پژوهش های تاریخی
فشردۀ بیانیه سلطان علی کشتمند درهمایش نوبتی کانون پژوهشگران افغانستان
همایش نوبتی کانون پژوهشگران افغانستان به تاریخ ۲۹ ماه می سال ۲۰۱۰ میلادی درتالار کنفرانس های دانشگاه آکسفورد بریتانیا برگذار گردید. درهمایش شماری ازنویسندگان، دانشمندان ودانش پژوهان و همکاران کانون و شماری ازدانشجویان و دانش آموختگان دانشگاه آکسفورد و نمایندگان برخی از دانشگاه های دیگر، اتحادیه دانشجویان افغانی در دانشگاه آکسفورد و شماری ازسازمان های اجتماعی وپژوهشی که بمسایل افغانستان علاقمندند، شرکت ورزیده بودند. همایش با بیانیۀ سلطان علی کشتمند صدراعظم پیشین و رییس کانون پژوهشگران افغانستان افتتاح گردید که فشردۀ متن نوشته شده یی آن دراینجا پس از پیشگفتار که دربارۀ کانون و فعالیت های آن است، ارائه میگردد. تفصیل بیانیه و خبر همایش درسایت کانون به این آدرس قابل دریافت است: pezhuhish.com یا kanoononline.com
دوستان گرامی:
پس از پیشگفتار، لازم به تذکار میدانم که موضوع مورد بحث کلی درهمایش امروزی ارائه تازه های پژوهشی در رابطه به تاریخ، جامعه شناسی، انسان شناسی، روان شناسی و فرهنگ افغانستان ازسوی گردانندگان کانون وچند تن ازمهمانان است. دراین همایش، شماری از سخنرانان، پیرامون مطالبی سخن خواهند گفت که دراین عرصه به پژوهش پرداخته و آثاری بوجود آورده اند. من نیز بعنوان پژوهندۀ اثر تاریخی زیرعنوان "تاریخ اجتماعی- اقتصادی افغانستان ازباستان تا این زمان"، دراینجا مطالبی فشرده دربارۀ پژوهش های تاریخی بیان خواهم کرد.
بطور کل، واژۀ پژوهش با دانش و دانش پژوهی مطرح میگردد. هنگامیکه از پژوهش حرف درمیان میآید، هدف پژوهش علمی بمثابۀ فعالیت انسان برپایۀ اندیشۀ خردمندانه است. نخستین هدف پژوهش علمی دریافتن، تفسیرکردن و تکامل بخشیدن شیوه ها و روش های پیشرفت دانش انسانی است. این امر درمورد پژوهش های تاریخی نیز صدق می نماید.
درنتیجه پژوهش های تاریخی از یکسو حقایق و واقعیت های تاریخی و ازسوی دیگر ناسازگاری ها و نا هنجاری ها درعرصۀ تاریخ نویسی آشکار میگردد. تاریخ به بررسی رویدادهای گذشته می پردازد و با گذشت زمان ممکن است بنابرانگیزه های گوناگون، آگاهانه یا غیرآگاهانه، دست کاری هایی در ارائه یا تعبیر رخدادهای تاریخی صورت بگیرد. چنانکه از پدیده های منفی درتاریخ بشری، تحریف تاریخ است که بنابربی دقتی و سهل انگاری درانجام پژوهش یا در نتیجۀ مداخله سیاسی و اعمال نفوذ بریافته های پژوهش های تاریخی و ارائه آمارها و نتایج آماری ساختگی و غیر واقعی، انجام می گیرد. من دراینجا به شمارش روش ها و انگیزه هایی که منجر به تحریف تاریخی می گردد، اشاره می نمایم.
برخی ازشیوه های عمل در راستای تحریف تاریخ که درموارد و کشورهای گوناگون میتواند مطرح گردد:
- تلاش برای جاگزین کردن واقعیت های تاریخی با تصورات ساختگی.
- تغییر دادن ماهیت رخدادهای تاریخی مطابق به گرایش ها و منافع شخصی، گروهی، نژادی، تباری، قومی و منطقوی.
- بیان نادرست و خودسرانه پدیده های تاریخی و مغشوش ساختن اذهان خوانندگان.
- دگرگون نشان دادن رویدادهای تاریخی، یعنی ارائه مطالبی که دراصل درتاریخ بشری یا کشوری وجود نداشته اند.
- تفسیر کردن نادرست رویدادها و واقعیت های تاریخی.
- توجیه کردن گفته های غیر عقلانی و غیر منطقی دیگران درعرصۀ پژوهش های تاریخی.
- تعبییر کردن ذهنیگرانۀ رخدادهای تاریخی بسود اندیشه ها و گرایش های نادرست مسلط درجامعه وتکرار کردن باصطلاح "غلط های مشهور" درتاریخ.
- جعلکاری درتاریخ با تغییر دادن نامهای مناطق، شهرها، جاده ها، روستاها، کوه ها، دریاها، نقشه ها، لوحه ها و سنگ نبشته ها بخاطر زدودن هویت های ملی.
- نهادینه کردن اصطلاحات و نامگذاری های تعصب آمیز بجای اصطلاحات اصلی و نام های تاریخی.
- کاربست آگاهانۀ شیوه های نادرست پژوهش های تاریخی در زیر تأثیر نفوذ سیاسی.
- پیشداوری درزمینۀ گفته های راستگویان برپایۀ انگیزه های سیاسی و سودجویانه و بدنام ساختن آنان.
- رواج دادن برداشت های نادرست ازتاریخ.
- مقابله با واقعیت ها و یافته های با اعتبار که دراثر پژوهشهای تاریخی بدست میآیند.
- پافشاری برگفته ها و برداشتهای نادرست درعرصۀ پدیده های تاریخی همراه با اتهام زنی، دروغپردازی، دگرگون جلوه دادن حقایق و آمار و نتیجه گیری های تاریخی ونشر اکاذیب و جعلنامه ها.
- ایجاد جو بدبینی و بد اندبشی نسبت به رویدادهای تاریخی و شخصیت های تأثیرگذارو بکارگرفتن شیوه های "ترور شخصیت".
دانشمندان، تحریف تاریخ و تعبییر نادرست ازتاریخ را تاریخ جزمی یا کوته فکرانه خوانده اند که درست دربرابر تاریخ علمی قرار دارد. تحریف تاریخ و دفاع از آن درپهنۀ جهانی و درهرکشور جداگانه درزمینه های گوناگون پیوسته انجام گرفته است و پیشینۀ آن به هزاران سال درتاریخ بشری میرسد.
پس از این ردیف بندی باید گفت که نمونه های فراوانی ازتحریف تاریخ درکشورهای گوناگون درسرتاسرجهان و درادوار گوناگون وجود داشته است و این مسأله درمیان برخی ازکشورهای همسایه و دور و نزدیک به منبع ناسازگاری ها و برخوردهای جدی مبدل گردیده است. البته تذکار نمونه های جهانی دراینجا ضرورت ندارد، ولی به برخی از اینگونه ناهنجاری ها در تاریخ افغانستان اشاره می نمایم:
تحریف تاریخ درافغانستان:
تاریخ سرزمین هایی که امروزه افغانستان نامیده میشود از گذشته ها باینسو به ارتباط دوران ها و پدیده های تاریخی تا حدودی مخدوش، درهم و برهم و تحریف شده ازسوی شماری از تاریخ نگاران وابسته به دولت های استبدادی، خانوادگی و تباری ارائه گردیده است، درحالیکه برخی از تاریخنگاران متعهد و غیر وابسته برهه هایی از حقایق تاریخی را بیان کرده اند. ولی هنوز نظر مشترک یا اتفاق نظر و باصطلاح اجماع یا همآهنگی در زمینه وجود ندارد. تاریخ این سرزمین ها دربرخی موارد بدون ملاحظۀ زمان و مکان تاریخی ازهمان آغاز و حتی از دوران های پیشا تاریخ ازسوی برخی از تاریخ نگاران با انگیزه های مادی و سیاسی، مقام و موقف اجتماعی، خصوصیات قومی و تباری با اندیشه های راستگرایانه آمیخته با تخیلات و اعتبار بخشیدن به افسانه گونه ها و اسطوره ها، همراه با تعصبات قومی و نژادی غالباً غیر واقعی و جانبدارانه نگارش یافته است.
اما درمقابل، درسال های پسین بخش ها و برهه هایی از واقعیت های تاریخی افغانستان ازسوی شماری از تاریخ نگاران میهن دوست و آگاهان سیاسی بازنگری، تحلیل و تفسیر گردیده است. هرگاه بخشهایی که بنابر احساسات مفرط به نام میهن پرستی و جانبداری ازتبارگرایی و موقف های شخصی متبارز گردیده است، ازحقایق عینی تاریخی جدا انگاشته شوند و واقعه نگاری محض تلقی نگردند، سهم شایسته ای درتاریخ نگاری معاصرافغانستان اداء گردیده است. "افغانستان درمسیرتاریخ" اثربزرگ و گران سنگ میرغلام محمد غبار، "تاریخ افغانستان بعد ازاسلام" اثرعبدالحی حبیبی که تاریخ خراسان و خراسانیان را به تفصیل به تصویر کشیده است، "افغانستان درپنج قرن اخیر" اثر واقعگراتر میرمحمد صدیق فرهنگ و چندین اثربزرگ و کوچک دیگر در این ردیف، سنگپایه های محکمی برای تاریخ نگاری و درک تاریخی از رویدادهای اند که درگذشتۀ دور و نزدیک در بخشی از سرزمین هاییکه امروزه افغانستان نامیده میشود، رخ داده است.
زمانه های دراز مدتی بنابر تسلط استبداد سلطنتی، دوران رکود درتاریخ نگاری در افغانستان شمرده میشود. ولی دراین میان، فیض محمد کاتب هزاره توانست که رویدادهای بزرگ و حقایق تاریخی را درزیر نظارت شدید دربار پادشاهی با پوشش واژه ها، جمله ها و اصطلاحاتی ظاهراً "خوش آیند" برای آنان، بگونه ای بیان نماید که مجال آشکار شدن بیابند. فیض محمد کاتب هزاره که به گواهی بسیاری از آگاهان بعنوان پدر تاریخ معاصر کشور شناخته میشود، با آفرینش آثار زیادی و بویژه چهار جلد "سراج التواریخ"، یک جلد "امان التواریخ"، "تذکرالانقلاب" و آثار و نوشته های دیگرچاپ شده و منسوب به وی، سنگپایۀ تاریخ نگاری را درافغانستان گذاشت. آثار وی به مآخذ با اعتبار برای تاریخ نویسی معاصر درکشور مبدل گردیده است.
کارهای انجمن ادبی و انجمن تاریخ افغانستان و مجلۀ کابل برای چند سالی درعرصۀ تشویق تاریخ نگاری و رشد ادب و فرهنگ قابل ملاحظه بود، برغم اینکه از سوی محافل حاکمۀ ساطنتی تلاش صورت میگرفت تا تاریخ را درمطابقت با منافع خانوادگی و تباری خویش خصلت فرمایشی و سیاسی و تغییر ماهیت دهند. ولی باید درنظر گرفت که از میان اعضای آن انجمن شماری از تاریخ نگاران با اعتبار برخاستند.
با پیدایش امکانات انترنتی درسال های اخیر، بویژه دربرون از افغانستان، تاریخ نگاری وارد مرحلۀ نوینی از تکامل نسبی خود گردیده است. اکنون پژوهشگران نوینی درعرصۀ پژوهش های تاریخی گام نهاده اند و نوشته ها وتحلیل های تاریخی با ارزشی ارائه داده اند. یکی از ویژگی های دوران کنونی درتاریخ نگاری افغانستان، رهایی و گسست تدریجی از فضای ترس و تخیل وخود سانسوری مفرط، و ورود به عرصۀ پژوهشهای عقلانی تر و منطقی تر است. بگونه نمونه: درسال ها و ماه های اخیر بویژه ازطریق مطبوعات انترنتی، این سوال مطرح گردیده است که آیا سخن گفتن از تعلق مردم افغانستان با آنهمه تنوع نژادی، تباری و زبانی موجود، به آریایی و اقوام آریایی یا آرین ها که خیلی ها رایج و باصطلاح به "غلط مشهور" مبدل گردیده است، درست خواهد بود یا نادرست؟
پژوهش های تاریخی نشان میدهد که واژۀ آرین یا آریا متذکره در سنسکریت و اوستا، ریشه در زبان های "هند و ایرانی" دارد که خود شاخه ای از خانوادۀ زبان های "هند و اروپایی" است و واژۀ آریا درپارسی قدیم نیزهمریشه با آنست. بنابرآن، اصطلاحات آریا و آریایی بیشتر به حوزۀ زبان تعلق میگیرد تا کدام نژاد و قوم معین. من هم از این نتیجه گیری پشتیبانی می نمایم که اصطلاح "هند و ایرانی" و پس ازآن دوشاخۀ آن: زبان های "ایرانی و نورستانی" و زبان های "هند و آرین" شامل تمام کسانی اند که به این زبان ها صحبت میکردند. معلوم است که گویندگان این زبان ها مشتمل بر نژادها، تبارها، قبایل و اقوام گوناگون بوده اند و جایی برای آن باقی نمی ماند که کسانی بنام قوم و نژاد آریایی وغیره افتخارنامۀ نژادی کسب نمایند. بگونه نمونه: زبان فارسی که یکی از زبانهای خانوادۀ بزرگ زبان های "هند واروپایی" است و زبان مادری انسان های زیادی منسوب به تبارها و اقوام و حتی نژادهای متفاوت است، بلحاظ منطق و عمل نمیتواند که به نژاد و قوم معین اطلاق گردد.
همچنان در رابطه به تاریخ سدۀ نزدهم افغانستان که آگنده ازرویدادهای خشن و خونبار وسدۀ بیستم که انباشته از رخدادهای پرشمار و گونه گون است، تضادها و تناقضات زیادی وجود دارد. تاریخ این دوصد سال، بیش ازهرزمان دیگر یا تحریف ویا بنابر گرایش ها و انگیزه های قومی و تباری، سیاسی و اجتماعی مغشوش و مخدوش بیان گردیده است. غالب تحلیل ها، تعبیرها و نتیجه گیری ها درتحت تأثیر ونفوذ محافل حاکمه، دگرگون گردیده اند. به باور من، زمان آن فرارسیده است تا گروهی ازپژوهشگران در رابطه به بخش های جداگانۀ رویدادهای آن سال ها به کار پژوهشی بپردازند و یا درهربخش نظریات و تحلیل های گونه گون بخاطر دست یابی به نتیجه گیری های منطقی جمعبندی گردد.
همه میدانند که نیروهای راستگرا آشکارا تاریخ سال های اخیر را درافغانستان تحریف می نمایند و تلاش میکنند که تاریخ را بیش ازهرزمان دیگر سیاسی و تاریخ نویسی را فرمایشی بسازند. در واقع، نیروهای راستگرا با تمام وسایلی که دردست دارند، میخواهند با بهره گیری ازبرخی نمونه ها واشتباهات، ماهیت واقعی ماجراها و رویدادهارا تعویض نمایند و مردم را به گمراهی بکشانند. آنان میخواهند که حافظۀ تاریخی مردم را بزدایند یا دست کم واقعیت های تاریخی را چنان تحریف یا مخدوش نمایند که دیگر قابل شناخت نباشد. این مسأله درمورد رویدادهای سال های هشتاد میلادی و دوسال پیش از آن، درافغانستان صدق می نماید. چنانکه از سوی بسیاری ها رخدادهای سالهای ۱۹۷۸ – ۱۹۷۹ و ۱۹۸۰ – ۱۹۹۲ آگاهانه یا غیرآگاهانه ویا ازروی سهل انگاری و ساده سازی درهم آمیخته بیان میشود و یکسان مورد ارزیابی قرار میگیرد، درحالیکه این دومرحلۀ کاملاً جداگانه است. هریک از دو مرحله دارای رهبری های جداگانه، عملکردها و نتایج کاری جداگانه بودند.
همچنان ازسوی بسیاری ها رخدادهای دهه های هشتاد و نود درافغانستان و سالهای بعد، بگونه یکسان زیر عنوان عمومی دودهه جنگ و ویرانگری یا سه دهه جنگ مورد ارزیابی قرار میگیرد، درحالیکه هریک بخشی از دوبرهۀ کاملاً جداگانه و متضاد درتاریخ معاصر افغانستان اند. دراین مورد ماهیت جنگها و دو طرف جنگها ازبنیاد ازهم متفاوت اند. مشخصۀ دهۀ هشتاد، ازیکسو سازندگی و ازسوی دیگر ویرانگری و مشخصۀ دهۀ نود سرتاپا ویرانگری بوده است. آنچه از پدیده های اقتصادی و فرهنگی تا امروز دردست است، بقایای نتایج کار سال های هشتاد یا حراست از میراث های گذشته درآن سال ها می باشد که بخش بزرگی از آنها درسال های نود برباد داده شد و اکنون نیز به حراج گذاشته شده اند.
واقعیت تاریخی اینست که حضور درازمدت نیروهای اتحاد شوروی سابق درافغانستان دردهۀ هشتاد اشتباه بود وبه بهانه ای بدست نیروهای راستگرای افراطی مبدل گردید. کشورهایی که نیروها ی بنیاد گرا را با تدارک مقادیر بزرگ پول وسلاح و کمک های مستقیم برانگیختند، پیآمد آن، اوضاع فاجعه بار سالهای نود میلادی بود. همچنان بازمانده های همان نیروها که رشد کردند وبیش از پیش خصلت دهشت افگنی کسب نمودند تا امروز نه تنها برای مردم افغانستان، بلکه بویژه برای پاکستان، ایالات متحدۀ امریکا، شماری از کشورهای دیگر و حتی درعرصۀ جهانی به نیروهای مشکل آفرین مبدل گردیده اند. حرکت افراط گرایی در پاکستان و افغانستان که با جهادگرایی بین المللی پیوند خورده به چنان پدیده ای مبدل گردیده است که بپندارنمی گنجد. اکنون مقابله با افراط گرایی خشونت آمیزگاهگاهی به بن بست میرسد و فرایند نیرومند تر شدن بنیادگرایی، نیروهای چندین ملیتی را درافغانستان به تنگنا میراند و درافغانستان و درپاکستان نیز هر روزجان انبوهی ازانسان های بیگناه را می گیرد. براین اشارۀ بارک اوباما رییس جمهور امریکا درجریان بازدید حامد کرزی رییس جمهور افغانستان ازایالات متحده، میتوان مکث کرد که پاکستان سرطانی را در درون خود پرورش کرده است. درواقع، حلقات ارتجاعی حاکمۀ پاکستان با سازماندهی، برانگیزی و نیرومند سازی نیروهای راستگرای افراطی بویژه درسال های هشتاد میلادی درضدیت با افغانستان، اشتباهات جدی را مرتکب شدند که نتایج آن امروز دامنگیرخود آنها گردیده است و حتی هستی و سلامتی آن کشوردارای سلاح هسته ای را به مخاطره افگنده است.
درهرحال، بگمان من هنوز زمان برای ارزیابی دقیق و عینی رویدادهای سال های هشتاد میلادی و مقایسه آنها با آنچه درشرایط کنونی درافغانستان و پیرامون آن میگذرد، بلحاظ تاریخی زود است. زیرا هنوز پردۀ دودی که درسالهای متذکره درشرایط جنک سرد حقایق را پنهان ساخته بود، زدوده نشده است. دراین مورد گفتۀ معروف "سیاست آیینه و دود" میتواند مطرح باشد. آرزومند است که دراین رابطه و مسایل دیگر درتاریخ افغانستان، جو مساعد درحوزۀ پژوهش پدید گردد و جای سوگیری و پشتیبانی بیدلیل ازبرخی دیدگاه های نادرست و نظریات غیرمنطقی را برخورد منصفانه، عادلانه و غیرجانبگرایانه با ارائه دلایل عقلانی، احراز نماید و دست کم "توطئه سکوت" شکسته شود.
به باور آگاهان، ملاک پژوهش خوب و فراگستراینست که پژوهش استوار بردانش و تجربیات نوین، حقایق را آشکار سازد، به فرهنگ های متفاوت احترام بگذارد، شکیبایی اجتماعی و دگراندیشی را ترویج نماید، به ارزش های حقوق بشری و جامعه مدنی ارج بگذارد و بسود انسان، جامعه و میهن در راه رشد و گسترش علم و فرهنگ خدمت نماید.
درپایان این مطلب میخواهم یکبار دیگر برضرورت و اهمیت پژوهش های تاریخی برای افغانستان که بخش بزرگی از واقعیت ها و رویدادهای تاریخی آن درهاله ای از گمانه زنی ها پیچیده است و بر خوانش تاریخ کشورازسوی هم میهنان ما بویژه دربرون ازکشور، تأکید نمایم. من جمله ای از بخشهای نخست مقاله پیشین خود زیرنام "ضرورت و اهمیت پژوهش های تاریخی" را برای پایان این نوشته بکارمیگیرم : به باور عمومی هر باسوادی درهرکاری که اشتغال داشته باشد، لازم است از تاریخ و بویژه تاریخ کشور مبدأ خویش، درباره سرگذشت تاریخی مردم وداستان تکامل جامعه ایکه به آن وابستگی دارد، اطلاعات معین کسب نماید.
به آرزوی پیروزی های شما در آفرینش اندیشۀ علمی، ایجادگری درکار نویسندگی و بهره گیری از دانش و پژوهش!