مهرالدین مشید

نویسنده :  مهرالدین مشید

 

کالبد شناسی رویداد ها با روشی آسیب شناختی از بار مسخ تاریخ  می کاهد

 

بحث های  تاریخی یاد آور خاطرات دردناک و رخداد های غم انگیزیک کشور است که در موجی از خون و آتش در بستر تحولات اجتماعی و تاریخی  تصویر می گردند . بحث راستین بر سر تاریخ جدا از دهن کجی های شماری روزنامه نگاران مزدور و نویسنده گانی است که با حق سکوت گرفتن از زورمندان زر ، زور و تزویر ، رویداد ها را مسخ و تحریف نموده و با این شیوه نه تنها پرده به روی واقعیت های تاریخی یک کشور میگذارند ؛ بلکه با در سایه و روشن پیشداوری های خویش اذهان مردم را مغشوش و نسل های فردا را در شک و تردید های مرگبار نیز قرار میدهند . در حالیکه یک نویسنده بویژه یک  مورخ خوب شخصی است که بدون هر گونه گرایش های گروهی ، ایده ئو لوژیکی ، قومی و زبانی ، بدون هر نوع حب و بغض و خالی از هر گونه تمایل با توجه به واقعیت ها و با اتکا به اسناد عینی و تحریری رخداد های تاریخی را بصورت بیطرفانه و واقعی برشتۀ تحریر درآورد . از همین رو است که رسالت یک مورخ در قبال مردمش کمتر از پیامبر نیست ، او است که به مثابۀ پیام رسان راستین عمل کرده و با نوشتن درست ترین و دقیق ترین رخداد ها نسل موجود و نسل  آینده را در جریان رویداد های تاریخی قرار میدهد ؛ اما صد دریغ و درد که کمتر نوشتۀ تاریخی را میتوان سراغ نمود که بدور از تمایلات مورخ نوشته شدده باشد  و مورخی با قبول قربانی و پا گذاشتن بر سر منافع شخصی خویش با سره کردن و ناسره کردن رویداد های واقعی از رویداد های غیر مواقعی با گزینش واقعی به حکاکی رویداد ها بپردازد تا هیکل واقعی تاریخ را در سیمای رویداد های واقعی به نمایش بگذارد ؛ زیرا عوامل گوناگون شخصی و اجتماعی بویژه شرایطی که تاریخ نگار در آن زنده گی مینماید ، خواهی و نخواهی مانند گرانسنگی  برذهن او سایه افگنده و به گونۀ ناخود آگاه مانع او شده ،  گویی بر قلمش افسار می بندد و هر آنچه که او می گوید تاریخ نگار بنویسد و نه آنرا که خود تاریخ نگار می خواهد .  اینجا است که افکاری یه گونۀ اشباح بر " تویی" تاریخ نگار سایۀ سنگین افگنده و در ذهن او تبدیل به "من" ناشکننده یی میگردد که "ما" بودن او را سخت به چالش میکشد . این زمانی است که مورخ به پرتگاۀ رسالت اندیشی ها افتاده و مسؤولیت انسانی ، اجتماعی ، تاریخی و جغرافیایی خود را در زباله دانی تاریخ می افگند . تاریخ نگار تنها در بند تمایلات گوناگون خود اسیر نگردیده ؛ بلکه فشار های گوناگون اقتصادی ، اجتماعی و پایگاۀ ایده ئولوژیکی در کنار فشار های نظام حاکم دست بدست هم داده ، در نتیجه زبان دراز قلم تاریخ نگار  را کوتاه نموده و به قربانگاۀ تاریخش میکشاند .

گذشته از اینکه بحش مهمی  از تاریخ بنا بر نبود اسناد و  شواهد دقیق  تاریخی به ماقبل تاریخ سپرده شده است  و قسمت مهم  و اساسی زنده گی انسان  زیر بار اساطیر و افسانه ها که بصورت عموم پر از اوهام و خیالات اند ، پنهان مانده است و بدون هر گونه تردید این ناپیدایی های تاریخی به گونه یی بر یافته های بعدی تاریخی انسان سایه افگنده و تاثیرات فاحشی را بر آن بر جا گذارده است . این ناپیدایی ها سبب شده که بسیاری اسرار حیات شامل چگونگی خلفت ، نحوۀ تکامل شعور  انسان و یافته های اولی او به گونه یی ناشناخته باقی بماند و این که او چگونه مراحل جیولوژیکی را پیمود تا مرحلۀ بیولوژیکی رسید و بعد چه مراحلی را طی کرد تا به مرحلۀ سوسیالوژیکی گام نهاد  . این نایافته ها نه تنها بسیاری چیز هاییرا که با زنده گی انسان رابطه داشتند ، ناشناخته مانده است ؛ بلکه کشف های بعدی تاریخی او را نیز به گونه یی سوال برانگیز گردانیده اند . پس چگونه ممکن است که بر یافته های تاریخی دوران تاریخی انسان باور قطعی نمود و مسخ تاریخ را در آن نادیده گرفت و بویژه نتایج علمی کشف های دوران تاریخی را به دیدۀ یقین نگریست . این دشواری ها  جدا از دشواری هایی چون تمایلات نژادی ، قومی ، زبانی ، قاره یی ، دینی ، فرهنگی و مدنی  است که محققین تاریخی ، باستان شناسی ، فوسیل شناسی ، جامعه شناسی ، مردم شناسی و سایر دست اندرکاران تحقیق دوران تاریخی انسان به آنها رو به رو بودند و هستند .

این دشواری ها جدا از دشواری هایی است که نویسنده از دیدگاۀ  فلسفی ، علمی ، ادبی ، نحوۀ دید ، عمق نگری و سطحی نگری ، شیوۀ نگارش  و سطح آگاهی و تحصیلی خواه تخصصی و غیر تخصصی به آنها مواجه است . بویژه زمانیکه مورخ برای تحلیل های تاریخی می پردازد و اوضاع سیاسی و اجتماعی کشوری را به کنکاش میگیرد . در این حال است  دیدگاۀ او در نوشته های تاریخی اش برتافته ، سیلی از مفاهیم فلسفی ، علمی ،  ادبی و اجتماعی روبه رو شده و توفانی از انقلاب واژه ها در ذهنش فرو میریزد که حافظۀ او را در قید رویداد ها به گروگان میگیرد .  اینجا است که دامن تبحر فکری در بستر ذهن او گسترده تر شده و قوت اندیشه اش بفوران می آید تا بتواند ار عهدۀ نوشتن و تحلیل رویداد کوچکی در قید افکار فلسفی و علمی خود یه خوبی بیرون بجهد . از اینرو او برای نوشتن و تحلیل رویداد کوچکی باید از خم و پیچ تجارب افکار فلسفی و  علمی حتی  گوناگون عبور نماید تا در خم تحلیل واقعی رویدادی اطراق نموده و به رویداد دیگری بپردازد . طبیعی است که عواطف و احساسات تاریخ نگار نیز همپا با اندیشه های  به حرکت آمده و تاثیراتی را بر نوشته های او بر جا میگذارند . اینجا است که تاریخ نگار تنها برسر دو راهۀ این نمیماند که با افتادن در چالۀ افکار فلسفی برای رهایی خویش  از تعریف هایی تاریخ که گویا تاریخ نبرد داد است با بیداد و حکومت داد پایان محتوم تاریخ است یا اینکه تاریخ جنگ بیرحمانۀ داد است با  بیداد و این نبرد بی امان تا قیام  جهانی ،  آنهم اگر قیام جهانی یی موجود باشد ، بصورت بی سرانجام ادامه دارد یا خیر یا اینکه نبرد داد بر صد بیداد ادامۀ سرنوشت بی سرانجام انسان است که جز پایان بی سرانجامی ها چیز دیگری وجود ندارد ؛ بلکه در هوای این گونه افکار بصورت فوری عواطف و احساساتش به سراغ او آمده و افکارسالم  او را کمین زده و اندیشه های تاریخی او را با باری از عواطف از ذهنش می تراود .

این گونه تراوش های بیمار ذهنی زیر نام تاریخ نه  تنها تحریفی از تاریخ  و زنده گی واقعی ملتی و کشوری است ؛ بلکه وسوسه هایی فکری اند که به گونۀ باری از عواطف به گونۀ تاریخ به نسل های بعدی انتقال می یابند .  این تراوش های بیمار ذهنی به نام تاریخ مانند کابوسی بر روان هر ملتی سایه افگنده است و شاید با تفاوت اینکه در  شماری کشور ها بیشتری و در شماری هم کمتر باشد ؛ اما بدون منازعه در هر کشوری می توان نمادی از مسخ را در استخوان های چوبین و تن های زخمی انسان مظلوم به تماشا گرفت .

بدون شک تاریخ کشور ما در زیر سیطرۀ زمامروایان  مستبد و جبار و شاهان خود کامه و عیاش در هر مقطعی از تاریخ به تاراج تحریف رفته و تاریخ نگار به دلایل گوناگون از اظهار واقعیت ها طفره رفته است .  چنانکه با مسخ رویداد های سه دهۀ گذشته بسیاری واقعیت ها امروز در کشور ما دگرگونه جلوه یافته اند .  هرگاه حوادث سه دهه گذشته و حتی پیشتر از آن را بر اساس وقوع  زمانی آنها تحت فرمانروایان مختلف مورد مطالعه قرار بگیرند  . به بسیاری گفته ها و نوشته هایی سر میخوریم که با تفاوت نحوۀ  حاکمیت تمامی آنها به رنگ دیگری جلوه مینمودند و در نتیجه تمامی نوشته ها و باور های تاریخی امروزی در کشور ما به گونۀ دیگری بوده و محتوای دیگری میداشتند .  دلیلش واضح است که یک سلسله افکار معین و مشخصی به نام واقعیت های تاریخی به خورد ما داده شده اند و گویی در ذهن ما زرق شده اند . نتیجۀ کوچک آن یک سلسله خوش بینی ها و بد بینی هایی ناشیانه نسبت به شماری اشخاص است که در ساختن بخشی از تاریخ  کشور ما نقش داشته اند که ریشه در قدرت دولتی آنان دارد و هرگاه این اشخاص بر اریکۀ قدرت دولتی سوار نمی بودند ،  طبیعی است که باور ها و قضاوت ها در مورد شان به گونۀ دیگری می بود .

از همین رو است که قهرمانانی در برهه هایی گوناگون تاریخی بنا بر پیشداوری های ناشیانه بجای خاینان و در ضمن خاینانی بنا بر همین گونه قضاوت کشی های سالم  تاریخی بحیث قهرمانان بلا منازعه تجلی نموده اند . دلیلش این است که اوضاع روزگاران آنانیکه در محک قهرمانی برابر شده اند ، بر میزان قدرت شان سنجیده شده و به شکلی از اشکال در بستر تاریخ حاکم تجلی یافته اند که در شماری موارد بعد تر  هم دست نخورد باقی مانده اند . از همین رو سایۀ قدرت سخت بر چرخ تاریخ وزن می افگند که حتی سالم اندیشی های تاریخی را در زیر بار قدرت به ابهام می کشاند . نه تنها قهرمانان یک ملت ؛ بلکه تک ستاره ها و روشنفکران پیشرو و پیشتاز آن نیز در زیر چوگان قدرت بدور رانده شده  و حتی از این هم بد تر به نام خاینان ملی  در ذهنیت ها کوبیده شده اند .

دلیلش آشکار است که این سبک و سنگینی ها ریشه در بررسی های تنگ نظرانۀ روزنامه نگاران ، نویسنده ها و مورخینی دارد که رخداد های تاریخی را دمبریده مورد مطالعه قرار داده و بدون توجه به اسناد و شواهد دقیق و در نظر نگیری واقعیت های مسلم و آشکار تاریخ واقعی کشور را قربانی قضاوت های پیشداورانه و خوش بینانۀ  خویش مینمایند .

به گونۀ گزینشی به رخداد های بعد از 1371 اشاره می شود :

با یک نگاۀ مختصر به رویداد های بعد از سقوط نجیب و درگیری های گروهی در افغانستان بویژه در شهر کابل می توان گوشه یی از رویداد های کشور را به تصویر کشید که سیمای واقعی آن رخداد ها به گونه های مختلفی با بینش  گروهی تحریف گردیده اند . هدف از تحریف ها برائت گروه های درگیر و شانه خالی کردن آنان از بار مسؤولیت است  . در حالیکه هیچ جناحی نمی تواند ، از بار مسؤولیت خونین آن حوادث ادعای برائت نماید . این حوادث خونین در کنار تمامی عوامل داخلی و خارجی اش یک چیز برجسته تر و بارزتر خود نمایی مینماید که تمامی جناح ها بدون هرگونه استثنا منافع دینی ، اسلامی ، جهادی و فرهگی و بالاخره تمامی عظمت ها و قهرمانی های ، ملی و تاریخی خویش را ناشیانه قربانی اهداف شخصی و گروهی خود نمودند .  در این شکی نیست که هر گروۀ درگیر برای توجیۀ جفا های نابخشودنی شان در حق ملت غیور افغان بویژه شهروندان کابل بهانه هایی دارند و هر  کدام به توسل جستن به آن مکر های کشتار های خونین مردم بیگناه را مشروع پنداشته و حتی هنوز هم بر این مشروعیت نا بجا تاکید دارند . در حالیکه این ها با این اعمال خود شرع مقدس را درپای جور ذبح کردند و بزرگترین ارزش های اعتقادی و حماسه های استثنایی مردم سلحشور و آزادی خواۀ افغان را فدای رویای های موهوم خود نمودند .

گروه های درگیر برای پنهان کردن وابستگی های آنها با شبکه های استخباراتی کشور های مختلف جهان تلاش کردند و هنوز هم سعی مینمایند تا با وارونه نشان دادن اصل واقعیت های آنروز پرده به روی تعلقات استخباراتی خود بکشند .  در حالیکه به همگان آشکار است که در عقب این بازی خونین دستانی از استخبارات کشور های مختلف مانند آی اس آی پاکستان ، وارث کا جی بی یعنی استخبارات روسیه ، استخبارات ایران ، استخبارات بریتانیا ، استخبارات امریکا ، استخبارات آلمان ، استخبارات فرانسه و سایر اداره های استخباراتی جهان به هدف رسید به اهداف استرتیژیک شان به گونه های مستقیم و غیر مستقیم در این درگیری ها دخیل بودند .  فرسایشی شدن جنگ مردم افغانستان در برابر شوروی سابق زمینۀ وابستگی های مرگبار نظامی و سیاسی  گروه ها  را با  کشور های گوناگون فراهم نموده بود که این وابستگی ها با توجه به رقابت های درون گروهی و بیرون گروهی اشکال متفاوتی را با کشور های مختلف اختیار نمود . رقابت های گروهی طوری بر اهداف اصلی جهاد که همانا مبارزه با اشغالگران بود ، تاثیر منفی گذاشت که شماری گروه ها برای رسیدن به اهداف خاص گروهی خود پا را  فراتر نهاده ، بدون تشخیص و تفکیک دشمن استرتیژیک و غیر استراتیژیک با هر شبکۀ استخباراتی در تماس شدند . این تماس های استخباراتی گروهی تا برقراری رابطه با شبکۀ استخبارات شوروی سابق هم ادامه یافت . این در حالی بود که در کنار این گونه برقراری روابط  گروهی در سطح رهبری با شبکه های استخبارات غرب و شرق ، اکثر فرماندهان جهادی بدور از دید رهبران شان بصورت مخفیانه با استخبارات رژیم کابل که از سوی کا جی  بی شوروی هدایت میگردید ، رابطه برقرار نموده بودند . چنانکه نجیب لستی از این گونه فرماندهان قرار دادی را برای ستار سیرت نیز نشان داده بود ؛ اما آنچه مسلم است ، اینکه  وابستگی های استخباراتی "آی اس آیگ و" سی آی ای" و وابستگی های گروه های جهادی با کا جی بی تیغ از دمار مردم افغانستان بیرون نمود و گفته می توان که حوادث خونبار بعد از سقوط نجیب تا کنون پیامد مداخلات این اداره های اهریمنی در افغانستان است که هنوز هم ادامه دارد .  چنانکه لشکر آزاد بیک ترکتبار آلۀ دست آی اس آی از طرف این سازمان به انقرۀ ترکیه فرستاده شده بود  . وی در تبانی با ترکتباران جمعیت اسلامی که تا دندان مسلح بودند به طرف افغانستان حرکت نمودند . اکبر بای و قوماندان پهلوان عاشور ترکتبار و دوستم را به حیله به طرف خود کشانیدند – جنبش ملی در شمال را تاسیس کردند و بعد همرا با ستون پنجم که کارمل آنرا در مکروریان کابل ایجاد کرده بود . پلان کودتا را علیه نجیب و مشی مصالحۀ ملی او طرح کردند . در نتیجۀ این توطیه بنین سوان شورای موقت مجاهدین را به کابل آورده نتوانست (1)، نجیب الله به دفتر سازمان ملل پناهنده شد . در حالیکه ملل متحد تضین نموده بود تا داکتر نجیب را سلامت به هند برساند . در اینصورت بصورت عملی خلای قدرت در کابل بوجود آمد و جنگ کوچه به کوچه آغاز شد  که معاهدۀ جبل سراج به ابتکار مسعود که گرداننده گان آن خودش ، مزاری و دوستم بودند ، نتوانست بر آشوب پیش آمده در کشور نقطۀ پایان بگذارد و سبب تنش شدین میان مسعود و حکمتار  گردید که معاهدۀ بگرامی با پا در  میانی حمید گل و اعجاز الحق  فرزند ضیاالحق هم کاری را از پیش برده نتوانست . در عقب معاهدۀ اول کا جی بی و در عقب معاهدۀ دوم "آی اس آی" قرار داشتند و این دو نیروی شیطانی آرزو های به خون خفتۀ مردم افغانستان را قربانی اهداف خود نمودند ؛ زیرا پیش از این کا جی بی با همکاری رژیم نجیب نقاط داغ تشنج را در شمال کشور ایجاد نموده و کار  هایی زیربنایی نظامی را در آنجا به راه افگنده بود .

چنانکه داکتر نجیب در تبانی با کا جی بی بعد از سال 1367 برنامه های تجزیه طلبانه را در شمال کشور به راه انداخته بود که هدفش ایجاد دولتی شامل هشت ولایت در شمال افغانستان بود .  چنانکه ایجاد فرقۀ قومی  ازبکها تحت قوماندانی دگر جنرال عبدالرشید دوستم عضو کمیتۀ مرکزی حزب خلق ، فرقه قومی مردم  اسماعیلیه به قوماندانی جنرال سید جعفر نواسۀ سید کیان ، یک غند قومی از دری زبان های و  ولایت تازه تشکیل شدۀ سرپل و  یک غند هم  از پشتو زبان ها در ولایت بلخ از جمله برنامه های تجزیه  طلبان بود که چنین دولتی بنا بر مخالفت حسن شرق نخست وزیر آنوقت در آنزمان به ناکامی انجامید . به گفتۀ حسن شرق  (2) باز هم تجزیه طلبان با نادیده گرفتن فیصلۀ ولسی جرگه  ، همزمان با استعفای صدر اعظم د ر جدی 1367 با موافقۀ رییس جمهور داکتر نجیب الله  ، جنرال گروموف قوماندان اردوی متجاوز شوروی در افغانستان قرار داد نامطلوب و معاهدۀ ننگینی تحت نام ولایت تا جیکان در شمال هندوکش که بار ها ننگین تر از معاهدۀ گندمک و خط دیورند است با یکی از قوماندان های جمعیت اسلامی امضا می کند .

حسن شرق در جای دیگری از یادداشت خود نوشته است که به اساس این معاهده قرار داد مخفیانه حفاظت سالنگ جنوبی به فرماندهی یکی از قوماندانان های جمعیت اسلامی سپرده می شود .

هر گاه پشت صحنۀ رخداد های بعد از 1371 و پیش از آن بصورت دقیق و مستند به کنکاش و تحلیل گرفته شود ، بصورت واضح دستان استخبارات کشور های منطقه در عقب رویداد ها چنان پر رنگ خود نمایی مینماید که در اصل آنانیکه دعوای رهبری جهاد مردم افغانستان را داشتند ، از قبل از پشت بسته شده بود .  چه رسد به اینکه هر رویدادی  جداگانه با روش  شناختی  مهندسانه و کالبد شگافانه به تحلیل گرفته شود . در آنصورت سر های سبزی ، سیاه خواهند نمود و سر های سیاهی هم شاید سبز جلوه نماید . و هرگاه پهلو های دیگر این جنگ که همانا بعد جنگی آن است ، بصورت درست به تحلیل گرفته شود و میزان تباهی های انسانی و خسارات مالی و اقتصادی آن نظر به موقعیت گروه ها و مرکزیت های نظامی آنان به بررسی گرفته شود . پرده از بسیار ناگفته های بیرون خواهد شد که در صفوف  سیاه رویان  و سفید رویان تغییرات فاحشی را رونما خواهد گردانید و به مثابۀ شمشیر برنده  و قاطع بر ناف آنان خواهد بود که با وجود سیاه رویی های تمام از بام تا شام با قار قار قابیلی دهن کجی مینمایند . به گونه مثال قطعۀ 315 مرکز قومانده  و ارتفاع کوۀ آسمایی محل فرماندهی شورای نظار به رهبری جمعیت اسلامی ، در غرب کابل دانشگاۀ این شهر و کارتۀ سوم مراکز فرماندهی حزب وحدت ، ریشخور و چهار آسیاب مرکز فرماندهی حزب اسلام بود که تا بگرامی کابل امتداد داشت  و بعد تر حزب وحدت با حزب اسلامی پیوست . این نیرو ها به روی یکدیگر آتش  می گشودند . با توجه به نقاط حاکم و قلمرو های گروه ها در شهر کابل دست کم میتوان اندکی بر میزان خسارات واردۀ مالی و جانی در شهر کابل از سوی گروه های درگیر پی برد . هرگاه خسارات وارده بر شهر کابل و بیرون از آن نظر به انداخت های سلاح های خفیف و  سنگین بصورت درست ارزیابی شوند . آنگاه آشکار خواهد شد که چه گروهی یا رهبری و کدام فرماندۀ گروهی و تنظیمی  بیششر به جنایات جنگی پرداخته و مرتکب تخطی های نظامی و انسانی شده اند .

برای روشن شدن میزان زشتی ها و جنایت های گروهی در آن سال ها بهتر خواهد بود که با دیدی آسیب شناسانه بدنبال وقایع آنروز رفت تا از یکطرف از  مسخ و تحریف رخداد ها جلوگیری شود واز سویی هم تا حدودی از بار گرایش ها در آنها کاسته شده  و پرده از سیما های شیطانی و انسانی به زیر افتد و در نتیجه تا سیاه رو شود ، هرکه در او غش باشد .  بویژه ماسک های زشت و سیاه از چهرۀ آن روشنفکران بیفتد که ماسک روشنگری را بر روی خود کشیده اند . در حالیکه از دماغ  و درونش چنان نفرت و انزجار در موجی از تمایلات تند گروهی و ایده ئولوژیک به فوران بوده ،  به گونۀ کابوسی  بر ذهن او سایه انداخته و وافکار سالم او را به زنجیز کشیده است . 

آشکار است که هرنوع بحث  آسیب شناسانه رابطۀ تنگا تنگی با علل و عوامل گوناگون داخلی و خارجی رویدادی دارد که به نحوی در آن نقش داشته اند ؛ زیرا آشکار شدن علل و عوامل پرده از نیات واقعی عاملین جنگ برداشته و اهداف انسانی و شیطانی آنانرا در قبال درگیر به نمایش میگذارد . از سویی هم روشن شدن علت داخلی و خارجی پرده از شیطنت ها ، خبث درونی ، کینه توزی های گروهی وایده ئوزلوژیک نیز برمیدارد ؛ زیرا بحث علت ها یک سلسله رابطه های پیدا و پنهان عاملین رویداد ها را با جناج ها و منابع استخبارات خود و بیگانه نیز برملا میسازد .  از اینرو از لحاظ آسیب  شناسی وقایع دنبال علت ها رفتن حیثیت کلیدی را دارد . با این روش شناسی میتوان به هویت واقعی گروه ها و رهبری آنها پی برد و از  رگه های وابستگی های مصیبت بار آنان با منابع گوناگون استخباراتی پرده بیرون نمود . نا آشکار شدن روابط استخباراتی و نا آگاهی از آن به میزان قابل ملاحظه یی بر واقعیت های تاریخی سایه افگنده  و آنها را مسخ  مینماید . از اینرو پنهان ماندن علل و عوامل در درون پیشامد ها خود به خود تاریخ را مسخ مینماید که با این گونه مسخ هویت بازیگران نیز به تحریف میرود . این جا است که سیاه رو و سفید رو در بستر حوادث ناشناخته میماند . 

بعد از تحلیل آسیب شناسانه روی علل و عوامل داخلی و خارجی رویداد ها ، فرصت آن میرسد که روی حجم تخریبات جنگ بحث کرد و میزان خسارات حاصل  از آنرا به بررسی گرفت که چه گروه و رهبر و فرماندهی در آن تخریب ها دست کلانتر داشته اند . هر گونه جنایت و خیانت چه در سطح ملی باشد و چه در سطح فراتر از آن انجام شده باشند ، باید میزان آنها سنجیده شوند . بر بنیاد این برآورد است که می توان بر حجم جرم عاملین همچو خسارات آگاهی یافت و بعد تر مجرمین و خیانتکاران را درجه بندی کرد . در این بررسی های آسیب شناسانه است که میتوان گناۀ اشخاص  وابسته به گروه ها را از یکدیگر تفکیک کرد که سر ، بینی ، گوش یک بیگناهی را بریده  یا چشم بیگناهی را از حدقه اش بیرون کرده اند  یا سینۀ زن بیگناهی را بریده یا گوشی را به دیوار میخ نموده اند و بر سرکسی میخ کوبیده و بالاخره رقص مرده ییرا به نمایش گذاشته اند . یا اینکه با فیر راکتی چند انسان بیگناه را شکار کرده ، چند خانۀ مظلومی را ویران نموده یا عضب نموده اند  ، چند تاسیسات دولتی و عام المنفعه مانند مکتب ، کلینک ، کارگاۀ تولیدی و خدماتی را  تخریب و ماشین و آلات آنها را به بیرون از کشور انتقال داده اند ، چند کاخی را از تاراج دارایی های مردم از شیرپور کابل تا جمیرای خلیج و جاهای دیگر اعمار کرده ،  چند جریب زمین ببوه و فقیر را اشغال و بالاخره چقدر پول قاچاق مواد مخدر ، سنگ های قیمتی و آثار باستانی را در بانک های داخل و بیرون از کشور اندوخته است  .  در روشنی این تفکیک است که می شود ، برسکوی  قضاوت  نشست  و جانی  بزرگ را از جانی کوچک ، مجرم درجه اول را از مجرم درجه دوم به همین ترتیب به درجه های مختلف از یکدیگر تشخیص  تفکیک نمود ؛ البته با توجه به اینکه حق قضاوت را نباید به دادگاۀ کابل سپرد ؛ زیرا این دادگاه با شمار زیادی ازاین مجرمان منافع مشترک دارند و از سویی هم شمار زیادی از این مجرمان بر اریکۀ قدرت سوار اند و در رده های بلند دولتی فرمان میرانند . این دادگاۀ با دشواری های زیادی رو به رو است که از آزمون های بدر نشدۀ قبلی آن میتوان تحلیل کرد که این دادگاه نه تنها وجدان تفکیک مجرم جنگی و غیر جنگی را ندارد و فرق میان جرمی را که در حال جنگ و غیر  جنگ صورت گرفته است ندارد ؛ بلکه وابستگی های بیش از افزون آن با شماری مجرمان سبب می گردد که از عهدۀ این امر مقدس بیرون بدر نگردد .  قاضی با وجدان و با ایمان است که اول جرم را در فضای آشوب و غیر آشوب از یکدیگر جدا کند تا از عهدۀ تفکیک جرمی بدر شود که کسی در حالت جنگ خانه ییرا ویران کرده و شخصی در حال آرامش خانۀ بیگناهی را غضب و زمین بیگناهی را اشغال نموده است و این که پول اعمار آنرا از کجا آورده ، بحث دراز تر و پیچیده تر از غضب آن است که پرداختن به آن از توان این مقاله بیرون است .  بعید نیست که با سبک و سنگینی های منطقی و معقول جرم های یاد شده  نیزه های  خیانت را  دراز تر و درازتربر سر آنانی به تماشا گرفت که در هنگام آرامش با ارتکاب خیانتی بدون حق قانونی قطعۀ زمینی را در شیرپور یا جا های دیگر غضب کرده اند و با این اعمال ضد دینی و ضد ملی  نه تنها تاریخ جهاد مردم افغانستان را مسخ و تحریف نموده اند ؛ بلکه هویت تاریخی و فرهنگی این کشور را نیز زیر سوال برده اند .

بدون تفکیک  جرم عاملین رویداد هاییکه در بالا از آنها یاد آوری شده اند . چگونه می توان از چون و چند واقعی رویداد های کشور از آنروز تا امروز پرده برداشت و با توجه به غیث و ثمین کردن اثر گذاری شخصیت ها در آن  از مسخ و تحریف آنها جلوگیری کرد و در روشنی آن به برائت یا محکومیت گروهی یا رهبری یا فرماندهی یا مقامی دیگر در قدرت دیروز و امروز حکم صادر نمود . 

در این  حوادث دردناک رهبران و فرماندهان فاسد به مثابۀ کارگزاران خناس عامل اصلی به فساد کشاندن و آلوده کردن مجاهدین بودند که در تاراج خود دستان مجاهدین را ملوث گردانیدند ؛ گرچه بسیاری مجاهدین با سقوط رژیم نجیب و درگیری های گروهی سلاح های خویش را برزمین گذاشتند که با کنار رفتن آنان زمینه برای ورود  شماریی اوباش های ارزه و کوچه گرد های بیکار و بی روزگار در صفوف جنگجویان گروهی فراهم گردید و همین ها بودند که چوب سوخت اهداف شوم رهبران وفرماندهان قرار گرفتند . این اوباش ها زیر نام مقدس مجاهدین جفا های نابخشودنی را در حق مجاهدین واقعی روا داشتند .  هرگاه داستان کتاب سوزی های این ها  در مراکز فرهنگی  ، هنری و  نویسنده گی مانند انجمن نویسنده گان و مراکز تعلیمی مانند دانشگاۀ کابل و محل های دیگر   درکنار کشتار های بیرحمانه ، ویرانی خانه ها بوسیلۀ راکت ها از طرف شب وانتقال مواد و دارایی های آنها در روز ،  و شکار های انسانی به هدف تقویۀ نشان زنیها و دیگر اهداف تفننی این اوباش ها از پی هم فهرست شوند ، شاید سر جنایت ها  چندین نیزه بلند تر از یخن جنایت کاران رخ خواهند نمود و این گونه افشاگری ها فرشته  خویی های مکارانۀ کنونی شمار زیادی را به شدت زیر سوال خواهد برد . از همین رو بود که شماری جنایت کاران دست بدست هم دادند و برای برائت خود از جنایات گذشته فتوای عفو را زیر قانون عفو جنایت کاران تصویب و توشیح  نمودند .

هدف از این بحث دفاع وتبریۀ این گروه یا آن گروه یا آن شخص و این شخص  نیست و  چه رسد به اینکه به هدف دفاع از شخصیت ها و اعضای گروهی باشد ؛ بلکه هدف اساسی از این بحث کشاندن اذهان شتابزده به سوی قضاوت منطقی و معقول برای حکم کردن خطا و ثواب بر شخص حکمی و حقوقی است به منظور درک  واقعیت های تاریخی و دوری از برداشت های شتاب آلود و قضاوت های عجولانه برای جلوگیری از مسخ رویداد های کشور است  تا باشد که ارزش های حماسی ، تاریخی وملی کشور بدون حب و بغض گروهی ایده ئولوژیکی و قومی در پای سیاه رویی قربانی نگردد تا باشد که  مبادا با تحریف واقعیت ها  و سنگین ساختن پلۀ قضاوت به نفع شخص نابابی تاریخ کشور را در گرو مسخ و زنجیر اوهام و اساطیر بسته کرد .

این مسخ و تحریف ها اند که امروز سیمای راد مردی ها و شهکاری های مردان آزادی خواه  و سلحشور کشور در زیر غباری از  اوهام فرو افتاده است  ؛ یویژه آن مردانی که با ایثار خون خود در پای باور های استوار و تندیس آگاهی ، آزادی و عدالت از هیچ نوع تلاش دریغ ننمودند و آیا از این جفای بزرگتری وجود خواهد داشت که حماسه آفرینی جوانمرد مجاهد پروانی و کهدامنی را در برابر ارتش بریتانیای آنروز یا جانبازی های بی باکانۀ یک مجاهد با عزت و با وقار چه در شرق ، چه در غرب ، چه در شمال و چه در جنوب کشور را در برابر نیروی مهاجم شوروی سابق و به همین گونه در برابر مهاجمین و متجاوزین دیگر را به بهانۀ کینه توزی های گروهی با آن رهبر و این رهبر و آن فرمانده و این فرمانده قربانی کرد ؛ در حالیکه این حماسه آفرینان و آموزنده گان درس بزرگ غلبۀ خون بر شمشیر خالی از هر نوع تمایلات مادی و حتی گروهی جان های خود را از تۀ دل برای  رهایی کشور هدیه نمودند . اینکه رهبران و فرماندهان شان با معامله گری های نا عاقبت اندیشانه خون های شریف اینها را به بازی گرفتند و گرفته اند ، فصل دیگری از این بات است که بیشتری می خواهد . حق بجانب نخواهد بود که با بهانه قرار دادن جفا ها و نا رادمردی های آنانیکه خویش را بحیث رهبر  بر آنان تحمیل کرده بودند و کرده اند ، بر آنان تاخت و به این بهانه تاریخ واقعی این حماسه آفرینان را تحریف نمود .

 

یاد داشت ها :

 

1 -  دو ماموریت ناکام و مفتضح ملل متحد در افغانستان ، ویسا ، شمارۀ 1042 ، 25  اکتبر

2 - تجویز تجزیۀ افغانستان به شمال و جنوب در سال 1366 هجری شمسی ،  داکتر حسن شرق ، قسمت چهارم ، افغان جرگه ، شمارۀ 30

3 – خوب بخاطر دارم که درهمان شب و روز نشست های داغی میان رهبران جهادی و بنین سوان نمایندۀ سازمان ملل در اسلام آباد و پشاور در حال اجرا بود که ناگهان مسعود برای استاد  ربانی پیام روان کرد که کار بنین سوان را بگذارید ،  هر چه عاجل تشکیلاتی را در پشاور ایجاد و وارد کابل شوید که کار تمام است . همین بود که توطیۀ مصیبت باری زیر نام دولت مجاهدین تحت نظر مستقیم آی اس آی در اسلام آباد به راه افتاد . من این مطلب را از   زبان یک شاهد عینی نوشته ام که اکنون در ایران است . وی که آنرمان عازم ایران میشد ، از استاد ربانی پول سفریه اخذ مینمود که بالاخره انتظارش به سر  رسید و استاد از دفترش بیرون شد و عاجل از او خواسته بود که : "موحد باز چه میگویی " موحد بیچاره  که شتابزده شده بود . بصورت فوری درخواست خود را برای او پیش کرده و استاد برایش میگوید که بگو ؟ چند بنویسم . موحد که در خوشی سوال استاد شادی مرگی به سراغش رسیده بود و ناگهان به پاسخ استاد میگوید : استاد 7000 هزار بنویسید . بیچاره با این حرف  شتاب آلود که گویا جایزۀ لاتری اش برآمده بود ،  در بدل هفت هزار افغانی از دست داد . استاد چنان در خوشی ها غرق بود که حاضر بود که دست  موحد را به بهای بالا و بالاتر از هفت هزار از سر خویش کوتاه مینمود .  شانسی که شاید دیگر برای موحد در زنده گی دست ندهد . به قول موحد علت این بزرگ بخشی استاد همان پیام مسعود بود که تازه برای استاد   رسیده بود .

 

 

 


بالا
 
بازگشت