میر عبدالواحد سادات

 

 

آشنایی با «مکاتیب افغانی»

اثر:

کاندیدای اکادیمیسین داکتر محمود حبیبی

 

در ماه حوت سال پار خورشیدی بخاطر برګزاری مراسم فاتحه خسرمرحومم زنده یاد خیرمحمد کارګر برای مدتی کوتاه در کابل بودم، با وجود فرصت کم، تلاش نمودم تا جاییکه ممکن بود؛ بزرګان و حقداران را که صادقانه در خدمت وطن و مردم بوده اند زیارت نمایم. به همین سلسله عصر یکروز همراه با جنرال غلام نبی (که متأسفانه درهفتۀ بعدی آن، جهان فانی را وداع ګفت و روحش شاد باد) و محترم رودوال به دیدار جناب کاندیدای اکادیمیسین داکترمحمود حبیبی رفتیم.

مرد کهن که خود بخشی از تاریخ کشورما میباشد با مهربانی و شفقت ازما پذیرایی نمود و در فضای بسیار صمیمانه و خود مانی، جویای حال و احوال ما ګردید و سر صحبت را بازکرد.

داکتر محمود حبیبی که در سیمای شان تجربۀ بیشتر ازهشت دهه زندګی پر فراز و نشیب بازتاب دارد بمثابه یکی از شخصیت های با اعتبارعلمی، اجتماعی، ملی و از چهره های سرشناس در سیاست، به برکت همت عالی، کماکان آرام و با متانت همیشګی با قضایا برخورد مینماید و نا ملایمات و چرخش های دراماتیک و تراژیدیک روز ګار نتوانسته قامت رسایش را حتی در فصل و ایام پیری خم بسازد. این انسان دانشمند و اندیشمند که در کورۀ زمان به پختګی رسیده، هیچ شکوه از ″روزګار″ ندارد، آنچه مایه تشویش و پریشانی شان است؛ تداوم تراژیدی بی پایان وطن و مردم است که متأسفانه هر بار اوراق خونین دیګری به آن ایزاد میګردد.

استاد محمود حبیبی بمثابه ژورنالیست سابقه دار و استاد این مسلک شریف به همه آنچه در کشور ګذشته و میګذرد وقوف کامل دارد و بحیث یک جامعه شناس و کسیکه با تاریخ افغانستان، منطقه و جهان و با عمق و پهنای سیاست آشنایی دارد، مسایل را بیدون هرنوع حُب و بغض به تحلیل میګرد و با وجود غبارهای تاریک نمی خواهد نسبت به آینده ناامید باشد.

داکتر حبیبی بمثابه یک وطندوست آګاه که به رسالت ملی و مردمی اش متعهد است؛ طی این مدت نخواسته است ناظر بی تفاوت رنج و مصیبت مردم باشد؛ از هر فرصت که میسر ګردیده به توضیح حقایق پرداخته و راه حل مسایل و مصائب وطن را به افغانان و خارجیان (اعم از ژورنالیستان و نمایندګان سازمان های بین المللی) مطرح و ارائه نموده است.

در شرایط نهایت دشوار و امکانات حداقل، داکتر حبیبی با کار خستګی ناپذیر توانسته است یاد داشت های سالیان متوالی تحصیل وکار را جمع و جور، دانش و تجربه زندګی خویش را در کتاب قطور سه جلدی تحت عنوان «مکاتیب افغانی» در حدود هفتصد صفحه بچاپ برساند که جناب شان با محبت لطف نموده و یک دورۀ کتاب شان را برای من اهدا نمود که از مطالعۀ آن فیض ها بردم و بسیار آموختم.

قابل ذکر است که در تمام سالهای زندګی مشترک و بخصوص طی این دودهه زندګی پرمشقت، یار و یاور همیشګی استاد حبیبی خانم فرهیخته شان (محترمه شفیقه محمود حبیبی)، نطاق سابقه دار و بقول علامه صلاح الدین سلجوقی (ام البلاغه) که با وقف و مروت از شوهر و فامیل مواظبت نموده و اکنون نیز نتنها نان آور خانه خود، بلکه درعین حال یکی از فعالین اجتماعی و جامعۀ مدنی کشور است.

متأسفانه تا جاییکه من احساس کردم بخصوص در خارج از افغانستان این کتاب معرفی نګردیده و در دسترس علاقمندان قرار ندارد. بدینرو خواستم به معرفی آن پر داخته، تا علاقمندان به مندرجات این اثر مفید آشنا ګردند. (البته کار بزرګ نقد آنرا بزرګان ذیصلاح انجام خواهند داد).

بدینترتیب امید وارم تا از یکطرف ضمن معرفی این اثر سودمند به علاقمندان، حد اقل مراتب سپاس و ارجګذاری به کار و زحمت یکی از خادمان سابقه دار وطن انجام یافته باشد.

 بخاطر ارائه بهتر موضوع، نوشته را در چند بخش تقدیم میدارم:

٭٭٭

پیرامون زندګی نامه و سلسلۀ خانوادګی مؤلف:

قبل از همه باید بګویم که سلسلۀ خانوادګی مؤلف را بنابر اهمیت تاریخی اشخاص منسوب به آن و هم چنان بدلیل اینکه یک بخش کتاب مورد بحث بدان اختصاص یافته است متذکر میشوم.

محترم محمود حبیبی در (سی میزان۱۳۰۳هجری شمسی) درمحلۀ خوابګاه شهر کابل در یک خانوادۀ منور و آزادیخواه دیده به جهان ګشوده است؛ بعد از اتمام لیسه عالی استقلال شامل پوهنتون کابل ګردیده و ازآنجا غرض تحصیلات عالی به کشور فرانسه اعزام ګردیده و بعد از اخذ دوکتورا از یونیورستی سوربون، در سال (۱۳۳۹هجری شمسی) در روزنامه اصلاح بکار آغاز نموده است. از همان سال الی (ثور۱۳۷۱ هجری شمسی ) در سمت های مختلف: معاونیت روزنامه و رادیو، و مسؤلیت این موسسات، وزیر اطلاعات و کلتور، والی کابل(دوبار)، والی کاپیسا، رئیس اتحادیه ژور نالستان و سرانجام ریاست مجلس مشرانوجرګه (مجلس سنا)، صادقانه بوطن و مردم خویش مصدر خدمات شایسته ګردیده است؛ البته طی این دوران مدت پنجسال و اندی بیکار جبری (خانه نشین) بوده است: « چون از فهم و مراعات اصول موضعه در شورای فیودالی صحه ګذار، تسلیم دسایس ارتجاع محلی و منطقوی نګردید و یا هم در حزبی نام نه نوشتی ″ملی غور ځنګ″ که در آن قدرت به انحصار مشتی از افراد، اندیشه را فاقد روح سازندګی میداشت و بدینسان وعده های جمهوری یکشبه بفراموشی سپرده شد...» (۱).

سلسلۀ خانوادګی مؤلف به ملا بابر (یکی ازعلمای نامدار معاصر سیطرۀ نادر شاه افشار بر قندهار) میرسد که نواسه اش علامه حبیب الله محقق قندهاری، از علمای «جامع عقل و نقل» و «فیلسوف تحقیق مادی و معنوی و منبع فیوض علمی و روحی» میباشد.(۲). این عالم بزرګ در آن ایام، بخاطرعصری سازی و توسعه علم و معرفت، شامل ساختن علوم معقول (ریاضی، هندسه، نجوم، هیئت و منطق) در پهلوی منقولات علوم دینی را مطرح و در زمینه تلاش ګستردۀ را انجام داد، بخاطر دستیابی به این هدف سترګ، کتاب (لسان المیزان فی تقویم الاذهان) را نوشت و در حالیکه از تحولات علم و معرفت در اروپا که ببرکت رنسانس میسر ګردیده بود؛ اطلاع نداشت، اما مشابه به آنان، دانش پژوهان را به ترک تعصب فکری و اجتناب از تقلید محض قدما و ″رهایی از قیود و اوهام قدیمه″ دعوت مینماید. (بسیار جالب است که در آن تاریخ، اروپا دکارت و بیکن و... را تجربه مینمود و کتاب معروف دکارت (ګفتار در روش راه برد عقل) انتشار یافته بود.

پسرارشد این علامۀ بزرګ مولوی عبد الرحیم آخوند است که بر مرحوم غلام محمد طرزی (پدرعلامه محمود طرزی) سمت استادی را دارد و به ″جرم″ دفاع از «فاتح میوند» (ایوب خان) به شمشیر شاه مستبد و خونخوار (عبد الرحمان خان) در داخل خرقۀ مبارک بشهادت رسید. مؤسس سراج الاخباراول و یکی از رهبران مشروطیت اول، مولوی عبد الرؤف که در شعر «خاکی» تخلص میکرد، مربوط همین سلسله است؛ ( کاکای پدر داکتر محمود حبیبی میباشد). پسر شان مولوی عبدالواسع قندهاری (پدر کلان مادری آقای محمود حبیبی) مؤلف (تمسک القضات الامانیه) یا نخستین (قانون جزای مدون) و ″پدر تقنین معاصر″ و یکی از بزرګان مشروطیت دوم نهضت امانی است که به همین ″جرم″ توسط حبیب الله کلکانی به قتل رسید. پدر آقای محمود حبیبی مرحوم لالا محمد سعید از اعضای مشروطیت دوم و از وفاداران نهضت امانی و از دوستان مرحومان ، عبد الرحمن لودین ، عبدالهادی داوی، کریم نذیهی و غبارمیباشد که در مشروطیت سوم نیز با اخیرالذکر یکجا مبارزه را دوام میدهد و بخاطر تعهد اندیشه های منورانه و مترقی، زندګی پرجنجال را سپری و مشقات زیادی را متحمل میګردد. داکتر محمود حبیبی در مورد پدرش که از زمرۀ اولین ګروپ محصلین فن تلګراف میباشد که در زمان شاه امان الله به اتحاد شوروی اعزام ګردیده اند، در صفحه      (۶۵جلد دوم) کتاب خویش مینویسد: « اندر ترسیم چهره فکری و ذهنی لالا محمد سعید باید علاوه کرد: سفر او به کشور نوبنیاد شوراها که تازه از قیود انحصار″ تزارها″ به نفع اکثریت مردمان آنجا تشنۀ ″زمین و صلح″ رهایی یافته و در سوق و هم انضباط آنروزګار به عمران اقتصادی و پیریزی ساختمان اجتماعی کشور پهناور خود مصروف بودند در تشکل ذهنی و فکری حلقه های منورین تحول طلب و ترقیخواه میهن ما و حتی بویژه در اذهان روشنفکران جستجوګر قاره های آسیا، افریقا و اروپا تأثیر ګذاشته است.»

با آنچه تذکار یافت؛ به ملاحظه میرسد که مؤلف کتاب «مکاتیب افغانی» در دامان خانوادۀ علم و مبارزه و تقوا و ترقی، از همان عنفوان جوانی با درد مردم و میهن آګاه و آشنا میباشد و ضرورت ګذار از جامعه عقب نګهداشته شده، سنتی و قبیلوی قرون وسطایی را به شاهراه انکشاف و ترقی درک مینماید. او از ایام جوانی با قلم اُنس دارد و قبل از رفتن به فرانسه حدود یکصد مقاله شامل تتبع، نګارش و ترجمه را در مجله ادبی کابل و روز نامۀ انیس به نام مستعار « تور» بنشر میرساند و جایزۀ (ترجمه ادبی و مطبوعاتی) وقت را از آن خود میسازد.

معرفی کتاب «مکاتیب افغانی» و آشنایی با مندرجات آن:

این کتاب ثمرۀ سالهای طولانی تحصیل و کار و ماحصل حدود ثلث قرن تفکر و اندیشۀ مؤلف میباشد که به سبک و سیاق آموزشی تحریر یافته است. بعضاٌ تکرار و توارد مطالب و یا الفاظ در خدمت ارائه معانی دقیق و بهتر قرار ګرفته و شیوۀ تحریر مختصر، درج خاطرات، اشارات، استعارات و نقل قولهای مفید، کتاب را بسی دلپسند ساخته است. لحن کتاب همانند روح و روان مؤلف، آرام و عاری از احساسات و سرشار از روحیه برادری، برابری و دوستی و اخوت افغانی است؛ البته عفت کلام و رعایت احترام (باوجود برخورد نقادانه) نمایانګر مقام علمی مؤلف میباشد که به سبک و شیوه خاص و نوین ژورنالیستیک ارائه ګردیده است.

برخورد مؤلف با قضایا و تحلیل حوادث متکی بر دید جامعه شناسانه، روان شناسانه و تاریخی و رعایت    ″روح زمان″ میباشد که پیچیدګی جامعه عقب ماندۀ افغانی و سخت جانی ″سنت″ و موقعیت بسیار حساس و خاص جیوپولیتیک را قویاً بازتاب میدهد، تا خواننده متوجه کُنه مسائل و مصائب شده و ذهنش معطوف به این اعجوبۀ تاریخ ګردد که چرا؟ و چګونه؛ مقدرات تاریخی ما بدست بیګانګان رقم میخورد و همین اکنون نیز این سرزمین کهن و تاریخی بخاطر همان حساسیت جغرافیایی- سیاسی ″دام بدوش″ است و چرا؟ و بخاطر چه رمز و رازی است که بګفتۀ کاندید اکادیمیسین اکرم عثمان نان هیچکس در تنور تاریخ اینکشور به پخته ګی نمیرسد.

 مؤلف محترم در رابطه به تألیف این کتاب، انګیزۀ خودرا چنین توضیح میدارد: «...سعی خواهم کرد تا بیلانس فکری و سیاسی و اجتماعی سالهای زندګی خود را که اتفاقاً و قریب کل در خطوط مقدم توفان تاریخ وطن جا داشت و با وجود شماتت و سرزنش علنی حلقات عقب ګرای ګویا ، اما اکثراً خاموشی ماحول و محیط، قدمی از آن به عقب نرفتم، نیز سنجش و فراهم نموده  و به قضاوت آیندګان و استفادۀ نسل جوان کشورمان قرار دهم...» (۳)

کتاب مکاتیب افغانی (مطالعات اجتماعی و روحیاتی و تمدن) شامل سه جلد میباشد. جلد اول شامل سه سلسله بوده که بخش اول آن تحت عنوان (اجتماع و ادب) در هفده شماره روزنامه «اصلاح» بنشر رسیده و از لحاظ زمانی سالهای (۱۳۵۳- ۱۳۴۰) را احتوا مینماید.

در اولین ″مکتوب″ مؤلف انګیزۀ آغاز تحریر این سلسله را چنین توضیح میدهد: «... علاوتاً فکر مینمودم که آخر به دنیای غرب برای این نیامده ام تا تنها پارچه کاغذی را بنام دپلوم درجیب نموده و بیدون آنکه از چهار دیوار پوهنځی و پوهنتون نګاهی به بیرون انداخته باشم دوباره کورتر از سابق بوطن برګردم، زیرا مبرهن است که علم را نمیتوان تنها در مدرسه آموخت، علم بندرت خود ثمرۀ تفکرات افرادیست که عمری را در جامعه بسر برده و سپس برای مشاهدات خود چه در طبعیت و چه در بین جامعه تیوری و مفکوره ای اساسی نهاده اند که در چوکات مکتب و مدرسه تدریس و تلقین میشوند.»

مؤلف که به پروګرام دولت جمهوری مندرج در اعلامیه معروف ″خطاب بمردم″ و اراده و عزم رهبردولت، امید وار است، طی این سلسله تلاش وسیع را انجام داده تا جمهوری نوبنیاد متکی به وعده های که بمردم داده است در صراط مستقیم رهنمایی و زمینۀ نهادینه شدن جمهوریت را تیوریزه نماید.

با در نظر داشت اقتضای حال و احوال و در حد امکان، توصیه های و حتی هوشدار های بسیار هوشیارانۀ به اولیای امور ارائه میګردد و بیانیه ″خطاب بمردم″ مورد تمسک قرار میګیرد تا باشد که زمینه های تحقق آن فراهم وملاک عمل دولت قرار ګیرد، بخاطر این مأمول برای مقالات خویش عناوین ″افلاس مادی و معنوی″، ″تأمین عدالت″، ″فصل نوین″، ″جمهوریت″، ″نیروی حق″، ″هنر قدرت″، ″افکار عامه″،″جوانان″، ″راهپیمایی دشوار″، ″کلتور و انقلاب″ و ″معرفت و انکشاف″ را انتخاب مینماید.

جلد دوم شامل سلسله چارم و پنجم و مربوط سالهای (۱۳۸۰- ۱۳۷۵) میشود که در آن مطالب متنوع و منجمله یادداشتهای در مورد سلسله خانوادګی مؤلف بچاپ رسیده است.

جلد سوم کتاب، شامل سلسله ششم، هفتم و هشتم حاوی مطالب مختلف مربوط سالهای (۱۳۲۶ـ۱۳۸۰) میباشد که در مجموع ثمرۀ مطالعات، تحقیقات، یاد داشت ها و برداشته ها از سالهای تحصیل، دوره های کاری و مربوط بحوادث قریب بدو دهۀ اخیر میباشد، طی این مدت مؤلف ګوشۀ عزلت اختیار کرده و تراژیدی وطن، منجمله تباهی و احوال ناهنجار زادګاه خویش (شهر کابل) و آفت طالبان و تداوم تراژیدی در صحنه های بعدی زیر نام ″مبارزه علیه تروریسم″ را ناظر مستقیم بوده و میباشد.

در مجموع مرور و مطالعه کتاب ″مکاتیب افغانی″ میرساند که کاندید اکادیمیسین داکتر محمود حبیبی بمثابه یک منور متعهد در ″نبرد تاریخی علم و جهل″ جایګاه شایسته خویشرا در دفاع از نور و روشنایی در برابر تاریکی و دفاع از علم در برابر جهل، دارا میباشد.

در رابطه با وجه تسمیه این اثر:

مؤلف در سالهای که متعلم لیسه عالی استقلال است اثر مقنن بزرګ و یکی از پدران دموکراسی غرب، مونتسکیو را تحت عنوان ″مکاتیب فارسی″ که فی الواقع مقدمۀ کار آن نویسنده بزرګ بر″روح القوانین″ است؛ مطالعه مینماید، بقول آقای محمود حبیبی، ″ مکاتیب فارسی″، «نمای از انسان متفکر درامواج متلاطم زندګی یک ملت است.» که در آن برخورد و اثر ګذاری تمدنهای شرق و غرب به برسی ګرفته شده است.

در ″مکاتیب فارسی″ دو دوست از وطن خود درشرق، به غرب و پاریس می آیند و بیدون آنکه کدام مرام سیاسی را تعقیب و یا هدف تدوین تاریخ را داشته باشند؛ از طریق تماس با مردم بر یک سلسله عرف و عادات نظر میاندازند و مقایسه شرق عقب نګهداشته را با آنچه در محیط جدید میبینند، روح و روان شان را رنج میدهد، اما با وسعت نظری که کسب مینمایند و با نګاهای ژرف، دومحیط شرق و غرب را مطالعه و بخاطر ″معالجۀ″ هردو تمدن میپردازند، آنان با پهنای معنوی وسیع که حاصل مینمایند؛ با روح فیلسوفانه، تلاش مینمایند تا بر مسایل اجتماعیات، روحیات، اخلاقیات و تاریخ نګاه نافذ و عمیق و دقیق داشته باشند.

 با الهام از این اثرنغز و پرمفهوم مقنن بزرګ اروپا سلسلۀ ″مکاتیب افغانی″ را با این آرزومندی که:     «...همانطور که آن اثر مقدمه بر کتاب ګران سنګ روح القوانین ګردید، این کتاب نیز بتواند با تمام نارسایی های که در خود دارد، در حیطۀ توان علمی، ادبی و معنوی و هم امکانات مادی و اخباری خویش، دور از هرنوع مقایسه با آن اثر جهان شمول، اقلاً شیوۀ از آنرا در خود پرورانیده، طبقات منور و مخصوصاً جوانان را درین روزهای امیدواریها، روزنۀ بوده باشد.» (۴)

٭٭٭

به برداشت من در لابلای نوشته های متنوع و مختلف که در کتاب ″مکاتیب افغانی″ ګنجانیده شده است و طبعاً هرکدام در جای خود حایز اهمیت خاص میباشد، در مجموع مؤلف کوشیده است تا مؤلفه های مختلف مربوط به برسی جامعه افغانی را مطرح نماید. عمدتاً چار مؤلفه ″وطن دوستی″، ″دموکراسی″، ″پیشرفت اقتصادی″ و ″عدالت اجتماعی″ را در پیوند منطقی و مرتبط و مکمل همدیګر را در نوشته های جدا ګانه مطرح مینماید و با پیش کشیدن این اندیشه ها میخواهد منورین در داخل دستګاه دولت و مخالف دولت را متوجه پرابلم ها و حساسیت های اساسی جامعه نماید که جستار های از آنرا مطالعه مینماییم:

«عرض میدارم که عدالت اجتماعی را که اساس جمله ترقیات مادی و معنوی محسوب میګردد، نمیتوان بدست آورد، مګر در چوکات یک دموکراسی ملی و تمدن اقتصادی که بیدون آنها تنها دمو کراسی سیاسی جز از نقش بر آب نبوده و آزادی که از آن متصور است، مال ثروتمندان است و بس.». مؤلف ″تهداب و اساس یک جامعه را عدالت ، باز هم عدالت و برای همیشه ″عدالت″ (۵) میخواند و ″عدم رعایت مساوات″ را ″تجاوز بر عدالت″، یعنی یکی از پرنسیپ های عادی بشریت دانسته است.(۶) و این مؤلفه ها را با ″پدیده″ وطندوستی در ″انجام و بالاتر از همه وحدت ملی، وحدت فکر و وحدت عمل و در تحلیل آخر مایه عمران و پیشرفت عمومی کشور، دمکراسی و عدالت اجتماعی میګردد.». مرتبط میداند. (۷)

در مکتوب (۴۶) جلد اول کتاب، منتشره در روزنامه جمهوریت، مطرح مینماید: «...از اینجاست جستجوی راه مساوات و دموکراسی اجتماعی و اقتصادی در یک سوسیالیسم قابل تطبیق با شرایط خاص هرملت.». مؤلف حقایق درون جامعه را با دید ژرف به تحلیل میګیرد که : «...این حقایق اجتماعی عبارت از صفوف و طبقات اجتماعی است که بران درینجا از نګاه علم الاجتماع و بحیث حقیقت بارز و متلاطم اجتماعی روشنی می افګنم.» (۸)

نوشته های مؤلف بخصوص در سالهای اول جمهوریت انتباهی و هوشدار دهنده است و فکر میشود نویسنده آنچه را در سر دارد و بخاطر مردم و وطن بدان می اندیشد، با استفاده از امکانات اعلام شده، به اولیای امور تلقین نماید و دولت جمهوری را از انحراف از اهداف مطروحه بر حذر داشته باشد:  چنانچه مینګارد:«...آنګاه که دولت جمهوری مظهر اراده مردم میباشد با دموکراسی همیشه مترادف و همیشه مشابه است، اما چون خواسته اند شکل حکومت جمهوری را برای مقاصد اولیګارشی بکار برند، درین حوادث با دموکراسی متضاد واقع شده و در جهت ظلم و استبداد و مغایر قطعی پرنسیپ های دموکراتیک میباشد.» (۹) و در جای دیګر به نقل از منتسکیو مینویسد: «...دموکراسی را بیدون تقوا و فضیلت نمیتوان قبول کرد.» (۱۰) و ″تقوا و فضیلت″ و ″ احساس وجایب و فرایض مدنی″ بخاطر آبادی و عظمت آینده مملکت و سهمګیری فعال در امر بزرګ اعمار ملی از اهم موارد قلمداد مینماید.

جالب است که در دو سه سال اول اعلام جمهوریت که تعهد به وعده های داده شده، ریکلام میګردید و رهبر دولت جمهوری همیشه ″خطاب بمردم″را ملاک عمل خویش قلمداد میکرد، این نوشته ها مورد تمجید و تقدیر قرار داشت، چنانچه مرحوم داکتر نوین، به مؤلف میګوید: «امروز سه شنبه حین خواندن یکی از مکاتیب، رهبر را اشک به چشمان بودی...» (۱۱). اما در ″ورق ګردانیهای وضع جهان″ که ″انقلاب رنګها″ را به نمایش میګذارد(۱۲) و زمانی که اولیای امور آب و هوای دیګر دارند، همان وزیر مرحوم تلفونی با ″لحن محترمانه″ به اطلاع مؤلف میرساند که : «رهبر آرزو دارند تا سلسلۀ نشر مکاتیب متوقف شود».( ۱۳)

خاطرات دلچسپ و دارای اهمیت تاریخی در این اثر:

در لابلای صفحات کتاب و عمدتاً در پاورقی ها و حواشی، خاطرات دارای اهمیت سیاسی و تاریخی درج ګردیده است که منحیث نمونه یکتعداد آنرا متذکر میشوم:

ــ  در صفحات (س و ع مقدمه جلد اول) در سالهای اخیر جمهوری داود خان از زبان مرحوم حسن کریمی تحصیل یافته سابق ترکیه و شخص مطلع، که در سال (۱۳۱۰شمسی) سمت ترجمان لسان ترکی را در کورس نظامی بالاحصار عهده دار بود؛ مینویسد که: «...همه روزه صبحګاهان طلاب تعلیم ګاه پیاده نظام در صحن آن حصار آماده و حاضر میبودند تا استاد ترکی آنان را معاینه عسکری و بعداً به تعلیم و آموزش فرا خواند. سر دار اسدالله خان پسر عمه و سردار محمد داود خان پسر عم اعلیحضرت نیز درین کورس تدریس و آمادګی نظامی میدیدند. آنروز هم صف طلاب بسته اما جایی در آن خالی بنظر میرسید، استاد متوجه آن شد و دانست محل استادن سردار محمد داود است، میخواست چیزی بګوید که جوانی از فاصله دور پیدا شد و آهسته و بیدون عجله به ما نزدیک میشد. آن جوان سردار محمد داود خان رهبر آینده ملت افغان بود. سرخی افزون در وجنات استاد ترک بنظر رسید و ګفت: به این جوان بنګرید و از من بدانید که او روزی رهبرکل اختیار کشورش خواهد بود و آنګاه... مکثی نمود و چون سردار محمد داود به فاصله شُنُفت سخن رسید؛ افزود: و آنګاه کشورش افغانستان را چون بیضه از مرغ، بدیوار خواهد کوبید.». «اکنون میدانم که اګر با این قول معجز آن صاحب منصب ترک ... راوی در ذهنم معرف ماتمی ګردید که سوز جانګاه و تباهکن آن تا امروز ادامه یافته است.» (۱۴)

ــ در صفحات (۲۱ و ۲۲) جلد سوم خاطره بسیار با اهمیت از پریشان حالی وزیر داخله وقت آقای قدیر نورستانی درست (۲۵) هفته قبل از سقوط رژیم درج ګردیده است (این پریشانحالی وزیر موصوف ناشی از بحران عمومی و افشای کشتار ګاه های دستجمعی در قلعه زمانخان و چند محل دیګر بوده است):

(فصل خزان آخرین ماه های رژیمی است که پایان آن با خون شهدای متحصن ارګ جمهوری رقم زده شد. آقای نورستانی به منزل مؤلف آمده و همراه شان به طرف پغمان میروند. در جریان راه حین رسیدن به چهار راه قمبر بادیدن قلعه ها و دیوار ها دفعتاً اظهارداشت: « این قلعه ها را که میبینید، روزی از آن بر ما حمله و فیر های مرمی خواهد شد. آنوقت... مکث نمود و بیدون ابراز احساسات بخصوص علاوه کرد: «آنوقت از مرده ها پشته و جوی خون خواهد بود.»... در پغمان جلو منزل مارشال مرحوم مجدداً میګوید که «اخوان المسلمین و همدستان شان ما را بقتل و کشتار مخالفین سیاسی رژیم متهم میکنند که اجساد شانرا در آسایشګاه قلعه زمانخان مخفی و مدفون میداریم...» و در حالت ناراحتی در مونولوګ علاوه کرد: «آنګاه که سخن به محاکمه و دفاع بکشد، شما وکیل مدافع خواهید بود، رهبر ازین جریان اطلاع دارد.»)

در صفحه (۶۹) جلد سوم چګونګی به شهادت رسیدن آزادیخواه بزرګ زنده یاد عبدالرحمن لودین به نقل از شخصیت سابقه دار علمی و اجتماعی مرحوم صالح محمد پرونتا و شاهد عینی آقای صدیق طرزی درج ګردیده است و میرساند که چګونه این جنایت هولناک بدستور مستقیم و در حضور محمد نادرشاه صورت میپذیرد و صدای یکی از بهترین فرزندان وطنخواه و منور و از رهبران برجسته و وفادار نهضت امانی خاموش میګردد.

ــ در صفحات (۱۶۱) و (۱۷۱) جلد سوم ضمن یاد دهانی از شخصیت بزرګ ملی و اجتماعی و سیاسی، وکیل دوره هفتم شورا، از رهبران و مشمولین مشروطیت دوم و مؤسس جریده ″وحدت″، شاد روان مولانا خسته مقاله پرمعنی و پر مغز علامه عبدالحی حبیبی بمناسبت دهمین سالګرد وفات آن بزرګوار درج ګردیده است. درین مقاله میخوانیم که چګونه صدراعظم وقت، شاه محمود خان که به حیث پدر دموکراسی ریکلام میګردید، بخاطر جلو ګیری از کاندید شدن مجدد آن وکیل مردمی و چهره برجسته اپوزیسیون، توطئه جلب و سوق او را به خدمت عسکری در سن شصت سالګی ساز ماندهی مینماید.

خاطره اسفبار سالهای اخیر زندګی این شخصیت محترم ملی که با نهایت خواری و مشقت سپری ګردیده مایه شرمساری سُکانداران دموکراسی تاجدار میباشد.

ــ در صفحات پاورقی (ک و ل) جلد اول برای اولین بار مطلب مهم به ارتباط توقف نشرات روزنامۀ آزاد (نوای صبح) که (خوب درخشید ولی دولت مستعجل بود) و از طرف شاد روان رحیم رفعت و محترم قبول بنشر میرسید، درج ګردیده است: «...نوای صبح در شماره مسلسل (۲۴-۴۹) حوت (۱۳۶۹) خویش نوشت: «...افشا شده است که ښاغلی محمد داود خان رئیس جمهور سابق افغانستان هنګام مسافرتش به اسلام آباد در اواخر سال (۱۳۵۶) با جنرال ضیا الحق رئیس جمهور پاکستان به توافق رسید تا پاکستان یک سرک عریض از سرحد افغانی در بلوچستان را تا بندر ګوادر در بحرهند بحیث جزء قلمرو ارضی افغانستان در بدل انصراف افغانستان از داعیه آزاد ساختن (پشتونستان) برسمیت بشناسد، نوای صبح به تعقیب این افشا ګری مینویسد: تا زمان که مینوت مذاکرات مذکور از طرف وزارت خارجۀ افغانستان افشا نګردد، امکان دسترسی به جزئیات این طرح مخلط حقوقی، سیاسی موجود نخواهد بود.

(از قرار معلوم شاد روان رحیم رفعت سابقه دار مطبوعات و شخصیت بسیار آګاه و واقف بر مسایل سیاسی، در همان سفرهای مرحوم محمد داود خان ترجمانی این ملاقات ها را عهده دار بوده است.)

خاطره تقرر مجدد به ولایت کابل:

در صفحات (۲۵ و ۲۹) جلد سوم، مؤلف خاطرات، دیدارها و ملاقات با مرحوم ببرک کارمل را بعد از ششم جدی (۱۳۵۸) درج نموده است که با هم میخوانیم: «...فیصله بران بود که شما قندهار بروید و آن ولایت را چون احمد شاه درانی اداره و آباد کنید اما حادثه عزل شما از ولایت کابل و خواست مردم کابل را که من وکیل آنها بودم نمیتوان از یاد برد. نمرات تلفونهای رسمی و شخصی ام نزد شما میباشد تا اګر مشکل روی دهد مرا از یاد نبرید!... دیګران را با شما چندان سرو کار نخواهد بود...»

«... رئیس شورای انقلابی تکیه بر پشتی کوچ نموده و از ایام ګذشته در رادیو کابل یاد کرد و دفعتاً اظهار داشت: « نمیدانم بینوا صاحب چرا اینقدر اصرار داشت تا به حیث سفیر بخارج برود؛ من که همکار و نیز همقطارش در ولسی جرګه بودم نمیتوانستم از قبول درخواستش امتناع ورزم، لذا به سفارت لیبیا تعین ګردید... اما این حقوقی صاحب که به من از رویه زندانبانان در محبس پلچرخی شکایت داشت و ګویا قبرغه هایش کسر برداشته بود، همچنان صمد حامد، هردو شان با ابرام از رفتن بخارج غرض تداوی عرایض داشتند که قبول کردم... وعده سپردند که هرچه زودتر بوطن برمیګردند...». احساس کردم که آرزو دارد افراد غیر حزبی را بیشتر در دستګاه دولت جا دهد اما ګویا با این مرامش چندان موافقتی در درون حلقه های حزبی موجود نبود.»

خاطره رهایی زندانیان سیاسی:

مؤلف در صفحه (۳۰) جلد سوم کتاب خویش مینویسد: «... یوم (۱۷) جدی (۱۳۵۸) ببرک کارمل باز هم مرا به همان قصر تاریخی طلبید و ګفت فردا بعد از ظهر با رفیق تهذیب به زندان پلچرخی لطفاً رفته و درش را بګشایید تا جمیع اسرای موجود آزاد شده و احدی از زندانیان سیاسی در آنجا باقی نماند...»  «...درب فلزی در اثر قوت و فشار آنسو بتدریج از هم باز شد و من پشت یکی از پله های آن قریب ګیر ماندم، سیلی از زندانیان که برخی از آنان را علی الرغم سبیل و محاسن بلند و شیروبرنج بشمول اعضای فامیل پاد شاه شناختم، به بیرون سرازیر شدند... صحنه های رقت باری را شاهد بودم مادران، زنان و اطفال و اقارب جلو درب بزرګ از فرزندان، شوهران و پدران خویش استقبال نموده با ګریه و نوحه های جانګداز ګاهی هم فریاد های خوشی آنها را تنګ به آغوش میکشیدند.»

ــ نګاه ژرف و جامعه شناسانه به رویداد های تاریخی:

در نوشته های مندرج در این کتاب، رویداد های تاریخی با نګاه ژرف مورد مطالعه قرار ګرفته و ابهامات درونی جامعه و تراکم مسایل و مصائب حل ناشده، با دقت مطرح ګردیده  و بنوعی واقعیت های عینی از عملکردهای بعدی اشتباه آمیز تفکیک ګردیده است: «...که در روز جنازه استاد خیبر هزاران هزار هواخواه خودرا به صفوف کشیده و به تعقیب اعلام رژیم دموکراتیک در سر و به جهت مردمان ″اکثریت خاموش″ دیروز و هلهله دشوار جوانان شیفته و پر جذبه شهر و اکناف شعار مستدام جوامع محروم از نعم مادی چون ″کور، کالی، ډوډی″ را سر داده بودند، اینها کی بودند و از کی ها نمایندګی میکردند، کارګر، دهقان نادار که خصلتاً در صف رژیم نوین جا داشتند. کاسب، خورده بورژوا از اهل شهر، مامور دولت صاحب اندیشه و روشنفکران... من بوضوح میدیدم که علی الرغم شعار های چپی و صدای هورا، فریاد های آنان بیشتر از عزم و اراده امحای محرومیت ها و اذاله بیداد ګری های دیر پا حکایت میکند تا از عمق یک ایدیالوژی معین و باری وارداتی.» (۱۵). و یا اینکه«... من دیده و میشناختم، باید و در تکرار بګویم که اراده و تصمیم با شور و بیخودی حاصله از اجماع کتله ها، اینجا فراتر از هرګونه دوکتورین و یا تهعد احتمالی با غیر بوده است، اندیشه دیرین رشد و تکامل جامعه و ایجاد تحول در ذهنیت عامه این سرزمین تاریخی، سرکش و نافرمان، اما حساس و ظریف، ریشه های عمیق و ګسترده تر از آرمان داشت که در آنروزها در اذهان عدۀ یی محدود غرض جامعه ایدیال و مدینه فاضلۀ تخیلی آنان جا ګرفته بود؟!.» (۱۶)

ــ عوامل ګسترش و توسعه ګرایشات چپ و ایدیالوژیک از دیدګاه مؤلف:

 «...البته تعالیم سیاسی و نفوذ ایدیالوژیک راه خودرا بتدریج، در مغز های جوانان و شیفتګان قدرت، بحیث برنامه های اساسی عمل، در انسجام و موثریت می پیماید، بويژه که دنیای غرب در این زمان پروګرام شایسته در دنیای نوین هنوز آماده ندارد و ادیان آسمانی نجات بخشای بشریت نیز تازه بعد از آنهمه تراژیدیهای عظیم انسانی، بخود و مبنای معنوی و آفاقی اسای خویش به تأنی بر میګردد، تا اینکه دور ناسیونالیسم و رهایی از قیود استعماری خاصتاً در ممالک تحت یوغ افریقا و آسیا فرا میرسد و آنجا نیز اتحاد جماهیرشوروی خودرا چون ″دوست طبیعی″ ممالک روبه انکشاف، با بذل کمک های مادی و نظامی معرفی میدارد.

طبیعی است که هر لقمه نانی که بدین نمط از ګلو پایین میرود چاشنی از ایدیالوژی مارکسیسم به نحوی از آنها و مطابق به شرایط ″عینی و ذهنی″ با خود دارد که ګاهی علی الرغم مخالفت عقیدوی بخصوص در افغانستان تخدیر سیاسی ببار میاورد.»( ۱۷)

عوامل قرار ګرفتن افغانستان در سراشیب سقوط:

 نویسندۀ اثر ″مکاتیب افغانی″ دلایل آنرا در لابلای کتاب خویش برجسته میسازد: که ما یکتعداد آنرا ذکر مینماییم:

ــ نقش و برخورد منفی ابر قدرت های امریکا و شوروی: « در میدان ذهنی و فکری موجود و مسلط بین قشر حاکم و هم اکثریت روشنفکران، روبه غرب آورده میشود و پادشاه جوان با صدر اعظم نهضت خواه و مصمم خویش از اروپا و بخصوص ایالات متحده امریکا، طلب کمک های اقتصادی، نظامی و فرهنګی میکند، کشور های فرانسه، آلمان و ایتالیا علی الرغم مصروفیت های عظیم در راه آبادی و نوسازی کشورهای صدمه دیده خود، ازهمکاریهای فرهنګی، اقتصادی و تخنیکی ابا نمیورزند. لیکن ایالات متحده امریکا که با امکانات وسیعش، توقعات بیشتری از آن خاصتاً در ساحه نظامی میرفت، نبض سیاسی اوضاع را در این منطقه بااهمیت بس بزرګ ژیوپولیتیک، بدرستی احساس نمیکند. دوستی و پیوندهای سیاسی را منوط به شمولیت کشور های مناطق متفاوت آسیایی جنوبی در الحاق آنها به پیمانها و اتحادیه های چون ″ساتو″ و ″سنتو″ میبیند و لهذا به دولت پاکستان بذل کمک های وسیع نظامی روا میدارد، بخصوص که ریچارد نیکسن معاون آنزمان ریاست جمهوری امریکا خاطرات و انتباهات غیر واقع بینانه و سهل اندیشانه را پس از باز ګشت از افغانستان با خود میبرده است، باینصورت چار راه تلاقی تمدنها، معبر بزرګ سیر و تهاجمات کشور ګشایان، در بقایای احساس لذتهای فریب دهنده ″یالتا″ دال بر تقسیم بندی ذهنی جهان به مناطق نفوذ دو ابر قدرت نظامی و سیاسی را، امریکا قریب بباد فراموشی میدهد....» (۱۸)

ایالات متحده با لحظۀ غفلت سیاسی، از حقیقت جغرافیه و تاریخ، درین چهار راه آسیا، کشور افغان را ظاهراً بنام ″جهاد″ بسوی رهنمون شد که نتایج ویرانګر آن برای ملت افغان دیګر مستلزم قطعی ایفای تعهدات اخلاقی و مادی میباشد که او در برابر جهان و مردمان آن بخصوص بعد از وقوع حوادث سپتامبر (۲۰۰۱) برعهده دارد.» (۱۹)

«...اما چون روزګارفرا روی ها در پسمنظر باز هم بازی بزرګ در رسید، امریکا نتوانست تحمل یک رژیم مترقی و متکی بر حمایۀ اتحاد جماهیر شوروی را نماید، اخیر الذکر نیز آنګاه که رژیم طرفدار خویشرا معروض بخطر وجدی ګردید، نخواست آنانی را تنها ګذارد که ″بنام″ ایدیالوژی مترقی و نجات افغانستان از شر ″ارتجاع سیه″ قیام نموده بودند.» (۲۰)

«...اګر بخت یار بودی و ایالات متحده امریکا از خِرَد و بینش سیاسی و روسیه فدراتیف از واقعیت بینی و عاقبت اندیشی به موقع کار ګرفتی و هردو بر قوتهای دمو کراتیک واقعی و باور مندی به امر نهضت و ترقی جهت وصول بیک جامعه مدنی و متکی بر قانون و قانونیت در وطن و برخورد با مسائل وطن کار ګرفتی، پس و بیګمان میتوان اذعان داشت که سیر انقلاب آغاز شدۀ ناګزیر افغانی در تاریکی های روزګار فرو نرفتی و این ″راه پیمایی دشوار″ به (۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱)، جهنم دنیای نو به سیلاب خشم امریکا بر افغانستان نه انجامیدی و با پرتاب آخرین مدل بمب اختراع شده (پنجهزار کیلویی) توسط طیارات                  (بی - پنجاه و دو) بر خاک باستانی این وطن، آنرا به نقطه نیرنګی به جهانیان معرفی نداشتی.»(۲۱)

ــ سکوت و بیتفاوتی شاه سابق:

«...اما ګویا جهان و جهانیان طی دوسال اخیر دوره کار پارلمان افغانستان پیمان هنر سکوت در برابر رئیس جمهور داکتر نجیب الله و سائر منابع سیاسی دولتی دولت جمهوری افغانستان با هم بسته بودند. آنچنانکه نه اعلیحضرت پادشاه سابق افغانستان با وجود علم و یقین براینکه: در جهت ارزیابی فعالیت های جهادی یګانه معیاری که میتوان وضع نمود، همان تطابق آن با مفاد ملی افغانستان و ګذشت از امتیازات شخصی است( مصاحبه با صدای امریکا، ۱۷ میزان ۱۳۶۹) خواستی و نه هم نداهای ګاهی قریب متضرعانه و ګاهی نزدیک به خشم و اندوه رئیس جمهور به پادشاه معمر و لازم الاحترام دولت پادشاهی ګذشته افغانستان جهت باز ګشت به وطن توانستی این خاموشی سیاسی را در هم شکستی، داکتر نجیب الله معقولترین راه نجات افغانستان را در این سالیان با صداقت در عودت پادشاه سابق میدید نتنها در خود، یا در اپوزسیون پشاور.»(۲۲)

شاه سر انجام عودت کرد!!! اما بعد از تباهی کشورش و زمان که لشکرکشی امریکا به افغانستان تحقق یافت و نتوانست کدام سهمی مفید در حل و فصل مسائل و مصائب کشور ایفا نماید و البته ... نوعی باج دهی شان به قدرتمندان و جنګ سالاران و مضحکۀ ″کودتا″ در لویه جرګه اضطراری، ایجاب مطالعه و بررسی جدا ګانه را مینماید.

نقش پاکستان در آغاز و تداوم تراژیدی و سقوط افغانستان:

در صفحه (۱۳۰جلد سوم) پیشنهادات علامه عبدالحی حبیبی به مرحوم داود خان (بعد از باز ګشت شان از پاکستان) که در آنوقت سمت صدر اعظم را عهده دار بود ، درج ګردیده است که در قسمت از آن به ارتباط نقش پاکستان و خطرات ناشی از آن کشور میخوانیم: «...ازمهمترین خطراتیکه این سیر نهضت مارا متوقف بسازد و با کمال دهشت و خطر ناک، اینک به پشتیبانی دالر امریکایی بسوی ما روان است، خطری است که من آنرا (خطر پاکستان) میګویم...»

تحقق این پیشبینی داهیانۀ علامه حبیبی را ما در پلان جنرال ضیا الحق ″کابل باید بسوزد″ شاهد بودیم: «...جنرال ضیا الحق فریاد خطر برای حفظ و بقای پاکستان برآورد و در اداره مقتدر (آی.اِس.آي) اندر جهت تحکیم امنیت ملی ان کشور، طرح های پشت پرده رهنما، تجهیز و تکمیل تنظیم های مختلف جهادی افغان و رهبران و قو ماندانان آن با اهتمام و جدیت تمام رویدست ګرفته شد. ایالات متحده امریکا که تازه داشت به اهمیت خاص جیوپولیتیک افغانستان ملتفت ګردد و این مملکت را به ملا حظه سلحشوری، شجاعت و مقاومت آن دیګر داخل ساحه اختصاصی نفوذ اتحاد شوروی و بناءً از دست رفته نداند، در یک تحریک ماتحت الشعوری حس انتقامجویی شکست های ویتنامی خود از جانب روسها، سیل عظیم اسلحه و کمک های بی حصر مادی را بر جنرالان پاکستان سرازیر نمود که آنها بر اساس رزمندګی افراد افغانی تحت سلطه تنظیم های جهادی و بخصوص درجه تخریب و نابودی هستی مادی و معنوی سرزمین ابایی افغان ها مطابق به پلان شوم و نهایتاً تنظیم شده ″ کابل باید بسوزد! ″ با اهتمام و جدیت مبنی بر حراست از خاک و منافع دولت متبوع شان وهم اشخاص ذینفع، به توزیع و تنظیم آن اقدام میکردند، چنانچه در پایان به صورت بزرګترین عملیات مخفی امریکا در خارج از آنکشور، از زمان جنګ پر بهای ویتنام تا آندم برسید.» البته دسایس و لطایفاحیل پاکستان از سالهای قبل از (هفت ثور ۱۳۵۷) برای مؤلف آشکار و تثبیت بوده، چنانچه تحریکات″ متعصبین مذهبی آن سوی دیورند″ و ساز ماندهی تخریبکاری های شان را در زمان حکومت مرحوم اعتمادی در صفحه (۵۳ جلد سوم) درج نموده که قسمتی از آنرا با هم میخوانیم:

«... اما درین زمان است که افراطیون دست راست و شاګردان دینی بخصوص طلبه مدرسۀ هده ولایت ننګرهار که اخیراً از آن باز دید نموده و در مورد غنای افزون کتابخانه اش اقدامات رویدست داشتم، به اغوای متعصبین مذهبی انسوی دیورند، بدواً برموزیم هده و سپس به هوتل زیبای و توریستیک (سپین غر) جلال آباد، ناشیانه حمله برده، همه زیبایی ها و ګنجینه های تاریخی را با دار و ندارهوتل مذکور تخریب و به تاراج بردند، این عمل مبتنی بر خصم و عناد کور و تاریک، ګرچه کابینه دوم مرحوم اعتمادی را سخت تکانداد و چهل و هشت ساعت جلسات پیهم روی آن نمودیم، اما چون سخن به بالا برسید در خاموشکدۀ ذاتاً پرغوغای آنجا فرورفت و بګذاشتند چند ماهی بعد سر از پایتخت کشور بدر آورد... و در پایان کار به عزلت ایتالیا، قتل عام ارګ و در اخیر به حوادث تاریخی (۱۱) سپتامبر اولین سال قرن بیست و یک بانجامید...»

در بخش های از جلد سوم کتاب (صفحات ۱۸۰ـ ۱۷۵)  بخش از فعالت خیر خواهانه مجلس مشرانو جرګه و سناتوران خیر و مصلح و خودش، در حل و فصل جنجال شمال (اواخر سال ۱۳۷۰) که منجر به آشوب و بغاوت و بالاخره باعث سقوط دولت ګردیده است در صفحۀ (۸۳ ـ ۹۰ جلد دوم) چګونګی جریان تسلیمدهی ″رسمی″ قدرت دولتی به ″ممثل دولت اسلامی″ آقای مجددی در اجتماع پرهرج و مرج وزارت خارجه بازتاب یافته است. و متعاقباً مستزاد از ملک الشعرا «بهار» را که بر ترا ژیدی وطن ما مصداق دارد در صفحه (۸۵ جلد دوم) درج نموده است که آنر در اخیر این نبشته میخوانیم. 

متعاقباً در صفحات ( ۱۷۲- ۱۶۵ و ۱۱۰) جلد دوم بر عواقب سقوط دولت و نابودی و بربادی وطن، مطالبی حزن انګیزی را متذکر میشود که ګویای یک برهه از تاریخ خونبار افغانستان است:  «... اما بزودی اینجا سران تنظیمهای جهادی بجان هم افتیدند و آتش افروخته نفاق و شقاق ملی را بیشتر و وسیعتر دامن زدند، افراد غیر تنظیمی به اتحادیه، حزب و شوراها بین خود و هم ملیشه های جهادی تنظیمی برای تسخیرشهر در مانده کابل و جهت چپاول آخرین بقایای هستی مردم چنان درجۀ از تخریب و نا روا کردند که جز از صحنه ها ″هلو کاست″ انسانی هتلریزم و ویرانی شهرهای اروپا بعد از وقوع جنګ جهانی دوم و  و رسم تهاجمات وحشت انګیز دوره های سبعیت انسان، من یاد و نظیری از آن ندارم و ندیده ام که انسان به ( اسفل سافلین) (فروترین فروتران) رو می آورد و ظلمت جهل که حقیقت فروتری آدمی است...»

«... از اینجاست و از یکسو فقر مادی، جهالت معنوی، بی خبری و بی علمی اکثریت بزرګ افراد داخل تنظیم ها و ګروپی جهادی که هر آنچه در افغانستان بدیدند به یغما بردند و مال و غنیمت و شخصی محسوب کردند، حتی عراده جات سالم تانک ها توسط انفجار پارچه و طیارات پرزه شده بر لاری های بزرګ بصوب سرزمین مألوف (پاکستان) غرض فروش برده شد تا چه رسد به آثار اکثراً منحصر بفرد موزیم های ثابت و سیار این دیار کهن و کتب نادر و کمنظیر کتابخانه ها، پوهنتون ها و اکادیمی ها ، اسناد آرشیفهای رسمی و فردی و دارایی های منقول و غیر منقول عامه و شخصی و دیګر نهاد های فرهنګ و اقتصاد یک ملت و کشور باستان پنجهزار ساله با سه صد سال تاریخ تشکل سیاسی- اداری از دستبرد ( وندالهای) قرن بیستم در امان نماند.»

کاندیدای اکادیمیسین داکتر محمود حبیبی که در تمام مصائب، شریک دردهای مردم خود است ″حنای قناعت″ بپابسته و به استثنای دو سال اخیر طالبان که از شر آنان در پیشاور اقامت نموده، متباقی روزګار تلخ را بحیث شاهد  و ناظر تباهی زادګاه خویش شهر کابل و بربادی وطن، انارشی تنظیمی و استبدادی قرون وسطایی ـ مذهبی طالبان بوده و بعد از حوادث (۱۱ سپتامبر) و تداوم تراژیدی همانند هزاران هموطن با درد و بادرک و صادق به منافع علیای مردم و وطن در انتظار یک ″نعرۀ مستانه″ در آن شهر میباشد: «... تا در داخل آن خیمه بزرګ که بنام لویه جرګۀ اضطراری در صحن پولیتخنیک کابل طبق پلان، ″بابای″ هشتاد و هفت ساله... به پا استد  وبلند شود وفریادی از غیظ خفه شده برآورده و ګوید: وای کسان که اینجا زیر سقف امانی ګرد آمده اید بس است و دیګر نه خود و نه هم دیګران را فریب دهید، با آیین ما بسی بازیها کردند و اسلام مبین را به هم جا بردند و در راه کسب مقامات کاذب و جیفه ګندیده دنیای دون، سعی فروش آنرا به هر جایګاه نمودند، ما را دین در قلوب است و دولت موقت آینده را واقعاً بران استناد است به عنوانش (اسلامی) تنها در ظاهر، اکتفا نه کنید و این دولت مستعجل را به بازی به آن پیرایه ندهید که در چنین شرایط دشوار به خصوص خطا و نابخشودنیست.» (۲۳)

احتمالاً مؤلف با درک از پلان های پشت پرده لویه جرګه نامنهاد و عواقب آن چنانچه در صفحۀ (۸۲ جلد سوم تذکار یافته، نخواسته که ″کلاه دلکش″ مسؤلیت آنرا ، علی الرغم مراجعات ساز ماندهندګان، نپذیرفته است

٭٭٭

بدینترتیب این مرد کهن و روزګار دیده که از هفت خوان رستم ګذشته و با حضور بیشتر از نیم قرن در میدان سیاست و با تحصیلات عالی و بحیث یک اکادیمیسین و آنچه را اندوخته و به تجربه دیده است در شرایط بسیار دشوار و امکانات بسیارمحدود جمع بندی نموده و در وجود کتاب «مکاتیب افغانی» برای نسل کنونی و آینده تقدیم میدارد تا مورد استفاده محققین، پژوهشګران، جوانان و اهل سیاست قرار ګیرد.

منحیث حسن ختام، این نبشته را با ذکر بخش های از مستزاد ملک الشعرا «بهار» که قبلاً تذکار یافت خاتمه میدهیم.

 

مستزاد ملک الشعرا «بهار» ۱۳۲۹ قمری

 

از ماست که بر ماست

این دود سـیه فــام که از بـام وطن خـاست     از ماست که بر ماست

وین شعله سوزان که برامد زچپ و راست     از ماست که بر ماست

جــن ګــر بــه لب مارســد از غـیر نـنـالیم     بـــا کـــس نــسګـالــیم

از خـویش بنالیم که جـان سـخن اینجاست     از ماست که بر ماست

یک تن چو مــوافق شد یک دشت سپاه است     بــا تـاج و کلاهسـت

ملکی چو نفاق آورد او یــــکه و تنهاست     ازماست که بر ماست

مـا کــهنه چـــناریم کــــه از بـــاد نـنالـیم     بــــرخـــاک بــبالــیـم

لیکن چه کنیم، آتش ما در شکم ماست     از مـاست کـه بـر ماست

اسلام ګرامروز چنین زار و ضعیف است     زیـن قـوم شـریـفست

نـه جـرم زعیسی نـه تــعدی کلیساست     از ماست که بر ماست

و امــروز بدیدیم کـه آنـجمله معماست     از ماست که بر ماست

ګــوییم کـه بیدار شدیم! ایـن چه خیالیست     بـیداری چـــیســت؟

بیداری طفلی است که محتاج به لالاست     از ماست که بر ماست

از شیمی و جـغرافـی و تــــاریــخ نـفوریم     از فـلســــفه دوریـــم

و زقال، وآن قات به هر مدرسه غوغاست     از ماست که بر ماست

ما بحث نــرانیم در آن نکته کــه پیداست     از ماست که بر ماست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فهرست مأخذ:

۱. صفحه (۶۴) جلد سوم کتاب مکاتیب افغانی

۲. صفحه (۲۶) جلد دوم کتاب مکاتیب افغانی

۳. صفحه (۷۶) جلد دوم کتاب مکاتیب افغانی

۴. صفحه ( ۶۳) جلد اول کتاب مکاتیب افغانی

۵. صفحه (۱۰۶ ) جلد اول کتاب مکاتیب افغانی

۶. صفحه (۵۷ ) جلد اول کتاب مکاتیب افغانی

۷. صفحه (۱۲۱ ) جلد اول کتاب مکاتیب افغانی

۸. صفحه (۵۵ ) جلد اول کتاب مکاتیب افغانی

۹. صفحه (۹۰) جلد اول کتاب مکاتیب افغانی

۱۰. صفحه ( ۹۵) جلد اول کتاب مکاتیب افغانی

۱۱. صفحه (ح ) جلد اول کتاب مکاتیب افغانی

۱۲. به تأسی از کلام شاعر:

از ورق ګردانـی وضـع جـهان غـافل مشو

صبح و شام این ګلستان انقلاب رنګهاست

۱۳. صفحه (ح) مقدمه جلد اول کتاب مکاتیب افغانی

۱۴. صفحه (ع ) مقدمه جلد اول کتاب مکاتیب افغانی

۱۵. صفحه (۶۵) مقدمه جلد سوم کتاب مکاتیب افغانی

۱۶. صفحه (۶۷) جلد سوم کتاب مکاتیب افغانی

۱۷. صفحه (۱۶۲) جلد دوم کتاب مکاتیب افغانی

۱۸. صفحه (۱۶۳) جلد دوم کتاب مکاتیب افغانی

۱۹. صفحه (۶۵) جلد سوم کتاب مکاتیب افغانی

۲۰. صفحه (۷۷) جلد سوم کتاب مکاتیب افغانی

۲۱. صفحه (۸۰) جلد سوم کتاب مکاتیب افغانی

۲۲. صفحه (۹۳) جلد دوم کتاب مکاتیب افغانی

۲۳. صفحه (۷۱ ) جلد سوم کتاب مکاتیب افغانی

 

 

 


بالا
 
بازگشت