"ما در مقابل آنها" و دیگر افسانه های "مدرن" جنگ و تمدن
نوشتۀ: دانیال پاتریک ویلش (Daniel Patrick Welch)
ترجمه: خان زمان نوري
در ارتباط به سابقهء فاش کردن اسناد اسرار جرائم جنگی امریکا در عراق توسط ویبسایت افشاگری ویکیلیکس، دانیال پاتریک ویلش برتری فرهنگی و اخلاقی غرب را که توسط خود غرب به آن جار زده میشود، در مقابل درندگی بر سر مردم بی گناه روی زمین، زیر غور قرار میدهد.
" هنگامیکه همه لایه های گوشت سوخته را برمیداریم، یعنی همه ساختار دقیق خیالبافی های پیشرفت انسان و فواید ساینس و فناوری (تکنالوژی)، باید با واقعیتی روبرو شویم که حتی از این ترسناکر است. به طور ساده، ’ما در مقابل آنها ‘وجود ندارد. طرفیکه ادعای نمایندگی از پیشرفت دارد کارهای بیشتر و بدتر انجام داده، با کار گرفتن فناوری پسرفته و روشهای وحشی مانند هر یکی در هر دو طرف تقسیم بندی فناوری و فرهنگی. "
(دانیال پاتریک ویلش)
آنها سر میبرند – ما این کار را با بمبهای هوشمند انجام میدهیم. البته یک حقیقت زشت در مورد این حقیقت آشکار نو اختراع شده وجود دارد: ترس تروریزم دولتی آن است که ماشین فراگیر مرگ در دستهای همه دولتهای نیرومند بسیار نیرومندتر از وحشیگریهای مردان دیوانه صفت، گروه های کوچک و نهادهای غیر دولتی میباشد. هنگامیکه به راستی این آدم کشان وحشی با این سرزدنها و کشتار بیگناهان بربری شمرده میشوند، تقریبا این ناشدنی است که توسط این روشهای غیر حرفوی آنان کشتار نیم ملیون کودک انجام بپذیرد، چنانچه توسط تحریم های انگلو- امریکایی/ ملل متحد در عراق صورت گرفت.
"... از سرکوب و حشیانۀ جنبشهایکه برای بیشتر آزادی بشر، حقوق کارگران و یک زندگی با عزت مبارزه میکنند چشم پوشی میشود، در حالیکه " اعمال وحشی" آنانیکه مقاومت میکنند پسرفته و از نگاه فرهنگی و اخلاقی پایینتر جلوه داده میشوند."
این همان نوع اندیشیدن است که دروغ را در مفهوم پاک شدۀ جنگ و ویرانی میگذارد که "غرب" خود قناعت یافته از برتری اخلاقی خویش زیاد خودبین و مطمئن شود. یک نژاد پرستی ضمنی و غالبا آشکار وجود دارد که به جنگ سازان نامنهاد "مدرن" و پشتیبانان آنها اجازه میدهد که از اختلاف بزرگ میان آسیبها که از شاخصه های برخورد مدرن است بگذرند. به طور واقعی در هر سرکوب وحشیانۀ جنبشهایکه برای بیشتر آزادی بشر، حقوق کارگران و یک زندگی با عزت مبارزه میکنند چشم پوشی میشود، در حالیکه "اعمال وحشی" آنانیکه مقاومت میکنند پسرفته و از نگاه فرهنگی و اخلاقی پایینتر جلوه داده میشوند.
مگر یک مشکل تنها این نیست که اختلاف میان دهشت افگنی مباحثۀ برتری اخلاقی را برهم میزند. اين واقعا درست است كه قرن بيستم يكي از بيمناكترين قرنها بود، که برای بسیاری از ناظرین عادی ناشناخته بود. در آغاز آن قرن نود در صد قربانیان جنگ جنگجویان بودند و ده در صد مردم غیر جنگی. در پایان آن تناسب برعکس شد، که آنرا یکی از کشنده ترین و، به طور قابل مباحثه، کم "پیشرفته ترین" قرن در تاریخ بشر ساخت. درست همچنان ماشین جنگی با مقیاسات "کیلومتری" غیر اخلاقی، کیمیای بمبهای ناپام با دیزاین چسپنده بر پوست انسان و سوختاندن آن، فوسفور و گاز آن، مواد انفجاری خوشه ئی آن، و همچنان شر تقریبا سوریالی فناوری بمب نیوتروجن، که برای کشتار انسان ساخته شده و ساختمانها را تخریب نمیکند، اینها همه نمایانگر وحشیگری حقیقی سوختاندن گوشت و انفجار اعضاء بدن است که به هیچ وجه کمتر از دیگر روشهای بربریت نیست. ایالات متحدۀ امریکا از بقیۀ جهان "متمدن" برای قانونمند کردن فناوری تزریق کشندۀ بی درد، عملی که بیشتر دولتها آنرا وحشیگری قدیمی میدانند، پشتیبانی به دست آورده نمی تواند.
هنگامیکه همه لایه های گوشت سوخته را برمیداریم، یعنی همه ساختار دقیق خیالبافی های پیشرفت انسان و فواید ساینس و فناوری، باید با واقعیتی روبرو شویم که حتی از این ترسناکر است. این فقط ما در مقابل آنها نیستیم که استادیم و به بدگمانی دستهای یکدیگر را فشار میدهیم، هنگامیکه آنها یکدیگر را تا مرگ با ساطور میزنند، مانند مرگ تقریبا یک ملیون نفر از قبیلۀ توتسی در روندا. به سادگی، "ما در مقابل آنها" وجود ندارد. طرفیکه ادعای نمایندگی از پیشرفت دارد " راهپیمایی تاریخ" و اتمام آرزوی بشر برای آزادی و استقلال، از آن بیشتر و بدتر انجام داده، با کار گرفتن فناوری پسرفته و روشهای وحشی مانند هر یکی در هر دو طرف تقسیم بندی فناوری و فرهنگی. یک عکس مشهور وجود دارد، نه از نیک بیرگ (Nick Berg)، نه از جانِ باپتست (John the Baptist)، بلکه از سلوینو (Silvino) يك بریدمن (ستوان) در اردوی (آرتش) مقاومت اوگوستو ساندینو. بلکه این تصویر سر هریرا است که یک تن از مارینز امریکا آنرا بالا گرفته، یک قهرمان فاتح و فخر چند نفر. این ثابت میسازد که ما هم سر بریدیم.
بریدمن ریمنگتون، یکی از مارینز امریکا، سر سلوینو هریرا را بالا گرفته، 1930.
هنگامیکه من در نیکاراگوا بودم گواهی قربانیان گارد ملی سوموزا را شنیدم، پستانهای زنان قطع گردیده بود و معیوب شده بودند و زنده گذاشته بودند به این هدف که عامل هراس افگنی برای خانواده هایشان باشند. جنگجویان مقاومت و پشتیبانان آنان و اعضای اتحادیه های کارگری را میکشتند و آلت های تناسلی شانرا قطع میکردند و در دهنشان میگذاشتند. قربانیان به زور میل تفنگ مجبور به قورت کردن دکمۀ با تار بسته، میشدند، و نگهبانان خنده کنان کوشش میکردند آنرا پس از شکم آنان بکشند. مانند همۀ نوکران در پهنای امریکای لاتین، این قاتلان، متجاوزین به زور بر راهبات، " از طیاره پرتابکننده گان" (که به سادگی قربانیان هراس افگنی خود را برای مرگ نامعلوم شان از طیاره در هوا پایین پرتاب میکردند)، قاتلین دلقک و تفاله های متنوع جامعه توسط سی آی ای (سیا)، پنتاگون و مدرسه های وحشتناک امریکا تربیت و پشتیبانی میشدند. چنانچه یکبار فرانکلین د. روزولت، قهرمان جریان اصلی چپ، میبالید: "سوموزا شاید پسر یک فاحشه باشد، مگر او پسر فاحشۀ ما میباشد." آشکار میشود که ما همۀ آن کارهای دیگر را هم میکنیم.
همچنان من غالباً فکر میکردم که عکس ایستادن فاتحانۀ عساکر بالای یک تودۀ از استخوانها انسانهای مغلوب شاید اساسا یک نماد کارتونی باشد. باز هم نادرست. یگانه چنان عکس واقعی را که من در چرخش قرن 20 دیدم متعلق به عساکر امریکایی در فلپبین بود، هنگامیکه بیشتر از نیم ملیون فلپینی سر زده شدند در یک کوشش کامیاب برای تامین جزیره ها برای امپراطوری امریکا. این صحنه در تاریخ امریکا به طور خسته کننده تکرار شده، در حملات وحشی کشنده بر پهنۀ قارۀ ما از بحر تا بحر، در سر تا سر امریکای میانه، در دولتهای بحر کاریبی و اوقیانوس آرام. با وجود بی پروایی و انزوای جورج بوش، در بارۀ عراق قطعا هیچ چیز نوی وجود ندارد. گشایش (غلبه)، به صلح وادار ساختن، اشغالگری، و انتقال "حاکمیت" به یک حکومت دست نشانده به یک کتاب درسی روش کار تبدیل شده. یگانه مرحلۀ که هنوز باید تکمیل شود چند دهه است که جهان میبایست اصول خودکامگی را فراموش کند، بعد از آن نیروهای ایالات متحده باز میگردد که شورش و جنبشهای مقاومت را سرکوب کند و دیموکراسی را نصب کند، گویا که چرخه آغاز نداشت.
در این زمینه، تقریبا غیر قابل تحمل است که در بارۀ "مباحثۀ" سطحی و ذهن خسته کننده میان دموکراتها و جمهوریخواهان در مورد "چگونگی ادارۀ" عراق بشنوید، و همچنان زیربنای دزدی سازماندهی شده که تریلیونها دالر را از جنوب به شمال انتقال میدهد، از کارگران به سرمایه داری، از بینوایان به پولداران، از رنگین پوستها به سفید پوستها. به نظر من سه چالش وجود دارد – که تا یک اندازه یکدیگر را یاری میکنند و مشترکند – که امروز از همه دیگران بالاتر اند و اولویت دارند. میشود آنها را به امپراطوری مختصر ساخت (که ما در آن عراق، اسرائیل - فلسطین، ونزویلا، کولومبیا، و دیگران را شامل میکنیم)، وال مارت (WalMart) و کوبیدن کارگران، همراه با غارت خزانۀ ملی و نظام صحی (بهداشتی)، و حالت زندان، که به وسیلۀ آن حبس تشویق میشود و جلو گیری رای دهی جا به جای آن میشود، کلان (Klan) و بردگی منحیث آیدیالوژی نوین نژادپرستی.
" افکار مبتذل خود فریبی، و احساس خوشی کردن در بارۀ ’عظمت امریکا ‘ و یک سرکوب اختیاری و نادرست نمایندگی کردن از تاریخ ما، معامله را تمام میکند، و ما در فاجعۀ خطرناک محیط زیست سراسیمه غوطه ور خواهیم شد، که انتظار دارد تا همۀ ما را غرق کند."
بدون شک، اینها مشکلات بزرگ اند. مشکلات انفجار کننده وجود دارد، و اینها محض وجود بشریت را تهدید میکنند (یکجا با مصرف گرایی درنده صفت که سرنوشت را با هم میگیرد). عیناً مانند اینکه کسی شاید به طور ابلهانه توقع کند که یک انتخابات سرتاسری همه قضایای دربرگیرنده را حل کند. این تاریخ بزرگ، که با خون و مرگ آغشته شده برای مصلحت سود بردن و منفعت حکومت یک مشت ثروتمند، به طور کامل هیچ به فکر پشتیبانان حزبی که در کنج آن نشسته اند و لقمه میزنند نیست، و با متاثر شدن و معذرت خواستن برای "آیدیالوژی" و "ارزشها" که مورد تایید نظام سیاسی و اقتصادی که آنرا تغذیه و ایجاد کرده، تهدید نمیشود. افکار مبتذل خود فریبی، و احساس خوشی کردن در بارۀ ’عظمت امریکا ‘ و یک سرکوب اختیاری و نادرست نمایندگی کردن از تاریخ ما، معامله را تمام میکند، و ما در فاجعۀ خطرناک محیط زیست سراسیمه غوطه ور خواهیم شد، که انتظار دارد تا همۀ ما را غرق کند."
هنگامیه شاگرد بودم و جشن دو صد سالگی امریکا را گرامی میداشتیم بیاد دارم که در یک گروه سرودخوانان رژه شده بودم برای اجرای سرود "میهن ما این از تو است". تا حالا یک سرودۀ آن در ذهنم حک شده و پذیرفتن آن برایم دشوار است، که توسط دستۀ شاد صنف (کلاس) شش، ذهن مهار شده، و نادان سروده شد:
در حویلی (حیاط) من آسمان صلح آمیز است
از هراس و شک دور
مگر همۀ جهان پهناور شهر من است
و من باید با همسایه هایم کمک کنم
در حویلی من آسمان صلح آمیز است
دور از سرزمین دور افتاده
مگر همۀ جهان پهناور شهر من است
هنگامیکه آزادی به دست یاری نیاز داشته باشد
تا امروز که در بارۀ آن فکر میکنم از خجالت و از خود نفرت کردن موهای بدنم میخیزد، با آنکه من فقط 11 ساله بودم. مانند فراموشی پس از آسیب روانی برای عضو سابق یک مکتب فکری. نداشتن شک در خویشتن، آمیخته با نادانی تاریخ خویش، گویا که یک خطرناکترین آمیزش شناخته شده برای بشر باشد. شکنجه در زندان ابوغُرَیب نوک کوه یخ شناور نیست؛ به سادگی آن یک حلقۀ نو در زنجیر است. با آن تاریخ مستقیما روبرو شدن، با سرخوردگی، ترس و شکی را که خردورزی و راستکاری ایجاب میکند، وظیفۀ جدی آنان است که با یورش جاری مقاومت میکنند. این یک گام نخستین در یک مسیر بسیار دراز برای رسیدن به سلامت خرد است، و این یک کار آسایش دهنده نیست. چنانچه در اشاره بلند اوازۀ روزا لوکسمبورگ آمده، "این همیشه انقلابی ترین کردار خواهد بود که حقیقت را پوست کنده بگوییم".