محمد عالم افتخار

                        

(( پیوست 1 ))

 

 

«جنبش چپ »

 و معادله ای از کاشف « نسبیت » (اینشتاین) 

“ only two things are infinite ,

The universe and human stupidity , and I` m not sure about the former. “

ALBERT EINSTEIN

«  فقط  دو  چیز  بی نهایت  اند ؛

کائینات     و                             استوپیدیای بشر .

 و من  در بارهء اولی مطمئن  نیستم  . »              (آلبرت اینشتاین)             

به دلیل یک مشکل تخنیکی نتوانستم این هفته قسمت پنجم بحث را بروز نمایم و در عین حال موضوع کلیدی دیگری پیش آمد و لذا ترجیح دادم به امید رفع مشکل تخنیکی ؛ وقت بازنویسی آنرا به موضوع جدید بدهم که قطعاً پیوسته به بحث هم هست . پیام گرمی از دکتور جهش دریافت کرده ام که از نظر دوستان ارجمند می گذرد :

 برادر عزیز ؛ دانشمند گرامی افتخار ؛ سلام زیاد به شما و همه اعضای فامیل میرسانم . بخش چهارم جنبش چپ را خواندم . بسیار عالمانه نوشته شده ؛از لطف بی پایان تان یک عالم ممنون . من در خصوص نوشته های شما با یک دوستم ( داکتر آموزش و پرورش؛ سابق استاد در دانشکدهء آموزش و پرورش دانشگاه کابل ؛ رئیس در وزارت تحصیلات عالی در زمان تره کی ) صحبت کردم . پس از خواندن مضمون شما گفت :

«اگر اعضای حزب پس از انقلاب چنین فکر میکردند ؛ انقلاب به آن عده مشکلات مواجه نمی شد .»

                                                                خدا حافظ ؛ یار زنده صحبت باقی

                                                                           سید احمد ـ کانادا

                                                                         12 دسمبر 2010

 در عین حال به آن دوستان که به بنده ارشاد فرموده اند تا کشف دورانساز ایوان پاولف در راستای انعکاسات شرطی و غیر شرطی و نیز سیستم های علامات اولی (طبیعی) و ثانوی را در تعریف بشر و تفکیک آن از متباقی جانداران وارد نمایم نیز اطمینان میدهم تا جائیکه مباحث بیش از حد اکادمیک و تخصصی نشود ؛ به آنها خواهم پرداخت .

اینک الحاقیه یا پیوست :

 

هند برتانوی (پاکستان):

از فارورد پالیسی « جهادی »  تا بفرزون « قبیله وی جنوب » در افغانستان !؟

 

شاید کسانی کم نباشند که از دیدن این عنوان تعجب کنند و تعبیراتی پیشبینی ناپذیر به عمل آورند . چرا که ما چندین نسل زندهء موجود  در افغانستان قریب  به همان اندازه  شستشوی دماغی شده ایم که طلاب مدارس « دینی » و مراکز تعلیم و آموزش و پرورش تروریست ها و انتحاریون در آنسوی دیورند لاین  و نیز نقاط  دیگر در جهان شستشوی مغزی میگـردند و به اوهام  و باور های شهادت طلبانه معتاد ساخته میشوند .

ولی این عنوانی است  بر آمده  از دل واقعیت تاریخ ، حقیقت  تاریخ  و روح « زمان ـ مکان » . و برای بنی نوع بشر خیلی ها ننگین است که به حقیقتی چنین اظهر من الشمس علم  نداشته باشند ؛ چه رسد به آنکه علیه آن ؛ لب و لُُنج  نیز بکـنند !!!

و برای آنانکه از همین حقیقت و واقعیت ؛ خود شان و پدران و مادران و خواهـران و برادران شان و معنویت و حیثیت و شرافت و غرور بشری و انسانی ی شان تباه  و برباد  گردیده و لحظه به لحظه هم  تباه و برباد میگردد ؛ چیزی فراتر از ننگ  و رسوایی  در سطح  بشر و حتی فروتر از مقام بشر است که در قبال چنین حقیقت و واقعیت در واقع ؛ «بع!» بگویند و «بُور» بزنند !

ما خیلی عربده کشیده ایم و میکشیم  که انگریز اشغالگر و استعمارگر قرن 19 را چنین و چنان طئ سه جنگ و جهاد و غزا در هم کوفتیم  و از اردو های متجاوز 16000  نفری و بیشتر آن ؛ جز قاصدک نیمه جانی ( داکتر برایدن !) زنده نگذاشتیم . استعمار بریتانیای کبیر که آفتاب در مستعمراتش غروب نمی کرد ؛ به نیروی شمشیر و شهامت  ما  روبه زوال نهاد و دیگر نتوانست قامت راست کند و ناگزیر در جزیرهء نمناک و بی نور و بی آفتاب خود  محدود و منزوی گشت !؟

من نه تنها قصد کم زدن و خوار شمردن حماسه های رزمنده گان دلیر و با شهامت و پاکباز این سرزمین را که به راستی هم مصدر چنین قهرمانی ها و از جان گذشته گی های  رزمی  برای حراست از محد و لحد  نیاکان و اجداد خویش گشته اند ؛ ندارم  بلکه ـ نه هم زیاد اتفاقاً!ـ  درست از سوی همآنان است  که اینک گریبان خود و همعصران خویش را میگیرم  و همه را به دادگاه تاریخ احضار میکنم !

کمترین پرسش های این دادگاه ـ این عادلانه ترین دادگاه !ـ این است که آیا ما مثلاً  در پی نابود کردن اردوهای ی چنان عظیم  بریتانیا و در هم کوبیدن الکساندربرنس ها ، مکناتن ها ، شاه شجاع ها ... چه کردیم و چه گل ها به سر خود و دیگران زدیم ؟

صرف نظر از موارد  دیگر ؛ بالاخره آیا توانستیم ؛ تمام قلمروی پیش و پس از اشغالگری های بریتانیا از دست داده را دو باره به چنگ آوریم و « آزاد» کنیم ؟؟

کسی که در برابر این پرسش ؛ امروزه ؛ آب نمیشود و به سان روز محشر در حسرت پناه گاه و پنهانگاهی ؛ بار ها و بار ها نمی میرد ؛ یقیناً  بشر نیست ؛ البته  بر ضد  توهم  بعضی ها ؛ وقتی میتوان افغان و مسلمان  بود که بتوان بشر بودن خود را به ثبوت رسانید !!!!

ما در عالم موجودات حیه ؛ هیچ جانوری را نمی شناسیم که پیش از بشر بودن ؛ افغان باشد و مسلمان باشد و چیز هایی از این ردیف ...!

ساده ترین پاسخ این پرسش « نه! » است ؛ چرا که بریتانیا مقداری کوهساران و بیابان های تقریباً به درد نخور برای خودش را ؛ رها کرد ولی آنچه را که تن و پیکر و جسم و جان ما را میتوانست و می بایست کامل سازد ؛  با چنگ و دندان قایم گرفت و برای خودش نگهداشت . علاوه بر آنچه « رنجیت سنگهـ » پنجابی به دلیل درایت ! ما از ولایت زمانشاه  به ناکجا ها رسیده و بخش های بزرگ بدنهء افغانستان را قیچی کرده رفته بود ، بریتانیا ( هند بریتانوی!)

برای همین منظور امیر یعقوب خانی ساخت و پرداخت و معاهدهء « گندمک » را صورت داد و امیر عبدالرحمن خانی آفرید و معاهدهء« دیورند»ی را سامان بخشید .

یعنی چی ؟ یعنی اینکه آنچه بریتانیا ضرورت داشت و با در دست داشتن و زیر تصرف داشتن آن میتوانست ( و میتواند !) ؛ همه غایات خود را بر آورده سازد و در نتیجه تمامی قربانی ها و مجاهدت ها و فداکاری های شما و نیاکان تان را ضرب صفر سازد ؛ متحقق گردید ؛ افتخارات رزمی و سلحشورانهء شما و نیاکان شما را در گنداب ننگ  بی تدبیری و بی سیاستی دفن کرد ! و همچنان قدر قدرت منطقه و حاکم بلامنازع بر شما باقی ماند !

با تفاوت هایی ؛ عین مراتب در برابر هند بزرگ ؛ هم تحقق یافت ؛ وقتی برتانیه ناگزیر شد به استقلال هند  تن دهد ؛ هوش و فراست این را هنوز داشت که چگونه از مهلکه جان به در ببرد . لذا بیشتر قسمت های غالباً محصور به خشکی و کوه و جنگل هندوستان را؛ به نام تسلیم  به آزادی  هند رها کرد ؛ ولی بخش های ساحلی عمده و اساسی را به نام های پاکستان شرقی و پاکستان غربی برای خود نگهداشت !

اینکه  نام  خطه های پسین  بریده از افغانستان را  « صوبه سرحد ، قبایل آزاد!... » گذاشت  و به علاوهء آن ؛ نام بریده ها  از هند را به طریق « بازی شیطانی » "پاکستان" و اقدس الاقداس و .. نهاد ؛ هیچ واقعیت و حقیقتی را تغییر نمی دهد و نمی تواند  تغییر دهد ؛ مگر برای مسخ شده گان و به در رفته گان از گسترهء خرد و اصلیت بشری !

لذا هم  « صوبه سرحد » و هم « پاکستان غربی » ، کماکان «هند بریتانوی» =  قلمروی بریتانیا و انگریز های استعمارگر و میراث خواران بعدی آنهاست و فقط  پاکستان شرقی یعنی «بنگال» توانسته  به هویت نوین «بنگله دیش» خود را از چنبرهء این طوق لعنت  رها سازد !

میدانم که این طرح و تبیین را ؛ چیزی چون سازمان « ملل متحد » ، حقوق بین الملل و کنوانسیون های بین الدول ، نمیتواند پشتیبانی کند ؛ چرا که گویا « هند بریتانوی » به  نام " پاکستان " و با دعواها و نمایشات  کشور استقلال یافته از بریتانیا؟؟؟ با سوء استفاده از توافقات ابرقدرت ها  در ختم جنگ جهانی دوم ؛ پوست پشک پوشیده و هویت دپلوماتیک  دیگر ؛ جعل کرده است .

ولی دپلوماسی و حقوق و مناسبات بین الدول چندان سنخیتی با علم و فلسفهء شناخت و دانش تاریخ و حتی خرد و اندیشهء متعارف و آزاد بشری ندارند .

دنیای امروز در بهترین حالات فاقد دول و حکوماتی است که به راستی مبتنی بر اساسات شناخته شدهء تعریف ، مقام و شائیسته گی های انسانی باشند .

خود جمله بندی و نام « سازمان ملل متحد » ؛ جمله بندی و نامی عاریتی و تحمیلی است ؛ چرا که در جهان ما در  شصت هفتاد سال پیش ، به مفهوم علمی کلمه حتی «ملت ها» وجود نداشته اند ؛ چه خاصه که آنها باهم « اتحاد » کرده و سازمان « ملت های متحد » به وجود آورده باشند .

حتی این سازمان در مفهوم علمی ی کلمه ؛ اتحادیهء دولت ها نیست ؛ سلسله جبر هایی باعث شده است تا تشکیلاتی ایجاد شود که در آن نفوذ و حق و سهم هر دولت به اندازهء زور اقتصادی و توان نظامی آن است .

روزی دولتی  به نام اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در آن ؛ گاه مقام اول و گاه مقام  دوم  را احراز میکرد ؛ پس از فروپاشیی شوروی ؛ همچنانکه  سیاست جهانی تک قطبی شد ؛ سازمان ملل متحد نیز به زایدهء دیوانسالاری و ملیتاری ی مقامات کاخ سفید (دولت امریکا ) مبدل گردید .

فقط کافیست درین راستا بر به اصطلاح تصامیم و فیصله های چشم و گوش  بستهء شورای امنیت و سایر مقامات آن  در تأئید و تصدیق  لشکر کشی های جورج دبلیو بوش به افغانستان و خاصتاً عراق دقیق شویم .

در همین حال دولت بزرگی مانند چین دهه ها حضوری در به اصطلاح «ملل متحد» نداشت و کرسی نام نهاد « ملت چین » به جزیرهء کوچک تایوان اعطا گردیده بود .

لذا جایی که ما بیابیم " پاکستان" جز هند برتانوی و آنهم هسته و مغز و ماهیت آن هست ، نیست ؛ « ملل متحد » و دستگاه دپلوماسی و حقوق و عرف معمول کنونی «بین المللی!» نمی باشد .

تازه ما از تعاریف و مفاهیم آرمانی و ماهوی بسیار عمیق هم سخن نمی گوئیم . سخن بر سر اصل ها و مفاهیم و ملاک های نسبی و مقایسوی است ؛ مثلاً به همان دلایل و ملاک ها و اسناد و وثایق که هند و بنگله دیش ؛ کشور های مستقل از استعمار کهن بریتانیاست ؛ " پاکستان" فشردهء ترین و کاملترین بازماندهء هند برتانوی است .

اخیراً درسایت وزین اطلاع رسانی افغانستان ذیل خبری ازدرفشانی های پرویز مشرف یا نشست به اصطلاح کارشناسان « افغانستان ـ پاکستان ـ هند » در کابل که در آن رستم شاه مهمند مفکورهء حکومت «اکثریت قبیلوی جنوب» بر افغانستان را طرح کرده است ؛ نظر یک خانم اندیشمند هموطن را خواندم که در تمامی اندام هایم رعشهء عجیبی افگند :

« آنچه پرویز مشرف میگوید و آنچه حمید گل و رستم شاه مومند و ستراتیژیست های بسیار دانشمند!! پاکستان ؛ و هر چه در پاکستان و طبقه حاکمه و اردو و آی ایس آی اش فکر میکنی ؛ بیشتر به تردید می افتی که اینها هم مانند ما بنی آدم باشند 1؟. از این لحاظ از ژنتیک شناسان و جانور شناسان دنیای امروز آرزو میکنم  با تست (DNA) میشود ؛ با اسکن های مغزی میشود ؛ با تست های بیوشیمی میشود و به هر طریق که امکان دارد ؛ زحمتی بکشند و لطفی بکنند و هویت و نوعیت و سنخیت این موجودات را با کدام گونه حیه  که  سر میخورد  تثبیت بفرمایند . بدون این کشف و باز گشایی فکر نکنم مشکل بشریت از ناحیهء تروریزم و بربریت و توحش حل شود . جداً عرض میکنم که علوم بیالوژی خیلی از شناخت موجودات مهمی غافل مانده است .
    خانم ستاره فرخی ـ  مزار شریف
»

میدانیم که تقریباً همزمان با این ؛ در باصطلاح نشست ستراتیژیست های پاکستانی در برلین آلمان غربی هم گویا برای حل معضلهء افغانستان ؛ نظر داده شده بود که پشتون های قبیلوی جنوب افغانستان ناراض اند ؛ آنها و به نماینده گی از آنها طالبان «آی ایس آی » جنبش ملی اند و باید در افغانستان یک حکومت «اکثریت قبیلوی جنوب» به وجود آید . پشتون های دیگر منجمله حامد کرزی و اطرافیان او ؛ و آنها که در« غیر جنوب » زنده گی میکنند ؛هیچکاره اند و افغانستان فقط  و فقط مال و ملک و حق و سهم « پشتون های قبیلوی جنوب » است !

هکذا جاسوس نسبتاً آبرومند آی ایس آی جناب احمد رشید هم ارجاف نامه ای تسوید و با جعل یا اصل 48 امضای ناظران نامنهاد امور جهان ؛ آنهم توسط  تایمز لندن ؛ حرف های مکرر در مکرر جنرال حمیدگل راعنوانی اوباما انتشار داد که باید رأساً با طالبان مذاکره نماید !!!   

اینکه احتمالاً نیازی هست علم  ژنتیک و جانور شناسی درین عرصه  به  داد  ما و بشریت برسد ؛ از طرف بنده  رد یا تائید شده نمیتواند ؛ ولی اگر اندکی به تتبعاتی پیرامون خواص و اخلاقیات استعمارگران برتانوی بپردازیم ؛ خیلی واضح و شفاف در می یابیم که کنش ها و واکنش های طبقهء حاکمهء پاکستان دقیقاً همان کنش ها و واکنش های طبقهء حاکمهء انگلیس وامپراتوری استعماری بریتانیا طئ قرن 18 و19 و نیمهء نخست قرن 20 میباشد ؛ و این صدفیصد ثبوت آن است که 22 یا 24 خانوادهء حاکم در پنجاب و همدستان و همکاسه ها و ریزه خواران شان در سایر حصص «پاکستان» و از جمله «صوبه سرحد» که رویهمرفته مقامات حاکمه در اردو و( آی ایس آی) را هم تشکیل میدهند ؛ فقط عناصر نامبدل کردهء انگریزی و انگریزی شده ؛ هستند و لاغیر .  

بنده خوانندگان گرامی را زیادی به زحمت نمی اندازم ، فقط  لطفاً  اثر وزین « افغانستان  در مسیر تاریخ » را که اکنون به حق در کنار قرآن مجید ؛ در حریم هر خانوادهء مسلمان افغان  وجود دارد ؛ مروری بفرمایند ؛ به ویژه بخشی زیر عنوان « سیاست انگلیس » را .

ابر مرد عزم و رزم و خرد و فرهنگ و عدل و انصاف شاد روان میر غلام محمد غبار در این کتاب جلیل و جمیل و جزیل ؛ حقایقی را موشگافانه بر ملا می نماید که با تأمل  بر آنها تصور میکنم  نیاز بر معاینات ژنتیکی و بیولوژیکی ی پرویز مشرف و ضیاء الحق و اختر عبدالرحمن و بهوتو و ملا بی نظیر و حمید گل و رستم شاه مهمند و احمد رشید و ستراتژیست هایی که در «برلین» نیز اجندای رستم شاه مهمند[ در واقع آجندای حمید گل و اساساً آجندای «آی ایس آی »] را به میان کشیدند ؛ از حتمیت و مقام درجه اول و حاد و عاجل فروتر می آید . من اینجا فقط به چند نمونه اشاره میکنم :

« دولت انگلیس کمتر مجبور شده که به غرض دفاع از جزیرهء خود دست به شمشیر ( استعمال قوای مسلح ) برد ؛ زیرا کمر بند بحر؛ دست هر دشمن را از خانهء او به دور نگهداشته است . پس اشتراک او در جنگ های بین المللی نه از جهت ضرورت و دفاع بلکه از سبب حرص و جهانگیری و حصول فایده بوده است . زیرا فقدان ثروت و فقر در نظر او مرادف جنایت و دنائت (حساب میشده ) است ؛ پس در راه حصول ثروت ، ظلم و فریب  را مباح شمردند . ترقی صنعت و تجارت دولت انگلیس را برای استملاک و استثمار ملل رهبری کرد . و او( انگلیس ) از قرن هژدهم در آسیا و افریقا و استرلیا و جزایر تجاوز نمود  ؛ ملیون ها نفوس بشری را برده  و فقیر و ناتوان ساخت .

در عهد ملکه الیزابت گفته میشد : ایرلندی باید از گرسنگی بمیرد!

با همین اعتقاد بود که دولت انگلیس نژاد «سرخ» را در کانادا محو نمود و هند را تاراج کرد . پارلمان انگلستان که مادر پارلمان های اروپاست ؛ هنگامیگه شهر بیگناه و دوصد هزار نفری اسکندریه مورد بمباران قشون انگلیس قرار گرفت و یا بازار و عمارات و ارگ  کابل  آتش زده شد ؛ مثل روز عید ( پایکوبی و ) شادمانی نمود .

البته حریت فردی ، متانت حکومتی ، ترقی صنعتی و تجارتی ، علمی و فلسفی ، ادبی و هنری انگلستان در جهان مشهور و معروف است ؛ فلسفهء انگلیس روی ترصد و تجربه  تکمیل گردیده و ادبیات دلنشین او محزون و عمیق و دقیق است ؛  معهذا طبقات حاکمهء انگلیس در چیز هایی که به تمام بشریت تعلق دارد ؛ از همه نازلتر اند ....

طبقهء حاکمهء انگلیس که در داخل چنین اوضاعی ( که مرحوم غبار تا اینجا شرح میدهد ) «معبود طلا » را به چشم سر در هندوستان میدیدند ؛ برای دسترس به آن دیگر هیچ قید و بند اخلاقی برای خود نمی شناختند . اما  ادراک میکردند که معدهء یک آدم توان فرو بردن یک اشتر را ندارد مگر آنکه اشتر را در پارچه های کوچکی منقسم سازند  و آنگاه  یک یک  از هضم رابع بگذرانند .

این است که فورمول « نفاق انداز و حکومت کن » در انگلستان به میان آمد و فوقیت انگلستان  بر بنای « ایجاد اغتشاش و خانه جنگی در کشور های دیگر» استوار گردید . مصرف این روش هم از مصرف استعمال شمشیر( قوای نظامی) کمتر و هم غیر مرئی تر بود . میتوانست چهل ملیون انگلیسی را « آقای » چهارصد ملیون نفوس انسانی قرار دهد .»

ابرمرد غبار؛ پس از اینکه تحت عناوین فرعی « انگلیس در هند ، بنگال ، اوده و روهیله ، میسور، مرته ، دکن ، کرناتک ، نیپال ، سند و پنجاب تشریحات مؤجز ولی پر توان و پر گستره ای از شناعت و شقاوت و وحشت و دهشت چیزی به نام استعمار انگلیس به دست میدهد؛ می افزاید :

« زمانشاه افغان که ارادهء استخلاص هندوستان را از استعمار گران اروپایی داشت ؛ هنگامیکه در 1799 وارد لاهور شد ؛ برای تأمین اتحاد هندو و مسلمان و سکهـ ؛ حکومت پنجاب را به یکی از رؤساس دلیر و فعال پنجاب رنجیت سنگهـ داد . اما خود که به سبب اغتشاش داخلی به کشور برگشت ؛ دیگر مجال ورود به هندوستان نیافت . پس ساحهء فعالیت رنجیت سنگهـ در پنجاب گسترش یافت .  رنجیت در سن 12 ساله گی جانشین پدر شده ؛ در هفده ساله گی مادر خود را کشته و در نزده سالگی والی زمانشاه در پنجاب شده بود ؛ چون از آن به بعد  افغانستان در دریای خانه جنگی ها غوته ور گردیده و فرصت دیدن به سوی پنجاب نداشت ؛ از دیگر طرف دولت بابری هند از پا افتاده بود و هم انگلیس های هند برای تحکیم تسلط  خود مصروف امور سایر حصص هندوستان بودند ؛ برای رنجیت  فرصتی  به دست افتاد که به قوهء اراده و هوش خود از مساعدت شرایط استفاده کرده و طرح دولتی را در شمال هندوستان بریزد . هزاران نفر سکهـ های جنگاور زیر پرچم این شخص گرد آمدند و روز به روز دایرهء این دولت نو احداث را توسیع نمودند ( توسعه دادند).

انگلیس ها که از جانب افغانستان در هراس بودند ؛ خواستند از وضع موجود پنجاب استفاده کنند و حکومت سکهـ را بین افغانستان و هندوستان ( برتانوی ) به شکل یک سپر ( بفرستیت ) در آورند . لهذا از 1800 تا 1808 چهار بار نمایندگان انگلیس با تحفه ها و خوش آمد  نزد رنجیت سنگهـ آمده  و مذاکرات دوستانه ای انجام دادند . »

"افغانستان در مسیر تاریخ " مسیر این رویداد ها را تا خلع ( و کورکردن) زمانشاه  وضاحت بخشیده و می افزاید :

« رنجیت که پس از خلع زمانشاه ؛ خودش را به عنوان «سرکار والا» پادشاه مستقلی اعلام نموده بود.. در 1809 شه شجاع فراری خواهش ملاقات با رنجیت نمود. رنجیت از او شخصاً در ساحل اتک استقبال نمود و در 1810 به اتفاق او به لاهور رفت ....چون  شه شجاع  از اغتشاشات داخلی افغانستان آگاه شد؛ در 1812 قلعه نظامی افغانی را در اتک ، در 1818 ولایت ملتان ، در 1819 ولایت کشمیرو در1821 دیرهء غازی خان ودیرهء اسماعیل خان را از محافظین افغانی گرفت ؛ زیرا شاه محمود ابدالی و وزیر فتح خان و برادرانش ؛ افغانستان را به شکل ملوک الطوایفی در آورده و قدرت مرکزی را فدای اغراض شخصی  و جاه طلبی های خانوادگی خود قرار داده بودند  ...(در 1823 رنجیت) پشاور را اشغال نمود . به این ترتیب در ظرف چند سال ولایات عمدهء افغانی درسواحل راست دریای سند از دست رفت . در 1832 سرکلود مارتین وید یکی از افسران مهاجم انگلیس در سند با جلال بسیاری وارد پنجاب شد.. از آن به بعد رنجیت تحت تلقین مستقیم وید قرار گرفت  و وید از او جدا نشد تا رنجیت نمرد . وید یکی از دشمنان جدی افغانستان و شخص مفسدی بود .

شش سال بعد تر (1838) رنجیت سنگهـ با امضای معاهدهء 3 جانبه ( بین شاه شجاع مخلوع ، انگلیس و رنجیت) و شرکت در اعزام قشون به افغانستان ؛ جزء دشمنان افغانستان قرار گرفت . انگلیس ها توسط این معاهده ولایات مغصوبه از افغانستان را در سواحل راست سند رسماً به رنجیت گذاشته بودند (؟) ولی همینکه قشون امدادی رنجیت داخل کابل شد ؛ خودش ..درموقع حساس به نفع انگلیس بمُرد (؟) در حالیکه از 57 سال بیشتر عمر نداشت . از این به بعد است که پنجاب مشتعل میگردد و دولت و استقلال آن از بین می رود .»

میرغلام محمد غبار ضمن توضیح فشرده ولی رسای جریان این اشتعال و اضمحلال استقلال پنجاب می نویسد : « پس قشون انگلیس داخل لاهور گردید و گردنبد سیستم ولسلی را در گردن پنجاب یار قدیمی خود انداخت . تمام اراضی بین ستلیچ و راوی به انضمام ولایات کوهستانی افغانستان ـ که از طرف رنجیت غصب شده بود ؛ به انگلیس ها داده شد .»

اینجا نیز افغانستان در مسیر تاریخ مشحون ازحقایق فجیع و تکاندهنده ای منجمله از مبارزات پاکبازانه آزادیخواهان مناطق افغانی  تحت رقیت انگلیس  میباشد و ادامه میدهد: « حالا حکومت انگلیسی هند ( هند برتانوی) به حیث میراث خوار رنجیت سنگه ؛ همسایه  در به دیوار افغانستان شده و تمام ولایات افغانی سواحل راست سند را در دست داشت . لهذا تمام فشار سیاسی و نظامی او بر شانهء افغانستان افتاد و افغانستان بیشتر از 100 سال دیکر در زیر ضربات سنگین انگلیس با تحمل مصایب و آلام بسیار اجتماعی و خسارات مادی و معنوی قرار گرفت . »

مگر پس از به اصطلاح ظهور پاکستان اسلامی نامنهاد مستقل؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هم ؛ تمام  فشار سیاسی و نظامی او بر شانهء افغانستان نیافتاده و افغانستان بیشتر از60 سال دیگر در زیر ضربات سنگین از جانب آن با تحمل مصایب و آلام بسیار اجتماعی و خسارات مادی و معنوی قرار نگرفته و قرار ندارد . به راستی کو ؛ کجاست تفاوت جمهوریه اسلامیهء پاکستان و حاکمیت استعماری کفریه انگلیسی در هند و پنجاب ؟؟؟

 آهای علامه ها ؛ نابغه ها ، مولانا ها ، آیت الله ها ، صاحب نظران ؛ سیاست دانان ؛ کیاست کاران ؛ جهاد فرمایان ؛ مجاهدان ، طلبای کرام ، بخشنده گان کلید ها و مقامات و مراتب در جنت المأوا و ملکوت...!

کس یا کسانی در صفوف مبارک شما هست که به این پرسش ؛ پاسخی عنایت بفرماید ؟

******

درود بر ابر مرد غبار که پس از ابراز حسرت هایی از وضع مردمان و کشور های آسیایی و همسایهء افغانستان و باید ها ونباید هایی که در قبال شان قرار داشت و قرار دارد ؛ می افزاید :

« چیز مسلم این است که بشریت هنوز از آن مرحلهء نهایی دور است که یک دولت واحد آفاقی بین المللی برپایهء برادری و برابری به وجود آید و این همه کشمکش های منهدم کنندهء جهانی معدوم گردد . زیرا موجه های نشنلیزم ؛ مخصوصاً نشنلیزم کنونی کشور های مقتدر سرمایه داری غرب در مرحلهء مد و طغیان قرار دارد و این نشنلیزم اروپا در شکل نهایی خود جز یک فاشیزم قاره ای چیز دیگر نیست !»

برای اینکه سرنخ آنرا که بالاخره  معمایی به نام جمهوریه اسلامیهء پاکستان از کجا برخاست و به ناگهان کشوری دارای اردوی چندین صد هزار نفری با تجهیزات پیشرفته گردید و نسخهء بدل سازمان های جهنمی (MI6) انگلیس و (CIA) امریکا به نام مخفف مشابه (ISI) در آن به قوام و قدرت رسید وحتی علی الرغم معیشت توده های مردمش با دال و چپاتی ؛ صاحب بمب اتمی گشت ؛ باید ادامه نگارش شاد روان غبار را زیرعنوان « عکس العمل مردم هند » به دقت خواند :

درین سلسله می آید : « در اوایل مسلمانان هند اعتنایی به کانگرس [ حزب سیاسی ایکه با گذر از مد و جزر های فراوان به طرف حزب سراسری هند شدن میرفت ] نداشتند . زیرا رهبران خود آنها مصروف فعالیت بودند ؛ چنانکه چند سال بعد تر از انقلاب مشهور هند ، مولوی محمد قاسم که خود از اجزای انقلابیون بود ؛ مدرسهء «دیو بند» را تأسیس نمود .

گرچه این مدرسه منحصر به علوم دینی بود ؛ ولی مجاهدین بسیاری ( مبارزان واقعی علیه سیطرهء کفار اشغالگر  بریتانوی ) پرورش نمود که به حکم مذهب آزادی هندوستان [ ونه پاکستان !] را از استیلای انگلیس میخواستند .

در این مدرسه تا هفتصد نفر طلبه  مسلمان مجاناً تدریس میشدند و فارغ التحصیلان آن خواهان آزادی و استقلال و مبلغ این روحیه در هند به شما می رفتند . اما انگلیس ها که  تأثیر این مدرسه را در اجتماع هند ـ مخالف منافع خود ـ دیدند ؛ برای خنثی کردن آن ؛ اشخاص بسیاری وارد مدرسه کردند که بعد از تحصیل در زیر نقاب «دیوبند» مشغول خدمت در راه استعمار انگلیس گردیدند .

این ضربت شدیدی بود که شهرت نیکوی سابق مدرسه [در اثر آن ] زخم دار شد . حتی در افغانستان نیر این انزجار از این مدرسه به میان آمد و لویه جرگهء 1306 (1927) در پغمان تصویب کرد که بعد از این طلبهء افغانی در مدرسهء دیوبند تحصیل کرده نمیتوانند .

پادشاه افغانستان امان الله خان امر کرد که فارغ التحصیلان سابق این مدرسه به افغانستان آینده نمیتوانند آزادانه هرجائیکه بخواهند مسکن گزینند بلکه در منطقه ای که دولت تعیین میکند ؛ مجبور به اقامت خواهند بود ....

همین مدرسهء دیوبند بود که بعد ها نمونهء مثال برای سر سید احمد و تأسیس مؤسسهء علیگر او گردید ( و بعد ها هم نمونه مثال برای مدارس متعدد مورد حمایت و هدایت وهابیون و سلفی ها واساساً انگلیس ها و همدستان شان در پاکستان!!)... در 1906 عده ای از روشنفکران مسلمان به تأسیس «مسلم لیک » پرداختند و ده سال بعد هردو مؤسسهء« گانگرس و مسلم لیگ » باهم متحد گردیدند . »

در 1927 کانگرس (متحد با مسلم لیگ) هدف خود «استقلال هند» را اعلام نمود... در 1930 گاندی ( که نفوذ عظیمی در اذهان مردم هند داشت ) جنبش «عدم اطاعت غیر مسلح» را اعلام نمود ؛ اما مسلمین تحت رهبری شوکت علی و محمد علی (جناح) از این اعلام حمایت نکردند . پس از این حادثه شق عمیق بین هندو و مسلمان ایجاد گردید ؛ انگلیس ها گاندی و سران کانگرس را در زندان انداختند .

در همینوقت بود که در ولایات افغان نشین سمت راست سند ؛ عبدالغفار خان مشهور جنبش مردم را رهبری میکرد . نهضت های سیاسی افغانها قبلاً آغاز شده بود . در 1900 حاجی ترنگزایی « حزب الله» را در پشاور و مردان تشکیل کرده بود ؛ در 1920 عبدالغفار خان « انجمن اصلاع افاغنه » را در شمال پشاور تأسیس نمود [ انجمن اصلاح افاغنه !!! نام سخت جالبی است !] در 1928 جریدهء پشتون در اتمانزائی پشاور منتشر گردید و بعد ها جراید « پشتون آزاد، زلمی پشتون و خدایی خدمتگار» بمیان آمد. در 1930 حزب « خدایی خدمتگار» با 60 هزار اعضا موجود شد ؛ همچنان در بلوچستان در 1928 حزب «انجمن وطن» از طرف عبدالصمد خان و در 1929 کانفرانس بلوچ و بعد ها حزب ورور پشتون و نشنل پارتی تشکیل شد .

... بعد از جنگ عمومی (دوم) هندوستان در سال 1947 آزادی خود را به دست آورد ؛ گرچه به دو پارچه هند و پاکستان تقسیم گردید. اما این تجزیه و تقسیم که از نظر تاریخی و جغرافیایی یک تجزیهء مصنوعی و غیر طبیعی به نظر می آمد ؛ در واقع یک امر حتمی بود . زیرا روش استعماری و نفاق افگنی انگلیس قبلاً و در مرور زمان زمینهء افتراق و خصومت بین مسلمان و هندو را ؛ چنان آماده کرده بود که این تجزیه و تقسیم بزودی صورت گرفت .

[ لطفاً خوب دقت بفرمائید :] محمد علی جناح و فیروز خان نون از جمله عوامل عمدهء این تجزیه و تقسیم  و هم مسبب اشتعال مسلمین بر ضد هندو و وحدت ادارهء هندوستان بودند ( این دو نفر اجزای شورای اجرائیه وایسرا [ مرکز ادارهء انگلیسی هند برتانوی] نیز بودند . تا بعد ها [ در مسیر تفتین ها و دسایس آنان ] یک ملیون نفر هندی کشته شد و دو ونیم میلیون نفر مجبور به مهاجرت گردید .

البته متعصبین هندو هم امنیت مسلمین را زیر تهدید امحا قرار داده بودند [ برای اینکه زهر تفرقه اندازی انگلیسی تنها در جان مسلمان نه بلکه در جان هندو و هر ملیت و مذهبی به یکسان اثر میکرد و اجینت ها و جواسیس مزدور او از همه جا و برای همه گان  استخدام و استعمال می شدند و هنوز همچنان است که بود!!!] پس هند تقسیم شد و خون بسیاری بریخت ( حتی رهبران هند و پاکستان و پشتونستان هم سر در این راه گذاشتند ؛ مانند گاندی و لیاقت علی و داکتر خان وغیره )؛ تا دلچسپی و منافع آیندهء استعمار قدیم به کلی از بین نرود . معهذا [ درواقع طئ سلسله یک زنجیر] مایهء آتشین نزاع مذهبی و سیاسی بین هند و پاکستان در سر مسئلهء کشمیر زنده نگهداشته شد ؛ چنانکه مسئالهء ولایات شرقی افغانستان ( پشتونستان) بین افغانستان و پاکستان تضاد عمیقی ایجاد نمود .»

با تمام این حقایق عظیم و تجارب ناشی از شصت ـ هفتاد سال عمر مبارک ! پاکستان و نیز حقایق استخباراتی ی بازی های شیطانی ی بریتانیا... با اسلام و مسلمانان طئ قرن 19 و 20 که رابرت درایفوس در کتاب بزرگش « بازی شیطانی»* افشا کرده است ؛ اگر بازهم  آدم نمایی ؛ پاکستان را چیزی غیراز بقیة السیف « هند برتانوی» و برعلاوه  ژاندارم منطقوی استعمارکهن میداند ؛ باید و حتماً در موردش ؛ تست ها و معایناتی که خواهر ستاره سفارش کرده اند ؛ اجرا گردد !!!

 

نمونه هایی از یگانه گی اخلاقیات حاکمان پاکستانی و انگلیسی :

 

دولت انگلیس از مستخدمان مسلمان خود در افغانستان چنان استفاده سوئی مینمود که از عناصر انگلیس میسر نبود . لهذا تا جنگ سوم افغان و انگلیس (1919) تمام نماینده گان دایمی انگلیس در کابل مسلمانان بودند . بعد از آنکه وزرای مختار انگلیسی نژاد هم در کابل مقیم شدند ؛ معاونین آنها  مسلمان بودند ...

داستان یک عامل مسلمان انگلیسی در افغانستان بیشتر مایه عبرت است . یک خاندان قضات در پشاور از زمان احمد شاه ابدالی زنده گی میکردند. یکی از این قاضی ها محمد حسن بود . این قاضی در دربار شاه شجاع ابدالی عنوان « خان العلما» گرفته و دختری از خاندان خود به وزیر فتح خان داد. در فرار شاه شجاع به هند؛ قاضی ندیم و ملا امام او بود و هم در مذاکرات با حکام سند و رنجیت سنگهـ از جانب شاه شجاع نمایندگی میکرد. معاهدهء مثلث لاهور را نیز همین قاضی به نمایندگی از شاه شجاع امضا گذاشت و تمامیت ارضی و استقلال افغانستان را به انگلیس متبوع خود سودا کرد ...

خلف الصدق همین قاضی « قاضی غلام قادر » یکی از درباریان سردار سلطان محمد خان والی پشاور است که بعد ها در انقلاب هندوستان خدمات زیادی برای انگلیس ها انجام داد. انگلیس ها این شخص را در مسایل سرحدی افغانستان و در امور کابل و هم در اقتصادیات پشاور وارد و نافذ می شمردند. پسران او قاضی محمد جان و قاضی نصرالله  در عوض خدماتی که به انگلیس انجام دادند ؛ تصادیق خدمت از کار گزاران انگلیسی به دست آوردند . اما قهرمان خاندان قاضیان قاضی عبدالقادر مشهور به «قاضی قادرو» بود که  در دربار امیرشیرعلی خان ... [ گل های زیادی به آب داد!]»

این رشته سر درازدارد و تا خائینین ملی ایکه تحت نام دین و عقیده ؛ دست آورد های دههء استقلال را طبق دستور و نقشهء انگلیس ها به باد دادند ؛ از همه ؛ «افغانستان در مسیر تاریخ» به تفصیل و با مشخصات و کارنامه های شان حکایت میکند .

مگر بازماندهء هند برتانوی ( پاکستان ) خود نمونهء ظاهرآً مجسم همین منش و کنش نیست ؟

و پاکستان [ = انگریز تلبیس شده !]؛ تواناتر از انگلیس برهنه ؛ درین راستا  نتاخته است ؛ فقط به کتاب « تلک خرس » خاطرات و افتخارات  کلان جاسوس آی ایس آی دگروال محمد یوسف پاکستانی و به تحلیل و نقد و بررسی آن « جنگ صلیبی یا: جهاد فی سبیل الله!» ** ازاین قلم نگاهی بیاندازید ! و نیز به کتاب عظیم همیشه باز در دنیای انترنیت و مطبوعات منطقه و جهان و همه خبر نامه ها منجمله ویکی لیکس ! 

اینک پرسش این است که پاکستان انگریز و قلب ددمنش آن (ISI) چرا نغمهء دیگری ساز کرده اند . «حکومت اکثریت قبیلوی جنوب »، «مذاکرهء مستقیم امریکا با طالبان طبعاً به همین منظور» ، بالنتیجه نفی تمامی ملیت ها و اقوام دیگر باشنده و مالک افغانستان به شمول بیشترین بخش پشتونها که شامل تعریف « اکثریت قبیلوی جنوب » نمیشوند؟؟

چرا کارت « اسلام » و « جهاد» و « شریعت » و « جنت » به یکباره گی جایش را به کارت حاکمیت اکثریت قبیلوی جنوب و خیرات خواستن آن از امریکا داده است ؟؟

ظاهراً باید چنین باشد که شبکهء شیطانی (ISI) هم ازته کشیدن پوتانسیال های قابل سوء بهره برداری ی مردمان مسلمان افغانستان و هم از بیداری و هوشیاری روز افزون خلق پشتون کشور و افشا و افتضاح بیش از حد پاکستان و مبانی و مقاصد سیاست ها و حتی هست و بود آن به وحشت افتاده باشد . منجمله افشاگری های عظیم سایت ویکی لیکس و تشدید فشار های آشکار و پنهان امریکا و ناتو علیه پاکستان میتواند انگیزه های بزرگ این دست از پا گم کردن و هذیان گویی پیهم و متواتر باشد .

هرچه هست : فارورد پالیسی که به گونهء « جهادی » پیش برده میشد و « جهل دینی » توده های مردم و پیش نمازان و خدام دینی آنها از یکطرف و عمال مسلمان نما و مولوی نما و قاضی نما و پیر و پیشوا نمای از پیش تربیت شده و آماده شده « هند برتانوی » در مفهوم پشین و در مفهوم پاکستان از طرف دیگر مبنای قوت و امید و آرمانش بود به طور تقریباً بی برگشتی زوال یافته است .

گرچه پاکستان و انگلیس و رسانه های فوق محافظه کارانهء غرب و منطقه هنوز ابتکار عمل تبلیغات و شستشوی مغزی و جنگ روانی را به دست دارند ؛ ولی فتور قریباً در همه آشکار و آشکار تر شده می رود . حتی میتوان گفت که یک فاز برجسته این فتور توسط (MI6) و بی بی سی برجسته ترین زبان کمیته 300 (مرکز توطئه های جهانی ) در اروپا به نمایش گذاشته شد و آن تریبیون دادن به جناب روستار تره کی برای باصطلاح تئوریزه کردن « حاکمیت اکثریت قبیلوی » بود .

کی میداند شاید امریکایی ها و دیگر قدرت های عضو ناتو که در افغانستان لشکر و داعیه دارند و هی تبلیغ میشود که در حالت شکست عجیب و غیر منطقی و باور نکردنی اند ؛ سر عقل آمده و «پاشنهء آشیل» خود را دریافته باشند . منجمله به دلیل رویداد ها در رابطه به قوت ها و اجنتوری بریتانیا در هلمند و باصطلاح جان سختی پاکستان ؛ تازه پیدا کرده باشند که پاکستان یعنی هند برتانوی ، یعنی انگلیس !!

هرچه هست طرح حاکمیت اکثریت قبیلوی جنوب و تضرح از امریکا که روی این فورمول با اجینت ها و اجیران (ISI) مذاکره و معامله کند و آنان به این معامله « حاضر اند!»؛ کم از کم بیانگر این حقیقت است که لا اقل در لحظات جاری ؛ هند بریتانوی ( پاکستان ) از فارورد پالیسی دچار یأس گردیده و به « بفر زون »ی در جنوب ؛ عقب نشینی کرده است ؛ چرا که در بهترین حالت از نظر این اختاپوس پیر ؛ حاکمیت قبیلوی جنوب ؛ فقط  در حوزهء جنوب شاید بتواند معنایی پیدا کند . چرا که جنوب ولو که صد چند سایر حصص افغانستان هم نفوس داشته باشند ؛ بازهم « جنوب » است و اهالی آن « جنوبی » و نه سراسر افغانستانی !

به ویژه در دنیای امروز ؛ بسیار گوش های دراز می طلبد که موجودی به دلیل کثرت و زیادت نفوس ؛ دعوای حاکمیت بر سایر بلاد و مردمان را نماید !

 

             ابلهی باشد که خود را گم کند      کد خدای  خانهء مردم  کند !

    

 

*لینک کتاب بازی شیطانی در انترنیت :

**لینک کتاب « جنگ صلیبی یا: جهاد فی سبیل الله!»:

http://www.ariaye.com/etlaat/matlab.html

 


بالا
 
بازگشت