سید خداداد فطرت
پدر معنوی مجاهدین یا بابای ملت افغانستان
ژنرال حمیدگل در مصاحبه با بی بی سی فارسی
کسانیکه با مطبوعات و رسانه ها سر و کار دارند نام ژنرال حمیدگل برای آنها بیگانه نیست و بویژه فرزندانش (مجاهدین) که تا ابد ممنون کمکها و رهنمائی های پدرانۀ او خواهند بود.
روز سه شنبه بیست و هشتم سپتمبر، ژنرال حمیدگل رئیس سابق (آی اس آی) پاکستان در مصاحبه با هارون نجفی زاده خبر نگار تلویزیون فارسی بی بی سی، در مورد اعضای جرگۀ صلح افغانستان که تازه از جانب حامد کرزی رئیس جمهورمعرفی شده است، صحبت میکرد ، اظهار نظر وی از جایگاه یک رهبر و فرد تصمیم گیرنده در امور افغانستان بود نه از موقف یک فرد خارجی تحلیلگر و یا کار شناس نظامی. این موضوع بنده را واداشت تا در مورد سوابق کار و هسته گذاری تنظیمهای جهادی توسط او معلومات ارائه نموده و در خاتمه در بارۀ صحبت های او راجع به اوضاع جاری کشور نتیجه گیری نماییم.
ژنرال حمیدگل رئیس سابق سازمان اطلاعاتی ارتش پاکستان (آی اس آی) که در زمان ریاست جمهوری ضیأالحق مسئول ادارۀ امور افغانستان بود، در پرورش نطفۀ بنیادگرائی افراطی نقش محوری بازی کرد، او که هم از صلاحیت و هم از امکانات وافر برخوردار بود در زمان حضور ارتش سرخ در افغانستان بدستور ژنرال ضیأالحق مامور تنظیم و سازماندهی پسران بی سرپرستی گردید که از ترس تنبیه بزرگان فامیل از خانه فرار کرده بودند و در پرورشگاهی در پاکستان تحت آموزش قرار داشتند. این فرزندان نا صالح که دامن مادر وطن را رها کردند در دام پدر خواندۀ طمعکاری افتادند که همیشه از آنها سؤ استفاده میکرد و گرچه جسما بزرگ بودند ولی از نگاه عقلی نیاز به پرورش و آموزش های فوق العاده داشتند که این پروسۀ آماده سازی توسط ژنرال حمیدگل انجام شد.
آماده سازی رهبران جهادی زمان نسبتا طولانی را در بر گرفت، زمانیکه آقایان ربانی، حکمتیار، سیاف و مسعود به پاکستان فرار کردند، محمد داود در افغانستان و بوتو در پاکستان بر سر قدرت بودند و روابط افغانستان و پاکستان بسیار تیره و تار بود و با ورود آنها به پاکستان ابزار خوبی در دست( آی اس آی) قرار گرفت تا از آنها علیه حاکمیت افغانستان استفاده نماید ولی دیری نپائید که حکومت سکولار بوتو توسط ژنرالان ارتش به سرکردگی ژنرال ضیأالحق از قدرت ساقط و بجای آن حکومت نظامی اعلام گردید که ضیأالحق در رأس آن قرار داشت.
با بقدرت رسیدن ضیأالحق نظام اسلامی بنیادگرا جای سیستم سکولاریسم را گرفت و زمینه برای رشد اندیشه های افراطی مهیا گردید و از جانب دیگر تغییر رژیم در ایران و افغانستان در وقفه های کوتاه به نفع حکومت اسلامگرای پاکستان تمام شد. پیروزی انقلاب و استقرار حکومت مذهبی در ایران در جوار پاکستان ممد رشد اسلامگرایی و سازمانهائی گردید که برای استقرار سیستم حکومت اسلامی مبارزه میکردند ولی تغییر رژیم در همسایه ای شمالی پاکستان مواضع حکومت پاکستان را به خطر جدی مواجه ساخت ولی بهانۀ خوبی شد برای دست اندازی و مداخلات بیشتر پاکستان در امور داخلی افغانستان. با پیروزی( مارکسیست ـ لینینیست) های طرفدار شوروی در افغانستان، پاکستان و حامیان غربی آن تهدید بالقوۀ ابرقدرت اتحاد جماهیر سوسیالیستی را بیشتر و نزدیکتر احساس میکردند و به همین منظور دست بکار شدند.
در داخل افغانستان فقط چند ماه بعد از کودتای ثور شورشهای ضد دولتی آغاز گردید و این شورشها بدون سازماندهی سیاسی و فقط در عکس العمل به عملکرد خلقی ها بود اما در خارج از مرزهای افغانستان، پاکستانی ها مترصد بودند تا از بی ثباتی اوضاع سیاسی و امنیتی افغانستان به نفع کشور خود استفاده نموده و از انکشاف اجتماعی، توسعۀ تکنالوژیکی و بخصوص تقویت اردوی افغانستان جلوگیری نمایند ولی امریکا و کشورهای شامل پیمان آتلانتیک شمالی(ناتو) نگران گسترش نفوذ سیاسی و نظامی اتحاد شوروی در کشورهای حوزۀ اوقیانوس هند بودند و این امکان از طریق افغانستان به راحتی میسر بود.
اما سازماندهندگان شورش پنجشیر علیه دولت جمهوری محمد داود که نه توجیه دینی و نه بهانۀ مردم پسند برای اغتشاش آفرینی خود داشتند و هم نه جایی برای پنهان شدن در داخل، به پاکستان فرار کردند و در آنجا برای استفاده شدن در چنین موقعی تحت آموزش قرار گرفتند و برای خود شان هم زمینۀ توجیه پیدا شد تا به بهانۀ دفاع از کیان دینی و اسلامی ملت مسلمان افغانستان در آستان مقدس سردار اسلام ضیا ء الحق سربسایند و عنان اختیار را به نائب آن ژنرال حمیدگل تسلیم نمایند.
از آنموقع ببعد نقش ژنرال حمیدگل بارز شد و برعلاوۀ ریاست اطلاعات ارتش، بحیث فرماندار حوزۀ افغانستان آغاز به فعالیت نمود.
ژنرال حمیدگل میدانست که نفوذ در افغانستان جز از طریق پف کردن به آتش احساسات شعله ور شدۀ مردم میسر نیست و مسیر عبورهم افرادی را انتخاب کرد که در مدرسۀ راهنمایی( آی اس آی) مشغول فراگیری دروس « راه های رهبر شدن» بودند که مسعود هم شامل همین مجموعه بود و اینکه او بعد ها چی تاکتیک هایی را برای پنهان نگهداشتن هویت اصلی خود به پیش گرفت بماند.
آقایان، مدرسۀ فراگیری« راه های رهبر شدن» را به پایۀ اکمال رساندند و منتظر صدور حکم رهبریت از جانب ولی امر، ولی باید بستر فعالیت آنها هم بعنوان رهبر آماده میشد. بنابراین ژنرال صاحب طرح تشکیل تنظیم ها را ریخت تا بتواند این آموزش یافتگان خاص را به رهبری منسوب نماید.
در ابتدا تنظیمهای نظیر حزب اسلامی برهبری حکمتیار و جمعیت اسلامی برهبری ربانی اعلام موجودیت کردند و پول و امکانات وافر در اختیار شان قرار داده شد تا در میان قیام کنندگانی که در جبهات داخلی با کمبود امکانات تسلیحاتی و پولی مواجه بودند نفوذ و زیر چتر رهبری خود قرار دهند.
دیری نگذشت که رهبرشدگان بر سر تقسیم امکانات و نحوۀ ارتباط با (آی اس آی) باهم کنار آمده نتوانستند و دو تنظیم به هفت تنظیم منقسم گردید.
موازی به این رخداد در ایران هم که تازه انقلاب اسلامی به پیروزی رسیده بود و انقلابیون بسیار مایل بودند سیستیم حکومت داری ولایت فقیه را خارج از مرزهای ایران نیز صادر کنند، شیعیان افغانستان برای آنها نیز طعمۀ مناسب پنداشته میشد بدین ملحوظ به تشکیل احزاب و سازمانهای شیعی در ایران مبادرت ورزیدند تا بتوانند خادمان مخلص ولایت مطلقۀ فقیه را از میان طلبه های قم انتخاب و به رهبری بگمارند و بواسطۀ آنها منافع خودرا در میان بخشی از مردم افغانستان تامین نمایند و همین کار راهم کردند تا از قافلۀ مداخله گران جهانی عقب نمانند ولی این کجا و آن کجا.
پاکستانی ها با زیرکی و موزیگری از جیب آمریکا خرج میکردند ولی کار را برای خود انجام میدادند ولی جمهوری اسلامی ایران از جیب ملت ایران حاتم بخشی مینمودند و بازده چندانی هم برای شان نداشت.
ژنرال حمیدگل که بعنوان پدر معنوی مجاهدین افعانستان شهرت یافته است در واقع هسته گذار تشکل های مجاهدین در پشاور و خط دهندۀ اصلی رهبران تنظیم ها بود و میتوان گفت او آمر اصلی و تنظیمهای جهادی اجراکنندگان سناریوی از پیش نوشته شدۀ او بودند.
پاکستانی ها چنین شانس طلائی را از خدا میخواستند تا زمینۀ مساعد گردد که اففانستان را به خاک سیاه بنشانند، اما افغانهای غیرتمند ولی کوتاه نگر همیشه مشغول حفاظت کلاه و لنگی خود بوده اند تا نماد غیرت آنهارا باد نبرد، بی خبر از آنکه در زیر کلاه چه بمبی کار گزاری شده است و بمجرد کمی سهل انگاری منفجر شود، هم کلاه و هم سر پنهان شده زیر این نماد غیرت را متلاشی سازد.
مجادله بین نوگرائی و کهنه گرائی افراطی در افغانستان که هیچکدام خواستهای مدنی جامعۀ ما را انعکاس نمیدهد، وطن را به نابودی کشانید و در دام اجانب اسیر کرد. عدۀ خواستند بدون هماهنگی با متن جامعه، سوسیالیزم نوشته شده در کتابهای مارکس و لینین را در افغانستان پیاده کنند وعدۀ دیگر متعصبانه و کورکورانه تصمیم گرفتند تا جلو هر نوع پیشرفتی را به بهانۀ بخطرافتادن دین سد کنند و بد تر اینکه هردو طرف دست به دامن بیگانه زدند و بدون فکر کردن کشور را میدان زور آزمایی دو ابر قدرت شرق و غرب ساختند که آنوضع بگونۀ دیگر تا امروز ادامه دارد.
نقش ژنرال حمیدگل در نهادینه کردن فرهنگ خشونت در افغانستان کاملا بارز است و مدرسۀ نفرت آفرینی او، شاگردانی را تربیت کرد که کابل زیبا را به ویرانه تبدیل کردند و امروز در جای جای جامعه حضور دارند و از هیچ رنگ عوض کردنی ابا ندارند، گاهی دموکرات شرقی، زمانی مجاهد، موقعی طالب و گاهی هم در لباس تکنوکرات غربی ظاهر میشوند ولی بیس فکری آنها ثابت و همسان است و هیچ تغییر نمیکند، وقتیکه یک فرد بیگانۀ فرتوت که زمان مصرف آنهم گذشته است بخود اجازه میدهد تا بجای ملت افغانستان حرف بزند و نظام آیندۀ مارا تعیین کند، نمایندگی از چه وضعیتی میکند؟
آقای حمیدگل در مصاحبه اش با تلویزیون بی بی سی، کرزی و اطرافیانش را خاین خواند و پیروزی نظام طالبانی را بر سکولاریزم نوید داد و آنقدر با اطمینان حرف میزد که گویی تقدیر و سرنوشت ملت افغان بدست او نوشته شده است. گرچه مقدرات مجاهدین بدست او بود و هنوز هم از گلبدین حکمتیار به لحنی یاد آوری میکند که پسر اصلی او باشد و دارد سرنوشت آیندۀ اورا تضمین میکند، موفقیتی که بدست خود حکمتیار رقم نخورد و احتمالا آرزوی ریاست جمهوری را با خودش به گور خواهد برد.
ژیستی که ژنرال حمیدگل در مصاحبه اش به خود میگیرد ذهن جستجوگر را برآن وامیدارد، مشکوک شود نکند که وصیت نامۀ از ظاهرشاه نزد او باشد که درآن تذکر رفته باشد؛ « بعد از مرگ من ژنرال حمیدگل بابای ملت افغانستان است» و ما نمیدانیم؟
متأسفانه ما خیلی چیز ها را نمیدانیم ولی تظاهر به دانستن میکنیم، ما هنوز نمیدانیم موقف ما در جهان چیست و سرنوشت مارا کی رقم میزند و نزدیکترین روز یعنی فردای ما چه خواهد شد؟ همۀ ملت ما سر درگم و سرگردان و غرق در غیرت و شجاعت و فرهنگ قهرمانی و ساختن قهرمانهای اسطوره ای، دیگر هیچ.
ژنرال حمیدگل از بهای معامله و فروش افغانها، پاکستان را گلستان ساخت و از جانمایۀ ملت ما ایران عمران شد، اما خود یا در غربت خانۀ مردم زندگی میکنیم و یا خیلی های ما در خانۀ خود هم جایی برای پناه کردن شب نداریم. هرکه می آید برای ما بابائی میکند و ما را به برادران تنی و نا تنی تقسیم مینماید تا همیشه حکمتیاری باشد که بر سر مسعود بکوبد و مسعودی که بر مزاری بتازد و طالبی که همۀ ملت را با دره بنوازد و خود ازین موش و گربه بازی حذ ببرد و بر ما بخندد.
بادۀ قدرت حوادثی را در آفغانستان رقم زد که باده نوشان مست را در زمان تصدی قدرت بخواب ناز فرو برده بود و از اثر همین مستی امین تره کی را خفه کرد، کارمل قصر امین را به توپ بست و نجیب کارمل را از قدرت خلع کرد و بالاخره نجیب هم توسط رفقای هم حزبش اسیر محوطۀ سازمان ملل شد و زنده باز نگشت . از ذکر حوادث فوق میخواهم نتیجه بگیرم که در تمامی این رخدادها یک نقطۀ عطف مشترک وجود دارد و آن اینکه:
در ختم دورۀ حکومت دموکرات های چپگرا، نزدیکان امین، خود کارمل در مصاحبه با مصطفی دانش خبرنگار( بی بی سی) در حیرتان و اسحق توخی رئیس دفتر دوکتور نجیب الله در برنامۀ صفحۀ دو تلویزیون (بی بی سی فارسی) تمام کاسه کوزه های حواث تلخ گذشته را بر سر روسها شکستاندند و مسعود نیز عین حرف ها را در رابطه با (آی اس آی) و ساپورت کردن حکمتیار و طالبان تکرار میکرد و این بیماری به حامد کرزی هم سرایت کرده است.
سئوال اینجاست که چرا اقایان در زمان بدست داشتن قدرت متوجه این امر نشده بودند که خارجی ها از آنها فقط بعنوان جاده صاف کن استفاده میکنند و نه بیشتر؟
قطع حمایت روسها از دولت دوکتور نجیب الله، در میدان رها شدن تنظیم های جهادی از جانب آمریکا و پاکستان بعد از تصاحب قدرت، و حملۀ ارتش آمریکا به افغانستان و ساقط کردن طالبان، همه مثالهای روشن و دور از انکاری است که مستی و گیجی سیاستمداران افغان را ثابت میسازد و زمانی به هوش می آیند که کار از کار گذشته باشد و تازه بدتر آنکه اگر موقعیتی پیش آید که نفع شخصی شان در آن نهفته باشد کردارهای گذشته را ده ها بار دیگر هم تکرار میکنند. این شرابخواری و رقص در معرکۀ رندان هنوزهم ادامه دارد و ادامه خواهد یافت.
شراب اهورائی حمیدگل هنوزهم حکمتیار را مست نگهداشته است و گاه نا گاه از سر مستی طرحی را پیشکش میکند که تا هنوز هزاران بار آنرا تکرار کرده است ولی شرابی را که به طالبان میدهد شاید از نوع دیگری است که نوعیت آن تا هنوز نا مکشوف باقیمانده است ورنه هیچ انسان عاقلی به ارادۀ خود تن به کشته شدن نمیدهد.
اظهارات ژنرال حمیدگل بسیار زننده و توهین به ملت افغان بود اما تا هنوز هیچ مسئولی به آن واکنش نشان نداده است، عدم واکنش نهاد های رسمی شاید این حدس را تقویت کند افغانها همیشه به یک بابای ملت ضرورت دارند و بعد از فوت ظاهرشاه، ژنرال حمیدگل به این جایگاه صعود کرده است و سخنان تازۀ او ازین موقف بوده است.
آخرین نتیجه ای را که میخواهم بگیرم اینست که:
تا چه زمانی دیگران برای ما بابائی کند و به یک بابای ملت نیاز داشته باشیم که با یک دست بر سرما بکشد و با دست دیگر جیب ما را خالی کند و اگر توانش یاری کرد با شمشیر پای ما را هم قطع کند. چرا هریک از ما بابای خود نباشیم و خود تصمیم گرفته نتوانیم که چه کنیم و چه نکنیم؟
این مهم میسر نیست جز اینکه واقعیت های جامعۀ خود را آنگونه که هست بپذیریم و در جهت رفع کاستی های آن بدون ذهنیت های از پیش ساخته شده برخورد و اقدام نماییم.