مهرالدین مشید
نویســــنده: مهرالدین مشید
حماسه های با شکوه که به تاراج رفته اند
هر ملت تاریخی دارد و تاریخ هر ملتی سرشار از ایثار گری ها و حماسه آفرینی های شهادت طلبانه است . از همین رو ملتی که شهید ندارد ، تاریخ ندارد وحقا که شهید زورق شکستۀ تاریخ است که بر هر عصری و نسلی جاری بوده و سرزمین های شهادت را سیراب خون نموده است ؛ گرچند تاریخ در چنین سرزمینی به خط خونین نوشته شده ؛ اما زیبایی اش در آن است که با همه این در خون رنگینی هایش پیام سبز رهای و رستگاری را بدوش کشیده و این پیام در روز های خاصی که نقطۀ عطف اش در تاریخ ملت ها دانسته اند ، به مثابۀ یک تاریخ مدون خود نمایی نموده است . از همین جهت روز های ویژه یی در تاریخ ملت ها وجود دارند که نه تنها یک روز ؛ بلکه ممثل و حتی الگوی یک تاریخ هستند ؛ اما صد ها دریغ و درد که چنین روز هایی با همه بزرگی اش بصورت ناروایی بوسیلۀ قابیلیان ، هابیل نما بیرحمانه به تاراج برده شده اند ؛ تاراج بیرحمانه ییکه نه تنها در آن یک روز باقی مانده ؛ بلکه در گسترۀ زمان چنان تداوم یافته است که حتی از یک دهه و اضافه تر از آنرا در بر گرفته است که پیامد ناگوار آن بد امنی ها ، مصیبت ها و رنج های بی پایان در موجی وحشتناکی از غارت ها است که ملتی را با وجود حماسه های شکوهمندش سخت به قربانی گرفته و عرصۀ قربانی هایش بار بار شکار ناروای خفاشان تاریخ گردانیده است .
یاد از سه دهۀ گذشته بویژه دهۀ دوم یاد آور مصایب دشوار و رنج های بی پایان در هاله یی از ناباوری ها و سر در گمی های دردناک امنیتی سرا پا غرقه در خون و آتش است که حماسه های شکوهمند و عاشقانه ترین نبرد های ایثار گرانه و شجاعت پرورانۀ مردان پا برهنه را در برابر ابر قدرت شوروی سابق زیر سوال برد . ابر عصیان گرانی که رادمردی ها را در رکاب جوانمردی ها آذین بستند . شور بی بدیل انسانی را در معرکۀ خونین نبرد حق و باطل در باغستان های سرخ شهادت به بار و برگ بنشاندند و با غلبۀ خون بر شمشیر درس بزرگ آزاده گی ها را به ملت های دربند رساندند . این دلباختگان نجات انسان از بند بنده گی ها ، کتیبۀ سرخ رهایی را به مثابۀ تصدیقنامۀ "ایثار در اوجی از حماسه" با دستان خونین ، پرغرور و با وقار به گونۀ افتخاری برای راهیان راۀ آزادی پیشکش نمودند . به این ترتیب پیام شاد باش وارستگی ها را به گوش ملت های دربند و اسیر القا نمودند و بر پیروزی ارادۀ آهنین انسان بر ستم و غلبۀ نور بر ظلمت صحه گذاشتند ؛ اما صد ها دریغ و درد که این همه افتخارات ارجمند به گونۀ پارچۀ یخی در دستان مردان نامرد و آزمندانی حریص و بی باک افتاد که خیلی مظلومانه و غافلانه ذوب گردید . در واقع اسکاندار و ناخدای کشتی متلاطم به ساحل آزادی رسیده ، مردان خود خواه ، مستبد و از خود راضی یی گردیدند و قرعۀ فال به نام دیوانه های زده شد که در موجی از خود بیگانگی ها و از خود باختگی ها آرزو های مظلومترین مجاهد سر به کف را به چپاول بردند و مانند گلی پر پرش نمودند . این زورق شکسته پیش از لنگر افگندن در کنار ساحل آرام ، در نبرد تاراجگرانۀ دشمنان آزادی و انسانیت و خاینین آگاهی و عدالت یکسره غرق گردید که ناخدایان جلادش با رها کردن شهید (زورق شکستۀ تاریخ) در امواج آشفتۀ دریا ، خویش را به ساحل نبرد های ظالمانه تر پیاده نمود و با جاری ساختن سیلاب های خون آرمان های شهدای مظلوم و مردم آزادۀ افغانستان را بیرحمانه به بازی گرفتند . یک دهه جنگ که نظام امنیتی کشور را زیر سیطرۀ عمال شوروی سابق بصورت نسبی شکسته بود . بعد از حاکمیت پوسته سالاری بد تر از نظام های پوشالی و حتی نظامی آشفته و استثنایی ییکه تاکنون نمی توان ازآن نامی برد ، امنیت عامۀ مردم و امنیت کشور به کلی به خطر مواجه شد ، عزبت و شخصیت انسان ها متاع بی ارزشی تلقی گردید و از رعایت ابتدایی ترین حقوق انسان در جامعۀ ما بویژه درشهر کابل خبری نبود . این ارزش های ارجمند متاعی بیش در زیر اتش مرمی های تفنگداران گروهی نبود . این ها چنان آشوب را در شهر به بار آوردند که نا آرامی ها در کشور به اوجش رسید .
رویداد های دردناک بعد از سقوط نجیب چنان خط سیاۀ فاصله را میان نبرد حق و باطل کشید که نه تنها رادمردی ها و حماسه آفرینی های مجاهدین راستین به کلی زیر سوال رفت ؛ در حالیکه در آنزمان شمار زیادی از مجاهدین راستین تفنگ های خویش را به زمین گذاشته و این جنگ را غیر شرعی دانسته و جهاد نمی پنداشتند .
بعد از هشت ثور چنان جنگ گروهی حماسۀ مجاهدین راۀ آزادی و مدافعین حق انسانی را به غارت برد که حتی سیاه کاری های این دوران مزدوران شوروی سابق را سفید روی گردانید . در چنین حالی بعید نیست ؛ بویژه برای آن عده جوانان که کشتار ها و جنایات غیر انسانی تره کی ، امین و کارمل را از نزدیک تماشا نکرده و حس نکرده اند ؛ بویژه آنکه طعم تلخ شکنجه های بیرحمانه و غیر انسانی داکتر نجیب را در زمان مسؤولیت استخباراتی اش ندیده و لمس نکرده اند و همراهی او را با مستنطقان بوتل بدست (2)شوروی سابق در هنگام تحقیق به چشم مشاهد نکرده اند ؛ چه رسد به اینکه از به شهادت رساندن هزاران انسان بیگناه بویژه به مرمی بستن گروهی زندانیان در پولیگون پلچرخی بوسیلۀ سلف او از تره کی تا امین و کارمل آگاهی کافی و از ادامۀ این کشتار ها تا زمان نجیب خبری داشته باشند (3)که چگونه درهفتۀ دوبار روز های دوشنبه و سه شنبه زندانیان به شکل گروهی از زندان پلچرخی بیرون و به قتل گاۀ پلچرخی به پولیگون منتقل شده و به شهادت رسانده میشدند . (4)هرگاه داستان بمباردمان ها و راکت افگنی های این رژیم مزدور به شهر ها ، ولسوالی ها و قریه های مختلف افغانستان که سبب ویرانی 34 ولایت کشور گردید، به تفصیل بیان شود ، شاید کمتر جنایتی به این حجم در جهان تا کنون صورت گرفته باشد . با این حال تنها فاجعه های جنگ تنظیمی را در کابل و جا های دیگر دیده ، یا قصه هایی در این باره شنیده اند یا داستانهای جنایتبار فرماندهان دیوانه یی مانند شفیع در استقامت افشار کابل و سایر دیوانه ها مانند قلم ، چمن ، زردار ، صوفی شریف و دیگر فرماندهان تنظیمی در گوش هایشان طنین انداز است ویا چیز هایی از رقابت های انسان کشی گروۀ وحدت با گروۀ سیاف بر سر تصرف ساحات غرب کابل حس کرده و مشاهده نموده اند . در کنار این همه جفا ها و جنایت های گذشته خویش را در عقب این موج اندوهناک و سیاه حالت کنونی در موج پیچیدۀ حاکمیت مافیایی و در چنبرۀ زمامداران رشوت خوار و درسایۀ حاکمیت خیلی فاسد به تماشا گرفته اند که حتی فساد از آن ننگ دارد و آیندۀ خویش را در اعماق غبار ناپیدای فساد نا روشن تر و مکدرتر نگاه مینمایند . در این حال این جوانان ، حق بجانب خواهند بود که در میان این همه تراژیدی های دردناک گذشته و حال و در هالۀ تاریک خیمه شب بازی های رهبران خود خواۀ گروهی ، زمامداران فاسد و سیاستمداران شکمبو و پول پرست ، قهرمان واقعی و غیر واقعی را بکی بجای دیگری بگیرند . در این عوض گیری ها داکتر نجیب را هم به مثابۀ قهرمان راستین فصلی از معرکه ها قلمداد نماید ؛ با آن هم گفته می توان که در عقب نرمش او مبنی بر کنار رفتن از قدرت ، هر علل و عواملی که نهفته بود ، یک چیز را به خوبی مینماید که به گونۀ سایه و روشن در انبوهی از کارنامه های سیاۀ او خود نمایی مینماید .
چند روزی از هشت ثور نگذشته بود که امنیت در افغانستان بویژه در شهر کابل از بین رفت و هیولای جنگ تنظیمی مانند اختاپوتی بر روان مردم سایه افگند . ساختار های امنیتی کشور قربانی اهداف گروهی گردید و گروه های مختلف در ساحات متصرفۀ خود پوسته های امنیتی ایجاد و هر کدام برای تاراج دارایی های مردم کمر بسته بودند و با باجگیری های ناروا و جیب زنیهای آشکار از مردم در روز روشن ، نه تنها شیرازۀ امنیتی را بصورت کامل شکستند ؛ بلکه چنان فضای تیره و تار امنیتی را بوجود آوردند که هراس عجیبی را در مردم ایجاد نمودند . تفگنداران گروه های گوناگو کمر بند های امنیتی شهر ، راه های منتهی به شهر و چهار راه ها را میان خود تقسیم کردند . وظیفۀ آنان تامین امنیت شهروندان نه ؛ بلکه باجگیری ، راهگیری و جیب زنی به کار روزمره آنان تبدیل شده بود . ملیشه های گلم جمع دوستم اول در بالاحصار و بعد در تپۀ مرنجان و از آن بعد تر در راۀ نو به استقامت بگرام تا که توانستند از دریوران باج گرفتند و به آن هم بسنده نکرده و جیب راکبین را هم دزدیدند . به همین گونه هر گروۀ در هر محلی بویژه در چهار راه ها در داخل شهر که برای خود پوسته ها ایجاد کرده بودند ، هر یک خویش را حکمروای بدون منازعۀ آن ساحه قلمداد کردند و به بهانۀ تامین امنیت چه جفا هایی بود که در حق مردم انجام ندادند و در حقیقت تیغ از دمار امینت سراسر در کشور برآوردند .
پس از این نقاب های اصلی از روی شان فرو افتاد و چهره های واقعی آنان افشا گردید و با دامن زدن به جنگ داخلی و تنظیمی و با کشته شدن بیشتر از 60 هزار تن از شهروندان کابل ، این شهر را به حمام خون مبدل کردند . فصل کشتار های بیرحمانه همراه با هتک حرمت ها ، توهین ها و تاراجگری های ناجوانمردانه در شهر کابل آغاز شد . مقامات دولت به اصطلاح مجاهدین و به تعبیر طالبان "حکومت شر وفساد" چتر شریر فساد گستری را در سراسر شهر کابل پهن نمودند و با غضب خانه ها ، زمین ها و سایر دارایی های شخصی ، عامه و دولتی چنان از یکدیگر سبقت نمودند که نقل محفل های شبانۀ شان میزان چپاول های روزانۀ آنان بود و هر آنکس که بیشتر دزدیده بود ، عزیز تر مینمود و آنرا جز افتخارات و کارنامه های برتر به اصطلاح جهادی خود عنوان مینمود . فرماندهان شورای جهاد و جمعیت اسلامی که به بهانۀ تامین امنیت ، نیرو های خویش را در اطراف کابل بویژه ساحات شمال و شمال شرق کابل جا به جا نموده بودند و با ایجاد قطعات نظامی در ساحات غیز نظامی تمامی زمین های دولتی را غضب ، بخشی از آنرا اول برای تفنگداران خود توزیع و قسمت بیشتر آنرا برای مردم بیچارۀ به فروش رساندند. فرماندهان جمعیت مانند امان الله گذر ، حاجی صفی الله ، زمری و مولانای سید خیل فرماندهان شورای نظار و جمعیت اسلامی و ده های دیگر در داخل قطعات خود رهنمای معاملات باز کردند و بدون هر گونه دغدغه یی از دولت به فروش زمین های دولتی پرداختند . این ها تمامی زمین های شخصی و دولتی را در اطراف خیرخانه به فروش رساندند و حتا اکنون هم این روند ادامه دارد . در این تاراجگری های فرماندهان شورای نظار دست بالاتر داشتند .
در آنسوی شهر به استقامت چهار آسیاب و آنسوتر به استقامت بنی حصار ، ولایتی ، کمری تا بگرامی ، ارزان قیمت و بند غازی که پیش از افتادن ساحات نامبرده بدست شورای نظار جمعیت اسلامی ، تحت کنترول نیرو های های حزب اسلامی بود ، چه بلا های نبود که فرماندهان او بر سر مردم آوردند ، از هر بوری آرد و روغن باج ها گر فتند و ده ها تن را در مسیر راه کشتند و فابریکه های جنگلک ، ریاست میخانیکی و بگرامی را به گونۀ "کبال" به تاراج بردند (2). هرگاه سر نخ این کلافه بیشتر باز گردد ، داستان های پرزه نمود طیاره های میدان هوای خوست از سر گرفته شود و پای مولوی حقانی مشهور به مولوی کبال در این رابطه یه میان آید ، کتابی افزونتر از "مثنوی هفت منی" خواهد شد .
در فضای چنین تیره و تار بد امنی ، بی پرسانی و قانون شکنی در سراسر کشور بویژه در شهر کابل هر روز رو به بالا میرفت . در این فرازۀ بد امنی ها تمامی جناح های درگیر به چپاول دارایی های مردم مصروف بودند . نیرو های سیاف در تبانی با نیرو های شورای نظار در شهر کهنه و جاده در کابل خانه ها و ساختمان های دولتی را به راکت ها می بستند و خانه های مردم را حریق کرده و بعد از انتقال اموال آنان ، خانه های شان را تخریب وچوب ها ، کلکین و دروازه های خانه های آنانرا بر موتر ها بار و با عبور از چهار راهی "سپاهی گمنام" در مسیر جادۀ سالنگ به فروش میرساندند . این عمل بصورت روزانه ادامه داشت و به کار روزانۀ فرماندهان بزرگوار تبدیل شده بود . در حالیکه رهبران و فرماندهان بزرگ با چشمان باز شاهد چنین چپاول بیرحمانه بودند ؛ اما لب به سخن نگشوده و امر ونهی چه که برای سخن گفتن حتی فرصت لب تر کردن را هم نداشتند ؛ زیرا آنان هم مصروف تقسیم غنیمت ها بودند ، هر کدام به اندازۀ خود و حسب مقام خویش گویا غنیمتی از مال بیت المال و دارایی های شخصی مردم فراچنگ می آوردند . این ها در همکاری نزدیک با فرماندهان درجه اول و درجه دوم خود گویا برای تاراج دارایی های مردم حد و مرزی تعیین و مقررات زیر زمینی ییرا امضا کرده بودند . رهبران با امتیاز گرفتن قدرت و حفظ و بقای آن برای فرماندهان خود فرمان چور را به اجرا گذاشته بودند تا آنانرا در غضب و فروش زمین های دولتی مصروف گردانند تا مبادا هوای قدرت بالاتر به سرش زده و هوای رقابت بر سر اخذ قدرت بالاتر به سرشان نزند .
در این تقسیمات مرز خصوصی و اشتراکی رعایت شده بود ، گویا این ها به یک نوع مشارکت سیاسی و نظامی بر سر تقسیم منافع دست یافته بودند . فرماندهان حق داشتند که شماری دارایی های مردم را به تنهایی تملک نمایند و اما در تملک شماری دارایی ها دست باز نداشته و ناگزیر بودند تا بخشی از املاک و دارایی خود را با رهبراول و فرماندۀ اول به ترتیب تقسیم نمایند . به این ترتیب فرماندهان بالا از عاید فروش زمین های دولتی یا پول معینی بدست می آوردند یا اینکه سهمی بدست آورده و هر آنطوریکه می خواستند از آن استفاده میکردند . بخشی از آنرا به فروش میرساندند و بخشی از آنرا به اصطلاح "حاتم بخشی" (2)می نمودند . در واقع زیر چتر این حکومت شر و فساد همه چیز در زیر موج سنگین جنگ تنظیمی بیداد میکرد . مردم بیچاره نه تنها در آتش جنگ خود خواهانه و تمامیت خواهانه جان میدادند که هیزم آنرا استخبارات پاکستان ، هند ، روسیه ، فرانسه ، سعودی و کشور های دیگر آماده مینمودند که با تاسف در آتش سوزندۀ آن مردم ما جان باختند ؛ بلکه بد امنی و قانون شکنی چنان موج سیاهی از وحشت و دهشت را در پیش چشمان مردم ما به تصویر کشیده بود که شاید در تاریخ نظیرش کمتر گذشته باشد . یک شهروند کابل که با عالمی از فقز و دشواری توان خرید یک پیپ روغن 5 کیلویی را پیدا مینمود ، پس از خرید آن باید هفت خوان رستم را عبور میکرد تا بعد از پرداخت باج برای راهگیران تنظیم ها در چهار راه های شهر ، موفق به انتقال آن تا خانۀ خویش میگردید . از این گفته می توان قیاس کرد که انتقال یک بوری آرد و سایر مواد اولیۀ غذایی چقد هزینه بر میداشت .
این در حالی بود که مردم در نهایت تنگدستی و فقر زنده گی میکردند . بنا بر تخریب زیر بنا های اقتصادی بویژه موسسات تولیدی و صنعتی گراف بیکاری در کشور به سطح بالایش رسیده بود و به علت تشدید جنگ متشبثین خصوصی کشور هم حاضر به سرمایه گذاری در داخل کشور نبوده و سرمایه های ملی رو به فرار نهاده بود . از سویی هم کارمندان دولت که معاش ناچیزی فراچنگ می آرودند ، نظر به بلند بودن قیمت مواد اولیه معاش یک کارمند دولت کفاف یک هفته هزینه های زنده گی او را نمی نمود . از همین رو بود که کارمندان دولت هم به اردوی دست فروشان و بیکاران پیوسته بودند و بعد از وقت یا پیش از وقت به کار های دست فروشی ، تبنگی گری و کراچی بانی پرداخته و از آن طریق حد اقل از هزینه های زنده گی خویش را تامین مینمودند .
رهبران و تفنگ داران با بی توجهی تمام به زنده گی مردم ، بر یکدیگر می غریدند ، یکدیگر را به گلوله می بستند ، خانه های مردم را ویران و در ضمن با فیر های راکت و هاوان های کور به بهای گرفتن جان های شیرین مردم از یکدیگر سبقت می جستند . با آنکه مردم به چنین سیاه روزی کشانده شده بودند ، رهبران تنظیمی حاضر نبودند که یک خطوه هم از موضع خود عقب آمده و به کمتر از حکومت صد در صد اسلامی راضی شوند . این در حالی بود که زیر چتر حکومت اسلامی آنان یعنی دولت مجاهدین چه ناروایی های نبود که در حق انسان مظلوم افغانستان روا داشته میشد ، شگفت آور تراینکه بر این ناروایی ها مهر شرعی زده می شد و تیغ بیداد چنان بر گردن داد فرو رفته بود که اندکترین تخطی حتا به اندازۀ جنباندن سر معنای بغاوت در برابر اسلام تلقی میگردید . این همه از غارت دارایی های آنان گرفته تا تاراج خانه هایشان توسط دزدان حرفه یی و غیر حرفه یی در شب هنگام و ده ها ناروایی دیگر جلوه هایی از دولت اسلامی به حساب آمده و با تحریف آشکار از حکومت اسلامی گویا هر نوع ناروایی ها و باجگیری ها جواز شرعی از حکومت اسلامی میگرفت .
در یان میان تنظیم ها در میان بازی خمپاره های و آدم کشی های گاهی سخن از ایتلاف و زمانی هم سخن از اتحاد میزدند ، پیش از آنکه ایتلافی فرو می پاشید ، ایتلاف دیگری تشکیل و رزم آرایی تازه یی آغاز میشد . پیش از به قوام رسیدن رزم آرایی یی ، ایتلاف تازه تشکیل شده در نیم راهان می پاشید و به سرف صف بندی دیگری بوجود می آمد . این صف آرایی ها و جناح بندی ها در میان خون و آتش به کار روزمرۀ تنظیم ها مبدل شده بود که این صف سازی ها بدور از هرنوع اصول فکری و استراتیژیک و برنامۀ اساسی صورت میگرفت و از اندکترین موازین اخلاقی و انسانی هم برخوردار نبود . بویژه اینکه تنظیم ها هر کدام خویش را علم بردار ایدئو لوژیک داعیۀ حکومت اسلامی دانسته و اسلام را "دین آیندۀ جهان" عنوان می نمودند . با این همه ماست مالی های ریاکارانه دین را خلاف اصول آن وسیله یی برای برآورده شدن اهداف سیاسی خود گردانیده بودند .
مردم ما در میان این خون آتش ناگزیرانه دست و پا میزدند که تراژیدی دردناک دیگری به سراغ آنان آمد و گروۀ تازه یی زیر نام "تحریک طالبان" این فرشته های جاده صافکن بوسیلۀ استخبارات پاکستان تشکیل گردید . گروهیکه به کمک های مالی سعودی زیر پوشش مالی شرکت نفتی یونیکال ، حمایت لوژیستیکی پاکستان و با طرح امریکا به اجرا در آمد . طالبان بعد ار وارد شدن درسال 1994 وارد قندهار شدند و باحمایت کرنیل امام که در آنزمان قونسل پاکستان در قندهار بود ، شهر قندهار را متصرف شدند و به سرعت به پیروزی های چشمگیری دست یافتند . طالبان به حمایت مالی جمعیت اسلامی و همکاری نیرو های شورای نظار مقاومت نیرو های حزب اسلامی را در غزنی به شکست مواجه گردانیدند که با عقب رفتن نیرو های حزب اسلامی از وردک ، میدان و چهار اسیاب به سروبی به سرعت وارد چهار آسیاب شدند . این گروه در کمری کابل زندانی داشت که از شکنجه وبی حرمتی شماری زندانیان در آن سخن گفته می شود . احمد شاه مسعود فرماندۀ ارشد جمعیت اسلامی و رهبر شورای نظار که با طالبان باری در میدان شهر مذاکره نموده بود ، امید وار بود که با عقب رفتن رقیب مهم او از کابل یعنی حزب اسلامی ، طالبان با او کنار خواهد آمد ؛ اما این رویا های او به یاس مبدل شد و سرمایه گذاری های او در رابطه به پروژۀ طالبان به هدر رفت . طالبان بعد از ملاقات با هینأت مسعود با رد هر نوع تشکیل حکومت ایتلافی با او به کمتر از واگذاری کابل از سوی او راضی نشدند و بالاخره مسعود هم کابل را ترک ونیرو های خویش را دستور داد تا از استقامت های بند غازی و ارتفاعات چهار آسیاب از طریق کوتل خیرخانه به سوی پنجشیر عقب نشینی نمایند .
دلیل عقب نشین سریع مسعود از کابل در کنار اهدافی از قبیل جلوگیری از تلفات افراد ملکی بیشتر ازهمه ریشه در فساد، خود سری و حق کشی هایی داشت که بوسلۀ فرماندهان او در کابل بوجود آمده بود . مسعود خواست با عقب کشی از کابل آنان را تنبۀ نماید و با برگردان شان به پنجشیر زنده گی دوران جهاد را را به یاد شان آورد تا اندکی از خیره سری ها و عیاشی های آنان بکاهد . از سویی هم او میدانست که نیرو هایش چنان در فساد غرق شده بودند که توان دفاع در برابر طالبان را از دست داده بودند .
بالاخره به هر علتی که بود ، او کابل را به قصد پنجشیر ترک نمود و با عقب نشینی او طالبان به سرعت وارد این شهر شدند . آنان با برقراری یک نظام استخباراتی و پولیسی چنان فضای خوف و هراس را در کشور بویژه در کابل بوجود آوردند که گویی آسمان و زمین کابل هر آن بر فضای دهنی انسان فرو میشدند و مغز او را می ترکاندند . با استقرار طالبان در کابل فضای این شهر زیر چماق و کیبل طالبان فشرده تر از هر زمانی گردید . این فضای رعب بار هر آن در زیر چتر تلاشی های خانه به خانه و دستگیری ها و باز داشت های وحشتناک طالبان خورد تر و خورد تر میگردید و این همه گویی کابوسی بر روح و روان شهروندان کابل سایه افگندند . چه بلا های دردناکی که پر شکوهترین حماسه ها را یکسره به غارت بردند و امروز در بستر آن غارت های دردناک ، هر آن تاراج های تازه به تازه قد میکشند و در زیر چتر فاسد ترین ادارۀ ضعیف و نا بکار بی آنکه اندکی خمیده گردند و حتی دو بالا تر از آن قامت بر افرازند .
یاد داشت :
1 – مستطنطقان شوروی سابق با بوتل های شراب ، سر مست و نشه به اطاق های تحقیق وارد میشدند و جریان انستنطاق ، تحقیق کننده گان عمال مزدور شان را زیر نظر داشته و گاهی هم زندانیان را تهدید به بوتل کرده که گویا اگر راست نگوید ، بوتل در دستش را به مقعد او فرو خواهد برد . این گونه شکنجه های اعمال ناشایسته نسبت به زندانیان به امر روزمرۀ این قطبی های مست مبدل شده بود .
2 – یک تن از اعضای حزب اسلامی گفت که آنان نزد حکمتیار رفتند و از جفا ها و چپاول های قلم و چمن برای او حکایت کردند و در ضمن از تاراج ماشین های فابریکۀ بگرامی بوسلۀ قلم یا چمن برای او یاد کرده بودند . حکمتیار در اول ازشنیدن این حرف های آنان بر آشفته و آنانرا به دلیل کناره گرفتن از جنگ به ملامت گرفته بود و این را علت ظهور مردان تاراجگر و بی باکی مانند قلم ، چمن و زردار به گفتۀ او در عرصۀ جهاد عنوان کرده بود . بعد از این حرف های هیأتی را برای تحقیقات از آنان توظیف کرده بود که شخص نامبرده نیز عضو آن هیأت بود .
3 - من که تا ماۀ عقرب سال 1364 در این زندان بد نام زندانی بودم تا زمان بیرون شدن از زندان شاهد این گونه جنایت ها بودکه در آنزمان کارمل به نیابت شوروی سابق زیر حمایت اضافه تر از یکصد هزار نیرو این کشور در کابل حاکمیت داشت .
4 - شیرین دل یکی از خورد ضابطان در آنزمان در زندان پلچرخی اجرای وظیفه می نمود . وی که از باشنده گان قریۀ "کنده" در رخۀ پنجشیر است . روزی نزد من آمد و گفت که او قصد دارد وظیفۀ خوی را ترک نماید . وی دلیل ترک وظیفۀ خویش را توظیفش در گروپ جلادان بود که به آمریت شمس الدین قوماندان بلاک اول رهبری میشدند . این گروپ بصورت نوبتی در هر شش ماه عوض میشدند که شیرین دل هم در گروپ شمس الدین برابر شده بود . این گروپ وظیفه داشت که در هر دوشنبه و چهار شنبه در شامگاهان بروی زندانیان در پولیگون پلچرخی آتش باری نموده و پیش از زیر آوار نمودن شهدا ، آمر گروپ وظیفه داشت تا برای جلوگیری از زنده ماندن یکی از زندانیان ، به مغز هر کدام جدا جدا یک مرمی خالی نماید . این بار که شیرین دل در رکاب جلادان به رهبری شمس الدین قرار گرفت بود . از سوی شمس الدین برایش امر فیر به مغز زندانیان داده شده بود که او از این کار ابا ورزیده و این سبب شد تا وظیفۀ خود را برای همیش ترک نماید . وی روزی زندانی ییرا جهت تداوی به شفاخانۀ علی آباد برد و بعد از فرار زندانی از شفاخانه ، خود او نیز فرار نمود و به ایران مهاجرت نمود .