افغانستان روحِ یک دنیای بی روح !!
.. و چرا این خانه آتش گرفته است ؟
محمد امین فروتن
۱: نگاه طبقا تی وغیر توحیدی به هستی و انسان۲: تقابل دو گفتمان و دو قرئت از مذهب و دموکراسی و عدم شناخت علمی از بحران۳ : وجود مراجع متعدد قدرت در بد نه بیرونی و داخلی نظام ۴: فقدان مؤلفه های عدالت و برابری دراستراتیژیی نظام حاکم برکشو۵ : برداشت مغالطه آمیز از بحران و کاپی برداری نسخه های وارداتی ۶ : بر خورد دوگا نه جامعه بین المللی با انگیزه تصادم منافع کشورها ی شامل درائتلاف بین المللی ضد تروریزم در افغانستان !
تا اکنون بسیاری از عوامل محوری بحران وفراز و نشیب فاجعه در افغانستان را از نظر گذراندیم اما مسأله بسیار مهمی که پس ازنشاندهی برخی عوامل بنیادی و زیر بنائی بحران در جامعه باید به صورت جدی از سوی تحلیل گران و اهل قلم این خیطه و این کشور درنظر گرفته شود وتا اکنون در بحثی که ما آغاز نموده ایم نیز وارد تحلیل و تحقیق ما نشده است از نظر می گذرانیم . آنچه که بسیار مهم است این است که از لحاظ خصلت وویژه گی طبیعی و ذاتی بحران و فا جعه ای مربوط و منصوب به انسان باشنده ای قلمرو افغانستان سخت فریب دهنده است . زیرا اکثریتی از آدم های ساکن درخیطه شرق بویژه افغانستان نه میدانند و آگاه نیستند که نه میتوان با « اشباع کاذب علمی » خودرا ازنظرفکری نیز اشباع یافته تلقی کرد ، زیرا با این نوع اشباع علمی خود را ازلحاظ فکری نیز«مشبوع » دانستن یک فریب بزرگ است که متأ سفانه جنس این فریب از سلاله ای تحصیل کرده ها و روشنفکران زمانه ما است که وقتی از لحاظ علمی به اطلاعات وسیع دسترسی پیدا میکند از لحاظ علمی « تاریخی» اشباع می شوند و آنگاهی که چشم شان به کتاب های بزرگ و ذخیمی می اُفتند و یاهم آنرا می آموزد در خود یک غرور کاذبی می یابد ، این حالت و این غرور کاذب بسیار رقت بار است زیرا کاملأ روشن و هویدا میباشد که ممکن است یک استاد و روشنفکرحتی یک فیلیسوف و دانشمند دریک جامعه عقب نگهداشته شده هیچگاه تصؤر نه کند که از لحاظ « فکرودیدگاه » ممکن است کاملأ صفر باشد و از لحاظ « شعوری » همچنان درسطح عامی ترین عوام مانده باشد و از نظر مؤلفه های گوناگون ازقبیل «آگاهی» ،« خود آگاهی » ،« جامعه آگاهی » وازهمه مهمتر« زمان آگاهی » نسبت به یک" عامی " که از هرگونه سواد برخوردار نیست درسطح پائین تری قرار داشته باشد این حالت خود فاجعه بار است ، زیرا دانشمند جاهل بودن ، تحصیل کرده ای بی شعور ماندن ، آدمی با تصدیق های گنُده و تیتر های خیلی برجسته راستین و دروغین چون علامه دهر !! ، فیلیسوف زمان !!، "پروفیسورمکتب فرانکفورتی "! بحرالعلوم وفنون !!و امثال اینها بودن اما از نظرآنچه که " شعور " ، فهم و آگاهی ، احساس و مسؤلیت دربرابر زمان و تشخیص حرکت تاریخی است صفر بودن ، کور بودن و کربودن یک خطر بزرگ است . زیرا «خطر عالم شدن مگر جاهل ماندن » ازآن جهت که با علم تاریخی و بصورت مصنوعی اشباع میگردد و هیچگونه احساس « نیاز فقر فکری و فرهنگی » نه میکند بیشتراز هر فاجعه دیگر است . سخت شگفت انگیز است که جامعه جهانی با تمامی ساز وبرگ شرکت های چند ملیتی و عرضه عالی ترین قدرت علمی وفلسفی و با خریدن همه نبوغ های کاذب سیاسی با هویت و تاریخ بومی به میدان آمده است اما با دریغ و درد که هرچه زور می زنند بجای نه میرسند !!، آنچه باید اکنون گفت و مهمترین قسمت این مقاله را نیزتشکیل میدهد و نمایان ترین عارضه چنین حالت درجوامع عقب نگهداشته شده به شمول افغانستان تولید و زرع مناسبات « استبدادی و مختنق » در تاریخ ملتها نامیده میشود همانا تبعیت و اطاعت کور کورانه شدید از قدرت های سلطه جویی گوناگونی است که بذر آن در قلمرو جامعه استبداد زده ما به کثرت مشاهده می شود !! از همه شیرین تر اینکه برخی از تحلیل گران و شبه روشنفکران مافیائی بویژه مریدان سینه چاک مکتب « فرانکفورتی!!» و سائر همکاران شان که به « چپ میخیزند و به راست گام برمیدارند !!» دربرابر مواجب ناچیزی که بدست می آورند به کمک و همکارئی دلالان مظلمه همان دایناسورهای شبه مذهبی و مافیائی و مرتاضان حاکم بر سرنوشت مصنوعی جامعه افغان استبداد تاریخی و عملکرد های استعماریی بیگانه گان را که در واقع ولی نعمت تمامی جیره خواران این مرزوبوم شناخته شده اند توجیه شرعی !! میکنند . چنین توجیهات شرعی و شناخت های خام و ناپخته از فاجعه خونینی است که شبه روشنفکران جامعه و تاریخ ما را همچون رهبانان مجرد از زمان و بدور ازهمه مناسبات اجتماعی و فرهنگی در لاک خودشان چنان فرومیبرند که از مسأله سرنوشت تمامی ؤجود جامعه غافل مانده اند وبه رویت یک معاهده امضأ نشده در برج های عاج متعد د قدرت مصنوعی جابجا گردیده اند ؛ آورده اند که در یک شفاخانه و در یک اتاق دو بیماری بستری بودند یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش که در کنار پنجره بود بنشیند و هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اطاقی اش روی تخت بخوابد و ساعت ها درباره همسر ، خانواده و سائر مسائل زندگی باهم صحبت میکردند و هرروز مریضی که تخت اش در کنار پنجره بود می نشست و تمامی چیز های که از بیرون پنجره می دید برای هم اتاقی اش توصیف میکرد و از زیبائی های پارک که پنجره اتاق اش روبه آن بود داستان های برای دوست هم اتاقی اش حکایت میکرد ، هم اتاقی اش نیز چشمانش را می بست و آن منظره زیبای را در ذهن خود مجسم میساخت ، هفته ها سپری می شد و این دو بیمار با این صورت زندگی شانرا دوام میدادند ، یک روز مردی که در کنار پنجره می خوابید مُرد و مستخدمان شفاخانه جسد وی را که از اتاق بیرون میبردند ، دوست هم اتاقی اش که بسیار ناراحت بود از خدمه شفاخانه تقاضا کردند تا تخت وی را به کنار پنجره و درست در جائی دوست اش منتقل کنند ، پرستار این کار را با رضایت کامل انجام داد ، مرد مریض با آرامی و درد بسیار خود را به سمت پنجره ( کلکین ) خود را رساند تا بتواند آن منظره زیبا را خودش به یا دوستش بنگرد ، همین که نگاه کرد ، باورش نه می شد زیرا چیزی را که می دید غیر قابل قبول بود ، چشمان اش فقط بر یک دیوار بلند اُفتید ، مرد به حیرانی از پرستار پرسید که هم اتاقی اش همیشه مناظر دل انگیزی را برای وی توصیف میکرد پس آن همه مناظر دل انگیز و زیبا چه شده اند ؟ !! پرستار به سادگی جواب داد که آن مرد کاملأ نابینا بود . همین داستان را برخی از دانشمندان و جامعه شناسان بنام داستان « گاو غار افلاطون » نیز نقل کرده اند که افلاطون برای به اثبات رساندن یک واقیعت برخی از نابینایان شهر را دریک تاریکی جمع کردند و دستور دادند که پس از لمس کردن و دست زدن بر قسمتی از وجود " گا ؤ " تعریف دقیقی از گاؤ را ارائیه کنند . !! و هر نابینای که بر هر قسمتی از وجود « گاؤ » دست شان رسیده بود « و جود شریف گاؤ !!» را نیز روی همان واقیعت تصؤر میکردند . بدین سان از گاؤ یک تعریف به قول نابینایان روشنفکر !! « دقیق ، ومنطبق با واقیعت های روز !! » در می یافتند ، این یکی از مصیبت های بزرگ نسل ما است که حتی نامدار ترین روشنفکران و تحلیل گران جامعه و روزگار ما وقتی درباره بحران موجود می اندیشند و تحلیل ارائیه می کنند ، مصداق داستان « گاؤ غار افلاطون » می شوند و مانند نابینایان فاجعه و بحران موجود در جامعه و کشور را به میزان جیره ای نا چیزی که از شبکه های استخباراتی گوناگون دنیا اخذ میدارند ، توجیه عینی می فرمأ یند و سعی می دارند تا چنین « اندیشیدن کورو متحجرانه » را در سراسر تاریخ نهادینه سازند . البته تفاؤت آن نابینایان با این روشنفکران و تحلیل گران نا بینا درآن است که نابینا یان داستان « غار افلاطون » دُچار نابینائی مادر زاد بودند که درک شان نیز بروی یک واقیعت مادر زادی استواربود ، اما تحلیل گران روشنفکرنمای جامعه ما که ساعت به ساعت و لحظه به لحظه برسر تربیون های «رسمی و نیمه رسمی !!» کشورحضور می یابند به مثابه راه بلدان شرکت های چند ملیتی و کارتل های غول پیکر اقتصادی نظام سرمایه داری عمل میکنند که درهربخشی ازقلمروسرزمین ما ودرهرمقطعی ازتاریخ این کشوربنام مبارزه با تروریزم و القاعده ! ! مشغول شکا ر« جن وا نس! » عالم اند . !! البته باید اذعان کرد و گفت که نظام منحط سرمایه سالاری جهانی هسته ای را در بطن ملت های جهان سوم و اسلامی منجمله افغانستان نشانه گرفته اند که بصورت مرتب و منظم حساسیت های سیاسی را در میان توده ها ی مردم تولید مینمایند زیرا موجودیت و تقویه حساسیت های اجتماعی در میان ملت های شرقی و اسلامی موجبات تولید « خود آگاهی اجتماعی » را فراهم میدارد ، روی همین دلیل و علت است که توده های از مردم به کمک فرآیند دینامیک و گرانبهای « خود آگاهی اجتماعی » که مولود راستین جوهر« حساسیت های اجتماعی » توده های از مردم است ، پس از تشخیص مناسبات ظالمانه در جامعه و تاریخ به مرحله ای از « عصیان » می رسند و با « نه » گفتن در برابر اهرم های از قدرت ، مدارج بزرگی از استقلال و آزادی را می پیمایند و به کمک همین « عصیان مقدس » و روح یک « نه » گفتن درمقابل امتیازات گونا گون مادی تمامی شیوه ها و اُسلوب های به اسارت در آوردن توده ها ی از مردم را تشخیص می دهند ، سوال اینجاست که چرا اکنون که بیش از هر زمان دیگری هویت تاریخی و تمدنی ما مورد حمله واقع شده است و نه تنها تمامی مبارزات آزادی خواهانه مردم افغانستان و حماسه های بی نظیری که علیه اشغال گران به مثابه یک ملت واحدی انجام داده بودیم در معرض خطر نابودی قرار دارند ، بلکه ارزشهای اصیل قومی و میهنی ما در گرداب نامعلومی از فاجعه خونین قرن غوطه ور گردیده اند ، نه میتوانیم از آن « عصیان مقدس » به مثابه سپهر بلای که به پیش درب منزل تکی تکی از ما ایستاده است استفاده کنیم ؟ و چرا نه میتوانیم از آن همه تجارب گرانبهای که در امتداد زندگی پر خم وپیچ مبارزه برای آزادی و استقلال با قیمت خون در یافته ایم بهره ببریم ؟ جواب روشن است -زیرا به قول یک دانشمند بزرگ معاصر، نظام سرمایه داریی لبرال کنونی، برای تخلیه ساختن کالبد انسانی ازارزشهای معنوی و فضیلت های ارجمند و اغفال ذهن آزادی طلب تان همیشه ترا به ذشتی ها فرا نه میخوانند که نفرت ذشتی ها شما را فراردهند و متوجه جایی مطلوبی بسازد که دلخواه لبرال ها و دلالان سود جوی اند ، بلکه پس ازتشخیص« تیپ» و« گروه خونی» تک تکی از شهروندان نوع « دعوت » را نیز انتخاب میکنند .جالب و سخت شگفت انگیز آنگاه و آنجاست که برای از پا در آوردن یک« حق بزرگ » که معمولأ " حق" یک جامعه انسانی و معنوی در تاریخ بشر میباشد ،ملت های کوچک و فقیررا با استفاده از شیوه تطمیع وبه کمک ابزار تبلیغاتی مانند رادیو ، تلویزیون ، و خیل بزرگی از تحلیل گران و روشنفکران قُلابی وابسته به مافیای جهانی که با برگزاریی و برپائی میزهای مدور سیاسی ، متوجه یک« حق » کوچک میسازند ، زیرا ازخصلت وسرشت " نظام سرمایه دارئی لبرال غربی " این است که همیشه تلاش کرده اند تا با استقرارپایگاه خویش درمیان اقشارفقیرمردم افغانستان وخریدن برخی از« شبه روشنفکران گُل خانه ای» یک گوشه ای از یک « حقیقت مبهم » را که منافع استعماری ، استعمارگران ایجاب کند به مثابه حقیقت شماره اول و مقدم برهمه حقائق دیگری در اذهان عامه نهادینه میسازد ، چنانچه همین اکنون مسأله ای بنام « پروژه تقلب »در انتخابات پارلمانی افغانستان را به مسأ له مهم و یک « حق » شماره اول در اذهان تمامی روشنفکران تقلبی واصلی افغانستان جاگزین ساخته اند ، اما آنچه که سخت مایه تأثروتأ سف میگردداین است که اصلأ به موضوع «مشروعیت » این روند ویا هم سائربرنامه های انتخاباتی ای که تا اکنون و ازبدؤ تأ سیس دولت مؤقت تا تشکیل دولت مستقل جمهوری اسلامی درافغانستان و با هزینه ساختن میلیونها دالر با عصری ترین تکنولوژی انجام یافته است هیچگونه توجه لازم مبذ ول نه گشته است. چه کسی نه میداند که حتی به ظاهربلند ترین مقامات مافیائی اداره کابل و روشنفکران بخواب رفته وابسته به آن و حتی چهره های نامداری از« سیأ » سیون ی که برکرسی ها ی « اپوزیسیون غیر مسلح » و حتی در صورت لزوم منافع کشورهای گوناگون در کسوت « اُپوزسیون مسلح » به یک صدا و یک آواز برگزاریی انتخابات آزاد وبدون تقلب را اقلأ در شرائط کنونی یک سناریوی مضحک می شمارند ، چنانچه در نوشته های راقم این سطور قبلأ نیز تذکر داده شده است و آن اینکه جنرال منیر منگل سابق معین امنیتی و سرپرست وزارت داخله افغانستان در یک نشست رسمی پارلمانی حین تشریح اوضاع امنیتی کشور با صراحت اعلام کرد که دولت تنها بر بیست و چند ولسوالی در تمامی افغانستان تسلط دارد و چهار صدو هفتاد واحد دیگر اداری به دلائیل گوناگون سیاسی وامنیتی حتی اجتماعی وفرهنگی ازسلطه دولت جمهوری اسلامی افغانستان خارج میباشند؛ بنأباصراحت میتوان گفت که اگردرچنین شرائط سیاسی وامنیتی کشورما،انتخابات پارلمانی در افغانستان مطابق با معیار های پذیرفته شده جامعه جهانی نیز برگزار میگردید فاقد هرگونه مشروعیت دانسته می شوند !! پس بهتر است که صادقانه و دلسوزانه ابتدأ به خود مان برگردیم و پیش از همه از خود بنالیم که « ازماست که برماست » البته باید گفت این گونه مشکلات و جبهه گیری های تحمیلی عوارض طبیعی حرکتی است که مردم افغانستان در طی چندین دهه تاریخ کشور ما بصورت ناحساب شده بسوی یک « نا کجا آباد » و « سرنوشت نا معلومی » طی کرده اند .اینجاست که نیروهای شبه سیاسی که در جامهء احزاب ، انجمن ها و تشکل های سیاسی با شعار های گوناگون از چپ گرا ها تا چپ نماها و فوق چپ گرفته تا سائر تقسیم بندی های شبه مذهبی و ناسیونالیستی شرک آلودی که با شعار های راست افراطی گاه گاهی از دائره کنترول خارج می شوند و بنام اجرای قانون نقش « خود کوزه و خود کوزه گر » را ایفأ میکنند ، عجیب است که برخی از همین به قول معروف « نخبه گان گلخانه ای و نازک نارنجی » با این استدلال معیوب که میان بد و بدتر یکی را باید انتخاب کرد !! ، با توجه به این فرضیه و با مرور بر محور های مشترکی که میان وی و یک جناح خاصی از مافیای حاکم به نظر می خورد و سبک و سنگین ساختن اشتراکات با آن جناح که با دریغ وتأسف فراوان اکثریتی از این مشترکات رنگ و بوی « قومی » ، « زبانی » و« نژادی» را به مشام های از وحدت طلبان و مبارزان راستین میرسند ، برای حمایت فکری و عملی جناح مورد نظرشان به میدان معرکه می آیند . درحالی که همین « نخبه ای » از جامعه افغانی هم در تاریخ وهمچنان در بسیاری از وجوهات مشترک « هویتی » که دنیا می شناسد ومورد مباهات وافتخارملی همه بود با هرم مقابلی از قدرت که امروز و در قرن بیست ویکم از آن نفرت دارد ، داشته است . و درشرائط کنونی نیز با اند ک جهش و حوصله مندی و تقویه مؤلفه "گذشت" و« رواداریی سیاسی» میان تمامی فرزندان این میهن میتوان آنرا دوباره احیأ کرد و یک ملت واحدی را به و جود آورد . اما اگر کسی و شخصیتی اعم از « حقوقی و حقیقی» فاقد چنین خویشتن داری است و خود خواهی ها وعصبیت های خویش را نه می خواهد تحت کنترول درآورد و ملاحظه و احترام دیگران را ندارد به یقین میتوان گفت که شخصی ، یا قومی یا قبیله ای بی تمدن و بی فرهنگ است . اما در کشاکش چنین تغییرات و تحولات سریع السیری که سرزمین افغانستان با غریو نفرت انگیز آسپان بیگانه به « جزائر مختلف » تقسیم شده است میتوان تقابل منافع « نامشروع »کشورهای خارجی را نیز بخوبی درک کرد ، چنانچه چیزی کم یک دهه آرتش و سربازان انگلیسی در زیر چترائتلاف جهانی ضد تروریزم ، زمین و فضای ولایت باستانی هلمند را تحت کنترول داشت ، مسخره ترین مقطعی از این سلطه آنگاه به نمائیش گذشته می شد که حین دیدار مقامات بلند پایه انگلیس از قبیل وزرای دفاع و صدراعظم انگلستان مردان شماره اول کشور افغانستان رابه « جزیره ء هلمند » احضارمیکردند وازآن ها راجع به وظائفی که بصورت«کارهای خانگی!» برایشان تفویض گردیده بود استفسار بعمل می آمد ، اما حرص پایان ناپذیر افسران انگلیس مهار ناشدنی بود و علاوه بر تأسیس چندین زندان و شکنجه گاه های که در پوشش شفاخانه ها و مدارس و کلینک های صحی اعمار نموده بودند بدون مجوز امضأ شده رسمی در معامله و تفاهم با برخی از وزارای نامنهاد اداره مافیائی کابل زیر نام تأسیس اردوی ملی و پولیس ملی به اعمار گارنیزیون های نظامی پرداختند وهزاران ملیشه های با «هویت و بی هویت» بومی را که بر بسیاری از آنها به اتهام دست داشتن در تروریزم و القاعده از سوی سازمان ملل و جامعه جهانی جوائز گذشته شده بود در آن گارنیزیون ها تحت تربیت و پرورش قرار میدادند ، چنانچه همه ما شاهد بودیم و به یا د داریم که برخی از هواپیما ها و طیاره های آرتش انگلیس ، مقارن با انتخابات ریأ "ست" جمهوری افغانستان همین سربازان ملیشه را به سمت شمال افغانستان انتقال می دادند و در گارنیزونهای مستقلی بازهم بنام « اردوی ملی و پولیس ملی !» جابجا می ساختند ، واضیح است که مؤقیعت سوق الجیشی ولایات سمت شمال افغانستان در عمق استراتیژیک انگلیس و حامیان منطقوی شان قرار داشت ، " حال وهوای" سائرهمکاران شامل درائتلاف ضدتروریزم شان چون ارتش کانادا،نیروهای دریائی و زمینی ایالات متحده امریکا ، آلمان وغیره نیزکه در ولایات مختلف افغانستان جا بجا شده اند بهتر ازین نه میتوان تصؤر کرد ! حال از اصل و چگونگی سلطه بیگانه گان بر افغانستان می گذریم و نکات دیگری را مورد اشاره قرار می دهیم .بسیاری چنین می پندارند که وقتی از بحران و فاجعه در کشور صحبت بعمل می آوریم ویا از نظام سرمایه داری غربی سخن می گویئم بلا درنگ در برابر آن در جستجوی یافتن راه حلی می شویم که بصورت غیر عقلانی و بیشتر از مخرج « شعار های مفتکی » برمی خیزند ، زیرا اکثریتی از ما ها عادت کرده ایم که بجائی تجویزو نهادینه ساختن شاخص ها با شیوه کلاسیک و معمول « رجال و شخصیت ها » می ا ندیشیم و هرگاه سخن از نظام سرمایه داری در میان است و هرکه به هر نحوی دارای چند « قِران » است و ثروت ! آنرا سربسته قبول داریم و برخی از ما « سرمایه داشتن » و زمین داشتن را با نظام سرمایه داری بویژه از « نوع مافیائی » آن هیچ تفاؤتی قائل نیستیم ، و اصلأ اشکال عمده کار نیز در همین نقطه نهفته است که در طول سال های استبداد دموکراتیک و مزئن بر قانونیت وعدالت انوشیروانی، ماهمچنان درحصارمجامع مافیائی مذهبی و روشنفکری ازجنس «مکتب فرانکفورت» بوده ایم که در « فرهنگ استبدادی دموکراتیک و انوشیروانی » وقتی واژه « سرمایه داری » بکار گرفته میشود آنرا بدون اند کترین تأ مل و دقتی موجب آزادی ، حقوق بشر و عدالت اجتماعی می شمارند ، لهذا چنین است که متأ سفانه برخی حتی از سر صداقت و لابد به قصد حفظ اصالت اسلام واژه سرمایه داری را که در فرهنگ سیاسی روز تبدیل به « کود کیمیاوی » شده است و هیچ تعریفی جز نجاست محض ندارد تطهیر می کنند و میکوشند تا ثابت شود که گویا اسلام با سرمایه داشتن و سرمایه گذاری و در مجموع با سرمایه و « پول » را به کار انداختن مخالف نیست . البته فعلأ و در این فرصت کوتاهی جای بحث اینگونه مسائل نیست که بکار گرفتن سرمایه ازسوی یک فرد درشکل محدود و به عبارت دیگر کاربرد سرمایه و مالکیت مشروع و مشروط چه معنی را دارا است و آیا از نظر گاههای اسلامی بویژه درقرن بیست و یکم پذیرفتنی است یا نه ؟ این را میدانیم که در مورد اینگونه مسائل ، بحث ها ، برداشتها ، پرسش و پاسخ ها ، نا مشخص بودن تعاریف و ظوابط ، اما و اگر ها ، انحرافها و به قول اهل علم « ان قلت » های بسیار وجود دارد ، اما آنچه که مورد بحث ما است این است که چنین واژه های منفوری را باید درهم کوفت ، این واژه و بسیاری از اصطلاحات دیگری مانند « بازار آزاد » ساخته یک فرهنگ و تاریخ دیگری از جوامع بشری است که به ما و نسل ما هیچگونه ارتباطی ندارند ، و آنچه را که ما می خواهیم بگویم این است که اگر ما به عنوان یک فرد ، یک جمع و یک ملت بخواهیم در تغییرات و تحولات جهان معاصر سهم داشته باشیم باید برای ارائیه و نهادینه ساختن اندیشه های تازه که پاسخ گوی نیاز های انسان معاصر باشد بجای استمداد از نخبه گان و شخصیت ها ی آن چنانی و پهلوان پنبه ای باید جامعه ومردم را در تمامی زمینه ها اعم از سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی به سوی درب متابعت از یک مکانیزم علمی و اخلاقی سوق دهیم تا از یکسو با چنگ بر ریسمان توحید اطمینان نسل های ائنده نسبت به سرنوشت شان حاصیل کرده باشیم و از سویی هم در زمان کنونی بلند ترین مدارج پیشرفت و ترقی اجتماعی و اقتصادی را بپیمائیم .
یار زنده صحبت باقی !
+++++++++++++++++++++++
نیم نگاهی به عوامل وریشه های فلسفی و تاریخی بحران در افغانستان !
دموکراسی مافیائی بر در خت تنومندی از سنت های مذهبی !
.. و چرا این خانه آتش گرفته است ؟
فقدان مؤلفه های عدالت درجامعه و نهادینه سازیی نابرابری عمومی !
قسمت چهارم
خلاصه ای ازآ نچه که در ا ین نوشته مرور خواهید نمود
۱ : نگاه طبقا تی وغیر توحیدی به هستی و انسان ۲: تقابل دو گفتمان و دو قرئت از مذهب و دموکراسی و عدم شناخت علمی از بحران۳ : وجود مراجع متعدد قدرت در بد نه بیرونی و داخلی نظام ۴: فقدان مؤلفه های عدالت و برابری دراستراتیژیی نظام حاکم برکشور ۵ : ترویج علم پرستی انحرافی۶: برداشت مغالطه آمیز از بحران و کاپی برداری نسخه های وارداتی ! ۷: بر خورد دوگا نه جامعه بین المللی با انگیزه تصادم منافع کشورها ی شامل درائتلاف بین المللی ضد تروریزم در افغانستان !
درباره کثرت اهرم های متعد د قدرت در سیستم مافیائی حاکم بر سرنوشت مردم فقیر افغانستان مطالبی را در مبحث گذشته بصورت فشرده اشاره نمودیم بدیهی است که مانند مرتبه قبل باید آنرا به اتمام برسانیم ، حقیقت مطلب این است که چه ما بخواهیم و چه نخواهیم از انحراف و کم لطفی های کارتل ها و شرکت های چند ملیتی مافیائی که از قضای روزگار بر گُرده مردم نجیب وشریف افغانستان میخکوب شده اند وعلی العجاله به مثابه سوداگران ماهری وبر اساس یک قانونِ علمی و به ظاهرپذیرفتهء شده ازسوی بزرگترین مراکز اقتصادی و تجاری مانند بانک جهانی ،فراماسوناری بین المللی ، مؤسسه تحقیقاتی راند ، مؤسسه امریکائی صلح U.S.A institute for peace وسائر مؤسسات تجاری و اقتصادی جهانی درتشکیلات طویل وعریض نظامی عمل میکنند داستان های « هزارویکشب » را بجا مانده اند .؛ متأ سفانه به وضاحت می بینیم این گونه مشارکت های مقطعی تجاری سبب شده است که با اعطای امتیازات مادی برای مهره های بومی اعم از کسانی که در روزگاری با ارائیه تحلیل های مارکسیستی و نگاه مادی به زندگی انسان در تاریخ بویژه در جامعه افغانی نسخه های برای استحکام جامعه بدون طبقات می پیچاند و تجویز مینمودند و یا هم فتوی نویسان درباری و مفتی های جیره خواری که مشغول توجیه و نهادینه سازیی شبه دموکراسی ای تازه و خامی اند که توسط « شبه روشنفکران گلخانه ای» این پادو های صادق به منافع شرکت ها و کارتل های بزرگ اقتصادی و بین المللی درکسوت وجامه تکنوکراتهای مفشن و« مشکوک موزائیکی » بصورت مستعجل وارد افغانستان شده است با دقت کامل به اساس فورمول « نصف ُ لی و نِصف لک » به پیش برده میشود ، باین جهت میتوان سیستم کنونی حاکم بر کشوررا که متشکل از دو بال عمده یعنی مراجع « شبه مذهبی و روحانی » و« تکنوکرات های موزائیکی لبرال » بوده است تنها پروژه تقسیم امتیازات مادی به حساب آورد که بررسی و پژوهش درباره اهرم های گوناگون قدرت مصنوعی درجامعه ما نیز باید روی همین فورمول مورد مطالعه وبررسی قرار داد . جالب ترین و درعین حال شگفت انگیز ترین بُعد مسأله آنگاه و آنجاست که علی الرغم براه انداختن« جنگ های ذات البینی زرگری» میان این دو محور مافیائی قدرت مصنوعی براه می اُفتند اصولأ در راستای تحقق استراتیژیی واحدی عمل میکنند ، زیرا در مجموع این دو گروه حاضر در صحنه بینیش واحد نسبت به هستی و انسان را دارا اند . قابل یادآوری است که اگر جناح شبه مذهبی قدرت مافیائی نظام حاکم این مبشرین روحانی و کشیشان قلابی که از دیر بدینسو پیشقراؤل و طلایه دار سپاه استعمار و استبداد بوده اند از چهارده سال « جهاد و مقاؤمت » بحیث وثیقه مشروعیت و حقانیت خویش استفاده میکنند دربرابر این وثیقه مجعول و بیشترمجهول گروه دیگری ازهمین شبه دولتمردان حاکم امتعه ء فاسد شده ای ازدموکراسی وارداتی غرب راکه پس از غسل تعمید در رود خانه بوی ناک نظام سرمایه داری و بازار آزاد به مثابه« تعویذ !!» و نسخه ای برای حاد ترین مسائل روزگار به معامله می گذارند ، حساب باز کرده اند . چنانچه در کشاکش روزگار جوامع شرقی بویژه کشور های اسلامی منجمله افغانستان بسیاری از حوادث تاریخی به مشاهده میرسند که مانند زایمان بالاخره هم نوزاد و ثمره و نتیجه دارد و هم درد و فشار و کثافت . این یک امر طبیعی تلقی میگردد ، اما با مسخ کردن مفاهیم و ارزشهای والای تاریخی و ملی مانند اخلاق ، مذهب ، مردم سالاری و دموکراسی ملموس ترین عوارض ورسوبات این پروژه ایجاد مراکز گوناگون قدرت در بدنه بیرونی و داخلی نظام مافیائی است که با داشتن منافع گوناگون و متضاد در قلمرو جغرافیاوی بنام افغانستان به مشاهده میرسند . ما و اکثر قلم بدستان از همان آغاز فریاد زدیم که پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی سابق،نظام سرمایه داریی جهانی و شرکت های چند ملیتی دست به کار تأسیس واستخدام دارودسته های به اصطلاح چپ می زند و جریان های ناسالم «چپ رو وچپه شده» را مستقیم و غیرمستقیم تقویت میکند و یکجا با سائر عوامل و مهره های خود به جان مردم جنگ زده ، فقیر و گرسنه افغانستان می اندازد ؛ این است که بخوبی می بینیم ارتجاعی ترین محافل بورژوازی وابسته به سرمایه داری جهانی اعم از روحانیت ارتجاعی و شیک پوشان مدرن که عده ای از این دلالان واقیعت های جامعه را از عینک چپ می نگریستند به مثابه اهرم های مصنوعی قدرت ظهور کرده اند وهریکی از آنها اهداف واستراتیژی های متفاوتی را با خود حمل میکنند
عدالت گوهر گمشده ای در جامعه افغانی !
میگویند : شیری اُلاغی را شکار کرد و خواست در محفل درندگان جنگل ضیافتی دهد ،گرگ در طرف راست او بود و روباه هم درآن اطراف می چمید . شیر ، یالی تکان داد و گرگ را خواست و گفت : این لاشه را تقسیم کن .گرگ شنیده بود که رسم مهمانداری اینست که میزبان ،خود از دیگران کمتر بخورد .آخراز همه دست به غذا ببرد ،از جهت رعایت آداب میزبانی ،به سبب آنکه شیر میزبان بود ،گرگ گفت : ران خرازآن پلنگ باشد و سینه اش ببر و دستش از آن کفتار و گوشش از آن روباه و گردنش از آن یوزپلنگ وسایران و خود حضرت شیر و این بنده نیز از باقیمانده جسد خواهم خورد ! شیر خشمگین شد وگفت : های گرگ بی انصاف این چگونه تقسیم کردن است ؟ و از سر خشم چنان مشتی بر کله گرگ کوفت که سرش میان جمع پرید ! سپس صدا بلند کرد وگفت :کیست که بتواند این لاشه را درست تقسیم کند .روباه که درگوشه یی ایستاده بود .گفت قربان اگراجازه بدهید بنده چنین کاری توانم کرد .شیربا بی اعتنایی گفت: شروع کن .روباه گفت : قربان سینه آن را خودتان صبحگاهان میل کنید که لقمه صبح مسمار تن است. ران آن غذای ظهر پادشاه درندگان باشد ،و گردن را شب میل بفرمایند ،جگر وگُرده را عصرانه بخورند که قوت چشم را زیاد کند و دست وپا برای فردابماند؛ما وسایران هم از بازمانده خواهیم خورد. شیر بسیار خوشحال شد ،به روباه گفت :خوب قسمت کردی ،اما به من بگو این تقسیم عادلانه ! را ازکجا آموختی ؟ روباه جواب داد :قربان ،از سرنوشت جناب گرگ این چنین درس آموختم ،زیرا کله پاره و پریشان گرگ را که میبینم درهمه زندگی برایم بهترین سرمشق بشمارمی آید . یکی از بزرگترین و مهمترین مسائلی که در تاریخ جامعه ما مطرح است همانا نگاه اشتباه آمیز و نادرست به مسأ له قسط و عدالت است که فقدان آن به عنوان یک گوهر نایاب اجتماعی واقتصادی وجدان فرد ، فردی ازما را می آزاراند .بدین لحاظ است که عدالت از دير باز آرمان و محبوب متفكران و فيلسوفان بوده و مفهومي است كه همواره مورد توجه انبیأ ع ،مصلحان عالم و آزادگان و روشنفكران جوامع بشری گشته است و همواره در خلاء و كمبودي آن به ساختن آرمان شهرهايي در افكارشان پرداختند تا عدالت مورد نظرشان را در آنجا بيابند و چه بسا انسان هايي كه خودشان را در راه رسیدن به قسط و عدالت قرباني كردند.بنابر این قبل از اینکه حکمی در جهت هدایت ، تعریف و تلقی ادیان آسمانی ، اندیشه های فلاسفه و دانشمندان اعلام شود انسانها برروی کره زمین برابر و یعنی برادر ظهور کرده اند . فلسفه تساوی عمومی همه افراد، قبائل ، ملل و حذف تمایزات و اختصاصات نسبی و حسبی ، نژادی و قومی طبقاتی و غیره تنها توسط حضرت محمد پیامبراسلام در شبه جزیره عرب نه به عنوان یک توصیه اخلاقی و در لباس تغییرات و بیانیه های ادبی و عاطفی سیاستمدارانه بورژوازی و جهانگشایان مؤدب جنگ های خانما نسوز جهانی اول و دوم آخیر میشنویم و یا درسخنرانی های گرداننده گان سازمانهای بین المللی میشنویم و میبینیم طرح نشده است .زیرا در پیام محمد پیامبراسلام مسأ له تساوی عمومی تمامی انسانها ، بصورت یک واقیعت عینی و علمی بیان گردیده است که این گونه برابری وعدالت بر مبنای یک فلسفه علمی و یک مکتب فکری استوار است . البته مفهوم پرادوکسیالی که درباره تعریف و تفسیر سنتی « عدالت و برابری» از تحلیل ها و برداشت های بسیاری از دانشمندان و فلاسفه جهان معاصر بوجود آمده ، بدون هرگونه تردید که از افکار و اندیشه های فلاسفه نامدار یونان چون ارسطو ، سقراط و افلاطون الهام یافته است .چنانچه دانشمند و فلیسوف والامقام جهان اسلام شهید مرتضی مطهری اکیدأ باور داشت و درمورد تعریف عدالت نوشته اند که « حقوق افراد را باید رعایت کرد و حقوق ذی حقی را به او داد » با وضاحت میبینیم که تعریف شهید مطهری چیزی نیست به جزاز تعریفی که ارسطو فلیسوف نامداریونان ( ۳۲۲ ق م - ۳۸۴ق م ) راجع به « عدالت » بیان کرده است زیرا از نظر ارسطو « عدالت فضیلتی است که به موجب آن باید به هرکس آنچه که حق اوست اعطأ کرد » پارادُکس و تضادی که میان « حق » و آنچه که برخی از فلاسفه جهان اسلام مانند شهید مطهری با الهام از اندیشه های ارسطو فیلسوف و دانشمند معروف یونانی که بیشترین اثری را برمتون دینی و فلسفی مسلمانان بویژه فلاسفه و دانشمندان معاصرجهان اسلام داشته است بصورت بنیادی در بینیش فلسفی ارسطو آن حکیم نامدار یونان قدیم نهفته است و ریشه این بینیش معیوب را در نگاه فلسفی ارسطو نسبت به انسان و هستی باید جستجوکرد ، زیرا چنانچه قبلأ نیز به آن اشاره گردیده است آنچه که در فلسفه سیاسی ارسطو میتوان بطور خلاصه وفشرده بر شمرد این است که به عقیده ارسطو « انسان ها مساوی خلق نه شده و برابر نیستند و رگه های این پدیده درموجودیت و طبیعت آفرینیش و حیات اجتماعی انسان محرز است » روی همین فرضیهء معیوب فلسفی ! ارسطو باور داشت و اساسأ برده گی و بندگی در بخشی از افراد انسانی را طبیعی و منطقی میداند به اساس تیورئی فلسفی ارسطو « غلامان و برده گان آزاد خلق نشده و در طبیعت غلام و برده خلق شده اند .» از آنجای که این تیورئی معیوب بر تمامی قضاوت های ما در تاریخ و جامعه اثرمستقیم دارد لهذا قضاوت انسان ها بویژه فلاسفه و دانشمندان جامعه بشری را در حوزه شیوه و روش حکومت داری و مدیریت جامعه یعنی« دموکراسی و مردم سالاری » را فاسد و عامل انحطاط و آشفتگی می داند ، متأسفانه رسوبات و ریشه های این تفکر شرک آلود و غیر توحیدیی که از فلاسفه یونان نسل به نسل و در اعصار گوناگون تاریخ به ما رسیده است مسأ له مهم تحکیم عدالت را که فقدان آن در طول وعرض تاریخ بشری انگیزه اصلی ظهور نهضت آزادی بخش اسلام و محمد پیامبر گرامی آن بوده است تحت تأثیر قرار داد و حاکمان زور گو ی که برمسند رهبریی جوامع اسلامی تکیه زده اند مفهوم والای عدالت را به کمک مبلغین جیره خوار مذهبی و پاپ های دینی مسخ کردند ؛ و این پروژه مسخ ارزشها تا آنجا به پیش رفت که حتی بنیاد های فکری مسلمانان مانند فقه و سنت نیز از آن در امان نماند . چنانچه همین فقه تاریخی در دوران زندگی فئودالیته بشر توانیست خود را با منافع خان های بزرگ و اشراف زمین دار و برده دار تطبیق دهد و استثمار غیر انسانی میلیون ها دهقان و برده دار را توجیه نماید و در دوران توسعه شهر ها و رشد بورژوازی و بازار در قلمرو جوامع اسلامی مدافع طبقه حاکم یا اشراف واعیان خورده بورژوا گردیده است . بزرگترین کاری که فقهای نظام طبقاتی گذشته و تاریخی کرده اند توجیه راست گرایانه احکام و احادیث و آیات است و رندانه ترین و آخرین شاهکاری !!که درزمان معاصرو در همین زمینه صورت گرفت اظهارات جلالتمآب حضرت صبغت الله مجددی یکتن از روحانیون به نام و معروف جامعه افغانی است که حین اجرای مراسم تحلیف اعلیحضرت حامد کرزی بزبان آورد ، و انتصاب حامد کرزی رئیس جمهوری اسلامی افغانستان را یک امر الهی خواند وبرای اثبات این داعیه کاذبانه خود به آیه های از کلام خدا متوصل شد و با اشاره به یکی از آیه های قران پاک چنین گفت : قُلِ اللَّـهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَاءُ ۖ بِيَدِكَ الْخَيْرُ ۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ سوره آل عمران آیه ۲۶ بگو: «بارالها ! مالک حکومتها تویی؛ به هر کس بخواهی، حکومت میبخشی؛ و از هر کس بخواهی، حکومت را میگیری؛ هر کس را بخواهی، عزت میدهی؛ و هرکه را بخواهی خوار میکنی. تمام خوبیها به دست توست؛ تو بر هر چیزی قادری. (٢٦) شاید ولزومأ جلالتمآب حضرت مجددی این عارف« بی خانقاه زمان !!» علاوه بر اینکه باورهای اصلی اش راحکایت میکرد آخیرأ و در استانه ای انتخابات ریاست جمهوری با بازگشت از یک مسافرت نسبتأ مجلل کاری و تفریحی طی یک کنفرانس مطبوعاتی برای نخستین بار «واژه استخاره» را در حق اعلیحضرت حامد خان کرزی بکار گرفت . ودر محضر ده ها خبرنگار و روزنامه نویس داخلی و خارجی اعلام کرد که من در رابطه به قضیه انتخابات افغانستان دست به استخاره بردم و از جانب خداوند بر من الهام شد که حامد جان کرزی را به مقام ریا ست جمهوری افغانستان بر گزینم .!! بدون شک که شاید هیچ جمله ای و کلیمه ای برای اعلیحضرت حامد کرزی به اندازه واژه « استخاره» شرین ، مؤثر ورندانه نباشد که از زبان آن مرد عارف « بی خانقاه » حضرت صبغت الله مجددی بیان گردید . شرینی و مؤثریت این « استخاره » نه تنها به دلیلی است که آقای حامد کرزی از سه دهه بدینسو و از همان دوران جهاد مردم افغانستان جانشین عام و تام و « استخاره ای » سلاله روحانی دانسته میشود که شجره النسب آن با حضرت صبغت الله مجددی پیوند یافته است بلکه همین اکنون نیز موتور ائتلاف جهانی ضد تروریزم که در کسوت دموکراسی و بازارآزاد کلاسیک به حرکت اُفتیده با قرئت « استخاره ای » از اسلام گِره زده شده بصورت دقیق مرهون چنین سیستم مافیائی دانسته میشود که فرمان آن درسایه چنین سیستم استخاره ای به جلالتمآب والاحضرت حامد کرزی سپرده شده است. تجارب مکانیکی جامعه شناسانه راجع به این سیستم مافیائی از جنس « استخاره !!» در افغانستان و جهان نشان میدهد که مغائر به مقتضات زمان و نهاد ینه سازیی شاخص های علمی در جامعه هرگاه عارضه ای و معضله ای در بخشی از جامعه و یا هم نقطه ای از جغرافیای کشور به مشاهده برسد بدون اند کترین تعللی از شیوه عنعنوی مدیریت بحران در کشور یا همان میتود قرون ؤسطی ای « تطمیع » رجال و شخصیت ها استفاده اعظمی بعمل می آید . واضیح است که اگر شبه روشنفکران لبرال مثابه راه بلدان صادق ودلالان کارکشته بخاطرخرید اریی نمائیشی چند برگه ای از اسهام شرکت ها و کارتل های غارتگر بین المللی چراغ های هوش و ذکاوت شانرا که با انرژی و خون جوامع عقب مانده جهان سوم به شمول کشور جنگ زده ما افغانستان برافروخته شده و بربزرگراه های عبورقافله های سرمایه داری جهانی آویزان اند ، بازوی دیگر این مافیا ی جهانی را روحانیت استخاره ای فرتوت وبیکاره ای تشکیل میدهد که در پروژه نهادینه سازی و ترزیق احساس دروغین عرفانی و شبه مذهبی در اندام جامعه افغانی کسب " ثواب !" میکنند . . .
+++++++++++++++++++++++++++
شهری است پُر کرشمه و . . . . خوبان زشش جهت . . . !
قسمت سوم
خلاصه ای ازآ نچه که در ا ین نوشته مرور خواهید نمود
۱ : نگاه طبقا تی وغیر توحیدی به هستی و انسان ۲: تقابل دو گفتمان و دو قرئت از مذهب و دموکراسی و عدم شناخت علمی از بحران۳ : وجود مراجع متعدد قدرت در بد نه بیرونی و داخلی نظام ۴: فقدان مؤلفه های عدالت و برابری دراستراتیژیی نظام حاکم برکشور ۵ : ترویج علم پرستی انحرافی۶: برداشت مغالطه آمیز از بحران و کاپی برداری نسخه های وارداتی ! ۷: بر خورد دوگا نه جامعه بین المللی با انگیزه تصادم منافع کشورها ی شامل درائتلاف بین المللی ضد تروریزم در افغانستان !
و قتی تاریخ خونین افغانستان را ورق بزنی و اوضاع و احوال گذشته مردم و جامعه ما را با اوضاع و احوال کنونی مقا یسه کنی یکی از چیزها و مسائلی که شاید به بسیاری جهات مورد توجه تان واقع گردد تغییراتی است که در کشور جنگ زده ما روی داده است و به قول دانشمندی صحبت از مردم و مرور بر تاریخِ جامعه ای است که « نیمی از آن خوابیده اند و افسون شده اند و نیمی دیگر که بیدار شده اند در حال فرار اند . ما میخواهیم این خوابیده های افسون شده را بیدار کنیم و واداریم که " با یستند " و هم آن فراری ها را برگردانیم و واداریم که " بمانند ". . . . . . . . » تا آنگاهی که این خوابیده های افسون شده از خواب بر میخیزند و آن فرار داده شده ها بر میگردند و سکونت میگُزینند ما با استفاده از فرصت قسمت گذشته این نوشتارگونه را که حاوی پیوند نامبارک دموکراسی مافیائی و فرآیند تجمل پرستی و تجدد بی ریشه را که بنام « مدرنیته و تجدد ریشه دار » بر تنه تنومند سنت و مذهب خرافی در افغانستان نمو می کنند به یک جمع بندی عمومی به اتمام برسانیم .از آنجائیکه ماده سوم قانون اساسی دولت جمهوری اسلامی افغانستان که بتاریخ ششم دلو ۱۳۸۲ از سوی حامد کرزی رئیس دولت انتقالی اسلامی افغانستان توشیح گردیده است حکم میکند که « در افغانستان هیچ قانون نه میتواند مخالف معتقدات و احکام دین مقدس اسلام باشد . » در زمینه حقوق سیاسی و مدنی شهروندان و حقوق انسانی نیز در شرائطی که دموکراسی و آزادیهای مدنی و سیاسی در پارادایم و الگوی انسان معاصر جای گرفته و حق تعیین سرنوشت با عقلانیت سیاسی بشر در هم آمیخته است تمسک به الگوهای نظیر « خلافت » و گفتمان اقتدار گرأ که در پرتوماده سوم و سائر مواد مندرج قانون اساسی افغانستان رابطه حکومت با جامعه را به « رابطه حق و تکلیف » تبدیل میسازد و دولت قیم سالار را با شیوه های مافیائی و یک تعامل نا متعارف به عنوان « دولت اسلامی افغانستان » حاکم میکند و شیوه تعیین سرنوشت مردم سالارانه در جامعه را هرچند بصورت مجهول و با کمک خواستن از اصل « تقیه مذهبی » وبا ارائیه منطق ناقص و معیوب یک امر غیر دینی ، کافر مآب ، وارداتی و غیر شرعی محسوب میکنند . قابل یاد آوری است که این گفتمان متحجرانه مذهبی که در نوشتارهای قبلی ای که از این قلم به جامانده است بنام « گفتمان طالبانی » یاد کرده ام درهمه حوزه های زندگی بالخصوص در چهار بخش عمده اعتقادات ، عبادات ، اخلاق و معاملات یعنی (سیاست ، اقتصاد ، حقوق . . . . ) انگاره های ثابت ، جامد و دگم را به عنوان انگاره های دینی خدشه ناپذیر عرضه میکنند که برای انسان ، خردگرائی ، علم وتجربه بشری هیچگونه اعتباری قائل نیست . در این گفتمان جایگاه و مقام شریعت جامد و مطلق است ، درپرتو این اسلوب انسان و جامعه دینی ، انسان و جامعه ای است که خود را محصول « رجال » گذشته و انسان و عقل ماضی به شما ر آورد و اسلام تاریخی را به عنوان تنها و تنها قرا ئت حقانی و جازم می پذیرد . جالب و شگفت انگیز است که از یکسو برخی از چهره های کهنه کار مذهبی که همین گفتمان متحجرانه به ظاهر دینی را نسل به نسل و سینه به سینه منتقل ساخته اند در سیستم « شبه دموکراسی واقتصاد بازار آزاد » که توسط برخی از نامدارترین نظریه پردازان ومهره های رژیم مافیائی حاکم برجامعه ما تحلیل وتفسیرمیگردد ، تنها وجه مشترک شان رسیدن به "ثروت "و "شهرت کا ذب " است که از دیرزمان بدین سو غایه و هدف اصلی هردو گروه اعم از « شبه روحانیون مذهبی ودرباری وکسانی که عبای روشنفکریی سیکولار » را برتن کرده اند میباشد و جالب آنجاست که این دوگروه به مثابه باندهای مافیائی که بر تاریخ و ارزشهای فرهنگی جامعه ومردم ما چنگ انداخته اند یکجا ویکسان عمل میکنند.
کثرت اهرم ها ی « شبه قدرت » در بدنه بیرونی و داخلی نظام حاکم !
وافغانستان درمحراق بازي این قدرت ها !
آنگاهی که عوامل و ریشه های فلسفی و تاریخی بحران در جامعه افغانی را بررسی میکردیم ، ناگهان یک پرانتزی با "هزار ویک عیب !" بازشد که عامل بسیاری از ناهنجاریها ی سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی درکشور ما افغانستان شده است . لهذا بعضی از تحلیل گران عزیزی که پشه را در هوا نعل می فرمایند در طی این مسیر طولانی و دست کم یک دهه عمر ی که از « نظام مبارکه مافیائی !!»در افغانستان سپری میشود صدها و بلکه هزاران (( سوال )) درمقابل شان سبز شده و اکنون نیز آن همه پرسش ها که تازه در ذهن تحلیل گران آبستن شده بود به زردی گرائیده است . این وضعیت نشان میدهد که چگونه اتومسفیر تحلیل های تحلیل گران و کارشناسان شماره اول کشور ما روبه نزول گرویده است ؟ و از همان روزو لحظه ای که ملتفت شدیم کشور ما بصورت سربسته با تمامی افتخارات تاریخی و فرهنگی ای که درامتداد یک عمری از زندگی با قیمت خون کسب کرده بودند و مانند مردمک چشم از آن نگهبانی میکردند ، در زیرپاهای فیل « ائتلاف جهانی مبارزه با تروریزم و القاعده » پامال و نابود میشوند براوجِ از این مصیبت عظیم پی بردیم و دیدیم و هر روزمی بینیم که میهن تاریخی وآبائی ما منجلابی ازبدبختی ها و مصیبت های است که در آن عزیزترین ارزشها و مفاخرارجمند جامعه ما فرود میروند و به امر ودستور دلالان شرکت های چند ملیتی از راه د ور مدیریت میشوند ؛ در کشاکش چنین بازی فریبنده ای ازاهرم های قدرت هنوز هم جای این سوال باقی است که مگر اداره کنونی مافیائی حاکم برشهرکابل خود را دولت دموکراتیک و منتخب مردم با « پسوند اسلامی » در افغانستان نه می خوانند ؟ و روشنفکران و تحلیل گرانی که اوضاع تار وتاریک جامعه افغانی را با ضرب زبانی ها ومنطق معیوب « بنی اسرائیلی » توجیه می فرمایند دربرابر چنین پارادُکس و تضاد چه پاسُخی دارند ؟ لابد از فرط گرفتاریها و مشاغل شریف مافیائی ! فرصت نکرده اند تا با مردم سلحشور افغانستان درد دلی بکنند که سایه کدامین مافیأ بر سر آنها ست و انها در ظل َ جاویدانی کدامین حکومت آسوده و مرفه ! نشسته اند ؟ بدون شک یکی از مصائب اصلی و دردناک سیستم بوروکراتیک اما « کثرت گرای » کنونی که برزمین و فضای افغانستان حاکم است همین کثرت وتراکم مرئی و نامرئی مراکز قدرت در جامعه ا ند که بصورت خود جوش و اهلی ناشده !! بربستر تاریخی بویژه پس از حادثه یازدهم سپتمبر ۲۰۰۱ ، بر فرهنگ و اقتصاد جامعه افغانی نمو کرده و به چنین شکل کریهی از مناسبات اجتماعی و سیاسی سر بلند کرده است ؛ لهذا میتوان گفت به همان اندازه که در زندگی معاصر مردم و جامعه ما وجود نفرت های مذهبی ، تعصب های کور ، ضعف ها و زبونی های انسان کُش و نفی کننده آزادی و اراده و مسؤلیت انسانی شهروندان که با دریغ و تأسف در عملکردهای بسیاری از زمامداران چاپلوس و طماع جامعه ما به مشاهده میرسند نقش منهدم کننده را دارا اند ، تراکم ووجود مراکزگوناگون شبه قدرت درجامعه و کشور ما نیز در انهدام وویرانی ساختار ها و بنیاد های اصلی جامعه و تمدن ما نقش بازی میکنند . جالب این است که همین مهره ها ی سراپا ذوب شده در ولایت« دموکراسی لبرال » و« شبه مذهبی » غرب نیز به شمول آنانیکه در آنسوی مرز مشغول ریاضتی از جنس مافیائی اند و با ژست مراقبه گونه بنام کوه ها و مغاره ها از استراحتگاه های مفشن بیگانه گان برای توجیه و تفسیر اهداف و استراتیژیی آنها بیانیه صادر میکنند و خواب های کُنجاره ای را می بینند از اعتماد کلی بهره مند نیستند ، مسلمأ و هرگز شبکه های اطلا عاتی و امنیتی غرب و کشور های منطقه عاشق چشم و ابروی مهره های بومی خود نبوده اند ، هرکه بتواند نوکر خوبی باشد مطلوب و مقبول شبکه های استخباراتی وامنیتی است . زیرا تاریخ خونین سه دهه زندگی پُر طلاطم افغانها و بازی بزرگ قدرت های صنعتی در جغرافیای افغانستان دست شبکه های اطلاعاتی و امنیتی دنیا را بصورت واضیح باز گذشته اند و در درون کشور نیز « شاه و شاه قُلی» فراوان است ، با درد و دریغ این همان واقیعت تلخی است که ما درکشور افغانستان شاهد آن هستیم . نکته مهمی که دراین مورد باید گفت مسأله استقرار نیروهای نظامی نیروهای ائتلاف ضد تروریزم است که با دقت و ارزیابی منافع کشور های شان در ولایات مختلف افغانستان جابجا شده اند ، شگفت انگیز است و به قول یکی از مقامات بلند رتبه نظامی افغانستان که نخواست از وی نام برده شود طی ملاقات با نگارنده این ستون درکابل اظهار داشت که وی برای مدتی نمائنده وزارت دفاع افغانستان در نیروهای ایساف (ISAF) بود در آن زمان فرماندهی نیروهای آیساف بعهده یک جنرال پنج ستاره انگلیس بود که همیشه در رأس میز جلسه حضور می یافت ومرا به حیث نمائنده ای که ازاندکترین صلاحیت های یک عضو مساوی الحقوق درائتلاف جهانی ضد تروریزم بهره مند نبودم مورد خطاب قرار داد وگفت که نیروهای مسلح افغانستان باید برای دفاع از تمامیت ارضی و استقلال کشور به عنوان یک عضو مستقل ائتلاف جهانی ضد تروریزم و القاعده بدون اشتراک نیروهای بین المللی آرام ، آرام امادگی عملی خویش را نشان دهند ، اما درعین حال که برای تحقق دموکراسی و به حق خود ارادیت افغان ها سخت احترام قائل ایم جامعه جهانی و تمامی کشورهای شامل در ائتلاف جهانی ضد تروریزم به یک اکثریت قاطع تصمیم گرفته اند که تا حصول اطمینان از تلاش صادقانه اردوی ملی افغان ، نیروهای مسلح افغانستان نباید برهواپیما های جنگی واسلحه ای که بنام سلاح ثقیل یاد میشود مجهزباشند !! البته مقامات ارشد نظامی افغانستان اصولأمیتوانند درصورتیکه لازم تشخیص دهند با ارائیه پیشنهاد جداگانه بردوستان وهمکاران خود در ( ائتلاف جهانی ضد تروریزم و القاعده ) حساب نمایند .!! جالب ترین گزارشی که به نقل از منابع مؤثق نظامی ارتش استرالیا در روزنامه دیلی تیلگراف چاپ استرالیا به نشر رسیده است ، گزارش تربیت و پرورش کماندو های استرالیائی است که در میدان ها ی افغانستان مورد تربیت قرار میگیرند . چنین است که امروز سرزمین ما افغانستان به بزرگترین پایگاه تربیت و آموزش سربازان و ملیشا های خارجی مبدل گشته است . یکی از عجائبی که در سرزمین افغانستان و در رابطه به مسأ له اهرم های قدرت به مشاهده میرسد ، این است که تمامی اهرم های داخلی قدرت با فشارهای دراماتیک به شیوه باج دهی وتطمیع به صف بزرگی ازبیکاران و مفتخواران تبدیل گشته که دربرابراِهرم های بیرونی یعنی همان کشورهای شامل در ائتلاف جهانی ضد تروریزم به مثابه یک طبقه ای از شبه تکنوکرات ظاهر گردیده است بنأ طبقه ای بوجود آمده که درعین تظاهر بر وحدت عمل که در تشکیلات مافیائی بنام دولت جمهوری اسلامی افغانستان متبلور میگردد ، تمامی امکانات ، خلاقیت ها و استعدادهای بومی و تاریخی خویش را در خدمت بیگانه گان قرار داده اند و برخلاف آنچه که ما تصؤر میکنیم با گذشت هر روزی از بحران در جامعه ما سپری میگردد بیشتر به گودالی از فاجعه نزدیکتر میشویم و طبیعی است که در مسیر این راه پرپیچ و خطرناک ،نامدارترین مهره های هِرم داخلی قدرت از الطافات و نوازشهای مادی ومعنوی اهرم های بیرونی بهره مند میگردند ، مضحک ترین و درعین حال شرم آورترین پهلوی این سناریو ی که بر صحنه جغرافیای افغانستان به نمایش گذاشته میشود آنگاه برملا گردید که برخی از مخالفین معروف نظام حاکم مافیائی در افغانستان بصورت منظم و در زیر چتر امنیتی نیروهای انگلیس مگر با آرم و نشان نیروهای مسلح وابسته با ( وزارت داخله و وزارت دفاع جمهوری اسلامی افغانستان !!) در هواپیما های جنگی مربوط با نیروهای مسلح انگلیس از هلمند قرار گاه و « دارالخلافه !!» اصلی نیروهای بریتانیه بسوی سمت شمال افغانستان انتقال داده شدند .این عملیات درحالی انجام پذیرفت که بلند ترین مقا مات امنیتی و اطلاعاتی افغانستان از آن اطلاع نداشتند . وسرانجام پس از آنکه داستان انتقال نیروهای مسلح توسط هواپیمائی های خارجی سرزبان های خاص و عام گردید و شهره ء عالم گشت ، جلالتمآب حامد کرزی در کسوت رئیس جمهور« دولت اسلامی افغانستان» مانند همیشه کمیسیونی راکه ازاعضای پارلمان و برخی کارمندان بلند رتبه «دولت جمهوری اسلامی افغانستان » تشکیل گردیده بود موظف ساخت تا گزارش آن را به سمع جلالتمآب کرزی برسانند . البته باید گفت که همین روحیه بی خبری و نا آگاهی از اوضاع مملکت در مورد زمامداران جامعه ما در طول و عرض تاریخ این کشور ادامه دارد و برای نخستین بار آنگاهی که یک دربند زندان مخوف نیروهای امریکائی در نزدیکی شهر کابل کشف گردید مطبوعات خارجی بدین سان پرده از یک رسوائی امنیتی را برداشتند و اعلام گردید که يك مزدور امريكايي كه به اتهام ربودن و شكنجه افراد مظنون به همكاري با تروريست ها در افغانستان در كابل محاكمه مي شود گفت اف.بي.آي صدها كاغذ ، عكس و نوار ويديويي را كه نشان مي دهد وي در استخدام اين سازمان و همچنين سيا و ارتش امريكاست ، پنهان مي كند. ايده ما Ayedama 48 ساله كه سابقا از كلاه سبزهاي ارتش امريكا بود و دو امريكايي ديگر به نام هاي «ادوارد كارابالو» و «برت بنت» ماه پيش دستگير شدند زيرا پليس در داخل خانه آنان در كابل يك زندان موقتي را كشف كرد همچنان پس از بازداشت این مزدوران امریکائی آنها اعتراف کردند که به قول روزنامه شرق چاپ تهران وكيل مدافع يكى از سه آمريكايى متهم به شكنجه چندين زندانى افغان در يك زندان خصوصى، روز گذشته یعنی ۲۴ آگست ۲۰۰۴ میلادی و در جلسه سوم دادگاه اين اشخاص، يك نوار ويدئويى را تحويل قاضى داد كه در آن تصاويرى از وزير سابق آموزش و پرورش افغانستان در حال تبريك گفتن و ارائه پيشنهاد كمك به اين آمريكايى ها ديده مى شود. دراين تصاوير«يونس قانونى»، چهره با نفوذ ائتلاف شمال در حال ديدار با «جاناتان ايدما» رئيس اين گروه خصوصى ضد تروريستى و دادن قول كمك به او نشان داده مى شود. در اين نوار ويدئويى قانونى با انگليسى دست و پا شكسته مى گويد: «ما آماده هرگونه همكارى هستيم. ما هم يك گروه امنيتى كوچك داريم.» نوار ويدئويى ديگرى نيز وجود دارد كه در آن تصاويرى از نيروهاى امنيتى وابسته به قانونى در حال حمله به خانه يك مظنون كه به ادعاى ايدما طرح ترور قانونى را ريخته بوده، ديده مى شوند.» چنانچه محترم آقای « محمد یونس قانونی » رئیس مجلس شورای ملی افغانستان این نوع اظهارات را یک توطئه روشن دشمنانی خواند که با نحوی با استخبارات خارجی در ارتباط اند ...
++++++++++++++++++++++++++++
قسمت دوم
خلاصه ای ازآ نچه که در ا ین نوشته مرور خواهید نمود
۱ : نگاه طبقا تی وغیر توحیدی به هستی و انسان ۲: تقابل دو گفتمان و دو قرئت از مذهب و دموکراسی و عدم شناخت علمی از بحران۳ : وجود مراجع متعدد قدرت در بد نه بیرونی و داخلی نظام ۴: فقدان مؤلفه های عدالت و برابری دراستراتیژیی نظام حاکم برکشور ۵ : ترویج علم پرستی انحرافی۶: برداشت مغالطه آمیز از بحران و کاپی برداری نسخه های وارداتی ! ۷: بر خورد دوگا نه جامعه بین المللی با انگیزه تصادم منافع کشورها ی شامل درائتلاف بین المللی ضد تروریزم در افغانستان !
رشته ء همان بحثی را که قسمت اول آن را مرور کرده اید دوباره دردست می گیریم مگر قبل از آنکه وارد دؤمین قسمت آن شویم لازم است مکثِ کوتاهی هم بر آنچه که به مثابه یک اختتامیه مناسب و کوتاه علمی باید انجام می گرفت داشته باشیم و گذشته ازاین تکمیل این مبحث که مانند یک روح سرکش و ناب توحیدی مغزتمامی نوشتار و این مقاله را همچون « ” دانه انگور" در بغل دارد » خالی از فائیده نخواهد بود . تصویر و تحلیل دقیق زندگی پیامبران و همه مصلحان عالم بالخصوص زندگی پیامبر اسلام محمد ( ص) ویاران کم شماری از وی برای ما میرساند چنانچه در در نخستین پاراگراف با ارائیه آیه کریمه ای از قرآن یعنی انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم تذکر بعمل آمد فلسفه تساوی عمومی همه افراد ، قبائل ، ملل و حذف تبعیض های نسبی و "حسبی " نژادی و طبقاتی در اسلام ، آنچنانکه بصورت توصیه های اخلاقی در بیانیه های گرداننده گان شرکت های چند ملیتی بخصوص در اعلامیه حقوق بشر که غالبأ مقصود بشر سفید و آنهم سفید های بسیار سفید است مطرح نگردیده است ، بلکه مسأ له برابری عمومی همه انسان ها در اسلام بصورت یک واقیعت عینی و علمی بصورت قطعی بیان شده است که این تساوی برمبنای یک فلسفه علمی و یک مکتب فکری واعتقادی که در یک کلیمه و بصورت مؤجز " توحید " نامیده میشود استوار است . زیرا می بینید که مسأ له قسط و عدالت در اسلام یک امر قرار دادی و ذهنی نیست ، بلکه یک امری است که " خالق هستی" بر اساس فلسفه خلقت انسان در هستی و در جهت رشد و تعالی عمومی انسان واقیعت عینی داده است ، برای برابری حقوقی ، اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی نیاز به یک قاعده موجه فلسفی و منطقی داریم تا بتوانیم از تناقضات و تصادماتی که ؤقوع خشونت آمیز آن در آئنده متصور است جلوگیری کنیم ، شخصیت و جوهر انسان ، قبل از وضعیت وی در مؤقیعت های مختلف اجتماعی و اقتصادی و سیاسی باید دارای وجه احترام متقابل یکدیگر باشد . جالب و سخت شگفت انگیز است که در جوامع شبه دموکراسی معاصر منجمله کشور افغانستان در حالی برابری حقوقی و قانونی افراد آن جوامع را اعلام میکنند که بسیاری از " امکانات برابر " در اکثر زمینه ها وجود ندارد . این" برابر گفتن ها " و این شعار های " آزادی وبرابری " دادن ها جبرأ وبه نفع سردمداران شرکت های چند ملیتی سرمایه داری است ، زیرا درسرشت و ذات نظام سرمایه داری شرائط "مساوی " و در هیچ یکی از موارد اقتصادی ، بخصوص مالکیت ابزار تولید و تعلیم و تربیت و زمینه های گوناگون قدرت و ثروت وجود ندارد .
تقابل دموکراسی مافیائی با سنت های شبه مذهبی در افغانستان
شبه دموکراسی یا همان دموکراسی مافیائی و مظاهر فرهنگي و ادبي و سياسي آن بزرگترين عامل استبداد و وابستگي همهجانبه در تاريخ معاصر كشور ما و نيز اصليترين علت بيعدالتي و بحران هويت و اضطراب فرهنگي و وضعيت نابسامان و تلخ برزخي ما بوده و هست از اين رو دلالان مروّج نسبيانگاري و پذيرش مدل ظالمانه و نئوليبراليستي زندگي و « شبه حكومت در جامعه افغانی » که بروی آن استحکام یافته است و هضم شدن در نظام جهاني سلطه به هيچ روي حق و صلاحيت آن را ندارند تا خو د و هوا داران خود را نمائنده نسل معاصر و وارثان اندیشه های نابی محسوب کنند که در گذشته تاریخ جامعه ما از جایگاه خاص و ارزشمندی بهره مند بودند . صرف نظر ازاینکه بحث وبررسی در باب این دو گفتمان وآنهم در قرن بیست ویکم و در جامعه جنگ زده افغانی را پیگیری عالمانه و خردمندانه بکنیم تمامی مرد م ساکن در چهارچوب مرزهای واحد جغرافیاوی و تاریخی افغانستان صرف نظر از نژاد ، قومیت ، جنسیت ، مذهب وارثان و صاحبان حقیقی این سرزمین به شمار میروند .چنانچه همه میدانند مسأله حقوق بشر ، آزادی بیان ، حقوق اقلیت ها ، عدالت اجتماعی و اقتصادی و بسیاری از مؤلفه های شامل در مبحث جامعه مدنی و به قول مؤرخین و دانشمندان و فلاسفه قدیم « مدینه ء فاضله » اند ، اما پرسش اصلی ای که به میان می آید این است که آیا در جامعه ای سراسر سنتی افغان که از یکسو برخی از مهره های لِبرال که درپروژه پیوند دموکراسی وارداتی ومافیائی و تیوریزه سازئی فاجعه جاری درکشوربا تیورئی« لبرال دموکراسی » آنرا توجیه میکنند وازسوی دیگردرآنطرف این سِکه ای نا چل مافیای زمین خوارو غارتگر شبه مذهبی و«دایناسورهای» که برنشان مقدس جهاد بزرگ ملت افغانستان نیز خودرارنگ آمیزی می کنند قراردارند.دراینگونه شرائط ودرپرتوچنین مناسبات آنچه که امروزبه عنوان فرآورده ها و تولیدات شبه دموکراسی از« جنس مافیائی بازار آزاد » ودرمجموع پست مُدرنیزم آنهم به سبک« مکتب فرانکفورت! »شاهد هستیم نمائنده جعلی و مسلکی عقل مدرن است . یعنی عقل مدرن در حالی بسوی یک ویرانگرئی مدرن به پیش میرود که حتی بکُلی ایمان برگذشته ای ازخود را نیز از دست میدهد . وقتی کشوری و جامعه ای در تاریخ معاصر تهی از ارزشها و معنویت ، زندگی اختیار کند در آنصورت ارزشها ،دیگر ارزشهای اکتشافی نیستند ، بلکه ارزشهای مصنوعی و اختراعی مافیائی اند که از سوی شبه دموکرات ها ی مدرن ایجاد میگردد از سوی دیگر در جامعه افغانی که امروز ما شاهد بزرگترین و دردناک ترین حالت کشوردر تاریخ معاصر هستیم زیرا حقیقت تقابل و تعارض قرئت مافیائی ازدین مقدس اسلام و همچنان « اقتصاد بازار آزاد ودموکراسی !» بیش از هر زمان دیگری صورت آشکار تری را بخود گرفته است ، لهذا با توجه به این واقیعت تلخ تاریخ یکی از مباحث مهم جاری در جامعه افغان بویژه در فضای فکری وسیاسی کنونی افغانستان نسبت حکومت دینی و حکومت دموکراتیک است ، این بحث هرچند که از همان آغاز تشکیل اداره موقت ، محل اعتنا و نظر برخی از روشنفکران بوده و تلفیق دموکراسی با قرئت مروج و خشونت زا از اسلام بوده است اما تنها در سال های آخیری که زمین وآسمان کشوررا تعفن بوی ناک عدم پیوند درست این دومفهوم مهم درحیات مردم افغانستان فراگرفته است ، بطورجدی و درسطح اجتماعی و فرهنگی جامعه به موضوع مهمی تبدیل شده است از سوی دیگر« پروبلماتیزه شدن » این موضوع مهم وحیاتی سبب گردید تا تمام علل تاریخی و جامعه شناختی ای که ریشه های آن از فرآیند روانشناسانهء تاریخ آب می خورند و در جای خود علت ایدیولوژیکی دارد بیشترمحصول ترجمه گفتمانهای سیاسی آخیر یا همین تلفیق و پیوند نا مبارک و معیوب « دموکراسی مافیائی با قرئت خشونت زأ از اسلام » در جامعه ما است . جالب و سخت تعجب آور است تضادی راکه میان سیستم حاکم شبه دموکراسی درافغانستان و روح آلوده بررسوبات وعوارض قرئت توتالیتارو خشونت زأ ازاسلام بصورت طبیعی بوجود می آید با نوعی ازدیدگاه مشترک هردو تفکرو اندیشه نسبت به حیات وزندگی تاریخی « انسان » که هردو جریان فوق الذکرنسبت به آن دیدگاه مشترکی دارند تعادل می یابند . بنابر این میتوان گفت که بیشتر متفکرین ، تیوریسن ها و فلاسفه و اندیشه پردازان سیاسی ای مانند ارسطو ( ۱)، افلاطون (۲)، سقراط(۳)و دهها فیلسوف دیگری از نسل قبل ازمیلاد مسیح اند که ریشه در تمدن یونان دارند که هردو بینیش نسبت به «هستی و انسان » را با آب چشمه ای ازبینیش طبقاتی و اشرافی آبیاری و تغذیه میکنند . البته باید خاطر نشان ساخت یکی از هزاران عوامل اصلی ای که سبب ظهور دین مقدس اسلام و بعثت پیامبر گرامی اسلام محمد مصطفی ( ص) در آن مقطعی از تاریخ بشر گردید نفوذ قاطع و تأثیر گذارچنین افکار شبه فلسفی بر بینیش و دیدگاه انسان نسبت به هستی و کائینات و بالاخیره مسؤلیت تاریخی انسان در متن جامعه و تمدن بشری بوده است . البته باید گفت که همین بینیش معیوب و مغلوب طبقاتی و غیرتوحیدی نسبت به انسان و هستی در حالی سبب بسیاری ناهنجاری ها و اختلافات عمیق مذهبی ، قومی ، نژادی و تاریخی در قلمرو جغرافیای تمامی کشورهای جهان بالخاصه جوامع اسلامی شده است که انسان این موجود شریف و اکرم المخلوقات در زمین مغائر با « فطرت » اش در تکاپوی ارضای غریزه اشباع ناپذیر « قدرت و ثروت » قرار یافت و برای نیل به این هدف با اندیشه های متحجرانه و دگماتیک به ظاهر فلسفی و علمی عصر خود بزرگترین ادیان الهی بویژه دین مقدس اسلام را مسخ کرد . وبالاخیره با گذشت زمان و با تیوریزه سازیی غیر علمی و شرک آلود ودر راستای یک حرکت منظم و در مقطعی از تاریخ و دریک جغرافیای خاصی مانند افغانستان با دیگر همکاران شان که درپروژه مسخ ارزش ها و مفاهیم بزرگی چون مردم سالاری ، عدالت اجتماعی و آزادی بیان و دهها مفهوم و ارزش دیگری مشغول هستند که به دلیل فقدان مطالعات شان نسبت به تاریخ ادیان و فلسفه آنرا تنها مربوط به دوران « مدرنیته » می شمارند وصلت می جویند .
۱: َرَسطو (به یونانی: Αριστοτέλης، تلفظ: آریستوتِلِس) (ولادت ۳۸۴ ق م. وفات ۳۲۲ ق م)
۲ : افلاطون یا فلاطون (به یونانی باستان: Πλάτων, با تلفظ: Plátōn) (۴۲۸/۴۲۷ پ.م. تا ۳۴۸/۳۴۷ پ.م) دومین فیلسوف از فیلسوفان بزرگ سهگانهٔ (سقراط، افلاطون و ارسطو)
۳ : سقراط (حدود سالهای ۳۹۹ - ۴۷۰ ق. م)، پدر علم فلسفه،
--------------------------
قسمت اول
خلاصه آ نچه که در ا ین نوشته گنجانیده شده :
۱ : نگاه طبقا تی وغیر توحیدی به هستی و انسان ۲: تقابل دو گفتمان و دو قرئت از مذهب و دموکراسی و عدم شناخت علمی از بحران۳ : وجود مراجع متعدد قدرت در بد نه بیرونی و داخلی نظام ۴: فقدان مؤلفه های عدالت و برابری دراستراتیژیی نظام حاکم برکشور ۵ : ترویج علم پرستی انحرافی۶: برداشت مغالطه آمیز از بحران و کاپی برداری نسخه های وارداتی ! ۷: بر خورد دوگا نه جامعه بین المللی با انگیزه تصادم منافع کشورها ی شامل درائتلاف بین المللی ضد تروریزم در افغانستان !
محمدامین فروتن مقدمه : وقتی اززمین وآسمان ِ کشور ما افغانستان غرائزمهارنا شدنی وآهلی نا شده ای از« شهرت طلبی » ها و «ثروت اندوزی » ها ی شرک آلود بلند است ، همه چیزو همه کس با غلط و یا صحیح آنچه را که می اندیشد و یا هم به غارت می برند آن را با آبی از« دموکراسی » و جوهری از « مذهب مصنوعی » ملبع کاری می کنند و بسیاری ازناملائمات اجتماعی واقتصادی را بایک کُلی گوئی مبهم و فتوی گونه پدیده های اذلی وآسمانی می شمارند وحتی در این عصری که همچنان منحنی ظلم و نابرا بری به اوج رسیده است و مردم سلحشور این سرزمین بازیچه همین دو قدرت جبار فکری ( سرمایه داری لبرال و مذهب مصنوعی !! ) گشته اند نباید روشنفکراین روزگارکه بر مسند پیامبران وهمه مصلحان جهان نشسته است در راه تلاش برای نجات جامعه و مردم خود آرام نشیند و خواب « غفلت مافیائی »را بر مبارزه وجهاد مسالمت جویانه ترجیح دهد ؛ چنین است که به عنوان یک انسان باشنده همین قلمرو و مسلمان برخاسته ازرودخانه تاریخی تمامی ادیان بزرگ الهی که کوله باری از درد و مسؤلیت بر پُشت حمل میکنم وکم وبیش از حقیقت اسلام آگاه ام و از این انحطاط وسرنوشت نسل معاصر رنج میبرم و از فردا بیم دارم وظیفه فوری خود دانیستم تا بخاطر زدودن خرافه پرستی و جهل ازچهره حقیقی مذهب بیش و پیش از پرداختن به هر مطلب دیگری به این مأموریت تاریخی بپردازم وتمامی عواملی که در به انحطاط کشاندن نسل معاصر ما نقش داشته اند نشاندهی کنم .
۱ : نگاه طبقاتی و غیر توحیدی به هستی و انسان
انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم * قرآن سوره حجرات/13
کاملأ بی معنی خواهد بود که قبل از اینکه سرشت ، هویت ، مشخصات و جوهر و خواسته ها و نیاز مندی های اصلی و فطری انسان شناخته شود ، مکتب و راه و روش و ایدیولوژی و اخلاقی و احکامی و چهار چوبهای عملی برای زندگی او تعیین نمود و یاهم بطور « ثابت » احکا می برای حیات وی بر هستی و جهان صادر کرد . نگاه عمیق به فلسفه خلقت انسان و داستان آفرینیش وی یکی ازآنعده لوازمی اند که تعریف و هویت انسان را تکمیل می سازد . بدون شک راه اندا زیی این روش دیالکتیکی یا گفتمان خلاق فلسفی در جهان و طبیعت به مثابه یک استرتیژیی تحقیقی و پژوهشی به بسیاری از معما های عصر ما بویژه پیرامون حیات پیچیده انسان که لحظه به لحظه شاهد پدیده های نو و تازه ای در زندگی میباشد پاسُخ های علمی و استوار بر « عقلانیت سالم بشر » خواهند یافت . باید به اطمینان گفت که موضوع محوری و گفتمان اصلی هر ایدیولوژی و مکتب و اندیشه طرح وتحلیل همین مسأ له است. آلکسیس کارل Alexis Carrel فیلیسوف نا مدار فرانسه معتقد است که ما نه میتوانیم قبل از اینکه از انسان و هستی تعریف مشخص و معینی بدهیم برایش مسائل دیگری را مطرح کنیم . طبیعی است نگاه و بینیشی که بروی این گونه محاسبه ها و معادله ها استوار باشد به بسیاری از پرسش ها ی فلسفی و تاریخی انسان امروزی پاسخ میدهد ، سوال مهم واساسی ای که نزد هر انسان مجهز به جوهرِنابی از« خِرد و عقلانیت سالم » خطور می کند ، همان پرسش اصلی فلسفی درباره هستی وکائینات منجمله انسان ، یا به باورخداپرستان ومؤحدان ، خلیفه پروردگاردرزمین است که آیا براستی هم این همه هستی و کائنات که انسان ازتعاملات و بسترآن ظهورکرده ا ست بدون یک نظم وهدفمندیی که آئینه تمام نمای هستی و تاریخ یعنی « فطرت » نامیده میشوند و نخستین جلوه های آن تحکیم مؤلفه های « قسط » ودرحوزه زندگی تاریخی انسان« عدالت اجتماعی » اند بوجود آمده است ؟ برای روشن ساختن این معادله باید مختصر أ توضیح داد که آیا هستی و کائینات با همه ء پیچیده گی های فلسفی و معادلات علمی ای که دارد بیهوده خلق شده است ؟ و اساسأ فرآیند وپروسه خلقت هستی و انسان از چه حکایت میکند ؟ متأ سفانه قصه و داستان خلقت انسان و همچنان مسؤلیت های این « خلیفه خدا » در زمین که اساسأ برستون فورمول بندی های فلسفی وعلمی استواراست ازنظر بسیاری فلاسفه نامدار و هواداران سینه چاک شان مشغول تحریف و مسخ واقیعت های در تاریخ کائینات و انسان اند هستی وکائینات بدون یک هدفمندی که لازمه آن علم وخِرد فلسفی باشد بوجود آمده است !! جالب و سخت شگفت انگیزآنجا و آنگاه است که همین باور و عقیده دگم و منجمد نسبت به هستی وتاریخ انسان را که نه میتوان آنرا از جنس و تبارعلوم دانیست بنام « اندیشه های علمی » درطول وعرض تاریخ علم و فلسفه به بشریت عرضه میدارند !! یکی از پُرسروصدا ترین و درعین حال منجمدترین تیوریی فلسفی در حوزه زندگی بشرهمانا « تکامل تاریخی انسان » است که بنام « ماتریالیزم تاریخی » در آغازنیمه قرن نوزدهم گذشته توسط کارل مارکس و فریدریک انگلس بصورت فلسفه اجتماعی و بخشی از جهان بینی فلسفی و پژوهش کننده قوانین عام تحول جامعه تدوین شد. و به قول طراحان آن ، مسلمأ تیوری « ماتریالیزم تاریخی » علمی است که دارای دایره کلی تر و عام تر بوده و ازعرصه های مختلف ماکروسوسیولوژی ومیکروسوسیولوژی جدا است. به باور پیروان این اندیشه ، پژوهشگر ماتریالیسم تاریخی یک دانشمند فیلسوف !!است و پژوهشگر جامعه شناسی و رشته های مختلف آن به دانشمند ان و محققان !! همان رشته ها اطلاق میگردد ؛ اکنون با توجه به مسائلی که دربالا آمد ، میتوان به یک کژفهمی عمیق فلسفی اشاره کرد وآن کژفهمی شرائط ومناسبات تاریخی وفرهنگی روزگاری است که فلاسفه بزرگ وبانیان اندیشه های « ماتریالیزم تاریخی » در آن زندگی میکردند ، چنانچه در مورد کارل مارکس Karl Heinrich Marx معروف است که وی فلسفه هیگل فلیسوف نامدار آلمانی را وارونه ساخت و می گویند اساس مارکسیسم آن طور که در «مانیفست کمونیست» نیز بیان شدهاست بر این باور استوار است که تاریخ جوامع تاکنون تاریخ مبارزه طبقاتی بودهاست و در دنیای حاضر دو طبقه، بورژوازی و پرولتاریا وجود دارند که کشاکش این دوتاریخ را رقم میزند ، مگر فریدریک هیگلFriedrich Hegel هرگزادعا نداشت که تمامی مسائل و دشواری های انسانی محصول وضعیت طبقاتی اند ، که به گمان او ( هیگل ) یک دولت مقتدر میتواند تضاد ها را نشانی کند و برای دشواری های موجود در جامعه راه حل های ممکن دریابد ، به باور هیگل، دولت های مورد نظر وی چنان امکاناتی را فراهم می آورد که اختلافات طبقاتی را در چهار چوبهای راه حل های پیشنهادی ممکن ، قرار میدهد ، روی همین سبب فریدریک هیگل Friedrich Hegel بار ها بیش از کارل مارکس به آنچه که امروز « دموکراسی » نامیده میشود نزد یکتر است . مارکس در راستای شکل گیریی بینیش ماتریالیستی خود متن کوتاهی « در آمدی به نقد فلسفه حق هگل » که در پایان سال ۱۸۴۳ به عنوان یک انقلابی کمونیست نوشت به این نتیجه رسید که پرولتریا فراتر از « نیروی نقادانه معترض » اثر فلیسوف دیگر المانی یعنی لودویگ آندریاس فویرباخ Ludwig Andreas Feuerbach به پیش میرود زیرا در متن افکار و اندیشه های کارل مارکس هنوز هم آثار و رسوبات تفکر هگلی احساس میشود . نکته تازه ای که در مورد بینیش فلسفی و تاریخی کارل مارکس باید اکیدأ درنظر گرفت و قضاوت های مان را نیز بر همان اصل استوار ساخت این است که : از آنجائیکه درونمایه ی متن فلسفه ماتریالیزم تاریخی نیز بیانگر رابطه انسان با جهان و هستی است ناگزیر باید شرائط سیاسی و اجتماعی حاکم بر محیطی که کارل مارکس در آن می زیست در نظر گرفت ، این مسأ له از آن جهت برای ما حائز اهمیت است که نه میتوان بدون آنکه بدانیم مناسبات حاکم بر قلمرو وسیعی از اندیشه های سیاسی بویژه فلسفی یک دانشمند و فلیسوف چگونه بوده اند درباره اندیشه ها وتیوری های بزرگترین فلاسفه به یک نتیجه گیریی علمی واخلاقی رسید . چنانچه گفتیم مارکس افکار فلسفی فیلسوف نامدار آقای فریدریک هیگل Friedrich Hegel را که بر سه پایه اساسی استواربود با واژگون ساختن آن چراغ راه خود قرار داد لازم است راجع به افکار واندیشه های فلسفی هیگل بصورت مختصر بدانیم چنانچه از خصوصیات مقولات هگل این است که او از جنس به نوع می رسد و سپس هر نوعی را جنس تازه میانگارد و از آن به انواع پست تر پی میبرد . مثلاً اولین سه پایهٔ فلسفهٔ هگل ، «هستی ، نیستی و گردید ن یا شدن » است. او از هستی آغاز میکند. و می گوید هستی اولین و روشنترین مفهومی است که ذهن بدان باور دارد و میتواند پایهٔ مناسبی برای آغاز فلسفه باشد. اما هستی در خود مفهوم متضاد خویش یعنی نیستی را دربر دارد. هر هستی در خود حاوی نیستی است. هستی او دارای هیچ تعینی نیست و مطلقا نامعین و بی شکل و یکسره تهی است و به یک سخن خلاء محض است . این خلاء محض همان نیستی است. پس هستی نیستی است و نیستی همان هستی است. این گذر از هستی به نیستی به گردیدن یا شدن ، میانجامد و سه پایه کامل میشود. مقوله سوم نقیض دو مقوله دیگر را در خود دارد ولی شامل وجوه وحدت و هماهنگی آنها نیز هست. بدین گونه گردیدن یا شدن هستی ای است که خود نیستی یا عدم دانسته میشود . تاریخ علم و فلسفه گواه براین حقیقت است که تمامی مؤلفه های مانند مطالعه و پژوهش راجع به هستی که از سوی فلیسوفان و دانشمندان ناموری چون هیگل ، فویربا خ ، کارل مارکس و دیگران که دربالا مختصرأ بر اندیشه ها و افکار شان مکثی صورت گرفت یا خود از بلند رتبه ترین مقامات مذهبی یعنی پاپ ها و اُسقف ها ی مسیحیت و یهودیت محسوب می شدند ویا هم " شجره النسب " اندیشه ها و افکار شان از لحاظ جوهر معنویت به مراجع بزرگ مذهبی میرسید ؛ البته باید به احترام کامل خاطر نشان گردد ، قبل از آنکه راجع به یک معادله مجهول فلسفی مربوط به هستی و کائینات و یاهم زندگی تاریخی توده ها که انسان با کمک از نیروی « عقلانیت و خِرد »آنرا تجزیه وتحلیل میکند به این پرسش پاسُخ ارائیه گردد که این جوهریا دیالیکتیک شناخت و عقلانیت که معادلات مجهول فلسفی و یاهم مناسبات تاریخی و فرهنگی جوامع بشری را به غلط ویاهم صحیح کشف ، تحلیل و تجزیه میکند از کدام جنس و چه مؤلفه ها ی از شناخت و معرفت به حساب می آید ؟ و اصولأ برفرازقلمرواین تجزیه و پژوهش که به قول سارتراگزستنسیالیست شهیرفرانسه قلمرو یک جریان« نیازشناس» است جریانی که از قرن های متمادی آخیرأ دوباره آغاز شده است و درمقابل پدیده ها و معادلات جدید فلسفی تحلیل ، و پیشنهاد خاص خود را دارد و بدین سان یک بعثت جدیدی را در حوزه هستی و تاریخ انسان آغاز کرد و راه هدایت تازه ای نشان می دهند ؛ در پرتو همین استدلالی که در بالا به آن اشاره گردید میتوان گفت که طرح این گفتمان را یک مسأ له « درون دینی » * " البته توضیح این مطلب نیز بسیار ضروری است که در راستای چنین پژوهش ، پژوهشگران باید جنبه های فلسفی دیانت با پهلوهای تاریخی و اجتماعی ادیان که در مقاطع مختلفی از تاریخ بشر توسط انبیای عظام الهی از سوی خداوند ( ج) بر بشر نازل گشته اند با شد ت و جدیت فراوان تمییز وتفکیک گردد " ، * باید دانیست و نه میتوان آنرا خارج و بیرون از قلمروفلسفی « دیانت » به حساب آورد. بنابراین طرح چنین گفتمان کلاسیک فلسفی که پدیده های بی نهایت هستی بویژه « فلسفه تاریخ» که چگونگی حیات تمدنی انسان را مورد بحث قرار میدهد ، این پرسش را در اذهان عموم بشریت ایجاد میکند که چه کسی باید حکومت کند واصولأ رابطه «حکومت » با « دیانت» چیست و چه باید باشد ؟ چنانچه میدانیم طرح سوالات فوق کلاسیک است و لزومأ پاسخ های کلاسیک ِ سیاسی را باید ارائیه کرد ، فیلوسوفان ِ گوناگون ، نظریه پردازان و متفکران اجتماعی و فلسفی ، نظریات و پاسخ های گوناگون و بعضأ متضادی به این سوال داده اند اما تمامی از این فلاسفه و دانشمندان هرچند بصورت نادرست و با یک مغالطه " شبه علمی و فلسفی!! " مفهوم « عدالت اجتماعی» در جامعه را از نظر دور نداشته اند . البته بازهم با کمال احترام به اندیشه والای انسان یا به قول مولانای بزرگ که انسان را مخاطب قرار داد وگفت که ای برادر توهمان اندیشه ای. ما بقی خود استخوان و ریشه ای باید خاطر نشان ساخت که اکثر مدارک علمی و تاریخی همچنان کتب مقدس آسمانی نیز حکایت از چنین مفهوم والای از هستی و کائینات دارد ، چنانچه قرآن پاک بصورت روشن مبحث مفهوم دین را درسومین آیه سوره المائده اینگونه:الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا ّ مطرح ساخته است . ترجمه : امروز، دین شما را کامل کردم؛ ونعمت خود را برشما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان دین شما پذیرفتم . قرآن شناسان و محققان علوم دینی بالخاصه دانشمندان ادبیات زبان عرب وقتی این آیه مبارکه بویژه مفاهیم وواژه های مهم فلسفی و تاریخی آن مانند " اِکمال " ، " اِتمام " ، " دین " و" اسلام " را با ارتباط اجزای دیگرآیه فوق الذکر مانند " یوم " ، " نعمت " و " رضایت " مورد مطالعه قرارمیدهند چنین نتیجه می گیرند که در این مبحث مسائل بسیار مهم و چند جانبه ای که بیشترواژه های فلسفی و تاریخی را حمل میکند وازسوی خداوند بزرگ دریک مقطع خاص ومهمی ازتاریخ بشربر پیامبر بزرگ اسلام محمد ( ص) نازل شده است گنجانیده شده اند . قابل ذکر است که برای تفسیر علمی قرآن بویژه سوره های گوناگون این کتاب لازم است که انگیزه نزول آن یعنی همان « شأ ن ِنُزُ ول » معروف در تفاسیری از قرآن با در نظر داشت شرائط کلی و اوضاع عمومی جامعه عرب که محمد پیامبر اسلام در آن زندگی میکرد و نهضت تمدن ساز اسلامی را پایه گذاری کرده بود در نظر گرفت . چنانچه اکثریتی از قرآن شناسان ، دانشمندان و محققان به این نظر اند که سوره المائده که یکی از آخرین سوره های قرآن است که خطوط اساسی رهبریی جامعه بشری را برای همه زمانه ها و تمامی نسل های جامعه انسانی ترسیم میکند . ازآنجا ئیکه مطلوب ما دریافت مفهوم و معنی حقیقی دین است لهذا باتوجه معنا ی این واژه میتوان گفت که واژه دین که از دِ ن اخذ شده است و بر مناسبات میان انسان ها و پدیده ها دلالت میکند که در حوزه تاریخی جامعه مدنی و درمحدوده فلسفی ارتباطات و مقدرات اشیأ را دربر میگیرد روی همین ملحوظ روز قیامت یا روز همان محاسبه و مقدرات نیز در قرآن " یوم دین " خوانده شده است .