مهرالدین مشید
نویسنده : مهرالدین مشید
حماسه هاییکه به دستان مردان مقدس نمایی به تاراج رفته اند
باز هم سخن بر سر داستان پایان ناپذیر حماسه های شکوهمند مردان دلیر و فرهیخته یی است که در اوجی از شهکاری ها و دلیرمردی ها به تاراج رفته اند و در پای تراژیدی های دردناک قربانی شده اند . درواقع سرخترین تراژیدی ها در اوجی از سبزترین حماسه های پا برهنگان رخ نموده و کامگاری ها و پیروزی ها درپای ناکامی ها و شکست ها مانند گلی پیش ازاندک شگفتگی پر پر گردیده اند . صد ها دریغ و درد که این گل های زیبای ایثار بوسیلۀ مردان به ظاهر خیلی مبارک و خوش لباس ؛ اما در اصل بد طینت و بد سرشت سخت به قربانی گرفته شده اند که این بیت مصداق روشنی بر سیمای واقعی آنان است :
از درونش گرببینی با یزید وز درونش شرم دارد صد یزید
درتاریخ آمده است ، اسکندر به هر کشوری که وارد میشد ، به سرعت آن کشور را فتح نموده و با سپردن ادارۀ آن به یکی از فرماندهانش و یا زمامدار محلی برای فتح کشور تازه یی لشکر می آرایید و به پیش میتاخت ؛ اما او در افغانستان دیر ماند و ناگزیر به ساختن مرکز نظامی شد . چنانکه "اسکندریۀ پروان" او معروف است و جالب این که او ناگزیر شد تا برای حفاظت بحشی از این حصار جوانان سلحشور و نترسی از بولغین کوهستان را توظیف نماید . اسکندر در خراسان به مقاومت شدیدی رو به رو گردید که پیش از آن نظیرش را ندیده بود .
اسکندر عادت داشت تا بوسیلۀ نامه های پیهم مادر خود را در جریان فتوحات خویش قرار بدهد ؛ البته طوریکه هر نامۀ اسکندر حکایت از فتح تازۀ و سیطره یافتن او بر سرزمینی دیگر داشت ، اما مادرش چندین نامه از اسکندر دریافت کرد که حاکی از عدم پیشروی او در جبهه های جنگ در سرزمینی به نام خراسان بود . مادرش ناگزیر شد تا نامه یی برای او فرستاد و از چگونگی جغرافیای خراسان و مردم آن از وی جویا گردید . این بار اسکندر بدون آنکه چیزی در مورد چگونگی جغرافیای خراسان و ویژه گی جیو پولیتیکی آن بنویسد و یا از خصوصیت های مردم آن حرف بزند و از سلحشوری ، عصیان و تسلیم ناپذیری آنان حرفی بزند و نحوۀ دفاع شگفت انگیز و مقاومت بی هراس آنان سخنی به عمل آورد . تنها با نوشتن نامۀ مختصری اکتفا کرده و همراه با آن نامه مقداری خاک خراسان را نیز به مادر خود می فرستد . برای مادر خویش می گوید : هرگاه می خواهی اندکی به چند و چون مرز و بوم خراسان آگاهی حاصل نمایی و از ویژه گی مردم آن چیزی بدانی . لطف کرده این خاک را در خانه یی زیر فرش بریز و مقامات و پدران معزز یونان را دعوت کن و باب مذاکره را با آنان باز نما . پس از آن درخواهی یافت که : من در چه سرزمینی هستم . مادرش با خواندن نامۀ فرزندش شگفت زده شد ، اشتیاق عجیبی در او برای دریافتن راز نگفتۀ فرزندش دست داد . مادرش به سرعت در پی عملی شدن فرمایش فرزند خویش بر آمد و سران یونان را دعوت نمود تا بداند که در عقب آن یک مشت خاک چه رمزی نهفته است . می گویند زمانیکه سران یونان گردهم آمدند و باب گفت و گو را باز کردند و بعد از مدت کمی گفت و گو ها به بگو و مگوهایی تبدیل شد که مناظره ، مشاجره ، منازعه و بالاخره جنگ مشت و یخن را در پی داشت . بعید نیست که گزینش خانمی به نام "رکشانه"(رخشانه) بوسیلۀ اسکندر از باگرام (کاپیسای) خراسان مزید بر علت های دیگر دلیلی بر شجاعت پسندی های او از مردم این دیار باشد .
پس از وقوع این حادثه مادر اسکندر دریافت که فرزندش در چه سرزمینی گیر مانده و با کدام نوع مردمی دست و پنجه نرم دارد . وی با دیدن این صحنۀ عجیب دریافت که فرزندش در عمق فاجعۀ یک فتح نافرجام فرو افتاده و از آن سخت رنج میبرد . مادرش که زن هوشیار و کار آگاهی بود ، به زودی درک کرد که فرزندش در قبرستان مهاجمان تاریخ گیر مانده است که نه تنها قبرستان ؛ بلکه لجنی است برای کشور گشایان گیتی که نظیرش را در تاریخ کمتر و حتی هیچ می توان دید . او خیلی ها نگران شد و سرنوشت آیندۀ فرزندش را در چنگال این جنگ بی امان خطرناک یافت . او که فهمید کار اسکندر به رویا رویی مرگبار و تسلیم ناپذیری مبدل گردیده و کار از انبان چاره و تدبیر به دور افتاده است . نامه یی در پاسخ نامۀ اسکندر نوشت و او را به تانی و دقت بیشتر برای رهایی از چنگال خلف رستم پهلوانان سیستان و جنگاوران خراسان فرا خواند ؛ زیرا مادرش از رزم آوری های رستم زابلی فرزند ذال و نواسۀ سام آگاهی داشت که او چگونه در برابر مهاجمین بر کشورش حساس و مغرور بود و هم شاید داستان رزم آوری رستم نوجوان را با کک کهزاد که باجگیر حکومت سیستان بود . شنیده بود یا خوانده بود و از آن آگاهی داشت .
از فرزندان و نوهه های جمشید به ترتیب چون گرشاسب ، نریمان ، سام ، زال و رستم و از پهلوانی های آنان که در آثار یونان ذکر شده بود چیز هایی میدانست ؛ گرچه در آنزمان فردوسی روشن ضمیر و پاکنهاد هنوز زاده نشده بود تا مادر سکندر با خواندن و شنیدن داستان های شاهنامۀ حماسی او بیشتر از جهان پهلوانی های رستم او آگاهی حاصل میکرد و یا این که چگونه پس از عروسی رودابه و زال، نخست خود سام و سپس مهراب و خانواده اش عزیمت به سیستان می کنند و هنگامی که سام به فرمان منوچهر، مأمور لشکرکشی به گرگساران مازندران می شود ، زال را در زابلستان می گذارد و خطاب به وی می گوید :
ترا دادم زال این تختگاه همین پادشاهی و فرخ کلاه
* * *
چنان دان که زابلستان جای تست جهان سر به سر زیر فرمان تست
از این هم بیشتر میدانست که چگونه رستم در برابر کاوس سردارکوشانی که هوس تسخیر هندوستان و سیستان را داشت و رستم از رسیدن کوشانی ها به درۀ کابل اندیشناک شد و به خشم آمد و چنان بر او غرید وجهید که تا آنسوی مرز های کابلستانش راند ؛ زیرا رستم نام آورترین و سزاوارترین پهلوانان ایران بود؛ در برابر حملۀ دشمنان نه تنها سدی ؛ بلکه دژی استوار بود . او چنان پهلوانی بود به کمال فضایل آراسته ، باورمند ، دلیر، راستکار، مهربان، مردمگرا، پاک اندیش و عفیف و آزاده که هرگز بد اندیشی در او راه نداشت و متصف به پندار نیک ، گفتارنیک و کردار نیک بود . بر همه پادشاهان و سرداران زورمند بیگانه مانند شیر می غرید و برای آزادی و آبادانی و سربلندی ایران (خراسان بزرگ آنروزگار ) از هیچ گونه ایثار دریع نمی کرد . (1)
او با خواندن حماسه های رسبتم اندکی بیشتر میدانست که بعد از باز گشت زال و رستم به سیستان ، ستاره شناسان به فرمان زال در باره فرزندش و رودابه چه گفتند . چنانکه فردوسی بزرگ این قهرمان سرای حماسه های سیستان ، زابلستان ، کابلستان و تخارستان در این باره چنین سروده است :
ببرد پی بد سگالان ز خاک به روی زمین بر نماند مغاک
نه سگسار ماند نه مازندران زمین را بشوید به گرز گران
در تاریخ ذکر شده که هنگام سلطنت کیقباد، منشور سلطنت به نام رستم نوشته می شود و پادشاه کیانی خطاب به رستم می گوید که کابل نیز باید به مهراب تسلیم گردد :
زابلستان تا به دریای سند نوشتیم عهدی ترا بر پرند
سر تخت با افسر نیمروز به داور همی باش گیتی فروز
وزین روی کابل به مهراب ده(3) سراسر سنانت به زهراب ده (2)
شبیخون ها و نبرد های گوریلایی مردم ما در زمانه های مختلف زبانزد خاص مورخین بوده است . چنانکه در زمان خلیفۀ سوم مسلمانان بعد از راه دادن نیرو های اسلام در داخل شهر ، شب هنگام یک باره بر آنان چنان حمله ور شدند که فرماندۀ آنان "اشعث" را با هفتاد صحابی پیامبر بزرگوار اسلام در شهدای صالحین به شهادت رساندند . این ضربه چنان برای مسلمانان خطرناک تلقی شد که با کابل شاهان از در مصالحه پیش آمدند تا بالاخره یعقوب لیث صفاری با دست یازی به خدعه آخرین رتبیل شاۀ برهمنی کابل را کشت و بر کابلستان مسلط گردید . رمز پیروزی مسلمانان در این کشور در پذیرش اسلام از سوی مردم ما بود ، نه در غلبۀ آنان که در واقع پیام آوران حق و حقانیت و راستی و عدالت بودند .
شلحشوری و رزم آوری گویی به سنتی برای مردم ما تبدیل شده است که در هر زمانی با آفریدن سبز ترین حماسه ها و در خون غلتیدن ها چنان شجاعانه رزمیده اند که دشمنان شان آرمان آه گفتن آنان را با خود در گور ها برده اند . در موج شهکار های رزمی بی بازگشت آنان همراه با شبیخون های شگفت انگیز چنان دشمنان شان در خود لرزیده اند که در نهایت عجب کلک حیرت را بر دهان کوفته اند . به گونۀ مثال در زمان تجاوز چنگیز بر خراسان ، داستان های مقاومت این مرز وبوم مو بر اندام آدمی راست میگرداند . چنانکه جنگاوران حصار "گرزیوان" تا آنزمان در برابر چنگیز جنگیدند و مقاومت کردند که بعد از خلاصی غذا در داخل حصار در موجی از خشم در برابر دشمن مرده های خود را پختند و نوش جان کردند و به این ترتیب تا آخرین جنگجو رویارو با دشمن رزمیدند . (4)
به همین گونه در زمان های سه تجاوز بریتانیا و شوروی از خود چنین پایمردی نشان دادند و شاید کتاب "رابرت سیل" نویسندۀ انگلیسی زیر نام "شبیخون افغان" بیانگر گوشۀ اندکی از شهامت های دشمن شکنانۀ آنان باشد که شبیخون های افغان ها را در موجی از خشم و نفرت بی باکانه در برابر نظامیان بریتانیایی به تصویر کشیده است که حتی خود شگفتگی های او را به نمایش گذاشته است . مردم ما در طول تاریخ با این گونه قربانی دادن های استثنایی بدون اندکترین تردید ، سر های سبز و پر غروری را برباد داده اند و با وجود این گونه ایثار گری ها هرگز فرصتی برای بهره برداری از آنها را نیافته اند و هر زمانی قربانی بیداد شده اند . در نتیجه حماسه هایشان به تاراج رفته و مستبدان و ستمگرانی به نام این و آن سرنوشت شان را بیرحمانه به بازی گرفته اند . هیچ گاهی این حماسه ها در هاون تدبر و تعقل آبدیده نشده و در موجی از احساسات خشک باقی مانده است .
از همین رو است که سلحشوری ها و حماسه گرایی ها چه که گاهی حماسه پردازان هم مورد انتقاد قرار گرفته و از همین نگرش است که شماری ها چون مفکر بزرگ اسلامی علی شریعتی فردوسی را به نکوهش گرفته است که گویا به حرف او جز عمری از کشتن و بستن و جهان پهلوانی های پهلوانان سیستان از سام تا رستم چیز دیگری نگفته است و به مولانای روم متوسل میگردد که چه زیبا نسل انسانیت را پایکوبان و رقصان به گلزار زنده گی فرا می خواند و چه عاشقانه و شوریده و با وجدی صادقانه از صمیم دل چنین فریاد بر میدارد :
بیایید بیایید که گلزار دمیده برقصید برقصید که دلدار رسیده
تنها کشتن و بستن نه ؛ بلکه این گونه جوشش ها و کشش ها در اکثر اوقات در قالب احساسات وعواطفی عرض اندام کرده اند که سر های سبزی را به باد نابودی داده و کشور و تمدنی را محو نموده اند . از این هم بد تر که در اکثر برهه های تاریخی احساسات سلحشوری و رزم آوری مانند طعمۀ چربی به تاراج مستبدان ، زمامداران ، شهزاده گان و رهبران دکتاتور جنبش های سیاسی و ملی رفته است . چنانکه کشور ما در طول تاریخ قربانی خواهشات چنین مستبدان گردیده است . زمانی شاهان مستبد حماسه های آزادیخواهانۀ مردم ما را در یک سناریوی خیلی توطیه گرانه در تبانی با بیگانگان و زمانی هم رهبران سیاسی آن مانند چهار دهۀ اخیر؛ سه دهۀ اول زیر نام استفاده از نام جهاد مقدس و دهۀ اخیر زیر نام استفاده از دموکراسی قلابی و در آنسوی دیگر بیگانگان زیرنام اسلام احساسات پاک شماری را به نام طالب بصورت بیرحمانه یی به قربانی گرفته اند و این قربانی گرفتن ها هنوز هم که هنوز است ، به شدت ادامه دارد .
هدف از اشارات بالا پیچیده بودن ستاختار ایتنیکی اعم از زبانی ، قومی ، نژادی ، فرهنگی ، تاریخی و ملی کشور است که بنا بر ساختار ها و بافت های یاد شده در هر زمانی روز را برای مهاجمان تاریخ به شب تار تبدیل کرده اند و هر از گاهی آنان آرمان یک لحظه آرام بودن را در این کشور با خود در گوربرده اند . چنانکه در گذشته ها دیدیم تمامی مهاجمان از اسکندر تا جنگیز ، بریتانیا ، شوروی و امروز امریکا در تهاجم خود به این کشور نه تنها نقد پیروزی را به کف آوردند ؛ بلکه در موجی از خون و آتش در چالۀ وحشناک این کشور فرو تر رفتند .
پیچیده گی ایتنیکی مردم ما در هر زمانی در بافت فرهنگی خاص برای مردم ما یک نوع مقاومت زا بوده که به نحوی گواۀ شکست ناپذیری آنان در برابر مهاجمان بوده است . ساختار پیچیدۀ فرهنگی ، تاریخی و ملی مردم ما در بستر مبارزات آزادی خواهانه چنان بهم عجین گردیده که در بافت استثنایی و بغرنجی بر رویداد های تاریخی این کشور سیایه افگنده و هر آن به دشواری آن بیشتر افزوده است . به عبارت دیگر در هر مقطعی از تاریخ مهاجمین به نحوی با جنگاوران این کشور در رویارویی ایده ئولوژیک قرار گرفته که در کنار . با به چالش رفتن رویداد های بزرگ در کشور ما بویژه رویداد های تهاجمی بالاخره اوضاع امنیتی کشور از کنترول مهاجمین بیرون رفته است . افزایش بد امنی ها و از کنترول رفتن اوضاع سبب شده که نیرو های اشغالگر دست به استراتیژی سازی های نو به نو بزنند و این تصمیم خود به خود به گونه یی بر آشفته گی ها افزوده و افزایش آشفتگی ها سبب دو دستگی های نظامی و سیاسی در مراکز تصمیم گیری قدرت های مهاجم شده است .
از آنرو سرگیچگی های جانکاه ، ابهام های دلگیر و شکست های افتضاح بار همراه با نگرانی های دشوار و آزمون های از محک نبرآمده در فراز و نشیب راهکار های استراتیژیک و راهبرد های نیمه استراتیژیک سرنوشت محتوم تمامی جهانگشایان و مهاجمان در این کشوربوده است . برعکس با آنکه مهاجمین از ساز برگ نظامی پیشرفته تر برخوردار بوده است ؛ اما در طول تاریخ ابتکار جنگ به دست نیرو های مهاجم ستیز بوده و هر گاه در مقطعی از دوران تهاجم ابتکار را از دست داده اند ، با فرصتی تازه و مانوری دیگر بر سکوی ابتکار تمکین کرده اند ، بر دشمن غریده اند و با ترک تازی ها بر آن ادامه داده اند . در تمامی این جنگ ها ساختار جغرافیایی و جیوپولیکتیکی کشور به گونه یی مردم را یاری رسانده است . مردم ما با جنگ های گوریلایی کمر نظامی دشمن را شکسته و تواناییهای های جنگی آنان را به چالش کشدیده اند که حتی در نبرد های جبهه یی هم دشمن باوجود بالا دستی های شگفت آور نظامی توان رویارویی را با مردم ما از دست داده اند .
شاید شماری ها بگویند : دیروز که مردم ما در برابر تمامی مهاجمان از اسکندر تا شوروی سابق در برابر دشمن جنگیدند . جنگ شان برحق بود و از حریم مقدس میهن دفاع کرده و برای آزادی آن رزمیدند تا بر غلبۀ داد بر بیداد در بستر تحولات اجتماعی و تاریخی صحه بگذارند ؛ اما امروز چطور می توان قیام گروهی را زیر نام طالب جنبش آزادی خواهانه خواند ، آن هم گروهی که تحت حمایت مستقیم استخبارات پاکستان بر ضد نیرو هایی می جنگند که برای تامین امنیت ، گسترش آزادی های بشری و تحقق دموکراسی به کشور ما قدم رنجه کرده اند . در کنار این یاد دهانی ، این پرسش در ذهن فرد فرد این کشور خطور مینماید که چگونه شده است ، ملتی که سر بزرگترین مهاجمان تاریخ را بر قدم هایشان افگنده است ، یک آن همه نیرویش به تحلیل رفت ، قا در به دفاع از خود نبوده و لشکر عظیمی از آنسوی اوقیانوس ها گویا این فرشته های نجات برای رهایی آن شتافته است . شاید هم گفته شود که نیروی آزادی خواهی مردم ما را در زیر توطیه های قدرت های اهریمنی پارچه پارچه شد و رو به ضعف نهاد . به گونۀ مثال گروهی را استخبارات پاکستان و کشور های دیگرتمویل و تجهیز کرد و گروهی را روسیه ، ایران و کشور های دیگرتمویل و تجهیز نمودند تا چنان بجنگند و بر سر هم بپرند که تمامی ظرفیت های مادی و معنوی و قدرت دفاع ملی خویش را از دست بدهند و در آخرین تحلیل نا چار به دست اندازی به دامن آنان شوند و چنین هم شد . قدرت های اهریمنی شرق وغرب برای زمینه سازی چنین روزی بر گروههای مجاهدین سرمایه گذاری کردند و بعد طالبان را در برابر آنان بوجود آوردند . برای رسیدن به چنین هدفی سناریو های عجیبی را سر و سامان دادند ؛ اما هر بار در این بازی خود به گونه یی باختند . دیروز که مجاهدین به منزل پیروزی رسید ، همین امریکا ، به اصطلاح حامی جهاد افغانستان از پشت مجاهدین خنجر کشید و با عنوان کردن " بنیاد گرایی به مثابۀ کمربند سبز خطرناکتر از کمونیسم " از کابل ، لبنان دومی تعریف کردند و رهبران را چنان در دشمنی با یکدیگر و خود خواهی های تمامیت خواهانه چاقتر کردند که هیچکدام حاضر به امیتاز دهی برای یکدیگر نشوند و در تحقق این امر موفق هم شدند . دیدیم که گروههای درگیر با وجود وابستگی های شرمناک سیاسی و نظامی البته بدون استثنا هر کدام سنگ استقلا ل و حق به جانب بودن را در سینۀ خود می کوبیدند و دیگری را مزدور خواندند ؛ درحالیکه هرکدام مزدور بیگانه ها شده بودند و داعیۀ مجاهدین راۀ خدا را به دشمنان شرقی ، غربی و شمالی مردم ما به فروش رسانده بودند . این معاملۀ ضد ملی آنان در عملکرد های خصمانۀ آنان آشکار بود که بدون اندکترین توجه به درد و رنج بی پایان مردم ما غرق معاملات شخصی و تاراج دارایی های مردم شدند و کاخ ها و ویلا ها ساختند و با به فروش رساندن آرمان مجاهدین اولتر از همه عزت خود حاضر به اندکترین انعطاف در برابر یکدیگر نشدند . استخبارات خارجی چنان گروههای جهادی را به فساد کشاند و به نام گروههای شر و فساد مشهور شدند که رهبران جهادی به گونۀ نمونه های آشکار فسق و فجور ابراز هویت کردند . رهبران جهادی و فرماندهان آنان چنان از خود بیگانه شدند که در حریم نا آشنایی ظرفیت شناسایی خویش و بیگانه را نیز از دست دادند . این ها که دیگر هویت اصلی خویش را از دست داده بودند و با افتادن پردۀ کذایی از هویت شان زیر نام جهاد ، هویت اصلی آنان برملا گردید . این ها دیگر حامیان آن پا برهنگان در راۀ خدا نه ؛ بلکه به مثابۀ آتش افروزانی عمل کردند که تمامی دارایی های مادی ومعنوی دین خدا و کشور ما را نابود کردند . این ها دیگر آن انسان های فداکار و از خود گذر نه ؛ بلکه به گونۀ آدم هایی نمودار شدند که فقط دندان های خود را برای تاراج و غارت دارای های مردم تیز کرده بودند و مجاهدین را پیشقراول و قربانیان اصلی اهداف شوم خود گردانیدند . خود به دزدی ها و غارت های بزرگ پرداختند و سرمایه های جهاد را که در برابر خون مردم بیچارۀ ما به دست آمده بود ، به بانک های خارج منتقل کردند و در یک معاملۀ ننگین فروش سلاح ها در تبانی با فرماندهان شان ملیون ها افغانی را به تاراج بردند و اما برای پوشاندن این همه جنایات ، چنان در شرم و بدنامی فرو رفتند که هر گز جرئت نداشتند تا برای تفنگدار خود بگویند که خانۀ مردم را دزدی نکن ، مال مردم را خیانت منما ، بر حریم خانه یی تجاوز نکن و ناموسی را مورد تجاوز قرار نده . در چنین بستر آشفته و آشوب بار کشور بود که گروۀ طالبان در برابر گروۀ شر و فساد برخاستند . این گروه که خود را فرشته های نجات می خواند و برای صاف کردن جادههای کشور از تاراج تفنگداران رهبران تنظیم های دوران جهاد به کمک های مالی سعودی ، تجهیرات امریکاپی و برنامۀ پاکستانی به پا خاستند . در آن مقطع زمانی به گونۀ فرشته ها در چشمان مردم ما ظاهر شدند ؛ اما دیری نگذشت که این فرشته ها با استقرار یک نظام پولیسی و استخباراتی و روا داشتن جور بر زن و مرد باب تازه یی از ظلم را بر مردم گشودند . امریکا توانست با به بیراهه کشاندن رهبران جهادی ، اسلام انقلابی را سرکوب کند و با به صحنه کشاندن طالبان اسلام سنتی را زیر ریش و دستار چنان ضربه زد و ریز ریز کرد که مانند گلی پر پرش نمود .
پس از این امریکا دریافت که فرصت مساعد شده و زمان رها کردن مرمی به هدف فرا رسیده است . در این زمان بود که سناریوی یازدهم سپتمبر ریخته شد و طالبان این فرشته های جاده صافکن خویش را از سر راه برداشتند . با این سناریو تراژیدی دیگری را سازماندهی کردند و این تراژیدی که رنگی از دموکراسی دارد ، از حقوق بشر آبیاری میگردد و در بستر آزادی های فکری بارور می شود . بد تر از دیگران درون خیلی زشت و کریه دارد که در سیمای کاذبی خود نمایی دارد که درونش جز مالامال از فساد ، تاراج ، قاچاق و حق خواری و مردم فریبی چیز دیگری مشاهده نمی شود . اکنون طالبان در بستر این نظام فاسد به مانور نظامی و سیاسی پرداخته و بک بار دیگر غسل تعمید شدند و با ساز و برگ دیگری جلوه نمایی دارند . فساد روزافزون در کشور در بحبوحه یی از تاراج دارایی عامه ، غضب زمینها و غارت ملی ، قاچاق مواد مخدر ، بی پرسانی ، بیکاری و بی تفاوتی پردۀ ضخیمی را به روی وابستگی های نظامی و سیاسی طالبان با استخبارات پاکستان افگنده و آنان را در سیمای قهرمانان ملی و مدافغان آزادی و حتی عدالت به نمایش گذاشته است . در حالیکه مردم ما یک بار نظام طالبانی را به تجربه گرفته اند ؛ اما باز هم کوله بار فساد نظام چنان بر پشت و پهلوی آنان سنگینی دارد که در انتهای ناچاری رو به سوی آنان آورده و به آنان رجوع مینمایند . در حالیکه این رجوع در منتهایی از مجبوریت ها صورت میگیرد که در اوجی از وامانده گی ها خویش را در سایۀ بی پناهی از قانون قربانیان خط اول حکام فاسد می پندارند . دراین فضای اختناق و ظلم بالاخره خویش را در میان دو انتخاب بد و بدتر می بینند ، ناگزیر شده و با گزینش بد طالبانی بر روی نظام فاسدخط بطلان می کشند . این آشفتگی های فساد آلود نظام زیر چتر حمایت 98000 نیروی امریکایی و 47000 نیرو از 45 کشور دیگر به گونۀ آشکاری مشروعیت نظام را زیر سوال برده و منجر به بحران مشروعیت بدون چون و چند در آن گردیده است . بحران مشروعیت روز افزون در نظام فاسد هر آن گویی بر مشروعیت طالبان صحه میگذارد . این صحه گذاری ها بر رغم وابستگی های نظامی و سیاسی طالبان بویژه به پاکستان به مبارزات آنان رنگ حقانیت داده و آنان را قهرمانان بدون استثنایی در برابر نیرو های خارجی نمایان گردانیده است . شاید این مقوله که "تاوان اسارت ، ظلم و استثمار بیگانه اگر بیشتر ازاستبداد داخلی نباشد ، کمتر از آن نیست " سخن ناآشنایی نباشد ؛ اما اکنون در افغانستان فساد به مراتب وحشتناکتر و خطرناکتر از استبداد دهن دژخیم خویش را به روی مردم ما گشوده است که با آرایش خاص در موجی از اشتراک منافع شرکت های داخلی و خارجی و سهم یابی مقامات داخلی و خارجی زیر پوشش نظامی شکل گرفته است که در اصل "شرکتی مشترک المنافع" است ، که زیر نام پر زرق و برقی "جمهوری اسلامی افغانستان" جلوه گری مینماید .
با گذشت هر روز حجم فاجعه در کشور گسترش یافته و با افزایش بحران مشروعیت بر ناپایداری و بی ثباتی آن افزوده میگردد که عوامل مذکور دست به دست هم داده و بر مشروعیت جنگ طالبان افزوده است . مشروعیت افزایی طالبان در واقع ریشه در بحران فساد حاکمیت تحت حمایت خارجی ها دارد که هر آن بیشتر از زمان دیگر بار ور تر میگردد . آشکار است ، در حکومت غرق در فسادی که به گزارش نهاد شفافیت جهانی مقام اول را در فساد اداری داشته و در صدر لیست به مثابه فاسد ترین دولت جهان قرار گرفته است . پیروزی مخالفانش هر چند که وابسته به استخبارات پاکستان باشد ، امری ناممکن نیست . این ملت تحت نظام بی کفایت حامد کرزی چنان احساس شرمساری در جهان مینماید که در منتهایی از ناگزیری ها با فرار از زیر ستم حاکمیت فاسد و بی کفایت قرار را در زیر چوگان حاکمیت طالبانی ترجیح خواهند داد . بعید نیست که چنین بستری هر آن بر مشروعیت طالبان افزوده و جای تردید نیست که در آخرین تحلیل مقاومت در برابر نظام تحت حمایت خارجی ها شکل همگانی را گرفته و در یک بازی خطرناک استخباراتی بار دیگر سرنوشت مردم ما قربانی اهداف مراکز استخباراتی منطقه بویژه پاکستان گردد .
پا نوشته ها :
1 – شهنامۀ فردوسی بزرگ
2 – هویت تاریخی تباری به نام "افاغنه"وکشوری به نام افغانستان ، ماندگار ، شمارۀ 352 ، 21جون
3 – مهراب پدرکلان رستم حکمروای کابلستان بود که قندهار ابتدای قلمرو او بود و تا مرزهای هند
4 – مرحوم غبار ، افغانستان در مسیر تاریخ