نگارنده: دکتراندس م. نبی هيكل
رازهای ناکامی جنگ بر ضد تروریزم
چرا جامعه ی جهانی در مبارزه خود بر ضد تروریزم تا کنون ناکام مانده است؟
این سوال نیروهای درگیر در این جنگ را از د یر زمان به خود مصروف داشته است و موجب آن گردیده تا تاکتیک ها و ستراتیژی های جوانب تمویل کننده جنگ مورد بازنگری و انتقاد قرارگیرند.
با اندک تامل سوالهای دیگری نیز پدیدار میگردند که وفاداری به هدف را در این جنگ مورد سوال قرار میدهند. چگونه ممکن است مشارکت جامعه ی جهانی در جنگ علیه تروریزم حتی به محدود ساختن عرصه ی فعالیت تروریزم - که پس از رویداد المناک یازدهم سپتامبر 2001 علیه آن جنگ اعلام گردیده - منتهی نه گردیده است؟
يكي از مشخصه های مهم جنگ علیه به اصطلاح تروریزم این است که مرزهای اقتصادی، سیاسی و نظامی آن متداخل و غیرصریح اند. به عبارت دیگر این جنگ از لحاظ اقتصادی، سیاسی و نظامی از منابع مختلف مورد حمایت مستقیم ی غیر مستقیم قرار دارد. مشخصه ی دومی آن این است که این جنگ از سایر جنگهای نظامی متفاوت است: از نگاه رویارویی نظامی یک جانب با یونیفورم نظامی و جانب دیگربا یونیفورم ملكي می جنگد و این جنگ لابد بصورت چريكي انجام میشود. مهمترین مشخصه این جنگ ایدیولوژیک بودن آن است، زیرا در این جنگ طرفین از ارزشها و نو رمهاي اعتقادی شان دفاع مینمایند، چه این ارزشها عبارت از پول باشد یا ارزشهای اعتقادی و یا هر دو.
راز ناکامی جامعه ی جهانی بحیث متحدان حکومت آقای کرزی و راز موفقیت طالبان بحیث متحدان تروریستان یا القاعده در چه نهفته است؟ چرا جامعه ی جهانی با وصف حضور نیرومند از نگاه افراد، وسایط محاربوی ، تکنالوژی نظامی، دانش مسلكي، معلومات استخباراتی و منابع مالی غیر موفق و مخالفان آنها در این جنگ بیشتر موفق اند؟
دلیلی وجود ندارد که به گونه ی غیرازاین فکر کرد، زیرا بیش از نه سال از این جنگ میگذرد، سالهایی که شاهد کشتار فزاینده نظامیان داخلی و خارجی و افراد ملكي اند. در این سالها همچنان شاهدان عینی گسترش بی امنیتی و توسعه ی ساحه حاکمیت مخالفان و تنگی ساحه ی حاکمیت حکومت و متحدان عربی آن بوده ایم. حقایق دیگری مانند افزودن درتعداد قوای نظامی خارجی، تجهیز بیشتر آنان و اظهارات عده ای از مقامات ارشد نطامی نیروهای درگیر در این جنگ ، نیز گواه بر این حقیقت اند.
دلایل و عللی وجود دارند که سبب ناکامی یک جانب و کامیابی جانب دیگر گردیده اند. این علل و دلایل کدامها اند؟
تحلیل کنونی ما که در پی شناسایی علل این ناکامی قرار دارد، نهادهای ناتوان دولتی افغان، نادیده گیری گوناگونی منابع تروریزم و تضاد منافع نیروهای درگیر در این جنگ را از دلایل و عوامل مهم ناکامی جامعه جهانی در جنگ علیه تروریزم میشناسد. همین علل به سهم خود در موفقیت مخالفان مسلح نیزنقش مهمی را ایفا کرده اند.
شکل آتی دلایل این بحث را بازتاب میدهد.
نهادهای ناتوان دولتی
از نهادهای دولتی در این جا منظور نیروهای مسلح و حکومت میباشد.
ناتوانی نهادهای دولتی به حيث عامل اساسی ناکامی در سه عرصه مهم اقتصادی، سیاسی و نظامی موجب گردیده تا مواد اساسی سوخت را برای این جنگ فراهم نماید. از لحاظ اقتصادی انکشافات اقتصادی نه تنها به ایجاد زمینه های کار منتهی نشده ، بلكه به تشدید فقر منتج گردیده است و بازار داخلی به مارکیت امتعه خارجی مبدل گردیده است.
از لحاظ سیاسی فاصله میان حکومت و مردم گسترده و عمیق گردیده، با حقوق اساسی مردم و ناقضان آنها با بی پروایی و بیعدالتی برخورد میشود، حاکمیت يكسان قانون وجود ندارد و در مواردی با تطبیق قانون بر اساس قاعده ی یک بام و دو هوا عمل میشود. حکومت به مرکز تمویل و حمایت فساد مبدل گردیده، نه اراده و نه هم توانایی مبارزه علیه فساد در سیستم وجود دارد.
از نگاه نظامی افغانستان فاقد اردوی منظم و مسلكي میباشد که کمتر به ارزشهای گرو پي و بیشتر به ارزشها ی مشتري ملی متعهد باشد. نیروهای مسلح کشوربیشتر به حيث نهادهای حکومتی عمل مینمایند تا به حيث نهادهای دولتی و ملی، زیرا از لحاظ ساختاری و بافت خود بازتاب ترکیب ملی نه میباشد و از لحاظ ذهنیت و وفاداری بیشتر گرو پي اند تا ملی. از نگاه تشكيلات نظامی ناقص و از لحاظ توانایی مسلكي و تکنالوژی محاربوی ناتوان میباشند.
به سه مشخصه ی اساسی وابستگی این نهاد ها از نظر نرم افزارها و سخت افزارها، فقدان سیاست خارجی مشخص و روشن و فقدان حاکمیت قانون باید توجه کرد.
وابستگی و تابعیت معنوی و مادی
تابعیت فکری حکومت افغانستان در سالهایی که گذشت با وابستگی مادی آن به نیروهای غیر ملی ( فرا ملي) مشهود است و بخش عمده ی ناتوانی نهادهای دولتی را نتیجه ی این وابستگی میتوان دانست. پیروی از فرمولهای غربی در کشور جنگ زده با ساختار ملوک الطوایفی نظامي که زیربنا ی اقتصاد آن نابود گردیده افغانستان را به عرصه ی بازی و رقابتهای کشورهای دور و نزديك مبدل گردانید. ویژگی های عمده چنین شرایط حکومت وابسته، فاقد صلاحیت و فاقد اخلاق مسلكي، کشور فاقد نیروهای حافظ منافع ملی، تمامیت ارضی، و منابع تولید ملی،میباشند.
اصول زیستی جامعه ی افغانی که تحت تاثير سه فکتور و عامل اساسی شكل گرفته زمینه های کار و فعالیت آزاد نیروهای فر املي را فراهم کرده و بر دشواریهای این کشور افزوده اند. این سه عامل عبارت اند از:
1) عامل مهاجرت، 2) تجارب دهه های پیشین و عامل فقدان اعتماد، 3) تعصب فکری
مهاجرت ملینها انسان و اقامت آنان طی سالیان دراز نه تنها موجب اختلاط فرهنگی گردید بلكه به ایجاد وابستگیها نیز منتج گردید که به ترتیب زمینه های نفوذ فرهنگی و سیاسی نیروهای فرا ملي در حیات سیاسی افغانستان را فراهم گردانید. مهاجرت پدیده های مثبت روشنگری و مهارت ها را نیز به جامعه ی افغانی معرفی نمود.
دهه های جنگ که با رویارویی ایدیولوژیک و مسلحانه گروپ های سیاسی مشخص میگردید نه تنها خصومت میان گروپ ها را تشدید نمود، بلكه بی اعتمادی بر این گروپ ها و رهبران آنها را تقویت نمود. مردم افغانستان پس از سقوط حکومت داکتر نجیب و بعد از آن پس از سقوط امارت طالبان با شرایط و اوضاعی روبرو گردیدند که در ضدیت با خواستها و توقعات آنان قرار داشتند. این بی اعتمادی همچنان با قوت خود باقیست.
عامل تعصب فکری را هم در برخورد جامعه ی جهانی و هم در برخورد نیروهای سیاسی حاکم بر منظره ی سیاسی افغانستان میتوان شناسایی نمود. تعصب فکری را در برخورد جامعه ی جهانی و نیروهای سیاسی داخلی و منظره ی مشارکت سایر نیروها در حیات سیاسی میتوان ملاحظه کرد. این تعصب دارای ابعاد مختلف ایدیولوژیک ، حزبی و سمتی میباشد.
اتکای محض به موضعگيري فلسفی و سیاسی بدون در نظر داشت اوضاع و احوال حاکم بر جغرافیای معیین، برخورد خصمانه با مخالفان و تعصب در برابر برخی از موافقان، توزیع غیر عادلانه و نامتوازن ارزشها و صلاحیتها از زمره نادیده گیری اصول عام و قبول شده حاکمیت یکسان قانون و رعایت اصل قدرت در روابط اجتماعی و سیاسی را به حیث نمونه میتوان یاد دهانی کرد.
فقدان سیاست خارجی مشخص و روشن
حکومت فاقد مشی سیاسی ملی مشخص و روشن میباشد. سیاسی ملی مشخص به معنای این است که نه تنها حکومت میداند با همسایگان دور و نزديك، جوانب ذي علاقه و ذي دخل براساس منافع ملی و کشوری رفتار مینماید، بلكه دیگران به شمول موافقان و مخالفان و منتقدان نیز این اصول را میدانند.
فقدان سیاست خارجی مشخص نتیجه ی وابستگی فکری و فقدان ظرفیتهای لازم میباشد. سیاست حکومت افغانستان بخصوص در سالهايي که گذشت بر دو پایه ی تابعیت فکری ناشی از وابستگی حکومت و فقدان ظرفیتهای لازم استواربود سه مرحله را در سیر مشی سیاسی حکومت از 2001 بدینسو میتوان تفکیک کرد. مرحله ای که فعالیت سیاسی حکومت بیشتر واکنشی بود که بر بنیاد ملاحظات بحیث عکس العمل تبارز داده میشد. در مرحله ی بعدی این سیاست با عنصر تدافعی اراسته گردید و در مرحله ی سوم مشی سیاسی نوسانی شکل گرفت که بین پاپولیزم سیاسی، منطقه گرایی و همیاری با جامعه ی جهانی نوسان مینمود.
وابستگی معنوی و مادی حکومت مصلحتی به جناح های مربوطه از یکسو و به جامعه ی جهانی از سوی دیگر مرکز بحران سیاسی و حاکمیت را تشكيل دادند که در نتیجه ی آن تحقق یک سیاست انتگرال و هماهنگ ملی را دشوار میساخت.
جبهه ی جنگ بر ضد تروریزم که بر مبنای اصل مسوولیت "امنیت دست جمعي" شکل گرفته بود، در عين نادیده گیری منافع و علاقمندی های ملی، میسو_( گروپی) و مایکرو(فردی) ، به این نیاز ها میدان میداد. حضورمتداوم و تجربه این نیروها در شرایط دشوار از يكسو نیا زتطابق محیطی را بوجود آورد و از سوی دیگر رابطه هایی را موجب گردید که از مرزهای تعیین شده در برنامه ها عبور ميكرد. نتیجه ی کلی این شرایط عدم هماهنگی و هدفمند نه بودن جنگ برضد تروریزم میباشد. اینها تنها دلایلی نیستند که آنها را باید در نظر داشت.
حکومت افغانستان در برابر ستراتیژی دیگران دارای ستراتیژی مشخصی نه بود: نه در برابر ستراتیژی ناتو و ایالات متحده امریکا و نه در برابر همسایگان دور و نزدیک افغانستان. از آنجایی که از یکسو در سیاست اجتماعی ، اقتصادی و سیاسی افغانستان حریم قابل احترام و قابل قبول همه وجود نداشت تا محور و هدف سترا تیژیک سیاست ها را تشكيل دهد، و از سوی دیگر سیاست کشور هاي دخیل در امور اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و نظامی با امکانات بیشتری از زمره مالی، نظامی و قوای بشری فعال در افغانستان ( جواسیس) مجهز بود، حکومت وابسته این اراده و توانمندی را نه میتوانست دارا باشد تا از لحاظ سیاسی و عملی به سود منافع ملی و کشوری عمل نماید. فقدان حریم قابل احترام برای نیروهای داخلی درگیر در حیات سیاسی از یکسو و وابستگیهای فکری و مادی دست به دست هم داده موجب گردیده تا فعالیتها بیشتر بر بنیاد منافع فردی و گرو پي انجام گردند تا بر بنیاد منافع ملی.
برخی از روشنفکران به دلایل کجفکری یا ساده نگری و یا هم فریب استدلال دشمنان ملی ملت افغان را خورده و به این باور اند که گویا ملت افغان ملت نشده و نمیتواند دارا ی منافع ملی باشد. برای استدلال و رد استدلال در این خصوص میتوان به سلسله ای از مقاله های نگارنده زیر نام " ملت و منافع ملی" منتشر شده در سایت اينترنتي آریایی مراجعه کرد.
فقدان حاکمیت قانون
حاکمیت قانون نظم میاورد و هرگاه دموکراتیک و عادلانه باشد و دارای ضمانت های تطبیقی تقنینی و اجتماعی همراه باشد ، میتواند به تامین عدالت منجر گردد. حاکمیت قانون سودمندي هاي دیگری نیز دارد: رفتارها بیشتر قابل پیشبینی و عواقب آنها تا حد زیاد از پیش معلوم میگردند. از این همه سودمندی ها تنها زمانی میتوان سخن گفت که 1) قانون عملآ بر زندگي جامعه حاکم باشد، 2) ضمانت های تطبیقی قانون وجود داشته باشند،
3)از تطبیق درست قانون نظارت صورت گیرد.
فقدان حاکمیت قانون در افغانستان نه تنها به خود سریها وسیعا امکان داده است، بلكه کشور و منافع ملی را در معرض تجاوز و مخاصمت آشكار قرارداده است. این بخش از یکسو غیر فعال بودن قانون و نیروهای مجری و حراست کننده قانون و از سوی دیگر فلج بودن این نیروها را میرساند. قوه ی اجراییه، قوه ی قضاییه، قوه ی مقننه و نیروهای حراست از قانون در جامعه ی افغانی با قانون بصورت سلیقوی و ابزاری برخورد مینمایند. در مواردی با نص قانون برخورد دگماتیک میشود و در مورد دیگر به حیث ابزار قدرت از آن استفاده میگردد و باز در موردی از آن چشم پوشی میشود. حتی از اصول عام و قبول شده حراست از تمامیت ارضی، استقلال و حاکمیت ملی نیز چشم پوشی میگردد. حکومت نمی تواند به دلایلی وابستگی ها ی معنوی و مادی، با نیروهایی که حریم ارضی یا هوایی کشور را مورد تجاوز قرار میدهند مطابق این اصول رفتار نماید. برخورد حکومت با آنانی که امن و نظم عامه را بزهم میزنند و یا مرزهای کشور را بصورت غیر مجاز و یا مسلحانه عبور مینمایند به حیث متجاوزان و تخطی کنندگان قانون، راه مذاکره و مصالحه را با ناراضیان مسدود نمی نماید.
حراست از مرزها به حيث وظیفه ی اساسی نیروهای مسلح کشور شناخته میشود و جز عمده تامین صلح و امنیت را میسازد.
نتیجه گیری بحث اول
نهادهای دولتی( حکومت، نیروهای مسلح، قوه ی قضاییه و مقننه) به دلایل تابعیت و وابستگیهای مادی و معنوی و فقدان ظرفیتهای لازم ، فقدان مشی سیاسی ملی و فقدان حاکمیت قانون موجب گردیده:
1) به خود سریها از زمره به بی امنیتی میدان داده شود
2) بیشتر برای منافع فردی و گرو پي کار صورت گیرد
3) حاکمیت قانون تامین نگردد
همه ی این فکتورها به رشد و توسعه ی بی عدالتی و بی امنیتی و تقویت روز افزون صفوف مخالفان از زمره مخالفان مسلح منجر گردیده است. فکتور عنصر خارجی ( خود سریها، تلفات افراد ملکی و فساد) را نیز باید بر این همه بیافزاییم.
در نتيجه میتوان گفت که حکومت فاسد و بیکاره و تابع به حیث تولید کننده ی عناصر مخالف و مقاومت فعالیت مینماید.
+++++++++++++++++++++++++++
قسمت دوم
منابع تروریزم
سیاستمداران، تحلیلگران و رسانه ها همه در مورد منبع و پناگاههای تروریزم سخن میگویند. برای سالهای متمادی جنگ علیه تروریزم در حدود جغرافیایی افغانستان محدود گردیده بود و پس از آن این درک به میان آمد که تروريستتان در قلمرو پاکستا ن تربیت میگردند و از سوی حلقه های معیین درآ ن کشور تجهيز و برای جنگ به افغانستان اعزام میگردند.
در واقعیت امر چنین استدلال میشود که جنگ باید نه در افغانستان بلكه در پاکستان صورت گیرد جایی که منبع تروریزم قرار دارد. در این قسمت نگارنده استدلال مینماید که جنگ علیه القا عده و طالبان تنها با از میان بردن لانه های این نیروها به پایان نه میرسد، زیرا لانه ها تنها پناه گاه ها اند که وظایف: سربازگیری، تربیت و سازماندهی فعالیتها در آن پناه گاه ها تحقق می یابند. توجه به منابع دیگر در این مبارزه دارای اهمیت کمتر از توجه به پناه گاه ها ی تروریزم نمی باشد. این منابع کدام ها اند؟
تا نجایی که به این موضوع ارتباط میگیرد م میتوانیم منابع تمویل و تجهیز، منابع استخدام و تربیتی و منابع تولید قوای بشری.
در حاليكه ممکن است اسناد و شواهدی را در مورد شناسایی و معرفی این منابع دریافته و ارایه نمود، همه میدانیم که منابع تمویل و تجهیز و همچنان منابع استخدام و تربیت تروريستتان و منابع تولید قوای بشری متعدد اند. بر هریک از این منابع اندکی میایستیم اما پیش ازآن بر دسته بندی منابع مکث مینماییم.
منابع را بصورت عام به منابع انسانی، طبیعی و منابع مافوق طبیعی میتوان دسته بندی نمود. این دسته بندی وجود مرزهای متداخل را نفی نمی کند. آنچه را باید به یاد داشت این است که منابع را همچنان میتوان از نگاه فعال و غیر فعال بودن آنها نیز دسته بندی کرد.
منابع تمویل و تجهیز
تجارب سالهای جهاد و سپس سالهای جنگ بر ضد القا عده و طالبان شنان دادند که منابع تمویل و تجهیز میتواند یکی و یا مجزا از هم باشند. در مواردی تمویل کننده به تجهیز نیزمیپردازد و وظیفه ی تربیت و سازماندهی را نیز انجام میدهد. تقسیم وظایف براساس اقارب و تمایلات و وابستگی گروپ ها و امکانات موجود میتواند تغییر نماید. به گونه ی مثال کدام دسته افراد بوسيله کدام منابع تمویل و یا تجهیز میگردند.
منابع تمویل و تجهیز القا عده و طالبان بخصوص با در نظر داشت سختی و نرمی تمایلات آنان متعدد و حتی میتواند متضاد باشند.
طالبان بخصوص میتوانند از منابع متعدد و متضاد تمویل و تجهیز گردند.به گونه مشال میتوان از القاعده، از حلقات معیین در پاکستان ، ایران و جامعه ی بین المللی ( طبق اعتقادات مردم به طالبان فرمایشی) یاد کرد.
پیروزی جنگ علیه تروریزم بدون برهم زدن منابع تمویل و تجهیز ممکن به نطر نمیرسد، مگر این این منابع همواره میتوانند تشکیل گردند مگر اینکه انگیزه های تمویل و تجهیز را بتوانیم شناسایی نماییم.
بحث بیشتر بر منابع اهمیت منابع را در کار مبارزه با تروریزم نشان خواهد داد، زیرا منابع مهمتر از این نیز وجود دارند.
منابع استخدام و تربیت
تحلیلگران و سیاستمداران بیشتر به منابع استخدام و تربیت تروریزم توجه مینمایند و پافشاری بر این میشود که مراکز استخدام و تربیت تروریزم در این یا آنجا قرار دارند. وارد کردن ضربات بر این مراکز ممکن است به موجودیت فیزیکی این مراکز در محل معیین پایان دهد، مگر این ضمانت وجود ندارد که به تغییر موقعیت آنها منجر نمی گردد. تروریزم را نیز نه باید فاقد مغز و دماغ دانست. تجارب جنگ علیه القاعده و طالبان نشان میدهد که این نیروها هم از نگاه قوای بشری، تاکتیک های جنگی، مهمات جنگی و ساحه ی نفوذ و تحت حاکمیت رشد کرده اند. کم از کم یکسال است که مناطق سرحدی زیر ضربات نظامی قراردارند و این عملیات تا هنوز نتوانسته به موجودیت فیزیکی پناهگاه ها پایان دهد. دلیل این ناکامی در کجاها قراردارد؟
منابع قوای بشری
در حالیکه نقش سایر منابع را نمیتوان نادیده گرفت، نقش منابع قوای بشری را باید در صدر قرار داد، زیرا این منابع به تروریزم سربازبوجود می آورد. سه فکتور عمده را میتوان نامبرد که به صفوف تروریزم قوای بشری بیشتری میافزایند: مظالم سرمایداری و امپریالیزم( در افغانستان وجود نیروهای خارجی و مظالم آنها)
حکومتهای فاسد و خودکامه (در افغانستان حکومت فاسد و بی انصاف) و استفاده سیاسی نادرست از دین مقس اسلام.
هر سه عامل در افغانستان به تقویت صفوف و مورال جنگی مخالفان مسلح منجر گردیده است. تابعیت مادی و معنوی حکومت و سیاست های نادرست آن برای دستیابی به صلح مانند انتخاب سیاست کرنش و تسلیم طلبانه به جای مصالحه با طالبان، متحدان بین المللی حکومت فاسد نیز از همدستی و همیاری با طالبان دریغ نه ورزیده اند و هرکدام به نوبت خود به رد آنچه پرداخته اند که باید پذیرفته میشد و آنچه را پذیرفتند که باید رد میکردنن د. در نتیجه این باور مندی نزد دوستان و دشمنان، موافقان و مخالفان یقینی گردید که اینها بیکاره و فاسد اند و در کار هایشان ناکام. همه به آن وادار شدند تا به کفن کشان پیشین طلب مغفرت نمایند.
حکومت افغانستان آگاهانه از مبارزه بر ضد فساد و تامین حاکمیت يكسان قانون سرباز میزند و تلاش میور
زد به دلایل غیر موجه فساد در خارجی ها و این و آن فساد را کوچک و کم اهمیت جلوه دهد. این بیان عاری از حقیقت نیست، مگر فاسد بودن دیگران نه به معنای پاک یا غیر فاسد بودن حکومت افغانستان است و نه هم میتواند دلیلی برای آن باشد که با فساد در حکومت فاسد مبارزه نه گردد. هربار مفسدی دستگیر میگردد حکومت به دفاع از آن برمیخیزد و تاکنون هیچ گامی در این راه برداشته نشده است.
به این ترتیب هر روز به صفوف مخالفان حکومت افزوده میشود. این حکومت افغانستان، و کارکردهای غیر مسئولانه نیروهای خارجی اند که انگیزه های خصومت فراهم میاورند و به صفوف مخالفان سرباز آماده میسازند.
از این بحث میشود این نتیجه را برداشت که حکومت داري خوب برای جنگ علیه تروریزم ضرورت اساسی دانسته میشود، زیر این حکومت فاصله میان خود و مردم را فراختر مینماید و هر روز عده بیشتری را از خود میراند و این درایت و کفایت را دارا نیست تا بحیث پارتنر دارای حقوق مساوی و قابل اعتبار عمل نماید.
++++++++++++++++++
قسمت سوم
تضاد منافع نیروهای درگیر
در این حقیقت شكي وجود ندارد که کشورهای خارجی که در افغانستان حضور نظامی دارند، به اضافه ی منافع مشتري تحت نام( امنیت دستجمعی) دارای منافع و علاقمندی های ملی نيز ميباشند. این خود یکی از دلایلی میتواند باشد که به هماهنگی فعالیتهای نظامی لطمه میزند. جنگ فرساینده در شرایط مشخص افغانی
و در محیط خصمانه از يكسو و کشور ی همچو افغانستان به حيث بازار آزاد اقتصادی از سوی ديگر علاقمندي ها و لازمه هایی را به وجود آوردند که از موثریت جنگ علیه تروریزم میکا هد.
بازی سیاست دوگانه با همدیگر، با حکومت افغانستان از يكسو و مصارف نظامی وتلفات جانی جنگ از سوی دیگر پیروزی جنگ را مورد شک و تردید قرار میدهد. نه تنها ایالات متحده در رابطه با ستراتیژی خود نتوانسته یکدست عمل نماید، بلكه میان ایالات متحده امريكا و اروپا نیز اختلاف نظرهای جدی وجود دارد. گمان میرود براین مساله که با طالبان افغانی و پاکستانی چگونه باید برخورد کرد توافقی وجود ندارد.
سیاست کشورهای درگیر در این جنگ در رابطه با این منطقه نیز میتواند از مسایل مهم و قابل توجه میباشد، که موضعگیری همه ی کشورهاي در آن رابطه نمیتواند همگون باشد.
پایان