بازکاوی فاشیسم
افغانستان که بعد از سالها تجربه نظام های استبدادی، تداوم فقر اقتصادی و فرهنگی، استمرار سنت زدگی، ادامه ی ساختارهای قبیله یی، توسعه نیافتگی، عدم رشد نظام آموزشی، فقدان نهادهای عدالت گستر...... برای اولین بار در 2001 از فرصت طلایی و شانس استثنایی برای استقرار نظام دموکراتیک، جامعه ی مدنی، حقوق بشر، تکثرگرایی، تحقق عدالت، تامین آزادی، آغاز فرایند بازسازی نو سازی و توسعه، و ایجاد زیرساخت های تولیدی..... برخوردار میشود، تا با کمک جامعه ی جهانی مسیر به فعلیت درآوردن امکانات منابع و ظرفیت های خودرا بخوبی بپیماید! از دوسوی و از دو جبهه ای فاشیسم مورد تهدید و هجوم قرار میگیرد، یکی فاشیسم طالبان ( مذهب- قبیله ) و دیگری فاشیسم نکتایی داران ( سکولار- قبیله ) که این خود ضرورت باز اندیشی و باز کاوی فاشیسم را به عنوان یک پدیده ای جامعه شناختی بیش از پیش الزام آور میکند.
من به نوبه خود در این نبشته سعی خواهم کرد تا به تحلیل تئوریک و ارزیابی و تبیین فاشیسم و ویژگیهای ان بپردازم، و از روشنفکران و نخبه گان فکری جامعه خواستارم تا این بحث را پی بگیرند و ابعاد و جوانب دیگر آنرا بررسی و تحلیل و هویدا کنند و جامعه را از داشتن قرائت درست و فهم علمی و معرفت شناختی آن برخوردار سازند!
فاشیسم چیست؟
از نظر فلسفه هرمینوتیک هیچ متنی دارای معنی واحد نیست، و به عبارت دیگر فهم و تفسیر متن واجد قرائت های گوناگون و درک های متفاوت میباشد. از اینرو و براساس این رویکرد، در فهم متن و تحلیل آن، ما همواره با تنوع و "کثرتی نازدودنی مواجهیم" بنابراین مقوله فاشیسم به عنوان یک متن از این قاعده استثنا نیست! تعریف های مختلف و تفسیر های متعدد از آن ناظر به همین معناست.
اینست که تونس و آگنس هلر با نگاه جامعه شناسانه، در تحلیل فاشیسم از فرضیه "رومانتیسم فاشیستی" و "قمار فاشیسم" استفاده میکنند و جان دالار و نیل ملر با بهره گیری از پارادایم تحلیلی روانشناسی فرضیه " ناکامی- و پرخاشگری را مطرح میکنند. دکتر شریعتی فاشیسم را "نهضت ارتجاعی طبقه نو ظهور و بی ریشه، بی سنت و بی فرهنگ جامعه ی سرمایه داری........ میداند" و خانم آرنت که تحلیل او با بحث ما و توضیح و تبیین "فاشیسم قبیله" بیشتر تناسب دارد با بر شمردن سه مدل حکومتی، آنرا چنین توضیح میدهد: اولین "حکومت حکومت دادگرانه است، گوهر حکومت دادگرانه قانون است. نوع دوم حکومت بیدادگر است، گوهر این حکومت بی قانونی است. و نام مدل سوم حکومت توتالیتر و فاشیستی است، گوهر این حکومت ارعاب است."
بر اساس این تعریف یکی از عناصر عمده و مولفه های فربه یک جنبش و حکومت فاشیستی را سیطره و چیرگی تام بر کل حوزه های زندگی انسانهای یک جامعه تشکیل میدهد. مرز میان حوزه ای عمومی و عرصه ای خصوصی را به رسمیت نمیشناسد و آنرا درمی نوردد! سعی میکند تا فضای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی جامعه را مسموم و مرعوب کند. ابزارهای خشونت و سرکوب را در همه جا مستقر میکند! نظام شبه اندیشه یی و دستگاه شبیه سازی را به وسیله ی ارعاب و تهدید وارد بستر فرهنگی- سیاسی جامعه میسازد، و از تنوع و کثرت قومی-زبانی-نژادی-و مذهبی میخواهد به سوی قوم خاص و فرهنگ ویژه ای حرکت کند و در آن به تحلیل رود!! با حفظ و بازتولید مداوم و پیاپی هژمونی خود تلاش میکند تا گفتمان رقیب را نه به حاشیه ای مطالبات اجتماعی بلکه به قبرستان تاریخ ببرد و دفن کند!! با طرح و تدوین فلسفه خطی تاریخ، رویکرد پلورالیستیک و تکثرگرارا از فرایند بازخوانی تاریخ و فرهنگ و هویت و روابط اجتماعی و پدیده ای قدرت .......محروم و با سلاح خشونت سرکوب میکند! از همه ای تیپ ها – سلیقه ها – فکرها میخواهد تا بر مدل اندیشه یی او خودرا بیارایند، و به سبک و شکل خاصی بیندیشند و تفکر کنند و لباس خاصی را به تن کنند و در تمام عرصه های زندگی از الگوی معرفتی و معیشتی او تقلید و تبعیت کنند! و بلاخره تشابه و یکرنگی و همانندی و همگونی را در همه ای سطوح حیات – از مدل لباس گرفته تا سلیقه و فکر و اندیشه.....ایجاد و آنرا در روح و روان خویش نهادینه نمایند، تا از مصداق بارز الیناسیون فرهنگی شوند!
از نظر خانم آرنت فاشیسم برای محقق نمودن پروژه کل گرایانه خود از سه شیوه ای ذیل استفاده میکند.
کشتن شخصیت حقوقی انسانها
او میگوید: انسانها ییکه در یک جامعه زندگی میکنند دارای چتر حقوقی یکسانند. یعنی در صورت متهم شدن به چیزی و برچسپ خوردن در زمینه یی از پناهگاه حقوقی واحد برخوردارند و برای رسیدگی به شکایات و رفع اتهام از خویش، میتوانند به قوه ای قضاییه و سایر نهادهای قضایی مراجعه کنند. دولت فاشیستی برای اعمال کنترول و چیرگی بر جامعه، اولین گام را در جهت خارج کردن انسانها از پناهگاه حقوقی شان برمیدارد تا شخصیت حقوقی را به راحتی از میان بردارد و راه را برای گام های بعدی هموار کند.
کشتن شخصیت اخلاقی انسانها
جنبش و دولت فاشیستی به منظور ایجاد فضای وحشت و ارعاب و نابودی "اخلاق عمومی" از همه ای امکانات و منابع و ابزارهای خویش استفاده میکند، و مقدمات شرایط اجتماعی را به گونه ای می چیند تا وجدان انسانها فلج شود و از کار بیفتد و در نتیجه همه نسبت به یکدیگر مظنون و مشکوک باشند. هیچ کس بالای همدیگر اعتماد نداشته باشد و همه احساس کنند که در صورت کوچکترین لغزش و انحراف از مسیر خاموشی و سکوت، به سلول های مخوف زندان فاشیسم کشیده خواهند شد و در زیر شلاق های بی رحم و جابرانه بدرود حیات خواهند گفت. بدینسان شخصیت اخلاقی به تحلیل میرود و نابود میشود!
گام بعدی کشتن فردیت
آرنت معتقد است که بعد از نابودی شخصیت حقوقی و شخصیت اخلاقی، زمینه برای برداشتن گام سوم در جهت مسخ فردیت فراهم میشود. قطع رابطه فرد با ساختارهای قضایی و تکیه گاهای حقوقی و از دست دادن شخصیت اخلاقی، فردیت را به مسلخ فاشیسم میکشاند و لذا فرد بدون هیچگونه ایستادگی و مقاومت به اضمحلال میرود. خانم آرنت مثال های فراوانی از کشتار گاهای نازیها را در زمینه ای کشته شدن افراد به دست دوستانشان و تداوم و تسلسل این دور توسط آنهارا به عنوان سند عینی مدعیات خویش مطرح و بیان میکند که برای اجتناب از اطاله کلام از ذکر آنها خودداری میکنم.
یکی دیگر از معانی فاشیسم "ضدیت با مدرنیته زیر پرچم ارزش های ماقبل مدرن میباشد" 1 فاشیست ها نوستالژی بازتولید دوران گذشته ( سنت ) را دارند. با پدیده های جهان جدید ( دموکراسی، حقوق بشر، جامعه ی مدنی، پلورالیسم، فرد محوری.....) به شدت مخالفند. به صورت مستمر سیتماتیک و هدفدار سعی میورزند تا نهادها و ارزشهای ماقبل مدرن را بازآفرینی و در متن جامعه ی جدید مستقر کنند. به عبارت دیگر از دنیای عینی که در آن قرار دارند، به جهانی که به تاریخ پیوسته، میخواهند گذار کنند! و سر به آستان سنت و ارزشهای آن بیاسایند. از همین روست که نوستالژی برگشت به گذشته، گریبان آنهارا محکم و سفت گرفته و هر دم بر فشارش می افزاید، و بغض شکست و ناکامی و سرخوردگی و گسست اجتماعی و فروپاشی نهادی ....گلوی آنهارا به سختی می آزارد، و "جوشش دمادم اشک" چشمان خیره و از کار افتاده ی نظریه پردازان آنهارا تار و "پای استدلال شانرا چوبین کرده" و از سکوی دلیل بزیر کشیده و بر گلیم علت نشانده است.!
این است که برای نیل به فهم و قرائت بهتر و مبسوط تر فاشیسم و برخورد راهبردی آن با ارزشها و پدیده های جهان جدید، باییستی به سراغ تفکیک جهان قدیم و دنیای جدید و بر شمردن پاره ی از مولفه های آن دو رفت.
از نظر جامعه شناسی دنیای ما به دو دوره ای متفاوت تقسیم میشود. یکی جهان ماقبل مدرن ( سنت ) و دیگری جهان جدید ( مدرنیته ) که هر کدام هم در حوزه ای اجتماعی هم در حوزه ای معرفتی دارای خصوصیات و ویژگیهای مختلف و منحصر به خویش اند. اقتصاد بسته، سازمان اجتماعی غیر متحرک و منسجم و به هم پیوسته، سیاست مبتنی بر محافظه کاری، فرهنگ و اعتقادات جادویی – اساطیری، تک منبعی بودن معرفت، توسعه نیافتگی ساختارهای اجتماعی، غالب بودن اصالت جمع و غایب بودن فرد، نظام معرفتی و معیشتی تحول نیافته و ساده، روستایی بودن اقتصاد، یکی بودن تولید کننده و مصرف کننده، هنجاری و ارزشی بودن مشروعیت نظام های سیاسی، تولید ساده، اختصاص یافتن موقعیت های شغلی و کاری بر پایه ای فرهنگ وراثت، فراگیر نبودن نظام آموزشی و طبقاتی بودن آن، و ............ از مولفه های اصلی ساختار جهان ماقبل مدرن میباشد.
اما برخلاف جامعه ای سنتی، جامعه ای مدرن درست در نقطه مقابل آن قرار دارد. جامعه ای مدرن از ساختار های کهن فاصله گرفته و به سوی تکنولوژی و صنعت و فن آوری های جدید و دگرگونی های ژرف و عمیق در همه ای بخش های زندگی گذار کرده است. در جامعه ای مدرن تفکر اسطوره یی و جادویی جایش را به پارادایم علمی میدهد. نظام اجتماعی و سیاسی و اقتصادی... در مسیر تحول و تکامل از پیچیدگی و تنوع خاصی برخوردار میشود. انسانها از ناظر و منفعل بودن در طبیعت رها شده و به طراحان و کارگذاران آن تبدیل میشوند و به عبارت دیگر با کمک علم و تکنولوژی و فن آوری های جدید، بر طبیعت سیطره و چیرگی پیدا میکند. در حوزه ای سیاست، سازوکارهای تازه ای وارد حیات بشر میشود. سازمان اجتماعی از حالت ثابت و یکنواخت و بسیط بودن خود فاصله گرفته و پیشرفته میشود که به قول مارکس وبر یکی از عناصر عمده ای آن "حاکم بودن دیوانسالاری عقلانی بر دستگاه حکومتی میباشد" به میان آمدن تعدد منابع معرفتی اعم از علوم تجربی، فلسفه های جدید، معرفت شناسی های درجه دوم ( پسینی )........ پارادایم معرفت شناسی پیشینی ( تک منبعی بودن معرفت ) را برای همیش از عرصه ای زندگی بشر خارج کرده است. علوم تجربی جدید و جامعه شناسی و تاریخ و ..... سیمای اسطوره یی جهان را غیر اسطوره یی ساخته است در واقع رازهای آنرا گشوده است. استقرار و گسترش نهاد های مدرنی چون دموکراسی، حقوق بشر، جامعه ای مدنی.... و نهادینه شدن آنها در نظام اجتماعی مدرن، نهاد آموزش را از جایگای سنتی و طبقاتی اش بزیر کشیده و آنرا فراگیر و عمومی نموده است. شهر نشینی، تحرک اجتماعی، ظهور قشر جدیدی بنام روشنفکران، تمایز تولید کننده از مصرف کننده، رشد منابع تولیدی، اقتصاد مبتنی بر تولید انبوه، تقسیم کار و تخصصی شدن همه ای عرصه های زندگی بشر.... از ویژگیهای دیگر جامعه ی مدرن و شاخص های تبیین کننده ی تفاوت میان جهان جدید و دنیای ماقبل مدرن میباشد.
بنا بر این فاشیستها از فهم و درک دقیق دنیای جدید تفاوت و اختلاف معرفتی و جامعه شناسی آن با دوران سنت عاجز اند. بی آنکه تحلیل و تجزیه و واکاوی درست و روشمند از ماهیت سنت و مدرنیته و وجوه اشتراک و افتراق آن و نزاع معرفتی و فاصله ی تاریخی میان این دو داشته باشند، با "سر سختی" علت دار و "کله شخی" بی دلیل سعی بلیغ میورزند تا پروژه مدرنیته را نابود و بر مخروبه ی آن سنت را بازسازی کنند! و چون بازتولید سنت و باز آفرینی جهان ماقبل مدرن سودای محال است، به جای آن جامعه ی توده یی که از پدیده های مدرن است ایجاد میکند، و با این سلاح به جنگ جامعه ی مدنی، دموکراسی، حقوق بشر... میرود. زیرا در جامعه ی توده یی از تفکیک حوزه عمومی از حوزه خصوصی، سیستم حزبی، وجود احزاب سیاسی، با آجندای ملی، پلورالیسم فرهنگی، تکثرگرایی معرفتی، سنت عقلانی و روشنفکری، عنصرنقد، تعدد منابع قدرت...... خبری نیست. با استقرار جامعه ی توده یی و فقدان فاکتورها و سازو کارهای بازدارنده، دولت فاشیستی به راحتی میتواند کل جامعه را درنوردد، و برنامه های راهبردی و طرحهای حذف گرایانه خودرا در تمام عرصه های زندگی، اعم از اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی.... بدون ایستادگی و مقاومت گروه و نهادی پیاده و محقق نماید.
تداوم اصرار و تاکید "فاشیسم قبیله" بر پارادوکس حفط ساختار سیاسی موجود و تجویز نسخه ی مدل ریاستی به عنوان داروی درد و معالجه ی بیماری، تشویق طالبان به جنگ و توسعه ی خشونت و آدمکشی، جلوگیری از شکل گیری احزاب سیاسی با گرایش ملی، اعمال و بکارگیری طرحها و تاکتیک های پیچیده به منظور خنثی سازی فرایند شکل دهی پدیده ی دولت – ملت، تدوین فلسفه خطی تاریخ و تاریخ خطی ( حتی در نظام آ موزشی کشور ) نپذیرفتن گفتمان رقیب، تاکید بر تمرکز قدرت حفظ و بازتولید مستمر آن، محدود کردن دموکراسی در ساخت های تئوریک و آغاز برچیدن بساط آن در یک فرایند تدریجی از بستر عینی و اجتماعی، تئوریزه کردن جهالت قبیله یی و وحشی گری برای استفاده در جهت پیگیری اهداف سیاسی و تحقق پروژه فاشیستی... در همین راستا قابل تبیین و تفسیر است. فاشیست های قبیله به هیچ چیز جز چیرگی تام یافتن بر کل جامعه، قانع و راضی نیستند. برای آنها سخن گفتن از تکثرگرایی مساوات طلبانه، عدالت اجتماعی، نظام قانونمند، مهار شکافهای اجتماعی ( شکافهای ساختاری و تاریخی ) با توسل به تئوری های جامعه شناسی و اقتصادی، تبیین هویت اقوام و حقوق آنها بر اساس اصل شهروندی، کفر محض است. فاشیست های قبیله نه به تعدد و کثرت اقوام و نژادها و پلورالیسم فرهنگی و سیاسی باور دارند، و نه به آن به عنوان یک واقعیت اجتماعی احترام، و نه قدرت تحمل و تساهل و تسامح در برابر آنرا پیداکرده اند! به همین دلیل نظریه پردازان "فاشیسم قبیله" بل اخص پدر بزرگ آنها ( روستا تره کی ) در برنامه ی پرگار در حالیکه از شدت و حملات پیهم درد پیری و هجوم دمادم رنج و غم ناشی از عدم دستیابی به اهداف فاشیستی برخود می پیچد! و به تعبیر زیبای سعدی شیراز به جای ارائه دلایل منطقی و براهین عقلی و تحلیل مبتنی بر گزاره ها و داده های علمی "رگهای گردنش به حجت قوی" شده بود، با سرهم کردن چند عبارت بی روح و پوچ و مزخرف و سراپا کذب، سخن از قانون طبیعی جامعه ی قبیله یی میراند! که به زعم ایشان تئوری آنها نه یک نظریه ی انتزاعی و مجرد بلکه از متن واقعیت و قوانین طبیعی قبیله برمیخیزد!! و به عبارت دیگر تئوری ایشان معلول و مصنوع فاکت های اجتماعی و سیاسی افغانستان است و نه نظریه یی ساخته شده برای تشریح و تبیین واقعیتها. و مهمتر از همه اینکه حاضر نیستند تا قبول کنند که همه ی عناصر و مولفه های نظام اندیشه یی آنها فاشیستی است و با فاشیست هاییکه در فاصله ی دو جنگ بزرگ جهانی در آلمان و ایتالیا ظهور کرده و قدرت دولتی را تصاحب کردند، هیچگونه تفاوتی ندارد، و اگر تفاوتی هم است نه از نظر اثباتی که در بعد سلبی میباشد! به این معنا آنچه را که فاشیسم قبیله در افغانستان رد و نفی میکند، به لحاظ کمیت خیلی بیشتر از چیزهایی است که فاشیسم آلمان و ایتالیا انکار و طرد میکرد! اگر فاشیسم در اروپا "ضد سرمایه داری، ضد دموکراتیک، ضد لیبرال، ضد مدرنیسم، ضد سوسیالیسم، ضد آنارشیسم، ضد مارکسیسم"2 بود، فاشیسم قبیله و فاشیسم روستاتره کی ضد قرائت انسانی از دین، ضد انسانیت، ضد برابری، ضد عدالت، ضدارزشهای اخلاقی، ضد اوزبک، ضد هزاره، ضد تاجیک، ضد نورستانی و ضد پشتون.......... میباشد. آقای تره کی! میدانی که حذف گروهای قومی و نژادی از ساخت اجتماعی، کوچ اجباری، سیاست زمین سوخته، تاراج داشته های مادی و نابود کردن افتخارات تاریخی و فرهنگی ( تندیسهای بودا ) گروگانگیری زنان و اطفال، تجاوز جنسی، مشروع اعلام داشتن چپاول زندگی دیگران، قتل عام های دسته جمعی، سربریدن های وحشیانه، تدوین و" تالیف کتاب دویمه سقاوی" ........از شاخصهای اصلی فاشیسم شما میباشد. آقای تره کی! اگر از کلیدی ترین اهداف فاشیسم چیرگی تام بر کل جامعه و سودای بازتولید سنت و جهان ماقبل مدرن، ایجاد جامعه ی توده یی، ضدیت با ارزشهای مدرن، نپذیرفتن دموکراسی، رد حقوق بشر، انکار پلورالیسم، محو فردیت، نفی حقوق شهروندی، ایجاد فضای رعب، استقرار ابزارهای خشونت و سرکوب، طرد سنت عقلی و روشنفکر هست، پس شما و دیگر همفکران تان و طالبان فاشیست هستید! و از منابع معرفتی فاشیسم تغذیه میشوید و براساس هرگونه درک و تفسیر از فاشیسم، شما از مصادیق روشن و فربه آن هستید! اگر اندکی تردید در مورد فاشیست بودن خویش دارید و از دلایل معرفتی و شواهد تاریخی برای ابطال مدعیات من برخوردار، لطفا با قبول دعوت من برای ادامه بحث و چالشهای دیالوگی، به توضیح و تببین مواضع خود بپردازید و از آن به صورت مستدل و ارائه دلایل منطقی و علمی دفاع کنید و از رویکرد علت محور که دلیل را به پای علت قربانی میکند و فضای بحث و گفتگو را تیره و تار، فاصله بگیرید.
عبدالله پیمان
1- اکبر گنجی- قرائت انسانی از دین و حکومت
2- دکتر حسین بشیریه - جامعه شناسی سیاسی