افغانستان جامعه ای که رسالت علم و مذهب را مسخ کرد ه اند ؟ !
از طلا گشتن پشيمان گشته ايم مرحمت فرموده مارا مس كنيد !!
محمدامین فروتن
قسمت پنجم و آخیر
میگویند
در محفل خواستگاري مادر داماد از مادر عروس پرسيد؛ گوگرد داريد؟ داماد مي خواهد یک سيگار بكشد. مادر عروس با تعجب پرسيد مگر داماد سيگاري است؟ مادر داماد گفت؛ نه! کمی شراب خورده هوس سيگار كرده! مادر عروس گفت؛ داماد شراب خور هم هست؟ مادر داماد گفت؛ چون در قمار باخته بود از ناراحتي شراب خورده است . مادر عروس كه هاج و واج مانده بود، پرسيد؛ يعني قمارباز هم هست؟ و مادر داماد گفت؛ به خاطر سرقت مسلحانه و قتل زنداني شده بود، در زندان قمار ياد گرفته ! و مادر عروس بلند شد كه از اتاق خارج شود، مادر داماد پرسيد؛ ميروي که گوگِرد بيا وري؟ و مادر عروس گفت؛ ميرو م که آرپي جي بياو رم در مغز پسر دزد شراب خور قمارباز و آدمكشت بزنم
با کمال تأ سف و دریغ با همه شعار های شورانگیز و بلند بالای که به امید نجات انسان جامعه و تمدن ما از تربیون های رسمی وغیر رسمی و چهره های صاحب نامی از تبار روشنفکری و مذهبی این کشور بلند میشود ، خوش بینی ای که مردم و متفکران ما در گذشته و در زیر سایه رژیم های استبدادی سلطنتی و نیمه سلطنتی برای رسالت و آئنده علوم وایمان داشتند در زیر سایه حاکمیت مافیائی کنونی به نوعی ازبد بینی نفرت انگیزی منجر شده است . برتولت برشت Bertol Bresht شاعر و نمائیش نامه نویس نامدار آلمانی میگوید : پس از آنکه علم را از مذهب جدا کردند ، مردم و متفکران دنیا به آن ایمان پیدا کردند و عنان انسان و انسانیت را بدست شان سپردند ، همه ما دیدیم و مشاهده نمودیم که چگونه یک توحش بی ریشه ای را بنام تمدن بوجود آورد . وبازهم دیدیم که وقتی در قرون وسطی علوم در اسارت کلیسا بودند ، انسان این موجود خلاق در زمین وهستی دچار توقف گشته بود ، وقتی درنتیجه مبارزات آزادی بخش آزاده گان ساحت مقدس علم از آن آزاد گشت چگونه این همه جوامع انسانی دُچار فرزند بی رحم علم یعنی ماشین شده است ؟ شگفت انگیز وسخت جالب است که « علم و دانش » نتوانیست به تنهائی رسالت بزرگ و شورانگیزش را که قبلأ اعلام کرده بود انجام دهد ؛ و اکنون این پرسش نزد تمامی اصحاب دانش و اندیشه بوجود آمده که علت اینکه اکثر متفکرین و اندیشمندان جامعه چرا نسبت به « علم » بی ایمان گشته اند ؟ وچرا فلیسوف و سیاستمدارنامورانگلیسی آقای فرانسیس بیکن Frances Be ken اعلام کرد که علم جدید در برآورده ساختن آرزوهای متعالی انسان شکست خورده است ، بنابراین بجای اینکه رسیدن و کشف حقیقت ، هدف اولیه علم باشد ، متأسفانه میبینیم که قدرت غایه وهدف علم شده است. ژان ایزوله متفکر و فلیسوف مشهور فرانسوی دراثر معروف اش « La Sainte یا مدینه طاهره »خود مینویسد افسوس که انسان امروزی که علم را تنها وسیله رسیدن به تمدن معاصر می شمارد و درزیرقدرت سرسام آوری کهعلم برایش پدید آورده است مسخ میشود. اکنون باید روشنفکراین روزگاربه یکی ازمهمترین پرسشهای زمان معاصرکه با هویت تاریخی انسان رابطه دارد پاسخ منطقی ، عالمانه و قناعت بخشی را ارائیه کند ، باید روشنفکر معاصر در تلاش و جستجوی خود پاسخ به این پرسش مهم تاریخ را دریابد و اعلام کند که چگونه انسان همچنان که محکوم به اندیشیدن است ، به توانا بودن نیازمند است و باید درمعرکه روزگارنیزنیرومند وتوانا باشد که همه علوم یک رسالت بیش ندارند ، وآن رسالت بزرگ درحوزه علم توانائی بخشیدن و توانمند ساختن انسان درزمین است . اما نباید فراموش کرد وقتی هدف و غایه اصلی علوم قدرت بخشیدن مطلق به انسان دانسته شد ، علم با تمامی اقتدارو زیبائی هایش قُد است طبیعی اش را از دست میدهد . زیرا قُد ا ست از مؤلفه های ارزشمند وپاکی از جنس اعتبار است که ازبطن هدایت و رهنمائی زائیده میشود ، نه از کسب اقتدار و قدرت ؛ اینجاست که وقتی علم حقیقت جوئی و رهنمائی زندگی بشر در تاریخ و جامعه و معنی بخشیدن گوهر حیات انسان بر روی زمین را کنارزد و تنها مقتدر شدن و کشف مواهب مادی طبیعت و هستی را رسالت خود قرار داد با دشمن دیرین ا ش یعنی« پول و ثروت» که همواره با اومیجنگیده آشتی میکند واین است که به قول " اوژن یونسکو " Eugène Ionesco نما ئیشنامه نویس رومانی تبار و معروف فرانسوی که می گفت یکی از خصوصیات قرون جدید آشتی " فهمیدن " با " پول و ثروت " که در واقع آشتی بینیش و دانش با ثروت است . میباشد "
جامعه افغانی در چنگال نیاز ها و مصرف های مصنوعی !
آرنولد جوزف توئن بی Arnold Joseph Toynbee فلیسوف نامدار انگلیسی که درقرن بیستم زندگی میکرد در مجموعه مقالات معروف خود که در سال ۱۹۴۸ بنام « تمدن در بوته ء آزمائیش Civilization on Trial» منتشر ساخت میگوید : هرچند بشر امروزی دیگر از طوفان ها و زلزله ها و سائر دشمنان خارجی که تمدن ها را از بین می برد ، در امان است ، مگر تا هنوز هم نیاز های مصنوعی که هرروز آفزوده میشوند به مثابه قوی ترین دشمن فرهنگ و تمدن ملتها وجود دارد که اسیب های فراوانی به شالوده های یک جامعه می رسانند . به گفته " توئن بی " تمدن امروز را یک چیز نابود خواهد کرد و آن احتیاجات مصنوعی است . هجوم بی رحمانه این گونه " احتیاجات مصنوعی " را آنگاه میتوان درک کرد که گاهی به جزیره ای ازوحشت مدرن که افغانستان نامیده می شود سری زد وزندگی ابلهانه ای مصنوعی را که از گوشه ، گوشه آن " نیازهای مصنوعی " مانند فواره های رنگین به آسمان بلند میشوند نظاره کرد. و آنگاه خواهید دید که چگونه انسان مظلوم جامعه افغانی را اسیرخود ساخته است. واین همه نیاز های عظیم و پرشکوه معنویت وشرافتی را که انسان دارد همه را تعطیل کرده و فقط بصورت کاذب ازانسان یک ببرکاغذی ساخته است جالب ترین وشگفت انگیز ترین عوارض طبیعی فرآیند« نیاز های مصنوعی » آنگاه و آنجا به مشاهده میرسد که بر بستررنگین آن، آد مک های استخاره ای خواب های یک قدرت مصنوعی را تعبیرمیکنند ومناسبات خود با دیگر همنوعان شان بدون آنکه پارامترها و عوامل مهم اشتراک خود با آنها را سنجش وارزیابی نما یند آنها رادرکنارعناوین رسمی با القاب مسخره آمیزی چون « دوست شخصی!! » یا به قول معروف « یارگرمابه وگلستان !» وغیره استقبال می فرمایند ؛ !! ( ۱) می بینیم که رسوبات این نوع مناسبات اشرافی چگونه وبا چه قیمتی و درهمه ابعاد زندگی دریک جامعه مصرفی ریشه دوانیده وبه مشاهده میرسند ؟ این واقیعت تلخ تاریخ آنگاه وآنجا برای یک بیننده موشگاف به مشاهده و اثبات میرسد که وقتی درنزدیکی قصر«ریأ » ست جمهوری افغانستان و درمقابل مسجد معروف وتاریخی پل خشتی ببیند که چگونه جوانان فقیر و تهی دستی ازاین نسل که همچون « برده گان » با « پا های آ بله وبا دست های پینه خورده » موبایل ها و سائر تولیدات کارخانه های جهان صنعتی را که از آنسوی آبها و ازکانال های گوناگون استخباراتی و امنیتی به اینجا رسیده است ، دست به دست می فروشند !! و از بام تا شام برای یک لقمه نانی همچون حیوانات اقتصادی نعره می کشند که به ظاهر برای کسی بیگار نه میکنند ، و آزاد شده اند! ، اما به سرنوشت برده گی بدتراز برده گی اصلی محکوم شده اند ! و همچون کوزه های خالی و زیبائی گشته اند که هرچه میسازند بلعیده میشوند . سوال مهمی که ازاینگونه انتقال و کاپی برداری های مُضحِک و تقلید های میمون وار نزد اکثریتی از روشنفکران و مصلحان جامعه بوجود می آید این است که چرا این نسلی که دغدغه آزادی ، معنویت وعدالت را دارند امروزخواب های شانرا درکوچه ها وخرابه های کابل بربستر« فرهنگ بنجاره ای » وسیستم استخاره ای و مافیائی که از غرب و ازآنسوی آبها بنام « بازار آزاد » نازل شده است تعبیر میکنند ؟ وبزرگترین نیروی که توانیست این نسل را اغفال کند ، نیز همین است و بس . غَرس و پیوند مصنوعی و کاذبی از خود گرائی در میان جوانان ، القای غرور پوچ و میان تهی شبه علمی ! تحریک و تشویق هیجانات وغرائزشهوانی بنام مبارزه برای تحقق « آزادی جنسی » و مسأ له حقوق زن در جامعه افغانی ؛ بالاخیره آزادی های فردی اعم از آزادی های مدنی و فرهنگی مسائلی هست که تاهنوزهم وجدان تمامی نسل معاصرما را می آزارد واغفال میسازد . جوانانی که از بام تا شام برای یافتن یک لقمه نانی تولیدات ومصنوعات لوکس تجملی غربی را یکجا با سامان ولوازم آرائیش زنانه در زیرزمینی ها و تونل های تاریک پل باغ عمومی دست به دست می چرخانند « نیاز های مصنوعی » بویژه از جنس مافیائی را پیرامون خویش می بینند و برای رسیدن به نیازها ی حقیقی اش به چنان « کاسه گدائی » مبدل گشته است که به قول دانشمندی « نه شهزاده ای » را می شناسد و نه « بودای » را . و آدمی است که در خواب مصنوعی مطلقی و در یک « بهشت چریدن و نا آگاهی » به سر میبرد ونا گهان بیرحمانه به یک « خود بیگانه گی ای » می آید و می فهمد که درچه « سعادت کثیف و پوچی » به سر میبرد . همان طوری که نخست ماده پلاستیکی را وارد میکند ، بعد هرچه بخواهند فورأ قالبش میریزند و در یک چشم زنی تمامی لوازم آرائیش و دستگاه های تلفن و سائرتولیدات شرکت های چند ملیتی که ازقضأ و بی درایتی وبی کفایتی برخی ازفرزندان این خاک وبوم وبا گذشت یک دهه که ازعمرشریف!« ائتلاف ضد تروریزم درافغانستان» سپری می گردد هنوز هم وظائف اولیه ای را که باید سالها قبل به انجام میرساند ، نرسانده اند به ده برابر میرسند و لحظه به لحظه به کمک شبکه های ۲۴ ساعته تلویزیونی ، میز های مدور مافیائی ، و هزاران وسیله ای دیگری که مشغول ایجاد ونهادینه ساختن « نیاز های مصنوعی » اند به مثابه یک پروژه « تخریب و انهدام » یک جامعه وتاریخ یک ملت عملی میگردد ، چنین است که اراده های وارداتی شبه حاکمان و زمامداران بویژه از جنس « استخاره ای » آن بسوی یک نوع فاشیسم مزمن در حرکت اند ، فاشیسمی که برخلاف فاشیسم عریان ، درپرده های ازشبه دموکراسی ، انتخابات و عدالت استخاره ای پیچانده شده است . و جالب آنجا و آنگاه ا ست که در اوج چنین نمایش های رنگینی که بنام مردم سالاری و بخصوص از جنس مذهبی اجرأ می شوند ناگهان " اراده پیشوأ یعنی اراده مردم " اعلام و تعبیر میگردد. این است " فلسفه پوچی " !!که در علفزار« گذشته پرستی منحط » و ملیت خواهی شرک آلود جان می گیرد و بزرگ می شود . چنانچه گذشته پرستی با غرور های کاذب خودش هرچند در جامعه جا گرفته باشد و با القاب و شعار های دهن پرکُن و تقدیس شده ای از قبیل اشتراک در فلان معرکه ء ملی و حتی جهادی که بنام دفاع ازنوامیس میهن وایمان به مقتضای شرائط ومنافع شخصی وگروهی همیشه به رُخ مردم فقیر جامعه می کشند ، مردمی که فریاد میکشند و به مصداق این مثل زیبا و جالبی که « از طلا گشتن پشيمان گشته ايم مرحمت فرموده مارا مس كنيد !!!»
« تجدد بنا م تمدن !! »
بدون شک جهانی که ما در آن زندگی میکنیم ، جهان پوچ و عبث نیست ، این نظام ماشینیسم تحمیل بر انسان جامعه ما است که پوچی زندگی و درمجموع پوچی انسان و انسانیت را بوجود می آورد وانسان پوچ و بدون هدف جهان و تمامی هستی را پوچ می بیند ؛ اما اکنون بایداین پرسشی که دربرابرما وهرروشنفکردیگری ازاین نسل قراردارد بصورت منطقی وعالمانه پاسخ دهیم که دربرابراین هیولای وحشتناک ماشینیسم چه راه حل ها وانتخاب های را داراا یم ودر برابر آن مو ج عظیمی از پدیده ها ی نو وتازه چه باید کرد ؟ نه میتوانیم زندگی کنونی را که « ماشین و بازار »جایگاه ویژه ای درآن دارد بکلی نفی کنیم ، بخاطریکه ماشین هست و وجود دارد . ونه میتوانیم در برابرش نیزسر تسلیم را فرود آوریم تا بر تمامی قلمرو معنوی وهویت تاریخی ما غلبه حاصیل کنند وسپس بقول دانشمندی« آگاهانه » و بصورت «تیوریزه» به اتکای « منطق بنی اسرائیلی !!» که از « لذت های تلخ زندگی » حکایت دارند ، گرفتار همه رنج ها و پریشانی های شویم که امروز ما را به زانو در آورده اند . لهذا نباید بکوشیم که از افغانستان که جزی از کشور ها و جوامع شرقی است یک اروپا و یا امریکای دیگر ی بسازیم . ایستادن و نشستن و به قالبهای متحجر سنتی ماندن نباید ایده آل روشنفکران ، مصلحان و تحول طلبان جامعه و نسل ما باشد . با دریغ فراوان که در طول تاریخ خونین کشور ما بویژه در این یک دهه ای که از حضور جامعه جهانی بنام « ائتلاف ضد تروریزم » وبازسازی و دموکراتیزه ساختن درمنطقه جنوب غرب آسیا بویژه درافغانستان حضور دارند ، می بایست که از لحاظ پیشرفت وترقی اجتماعی متجد د می شدند ، وازاینکه جامعه جهانی بویژه کشور های شامل در« ائتلاف بین المللی ضد تروریزم !!» نیز در پهلوی مبارزه با دهشت افگنی و تروریزم رسالت متمدن ساختن و باز سازی اقتصادی این جوامع را بر عهده گرفتند مگر با دلائیل روشنی که موجود است بنام متمدن ساختن و آشنا ساختن کشور های عراق و افغانستان با تمدن ، به این جوامع « تجدد و تجمل» را به ارمغان آورد ه ا ند وسخت جالب و شگفت انگیز است که تمامی وسائل ارتباط جمعی مافیائی همین فرآیند « تجدد » را چنین معنی کردند که گویا همین تمدن است و بس !! هرچند که روشنفکران و مصلحان این خیطه باید سالها قبل متوجه می شدند و دیگران را نیز ملتفت می ساختند که تجدد مسأ له دیگری است و تمدن مسأ له دیگری ! جوامع و کشور های که می خواهند متمدن شوند نه میتوان از طریق « تجدد » به « تمدن » رسید . بنابر این می بینیم که این اساسی ترین مسأ له ای است که برای ما ، به عنوان نسل معاصر و باشنده این قرن که با چنین پدیده ای سروکار داریم و همچنین حساس ترین مسأ له ای که برای ما ، بعنوان انسان و مسلمان که وابسته به دینی هستیم که در مسأ له تمدن و تجدد ، مردم سالاری و دموکراسی و فرهنگ بشری و زندگی دنیائی انسان تعهد و موضع گیری مشخص و روشنی دارد مطرح است .مسأ له مهمی که «روشنفکر مسؤل » باید به آن توجه داشته باشد این است که همواره در سنت ها و تمامی مناسبات حتی در عقاید درست شان به دور از هرگونه عصبیت های قومی ، نژادی ، مذهبی و زبانی در صورت لزوم تجدید نظر کنند ، برای اینکه این عدم توجه به گذشته تاریخی است که روشنفکر این روزگار را نیز به شدت « کهنه و فرسوده » می سازد و این یک واقیعت تلخ وسنگین روزگار ما است که نسل پرخاشگر ما به آن روبرو ست ، کهنه شدن روشنفکران طراز اول است که از مرحله «غلطیدن در گردابی از ثروت و قدرتِ » کسانی است که همواره پیشتازجامعه بودند، وبه قول سارترفیلسوف مشهورفرانسوی چنین روشنفکران با نه فهمیدن واقیعت های جدید است که علی الرغم انتصاب به ایدئولوژیهای مترقی ئی که اساسا " خصوصیت و شاخصه شان علم و نوگرائی ، بدعت سازی و بدعت گذاری و نو جوئی همیشه گی و مبارزه با کهنه گی بود . لهذا در پرتو چنین بینیشی که برخاسته از حق و حقیقت است میتوان گفت و به اثبات رساند که ضرورت چنین نگاه مجدد به تاریخ وجهان ، زاده ای چگونگی موضوع علم است که از قوانین ثابت و متغییر متابعت میکند ، زیرا طبیعت و کائینات از بدو پیدایش خود دارای قوانین و فرضیه های است که اگر به پارامترهای علمی نگریسته و یا بصورت ذهنی به آن نظر انداخته شود در همه زمانه ها ثابت میباشد ، در حالیکه برخلاف این حقیقت روشن ، در مسائل اجتماعی و ایدئولوژیک که موضوع آنها وضع نظام اجتماعی ، مناسبات انسانی ، روابط گروه ها و طبقات اقتصادی و فرهنگی است و در جغرافیا و زمانه های گوناگون قابل محاسبه میباشند و همواره در آن مسائل جدید و بی سابقه ظهور میکنند و همچنان مسائلی است که در جامعه باز با توجه به شرائط جهانی چنان تغییر میکنند که قضاوت های ما در باره مسائل داخلی ، هر چند درست باشد گاهی غلط از آب در می آید و محتاج به تجدید نظر است . و روشنفکر این روزگار و اصولأ کسی و یا کسانی که برمسند رسالتمندان و دعوتگران و بالاخیره مفاخر بزرگی ازفرهنگ و تمدن این خیطه ای از زمین و در هرکجای این جغرافیا نشسته اند و داعیه مقدس رسالت به مردم را به پیش میبرند باید از لاک خود شان بیرون آیند و از مسأ له سرنوشت کل اجتماع غافل نه مانند و گذشته خود و ملت خود را در بستر عموم جهان با یک دید انسانی به نقد دلسوزانه و عالمانه بکشانند ، روشنفکر روزگار ما باید در راه این رسالت جهانی و انسانی تعرفات خطرناک سیاسی را توجه نکنند و فریب این بازیگران رِند را نخورند ، چه خدا انسانی را که برای رستگاری و نجات مردم میکوشد ، کافی است : نعم المولی و نعم الوکیل .
۱ : اشاره به پذیرائی گرم از جلالتمآب کامیرون صدراعظم انگلستان است که در کنفرانس مطبوعاتی مشترکی از وی نه تنها بحیث همکار حکومتی یادآوری بعمل آمد بلکه از سوی جلالتمآب حامد کرزی به حیث یک دوست دیرین و شخصی خود نیز خوانده شد
-------------------------------------------------
نگاهی به یک مغالطه تاریخی و فلسفی
عزا و مصيبت همين جاست، كجا ميروي مرد حسابی ؟!
« گرگ گرسنه چو گوشت یافت نپرسد
کاین شتر صالح است یا خر د جال »
« حضرت سعدی (ع) »قسمت چهارم
یادداشت : با پوزش واعتذار فراوان که نسبت برخی دشواری های تلخ وشرین زندگی نتوانیستم چهارمین قسمت یادداشت های مسافرتم به کابل را بصورت زنجیره ای با شما خواننده گان ارجمند در میان بگذارم بدینوسیله قسمت دیگری از چشم دید هایم را که شمه ای ازآن همه خاطرات دل انگیز و درعین حال درد ناک ام را تشکیل میدهند خدمت شما دوستدارن میهن و انسانیت تقدیم میدارم. البته باید متذکر گردید که یادداشت های از مسافرتم به کابل برخلاف سفر نامه های مرسومی است که از سوی نویسنده گان وحکایت نویسان « بیغم باش » جامعه برشته تحریر در می آیند و بیشتر برای اشباع غرائز « شهرت پرستی » و« قدرت خواهی » نویسنده گان آن ثبت تاریخ می گردند .
میگویند : یک خا نم خانه وقتی ديد همسرش بوت بر پا وكلاه به سركرده ودرحال بیرون رفتن از خانه است ، خانمش از وی پرسید ؛ كجا ميروي آقا ؟ همسرش گفت؛ به يك مجلس فاتحه خوانی یک دوستم که چندی قبل برحمت ایزدی پیوسته است ميروم. خانمش با شنیدن این پاسخ همسرش را مخاطب قرار داد و گفت که لطفأ پول بده تا گوشت بخرم. همسرش گفت که پول ندارم. خانم دوباره گفت؛ براي بچه ها لباس بخر، گفت پول ندارم. خانم برای سومین مرتبه یادآوری کرد و گفت؛ صاحب خانه هم آمده بود اجاره خانه را میطلبید ، مرد آه بزرگی کشید و بازهم مانند همیشه گفت که ندارم ! خانمش با صدای بلندی بطرف شوهرش دید و گفت؛ پس عزا و مصيبت همين جاست، كجا ميروي های مرد حسابی ؟ ! تمام و یاهم اکثریت قریب به اتفاق دولت های که به اصطلاح دربرابر تروریزم و القاعده در سرزمین ما مشغول شکار تروریستها و تبهکاران بوده اند در مغائرت کامل با نورم های پذیرفته شده جهانی در حوزه حقوق بشر ، آزادی بیان و دموکراسی قرار دارند ، لهذا اعتماد وتکیه ما به آنها باعث میشود که آنها ما را هم بازی بدهند و به تدریج در معادلات قدرت و بازی های معمول سیاسی وارد توطیه های از جنس « سیأ » ، «سی » کنند ؛ که هرگونه ارتباطات مؤثر و تائید کننده با این دولت ها بر مواضع و مسؤلیت های اصلی ما که درقبال تاریخ خونین کشور ما داشته ایم تأ ثیر می افگنند و حتی در بسیاری موارد موضعگیری های ما دُچار تناقضات و پارا دُکسی میگردد که به تدریج ممکن است سبب بسیاری از قضاوت های ناقص ما در زمینه های اجتماعی ، سیا سی ، فرهنگی و اقتصادی گردند ، که متأ سفانه در میان دولتمردان ما ، متفکران ما و کار بدستان ما هستند ، نه اند ک که شاید گستاخانه و ابلهانه ، دیدگاهای مکتب و جهان بینی توحیدی اسلام را به باد مسخره گیرند و بر سیاست عدالت خواهانه آن بخندند که این همه از مردم و توده ها و کلیماتی ارزنده ای چون اِستراتیژی عدالت پرورجهانی و « ا هد ا ف معنوی و ارزش های اخلاقی درجامعه » سخن می گوید !! و پس از آن بزرگترین « مشکل» ی که برسر راه ؤصول این استراتیژی وجود دارد تعیین میکند و سپس راه حلی را برای حل و بیرون رفت از بحران و فاجعه را نشان میدهد !! این همه هست ، اما این واقیعت تلخ نیز همچون آفتاب به مشاهده میرسد که گروه ها ، دسته جات و باند های نیز که با شعار های افراطی سیاسی و مذهبی حتی « جهادی » با قرئت « مافیائی » از دین مقدس اسلام خود را آراسته اند و در بخش تیوریزه سازیی وصد در صد مذهبی جلوه دادن عملکرد های ظالمانه مافیای حاکم بر سرنوشت جامعه ما مشغول اند ، مسخره ترین و درعین حال معیوب ترین استدلال برخی از دست اندرکاران روحانی نما و شبه دانشگاهی این جماعت که در امرتوجیه و تیوری سازیی « تِز نابرا بریی عمومی » قیل و قالی را براه انداخته اند ، نسبت دادن بی عدالتی اجتماعی ، و اقتصادی به ذات پروردگار است ، چنانچه از زبان نامدارترین مراجع روحانی و مذهبی این گروه مافیائی بار ها وبه کرات شنیده ایم که قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ ۖ بِيَدِكَ الْخَيْرُ ۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ « آل عمران آیه 26 ، بگو : خدايا ! اى مالك همه موجودات ! به هر كه خواهى حكومت مىدهى و از هر كه خواهى حكومت را مىستانى ، و هر كه را خواهى عزت مىبخشى و هر كه را خواهى خوار و بىمقدار مىكنى ، هر خيرى به دست توست ، يقيناً تو بر هر كارى توانايى. « 26آل عمران ، اکنون باید با دقت دید و ریشه های اصلی و تاریخی این « یاوه گوئی ها ی مقدس !!» آقایون و مراجع مذهبی اعم از شیعه و سنی جامعه ما را که دست دردست لبرال ها و سکولارهای « گل خانه ای و دنیاگرای » این سرزمین داده اند و مشغول پیوند دموکراسی قلابی با قرئت و برداشت متحجرانه از مذهب با مُهر ساخته و پرداخته سرمایه داریی لبرال کنونی اند در اندیشه ها و نظریات فیلسوفان شهیر غرب بویژه یونان قدیم که چندین سده قبل از تولد حضرت مسیح آن پیامبر بزرگوار الهی در سرزمین یونان می زیستند و حاکمیت های طبقاتی و نابرابری اقتصادی آن روزگار را توجیه و تیوریزه می ساختند با انگیزه یافتن حقیقت تاریخی نهفته در حوادث زمان ما بویژه در حوزه مذهب که بیشترین آلودگی های فکری و اقتصادی را با مسخ حقائق نهفته و عدالت گستر در اندیشه های اسلامی بر جا گذشته اند عمیقأ مورد تحلیل و ارزیابی قرار داده شود
مبانی و پیش آهنگان گفتمان نابرابری عمومی در تاریخ بشر :
شاید لازم نباشد با توضیحاتی که در پاراگراف اول پیرامون عنوان این فصل دادیم بحثی اضافی داشته باشیم ، لکن شناخت مبانی فکری و رهبران عقیدتی « گفتمان نابرابری اجتماعی » ما رایاری می رساند تا دراین قلمرو، شناخت واطلاعات بیشتری کسب کنیم . البته با توجه به اینکه کتابهای مبسوطی در توضیح و معرفی عقائد سیاسی و نظریات فلیسوفان غرب بویژه آنگاهی که تأ ثیر آن بر متون دینی بویژه باورهای اسلامی مطرح بوده است نویسنده این یادداشت از یادآوری و تکرار و طویل کلام خود داری کرده و این مبحث را در محدوده ضرورت آن محدود میکنم . در این گفتمان سعی خواهد شد تا بر اساس تقسیم بندی بخش اول که در مقدمه به آن اشاراتی شد به زیر ساختار ها ی فکری و فلسفی فلاسفه غرب بویژه فلاسفه یونان مانند ارسطو ، سقراط و افلاطون که بصورت روشن وواضیح بر متون دینی واسلامی تأثیر داشته است و نزدیک به تمامی ریشه های دینی و فلسفی اسلام را در امتداد قسمت اعظم تاریخ گذشته جوامع اسلامی آبیاری نموده اند اشاراتی داشته باشم . سرچشمه و بارقه های نخستین تفکر سیاسی بشری را در تاریخ فلسفه سیاسی به لحاظ تلاش و فعالیت و نشأت فکری و انسانی را باید در فلسفه قدیم یا عصر باستانی جست . اگر چه سرچشمه و داعیه هدایت اجتماعی و ارزشی را باید بر بنیاد هستی شناسی کلی یا جهان بینی در حوزه رسالت پیامبران و مبعوثان الهی جستجو نمود که بدون هرگونه تردید این مؤلفه ها ومعادلات بر حیات تاریخی انسانها بیشترین تأ ثیری را داشته است مگر فلاسفه غرب بویژه فلاسفه نامدار یونان بجای تعیین و تمکین و تعبد به نوع خاصی از مذهب که آنها را از شک وتردید بازدارد ، جهان و انسان و طبیعت و جامعه را در پرتو اندیشه و تصورات خویش میفهمیدند ، البته باید گفت که اندیشه سیاسی هم به عنوان بخشی از مقوله های انسانی از همان جا آغا زشده است .جهان بینی یونانی که بر بیشترین بخشی از متون دینی در شرق اسلامی سایه افگنده است یک جهان بینی غیر مذهبی و مشخصأ غیر خدائی است و دارای عناصر معنوی و عقیدتی و منزل باورهای الهی نیست اگر چه رگه های ازاندیشه های ایده آلیستی و آرمانگرایانه و اتوپیائی حضور داشته اند . بنابراین متفکرین ، تیوریسن ها و فیلسوفان واندیشه پردازان سیاسی با معرفت و تحلیل خاص خویش که از هستی ، انسان و تاریخ دارند شکل خاص حکومت و دولت را نیز پیشنهاد و توجیه میکنند . جمهوری افلاطون و سیاست ارسطو شکل تدوین شده و تکوین یافته اندیشه های یونان باستان محسوب میشود که بیشترین اثری بر فلسفه توحیدی و اسلامی در قلمرو شناخت جهان و هستی داشته است ، روی همین اصل بصورت مختصروفشرده به اندیشه ها و نظریات دو تن از فلاسفه یونان « افلاطون و ارسطو» اشاراتی مینمایم تا آثار ورسوبات افکار واندیشه های این دو فلیسوف بزرگ یونان یعنی « ارسطو» که در سال ۳۸۴ قبل از میلاد در شمال یونان چشم به دنیا گشود ( ۱ ) و افلا طون که در سال ۴۲۷ قبل از میلاد در شهر تاریخی آتن پایتخت کنونی یونان متولد گردید بر روح وروان جهان بینی اسلامی دریابیم .(۲)
الف ارسطو : ارسطو از پیشگا مان فکری - فلسفی علم سیاست و اندیشه سیاسی غرب محسوب می شود ، آنچه که به مثابه فلسفه سیاسی وی میتوان بطور خلاصه و فشرده برشمرد این است که از نظر ارسطو اصولآ بنابر تحلیل و تبینی که از ماهیت انسان و رفتار و خصوصیات وی عرضه میکند " تساوی " یا برابری انسانی را نفی وانکار میکند ، ارسطو معتقد است که « انسان ها مساوی خلق نه شده و برابر نیست » ( ۳ ) البته از نظر ارسطو نا برابری در طبیعت و آفرینیش انسان ها نهفته است ، روی همین اصل بردگی و بندگی بخشی از افراد انسانی را تشکیل میدهد که کاملأ مؤلفه های منطقی و طبیعی اند ( ۵) شگفت انگیز ترین ودرعین حال نا منصفانه ترین قضاوت این فیسوف نامدار آنگاه برملا میگردد که وی به عنوان یک تِز فلسفی در باره برده ها اعلام میکند که « غلامان آزاد به دنیا نیامده بلکه در طبیعت غلام خلق شده اند !!» ( ۶ ) ارسطو دموکراسی و مردم سالاری را فاسد وعامل انحطاط و آشفتگی می شمارد .و در برابرآن نوعی از « اریستوکراسی » و اشراف سالاری را که به باور وی موجب سعادت و خوشبختی انسان و جامعه میگردد پیشنهاد می نماید . ارسطو معتقد است که چون کار حکومت داری و پرداختن به امور سیاسی مهم و حیاتی است عوام و مردم فقیر ازدانش و معرفت علمی عاری اند و لائق تصاحب و احراز آن نیستند و این حق مسلم فرزانه گان ، و اشراف است که چنین منصبی را داشته باشند !!. ( ۷) باید با صراحت و بصورت روشن متذکر شد که این گفتمان با بنیاد های اولیه فکری و فلسفی مذهب اسلام نه تنها در تناقض عینی قرار دارند بلکه میتوان گفت که فلسفه وجودیی دین مقدس اسلام با انگیزه زودودن و محو کامل اینگونه مناسبات و انگاره های شرک آلود استوار میباشد .
ب افلاطون : افلاطون که از پیشگامان و اندیشه پردازان معروف فلسفه وسیاست یونان باستان محسوب می شد در سال ۴۲۷ قبل از میلاد ازپدری بنام « آریستون Aristone » که از اشراف نامدار یونان بود و از مادری متعلق به حکام این دیار بدنیا آمد ، که این امر خود تأثیر بسزائی در پرورش وشکل بخشی فکری و سیاسی وی داشت ، افلاطون که از شاگردان شائق و وفادار سقراط اندیشمند و فیلسوف اخلاقی کهن تاریخ بشر بود لزومأ بر تفکر و اندیشه های افلاطون نقش قابل ملاحظه ای داشت ، لهذا محکومیت سقراط در نخستین تجربه دموکراسی یونان تأثیر نا خوشایندی بر روحیه افلاطون بجا گذاشت که با دیدن این گونه اوضاع نابسامان خود را مؤظف پنداشت تا در نحوه کار سیاستمداران ، قوانین وعادات روزمره مردم تأمل بیشتری به خرج دهد ، در کشاکش این اوضاع تار وتاریک حاکم بر جامعه آن روزگار به این نتیجه رسید که همه حکومت ها نا صالح و بد اند و مادامی که حکمأ و فرزانه گان حکومت را دردست ندارند بشریت در رنج و بی عدالتی غوطه ور خواهند بود اوپس از مطالعه و تأمل در انواع رژیم های سیاسی عصر خود و نقد و تقبیح آنها انواع حکومت ها را به نام های « تیمارشی » ، « دموکراسی » ، «الیگارشی »و تورانی تقسیم بندی میکند و مشخصات و عیوب هرکدام را بر می شمارد و اصولأ افلاطون وفلسفه سیاسی وی بطور کلی علیه دولت دموکراتیک و دموکراسی بود بدین جهت بود که افلاطون را بنیانگذار دولت « توتالیتر » (توتالیتاریزم )لقب داده اند (۸) وی معتقد بود که حکومت و حوزه سیاستمداری امری نیست که بدست هرکس و تحت تأ ثیر و نفوذ هر رأی و تصمیمی قرار گیرد .آرأی عمومی برای اتخاذ تصمیم گیری های سیاسی و تشکیل دولت اندکترین ارزشی نداشته و فاقد حکمت و عدالت است . افلاطون در تمامی حوزه های زندگی به حاکمیت انحصاری معتقد بود . توضیح مختصر و فشرده فلسفه سیاسی افلاطون دراین است که به باور وی پیش و بیش از هر مطلب دیگری باید به این پرسش پاسخ داده شود که چه کسی باید حکومت کند ؟ البته پاسخ افلاطون دربرابر این پرسش روشن و صریح است زیرا به به باور و اعتقاد افلاطون تنها گروه ممتاز و نخبه یا گروهی از حکمای لائق یعنی همان اریستوکراتهای که به قول افلاطون «نجبأ و فرزانه گان صاحب عزت وشرافت اند » برای حکومت کردن از اندیشه ها و توانمندی های خاصی بهره مند اند لیاقت حکومت کردن را دارند . همچنان افلاطون به حیث فیلسوف نامدار یونان درزمینه تربیت شهروندان بویژه کودکان و جوانان برنامه های گسترده ای را دارا است ، ازجمله لازم میداند که در حکومت اشراف که تحت نظر فرزانه گان ِصاحب شرف اداره میشود کودکان را به خارج از شهر ببرند و توسط دولت تربیت قرار دهند و پس از هجده سالگی بازگردانده شوند وبرای تقسیم کار حدود دو سال تحت آزمائیش قرار گیرند تا پس از ارزیابی دقیق جایگاه کاریی آنها تثبیت گردد . (۱۰)
توهومات فلسفی یونانی ها در جایگاه شناخت فلسفی از انسان وتاریخ !
تا اکنون تاریخ و اندیشه های دوفلیسوف نامدار یونانی که بیشترین نفوذ برمتون فلسفه اسلام داشته است ازنظر گذراندیم اکنون ببینیم که چگونه این همه مایه ها وپیوند های اشرافی و قبائلی در کسوت « جهالت و تحجرمعاصر » بر کالبد اسلام به عنوان یک دین مترقی و آزادی بخش الهی و دکتورین آگاهی دهنده توحیدی چسپیده اند و در امتداد تاریخ پرهیاهوی بشرو درقلمروجغرافیای خونین جهان بویژه جوامع شرقی من جمله افغانستان درخت تنومند فرهنگ گذشته را از درون تهی کرد و جلوه های یک ابتذال و نابرابری اجتماعی و اقتصادی را بنام سنت ها و فرهنگ مذهبی بر آن غرس نمود ند . و جماعتی از اربابان پیروز شده نظام سرمایه داری را که با انتزامات جنگی و نیروهای منظم مافیائی مجهز اند چنگال های هولناک خود را به تن جماعت عظیم و بزرگی از توده های مردم فرو کرده اند ( ۹ ) بر سرنوشت ملیارد ها انسان در کره زمین مسلط ساخت ؟ و چگونه تمدن بزرگ اسلامی که از بدو پیدائیش خود جفا های فراوانی را تجربه کرده اند با فرهنگ و فلسفه یونان باستان تعامل پیداکرد ؟ همان طوریکه گفتیم نمیتوان درجهان کنونی و تعاملات انسانی از تأ ثیر پذیری متقابل اندیشه ها و فرهنگ ها انکار کرد ، اما آنچه که مایه تعجب و تأسف بسیاری از اندیشمندان و متفکران دنیا شده این است که با دریغ فراوان در بیان میزان این تأ ثیر پذیری و تأثیر گزاری هیچگونه عدالتی رعایت نگردیده است . زیرا در اوج این فعل وانفعالات پاره ای از پژوهشگران و اندیشمندان جهان بویژه مستشرقا نی که پیام آسمانی پیامبرگرامی اسلام را بصورت یکجانبه ، گسسته و مجرد از سائر بخش های حیاتی دین مقدس اسلام مورد مطالعه قرار داده اند باور دارند که اندیشه های اسلامی کاملأ متأ ثر از اندیشه ها و نظریات فلاسفه یونان است ، اما عده دیگری از دانشمندان مسلمان باور دارند که هرچند اندیشه ها و تمدن اسلامی در جهان بشری از آرأ و افکار فلیسوفان مطرح یونان باستان همچون افلاطون ، ارسطو وسائرین تأ ثیر پذیرفته است اما این تأثیر پذیری هیچگاه به معنای یکسان بودن فلسفه اسلامی با افکار واندیشه های فیلسوفان نامدار یونانی نبوده است زیرا مسلمانان با داشتن فلاسفه و دانشمندان بزرگی چون « ابوعلی سینا ، ابو نصر محمد بن محمد فارابی معروف به فارابی، ابو جعفر محمد بن محمد بن حسن طوسی منطق و فلسفه یونان را باز تفسیر نموده و از غرب قرون ؤسطأ به جهان جدید رساندند از سوی دیگر افرادی چون محمّد زَکَریای رازی ، ابوجعفر موسی خوارزمی ، ابوریحان البیرونی و سائر فلاسفه و حکمای جهان اسلام در پیشبرد حکمت طبیعی و علوم ریاضی نقش قابل ملاحظه ای داشتند . در این میان مأ بعد الطبیعه که مسأله انسان و هستی را نیز در بردارد به عنوان یکی از مهمترین و اساسی ترین مسأله تاریخ بشر مورد توجه متفکران و اندیشمندان مسلمان قرار داشت و آنها یعنی دانشمندان و فلاسفه مسلمان با فورمول « نگاه توحیدی به تاریخ » همانا هدایات و رهنمود های انبیأ ( ع) و پیامبران اولؤلعزم الهی نقش بی بدیلی را در پیشبرد این نحله تاریخ بر عهده داشتند
ادامه دارد
۱ :
ارسطو در سال 384 ق. م، در استاگیرا واقع در شمال
یونان
چشم به جهان گشود. پدرش نیکو ماخوس،
پزشک دربار پادشاه
مقدونیه
بود.
ارسطو هنگامی که حدود
هفده سال داشت به قصد تحصیل به
آتن
رفت و در سال 368 ق.م،
عضو
آکادمی افلاطون
شد. در اینجا
به مدت بیست
سال، یعنی تا هنگام مرگ
افلاطون
در 348 ق. م باقی ماند. وی بزرگترین و مبرزترین شاگرد افلاطون بود.
۲: افلاطون در سال 427 قبل از در خانواده ای اشرافی در به دنیا آمد. در 18 سالگی با سقراط آشنا شد و مدت 10 سال را به شاگردی سقراط به سر برد.
۳ : Philosophy, Made simple ,pp.57-59 ,
۴ : تاریخ فلسفه سیاسی ج ۱ ، ص ۱۳۳ ، دکتر بهاءالدین پاسارگاد
۵ : همان مأ خذ ص ۱۳۴
۶: بنیاد فلسفه سیاسی در غرب ، ص ۷۷
۷: همان مأ خذ
۸ : جامعه باز و دشمنان اش نوشته کارل پوپر
۹ : Philosophy , Made Simple ,57-59
۱۰ : مدینه فاضله افلاطون
-----------------------------------------------
افغانستان در چنگال گلادیاتور های سیاسی *
بزرگترین فرصتها و دهشتناکترین خطاها !
انحرافها و ناهنجاریهای غیر قابل تحمل زمامداران افغان !
قسمت سوم
خاطراتی از مسافرتم به کابل
حکایت است : عارفی در یک معبدی که درمیان کوهستانها واقع بو د زندگی میکرد و روزی هم راهبی که راهش را گم کرده بود ، عارف را دید و از وی پرسید ؛ استاد ! راه کدام است ؟ عارف در جواب گفت که چه کوه زیبائی !؟ راهب با حیرت گفت « من پرسیده ام راه کجاست ؟ » عارف بالبخند نگاهی به کوه کرد و گفت « چه کوه زیبائی ؟» راهب با تعجب و پریشانی گفت :« من راجع به کوه ازشما نه پرسیدم ، بلکه از راه پرسیدم ! » عارف با تبسم معنی دار روبه راهب کرد و گفت : « پسرم تا زمانی که نتوانی به فراسوی کوه بروی راه را نخواهی یافت !» اجازه دهید این بخش از یا د داشتهایم را با اکتفا به همین حکایت که بازگو کننده بسیاری از حقایق و واقیعت های جامعه رنج دیده ما است آغاز کنم . مگر لازم است داستان واقیعت های درد ناک جامعه ما را از همان جا آغازکنیم که با نیت دنبال آن عجا لتأ کنارگذشته بودم .چنانچه درگذشته نیز به یک مغالطه فلسفی وتاریخی ای که نسبت به « فرایند ملت سازی» نزد اکثریتی از زمامداران وتحلیلگران « مُزد بگیرکُنجاره ای !» که همچون فالگیران وجادوگران بر« خوان آقا !» می نشینند وخواب های استراتیژیک ارگ نشینان را تعبیرمی فرما یند بوجود آمده است ،اشاره ای نمودم که چگونه مؤلفه های ملت سازی را با تلقی« طبقاتی » ازآن میخواهند همچون مواد اولیه و روزمره غذائی از بازارتهیه مینمایند!!.چنانچه پس از حادثه یازدهم سپتمبر بویژه وقتی اداره موقت در افغانستان بر خرابه ها وویرانه های تاریخی کشور افغانستان استقراریافت ، بزرگترین فرصتها وزمینه های « فرایند ملت سازی» ، انکشاف اقتصادی، ریشه های فرهنگی و مدیریت سیاسی درجامعه را نیزبجا گذاشت . متأ سفانه به دلائل گوناگون سیاسی عنایت و توجه شائیسته ای به این رسالت تاریخی بعمل نیامد، ضمن اینکه درسالهای اولیه تشکیل اداره موقت درافغانستان اساسأ به مفهوم و «فرآیند ملت سازی» در بستر دولت جدیدی که با نوار سبز« اندیشه های اسلامی» و آمیزش آن با« دموکراسی و مردم سالاری » گِره خورده بود با سؤ ظن نگریسته شد واز سوی برخی محافل و گرائیشها ی بنیاد گرای مذهبی این پیوند را سراپا طرح محافل و قدرت های خارجی و استعماری تلقی گردید ، حتی میان دین مقدس اسلام و مردم سالاری از هرنوع وجنسی که باشند به گونه ای ناسازگاری و تناقض عینی وعملی وانمود گردید . به طوری که گوئی میان مسلمان بودن و باور بر مردم سالاری و دموکراسی قابل جمع نیست و ما ناچاریم که از میان آن دو یکی را باید گزید !! اکنون پرسش اصلی ای که نزد تمامی اندیشمندان و تحلیلگران مستقل سیاسی وجود دارد این است که عوامل وریشه های اصلی پارادُکس میان " دموکراسی" و" دین اسلام " از کجا نشئت کرده است ؟ بدون شک عوامل اصلی این دوگانه گی و از هم ریخته گی فکری و سیاسی جهانی در نبود یک تعریف درست و حقیقی از « تروریزم بین المللی » نهفته است که روح و محور اصلی ائتلاف جهانی را تشکیل مید هد . البته دین ، بویژه دین مقدس اسلام ، دموکراسی و ناسیونالیزم به مثابه سه مؤلفه ای شمرده میشوند که روح وروان فرآیند ملت سازی در افغانستان قدیم و کنونی را تشکیل میدهند ، که بادریغ و تأسف هیچگاه در اِستراتیژی ها و سیاست های خارجی برخی از کشور های شامل در ائتلاف جهانی برضد تروریزم و مهره های بومی شان که به غلط روشنفکر و اسلام شناس و عالم و فیلیسوف خوانده میشوند به مشاهده نه می رسد ویا هم به کمک ویاریی روشنفکران ترجمه ای واسلام شناسان مجهول و مقلد با مسخ حقایقی که در دین مقدس اسلام وجود دارد و بدون شک با مردم سالاری و دموکراسی متعهد که روش حکومت داری است هیچگونه تناقضی ندارد با نگاه غرض آلود منافع ذاتی خویش در نظام سرمایه داری لبرال ، مفاهیم حقوقی دینی را با شمشیر بُرانی از واژه های جالب و میتود های مغالطه آمیزی همچون حقوق بشر! و آزادی بیان ! و ده ها مطلب دیگری سرکوب ومسخ میسازد . این روشنفکران ترجمه ای ! و اسلام شناسان مافیائی !با میتود های کلاسیک و تاریخی مبارزه با دین مقدس اسلام را در اجندای مبارزه سیاسی خویش گرفته اند ، چنانچه می بینیم اکثریتی از روشنفکران روزگار ما مبارزه با دین اسلام را نیز مانند مبارزات روشنفکرانی که در قرن ۱۶ و ۱۷ اروپا دربرابر کلیسا انجام میدادند سرلوحه عمل خویش قرار داده اند ، بدون هرگونه تردید مسیحیت و اسلام را با هم سنجیدن وسپس به یک حکم معیوب « فرمان گونه ء روشنفکری »به نتائج مطلوب رسیدن بسیار عمل اشتباه آمیزی است . و دقیقأ ریشه های انزوای امروزی روشنفکران قالبی در جامعه ما بویژه در زمینه های « فرآیند ملت سازی و جامعه مدنی » از همین انگیزه ها آبیاری میگردد .جالب وشگفت انگیز آنجا وآنگاه ا ست که برخی از همین روشنفکران قالبی و رسمی که لباس کارشناسان ارشد !! و تحلیلگران شهیر سیاسی !! را برتن شان کرده اند ، قافیه هر گفتمان در جامعه افغانی را ظاهرأ بریک نقد سیاسی آغاز میکنند مگر با صغری و کبری کردن و پوشانیدن حقیقت نهفته در حوادث جاری ، بازی را به نفع گروه های مافیائی حاکم بر سرنوشت جامعه اعلام میدارند و بدین سان نخستین خشت تیوریزه سازی ظلم و جنایت در جامعه بدست همین روشنفکران رسمی و مزد بگیر گذشته میشود . و در تماشا خانه جامعه ما برای ؤرود و جابجائی فرهنگ فاسد مصرفی راه بازمیگردد ؛ آری! باید با تحلیل های معیوب وغیر واقعی ازجنس روشنفکری! وتجدد مآبی !که از تربیون های رسمی و نیمه رسمی در توجیه ظلم و نا برابری حاکمان بیان میگردد ، بر مزار فضیلت های تاریخی و ارزشهای معنوی وفرهنگی جامعه که نمادی از هویت و تمدن ما به حساب می آمدند فاتحه خوانی کرد ، آنچه که سخت موجب نگرانی و تشویش است اجرأ وانجام نقش ویرانگرومتضادی است که به دو گروه حاضر در معرکه قدرت واگذار شده است ، این دوگروه به ظاهر متضاد ودر دو قطب دروغین رو در روی هم استاده اند وعلیه همدیگر جنگ زرگری و دروغینی را آغاز کرده اند ، البته فرمانده وکارگردان واقعی این صحنه یکی است و آن همانا هرم اصلی و درعین حال پنهانی قدرت خارجی نظام سرمایه داری غارتگر بین المللی در جامعه است که مهره های دست به فرمان خویش را در تمامی کشورهای شرقی منجمله افغانستان هدایت میکند ، واضیح است غنائمی را که هرگروهی به چنگ می آورد بخش کوچکی از آن را به عنوان هدیه ناچیزی تقدیم مهره های وفاداربا خویش می سازند .! چنین است که غول بورژوازی دریک جامعه عقب مانده مانند افغانستان به کمک و یاریی این دوگروه شبه مذهبی اسلامی ونیروهای به ظاهر سکولارو چپ که در مقطعی از تاریخ و بخشی از جغرافیای سرزمین ما حضور دارند ، تقویت میگردد . شگفت انگیز ترین پهلوی این تراژیدی زمانی به نمایش گذشته می شود که زمامداران و حاکمان با گرفتن ژست به ظاهر فریبنده ای « ضد غربی » در اکثر محافل و گرد هم آئی های فرمائیشی حضور می یابند و با حرف ها وشعارهای مفت وبدون هزینه ادای زعامتی را درمی آورند که با اراده آزاد مردم با شیوه مردم سالار و دموکراتیک از بطن جامعه برخاسته باشند . !!
آرزوهای کلاسیک در کالبد مدرنیسم !
یکی از مشکلات اساسی که در بوجود آوردن و شدت بخشیدن فاجعه کنونی کشور ما نقش مهمی را ایفا میکند ، همانا تضاد میان آرزوهای عنعنوی تک تکی از شهروندان جامعه و سیستم حاکم اقتصادی و اجتماعی است که به مقتضای منافع بیگانه گان بصورت نامشروع و در مغائرت با نورم های پذیرفته شده حقوقی بین المللی در نتیجه یک اجماع اضطراری بنام « کنفرانس بن » بنام « اداره مؤقت و بالاخره دولت جمهوری اسلامی افغانستان » بر مردم ستمدیده افغانستان تحمیل گردید ، این همان نکته ای است که موجبات بسیاری از ناهنجاریها و نا ملائیمی ها را در جامعه ما فراهم آورده است . زیرا نظام حاکم برکشورما که درسطح جهانی به ظاهراز" بازارآزاد " متابعت میکند بدون در نظرداشت پیش زمینه های فرهنگی و اجتماعی در لایه های مردم بصورت غیر معمول و کاپی شده !! وارد جامعه جنگ زده افغانستان گردید درحالیکه قوانین و اساسات جامعه شناسی حکم میکند ، هرگاه حاملان تجدد و مدرنیته بدون زمینه سازی و اصلاحات در لایه های پائین بویژه در حوزه توقعات و آرمانها و سنت های احادی از شهروندان جامعه که مؤلد توقعات مردم از دولتها اند دست به انتقال و جابجائی مؤلفه های از پیشرفت و ترقی بزنند ، به جرئت میتوان گفت که بحران عمیقی از بی باوری ها و بی اعتمادی ها را برجا خواهند گذاشت . دراینصورت است که بسیاری از سنت های پوسیده جامعه البته نه درجایگاه فرآورده های فاسد و سنت های متحجرانه ، بلکه در جایگاه بلند بالای اجتماعی و فرهنگی و به مثابه ارزشها وسنت های مقدس مورد تکریم عوام الناس واقع خواهد گردید . وبرای حفظ و نگهداریی چنین سنت های پوشالی ، توده های فقیرو « عوام کالانعام » جامعه ما حاضراند با چشم های بسته،و عقل های منجمد بهترین و مهمترین ارزشهای فرهنگی و اصالت های ملی و مدنی را به قربانی آورند .!! واز سوی دیگر حاملین ارزشهای جامعه مدرن نیزکه بدون ایجاد و بوجود آوردن پیش زمینه های لازم برای ایجاد جامعه مورد نظرشان، با بی خِردی و یکدنده گی و با یکسره محکوم ساختن تمامی ارزشها و سنت های تاریخی مردم و جامعه ، به جز مُشتی از شعارهای پوچ و واهی هیچگونه دست آوردی را بدست نخواهد آورد ، بنأ کسانی که بویژه روشنفکران راستین و متعهد جامعه ما با این حقیقت تلخ تاریخ آشنا یند و از سر گذ شت تاریخ خونین مردم ما که بیش از همه قربانی استعمار اقتصادی و فجیع تر از آن استعمار فکری و اخلاقی شده اند ، آگاهی دارند و می بینند که چگونه و از چه راه ها ونیرنگهای که مجهز به نیروی کاذب و شبه علم و فلسفه و جامعه شناسی است !! نظام بهره کشی و اقتصاد پرستی جدید و شرک آلود مادی میکوشد تا کشور ما افغانستان را به بازار کالای خویش مبدل سازند ؟ وبرای توفیق در این راه باید ، همه شهروندان به شکل « حیوانات مصرف کننده » در آیند و تمامی اصالت ها و ویژه گی های معنوی ، تاریخی و قومی خویش را که شخصیت و استقلال ملت ما را میسازد به نابودی بکشانند و بالاخره برای همه بشریت بویژه ملت های جهان سومی و اسلامی بر اساس الگوی تحمیلی واحد ، قالب ریزی کنند . چنانچه ماده دهم قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان حکم میکند « دولت ، سرمايه سرمايه گذاريها و تشبثات خصوصي را مبتني بر نظام اقتصاد بازار، مطابق به احکام قانون ،تشويق ، حمايت و مصونيت آن ها را تضمين مي نمايد. » نظام اقتصاد بازار آزاد، شاه کلید و روح اصلی سیستم حاکم بر قلمرو افغانستان محسوب میشود در حالیکه ویژه گی ، خصلت و ممیزه اصلی « بازار آزاد » را رقابت و حضور افراد به تناسب قدرت خرید بالفعل اسهام و سرمایه گزاری در شرکت های تجاری تشکیل می دهد وهمین اکنون بصورت واضح درشریان های اقتصادی جامعه افغانی به مشاهده می رسند و پارامتر تمامی معادلات اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی محسوب میشود ، در مقابل این رویه « کپی شده مدرن » آرزوها و آرمان های مردم افغانستان که از یک دولت پاسخ گو ومسؤل به شیوه « نخبه گی و اشرافیت قدیم » داشته اند بصورت کلاسیک وعنعنوی بر مناسبات جامعه ثابت باقی مانده است . پارادُکس و تضادی که میان این دونوع نگاه به نوع نظام سیاسی و اجتماعی در تاریخ کشور ما به وجود آمده گواه این حقیقت است که نه میتوان درخت مدرنیته در یک جامعه دیگری را که با آب و هوای دیگری نمو کرده ازجا بر کند و در سرزمین دیگری به امید آب وهوای دیگری غرس نمود ، با کمال تأسف میبینیم که در مناسبات جامعه ما فرهنگ تازه ای بنام « تجد د » برهمه جامعه سایه افگنده است و درخت ترقی اجتماعی و پیشرفت اقتصادی را بصورت مستعجل و بدون شناخت از تاریخ و جغرافیای جامعه وکشوری که آن نهال را در آن غرس باید می کرد در زمین بائر و خشک فِرو برده اند ، که این فرآیند موجب بسیاری از تناقضات در عمل و شعار زمامداران گشته است فرانتس فانون (Frantz Fanon) روان پزشک و نویسنده نامدار فرانسوی راجع به خصلت استعماری کشورهای اروپا ی میگوید : « اروپا می خواست همه مردم دور از اروپا را اسیر موتر کند ؛ آیا می شود انسان یا جامعه انسانی ، قبل از اینکه شخصیت اش زدوده شود ، واز شخصیت انسانی و یاهم قومی سلب گردد ، اسیر موتر و یا اسیر یک تولید خاص اروپائی مانند موتر وغیره کرد ؟ بنابراین باید شخصیت زدائی شود . » با وضاحت می بینیم که چگونه انسان جامعه ما را که میتوانیست بنام انسان در مقابل دنیا و در مقابل هرکس در خود احساس شخصیت انسانی کند از شخصیت و هویت متعالی ای که داشت تهی کرد وبه ابزاری مبدل ساخت که فقط و فقط ارزش دارد تا کالای جدید را مصرف کند ؛ با کوچکترین و ساده ترین نگاه به گذشته بویژه به عصر مشروطیت و زمانی که بنام دهه دموکراسی در افغانستان مسمی شده است می یابیم و میبینیم که افغانستان از لحاظ پیشرفت واقعی فرهنگی و اجتماعی که بر نوارمؤلفه « اعتبار» و معنویت گِره خورده بود نه تنها به جلو نیامده ، بلکه چندین دهه به عقب رفته است ، حتی میتوان برویت اسناد معتبر ونشانه های عینی قضاوت کرد و گفت که جامعه ما در بسیاری از حوزه ها ی زندگی واقعی نسبت به امروز پیشرفته تر بوده است . بهترین و نمایان ترین نمونه این نوع پیشرفت وترقی در حوزه زندگی و حقوق زنان است که زنها در امور اجتماعی و سیاسی نه تنها سهم بسزای داشت بلکه با تمامی مشکلات اجتماعی و فرهنگی که وجود داشت زن افغان میتوانیست عملأ در جامعه حضور عینی و عملی داشته باشد ، یعنی زن میتوانیست ، بایسکل سواری ، راننده گی کند و در اداره ومدیریت بسیاری از تشکیلات بلند بالای جامعه دوشا دوش مردان سهم گیرد ، اما امروز و در قرن بیست ویکم در کشوروجامعه ای که تولیدات و مصنوعات سرمایه داری مانند «دموکراسی» ، آزادی بیان ، حقوق بشر ، بصورت دروغین و ریأ کارانه از زمین و آسمان نیلگون میهن ما به شاخی باد میشوند نه میتوان کوچکترین سهم گیری زنان در سرنوشت جامعه ما را تصؤر کرد که گویا چهل و یا پنجاه سال قبل زن در جامعه ما از چنین مؤقیعت ممتازی بهره مند بود ه است . برای اثبات این امر توجه خواننده گرامی را به تصویری مبذول میدارم که وضعیت زنان را در چهل و پنجاه سال قبل از امروزبه نمایش می گذراند .
متأسفانه به لحاظ کاپی برداریی مضحک از پدیده های فرهنگی مانند « تجمل » بنام « تجدد » که در قرن بیست ویکم بعمل می آید سبب شده است، تا یکنواختی و قالبی شدن انسان ها و ملتها در قالب های که ماشینیسم بخاطر مصرف عمومی بر همه ما تحمیل کند . یکی از عوارض طبیعی فرآیند ماشینیسم « وداع با تاریخ » و بریدن فرهنگ و اصالت های ارزشمند در یک جامعه عقب مانده است که « انسانها ی پوک و بی ریشه » را روی صحنه تیاتر زندگی به نمایش می آورند تا هرنوعی که خواسته باشند به فرمان بچرخند ، گفتیم که ماشینیسم و فرهنگ مصرفی در جامعه همه ارزشها را نفی میکند و خود زمینه ساز ظهور خواسته های مهار ناشدنی میگردند که بصورت طبیعی درخیطه یک دولت مسؤل و منتخب جامعه میباشد ، با درد فروان که آتشفشان این آرزوهای نا مراد که در قلب قلبی از شهروندان موج میزنند ، با سیرت درونی نظام بازار آزاد هیچگونه سنخیت و انطباقی ندارد ؛
یاهو
08-11-2010
++++++++++++++++++++++++++++
« که عیان است چه حاجت به بیان است ! »
قسمت دوم
خاطراتی از مسافرتم به شهرباستا نی کابل
درپی انتشار نخستین قسمتی از این یادداشت که تحت عنوان « افغانستان در چنگال گلادیاتورهای سیاسی » از طریق وسائل ارتباط جمعی انتشار یافت ودرآن کوشش کرده بودم تا ریشه ها و زمینه های فکری فاجعه وبحران در افغانستان را به اختصار و اشاره بر شمارم طی نامه ها و پیام های فراوانی از دوستان و عزیزانی که دریافت نمودم موجب تشویق و ترغیب من گردید ، بدینوسیله از تمامی دوستان و قلم بدستان ارجمندی که این حقیر را با ابراز محبت های خویش مورد نوازش و تفقد قرار داده اند قلبأ سپاسگذاری می کنم و اما بعد :
آورده اند که : یک مرد سالخورده ای که تمامی عمرش کار کرده بود و درهنگام " تقاعد " یا بازنشسته گی فابریکه ای را خرید و مدیریت آنرا به تنها فرزندش سپرد و خود تصمیم گرفت که بقیه عمرش را در حال استراحت و در خانه اش سپری کند . با گذشت چند سالی پسرش که از برکت پدرش به مدیریت بزرگترین شرکت صنعتی رسیده بود بصورت دائمی نزد دوستان و آشنایان اش از این وضعیت پدرش که دیگر کار نه میکند و در منزل خود به استراحت به سر میبرد و من مجبور هستم که مانند برده کار کنم و شکم او را سیر نما یم حکایت میکرد !! بالاخره ، پسرش در یک روز نسبتأ تاریکی تصمیم گرفت که به هر طریقی به این وضعیت پایان دهد ، دستور داد تا صندوق بزرگی را بسازند و آنرا به خانه اش منتقل سازند ، پس از چند روزی از پدرش به بهانه ای تقاضا کرد که وارد آن صندوق شود ، پدر نیز پذیرفت و پسر صند وقی را که پدرش در آن جا سازی شده بود در موتر شخصی اش گذاشت و به کنار یک بلندای رفت تا صندوق را از آن پرتاب کند ، وقتی پسر اش خواست تا صندوق را به دره ای که در پائین به مشاهده میرسید پرتاب کنند ، بلا درنگ صدای پدرش را شنید که میگفت ؛ پسرم ! اگر میخواهی مرا به پائین پرتاب کنی اشکالی ندارد ، اما صندوق را حتمأ نگه دار ! زیرا تو الگوی کاری شده ای که بچه هایت نیز وقتی شما را به دره پرتاب میکنند به صندوق نیاز پیدا خواهند کرد .آنچه را اکنون می خواهم بگویم این است که با هزاران درد و دریغ سران قوم و زعمای مردم ما بویژه روشنفکران نوبالغ این سرزمین به چنین الگوها و سمبول های برای نسل ما مبدل گشته اند که جنازه تاریخ خونین و هویت ملی و تاریخی ما را در یک صندوق طلائی جا گذشته وبر شانه های پوسیده خویش بسوی قبرستان تباهی و مرگ پرتاب میکنند .
فرآیند ملت سازی با سبک بورژوازی !!
در باز بینی نکات ضعیف و فراموش ناشدنی تقریبأ کارنامه های نه سال و چند ماهه ء «دولت جمهوریی اسلامی افغانستان » حل مسأ له ملی و فرآیند ملت سازی به مثابه یکی از آنعده مسائلی به شمار می آید که همچون روح و روان جامعه و مردم رنجدیده ما ، براکثر حوادث و واقیعت های تاریخی کشور ما تسلط یافته است ، بصورت روشن و واضح می بینیم که چگونه لااقل در این نه سالی که از حکومت مؤقت افغانستان میگذارد ، کسانی که خویش را فرزندان اصیل و وارثان برحق جها د و مقاؤمت مردم افغانستان در برابر بیگانه گان میدانند بصورت دراماتیک و مصنوعی خود ویاران مجلس شانرا نه تنها ملت محسوب می کنند ، بلکه با یک ژست توتالیتار ورویه دیکتاتور مآبانه شان وضعیت موجود را حقیقت مطلق و ایده آل مقدس می پندارند ! و ازسوی دیگربرخی از روشنفکران چپ که« شجرة النسب » خویش را با اکثر نهضت ها و حرکت های ناکام و نیمه راه در جامعه افغانستان گِره میزنند و اکنون از بلندای قدرت کاذب و پوشالی در افغانستان همواره با ادعا های بلند بالای شان مدعی اند که اصولأ هیچگاه جامعه افغانی به فرأیند ملت سازی نرسیده است بلکه این ادعا که ما یک ملت واحدی بودیم و در جغرافیای بنام افغانستان به مثابه یک ملت زیسته ایم کذب و دروغ محض است بلکه طرح وجود تاریخی« کالبد ملت » در جغرافیای افغانستان همیشه از سوی زمامداران و حاکمان برای بقای قدرت وثروت شان بکار رفته است . !! می بینیم که چگونه با مؤلفه ملت و فرآیند ملت سازی برخورد ریأ کارانه و بدور از حقیقت های تاریخی انجام میگردد ؟ طنز تاریخ آنجا و آنگاه است که مفهوم ملت و فرآیند ملت سازی را نیز همچون امتعه مورد نیاززندگی روز مره شهروندان تلقی میکنند و برای رفع این گونه معضلات جامعه شناختی نیز که از به تقلیل رفتن و ناپدید شدن وجدان عمومی و تاریخی جامعه افغانی ایجاد میگردد « صُغری وکبرای » اقتصاد بازارآزاد را با سبک سیستم لبرال بورژوازی معیوب تفسیر و تحلیل میکنند ؛ چنانچه مشارکت اهرم های نو به ظهور رسیده قومی در فعالیت های اقتصادی و تجاری را بصورت دروغین مصداق واقعی « فرآیند ملت سازی » میدانند ، در حالیکه تمامی افراد ، اقوام و قبائلی که در سرزمین و جغرافیای آریانا ، خراسان و بالاخیره بنام افغانستان زندگی میکردند واکنون نیز باشنده چنین جغرافیای خونین به شمار میروند در نوع نظم عملی و بر اساس اصول و مبانی مشترک انسانی حیات اجتماعی خود را شکل داده اند و در کنار تعرض ها و شکاف فهای عمیق طبقاتی ، نابرابری های سیاسی ، فرقه ای یا حمله وهجوم های قبیله ای که گاه گاهی موجب سقوط و زوال حکومت های سربراقتدارمحلی و قبیلوی نیز گشته است ، بقا ووحدت خود را به عنوان یک مجموعه در طول هزاران سال حفظ کرده اند . البته وجود این فورمول بندی های افراطی و گاهی تفریطی که فوقأ به آن اشاره گردید موجب شده است که فرآیند ملت سازی و گفتمان ادغام پذیری نژادی ، قبیلوی ، زبانی بویژه در طی سه دهه جنگهای ویران کن و تباه کننده ، افغانستان را به « دیگ جوشانی » تبدیل کرده که هرگونه ردیابی قومی و نژادی را ناممکن ساخته است ، وجود تنوع محلی ، قومی ، گوئیشی و زبانی و تفاؤت در آداب و رسوم و خرده فرهنگهای محلی و منطقه ای در افغانستان هیچگاه بدین معنی نبوده است که ما به ملتهای جدا و دارای تاریخ و سرنوشت جداگانه ای روبرو بوده ایم . کثرت درعین وحدت و وحدت درعین کثرت یکی از اصول پایدار حیات اجتماعی افغانستان در طول تمامی تاریخ این سرزمین بوده است . کثرتی که گاه گاهی در «مورفولوژی»و همچنان « ریخت شناسی » ظاهری ساکنان قسمت ها و مناطق افغانستان قابل رؤیت است و از لحاظ ظاهری افغانها همچون آب و هوا و طبیعت افغانستان تنوعی کم نظیر بدان بخشیده ، اما این همه پیوند ها ی مشترکی میان آنان ، وجدان مشترک تاریخی آنان را ساخته است . درست است که در طول تاریخ بی نظمی در کنار نظم ، تضاد در کنار وحدت ، و آرامش در کنار جنگها ی خونین و ذات البینی نیز در افغانستان وجود داشته است ، اما تاریخ گواه بر این حقیقت است که اکثریتی از اینگونه تضاد ها و ستیزه ها عمد تأ تضاد های برای حصول قدرت و ثروت بوده است . اما بزرگترین فاجعه و درد آنگاه و آنجا به نمایش گذشته شد که ریشه های ازمؤلفه های اصلی فرآیند ملت سازی را بصورت کاذب با مشارکت های اقتصادی و تجاری آبیاری میسازند ، درحالیکه غرائز مهار ناشدنی ثروت طلبی وقدرت خواهی گریبان فرد فردی از شهروندان این خیطه جغرافیاوی راگرفته وهیچ کسی از آثار ورسوبات این گونه غرائز مصؤن نمانده است ، مشارکت های ناجائز اقتصادی برخی از مهره های پرنفوذ وابسته به آنعده حاکمان مافیائی که روی یک تصادف ، هویت یک قوم ، قبیله و نژاد خاصی از ساکنان جغرافیای بنام افغانستان را داشته اند بصورت مصنوعی و کاذب مصداق عینی" وحدت ملی" به حساب می آورند! متأ سفانه پس ازتشکیل دولت مؤقت در افغانستان بویژه آنگاهی که دیوار های حوزه اقتصادی جامعه جنگ زده افغانستان را با کاپی نسخه های مجعول ومجهول سیستم بازارآزاد نقش ونگار!! نمودند وفرد، فردی ازشهروندان جامعه باعطش اشباع ناپذیرغرائزی از«ثروت وقدرت» دریک مسابقه بی نظیرو شگفتی از قدرت غوطه ورشدند ؛ و به بسیار زودی شعار های عدالت خواهانه ای که روح وروان تاریخ گذشته ء سردمداران مافیا ی حاکم اعم از شبه مذهبی و چپ انقلابی رافرا گرفته بود، درامواج توفنده ثروت اندوزی های رنگارنگ و اعمار آسمان خراشهای این چنانی ناپدید شدند . چنانچه دریک مجلسی از دوستان قدیم که آشنایان و نا آشنایان و صاحبان ثروت و قدرت حاکم و کاذب مافیائی ! نیزدرآن حضور داشتند یکی ازآنها با ژست حق به جانب که از برکات وفیوضات سیستم بازار آزاد یاد آوری مینمودند ونه تنها نزول آنرا ازبرکات الهی می شمرد بلکه آنراسبب تحکیم وحدت ملی نیزبه حساب آورد، وقتی از تأثیرآن برایجاد تحکیم وحدت ملی سوال بعمل آمد ، گلویش را صاف کرد و به صدای بلند گفت که اگر کسی از تأ ثیر اقتصاد بازارآزاد بر پروسه ء وحدت ملی در افغانستان انکار کند شاید از بسیاری واقیعت های موجودی که همین اکنون درافغانستان به چشم میبینیم و با دستان خویش لمس میکنیم از آن نیز انکار بورزد .!!! مثلأ شرکأ و سهمداران فلان شهرک که بصورت سهامی و با معیار های قبول شده جهانی تأ سیس گردیده است از لحاظ قومی و اِتنیکی به اکثریتی از اقوام ساکن در افغانستان تعلق دارد مثلأ یکی از بنیانگذاران اصلی آن که برادر استاد ... است مربوط به قوم هزاره بوده و با آقای فلانی که برادر..... صاحب است و از قوم تاجیک است ، همچنان فرزند فلان ....جنرال صاحب که از پشتون های اصیل این سرزمین سهم دار دیگری است که در کار بازسازی کشور مشغول هستند و با اطمینان کامل یکجا با دیگران که با اقوام دیگری تعلق دارند سرمایه گذاری نموده اند ، و سرانجام تمامی شرکای این شهرک یکجا در فلان شرکت تجاری .....سازی که بنیانگذاراصلی آن به ملیت شریف ازبیک تعلق دارد به خریداری اسهام و اوراق بها دار پرداخته اند . ملاحظه فرمودید که چگونه نظام سرمایه داری سبب بسیاری از برکات وفیوضات غائبانه الهی است ؟!! آخیر انصاف هم چیزی خوبی است . این جملات را گفت وقیافه قهرمان گونه ای را با خود گرفت و ازجیب اش دانه های تسبیح را درآورد و به انداختن آن آغاز کرد .این بود فرازکوتاهی از یک مغالطه علمی که دوست « قهرمان » ما آنرا با یک استدلال معیوب از جنس مادی عجین کرده وبرای بیمارومریضی که از سرماخورده گی و سرفه شکایت دارد واز شدت تب میلرزد داروی درد معده را تجویز می کند ....
ادامه دارد
۱ : الیگارشی یا اولیگارشی که گزنفون آن را پلوتوکراسی هم نامیده است در افکار افلاطون حکومتی است که در آن زمام قدرت در دست معدودی است که تحصیل مال را غایت نهایی خود میدانند
++++++++++++++++++++++++++
چگونه تاریخ و تمدن باستانی یک ملت به تاراج برده میشود ؟
متأ سفانه حالتی را که به من از آخرین دیدارم از سرزمین افغانستان بویژه ازشهر تاریخی کابل بدست آمده است نه میتوانم توصیف و بیان کنم وناچار باید گفت که پس از یک فراق نسبتأ کوتاه و دردناک نسیمی از دنیای مأنوس و عزیز دوستان و آشنایان بود که مرا جان داد و محبت های بی پایان آن عزیزان که جزآنها در دنیا امیدی و سرمایه ای ندارم مرا مرهون منت های فراوان خویش ساخت. اما در کنار آن همه محبت ها چون نخستین شب هایم در شهرتاریخی کابل با سناریوی برگزاریی دؤمین انتخابات پارلمانی افغانستان مصادف گردیده بود حکایت را از همین جا آغاز میکنم .
«ویروس تقلب» و کارنِوالی بنام انتخابات پارلمانی!!
کابل همچون یک خانه ای شلوغ ودرهم وبرهم است و بر ویرانه های آن تصاویری ازاکثریت «پهلوانان پنبه ای ! » یا همان نامزدان دؤمین دورانتخابات پارلمانی افغانستان به چشم میخورند که در کنارسائرشعارهای بلند بالای سیاسی واجتماعی " خدمت به اسلام و مردم رنج کشیده افغانستان " را نیز از وظائف و مسؤلیت های مهم خویش میدانند . زیرا آخیرأ رسم شده است که هرکی نامزد و کاندیدای پارلمان یا مجلس میشوند لزومأ خلص برنامه کاری اش را در چند شعار ارائه می دهند و بر برگه ای از کاغذ و یا هم پارچه ای از تکه به نمائیش میگذ ارند ، مثلأ وعده می دهند که اگر من و کیل پارلمان شدم تمامی راه ها را قیرریزی یا اسفالت میکنم !! و یا هم آفتاب را از مغرب به مشرق در می آورم .!! در اوج چنین یک هیأ هو ی خود خواهانه و مرموز ی که همه کتله های از مردم اعم از نخبه گان و خادمان این خیطه تاریخی را به حرکت آورده و مورد ازمائیش قرار داده اند ، برای نخستین بار پرده از یک راز سر به مُهر و « اشد محرم » برداشته شد ، و آنگاه ، در چنین معرکه ای از قدرت و لذت و چنین مهلکه ای از وحشی گری و ابتذال برخی از این « پهلوانان پنبه ای !!» برای اینکه ثابت سازند از تجارب و کارنامه های وسیعی برای خدمت به مردم و میهن برخوردار اند ، ضمن شمردن و ضرب و تفریق ساختن قسمتی از عمر شان را که در سازمان های اطلاعاتی و امنیتی کشور های بزرگ جهانی سپری کرده اند با همه چشم سفیدی چند سال «نا قابلی!!» را که در خدمت سرویس های جاسوسی و امنیتی مانند C.I.A یعنی سازمان مرکزی اطلاعات امریکا و سازمان اطلاعات و امنیت اتحاد جماهیر شوروی سابق K.G.B به معامله پرداخته بودند ، بخشی از تجارب و اندوخته های لازم کاری خویش به حساب می آورند . وقتی ارزشها و معنویت در وجدان عمومی و تاریخی مردم ما مشخص نباشد که چه چیز میتواند به مثابه تجارب عمومی ، اندوخته های تاریخی ، فضیلت ها و فرهنگ ملی باید ثبت تاریخ باشند ، طبیعی است که چنین مدارک و گواهی نامه ها در بازار مکاره مافیائی از ارزش خاصی برخوردار اند !.شگفت انگیز است درجامعه ای که به هر دلیلی حتی زندگی مستمر و دوامدار در کشور های بیگانه خود یک ضد ارزش و امرنا پسندیده تلقی میگردید امروز وابسته گی و ارتباط با اهرم های بیرونی قدرت از مؤلفه های مهم « مشروعیت سیاسی » به حساب می آیند . این بزرگترین فاجعه انسانی ما و میهن ما است که دامنه اش در خیال و تصؤر نه می گنجد در اوج و بحبوحه این تراژیدیی غم انگیز تاریخ ، روشنفکر نمایان با تحلیل ها و قیل وقالهای بی ریشه خویش در خدمت مافیای حاکم در آمده اند ، خلاصه آنچه را که از تحلیل گونه های این روشنفکر نماها و شبه روشنفکران برمی آیند هیچگاه با اوضاع و احوال واقعی و حاکم بر جامعه ما انطباق ندارند .اگر نه چی کسی اعم از روشنفکران جامعه و توده های از مردم فقیر نه میدانند که لازمه مهم و اصلی برپائی فرایند ها ومراحل گوناگون انتخاباتی ایجاد یک بستر آرام و صلح آمیزی بوده است که بدون فراهم آوریی چنین بستر مناسب بر پائی هرگونه مراسم انتخاباتی ، فاقد مشروعیت لازم سیاسی میباشد ؛ این درحالی است که نزدیک ترین نکته جغرافیاوی به قصرریا ست جمهوری افغانستان نیز از آفت نا امنی ها در مصؤنیت و آرامش نیست و نبوده است . چنانچه روشن وواضیح است مسائلی چون امنیت وعدالت اجتماعی مؤلفه های مهمی اند که به قول دانشمندی هویت و شناسنامه یک مشروعیت سیاسی نیز نامیده می شود ؛! از اینکه بعضی از تحلیل گران و کارشناسان رسمی و مافیائی پشه را درهوا نعل میفرمیکنند و درتحلیل و تفسیروارونه ای ازحوادث ووقائع ید طولانی دارند !! به مصداق این بیت « رشته ای بر گردنم افگنده دوست میکشد هرجا که خاطر خواه اوست !!» در تحلیل حوادث کشور « صغری و کبری » میفرمایند !! اما مورد دیگر و آنچه بسیار مهم و درس آموزنده ترجلوه میکند ، نگاه « استبدادی» و منحصربه فرد به فرآیند دموکراسی و مردم سالاری در افغانستان است که با تغییر هر روز و هر لحظه ای که پس از تشکیل دولت مؤقت برهبریی جلالتمآب حامد کرزی سپری میگردد با یک سرعت مهار ناشدنی به پیش میرود وقؤت میگیرد . درد ناکتر اینکه تحت همین شرائط پیچیده سیاسی که جامعه و کشور افغانستان مرحله بسیار غم انگیز ی را سپری میکند و آرمان های عزیز وبزرگ افغانها که طی سه دهه گذشته میلیون ها شهید داده اند تا با نها دست یابد ، نخستین مؤلفه ای از امید برپائی عدالت بود که برابری و برادری را جاگزین تبعیض و تضاد ها میکرد و آزادی که انسان باشنده ای قلمرو افغانستان را از جور حکام و استبداد مستبدان رها می ساخت ، و آنگاه دنیای می شد که در آن همه انسان ها بویژه افغانهای درد دیده برابر و برادر، آزاد و بی اسارت ، عشق بورزند ودر پرستش خداوند ِدانش و زیبائی ، عظمت و آگاهی و نور، جهان ودنیای را ببینند لبریز از معنویت و هدفمندیی که درآن هم زیستن مفهومی را دارد وارزشی، وهم مردن ودست اززندگی شستن! بنابراین«صُغری وکُبرای»نیمه روشنفکران نوبالغ و تحلیلگران رسمی این جامعه مغائر با واقیعت های تلخ تاریخ این سرزمین است که همه روزه پیرامون سرنوشت تمامی شهروندان این کشور به مشاهده میرسند. متأ سفانه یک مغالطه خیلی عمیق فلسفی و تاریخی ، و درعین حال ساده ای است که برمجموع قضاوت ها ی همه ما منجمله تحلیلگران ، مبصران و کارشناسان « رسمی و غیررسمی » این خیطه تأ ثیرفراوانی بجا گذشته است وجود دارد وآن مغالطه که با ریشه در معرفت ما نسبت به حوادث و دیگرگونی های تاریخی نسبت به زندگی وحیات انسان درهستی گِره خورده است ،« نگاه رجالی !!» به تاریخ است که وقتی هم راجع به مسائل فلسفی وعلمی راجع به زندگی بشر، تاریخ ، تمدن وحرکات انسانی صحبت میکنیم ، تمامی قضاوت های ما درزمینه های شناخت ومعرفت زندگی تاریخی انسان ازهمین« نگاه رجالی» به تاریخ که بخشی از جهان بینی ما را تشکیل میدهند ، نشئت می کند ، رسوبات وآثار همین نگاه معیوب «رجالی » چنان بر قضاوت های مان نسبت به زندگی تاریخی بشر سایه افگنده و متأثر گردیده است که بصورت واضیح بر مسند یکی از « عاملها ی » مهم تحؤلات اجتماعی قرار گرفته است . چنانچه به وضاحت میبینیم اکثر تحؤلات و دیگرگونی های جامعه فقیر ما با تبعیت از این عامل مهم واقع میگردند .قابل ذکر است که همین فرائند « نگاه رجالی به تاریخ » دردوران های زندگی « ما قبل مدرن » بشربا شرایط و التزامات خاصی که داشت از اهمیت ویژه ای برخوردار بود اما با پیشرفت تکنولوژی و تسلط روزافزون« انسان » برهستی وطبیعت« نگاه رجالی »به تاریخ و هستی نیزبه صورت منظم و سیستماتیک به فرآیند تبعیت از نوعی مکانیزمی که با موتور علم و خرد جمعی درحرکت میباشد ارتقأ یافت . روی همین دلیل است که تاریخ بشربویژه دردوران معاصر و مدرن مالامال از حق تلفی ها و نا برابریها و به نوعی متأثر از همین دید گاه معیوب فلسفی به مشاهده میرسد ، به همین دلیل است که در عملکردها ی فردی و مناسبات اجتماعی اکثریتی از حاکمان رژیم حاکم برکشور، اصل « نگاه رجالی به تاریخ » با جد یت رعایت می گردد ، جالب آنجا و آنگاه است که وقتی بنام یک فرآیند دموکراتیک و مردم سالاردر کشور های توسعه نیافته شرقی و اسلامی منجمله افغانستان خواسته ها ی نا مشروع و مستبدانه زمامداران درزیر پوشش همین نگاه اعمال میگردد ، چهره اصلی و مستبدانه زمامداران رسوای خاص و عام میشود و پرده از چهره حقیقی حاکمان به زیر می اُفتد ، و درنظام های استبدادی و مطلقه هیچ حد ومرزی برای اعمال قدرت حاکمان وجود نداشته است ، چنانچه درهمین« کارنوال انتخابات پارلمانی افغانستان »ازمسأ له دموکراسی و مردم سالاری به مثابه پوششی برای « اختناق دموکراتیک !!» زمامدارن استفاده بعمل آمد وهیچگاه وهرگزبه مؤلفه های لازمی فرآیند یک انتخابات واقعی ودموکراتیک توجه مبذول نگشت زیرا علاوه بر وجود بیماریی مزمن « تقلب !!» که تمامی اندام های جامعه فقیر ما را گرفته اند در روند انتخابات که به قول آقای معنوی رئیس کمیسیون مستقل انتخابات افغانستان از جمله پنج میلیون و هفت صد هزار رأی ، یک میلیون و چها ر صد هزار رأی باطل اعلام گردیده است و آقای معنوی که دریک کنفرانس مطبوعاتی سخن میگفت اظهار نمود که « در جريان بررسی کميسيون مواردی را ملاحظه نمود که نتايج درج شده در فورمه ھای نتايج، بنا بر ملحوظات مختلف که ازآنجمله ميتوان از مشکوک بودن ويا عدم وضاحت آرا نام برد، نياز به بررسی ويا شمارش آرا نياز داشته اند. کميسيون در اينگونه موارد با درنظر داشت موضوع به بررسی در ٨١ محل، شمارش مجدد در١٢١ محل و بررسی و شمارش در ٣١۴٣ محل، ھدايت صادر نموده بود. بعد از تکميل بررسی و شمارش آرای کميسيون با در نظر داشت نتايج واصله تصميم مبنی بربی اعتبار شناختن نتايج ۵۶٩ محل اتخاذ نموده است.»
انتخابات دموکراتیک و مؤلفه های قومی !!
مسخره ترین تصمیمی وفرمانی که تا اکنون از سوی کمیسیون مستقل انتخابات افغانستان مبنی بر ابطال تمامی صندوق های رأی حوزه های انتخاباتی اتخاذ گردیده این است که صندوق های رأی برخی از حوزه های انتخاباتی را به دلیل اراده مشترک قومی مبنی بر واگذاریی رأی به یک کاندید معین باطل اعلام گردید ، چنانچه باز هم از قول مقامات ارشد کمیسیون انتخابات شنیدیم در بحبوحه شمارش آرأ وقتی دیدند که کاندید مورد نظر شان که مطلوب و مورد نظر مقامات حاکمه بود رأی نیاوردند بلادرنگ وبه اثر یک فرمان حکومتی تمامی آرأ تمامی حوزه انتخاباتی را باطل اعلام نمودند و بدین سان کارد خونین ابطا ل انتخاباتی را در شکم یک تصمیم معصوم جمعی آنهم ازجنس مشروعیت قومی فرود بردند . معهذا مقامات ارشد کمیسیون مستقل انتخابات پس از اصداراین فرمان بمب مانند برای توجیه شرعی !! و به ظاهر قانونی !! این اقدام خویش به استدلالات « بنی اسرایئلی» روی آوردند و آن توجیه به ظاهر شرعی و قانونی از جنس استبداد این بوده که وقتی تمامی آرای یک حوزه انتخاباتی در صندوق یکتن از کاندیدان انتخاباتی ریخته شده است هرچند معلوم گردد که این تصمیم درنتیجه یک اراده جمعی وبصورت آزاد اتخاذ گردیده ، ازنظر کمیسیون تمامی آرای یک حوزه باطل اعلام میگردد . وبدین سان آسمان خونبار میهن ما که هنوز از چتر باروتی بیماریی مزمن « تقلب » کبود است بر بستر « مشروعیت انتخابات » سوگوار است و اشکریزان . بگذارید ببینیم کدام رنگ و نیرنگهاست که چتر چنین کبودی را بر آسمان دموکراسی و مردم سالاری «گنبد» کشیده است ؟ وقتی چنین تقلب سیاهی در کار باشد برما بود که این بدیهی ترین ودرعین حال حیاتی ترین مسأله که ناموسِ آزادی ، عدالت اجتماعی و مردم سالاری تلقی می گردد را به سرعت حل میکردیم و یا لااقل به چنین گستاخی و ابهام برگزار نه می شد . پس بهتر است صادقانه و دلسوزانه ابتدأ به خود مان برگردیم و پیش از همه از خود بنالیم که « از ماست که بر ماست » .
* گِلادیاتورها دستهای از جنگجویان حرفهای در روم باستان بودند که با یکدیگر و با حیوانات درنده جنگیده و دست و پنجه نرم میکردند تا موجبات تفریح تماشاگران را فراهم آورند.