نويسنده: دكتراندس م. نبي هيكل

 

دورنمای صلح

قسمت اول

 جنگ چه زمانی به صلح منتهی خواهد شد و امید به صلح چقدر طول خواهد کشید؟

در حالیکه هم توجه به نارضایتی ها ی مخالفان وهم  پیوستن نیروهای مخالف مسلح به روال زندگی عادی گامهای سودمند وبرحق شمرده میشوند، چشم انداز مذاکره و مصالحه با مخالفان مسلح غبار آلود و مایوس کننده به نظر میرسد.  چنین نتیجه گیری را با دلایلی  میتواند حمایت کرد، درحالیکه برای رد این نتیجه گیری درحال حاضر نمیتوان خوشبین بود. دلیل عمده و اساسی این است که یکسوی معامله ناتوان، غیر مستقل و غیر قابل اعتماد است و جانب دیگر از موضعگیریی عمل مینماید که دارای اساس اعتقادی و حمایوی دارد. این سوی معامله نیزاز استقلال عمل برخوردار نمیباشد.  اعاده ی صلح در گام نخست به اعتماد طرفین نیازمند است.  بدون درک علل نا آرامی نه میتوان راه های  رفع آنها را دریافت و به همین دلیل  نخست باید علل و موجبات نا آرامی را شناسایی نماییم و درکار شناسایی علل صادق باشیم.

برای شناسایی علل نا آرامیها  باید به دو سوال عمده پاسخ داده شود:  چه عواملی موجب ایجاد مقاومت در برابر حکومت آقای کرزی گردید و چرا این مقاومت مسلحانه به یک مقاومت انکار ناپذیر مبدل گردید؟

پیش از  پاسخ به سوال  اول  لازم است جایگاه های  عواملی  شناسایی گردند که پیرامون آنها سخن گفته میشود وسپس به بررسی مهمترین عوامل ایجاد مقاومت و تبدیل آن به یک مقاومت انکار ناپذیر میگذریم و به دنبال آنها  سعی میشود به سوال چه باید کرد؟  پاسخ داده شود .

عوامل ایجاد و  رشد مقاومت مسلحانه

ایلیت سیاسی حاکم برجامعه ی جهانی و به هدایت آن حکومت افغانستان با مساله ی حاکمیت ملی، حیات سیاسی و اقتصادی و مسایل نظامی آن با تعصب برخورد نمود. این برخورد از دید و زاویه ی معیین و از موضعگیری خصمانه طراحی و پیاده شد. در یک عبارت درمسایل نظام سازی ، باز سازی و مبارزه با تروریزم  حقوق اساسی دیگران و مکلفیتهای وجدانی و اصولی خود را در نتیجه ی تفکر گروپی نادیده گرفتند.  سالهای  پس از سقوط امارت طالبان  تا کنون نشان دادند که به استثنای گروپ معیین سایر نیروها و تمایلات سیاسی بیرون از سیستم قرارنگهداشته شده اند. بدین ترتیب میتوانیم بگوییم که در ایجاد مقاومت هم  عوامل داخلی و هم عوامل خارجی نقش عمده داشته اند.

مخالفت میتواند نتیجه ی شرایط آتی باشد:

 1) اختناق: شرایط اختناق یا اعمال فشار میتواند مخالفت و در نتیجه مقاومت بوجود آورد. اعمال فشار نیز موجب شرایطی میگردد که رسیدن به هدف مطلوب  یا ایجاد اثر مطلوب را به بار میاورد. مردم افغانستان درطول تاریخ شرایط اختناق را تجربه کرده اند که در آن با دست آهنین حکومت میشود و باخطرات علیه منافع ایلیت حاکم در اشکال مختلف آنها مبارزه میشود. مثالهای اختناق در اشکال معاصر آن را بیشتر بر اقلیتها میتوان شناسایی کرد. برخورد با مسلمانان در برخی کشورها را میتوان بحیث مثال یاد کرد.

2) نارضایتی: منظور از نارضایتی عبارت از نادیده گیری منافع، سرکوب و یا خفه ساختن خواستهای برحق و مشروع و یا نادیده گیری آنها میباشد. در جنین حالات نیروها و یا گروه ها ی مورد بحث از سیستم سیاسی یا پر وسه ی تصمیم گیری بیرون نگهداشته میشوند. نارضایتی با در نظرداشت درجه ی شدت و و سعت آن، شعور سیاسی و موجودیت یک عنصر تشویفق یا حمایت کننده میتواند به مخالفت آشکار و مقاومت مبدل گردد. برخورد تعصب آمیز، گروپی و حزبی  نیزموجب نارضایتی میگردد.

3) دیگراندیشی: دگراندیشی در فضا و جو خصمانه حتی در دموکراسی ها به مخالفت و مقاومت میانجامد. در بسیاری از کشورها ی دموکراتیک  دیگر اندیشی در موارد معیین  تحمل  نمیگردند. سازمانهای فاشیستی در  سراسر اروپا را میتوان نمونه های دیگر اندیشی دانست که با تمایل  اندیشوی حاکم در مخالفت قراردارد.

در هشت سال گذشته  با نیروهای مسلح مخالف  بحیث سازمانی برخورد صورت میگرفت که دیگر اندیشی آن غیر قابل تحمل پنداشته میشد، در حالیکه نارضایتی نیروهای سیاسی از یکسو و نارضایتی مردم از سوی دیگر اوج میگرفت. این نارضایتی ها در حلقه های سیاسی به توسعه ی صفوف وتنشکل سیاسی نیروها(تغییر در آرایش نیروهای سیاسی) انجامید، در حالیکه نارضایتی عامه یا به تقویت صفوف مقاومت مسلحانه بصورت مستقیم مدد رسانده و یا بصورت غیر مستقیم در خدمت آن قرار گرفته است. علت اساسی این انکشافات بصورت ساده آن عبارت است از اینکه سیستم سیاسی نه تنها به خواستها و نیازمندیهای مردم نتوانست پاسخ گوید، بلکه با گشت هر روز و هر سال بیشتر از پیش در گرداب خود گرایی فرو میرفت. این سخن مفت و بی پایه نیست زیرا با گذشت اولین و دومین سال برقراری نظام  پس از سقوط طالبان وضع امنیتی و اقتصادی به سوی وخامت روکرد وامروزدر وخامت آن نزد هیچ فردی  شک وجود ندارد.  گزارشهای  سازمان ملل متحد و سایر موسسات بین المللی و اظهارات سازمان ناتو نیز گواه این حقیقت اند.

 بیایید  بپرسیم بصورت مشخص و مختصرچه عواملی موجب توسعه و تقویت مقاومت مسلحانه گردید؟

راه ساده این است تا بپرسیم ملتی که بیش از سه دهه برای آزادی کشور و  استقرار نظام اسلامی رزمید، و در  راه آن ملیونها کشته و معیوب را متقبل گردید، چه توقعی را میتوانست از حکومت افغان و متحدان آن داشته باشد؟  نه تنها هیچ یکی از آرزوهای یاد شده در عمل تحقق نیافتند، بلکه شواهد فراوانی وجود دارند که  گواه بر عکس آن  اند.

 این ملت جنگزده و آسیب دیده  نیازمند چه بود و آیا آنچه صورت گرفت با خواست و آرمانهای این ملت سازگار میباشد؟

 با بسیار سادگی میتوان گفت که  یک ملت جنگزده و آسیب دیده به مداوای زخمها و مواظبت یا پرستاری نیاز دارد در حالیکه   هشت سال گشته نشان دادند که به جای ملت از اقلیت پرستاری و غمجاری صورت گرفته و نظام باردیگردر خدمت ایدیولوژی و سرمایه اندوزی قرار داده شده است. در نتیجه فقیر، فقیر تر و دارا غنی تر و فاصله میان  فقیر و دارا چند برابر بزرگ شده است. علم افتصاد خود بر نارسایی های اقتصاد ازاد لگام گسیخته ای که ما داریم معترف است . سیاست اقتصادی که  که در واقعیت امرزیر نام بازار آزاد اقتصادی عبارت از بازارفعالیت آزاد اقتصادی افراد انگشت شمار میباشد،  به  ایجاد وتحکیم زیر ساختهای اقتصاد ملی معطوف ساخته نشده است. سیستم سیاسی که بدیل سیاسی سیاست اقتصادی ایلیت حاکم میباشد به بی عدالتی و درنتیجه به توسعه و نیرومندی مقاومت کمک کرده است. درمقاومت مسلحانه میتوان عناصر آتی را تفکیک کرد:

1)  نیروهایی که در نتیجه ی حمله متحدین ضد امارت اسلامی طالبان از قدرت سیاسی بر انداخته شدند.

2)  سازمان بین المللی القاعده.

3)دسته های افراد ناراض از سیستم کنونی.

4) دسته های فرصت طلب و استفاده جو.

 سیاست  ناسالم حکومت از هشت سال بدینسو از زمره با برخورد تبعیض آمیز، ارجحیت رابطه ها بر ظابطه ها،مصلحت گرایی و تفکر گروپی مشخص میگردد، زمینه های  خودسریها را فراهم ساخته و نخواسته حاکمیت یکسان قانون رادر قلمرو حاکمیت خود تامین نماید. در شرایطی که ایلیت و اطرافیان آن به تقسیم دارایی های ملت میپردازند،  شرایطی که در آن زور و زر به جای قانون و حق حاکمیت مینمایند، شرایطی که گوشی برای شنیدن خواستهای برحق ومرجعی برای دادرسی وجود ندارد، و در شرایط اعمال فشار نطامی، رشد مخالفت با دستگاه سیاسی نتیجه ی  طبیعی دانسته میشود. بدین ترتیب

 مقاومت مسلحانه بر ضد رژیم سیاسی و متحدان آن  از نیروی اعتقاد، حمایت مستقیم نیروهای ذینفع و حمایت حد اقل غیر مستقیم ناراضیان سیستم  آب میخورد.

 بر اساس این تحلیل میتوان این سوال را مطرح کرد که چگونه میتوان  صلح را در چنین شرایط تامین کرد، شرایطی که حاکمیت ملی مورد سوال قرار دارد، حکومت ناتوان، فاسد و غیر مسلکی، و کشور همانند خانه ی بدون در و دیوار به عرصه ی رقابت های منافع مختلف و لانه ی دستگاه های استخباراتی کشورهای بیشمار بخصوص همسایگان دورو نزدیک مبدل گردیده است؟

باید فراموش نه نماییم که در  چنین شرایط سیستم سیاسی و اقتصادی ایجاد شده به دلایل گوناگون به جای اینکه برای مردم باز و نفوذ پیر باشد، برای مخالفان مسلح بازتر و قابل نفوذ است .

صلح مورد نظر  بدون اصلاح سیستم و تامین حاکمیت یکسان  قانون  صلح فریبنده و زود گذر خواهد بود. این شرط اساسی و ضرور تامین صلح  میباشد. حاال باید شرایط ضروری و بسنده ی صلح را  از هم متمایزسازیم تا امکانات تامین صلح را در عمل بتوانیم مورد قضاوت قرار دهیم.  آیا ماکره با مخالفین  شرط ضروری تامین صلح میباشد یا شرط بسنده تامین صلح؟ چه دلایلی وجود دارد مبنی بر اینکه مذاکره به صلح خواهد انجامید؟

+++++

دورنمای صلح: شرایط ضروری و بسنده

قسمت دوم

در حالیکه هیچ امری بدون خواست و رضای خداوند (ج) صورت نه میپذیرد، رویدادها دارای اسباب و علل اند.  معلوم است که برای وقوع رویداد ها و پیشامد ها باید شرایط وقوع آن فراهم گردد تا وقوع پیشامد مورد نظر ممکن گردد. اعاده  یا برقراری صلح نیز از این قاعده نمیتواند مستثنا باشد، لذا برخی شرایط به تنهایی نمی توانند موجب وقوع یک رویداد گردند و به شرایط و لازمه های بیشتری نیاز است تا پیشامد یا رویداد واقع گردد.  موجودیت شرایط ضروری و بسنده برای وقوع یک رویداد به این به معنای نیست که  در صورت موجودیت هردو دسته از شرایط ، معلول بصورت حتم تبارز مینماید، بلکه به معنای  این است که امکان تبارز یا وقوع آن در صورت موجودیت این دو دسته از شرایط فزونی میابد. شرایط ضروری و بسنده ی صلح کدامها اند؟

 آیا صلح ازراه سیاست " تنبیه( فشار نظامی) و پاداش( تشویق از راه مشوقها)" تحقق خواهد یافت؟ آیا مذاکره با طالبان  شرط ضروری یا بسنده اعاده صلح میباشد؟ پاسخ به این سوالها از یکسو به فراهم شدن شرایط ضروری و بسنده و از سوی دیگر به توافق جوانب بر ضروری بودن و بسنده بودن این شرایط  بستگی دارد، زیرا شرایط ضروری و بسنده از دید یک جانب میتواند از دید جانب دیگر برای مصالحه ضروری و بسنده دانسته نه شوند. این شرایط نه میتواند بدون درنطرداشت موضعگیری طرف دیگر بصورت یکجانبه به مصالحه کامل بیانجامد.  شرایط ضروری و بسنده  برای مصالحه ی نیروی مخالف بصورت طبیعی شامل رفع نارضایتی و نگرانیهای نیروی متذکره میگردد.

نادرست خواهد بود اگر نقش سرکوبگرانه نظامی را نادیده انگاریم. جنگ دوم جهانی، حوادث هیروشیما و ناگاساکی و ده ها مثال دیگر را از نفس تاریخ  برای حمایت این سحن میتوان بیان کرد. ماکیاویلی از آموخته های تجربی در این رابطه آموخته و در کتاب خود زیر نام "حاکم"  به جواب این سوال که چگونه میتواند شهرهایی را رهبری نمود که قبل از تسخیر مطابق قانون خود میزیستند؟  مینویسد: که برای این کار سه شیوه وجود دارد، راه اولی این است که آنها را ویران نماییم. راه دومی این استکه خود رفته و در آن اقامت گزینیم و راه سومی این است که آنهارا بذاریم بر اساس قانون خود زندگی نمایند.درحالت سومی باید  از چنین مناطق مالیه گرفته شود و  از یک تعداد کم افراد حکومتی ایجاد گردد که آن منطقه یا مناطق را با تو ( با فاتح) دوست نگهدارد( مکاکیاویلی، حاکم.1998 : 72 ).

 دلایلی  وجود دارند که میتوان ادعا نمود سیاست تنبیه و پاداش در قضیه ی مورد بحث ما به رفع تشنج منتج نه خواهد شد، زیرا بازوی نظامی  بیشتر  ویران و نابود میکند تا و صله و معمور و بدین دلیل بر نارضایتیها میافزاید.

همچنان ممکن است در حالات معیین روش تنبیه و پاداش به صلح منتج گردد، هرگاه:

1. فشار نظامی نیرومند، هدفمند و موثر باشد

 2. مشوق های موثر همسان توزیع گردند

3. اعاده صلح در کوتاه مدت به به تغییر مثبت در جهت خواست مردم  منجر گردد و اعتماد به بهبود زندگی مردم را در درازمدت بوجود آورد.

 بیاید بپرسیم که  تامین صلح مستلزم چه شرایطی میباشد؟   سیاست تنبیه و پاداش، مفاهمه از راه تدویر کنفرانس ها و جرگه ها یا ...؟ کدام یک از این ها ضروری اند  و کدام یک از اینها بسنده؟

شرایط ضروری صلح

 تامین صلح همواره ا ز راه پراز خم و پیچ و مملو از فراز و نشیب میگذرد. به  مساعی صلح خاور میانه  بحیث مشت نمونه ی خروارتوجه مینمایم و در میابیم که اراده، اعتماد بر همدیگر و تفاهم طرفین نقش سازنده را در تامین و استقرار صلح  ایفا مینماید. اراده ی طرفین از اغاز سخن صلح مبین تفاهم و اعتماد  میان طرفین نمیباشد، زیرا هریک از طرفین بر شرایط مشخصی تاکید دارند که به آن اعلام وفاداری مینمایند.

تفاهم میان طرفین در وضعیت ناگوار قرار دارد، زیرا نیروهای مسلح مخالف بحیث نیروی سیاسی قابل شناسایی پذیرفته شده که صلح به مشارکت  سیاسی آنان نیاز دارد، در حالیکه مشروعیت و  قانونیت اعمال حکومت مرکزی با گذشت هرروز مورد سوال قرار داده میشوند. حکومت مرکزی و محلی که از باور مردم برخوردار نیست و توانسته ثابت نماید که ناکاره و آغشته در فساد است، نمیتواند بحیث یک طرف قابل اعتماد که بتواند  امنیت نیروهای مسلح مخالف را  تامین وبه خواستهای آنان پاسخ دهد، تلقی گردد.حکومت  تنها توانسته امنیت خود را از راه به حصار کشیدن و محاصره دستگاه های خود تا حدی تامین نماید و نه توانسته امنیت آنانی را که به آن بعیت کرده تامین و به خواستهای آنان گوش دهد.

هرگاه سوال اراده و نیت را در رابطه با صلح مطرح نماییم دو دلیل اساسی به فقدان آن اشاره دارد: چرا در هشت سال گذشته  مساله راه حل نظامی بر صلح ترجیح داده شد و 2) چرا راه حل  نظامی نیز نتوانست  به صلح بیانجامد؟

همیدون آمادگی برای مذاکره ، ایجاد کانالهای تماس و ایجاد تدابیر سازنده ی اعتماد از شرایط ضروری اند.

درحالیکه  حکومت افغانستان خود را متعهد به تامین صلح میخواند ، ناتوانی و ناکامی ماموریت آن از همین اکنون قابل پیشبینی میباشد. زیرا:

1) تامین صلح از حیطه ی  تحت حاکمیت آغاز میگردد و به مثابه ی مثالی از توانایی حکومت برای انجام تعهدات و مسوولیتهایش عمل مینماید. چنین مثالی را  حتی  پس از هشت سال حکومتداری نیز نه میتوان دریافت.

2)  صلح مستلزم اراده و نیت است وتعهدات و مسوولیتهای را باخود میاورد، در حالیکه مراکز تصمیمگیری  در مورد مصالحه نه درحلقه ی ایلیت سیاسی حاکم و نه هم در حلقه مرکزی نیروهای مسلح مخالف قرار دارند. در مورد شرایط بسنده مصالحه و تامین صلح تنها در مراکز یاد شده میتواند تصمیم گرفته شود.

3) نقش پاکستان بحیث پناگاه، مرکز پرورش، تربیت و تجهیز نیروهای مسلح مخالف در تامین صلح اکنون بیش از هروقت دیگر آشکارگردیده است. پاکستان مطمین گردیده که نقش آن از سوی افغانستان و جامعه ی جهانی بحیث عامل اساسی شناخته شده است. این کشور همسایه ستراتیژی خود را در قبال مساله افغانستان  مورد بازنگری قر ارداده است و  به اصطلاح  به تطبیق پلان (ب = B) آغاز کرده است.  برای پاکستان موجودیت یک رژیم دوست و یک افغانستان ضعیف بحیث همسایه در نهایت امر قابل قبول  خواهد بود.  به عبارت دیگر فکر میشود گذار از کنترول مستقیم به کنترول غیر مستقیم افغانستان در دستور کار پاکستان قرارداشته باشد.  پاکستان با دستگیری سران طالبان از یکسو به افغانستان میگوید که مذاکره با طالبان تنها ازطر ق پاکستان میتواند صورتگیرد و از سوی دیگر میخواهد نشان دهد که توانایی اعمال فشار بر طالبان را دارا میباشد و میتواند از تمایلات ناخواسته درمیان طالبان برای مذاکره و مصالحه جلوگیری نماید. 

حال این پرسش به میان میاید که چرا ایلیت سیاسی و متحدان آن پس از هشت سال جنگ  و با وصف رد مکرر مصالحه از سوی نیروهای مسلح مخالف به مساعی شان برای مصالحه امیدوار اند؟

از نگاه سیاسی مشروعیت جنگ علیه  آنانی که به داعیه ی صلح نه می پیوندند  دارای اهمیت است و  این هدف را تنها میتوان از راه فراهم آوری شرایط برای پیوستن به کاروان  بدست آورد. به این ترتیب مبارزه علیه مخالفان بحیث مبارزه برحق از لحاط اجتماعی نیز تبریه میگردد. از سوی دیگر جنگ طولانی و فرساینده صفوف نیروهای مسلح را درتوامیت با  تنبیه و پاداش میشکناند و این امکان وجود دارد که دسته های شامل شماره سوم از میان نیروهای مسلح مخالف به کاروان راه انداخته شده بپیوندند.

  در حالیکه صلح خواست مقد س و رسیدن به آن آرزوی همگنان است، میشود پرسید که

مکلفیت اساسی حکومت افغانستان در قبال تامین امنیت چیست؟

 

+++++++++++++++++++

دورنمای صلح: شرایط ضروری و بسنده

 

قسمت سوم

 سوالی که همه را باخود مصروف داشته این است که امید مصالحه با طالبان تا چه حد واقعبینانه میباشد. واقعبیانه بودن این امید باید بر پایه های عینی استوار باشد که مبیین امکان مصالحه باشد. از دو بحث انجام شده میشود این نتیجه گیری کلی را انجام داد که مشکل اساس تنها درمخالفت مسلحانه مخالفان مسلح قرار ندارد، بلکه عناصر دیگیری مانند  پالیسیهای حکومت و متحدان آن نیز بخشی از مشکل اساسی را میسازند که افغانستان با آن دست و گریبان است. مرکز  یک بخش در خارج از افغانستان و مرکزبخش  دیگردر داخل کشور فعالیت مینماید. این نتیجه گیری دارای پایه عینی میباشد و بدون تغییر در این مراکز تغییر در وضعیت دشوار به نظر میرسد. عدم استقلال نیروهای سلح مخالف از یکسو و ترکیب آنان از سوی دیگر نشان میدهند که امکان مصالحه با بخشی از نیروهای مسلح مخالف بیشتر از امکان مصالحه  با  دسته های میباشد که اهداف ستراتیژیک را دنبال مینمایند.

برای آن بخش از مخالفان مسلح که مبارزه مسلحانه آنان اهداف فرا ملی و جهانی را دنبال مینمایند، احراز قدرت سیاسی یا شرایطی که به آن منتهی گردند از شرایط بسنده خواهند بود.  این شرایط در حالتی که حاکمیت از راه های دیگر در افغانستان تامین گردد به کنترول غیر مستقیم  منحصر خواهند شد. 

پاسخ به این پرسش راکه چرا ایلیت سیاسی و متحدان آن پس از هشت سال جنگ  و با وصف رد مکرر مصالحه از سوی نیروهای مسلح مخالف به مساعی شان برای مصالحه امیدوار اند، تنها در سیاست مبارزه علیه تروریزم میتوان یافت. غرب به این نتیجه دست یافته که توقعات خود را به تامین این ماموریت محدود گرداند که از این مرز و بوم و منطقه نه تنها خطری بیش از این برای غرب متصور نه باشد، بلکه رویداد ها را بتواند از دور هدایت و کنترول نماید. این درست به یکی از سه میتودی می ماند که از ماکیاویلی در قسمت پیشین یادکردیم.

درحالیکه نیروهای نظامی و سیاسی مستقر در افغانستان اهداف خود را درجنگ بین المللی در این خطه به پیش میبرند، حکومت افغانستان باید  در مورد دو مساله آتی موضعگیری ملی اتخاذ نماید:

1. حکومت افغانستان  باید تنها اجرای برنامه های ملی را در محراق توجه قرار دهد و به مجری برنامه های دیگران مبدل نه گردد. این سیاست مستلزم آن است تا منافع ملی و حاکمیت ملی از اولویتها در سیاست داخلی و خارجی قرار داده شوند. محک سیاست ملی این نیست که منافع ملی فدای رضایت دیگران گردد، بلکه دوستی دیگران  باید بر اساس احترام به منافع ملی سنجش گردد.

2.حکومت افغانستان  تامین حاکمیت قانون و تطبیق عدالت انتقالی را دردر صدر وظایف خود قرار دهد.حکومت ضعیف که توانایی ایستادن روی پاهای خود و توانایی  وفادارماندن به تعهدات خود را ندارد، در مذاکرات صلح نیز اعتبار نه خواهد داشت.

مکلفیت اساسی حکومت افغانستان در قبال تامین امنیت عبارت از چیست؟

نیاز به داشتن یک حکومت  از

1) نیاز به تامین کننده نظم عامه،

2) ازنیاز به یک حکم ملی،

3)  نیاز به حمایت از منافع و ارزشهای مل، و

4) ازنیاز به  نمایندگی از ملت ناشی میگردد. حکومتی که  این نیازها را نتواند برآورده سازد، نیازی به آن دیده نمیشود.

مکلفیت حکومت در رابطه به مسایل امنیتی به فراهم آوری فضای مساعد برای فعالیتهای اجتماعی، سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی و ایجاد احساس امنیت و مصونیت قانونی میباشد. مکلفیت دومی که حکومت ازمکلفیت اولی ناشی میگردد و آن عبارت است ازدفع و طرد هر آن عاملی که چنین فضا را مختل میسازد. حکومت به نمایندگی از دولت حق انحصاری استفاده از نیروی نظامی را برای حفظ این شرایط دارا میباشد.

مکلفیت سومی حکومت فراهم آوری زمینه های مشارکت وسیع و بدون تبعیض، و ارتقای درجه ی نفوذ پذیری دستگاه حکومتی میباشد. باز گذاشتن مجاری و کانالهای مفاهمه و مذاکره با ناراضیان  بدون تبعیض و تعصب شامل این مکلفیت است.

زمانی که منابع دشواریها و یا بخش هایی از آن که در داخل قرار دارند رفع نه گردد، امید به صلح پایدار پایدار باقی خواهد ماند، زیرا نارضایتی  اگر تکثر نه نماید خود را دوباره تولید خواهد کرد.

 

پایان

 

 


بالا
 
بازگشت