خلیل رومان
افغانستان
ملت افغان و روشن فکران ملی!
برای ما باد می کارند تا توفان درو کنیم.
آورده اند که در روزگاران قدیم، پادشاهی به وزیر خزانۀ دربار بر ازدیاد مالیات و افزونی باج گیری از ملت هدایت همی داد. وزیر عرض کرد که باری کمر مردم از سنگینی مالیات خم شده است، نشود با تحمیل بار اضافی بشکند. حضرت اعلی فرمود که این مردم از برکت تدبیر و درایت آبا و اجداد شاهنشاهی و رهبری خردمندانۀ ما به حدی بی اتفاق، پراکننده و دچار روز مره گی است که همت نتواند کردن که از فرمان شاهنشاهی سر بتابد. شرط بست که هر آنچه بر سر رعیتش بیاورد، تحمل همی کنند و حرفی نمی گویند. وقتی وزیر متردد را بی عزم یافت، فرمود، فردا احاد ملت را در فلان میدان جمع کنند. شاهنشاه در اوج آرایش با لباس های فاخر و دانه نشان به جمعیت مردان شد، در حالی که تلالو تلالو همی کرد، زبان به دشنام دادن و اهانت دراز کرد و بلند فریاد زد که ای ملت، و ای رعایای سرکش و یاغی بدانید و آگاه باشید.... من فرمان می دهم که همۀ شما مادر آزار و پدر آزاران را به دار بزنند. هیاهو و کف زدن ها از حضار برخاست. همه واه واه و شادباش می گفتند. وزیر که از ترس شاه به گوشه ای خزیده بود، دعا همی کرد که کسی از مجلس برخیزد و دلیلی بپرسد که ..... دیری گذشت و کسی بر نخاست. ناگهان پیرمردی از دور اجازۀ طلبید و پیش آمد. وزیر نفسی تازه کرد و شکری به جا آورد که اینک مردی پیدا شد که چرایی این نطق شاهنشناه را باز جوید. پیر مرد پیش آمد و پیش آمد و به نزدیک رسید. عرض کرد؛ تصدق حضرت عالی، شهنشاه امم و قبلۀ عالم شویم. ما از سال های سال خادم دربار شاهشناهی، فدوی و کمینه غلام غلامان دربار بوده ایم و شب و روز به دعای سعادت قبلۀ عالم و دوام سلطنت عالی مرتبت مشغول....
وزیر خوشحال تر شد که اینک پیرمرد بر موضوع همی آید و عرض می کند که چرا شاه، در حق این ملت گردن نهاده، چنین حرف های ناروا همی گوید. پیرمرد بازهم پیش تر آمد و ادامه داد. قبلۀ عالم، بی شک خداوند مال وجان عیال ماست. حکم او راست، هر حکم او به دیده می گیریم و اطاعت اوامر شاهنشاهی برخود واجب همی دانیم. اگر قبلۀ عالم ارادۀ به دار زدن مایان دارند، نیکوست و ما را سعادتی بیش ازین نخواهد بود که به فرمان شما هلاک کرده شویم، اما زبانم لال، عرض این است که فردا جمعیتی عظیم گرد همی آید، قبلۀ عالم نفرمودند که آیا ریسمان دار را خزانه فراهم می کند یا خود بیاوریم تا در اجرای فرمان خداوند گار سعادت تبار ما خللی واقع نشود. وزیر از شنیدن حرف پیرمرد جیق زد. وای بر ما وای بر فرزندان ما وای ... وای ... و بر زمین خورد....
درست اوضاع و احوال روزگار ما با وضعیت روزگار رعیت شاهنشاه که ذکر آن گذشت، ماناست. حتی بدتر از آن است. در حیرتم که چرا روشن فکران ما، نخبه گان ملت ما، عالمان، پیران خیراندیش و دانشمندان ما روزانه جیق نمی زنند، به زمین نمی خورند و فریاد وای برما، وای بر فرزندان ما سر نمی دهند.
به گذشته ها افسوس نمی خوریم که چرا جنبش مشروطه خواهان در صبحدم تاریخ باروری خاموش شد؟ که چرا نسخه های چپ و راست و میانه، ناجور و نامتناسب با اوضاع کشور از آب بدر آمد؟ پاسخ به این چرا ها فرصت دیگری می طلبد. علی العجاله، باید دانست که چرا امروز بوق و کرنای دموکراسی عاریتی و قلابی در مسیر درست طی طریق نمی کند؟ چرا از زیر ریش جامعۀ جهانی و قدرت های کلان جهان، خر سواران افکار قرون وسطایی و طرف داران تبار شاهنشاهی و حاکمیت مطلقه تیز تیز، با جرأت و با فراغ خاطر می گذرند؟ چرا روشن فکران ما خاموش اند و سر و قلم شان را در جیب تفکر، حیرت و غفلت فرو برده اند. مگر غیر ازین است که برخی از روشن فکران ما هم مانند حاکمان و خدم و حشم شان دچار روزمره زده گی شده اند؟ عزیزان روز مره زده گی از کلان ترین آفت های دوران ماست.
حتی بدتر از آن عده ای به اصطلاح روشن فکر و روشن گر، با ابتلا به تعصب قومی و مذهبی، با اندک تطمیع، خلاف باور های روشن فکرانه به سران و تیکه داران قومی و مذهبی بیانیه و پیام می نویسند. برنامه های تلویزیونی تعریف می کنند و مفت خوار آلوده به فساد وغبن و اختلاس وغصب را که قومی را پلۀ نیل به آرزوهای خود خواهانه کرده اند، مظلوم و پاک و صادق به مصالح ملی و حتی دموکرات و طرف دار تعامل های مدنی جا می زنند. یک تعداد دیگر انتقاد می کنند، زخم زبان می زنند تا در پستی مقرر شوند. بعد از آن یک صدوهشتاد درجه توجیه گر یا مأمور معذور می شوند یا لبان خود را در ازای کرسی و مقام می دوزند. قصد حمله به کسی ندارم این واقعیت های زمان ماست. عزیزان این هم از بوالعجبی های دوران ماست.
نگارنده بارها فریاد برآورده ام و هشدار داده ام که:
· "بدون دموکرات، دموکراسیی وجود ندارد؛ بدون دموکراسی، دموکراتی موجود نتواند شد".
· معامله کرسی، نقدینه و وعدۀ فیصدی پست ها در حاکمیت به سرکرده گان اقوام، اشخاص ذی نفوذ، سران بعضی از احزاب و متنفذ های محلی در بدل آرای جمعیت های مربوط شان، برای دموکراسی پیامد های بس خطر ناک دارد. از ده ها پی آمد یکی این است که مردم به فکر قوم پروری و سهمیه گیری از راه معامله تشویق می شوند و فکر عام و تمام شمول ملی را کم تر حمایت می کنند.(نمونه هایی را در انتخابات های قبلی دیدیم و اکنون که در آستانۀ انتخابات شورای ملی قرار داریم به رای العین مشاهده می کنیم.)
· توزیع پول و در اختیار قرار دادن امکانات دولت- حکومت در بدل رای، باالنوبه منبع اخلاس، ارتشا و فساد می شود. درین صورت آزادی و استقلال رای دهنده زیر تاثیر قیم و سرکرده قرار می گیرد و آرا به فروش رسانده می شود. گمان نمی رود با این حرکت مردم صاحب سرنوشت خویش شود و رای مستقل استعمال گردد. بازهم روند تقسیم و تجزیه مردم به گروه های قومی، مذهبی، جنگی و... ادامه می یابد. به عوض اساس گذاری موسسات دموکراسی، گروه های قیم مردم شکل می گیرد که از رای آنان سوء استفاده می کنند و بازار معامله های خرید و فروش اراده های مردم را گرم نگه میدارند.
· رویۀ باج گیری و باج دهی در رای دهی ها و معرفی وزیران و نماینده گان با روش معامله گرانه، بازار مفت خواری، قلدری و چانه زنی از حساب قوم، زبان و مذهب را چاق تر می کند و مردم را تا دراز مدت به حاشیه قرار می دهد.
· صعود اختلاس گران، رشوه خواران و غاصبان ملکیت های عامه و یا نماینده گان آنها در مقام های دولتی و حکومتی، قرابت و رفاقت سرمایه های چپاول شده و سیاست را تأمین می کند. شراکت و رفاقت این دو زیر چتر حاکمیت، دست به دست هم داده صحنۀ سیاست و اقتصاد را به منظور ادامۀ تسلط اولیگارشی مافیای اقتصادی و سیاسی دراز و پایدار می کند. در چنین حالت نیروهای ملی نه تنها توانایی رقابت را می بازند، بلکه عقب زده می شوند و رفته رفته از صحنه بدر می شوند....
در همین روز ها، به دنبال رای نگرفتن دو وزیر پیشنهادی به نماینده گی از قوم محترم هزاره، افشا شد که آقای کرزی به تعهدات خود تحت موافقتنامه یا حتی عهد نامه ای که با حضور داشت و پا درمیانی کشور ترکیه، ترتیب شده بود، طفره می رود. بی نیاز از اثبات است که چنین موافت نامه ها و مطالبه های مندرج آن علی رغم همه دلیل تراشی ها و صحه گذاری ها، فاقد بنیاد حقوقی و مشروعیت سیاسی می باشد. بر این ادعا، همین بس که هم از لحاظ شرعی و هم از نظر حقوقی هر نوع پیامد یک عقد باطل، باطل است. آرزو ندارم وقت خواننده را با دور زدن یک دایرۀ دارای مبنای باطل ضایع کنم. اما مسئله ای که می خواهم بار دیگر مطرح کنم این است که خشت اول کج نهادن های این حاکمیت،کشور ما را به لبۀ سقوط می برد. افغانستان را از نقشۀ جهان محو می کند و آن را به اداره های محلی- اداری به دست سرکرده ها مبدل می کند. درست این خواست دشمنان تاریخی مردم در حال تحقق یافتن است.
مشاهده می شود که افغانستان دوران ما در عرصۀ مدیریت، به بز بی زبان بزکش های قومی- مذهبی، سرکرده ها و مافیای اقتصادی مسلط در سیاست مبدل شده که هر یک به نام این یا آن قوم و زبان و سمت از سر و گردن و دست و پای خون چکانش می گیرند، به سوی خود می کشند تا پول بیشتر بسازند و به خارج انتقال دهند یا صرف دم و دستگاه خود کنند. درین میان قاعدۀ معامله هاو عهدنامه ها به هدف ادامۀ حاکمیت بی بنیاد نادرست از آب بدر می شود. پیش بینی های عواقب ناگوار دیر یا زود در این یا آن زمینه متحقق می شود. هرگاه کوچکترین ریگی زیر دندان طرف ها نمایان شود داد و فریاد بر می آورند و به سان واقعۀ پیراهن حضرت عثمان، برخورد قبیله گرایی و ضیاع حقوق اقوام را بهانه می آورند.
اگر در افغانستان امروز، جمعی به نام ازبک، دیگری به تاجک، فرقه ای به نام پشتون، قومی به نام هزاره و ... طالب حق و حضور خود در وزارت ها و مقام های سیاسی، دولتی شوند، جای افغانستان درین میان در کجاست؟ اصلاً وجود ندارد. نمی توان تاجک و ازبک و هزاره و پشتون و دیگران (تز)، را در یک مشارکت شکنند، (آنتی تز) جمع کرد و (سنتز) افغانستان را به وجود آورد. زیرا در حال حاضر نه تعهدی برای این امر وجود دارد و نه برنامه ای که همگان را در چتر وسیع تر گرد آورد. هریک تا ابد خصوصیت ها و اوصاف خود را حفظ و چاق می کند تا امتیاز به دست آورد. طبیعی است که درین صورت افغانستان پیوسته لاغر تر می شود و رنگ می بازد.
چرا این طور است؟ به سبب این که ملت افغانستان از دیر زمان حتی از جنبش مشروطیت به این سو رفته رفته رهبری سیاسی خویش را از دست داده است. خلای یک رهبری سیاسی در جامعۀ ما باعث صعود اشخاص نا آماده، بی تجربه و فاقد دیدگاه ملی به مقام های رهبری شده است. از همین جاست که روز مره زده گی و ساده لوحی سکان داران حاکمیت باب روز شده است. در حال حاضر بروز یک قشر زر اندوز و چپاول گر در عرصۀ سیاسی که اشتهای سیری ناپذیر دارد، سبب بحران شدید سیاسی، فکری و اندیشه یی ملت گردیده است. فشار های اقتصادی، احتیاج ها، تبلیغ دوری گزینی از سیاست و سیاست گری ساده لوحانه، زمینۀ بی باوری ملی را به وجود آورده است.
چه باید کرد؟
به نظر نگارنده برای گذر از اوضاع کنونی، دو راه در برابر اندیشمندان آگاه و با درد وطن و نه آنانی که با غرض و مرضی که ذکر آن آورده شد، وجود دارد.
اول؛ آن که چون تماشاگر بی تفاوت و پاسیف و منفل به قول معروف دست زیر الاشه بنشینیم و گذشت روزگار به کام نا به کام سردمداران دروغین دموکراسی و مردم سالاری را بنگریم؛ بگذاریم جامعه راه طبیعی و دور و دراز خود را طی کند و سرانجام به خود آگاهی ملی برسد. چنانکه مردم از یونان قدیم تا دوره های جدید و معاصر رسیده اند. ولی این امر یک « اما» دارد. امای آن این است که در همین مورد هم، مردم به دموکراسی واقعی نرسیده اند مگر این که دست ها و مغز های روشن گران و روشنفکران ایشان را یاری کرده است. پس خواه ناخواه نقش روشن فکر ملی و روشنگر دردمند حتی در تکامل تدریجی مردم سالاری و انکشاف مولفه های آن برجسته و موثر بوده است. انتظار و تماشای تکامل تدریجی و خود بخودی، با آن چه که در گذشته انجام یافته است فرق دارد. انتظار مورد ما بی تفاوتی است، انتظار مورد تاریخی، تحمل برای فراهم آوری مولفه ها و تربیت مردم به اولین مبانی و مدارک مردم سالاری و دموکراسی. به عبارۀ دیگر انتظار مورد تاریخی طبیعی و لازمی و ضروری بود. انتظار موردی که من آن را مطرح می کنم، غیر طبیعی، بی لزوم، و غیر ضروری است. می بینیم که نابیناه هست و چاه در راه هست پس خاموشی گناه است. زمانی که او در چاه شد، فریاد و وایلا عقل مندی نخواهد بود.
دوم؛ راه دوم این است که تجربه تاریخی در دموکراسی و کشف مولفه های مفید و موثر آن طی شده است. اسلام به مثابۀ یک عقیدۀ دینی، هر جایی که لازم افتاده شیوه های حکومت داری مردم سالارانه را به بهترین وجه و رسا ترین کلام توصیه می کند. "مومن کامل شمرده نمی شوی اگر چیزی را که برای خود می پسندی برای دیگران هم نپسندی" یا " عدالت کن که به تقوا نزدیک است" یا " در میان خود مشوره کنید" و ده ها و صد ها ارشاد قرآنی، احادث و سیرت پیغمبر و آئمه نمایانگر آن است که راه و قاعده های مردم سالاری واضح و بیان شده می باشد.
وظیفه آن است که ازین راه و قاعده ها و وصایا و ارشاد ها استفادۀ بهینه صورت داده شود. بدون هیاهوی رسانه ای و بدون خودخواهی های ابلهانه که نمود ها و نماد های آن آشکار می شود، باید به آسیب شناسی سیاسی و اجتماعی پرداخت و نتیجۀ تحقیق و دریافت خود را با اخلاص وصمیمیت به مردم و سیاست گران عرضه کرد. و جیق و فریاد برآورد که آهای ملت، آهای مردم نروید، نروید که چاه در راه هست و اگر افتادید وای برما وای برفرزندان ما....
چنانکه مشاهده می شود، تا اکنون این صداها خیلی ضعیف اند و گوش ها هم نا شنواتر اند. هم صدا ها را تقویت باید کرد و هم گوش ها را شنواتر بار آورد. زیرا صداهای امروزی به گنگ خواب دیده می ماند و شنونده گان به عالمی که تکلیف شنوایی دارد. اما امروز وهمین اکنون در کجای راه قراریم؟ ملاحظه فرمائید:
خرما نتوان خورد ازین خار که کشتیم
دیبا نتوان بافت ازین پشم که رشتیم
بر لوح معاصی خط عمری نکشیدیم
پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم
پیری و جوانی چو شب و روز برآمد
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز
کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم
گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت
شاید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم
سعدی (ع)