مهرالدین مشید
امریکا و بازی بزرگ در کشوری که دشنۀ مقاومت گلوی هر مهاجمی را شگافته است
قسمت دوم
دولت هند بریتانیایی درزمان امیر دوست محمد خان سدوزایی در سال (1839 – 1842 ) حمله بر افغانستان را آغاز نمود که با رفتن امیر دوست محمد خان به پشاور، شاه شجاع بحیث مزدور و عمال بریتانیا به کابل آورده شد و بعد از این حادثه مردم افغانستان در برابر سه تهاجم بزرگ انگلیس در سال های 1839 ، 1878و 1919 بهای گزافی را پرداختند . بریتانیا از سال 1839 تا 1892 با تلاش های خصمانۀ شان توانستند که با امضای معاهده هایی زیر نام "گندمک" در زمان یعقوب خان فرزند شیرعلی خان و دیورند در زمان عبدالرحمن خان بخش هایی از افغانستان را به حاکمیت انگلیسی در آورند و تا اکنون دولت افغانستان این معاهدات بویژه معاهدۀ دیورند را نپذیرفته ؛ بلکه این معاهده ها از یک سو با دولت بریتانپا عقد شده بودند واز سویی هم این گونه معاهدات نظر به قرار های بین المللی تا صد سال قابل اعتبار هستند و از این رو حیثیت حقوقی خود را از دست داده اند . از سویی دیگر دولت های افغانستان آنرا قبول نکرده و از پذیرفتن آن سر باز زده اند و حتی خود عبدالرحمن هم در پای سند دیورند امضا نکرده است .
بریتانیا اضافه تر از نیم قرن تلاش کرد تا با طرح توطیه های گوناگون زیر نام قوم ، زبان و مذهب افغانستان را چند پارچه نماید ؛ اما موفق نگردید ؛ زیرا در هر تهاجم خویش را در برابر مقاومت یک پارچه و فشردۀ اقوام مختلف افغانستان یافت و آرزو های شومش در چکاچک شمشیر های آزادیخواهان بی تعبیر ماند و مانند پارچۀ یخی ذوب گردید ؛ گرچه بریتانیا توانست تا از دشمنی های قومی و قبیله یی افغان ها استفاده نماید و به تدریج زیر نام معاهدههای ننگین و تحمیلی یکی پی دیگر افغانستان در مرز های کنونی آن بفشرد . شاهان مزدوری مانند شاشجاع ها ، یعقوب ها و عبدالرحمن ها را برای تن دادن به معاهدات ننگین ترغیب نمودند و اما هرگز موفق نشدند که حتی از طریق این عمال خود افغانستان را به سوی تجزیۀ قطعی سوق بدهد . به هر میزانی که آتش خشونت استعماری بریتانیا بر ضد مردم افغانستان شعله ور تر میگردید ، به همان انداز وحدت و همبستی ملی مردم این سرزمین را برای دفاع مشترک در موجی از خشم و نفرت بیشتر بر می انگیخت . بریتانیا خواست تا با بریدن بدنۀ این کشور مرز های ناشکننده را میان این مردمان ایجاد نماید ، به عکس این مرز های موهومی نه تنها سبب جدایی مردمان منطقه نگردید ؛ بلکه از این هم بیشتر بر جاذبۀ ملی و تاریخی آنان برای زیست باهمی در یک قلمرو جغرافیای واحد افزود . این برش های استعماری نه تنها به مثابۀ تیغی بر سینۀ مردمان دو طرف خط دیورند نه ؛ بلکه به گونۀ تیغ آخته یی از شمال تا جنوب و ازشرق تا غرب بر قلب هر افغانستانی فرو میرود .
بریتانیا در حدود هشتاد سال در افغانستان به نحوی درگیر شد که این درگیری ها از سال 1838 برابر به اولین تهاجم این کشور به افغانستان آغاز شد ؛ گرچه انگلیس ها در سال 1842 بعد از چهار سال جنگ شکست خوردند ؛ اما تحرکات این کشور بر افغانستان ادامه داشت تا آنکه در سال 1878 در دور دوم پادشاهی شیرعلیخان جنگ دوم افغان اوانگلیس بوقوع پیوست که با شکست فاحش انگپس ها در میدان "میوند" بوسیلۀ مدافعان هراتی ، هلمندی و قندهاری تحت رهبری ایوب خان پایان یافت . انگلیس ها گرچه در میدان جنگ شکست خوردند و اما با استفاده از ضعف نفس زمامداران مزدور صفت افغان بر نفوذ سیاسی خود بر این کشور تا سرحدی به انحصار در آوردن سیاست خارجی افغانستان افزودند تا بالاخره در سال 1919 مردم این سرزمین برای کسب استقلال کامل سیاسی در برابر انگلیس ها قیام کردند و انگلیس را بعد از سه ماه جنگ وادار به استرداد استقلال افغانستان گردانیدند .
با توجه به تحولات نظامی و صف آرایی های مردم در این سه جنگ در برابر نیروی های مهاجم می توان به ماهیت واقعی مقاومت ملی مردم در برابر مهاجمان پی برد . در این مدت مدافعان ملی نه تنها از آموتا دراز راۀ ابریشم قدیم دشمن را زمینگیر کردند ؛ بلکه در مسیر پاروپامیزاد قدیم نیز از کابل تا غزنی و از آنجا تا کندهار و هرات و زمینداور زمین را در زیر پای دشمن به آتش مبدل کردند . در این مقاومت اقوام گوناگون از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب نقش مشترک و هماهنگ داشتند . مبارزۀ مردم ما در برابر انگلیس چنان رنگ و بوی ملی را به خود اختیار کرده بود که نیرو های انگلیسی پیش از آنکه طعم تلخ شکست جنگاوران شمال تا کهدامن را می چشیدند ، باشنده گان کابل بر آنان یورش میبرد و زنان و کودکان از بام ها بر سر شان سنگ و "کپره " میریختند . هنوز از زیر سنگباران کابلیان رها نمی شدند که زیر ضرب شمشیر غازیان در بند غازی و لته بند زمینگیر میشدند . به همین گونه غازیان در سراسر کشور نیروی مهاجم را می کوفتند و بالاخره در یک صف آرایی ملی کمر مغرور دشمن را شکستند ؛ گرچه این ایثار گری های ملی زیر ساطور دوطیۀ انگلیسی با استفاده از شاهان مزدور به یغما رفتند و اما آنچه در این میان آشکار است ، همانا مقاومت ملی و تسلیم ناپذبیر این ملت در برابر مهاجمان تاریخ بوده است .
در این شکی نیست که بافت های ملی و فرهنگی در بستر مهاجرت های کوچک و بزرگ متغیر گردیده و فرهنگ بومی در نتیجۀ آمیزش با فرهنگ مهاجرت و تاثیر پذیری از آن به تدریج رنگ باخته میگردد . این رنگ باختگی فرهنگی هویت ملی و تاریخی بومی را متضرر میگرداند که این تحولات در دراز مدت بر هویت ملی نیز اثر گذار است ؛ گرچه این روند تمدن های بزرگی را بوجود آورده و تمدن های بزرگ در بستر مهاجرت های بزرگ بوجود آمده اند ؛ اما نمی توان از قربانی های فرهنگ های بومی در این پروسه چشم پوشی نمود . این تاثیر گذاری ها و تاثیر پذیری ها رابطۀ تنگا تنگی با نیرومندی و قدرت جذب و دفع عناصر فرهنگی منقابل فرهنگ ها از یکدیگر داشته است . این تاثیر گذاری ها و تاثیر پذیری ها نه تنها سیمای فرهنک ها را عوض کرده است ؛ بلکه سیمای تاریخ و هویت ملت ها را نیز دچار دگرگونی نموده است ؛ اما در هر حالی فرهنگ و تمدن قوی و پرجاذبه در هر زمانی بجای از هم پاشی در محور سازنده گی ها قرار گرفته و به مثابۀ محرکی درون زا و خود جوش با اخذ عناصر فرهنگی جدید به تحرک تازه در آمده و بالنده تر گردیده است . آنچه مسلم است این که فرهنگ نیرومند و با ظرفیت در فراز و فرود تحولات فرهنگی در حفظ و بقای هویت تاریخی و ملی ملت ها نقش بایسته یی داشته است . این سرزمین در طول تاریخ بستر پرورش فرهنگ های بزرگ بوده و در بستر این پرورش های فرهنگی هویت تاریخی وملی مردم آن رنگ نیرومند تری به خود گرفته است .؛ این ویژه گی ها را در جوامع سنتی و کهن پر رنگتر می توان دید . به هر اندازه ییکه جوامع قشر سنتی خویش را فرو میگذارد به همان اندازه این ویزه گی در آن رو به افول میگذارد . در گذشته ها فرهنگی مایۀ ملی یک کشور نقش شگفت آوری در غنای فرهنگی بومی به گونۀ یک تجدد رخ نموده است . فرهنگ و تمدن این سرزمین در هر مقطعی از تاریخ این توانایی را از خود بروز داده و قابلیت جذب و پذیرش هر فرهنگی را داشته است . از همین رو بوده که این سرزمین مهد پرورش و گهوارۀ بزرگترین تمدن های جهان باستان و جدید بوده است . از سویی این توانایی های فرهنگی زمینه را برای ساخت و بافت هویت ملی و تاریخی در چهار چوب مقاومت های ملی فراهم گردانیده است و در متحد نگهداشتن باشنده گان این سرزمین نقش جدی داشته و باغستان های ایثار را آبیاری کرده است .
مردم افغانستان این ایثار گری های ملی و متحدانه را در طول تاریخ از خود تبارز داده اند . در برابر هر مهاجمی این چنینی عمل کرده اند . چنانکه در زمان تهاجم شوروی سابق طی نه سال و 52 روز مردم ما بدون در نظر گیری روابط قومی و زبانی و حتا پیوند های خونی در صف واحد بر ضد سربازان ارتش سرخ رزمیدند . سنگر به سنگر از پی دشمن تاختند و تیغ از دمار آن بیرون کردند . بدون استثنا چه در شمال و چه در جنوب ، شرق و غرب ، هر سنگر نماد روشنی از وحدت ملی بود ؛ زیرا در هر سنگر تاجکی در کنار یک پشتون ، پشتونی در کناریک ترکمن ، ترکمنی در کناریک ازبک ، یه همین گونه هراره ، ایماق ، قرغز ، مغول ، پشه یی ، پا میری ، نورستانی و ... همه با یکدیگردر کناز هم از یک سنگر بر دشمن حمله ور شدند . تنها زمانی این صف های آهنین شکسته شده که دشمنان خارجی و داخلی به نام های مختلف دست به توطیه زده اند و به نام این و آن به بهانه های گوناگون آرزوی های مردم ما را قربانی اهداف استعماری در سطح بین المللی و قربانی طرح های خشک روشنفکرانۀ ناسیونالیستی و گرایش های فکری ناسالم چپ و راست نموده اند .
در زیر خم اندیشه های تمامیت خواهانۀ رهبران جهادی بود که در خت تنومند جهاد آزادی خواهانۀ مردم افغانستان به خشکی گرایید ، در زیر بار حرص و آز انان از بار و برگ بماند و چون مرغ در خون تپیده یی اول بال و پرش شکست و بعد جان داد ؛ اما در این میان تیکه داران جهاد و رهبر نمایان جهادی در موجی از تاراچ و غارت ها هستند که در کاخ ها و ویلا های فساد و مواد مخدر بی ننگی و بی شرمی در شیرپور و جا های دیگر خیلی ناجوانمردان و نا عاقبت اندیشانه بر تنۀ زخمی و آماج رفتۀ مرمی های از خود و بیگانه این مرغ لتخند مرگ میزنند ، بر مرگ آن یتیم اشک تمساح میریزند و با بلند کردن پیاله های می و مستی جان دادن آنرا به استهزا گرفته اند .
در موجی از مستی های انسان خوارانۀ جنگ های تنظیمی بر سر تقسیم قدرت که منتج به شهادت بیشتر از شصت هزار با شندۀ بیدفاع کابلی گردید . کودک تازه تولد شدۀ جهاد به سرعت جان باخت . شگفت آور این که جهان پهلوانان کشتار بیرحمانۀ مردم بیچاره در موجی از میخ کوبی ها ، چاه افگندن ها ، سینه بریدن ها و واسکت بری های فاجعه بار هر کدام ادعای دفاع از شهروندان کابل راداشتند . با تاسف که بد ترین دوران سیاه را در تاریخ افغانستان به یاد گار گذاشتند .
مردم افغانستان هنوز از زیر ضرب وشلاق جنگ های گروهی دیوانگان قدرت جان به سلامت نبرده بودند که از زیر خرگاۀ خاکستر خونین و آتشبار آن گروۀ طالبان سر بر آوردند و بوسیلۀ استخبارات پاکستان به کمک سیاسی ومالی امریکا ، عربستان سعودی و دیگر کشور های خلیج سر و کلۀ خویش را زیر نام گروۀ "جاده صافکن" از کویتۀ پاکستان بیرون کردند . فاجعۀ طالب هنوز ناتمام مانده بود که پس از زاه اندازی سناریوی یازدهم سپتمبر بازی دیگری را امریکا در افغانستان به راه انداخت . این بازی خیلی خطرناکتر از گذشته با معاهدۀ بیمار و توطیه آمیز بن آغاز شد . این فاجعه که با تاسیس ادارۀ موقت آغاز گردید و بعد از دو سال دورۀ انتقالی و برگذاری انتخابات ریاست جمهوری تا کنون ادامه دارد .
بازی امریکا که این بار خیلی حساب شده و در ضمن مرموز آغاز شده بود که در اپتدا سیمای خیلی حق بجانب داشت ؛ زیرا مردم با نگاهی خوشباورانه نسبت به امریکا به دیدۀ ناجیانی میدیدند که گویا به گونۀ فرشته های نجات برای رهایی آنان شتافته است ؛ اما دیری نگذشت که مردم ما با گوشت و پوست خود ا احساس کردند که عذاب این فرشته های نجات کمتر از عذاب جاده صافکن ها نیست . حالا مردم افغانستان بوضوح دریافته اند که استراتیژی امریکا در افغانستان به دشواری کشانده شد
امریکا در اول مهرههایی را در افغانستان بر سر قدرت آورد ؛ زیرا میدانست که این مهرهها آگاهانه و ناآگاهانه در راستای اهداف او در افغانستان حرکت می کنند . امریکا از قبل تلک هایی را پیش راۀ آنان جا بجا کرده بود تا در صورت اندکترین گردن کشی در برابرش ، به گونه یی هر کدام را در دام افگند . امریکا از سال 2001 بدین سو بصورت ماهرانه یی مهرههای مورد نظر خود را در افغانستان تحت ریاست رییس جمهور یه قول ویکی لیکس ضعیف ، گپ سنو و احساساتی جابجا کرده و عنان همه را به نحوی بدست قاچاقبران مواد مخدر و گروههای مافیایی مالی و اقتصادی ، تاراجگران زمین ، حلقات مافیایی موسسات انجویی وسایر جنایتکاران و تباهکاران حرفه یی سپرد . امریکا میدانست که این مهرهها ظرفیت نا محدودی برای خمیده شدن دارند و در برابر پول حاضر به هر نوع معامله ، سازش و مصالحه هستند . از سویی هم امریکا میدانست که مهرههای او در افغانستان ظرفیت مدیریت کارا را در برابر توطیه های دراز مدت و استراتیژیک او ندارند ؛ زیرا هر کدام را به نحوی آزموده بود و رگ های احساسات ملی و تاریخی آنان را از قبل بریده و جوش و خروش فرهنگی شان را در نطفه خشکانیده بود . چنان مهرههای خود را ایده آل یافته بود که همه برایش لقمه های چربی بیش پنداشته نمی شدند . امریکا آنانیرا که از غرب آورده بود ، کار آنان را از اول پایان یافته میدانست ؛ زیرا هویت دو گانۀ آنانرا بستر خوبی برای مانور های سیاسی خود تلقی میکرد . این ها چون از غرب سرزمین ثروت و قدرت آمده بودند و بصورت عموم از طریق کمک های ادارههای خیریۀ غرب درموجی از یاس و احساس ذلت امرار معیشت میکردند وشماری هم چنان به کار های شاق و ذلت بار مصروف بودند که این زنده گی ذلت بار آنان را تنها رویا های دست یابی به قدرت و تکیه زدن به مقام های بلند قدرت می توانست ، اندکی به آغوش آسایش بکشد تا باشد که خمار رنج های بی پایان آنان به قیمت معامله با سرنوشت ملت بیچارۀ افغانستان بشکند . این بیچارهها که از ازرش های میهنی و ملی و اعتقادی تهی شده بودند ، تمامی وسوسۀ آنان جز بدست اوردن قدرت چیز دیگری نبود . امریکا که ضعف آنان را خوب درک کرده و نقاط و عرصه های نفوذ بر آنان را پیدا کرده بود ، همه را به گونۀ آدم های خنثا یا به گفتۀ مدیر صاحب عبدالقادر خان (4) به گونۀ مین های فیوز کشیده به افغانستان صادر نمود . این ها هم مانند تشنه های زندانی که ضرب و شتم "عوض "(5) را در زندان "صدارت " در دووران تره گی ، کارمل و داکترنجیب نچشیده بودند ؛ با رها شدن بر اریکۀ قدرت و دیدن آب ثروت چنان از خود بیگانه تر شددند که معاش های بلند دولتی همراه با معاش های فوق العادۀ 5000 دالری (6) آب از چشم شانرا هم فرو ریخته و پا ها را چنان برای اخذ رشوت های کلان برهنه کرده اند که در این شتاب با به فراموشی سپردن همه چیز ، از خود بی خویش ترگردیده و در خود گمتر شده اند .
این آدم های خنثا از احساسات ملی و تاریخی ، گودی هایی بیش در تختۀ شطرنج امریکا نبودند و نیستند . امریکا که این ها را کارگزاران و جاده صافکن برنامه های دراز مدت خود تلقی میکرد و مینماید ، چندان آرزو ندارد تا این ها با مردم بیامیزند تا مبادا احساسات ملی در آنان دوباره زنده شود . از همین رو با ایجاد قفس های آهنین در عقب هفت دیوار های سمنتی بیشتر از مردم تجرید شان نمود . چنان عرصه را برای آنان تنگ کرده است که به کلی از مردم دور شده و اطلاعات شان از زنده گی مردم عادی بیشتر از اطلاعات استخباراتی نیست ؛ آشکار است که این گونه اطلاعات بر پایۀ آگاهی های استخباراتی روز تا رور بر بیگانگی آنان از مردم می افزاید . این بیگانگی ها رگ های روابط مردمی آنان را در نطفه خشکانیده است . جلالی ها ، اتمر ها ، قاسمی ها و ... نمونه های بارز این خنثا احساسات های غارتگر هستند که هزاران دالر را با همدستی با مقامات و شرکای جرایم مافیای شان از افغانستان بیرون کردند که حتا بعد از برکناری از قدرت یک روز هم حوصلۀ ماندن در افغانستان را نداشتند و با به باد فراموشی گذاشتن خریطه های پسته و قالین های به اصطلاح تحفه آورده شده در مکروریان های کابل و جا های دیگر ، بصورت فوری افغانستان را ترک کردند . این ها توانستند که به کمک رییس دولت و همکاری سهل انگارانۀ پارلمان افغانستان پاسپورت های تابعت دومی خود را حفظ نمایند که با این کار قانون اساسی و تمامی ارزش های فرهنگی افغانستان را به بازی گرفتند ، همه چیز را به مسخره گی گرفتند و بالاخره "خرسوار " از پیش چشمان مردم ما به کشور متبوع خود رفتند .
++++++++++++++++++++++++
در این شکی نیست که تاریخ برای کسانیکه از آن بیاموزند ، درس های خوبی برای آموختن دارد ؛ اما کسانیکه از آن نمی آموزند و در پنجۀ روزگار تیز چنگال خود را پنج انگشت ناشکننده حساب میکنند ، از آن کمتر چه که هیچ نیاموختند . بر مصداق این بیت : هرکه ناموخت از گذشت روزگار - هیچ ناموزد زدرس آموزگار . بدا به حال آنان ؛ زیرا این اشخاص خلاف چرخ زمان حرکت کرده و می خواهند با خیره سریهای تمام تاریخ را به کام خود بچرخانند . کاری که محال است و لجاجت بر آن جز جنونی فاجعه آور چیز دیگری نیست . آنهم در کشوری که سرزمین مهاجم شکنانش خوانند و وجب وجب آن قبرستان متجاوزان درطول تاریخ بوده است . درهر مقطعی از تاریخ مقاومت ملی مردم این سرزمین به اسطورۀ شکست ناپذیری ها برای جهانگشایان متجاوز مبدل گردیده است . مقاومتی که در ظرف گداختۀ آن دین ، مذهب ، قوم و قبیله نژاد رنگ با خته اند که در برهه هایی ازتاریخ ویژه گی های دینی و تاریخی ضامن وحدت ملی ومنافع حیاتی و هم سد ناشکننده یی در برابر دسایس دشمنان تجزیه و چند پارچگی مردم این سرزمین واقع شده است .
از مطالعۀ تاریخ فهمیده می شود ؛ هر آنگاهی که مهاجمی از شمال سر می کشید ، در موجی از مقاومت موفق به عبور از دریای آمو یا فرا رود میگردید . مقاومت در برابر آن نیرومندتر و منسجم تر میگردید . مقاومت در برابر نیروی مهاجم چنان اوج میگرفت که نیرو های آنان در جنگ با مردم ما رو به تحلیل میرفت که با رسیدن نیرو های تازه دم از جنوب ، شرق و غرب کشور نیرو های دشمن توان دفاعی خود را از دست داده و تار و مار میشدند . چنانکه بعد از خانوادههای کیانی ها و اسپه ها و جنگ های داخلی بین ماد ها و فارس ها زمانیکه مردم این سرزمین توان رزمیدن در برابر سیروس هخامنشی را که از غرب کشور به کشور ما حمله ور شدند ، از دست دادند . در این هنگام بود که نیرو هایی از شرق و جنوب و مرکز کشور به دفاع آنان شتافت و نیرو های دشمن را برای مدت طولانی مصروف و زمنینگیر نمودند . این مقاومت ملی سبب شد که شاهان هخامنشی ها تا داریوش سوم در هر بار به مقاومت شدید مواجه گردیده و عقب نشینی میکردند و با یافتن فرصتی دیگر به حملۀ جدید دست میزدند . علت اصلی شکست هخامنشی ها در این سرزمین دفاع مشترکی بود که نیرو های مهاجم بصورت سراسری به آن مواجه بودند . در نتیجۀ این مقاومت های ملی و هماهنگ دوران هخامنشی ها در این سرزمین جز آمد و رفت ودادن تلفات فراوان چیز دیگری را در پی نداشت که هرگز موفق به استقرار سلطۀ خویش در این سرزمین نگردیدند تا آنکه بسوس حکمروای باختر شاهان محلی مانند والی های درانگیاناوا ، اراکوزیا و نابارزانس را با خود متحد گردانید و داریوش هخامنشی را شکست قطعی داد .
"بسوس" باختری سلطنت مستقل را در خراسان یا ایران آنروز بوجود آورد ؛ اما سلطنت او در برابر تهاجم اسکندر تاب مقاومت نیاورده و به طرف شرق کشور عقب نشینی نمود که این بار هم صفوف مقاومت از جنوب ، مرکز و غرب کشور بر ضد مهاجمین فشرده تر گردید . مقاومت های دوامدار مردم ما در برابر یونانی ها سبب شد که سلوکوس پادشاۀ یونانی قسمتی از ولابت های خراسان قدیم را به شاهان موری ها بدهد . موریها که از قبل راهبان خود را به باختر فرستاده بودند ، با مردم ما آمیخته بودند . این آمیزش به یک آمیزش دینی مبدل گردید و این سبب شد که مردم ما بصورت مسالمت آمیز دین بودایی را بپذیرند . پذیرش دین بودایی از سوی مردم ما سبب شد که آشوکا توانست پر قدرت ترین سلطنت را که مرکز آن کاپیسا بود ازهند تا ماورای آمو در سطح منطقه تاسیس نماید . چنانکه بت های معروف بامیان یادگار پادشاهی آشوکا در کشور ما است که نمایانگر نماد تکوین و تکامل دو تمدن بودایی و یونانی در این سرزمین است که به نام "گریکو بودیک" یاد می شود .
در زمان درگیری های مردم ما با مهاجمان یونانی ، اقوام اسکایی ها از شمال وارد کشور ما شدند و موفق به بیرون راندن یونانی ها و باختری ها از خراسان قدیم شدند و با پارت ها یا پهلو ها در سیستان آمیختند . با استقرار حاکمیت اسکایی ها باختری ها به سوی جنوب سرازیر شدند و بالاخره اسکایی ها در برابر تهاجم پوچی ها یا کوشانی ها توان مقاومت را از دست دادند و به جنوب هندوکش مهاجرت کردند . مورخین علت اصلی سقوط اسکایی ها را در برابر کوشانی ها رویارویی دوامدار مردم ما در برابر اسکایی ها ذکر کرده اند که تمامی نیروی آنان در نتیجۀ مقاومت مردم ما به تحلیل رفت . شماری مورخین پهلوا را آمیزش دو قوم اسکایی و کوشانی میدانند که دولت مستقل و مقتدری را در سیستان تا حوزۀ سند تشکیل دادند .
در این مدت خراسان قدیم با به قول شماری مورخین آریانای قدیم و حتا پیش از آن بین تیرو های مختلف دست بدست میشد . این تحولات بعد از هزارۀ اول پیش از میلاد بیشتر بوقوع پیوسته است که این سرزمین مورد تهاجم زمامداران هخامنشی ها ، موری ، یونان و باختر ها ، اسکایی ها، پهلوا ها و سلوسی ها قرار گرفت . گرچه قلمرو جغرافیایی سر زمین ما چندان روشن نیست ؛ زیرا تهاجم های پیهم بیگانه ها ، اختلافات شاهان محلی و عواملی دیگر مرز های ثابت چغرافیایی را در این سرزمنین به نحوی شکسته و نامعین گردانیده بود ؛ اما باز هم حدود جغرافیایی آن از شمال تا به کابل و کاپیسا (تا تخارستان و بلخ وحتا فرا رود) ، از جنوب و شرق تا جنوب هند ، پنجاب و آنسوی دریای اندوس (سند) و از طرف غرب تا نزدیکی های فارس در سرحد قلمرو ماد ها یعنی پارسوا (فارس)ها محدود گردیده بود . (1) 1 – مرحوم کهزاد تاریخ افغانستان
با استقرار حاکمیت کوشانی ها اسکایی ها در جنوب هندوکش سرازیر شدند و با شاهان محلی باختر آمیزش پیدا کردند و این حالت تا زمانی ادامه داشت که کوشانی ها هم یکی پی دیگر در برابر مقاومت شاهان محلی باختر قرار گرفتند و بالاخره به سقوط مواجه شدند که بعد از سقوط کوشانیهای بزرگ ، ساسانیها تا کابل و بلخ پیشروی کردند . در آستانۀ سقوط و براندازی کوشانی ها در نیمۀ قرن پنجم میلادی حکومت یفتلی ها در شمال کشور تشکیل گردید . دولت مقتدر کوشانی در نتیجۀ حملۀ یفتلی ها از شمال و ساسانی ها از جنوب سقوط کردند که بعد از جنگ های دوامدار میان ساسانی ها و یفتلی ها تا زمان ظهور "آخشور " پادشاۀ مشهور یفتلی ادامه داشت و بالاخره در برابر آخشور شکست خوردند و خاک های خراسان قدیم را ترک کردند . شماری محققین یفتلی ها را منسوب به کوشانی ها میدانند .
در زمان استقرار یفتلی ها در خراسان قدیم ، شاهان کیدرای کوشانی در جنوب هندوکش حکمروایی داشتند که سلطنت آنان از سوی پارت ها در غرب تهدید می شد . زمانیکه سلطنت یفتلی ها رو به ضعف نهاد . شاهان کیداری از جنوب هندوکش بر آنان حمله ور شدند . در این زمان ترکان غربی که از اختلاف دیرینۀ یفتلی ها و ساسانی ها آگاهی داشتند . ایتلافی را با ساسانی ها بر ضد یفتلی ها تشکیل دادند ، دولت یفتلی را سرنگون نمودند و خاک های خراسان قدیم را بین خود تقسیم کردند . اختلاف میان ترک ها و ساسانی ها بر سر کنترول راۀ ابریشم سبب گردید که ساسانی ها در حاشیۀ ولایت های غربی خراسان یا آریانای قدیم عقب نشینی نمودند .
در این زمان شاهان محلی یفتلی و کوشانی یفتلی که تحت نام "رتبیل شاهان " مشهور هستند ، در جنوب هندوکش سلطنت های محلی را تشکیل و در برابر مهاجمین گاهی بصورت مستقل و زمانی هم در هماهنگی با حاکمیت مرکزی در برابر مهاجمین می رزمیدند که این سلسله تا زمان حملۀ مسلمانان به خراسان ادامه داشت . آخرین سلسله های آنان به نام ترله "تگین" در قندز بوسیلۀ قطیبه سردار عرب از بین رفت و سلسلۀ دیگر آن در جنوب هندوکش تا نیمۀ دوم قرن هشتم در گندهارا موجود بود .
در این زمان با آنکه شاهان یفتلی در شمال وساسانی ها در جنوب در این سرزمین حاکمیت داشتند ؛ اما دولت های کیداری که ترکیبی از کوشانی های برزگ و یفتلی ها تشکیل شدند . بنا بر آمیزش طولانی تاریخی آنان با مردم ما در بستر فرهنگی خاص و پذیرش ارزش های فرهنگی این سرزمین ، سبب گردید که کیداری های کوشانی های خورد به مثابۀ حامیان و مدافعین اصلی این سرزمین در مقطع های خاص تاریخی عرض اندام نموده و از حماست باشنده گان اصلی این سرزمین بهره مند گردند . در حالیکه در یک دوره در برابر مقاومت شدید آنان قرار داشتند .
برهمن شاهان که سلسلۀ آنان به شاهان کیداری جنوب هندوکش میرسد و اولین موسس آنان که به نام کوشانی های خورد یاد میگردد در قرن چهارم میلادی به روی سکه های خود کلمۀشاه را نوشتند که در تاریخ زیرنام رتبیل شاه ، ترکی شاه ، هندو شاهی ، برهمن شاهی و هندو شاهیان آمده اند و به نام کابل شاهان یاد می شوند . آخرین رتبیل شاه بوسیلۀ یعقوب لیث صفاری در کابل سقوط داده شد که یعقوب برای از پا اندازی آن یه حیله متوسل گردید ؛ گرچه بعد از آن هم سلسله رتبیل شاهان بعد از سقوط آنان در میرزکۀ پکتیا و به ادامۀ آن تا مدتی طولانی در ویهند باقی ماندند . (5) 5 – مرحوم غبار ، افغانستان در مسیر تاریخ
باشنده گان اصلی این سرزمین در هر برهه یی از تاریخ سرهای خویش را از دست داده اند ؛ اما هیچگاهی سنگر ها را برای دشمنان خود رها نکرده اند . چنانکه از مطالعات تاریخ بر می آید که مردم ما در هر زمانی به مثابۀ عقاب های بلند پرواز آشیانه داران هندوکش بزرگ بوده و گاهی در شمال آن در کهندژ (کندز) کنونی و زمانی هم در جنوب آن در کاپیسا و بگرام سنگر های شکست ناپذیری را در برابر دشمنان با خون خویش آراسته اند و خط مقاومت را در مسیر "پارو پامیزاد" ( از کابل تا غزنی ) ، ار کابل تاغنداب حتا تا آنسوی سند و از کابل تا پکتیکا ( پکتیویس ) با خون های خویش حفظ نموده اند . در این راه چنان پایمردانه و استوار رزمیده اند تا کمر دشمنان را شکسته اند و تا آنکه سوگوار و آرمان به دل از این کشور فرار کرده اند .
در طول تاریخ کندز(کهندژ) و کاپیسا اولی مرکز تخارستان تا آنسوی آمو و دومی مرکز کابلستان تا سند نماد های مقاومت ملی بوده و دلیر مردان این سرزمین به رسم پاسداری از مام میهن دامنه های زیبای آنرا ناگزیرانه در زیر پای دشمنان به آتش مبدل کرده اند و با خون خویش مزرعۀ آزادی و سلحشوری را آبیاری کرده اند . باشنده گان این سرزمین بدون هرگونه تبعیض و تفاوت قومی بصورت متحد و مشترک گاهی در شمال هندوکش و زمانی در جنوب هندوکش در برابر دشمنان رزمیده اند و هرگونه توطیه های دشمنان را برای تجزیۀ کشور شان خنثی نموده اند ؛ گرچه این دو مرکز به مثابۀ پایگاۀ مرکزی مقاومت بوده ، اما بستر مقاومت در شمال تا آنسوی آمو و در جنوب تا ویهند گسترش داشت . چنانکه بعد از سقوط کابل به دست یعقوب لیث صفاری میرزکه دختر رتبیل شاه مرکز شاهی را با تمام ثروتش از کابل به میرزکه در پکتییا منتقل گردانید و آخرین سلالۀ شاهی غزنه هم از ترس تهاجم علاوالدین جهانسوز ثروت شاهی غزنه را به میرزکه منتقل نمود که با تاسف این ثروت سرشار مادی و معنوی در اواخرسقوط نجیب به تاراج رفت .
مقاومت باشنده گان اصلی این سرزمین چه در زمان جنگ های داخلی و چه در زمان جنگ با خارجی ها به هدف پاسداری از مرز های سیاسی و جغرافیایی آن بوده و به گونۀ موج توفنده و خشم ناشکننده بر ضد آنانی رزمیده اند که هوای خصمانۀ تجزیۀ این کشور را به سر می پروریدند .
منصور عباسی که به کمک ابومسلم به قدرت رسید . از نیرومندی و نفود ابومسلم در هراس افتاد و به بهانۀ دعوت حج او را به بهانۀ گفت و گوی خاص در خانۀ خود بصورت خیلی ناجوانمردانه به قتل رسانید . او راد مردی را نامردانه کشت که عمری برای بازگرداندن خلافت غضبی از خانوادۀ اموی به علوی رزمید . او در حالی او را شهید کرد که ادعای بازگردانی خلافت به خانوادۀ پیامبر را داشت و عمامۀ خلافت پیامبر را برسر بر افراشته بود . او نه تنها برای پیامبر و خانواده اش خیانت نکرد ؛ بلکه در حصۀ بهترین یار و یارورش که در به قدرت رساندنش نقش کلیدی داشت ، بزرگترین جفا را مرتکب شد . او از این هم جفای بزرگتر را مرتکب شد ، گوشت ابومسلم را پخت وبر رزم آورانش خوراند . در حالیکه ابومسلم به دعوت او سر قافلۀ گی کاروان حجاج خراسان را داشت . جفایی که حتا هیچ گبر ، نصارا و یهود درحق مسلمانی بجا نیاورد . (9) 9 – مرحوم غبار ، افغانستان در مسیر تا ریخ
پس از کشته شدن ابومسلم بوسیلۀ منصور عباسی در سال 137 هجری بار دیگر قیام خراسانی ها در برابر عباسی ها ادامه پیدا کرد . بعد از آن برای خونخواهی ابومسلم و آزادی خراسان قیام هایی بوسیلۀ سنباد رردشتی در ری ، استاد سیس در هرات در سال 150 هجری شمسی ، محمد بن شداد واذرویه مرزبان زردشتی در سیستان ، حکیم ابن مقنع مشهور به" سفید جامگان" در مرو ، یوسف ابرم در سال ( 153- 158 ) در هرات و سایرین که نام شان کمتر در تاریخ ذکر شده یکی پی دیگر در برابر سپاهیان عباسی های قیام کردند و چنان با شهامت و دلیر مردی در برابر عباسی ها رزمیدند که در تاریخ کمتر نظیرش را می توان یافت . در این راستا رزم آوری های این مقنع در برابر سر بازان عباسی خیلی شگفت آورو استثنایی است .
در این قیام ها یک رمز را به خوبی میتوان مشاهده کرد که چگونه مردانی بدون توجه به مرز ها و قید بند هایی به نام شمال و جنوب ، شرق و غرب ، تاجک و پشتون ، ازبک و ترکمن یک وقتی از سیستان ، زمانی ازمرو و ری و گاهی هم از هرات در برابر استبداد منصور و دیگر خلفای عباسی قیام کرده و آزادی کشور خویش را با تمامیت ارضی آن در چوکات اسلام می خواستند . مقاومت این ها در برابر سربازان عرب به گونۀ مقاومت ملی فشرده و یک پارچه بود که زمانی زیر بیرق ابومسلم ها و زمانی زیر بیرق استاد سیس ها و ابن مقنع ها برای آزادی و یک پارچه بودن کشور خود رزمیدند .
این گونه مقاومت ها پس از آن به نرمی گرایید که برمکیان در خلافت بغداد به مقام های بلندی تا نخست وزیری رسیدند و خراسانی ها استقلال و تمامیت ارضی خویش را در سایۀ زمامداری مامون و امین اموی پر مخاطره نمی دیدند و خویش را بطور نسبی از آزادی های لازم برخوردار میدانستند ؛ زیرا مردم خراسانی به نام ابوالفضل از تبار ابومسلم مقام نخست وزیری را در دربار خلافت بغداد یافته بود ؛ اما زمانیکه باز هم خلفای بغداد را مخالف آزادی و تمامیت ارضی خود یافتند ، بازهم به قیام های خونینی بر ضد خلافت بغداد رو آوردند تا آنکه طاهر فوشنجی اولین سردار خراسان به حاکمیت مستقل در خراسان دست یافت و بعد از آن یعقوب لیث صفاری سیستانی و بعد از وی سامانی ها ، غزنوی ها ، غوری ها ، سلجوقی ها ، خوارمی ها هر کدام سلطنت های مستقل ملی را در خراسان بوجود آوردند ؛ گرچه تاسیس این سلطنت ها جنگ های خونین داخلی را در نیز پی داشت که شاهان مختلفی در اطراف و اکناف خزاسان حکومت میکردند . چنانکه در قرن 12 میلادی خراسان بوسیلۀ غزنوی ها و غوری ها و سلجوقی ها بصورت دولت های جداگانه اداره میشد . سیستم ادارۀ کشور در آنزمان بیشتر شکل قببله یی را داشت و زمامداران مستقل خراسان در بخش های مختلف این کشور سلطنت های مستقلی را تشکیل دادند که کمتر متاثر از ساختار قومی بود . بعد از آنکه خوارزمی ها توانستند سیطرۀ خود را بر اکثریت خراسان گسترش بدهند . حملۀ مغل بر خراسان آغاز گردید و بار دیگر کشور در آشوب فرو رفت و نیرو های چنگیز از بلخ تا بامیان ، غزنی ، هرات ، مرو و سیستان با مقاومت شدید خراسانی ها روبه رو گردید ؛ گرچه ملوک کرت (1245 – 13819) توانستند حکمروایی مستقلی را در هرات تشکیل بدهند که در آنزمان طوس نیشاپور در استیلای مغل قرار داشت ؛ اما چنگیز برای مدت اندکی توانست بر بخش های عظیمی از خراسان مسلط شود . او 5 سال در برابر مقاومت شدید این مردم قرار گرفت و این مقاومت کمر چنگیز را شکست . چنانکه مورخین علت عدم پیپشروی او را در جنوب هند مواجه شدن او با مقاومت سرسختانه در خراسان خوانند . مقاومت در برابر چنگیز زمانی آرام شد و شکست که هلاکو خود را مسلمان خواند و با این ادعا مرز مقاومت را شکست و کمر سلحشوران را با ابزار دینی خمیده گردانید .
در این اوضاع آشفتۀ خراسان تیمور گرگانی در ماورالنهر ظهور کرد . در این زمان که دولت مقتدری در خراسان وجود نداشت ، تیمور مقاومت های محلی را درهم کوبید و بر هند و ایران امروزی تسلط پیدا کرد و قلمروی وسیعی از کاشغر تا هند و فارس تحت حاکمیت خود در آورد . در این زمان بود که جنبش هایی به رهبری بایزید روشان در دو طرف کوۀ سلیمان بوجود آمد و آخرین سلسلۀ این جنبش به رهبری خوشحال ختک در برابر اورنگزیب از سال 1668- 1670 ادامه یافت . قیام های روشانی ها به گونه یی روح دشمن ستیزی را در مردم ما پرورید ؛ گرجه در این زمان پادشاهان بابری هند و صفوی ها با استفاده از رقابت های کهن قومی میان ابدالی ها و غلجایی ها توانستند ، اندکی به اهداف خود در کشور ما دست یابند ؛ تا آنکه بالاخره مردی از قبیلۀ غلجایی به نام میرویس خان در سال 1709 میلادی بر ضد گرگین قیام کرد و اولین دولت هوتکی را در قندهار تشکیل داد . در این زمان ولایت های غربی کشور مانند سیستان ، فراه ، مرو ، نیشاپور ، هرات ، مشهد وغیره زیر حاکمیت صفوی ها و ولایت های شرقی کشور مانند جلال آباد تا غزنی – کابل تحت سلطۀ بابری ها قرار داشتند .
در این میان دو قبیلۀ پشتون ها مانند لودی ها در قرن 15 و سوری ها در قرن 16 سلطنت های مقتدری را درهند بوجود آوردند که قبیله ختک هم توانست حکومت کوچکی را تاسیس نماید که بالاخره با به روی صحنه آمدن غلجایی ها و ابدالی ها نظام قیبیله یی در خدمت خان خانی در آمد و بعد از این نظام خود مختاری قبیله یی زیر سیطرۀ خان های محلی از هم پاشید و این خان های محلی به دولت مرکزی پیوستند و دولت مرکزی را بوجود آوردند .
بعد از کشته شدن نادر افشار احمد خان ابدالی که جوان رشیدی در سپاۀ او قرار داشت . فامیل نادر را سلامت به مشهد رساند . وی بعد از بازگشت از مشهد جرگۀ بزرگی در را در قندهار دایر نمود . در این جرگه وی با مخالفت رقیب قدرتمندی چون جمال خان قرار گرفت و بالاخره با مداخلۀ مرد گمنامی به نام صابر شاۀ کابلی به گونۀ مرموزی موفق به تاسیس دولت بزرگ ابدالی گردید . وی سلطنت مقتدری را تشکیل و بیش از هفت بار به هند حمله کرد ؛ گرچند حاکمیت خود را تا هند گسترش داد ؛ اما در نتیجۀ سرکوبی دو قوم بزرگ در هند یعنی مرهته و سکه به زودی زمینۀ اشغال نیم قاره بوسیلۀ بریتانیا فراهم گردید که این کشور 300 سال در نیم قاره حکومت نمود .
از آنجا که کمپنی هند شرقی سیصد سال بر سرنوشت ملتهای شرق اثر گذاشت و اثرات ژرفی بر اوضاع سیاسی ، نظامی و اجتماعی این کشور ها گذاشت . بیرابطه نخواهد بود ، اگر اندکی به آن پرداخته شود .
در زمان پادشاهی طهماسب صفوی بود که انگلیس ها در سال 1561 پیشنهاد تاسیس کمپنی هند شرقی را به شاۀ ایران دادند و اما شاۀ صفوی به دلیل کافر بودن انگلیس ها از همکاری با آنان خود داری کرده و درخواست آنان را رد کرد . در اوایل قرن شانزدهم دو کمپنی در جنوب هند شروع به فعالیت نمودند که یکی متعلق به پرتگالی ها و دومی متعلق به بریتانیایی ها بود که بالاخره بریتانیایی ها با غلبه بر رقیب پرتگانی خود فعالیت های کمپنی آن را در هند متوقف گردانیدند . انگلیسها در سال 1516م به بهانۀ دادوستد تجارتی با دولت مغلی هند ، هیأتی را تحت ریاست "سرتوماس" بحیث سفیر جیس اول پادشاۀ بریتانیا به دربار جهانگیر فرستادند . آن هیأت توانست تا امیتاز تاسیس کمپنی هند شرقی را از شاۀ مغولی بدست آورد . در زمان شاه جهان 1632م اجازه فعالیت های اقتصادی و تجارتی را در سواحل هندوستان پیدا کردند . سران کمپنی در کنار فعالیت های اقتصادی به تدریج قوای نظامی نیز فراهم آوردند که به کمک نیروهای بحری بریتانیا ، رقیب پرتگالی را که پیشتر پایش به هند رسیده بود، در آنسوی دریای هند شکست دادند . شاه جهان نیز بر پرتگالی ها حمله کرد که آن عمل مایه خشنودی بریاتانیایی ها گردید . بریتانیایی ها با این فریب حمایت شاۀ مغولی را فراچنگ آوردند . کمپنی انگلیسی هند شرقی بعد از آنکه توانست تمام حقوق تجارتی خود را از پارلمان و حکومت بریتانیا اخذ نماید . بالاخره این کمپنی چنان نیرومند شد که که وقتی پادشاه بریتانیا با "کاترین پراکنزا" شاهدخت پرتگالی ازدواج نمود ، خانواده سلطنتی پرتگال، بمبیی یکی از شهر های معروف هند را به عنوان جهیزدختر خویش به پادشاه انگلستان داد . پادشاه بریتانیا بعد ها بمبیی را به کمپنی هند شرقی فروخت . این کمپنی در دهۀ قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم توانست که با اعمال هر گونه اشکال تشبثات ، اقتصادی ، سیاسی ، نظامی و شیوه های محلانۀ استعماری سرانجام زمینه را برای حاکمیت بریتانیا در هند فراهم نماید . بالاخره برتانیا توانست تا با ایجاد کمپنی هند شرقی سیطرۀ خود را بر نیم قاره بگستراند .