ا. پولاد
قسمت دوم (دین و مذهب آه انسان به تنگناه درافتاده است)
بحث تفکر و تنگنای تفکر
این بحث به ادامه "دین و مذهب آه انسان به تنگنا درافتاده است" دین و مذهب نظر عمومی این جهان وارونه است. پریشان حالی مذهبی هم بیان پریشان حالی واقعی است و هم اعترا ض علیه آن.
خدایان پس از جهان بوجودآمدند، پس که میتواند آغازجهان را بداند. تنها او که بنیاد آفرینش است، او که جهان را آفریده، یا نیافریده. او که از بالای آسمان بر این جهان حکمفرمااست. این رمز را میداند یا آنکه او هم نمیداند. ..." این به معنی آن نیست که دینی بردین دیگر بر تری دارد. اشاره دینی یا مذهبی کردن به نوشته ها ایده ها و فلاسفة که دید واقعی حیات را انعکاس میدهد به همان اندازه توهم بار است که قبول یا طبعیت کورکورانه ازدین یا مذهبی. سر درآوردن یا شناخت از هر ایده و پدیده ای درنهاد یا کمپوتر جستجو گربشر نهفته است. باید آنرا جستجو کرد. دریافت و در ترازوی عقل و منطق وزن کرد. این جستجو را درهر پدیده عالم هستی نباید فراموش کرد. از آنجائیکه توان مغزی بشر محدود است به ما میرساند که انسان هشیار کسی است که بتواند توان مغزی خود را درهمان پدیدة سوق دهد که مغزدر آن بهترین کارآئی را بروز میدهد. درینصورت است که توهم نه درمغزکاوش کننده ایجاد میشودونه توهم را خلق نموده به خورد دیگران میدهد. پس اگر ما توان وشجاعت داخل شدن به چنین راهی را داریم، مسئولیت آنرانیزطبیعت برما میگذارد تا کاوش نموده وحقایق رااز آن بسود انسان برون آریم. درآنصورت است که سخن بروی ابرانسان و یا وجدان میچرخد.
تقاطع این همه تفکرات سرنوشت انسان روی زمین را با هم در نقاط مخلتف موقعیت های اجتماعی گره میزند. این گره زدنها اگر دردست فرومایگان افتد به بهره کشی انسان ازانسان و اگر به دست خود خواهان قرار گیرد برتری جوئی و کینه توزی و اگر به دست صاف طینتان قرار گیرد به دورراهی میافتد. پس این گره کدام وقت میتواند عقده گشای مشکل انسان گردد؟
نوشته بالا که تکرار نبشته هفته قبل است، چنان به این بحث و ادامه آن ضرورت دارد که خواننده هر آن و با مطالعه هرجملة آن ضرورت پیدا میکند تا طرح اصلی و ضروت طرح آنرا دریابد وبا همان اتکا مدیون بودن خود رادرک کند واین دَیّن را که طبیعت و جامعه انسانی ازما میخواهد درباز کردن هر یک ازین گره ها تا اندازه توان همت گمارد. انسان آگاه در تلاش ادای این دین است. اما بد بختانه انسان امروزجامعه ما همین متاع شناخته شده را به بیع و شرا میگذارد. آنانیکه درین راه تربیه و بزرگ شده اند وهیچ ادعایی برمسئولیت انسان، ابرانسان سازی، دفاع از حقوق زحمتکشان را ندارند. به حال آنکسانی باید گریست که مدعی این راه و مسئولیت پذیری حق انسان را دارند، اما خود با همین شعارخود این راه را وسیله تجارتی ساخته و میروند تا جهان و جهانیان را فریب دهند. درتفصیل این بحث به جائی خواهیم رسید که هریک موضوعات طرح شده را به بررسی وبا مثالها توضیح کنم.
خدایان پس از جهان به وجود آمدند. یعنی چه؟برای اینکه درذهن انسانهای معتقد به ماورای طبیعت سوالی خلق نگرددباید گفت که مفهوم خدا یا خدایان پس ازجهان به وجود آمدند. این به این معنی است که مفاهیم را ما انسانها یا هرمتنفسی را که اساس قرار میدهید تجسم داده اند. این تجسم ها تعریف نیست، بلکه اشاره است. اشاره هر انسان و یا گوینده دیگراگرصدا و ادای خود را نداشته باشد قابل فهم نیست. اگر ما با زبان گنگ و اشاره دست بسوی کسی بگوئیم که (آن سنگ است) تا کلمه سنگ را که درذهن انسانی توسط زبانی یا اززبان والدین یاازکسب آموزشی ویا تجربه محیطی بدست نیاورده باشد، حرکات مارا نمیتواند بفهمد وخود ما هم تا آن مفهوم را کسب نکرده باشیم نمیتوانیم با ایما و اشارات به کسی چیزی را به ساد گی انتقال بدهیم. به این اساس قبل ازینکه شی ئی را دیده باشیم نمیتوانیم نام آنرا فراگیریم و هم نمیتوانیم آن نام نشناخته را با اشاره به کسی بفهمانیم. حتی پرنده ای که شاخچه ئی را به به فرزند خودش نشان داده وآنرا بیاموزد که روی آن بنشیند، باید با یک مفهومی اورادعوت کند که قبلا" با آن مفهوم جوجه اش آشنا شده باشد. یعنی اول شی است بعد ازان نام او. یعنی مفهوم شی بعد ازوجودشی قابل درک ونام گذاری است. به همین ترتیب خدا و جهان. یعنی باید به بودن قابل دید و یا غیرقابل لمس آن رسیده باشیم تا نامی را برآن بگذاریم و بعد ازان نام جهت شناخت دیگران به آن اتکا کنیم. درینجا این مثال زنده تر خواهد بود اگربگو ئیم که قبل ازینکه کلمه خدا، الله، بگوان، یهوه، گاد، بوگ یا هر نامی رادرلسانی بخواهید بکارببرید وقتی قابل درک است که آن چیزدرذهن ویا درچشم قابل تجسم باشد. حال حد اقل میدانیم که مفهوم خدا یا الله درصحبت مااشاره به کدام مفهوم یا چه چیزی است. وقتی شنونده مطلب ما را درک کرد میتوانیم بهمین ترتیب مفاهیم شناخته شده دیگررا پیهم به خورد مغزاو بدهیم تا شنونده معنی و مفهوم صحبت مارا بفهمد.
یعنی قبل ازینکه ما کلمه خدا را بدانیم مفهوم خدا درذهنها تجسم داشته است. یعنی کلمه خدا یا این نام بعد ازمفهوم است. به همین ترتیب مفهوم قبل از نام قراردارد. پس خدائی بوده یا است که بعدا"ما نام به زبان مروج خود به آن انتخاب کرده ایم. مفهوم خدا یا صاحب که عبا رت از کارائی نام خدا است قبل ازین نام وجود داشته و ما نمیتوانیم منکر آن شویم. اگرهمین مفهوم را انکشاف دهیم درمی یابیم که این مفهوم زاده تفکراست و تفکرهم زاده مغز. یعنی تفکربه اندازه توان مغزی عقب مانده یا منکشف است. همچنان کفته میتوانیم که تفکروابسته به میل و ضرورت متفکراست. پس تفکر نمیتواندهمیشه مثبت باشد. میتواندهم مثبت باشد هم منفی.
تا اینجا میرسیم به آن نقطة که هستی مایه وزیربنای تفکراست. فرق نمیکند که این هستی قابل رویت باشد یا غیرآن. ما هوا را دیده نمیتوانیم اما مفهوم آنرا میدانیم وبه همان اساس بر آن نامی هم گذاشته ایم. به همین ترتیب فضا، زمین، مهتاب، آفتاب، ستارگان، کهکشانها و غیره. اگرهمه اینها اصلا" نبودند ما نمیتوانستیم مفهومی ازانها داشته باشیم و یا نامی برآن بگذاریم. شناخت ما ازعالم هستی مارا مفاهیمی داد وآن مفاهیم را نامگذاری کردیم. حال باید بدانیم که همین زمین یا عالم هستی بود که مارا به وجود خدا آشنائی داد. اگراین عالم هستی نبود. ما نبودیم واگرما نبودیم حد اقل نامی از خدا هم نمیبود. یعنی مائیم که این نام را برای افهام و تفهیم همدگر ساخته وپرداخته ایم. پس نام ومفاهیم خدا، الله وغیره پس ازوجود جهان بوجودآمده اند. من درینجا روی خلقت بحث نمیکنم، زیراخلقت به ذات خود بعد از تفکراست و این درکتابهای دینی هم تذکرداده شده است. این موضوع درتمام ادیان بصورت خلاصه و یا به تفصیل یادآوری گردیده است. منظورخدا ازین خلقت چه بوده است یا چه است؟ هردین و حتی هرمذهبی تفاسیر مربوط به خود را دارد. با تفاوت اینکه بعضیها مستقیما" از زبان خدا نقل میکنند و بعضا" با سلسله ای ازالهام ویا تصورات. همین تفاسیر است که ادیان را باهم فرق میدهد. تفسیرخلقت و رابطه خالق و مخلوق را با بحث مفصل ترازهمه پی خواهیم گرفت. زیرا این بحث با خلاصة چند نمیشود توضیح گردد.
سر درآوردن یا شناخت از هر ایده و پدیده ای درنهاد یا کمپوتر جستجو گربشر نهفته است.
این یک امر مسلم است. هرمفهومی را کمپیوتر انسان که همان مغزاست دراثرتفکرپیدا می کند. همه این ترقی وانکشاف بشری زاده تفکر اواست. حتی هرآنچه درطبیعت وجود دارد و ازبدوپیدایش وجود داشته وما آنرا بنام های زمین، آفتاب، کهکشان، ستاره ها و غیره میدا نیم در بدو پیدایش این نام هارا نداشته اند. این انسان بود که برآنها مطابق به زبان خود روی آن نام گذاشته است. همه این ها را که نام گذاری کرده است بعد ازشناخت نامگذاری نموده و ازین بعد هم هرآنچه درکهکشان ها وبا عالم هستی جدید پیدا کند روی آن نام میگذارد، اما با زبانیکه به آن آشنائی دارد. خود همین زبان را نیزبعد ازشناخت وتفاهم کسب کرده است. یعنی انسان یگانه حیوانی است درروی زمین که همه این چیزها رابا تفکرشناخته وبرآن نام نهاده است. این نامها درهر زبانی با شیوه وروش خود بکاربسته میشود. هیچ یک ازین زبا نها خود بخود از آسمانها برای ما نه افتاده است.
یعنی زبان وسیله تفاهم واین تفاهم با یک قرارداد نامرئی دربین کتله هاقبول شده است. همانطوریکه هیج وسیلة کم اهمیت نیست با همان اندازه نمیتوان ازقدسیت بین زبان ها ویا امتیاز سخن راند. اهمیت داشتن یک زبان درانکشاف، وسعت وکاررائی آن است. یعنی به همان اندازه که برای رفع احتیاج انسان کارائی داشته باشداهمیت آن نیزبالا تراست. اما این بالائی برای آن قدسیت نمیآفریند. بنابران هیچ زبانی نمیتواند بردیگری بهتری یا امتیازداشته با شد. طوریکه قبلا"نوشتم زبان وسیله است ووسایل بنا به ضرورت انسان آنهم بعد از تفکر خودش بوجود آمده است. به این اساس هرآنچه توسط هرزبانی بین انسانها تبادله میگردد در آن فقط رفع ضرورت است وهیچگونه قدسیتی رابه ذات خودصاحب نمیشود. همچنین کلمات نمیتواند قدسیت یابد. اما مفاهیم میتواند توسط انسانیکه به آن آرامش پیدا میکند مقدس شمرده شود. اما این قدسیت نمیتواند امتیازانسانی را بر یکدگرتحمیل کند. زیرااین باورشخص یاکتله است نه باورجبری. این باورها هرآن ممکن درتغیرباشد. همان اندازة که وسایل وضرورتها بنا به انکشاف انسانها درتحول است باورها نیز درتحول اند، امایکی سریع ودیگری بطی. این باورها درطول تاریخ چنین بوده اند. تغیرباورهای زرتشتی، بودائی و اسلام هرکدام در سرزمین ما با یکعالم خونریزی همراه بوده است. اما بهرصورت تغیرخورده اند. باانکشاف تمدن بشری بسا باورهای امروزی هم جای خودرا به باورهای مناسب با کلتورو تمدن زمان خود تغیرمینمایند. مسیحی های امروزی با مسیحی های دوقرن قبل بهیچوجه قابل مقایسه نیستند. جای همه پابندیهای مذهبی مسیحی را آزادیهای متمدن این زمان پرکرده است.درشرا یط فعلی اکثریت جوانان پابند شرایط مذهبی نیستند. امادرجوامعی که خوف وترس ازدست دادن جان وجود دارد شخص با تمام عقاید مخالف بادین و مذهب، متدین ومذهبی هستند. این گونه انسانهای دیندار را نیمتوان دین دار بلکه مجبوربه دین نامید. که این به اصل خوداسلام که گفته است لااکراه فی الدین منافات دارد. این جبرفعلا" درجوامع مسیحی دیده نمیشود. اما جامعه یهودی، هندو، برهمن وسنگهـا نیز چنین اجباری است اما نه به اندازه جامعه مسلمان.
حال درنتیجه این همه گفته ها حقیقت تفکر و تنگنای تفکررا مورد ارزیابی قرارداده وازاین بحث خارج میشویم.
طوریکه دربالا دیدیم تفکر اصل حرکت بسوی مفاهیم، کلمات و شناخت است. اما این بدان معنا نیست که کلمات وشناخت به مرحله دوم ازمفاهیم ویا مفاهیم درمرحله دوم از تفکراست بلکه یکی بر دیگری کمک گراند. انکشاف تفکربا درک مفاهیم و توضیح مفاهیم با کلمات و شناخت سیرصعودی حرکت بسوی انکشاف و تمدن را برای بشربازنموده و درآینده نیزباز خواهد کرد.امااین انکشاف همیشه یکسان نبوده وسیرانکشافی راطی نکرده است. بسا موارد درتاریخ سیرقهقرائی این مسیر را نیزشاهد است. علت اساسی این سیرقهقرائی دروجود دگم اندیشی، دکتاتوری یا سخت گیریهای بی مورد مذهبی به وجود آمده است. اگرما سیرتفکررا درجوامع انسانی بحیث نل یا پایپ آبی درنظربگیریم جریان آب درنل یا درپایپ بصورت عا دی هیچ مشکلی نداشته، اما سنگریزه های دکتاتوری، تعصبات دینی و مذهبی وبعضا" ترس های انسانی در مراحل اولیه زندگی انسانها سبب شده است چنین تنکناهائی برای سیر تکامل تفکربوجود آید. امروزکه همه انسانها ازبرکت تفکرصاحب بسا وسایل راحتی شده وهرکدام ازان فیض میبرند، اما با ندیده گرفتن ویا نداشتن دید لازم برای شناخت باوجودیکه خودازان مزایا استفاده میبرد به تفکرارزش وبهائی نداده بازهم به همان تنکناها خودرا گیرمیدهند تا مانع تفکر و انکشاف جامعه بشری گردند.
با بسیارتأسف باید گفت که نه تنها این تنگناها تفکر را سد شده اند بلکه بسیار دیگر از تنگناه های دیگر وجود دارد که توضیح هرکدام ازحوصله این بحث خارج است. اما زیادترین و عمده ترین آن که اساس و ریشه دیگر تنگناه ها نیز میباشند ازبالا یاد آوری گردید. تا بحث آینده (تفسیرخلقت و رابطه خالق و مخلوق با علل تفکری آن) بشما ایام خوش آرزومیکنم.
+++++++++++++++++++++
به ادامه
دین و مذهب آه انسان به تنگناه درافتاده است
دین و مذهب نظر عمومی این جهان وارونه است. پریشان حالی مذهبی هم بیان پریشان حالی واقعی است وهم اعتراض علیه آن.
بیشتر از پانزده هزار سال قبل از این زمان ما در روی زمین روش دیگری که کاملا" به شکل دین امروزی (هندوئی، برهمنی، یهودی، عیسوی و اسلام) برمردمان روی زمین تاثیر داشت، مروج بوده اما این روش که پهنای آنرا درقاره آسیا بشمول هند، چین، شرق میانه بشمول ترکیه، درافریقای شمالی بشمول تانزانیا و کانگو، در اروپا تا جائیکه از مهرابه های آن که در انگلستان و فرانسه (کشف) یافت شده است میرساند که سراسر اروپا به روش میترائی عمل میکرده اند. این همه معلومات تاریخی که هنوز هم بشر نتوانسته گستره عمومی آنرا پیدا کند دوچند بیشتر ازان زمانی است که تورات، انجیل و قرآن درمتن خود از عمر زمین سخن گفته اند. عمر زمین را که درحقیقت اولین مرتبه در تورات ازان ذکر شده است شش هزار سال قبل از امروز مسجل کرده است. به ترتیب در انجیل و قرآن نیز همان تعداد سالها را قبول و تذکر داده اند. اما در کتاب پگوت عمر زمین را منوط به به عمر ستارگان ساخته که این تا اندازه ای به علم امروز نزدیکی دارد. بودا و کانفسیوس که به حساب ادیان بکار گرفته شده و در حقیقت دین نه بلکه روش است درین قسمت که عمر زمین و یا پیدایش انسان را اشاره کند نیست و ازجانب دیگر هم بودا(سد هارتا) به این شکل که تورات، انجیل و قرآن گفته اند اشاره ای نکرده است. بودا بیشترروی تذکیه نفس، آرامش و آسایش تماس گرفته و تفکر انسان را وقتی سالم میداند که انسان ازهمان سه اولی برخور دار باشد. به این لحاظ تمامی مجسمه هائی را که شما بنام بودا می بینید، شکل بودا نه بلکه طریقت بودا است. بودا صداقت راستی و پاکی طینت را اساس بهتر زندگی داشتن اجتماعی میداند. آرامش را اساس محکمی و تفکر درست انسان میپندارد. به اساس همین فلسفه بودا است که مجسمه ها ی ارامش دیزاین و خلق شده اند. حرکات آرامشی و ترسیم آنها برای انسانهای زمان بودا که بصورت نوشتن نمیتوانست برای همه مردمان جوابگو باشد بهترین شیوه عام ساختن نظریات بودا بوده است. بودا خود نیز ازین شیوه نه استفاده کرده ونه اینکه آنرا گوشزد کرده باشد تا بعد از او چنین یا چنان کنند. این شیوه پیشگرفته شده زاده تفکردو ستداران نظریات بودا است تا آنرا به عموم مردم برسانند و از شییوه تفکر بودا راه بهتر و درست اندیشیدن را فرا گیرند. اما این شیوه بعد از انتقال نظریات بودا از سرزمین کوهی مرکز آسیا که امروز افغانستان نام دارد به تبت و چین در مرور زمان به یک عقیده دینی و شعار مذهبی تبدیل و امروز در صف افسانه قرار گرفته است.
همچنین نظریات کنفسیوس هیچگونه وجه شریعتی و دینی ندارد. کنفسیوس قربانی دادن به راه نیاکاران را مورد توجه قرار داده و تجربه را اساس دانش بشرمیداند. یعنی همانطوریکه ما امروز تعریفی از علم داریم. چی – یو- کونگ که نام اصل کنفوسیوسی که ما امروز برآن نهاده ایم در کشورپهناور چین بوده و است. او درسال 569ق م در شهر لو ایالیت شانگتونگ امروزی زاده شده و پسر یکی از بزرگان امپراتور زمان خودشان بوده است. او درسال 531ق م یک مکتب اخلاقی را پایه گذاشته ودران به تربیه مردم پرداخته است. چی – یو– کونگ درسال 569ق م به فرمانروائی ایالت (لو) رسید اما از آنجائیکه گفته اند: قرار درکفت آزادگان نگیرد مال ------ نه صبــــر در دل عاشق نه آب درغربال برای کانفوسیوس که عاشق علم ، دانش و تجربه بود نمیتوانست این مال را درکف نگه دارد او مرد آزاده ای بود که میخواست مردمش را بیاموزاند و به بهترین علو مقام برساند. بنا بران از آن مقام استعقی داد و مکتب تربیه مردم را که ازنظراخلافی اوضرور بود بنا نهاد. ازنظر کانفسیوس انسان پاک سرشت، صفا، صمیمی و با تمام صفات خوب اخلاقی آماده و متولد شده است. جامعه باید آن صفحات پاک وبی آلایش را با شیوه زندگی انسانس پرکنـــد، هرگاهیکه این صفحات نادرست پر شود به همان اندازه انحراف درجامعه تبارز میکند. یعنی جوامعی که بیشتر منحرف و تاریک نظر اند به معنی آنست که همین صفحات را نا درست بکار گرفته و ساده بگوئیم آنرا پر کرده اند.
کونگ به زبان چینی به معنی استاد یا معلم است.
گذشته از اینکه بعد ها نظریات چنین انسان بزرگ بسوی عقیده، افسانه، بیراهه و مذهبی کشانده شده است. مهر بزرگ تائیدی است بر گفته های خود این نابغه زمان. او نوشت که من چیز نوی را ننوشته و بخورد مردم نمیدهم، هر آنچه من نوشته ام از تجربه گذشته مردم چین است که منیحث تجربه های متراکم به شکل کتابها به اختیارمردم قرار میدهم تا تجارب فراموش نشده و تکرارنشوند، با استفاده ازینگونه روش زمان کم و حاصل بیشتر تکامل انسا ن میسر میگردد. کونگ معتقد به دنیای دیگر نیست و مینویسد:" تو که هنوز زندگی را نفهمیده ویا نشناخته ای، مرگ و پس از مرگ را چطورمیتوانی بشناسی؟" پنج اصل روابط دوستی او در بین اجتماع بشری بهترین راه شناخت بهتر زیستن است. او به بسیار سادگی و صفائی که خود هم به آن اعتقاد سرسخت داشت حقیقت بهتر زیستن بین مردم را بیان نموده وریشه های شناخت ویرانی و آبادی راه زندگی انسانی را توضیح و طینت ابرانسان بودن را به بهترین وجهی نشان داده است.
زرتشت را از کلمات قصارفریدریش ویلهم نیچه پیدا کنید. ما از زرتشت بسیار کم فهمیده ایم حقیقت شناخت زرتشت یکتا پرستی عاقلانه یا عقلانی است. برخلاف یکتا پرستی تعبدی و کورکورانه ابراهیمی. زرتشت در باره خواندن و نوشتن گفت: " شما آنگاه که آرزومند اوج گرفتن اید، روی به بالا دارید؛ و من رو به پائین، زیراکه من اوج گرفته ام.
چه کسی درمیان شماهم خندیدن تواند وهم اوج گرفتن؟ آن که بر بالا ترین قله کوه رفته باشد، بر همه نمایشهای من درآوردی اعم از جدی و غمناک نیشخند میزند."
آری ترس مفهوم پلید است و ترساندن مفهوم پلید تر ازان. دربین این دو مفهوم پلید هر انسا نی که جا گیرد از زبونی چیز دیگری عایدش نخواهد شد. زرتشت این مفاهیم را درخود و زندگی خود کشته بود، بنا بران زرتشت یک سرو گردن در تفکر بالاتر از تاجران وحشت و دهشت فروشی بوده و هست. هست به این مفهوم که تا هنوز نصایح او از لوح تعلیمات بشری زدوده نشده است.
درمورد نصایح زردشت درقسمت های بعدی به تفصیل خواهم نوشت. زیرا زرتشت یکتا شناس با منطقی است که استدلالش به هیچوجه رنگ و متاع تجارتی ندارد.
همانطوریکه قبلا" تذکر دادم هندو ئیزم دین یا عقیده شناخته شدة است که با شناخت قدامت تاریخی دارد : کتاب ودا با هر چهار قسمت خود ریکودا- ساماودا- یاجورودا- آتا رواودا رازهای را پخش میکنند که اگز ما افسانه وار ازان نگذریم میتوانیم از گوشه های فلسفی آن ها رازهای عالم هستی را با انکشافات علمی دمساز نماییم. درحالیکه همین سازش های پر بها در دید های زورمنشی و ترس گنجایش ندارد. درسرود آفرینش از ریگ ودا آمده است که "... سپس رغبت و خواهش که هستة روح است پیداشد. خردمندان که با فکر دل در جستجو بودند را بطة بود را با نبود دریافتند. خط متقاطعی کسترش یافت، بالا وپائین پیداشد کی میتواند بداند و کی میتواند بگوید که آفرینش ازکجا بود و چگونه نمایان شد.
خدایان پس از جهان بوجودآمدند، پس که میتواند آغازجهان را بداند. تنها او که بنیاد آفرینش است، او که جهان را آفریده، یا نیافریده. او که از بالای آسمان بر این جهان حکمفرمااست. این رمز را میداند یا آنکه او هم نمیداند. ..." این به معنی آن نیست که دینی بردین دیگر بر تری دارد. اشاره دینی یا مذهبی کردن به نوشته ها ایده ها و فلاسفة که دید واقعی حیات را انعکاس میدهد به همان اندازه توهم بار است که قبول یا طبعیت کورکورانه ازدین یا مذهبی. سر درآوردن یا شناخت از هر ایده و پدیده ای درنهاد یا کمپوتر جستجو گربشر نهفته است. باید آنرا جستجو کرد. دریافت و در ترازوی عقل و منطق وزن کرد. این جستجو را درهر پدیده عالم هستی نباید فراموش کرد. از آنجائیکه توان مغزی بشر محدود است به ما میرساند که انسان هشیار کسی است که بتواند توان مغزی خود را درهمان پدیدة سوق دهد که مغزدر آن بهترین کارآئی را بروز میدهد. درینصورت است که توهم نه درمغزکاوش کننده ایجاد میشودونه توهم را خلق نموده به خورد دیگران میدهد. پس اگر ما توان وشجاعت داخل شدن به چنین راهی را داریم، مسئولیت آنرانیزطبیعت برما میگذارد تا کاوش نموده وحقایق رااز آن بسود انسان برون آریم. درآنصورت است که سخن بروی ابرانسان و یا وجدان میچرخد.
تقاطع این همه تفکرات سرنوشت انسان روی زمین را با هم در نقاط مخلف موقعیت های اجتماعی گره میزند. این گره زدنها اگر دردست فرومایگان افتد به بهره کشی انسان ازانسان و اگر به دست خود خواهان قرار گیرد برتری جوئی و کینه توزی و اگر به دست صاف طینتان قرار گیرد به دورراهی میافتد. پس این گره کدام وقت میتواند عقده گشای مشکل انسان گردد؟ این سوالی است که در اخیر بحث تفکر و تنگنای تفکر مطرح خواهم کرد.
قبلی