سيدموسی عثمان هستی
به خواهش یک دوست نوشته شد
( خیالست و محالست و جنون است)
که تا در راس دولت مرد دون است
نپرس رحم وترحم از قصاب خونخوار
که دامانش همیش چرکین زخون است
«هستی»
من که ماه هاشده دامن لحاف قلم رابرچیده ام وکاغذسپیدی که روی میزمن قراردارد روی سیاه نشده است. گاهی بادودلی قلم گژدم نوک خودراباانگشتان لرزان پیری برمی دارم تا چیزیکه به سایت خودما(آریایی) بنویسم که اقبال نشرپیداکند ولی بازباخودمی گویم که واقعیت گویی بازار ندارد ونوشته نشتری تودردسری به محترم انجنیرصاحب جرآت می شود ، روی خداراببین مصروف کتاب خواندن باش یاداستان های واقعی زمان ظاهرشاه،داوودشاه، ترکی شاه،حفیظ الله امین شاه ،ببرک شاه،نجیب شاه،ربانی شاه گلب الدین شاه،مزاری شاه،محقق شاه،سیاف شاه ،مسلم شاه ،گيلانی شاه،مجددی شاه،مولوی محمدی شاه،خالدشاه،مسعودشاه،دوستم شاه،محسنی شاه،ملاعمرشاه، کرزی شاه رابنویس جغله پغله رابگذار. اگردنبال جنایات شغال ها وروباه های دنباله روجنایتکاران بگردی درکوچه وپس کوچه افغانستان ازریگ کرده فراوان است. بهتراست که داستان قهرمانان جنایت را بنویسی امروز ملت جرات حرف زدن درمقابل شان ندارند ولی نسل بعدی ازين داستان های واقعی . دل خراش فلم سینمایی وسریال دنباله دار خواهن ساخت.
اما دوستان مرا آرام نمی گزارند ، گاهی ایمیل می کنند وگاهی تیلفون. اگرجواب نگفتم بی خبرخانه می آیند در این روز ها که آسمان ایالت آنتریو ترش وگرفته است ، دوستان را به یاد کابل قدیم می اندازد وبه بهانۀ به خانه فقیرانۀ من سر می زنند ، هوس (کاچی ) می کنند وهم از من خواهش می کنندتا چیزی بنویسم تا از خواندن نوشته های من دهن خاینین کاچی ،کاچی شود
درخانه بودم دوستی که شاعر، نویسنده ومنتقد هم است ازتورنتو به شهرما در (شهرگلف آنتریو) آمد. من در کتاب خانه بودم و بچه ها دروازه را بازکردند صدایش آمد و پرسيد پدر جان خانه است ؟ من که زیاد تر درکتاب خانه می باشم ودرکتاب خانه هم بیش از چهارپنج هزارجلدکتاب فارسی ناخوانده است ، جزمن کس دیگری نیست که آن را ورق شورانی کند. درپشت دروازه ، نوشته ام (من ازاین سرمایه بزرگ استفاده نکرده ام وپیری هم مرامجال نمی دهدکس دیگری بعدازمن در فامیلم فارسی وپشتووعربی بلدنیست که ازاین سرمایه عظیم استفاده کند ).
فرزندکوچک من که حالا بیست وچهارسال دارد مهمان را به کتاب خانه رهنمايی کرد . چون دروازه کتاب خانه بسته بود ، وی قبل ازداخل شدن به کتاب خانه نوشته بالای دروازه را خواند وداخل اتاق شد. پس از احوال پرسی ، یکی از کتاب های حسن شرق را که با خود آورده بود بمن داد وبا خنده وشوخی گفت : این را هم به سرمایه بی استفاده خود افزون بسازد.
پس از صرف چای ، از من پرسيد که چرا درمورد حکومت کرزی چیزی نوشته نمی کنم .جنایت سرجنایت مانند ژاله می بارد. گفتم ملت ماازواقعیت گویی ها بدمی برند.اگر از خیانت کسی نام ببرید اول سایت ها نشر نمی کنند ، دوم روباه های جنایت کاربا دم های شان جگربه دندان می گیرند. من حالا مصروف نوشتن داستان های جنایی دولت شاه ، داوود ، حزب دموکراتیک خلق ، مجاهد ، طالب و کرزی هستم .جنایات چپ وراست را نوشته می کنم .
چون اواز راه دوردرين ايام برفباری آمده بود، خسته ومانده شده بود ، بعد ازصرف طعام چشمانش بخواب اجباری رفت. من کتاب حسن شرق را که با خود آورده بود ورق شورانی کردم. گرچه حسن شرق را از نزدیگ می شناختم ولی این کتاب شناخت مرا در قسمت حسن شرق زیاتر ومحکمتر ساخت .
حسن شرق مردعادی ومعمولی نیست. باید درموردش کتاب ها نوشته شود. اوازخوردضابطی به یک سیاست مدارتبدیل شد ، به سفارت وصدارت رسید. گرچه درنوشته هايش ،به گفته شمالی وال شیرغلط هم دیده می شود ولی بازهم نویسنده توانا وچیره دست است. نوشته های عمیق وهمه جانبه دارد. گرچه واقعیت هارا واضح وبی پرده نوشته نمی کند ولی درنوشته مهارت دارد. استادی وزیرکی درقلم وی هویدا است. اوبه خواننده وشنونده سند نمی دهد ، درلابلای مغلق نویسی وکورنویسی به خوانده دریچۀ بازمی گذارد وچاقوی منتقدقلمی خود را دسته می دهد. عوض اينکه خودش واقعیت هارا بنویسد کج روی ميکند.
در این فکر بودم که دوست من به جه منظور از راه دور آمده است ولی از حرفهای وی معلوم ميشد که من بايد در مورد دولت کرزی چیزی نوشته کنم . من هم در این فکر بودم که راجع به حکومت کرزی چه نوشته کنم ، حکومت کرزی یک حکومت سیل برده است ، درمورد سیل برده چه نوشته می توان کرد ! جز گل ولوش چیزی در سیلاب دیده دیده نمی شود. کتاب حسن شرق را که دوستم به من دادوخودش بخواب رفت ، از نظر گزراندم. من در بین نوشته های حسن شرق یک نوشته به سویه خودم يافتم که به خواندگان هم جالب خواهد بود. اين نوشته واقعیت دارد وبشکل طنز نوشته شده است.
خلص :حسن شرق در کتاب خود می نویسد که من از فراه که به کابل آمدم آن قدر دست بند از نگاه مالی بودم که پول شب باش نداشتم. شب اول را درپهلوی یک اسپ سپری کردم واز تف دهن اسپ خودرا از شدت سرما نجات دادم. از روی تنگ دستی داخل نظام عسکری گردیدم وبصفت خورد ضابط شامل کار شدم .
جنرالی داشتم که یک سگ تازی داشت روزی آن سگ بالای من بی جهت جفید . من سگ را با حرکات خشن چغه گفتم. جنرال بخاطر چغه گفتن بلايم قهر شد ومرا تهدید کرد ودشنام داد.
من از جنرال معذرت خواستم وپرسیدم فدای تان شوم این سگ چه کمال دارد که شما انرا بیشتر از یک انسان دوست دارید ومرا به سبب این سگ توهین کردید؟ جنرال گفت: این سگ شکاری است من که شکار می کنم او فوری شکاررا نزدمن می آورد وخرچ این سگ بالا تر از خرچ یک انسان است. پس قدر این سگ از یک انسان کم نيست.
حسن شرق می گویدمن به جنرال سگ دوست گفتم : جنرال صاحب قربان شما شوم. این کار را من بهتر از این سگ می توانم انجام دهم ، حتی مثل این سگ من برایت غوغومی کنم ،نمی شودکه معاش این سگ رابه من بدهد؟
ازنوشته چنین برمی آیدکه ای ملت خوش باورافغانستان ! کسی که حاضرباشد وظیفه سگ جنرال را در برابر مزد انجام دهد ، پس اگر اين شخص بمقام صدارت برسد دست برژنیف را بوسه نمی زند ؟ و به هر پستی ، حتی جاسوسی تن در نمی دهد؟ در حالیکه همه او را می شناسند که جاسوس است ولی باز هم ديده درايی می کند.
کرزی که به نفع (سیا ) سال ها جفیده وبه ریاست جمهوری رسیده است، شاه شجاع امریکایی است. شما ملت خوش باور افغانستان از وی چه توقع دارید؟ انتقاد مردمان جهان وملت افغانستان، چشم کوروگوش کر مزدوری کرزی وجنرال فهیم رابازمی کند؟ آيا با مردارشدن جنرال بابر، طالب نابودمی شود؟ و آيابا آمدن داکتر عبدالله عبدالله هم دندان یونس قانونی وطن وملت نجات می یابد؟ ويا با رقص قلمی سایت های وطن فروش و نوشته های فاحشه حسرتی اینها زمامداروطن پرست می شوند ؟
هرگزنمی شوند (چقدر سخت است خدایا)
ماهنامه طنزی وانتقادی بینام در تورنتوایالت آنتریوی کانادا تیلیفون تماس 5192652949