عزیز آریانفر
پروفیسور داکتر ولادیمیر بویکو
استاد دانشگاه برناول
دولت و اپوزیسیون در افغانستان
(ویژگی های مبارزه سیاسی در سال های 1919-1953)
گزارنده به دری: عزیز آریانفر
فرهنگستان علوم روسیه
پژوهشکده خاور شناسی
فرهنگستان دولتی پداگوژی آلتای
اندیشگاه «روسیه و خاور»
افگانستیکای آسیای میانه یی
سری بنیاد گذاری شده در 2009
نویسنده: پروفیسور داکتر ولادیمیر بویکو
ویراستار : پروفیسور داکتر ویکتور کارگون
مدیر دفتر مطالعات افغانستان در پژوهشکده خاورشناسی فرهنگستان علوم روسیه
ویراستاران :
ت. گ. آبایوا، ک. اسکندرف، و. گ. کارگون (صدر)، ا. ا. کنیازیف، و. پ. پلاستون
با پشتیبانی مالی مرکز تحقیقات هنر و علوم اجتماعی دانشگاه کمبریج (بریتانیا)، و فوند علمی اجتماعی مسکو
مسکو- برناول
2010
دیباچه
در مونوگرافی دست داشته، بر پایه انبوهی از منابع و متون، ویژگی های توسعه اجتماعی و سیاسی افغانستان در سال های 1919- 1953 بررسی گردیده است. توجه ویژه یی به تلاش ها در راستای مدرنیزه سازی جامعه و دولت افغانستان و همچنین به مبارزه نیروهای اصلی سیاسی در دوره های پادشاهی امان الله خان، نادر شاه و خاندان او مبذول گردیده است.
فراز و نشیب های مبارزه سیاسی در این دوره ها که در تراز روندها بازپردازی شده اند، بیشتر با توجه به صحنه ها و رویدادهای مشخص بازتاب یافته اند و با گالری یی از پرتره های نمایندگان مقامات سیاسی و اپوزیسیون کامل می شوند. همچنین جزئیات نقش عوامل خارجی (منطقه یی و فرا منطقه یی) موثر در تاریخ نوین افغانستان در نیمه نخست سده بیستم بررسی می گردد.
کتاب برای تاریخدانان، سیاست شناسان، کارشناسان امور بین المللی و همه کسانی که شیفته تاریخ معاصر خاور زمین اند، در نظر گرفته شده است.
Summary
The monograph “Government and Opposition in Afghanistan: the Features of Political Fighting in Afghanistan 1919 – 1953” is an output of long-time research which is based on extraordinarily broad sources – Russian, British, German, etc – of different origin – archival, personal, official documents. In order to make the balanced picture and assessment of the problems under investigation, it takes into account the findings of actually all schools of world Afghan studies.
The first chapter is focused on the restoration of state independence and alternatives of Afghanistan’s social development in 1919 – 1920s. It highlights the struggle for the lines of development in early independence years – the projects which were developed and undertaken, successfully or not, by pan-islamists, left radicals and other political groupings emerged and acted in the first decade of independence.
One more significant focus of research is re-appraisal of the reformist scheme by Amanullah-khan and his inner circle as well the responses and attitudes of the Afghan society.
This chapter examines the challenges of modernization and growth of socio-political contradictions in Afghanistan in the second half of 1920s – either as silent opposition of officials or rebellious efforts to change the government strategy and everyday politics. The Khost and Shughnan rebellions are considered as an illuminating proofs of public disappointment, especially among minorities and some regional elites and communities. The growing problems of Afghanistan in the fields of domestic and external politics were culminated in crisis of late 1920s and the eventual fall of Amani regime.
The second chapter offers an analysis of decentralization occurred in Afghanistan as a critical weakening of governance, followed by civil war of 1929 – the first one of such kind in late colonial-early post-colonial East. Domestic and external factors of this conflict, including the role of USSR and other external forces, are explored in order to answer the fundamental issue – what are the roots of the failure by Amanullah and his adherents? It was this fall out of step which had heavily influenced the following developments and partially determined the installation of oligarchic regime by Nadir-khan and hisYahya-khel clan.
Soviet-Afghan operation of V. Primakov-Gholam Nabi-khan (spring-summer 1929) might is an illuminating case of that time Soviet politics, but even this adventurous expenditure never questions the rational line of the whole Soviet strategy aiming to maintain Afghanistan's integrity, in accordance with the British politics in this issue.
As this leads from the research done on “Kabulistan” of Habibullah-Bacha-e Saqao, it was not alternative strategy and politics, but rather an effort of multi-faceted opposition to terminate the extremes of Amanullah politics and rotate some stratas within Afghan elite itself. Turbulent 1920s with their civil war/decentralization overtures strengthened among all the search for self-governance and regionalism in Afghanistan which was clearly expressed in “Herat republic” of Abdurrahim – the impressive case of sustainable development even under traditional patterns of political life.
The third chapter deals with Nadir Shah’s regime and the consequences of “revolution” of late 1920s – early 1930s, that is the advent to power Yahya-khel clan, headed by Pashtun sardar Nadir-khan, and its domestic and foreign policies. The transfer of power issue is complemented by some transitional cases of political struggle on regional level - the attempted coup’d etat of Khalillullah in Afghan Turkestan is an excellent evidence of political entrepreneurship of marginals. The rebellion of 1930 in Koh-e Daman rebellion clearly features the challenges of new regime and new efforts to re-configure the faces of power nationwide, whereas Ibrahim-bekmovement in the Northern Afghanistan exemplifies the the acuteness of national issue and center-periphery conflicts. It also emphasizes the marginalization of Central Asian emigration even in ethnically close border areas of Afghanistan. Elites fighting which heightened in early 1930s underlined some traditions of the Afghan political culture and intra-elite competition (Yahya-khel – Charkhi feud, etc).
The fourth chapter covers the developments in Afghanistan in second half of 1930s – first half of 1940s. It mainly focuses on M. Hashim-khan’s regime, its politics and oppressive attitude towards opponents/opposition, resulted in emergence and networking of political emigration.
The fifth concluding chapter traces the evolution of social relations in Afghanistan in late 1940s – early 1950s and formation of political opposition. The review of socio-economic situation in Afghanistan and political course of Shah Mahmud’s government after WWII makes ground for analysis of pioneering experience of political party formation (“Wikh Zalmyan” and National-democratic party cases, together with other political schemes, either institutional or personal). The outcomes of the “liberal experiment” and configuration of political forces on the eve of “Daud’s epoch” constitute the alignment of late oligarchic political system and her foreseen prospects.
Extended conclusion contains the main findings and ideas on the political developments in Afghanistan 1919 – 1953 (conflict-conflict resolution/elite/political patterns/frameworks dynamics) and the interplay of domestic and external factors alongside several post-independent decades. The analytical/descriptive core text is supplemented with appendixes chronologically documenting some remarkable patterns of Afghanistan's recent political history.
فهرست
دیباچه
دیباچه به زبان انگلیسی
سخن گزارنده
پیشگفتار نویسنده
پیش سخن
بخش یکم
احیای استقلال دولتی و جایگزین های توسعه اجتماعی افغانستان
در سال های دهه 1919 - 1920
101. مبارزه بر سر گزینش راه های توسعه افغانستان در سال های نخست استقلال : پان اسلامیست ها، رادیکال های چپ و جهان خارج
2.1. اصلاحات امان الله خان و جامعه افغان
301. چالش های مدرنیزه سازی و افزایش تضادهای اجتماعی- سیاسی در افغانستان در نیمه دوم سال های دهه 1920
401. بحران اواخر سال های دهه 1920 و واژگونی رژیم امان الله خان
بخش دوم
عدم تمرکز قدرت در افغانستان و خانه جنگی سال 1929
1. افغانستان در اوایل سال 1929 : عوامل داخلی و خارجی جنگ و سیاست شوروی
2. عملیات مشترک افغانی- شوروی پریماکف -غلام نبی خان (بهار، تابستان 1929(
3. «کابلستان» حبیب الله بچه سقاء : خطوط سیاست دولتی
4. منطقه گرایی در افغانستان : «جمهوری هرات» عبدالرحیم خان
بخش سوم
رژیم نادر شاه و میراث انقلاب از اواخر سال 1920
آغاز 1930
1.3. به قدرت رسیدن خاندان یحیی خیل: سیاست داخلی وخارجی نادر شاه
203. «...قهرمان رویدادهای مزار : تلاش کودتای خلیل الله خلیلی در ترکستان افغانی
303. رژیم نادر شاه و اپوزیسیون: قیام 1930 در کوهدامن
403.ابراهیم بیک لقی و شکست جنبش های ملی شمال
503. کشاکش های نخبگان و به قدرت رسیدن ظاهر شاه
بخش چهارم
افغانستان در نیمه دوم سال های دهه 1930 – نیمه نخست سال های دهه1940
رژیم محمد هاشم خان و مخالفان او
104. سیاست داخلی و خارجی حکومت هاشم خان در سال های دهه1930
204. جهات اصلی اعتراض عمومی و شکلگیری مهاجران سیاسی افغان
304. رژیم مصاحبان در اواخر سال های دهه 1930 – اوایل سال های دهه1940 : سیماها و مواضع سیاسی
بخش پنجم
نوسازی روابط اجتماعی در افغانستان
در اواخر سال های دهه1940 و اوایل سال های دهه 1950 و تشکیل
اپوزیسیون سیاسی
105. ویژگی های وضعیت اجتماعی و اقتصادی افغانستان و سیاست های حکومت شاه محمود خان پس جنگ جهانی دوم
205. نخستین تجربه ساخت و ساز حزبی- سیاسی («ویش زلمیان»-جوانان بیدار») و حزب دموکرات- ملی)
305. نتایج «آزمایش لیبرال» و پیکربندی سیاسی در آستانه «عصر داوود»
پایان سخن
فهرست منابع و آثار
پیوست ها
سخن گزارنده
ندارد آه حسرت جز دل خونبسته سامانی
خدنگ بوی گل را نیست غیر از غنچه سامانی
پیشگفتار
«افگانیستیکا» (افغانستان شناسی)- شعبه خاص خاورشناسی روسی و خارجی است. من در اوایل سال های دهه هشتاد سده بیستم بود که با مسایل افغانستان از نزدیک آشنا شدم. در سال های دانشپژوهی در مقطع آسپیرانتوری در پژوهشکده خاورشناسی آکادمی علوم شوروی پیشین، راهنمای علمی و سرپرست من- استاد لی- دانشمند برجسته روسی و از پیشگامان خاورشناسی و سیاست شناسی، برایم پیشنهاد کرد تا به بررسی رویدادهای افغانستان که در آن برهه بنا به دلایل معلومی در محراق توجه خاورشناسی جهانی قرار گرفته بود، بپردازم. به راستی هم در آن هنگام افگانستیکا به یک پدیده جهانی مبدل گردیده بود.
در گرماگرم جنگ در افغانستان، که با حضوریابی شوروی در این کشور پیچیده تر شده بود، آفرینندگان بیشترینه آثاری که در باره افغانستان درگستره شوروی پیشین نوشته می شدند، شتابزده و ناشیانه (اگر سخن درست بگوییم، سبکسرانه) بر سر مسایلی که حتا به دشوار می شد در پژوهشکده ها و پژوهشگاه های تخصصی اکادمیک شوروی به آن پرداخت- بر سر سوژه های مربوط به مناسبات شوروی و افغانستان، و بیشتر مرتبط به تهاجم نیروهای شوروی به افغانستان در سال 1979 (که نزدیک به یک دهه به درازا کشید)، «ریختند».
با این هم، در پهلوی این نبشته های بی ارزش و سبک، بودند کارهای ژرف و وزنینی که شالوده پژوهش های من در زمینه تاریخ نوین افغانستان شدند. در آن هنگام من بیشتر سرگرم بررسی هیستوری گرافی (تاریخنگاری)[1]افغانستان معاصر و مسایل گریزیان افغان که با گذشت هر روز بزرگ تر و گسترده تر و غم انگیز تر می گردید، بودم.
روشن است برای پرداز چشم انداز روشن تاریخی و مطرح کردن دیدگاه های استوار بر مدارک آرشیوی و دیگر ره آوردهای دبستان های افگانیستیکای جهانی در باره روندها و رویدادهای کلیدی در یکی از هنوز نگونبخت ترین کشورهای خاور زمین- افغانستان- به سال ها و حتا دهه ها نیاز بود.
کار سامانمند و هدفمند در این راستا را پانزده سال پیش از امروز به رهبری پروفیسور یوری گانکفسکی(2001 -1921) - خاور شناس نامور، کارشناس بی نظیر (افغانستان، پاکستان و ...) آغاز نمودم. آشنایی با یوری گانکفسکی، مشاوره ها و رهنمودهای او، استراتیژی کلی پژوهش ها و جهات اصلی آن را تعیین کردند. نوازش های بسیار مهم حرفه یی و شخصی گردانندگان دفتر مطالعات خاورمیانه و نزدیک پژوهشکده خاورشناسی فرهنگستان علوم و بخش های مطالعات افغانستان و پاکستان این پژوهشکده- به ترتیب، استادان: بیلوکرینیتسکی،کارگون، موسکولینکو و دیگر همکاران از نهادهای پژوهشی مطالعات کشورهای خاور و دیگر موسسات همپیوند با پژوهشکده خاورشناسی فرهنگستان علوم، برایم بس ارزشمند بودند.
درک پیچیدگی ها و همزمان با آن پهنای افگانیستیکا بدون همکاری ها و تماس های دوستانه با برجسته ترین نمایندگان شاخه آسیای میانه یی آن- پروفسور حق نظر نظرف، بابا خواجه یف، آبایف، اسکندرف، امامف، الکساندر کنیازیف، علیمف، کمال عبدالله یف و دیگران برایم ناممکن بود.
دشوار گذر بودن گستره افغانستان و نادسترس بودن شماری از گوشه های آن کشور برای انجام مطالعات میدانی و همچنین بسته بودن (تا همین چندی پیش) در بایگانی ها، کمبود حتا ادبیات پایه علمی، دشواری های بسیاری را در روند کار به میان می آوردند. به پیمانه معینی اوضاع در درون خود علم افگانیستیکا که به شدت نخبه گرایانه، رقابتی و در عین حال در انحصار یک گروه نسبتا کوچکی از دانشمندان و خبرگان رشته خاور شناسی میهنی و جهانی بود؛ تاثیرات [منفی-گ.] خود را بر جا می گذاشت.
پیشرفت راستین درکار، تنها به یُمن یک سری بازدیدها از مراکز مهم علمی و پژوهشی خارجی، آرشیوها و کتابخانه ها برایم فراهم گردید. هر یک از این بازدیدها با پشتیبانی سازمان های فیلانتروپی (بشردوستانه) کشوری و نیز خارجی برنامه ریزی و انجام گرفت.
نقطه آغازین در این راستا، به دست آوردن «سفریه» فوند علمی اجتماعی مسکو و سپس سفر علمی به انگلستان در سال 1995 با حمایت شورای بریتانیایی مدرسه اقتصاد لندن و وزارت امور خارجه این کشور گردید.
دریچه واقعی افگانستیکای خارجی به روی من به لطف مارگو لایت- استاد مدرسه اقتصاد لندن، که کار بسیاری را برای توسعه تئوری و عمل روابط بین الملل انجام داده است، گشوده شد. همچنین در لندن، از دوستی و مشاوره های نیک راونشاد هایمن- خاور شناس خبره و ارجمند که دردمندانه دیگر به دیار جاودانگان پیوسته است، بهره مند بودم.
در اوایل سال2000 بنا به سفارش فرد هالیدی- خاور شناس و استاد روابط بین المللی در مدرسه اقتصاد لندن و ج. شیری- کارشناس نامدار در مسایل توسعه پساشوروی دانشگاه آکسفورد، سفریه مهم و شایان توجه پژوهشی آکادمی بریتانیا را به دست آوردم.
لزوم مطالعه مواد بایگانی های انگلیسی در باره افغانستان، انجام کار را برای مدت طولانی به عقب انداخت. اما منحصر به فرد بودن کلکسیون ها و مجموعه های مستند نگهداری شده در کتابخانه بریتانیا، آرشیو ملی بریتانیا، دانشگاه های کمبریج و آکسفورد به پیمانه بزرگی وثوق و اعتبار بایسته علمی و وسعت سوژه یی و موضوعی پژوهش را تامین نمود. این کار بدون دریافت سفریه و حمایت علمی- سازمانگری مرکز تحقیقات هنر و علوم اجتماعی به مدیریت پروفیسور یاکوبس و مرکز تحقیقات آسیای جنوبی دانشگاه کمبریج به مدیریت پروفیسور ک بیلی، ممکن نبود.
در دشوارترین لحظات، داکتر هیوستوتسی از مدرسه اقتصاد لندن– آدم بسار فرهیخته و ورجاوند، پژوهشگر خستگی ناپذیر و پیگیر سیاست پر خم و پیچ افغانستان معاصر، کسی که همواره بهترین ویژگی های منش ایتالیایی و سنت های علمی انگلیسی را در خود یکجا دارد،کمک های بایسته را برایم ارزانی نمود.
داکتر آ. مارشال (از دانشگاه گلاسکو)- یکی از بهترین کارشناسان تاریخ نظامی معاصر آسیا، نیز در یک رشته ابتکارات علمی همراهم شد.
تماس ها و همکاری با نمایندگان دبستان افگانیستیکای آلمان که شاید از پررونق ترین و متنوع ترین دبستان های این رشته جهان باشد، برایم بس با اهمیت بوده است. آغاز این همکاری، با مکاتبه با پروفسورگریتسباخ پی ریخته شد و به سال 1996 از آلمان برای کار در پروژه پژوهشی در آرشیو افغانستان (در جنب انستیتوت تحقیقات و پیش بینی آینده دانشگاه روهر شهر بوخوم)[2]با حمایت «سازمان خدمات تبادلات اکادمیک آلمان» (دااد)[3] بازدید نمودم.
راهنمایان من در این پروژه پژوهشی- پروفیسور کراوس، داکتر فون رنسی، داکتر لیوین اشتاین، داکتر امین فرهنگ (پسان ها وزیر در حکومت جمهوری اسلامی افغانستان)[4] و داکتر سمیع نور بودند. این بازدید، پیوندهایم را در چهار چوب گروه پژوهشی آلمان در باره افغانستان استوار تر گردانید.
پیش از آن، در سال 1995 بخت یارم بود که با مواد آرشیو افغانستان[5] سویس (که در آن هنگام در لیستال بود و بعدها در اوایل سال های دهه 2000 به بوبن دورف برده شد)،کار نمایم. این آرشیو کلکسیون گنجینه منحصر به فرد جمع آوری شده و نگهداری شده است که به برکت تلاش های پیگیر پاول بوشریر [Paul Bucherer-Dietschi-گ.] و خانواده اش و دیگر همکاران سویسی اش بر غنای آن افزوده شده است.
بورسیه پژوهشی بنیاد علمی انسان دوستانه روسیه در سال های 1996-1997 اجازه داد پژوهش را در تراز پروژه در باره مطالعه ویژگی های عمده جنگ های داخلی در افغانستان در سده بیستم مطرح نمایم. وانگهی حمایت همین بنیاد از پروژه «افگانیستیکای جهانی در سده بیستم و اوایل سده بیست و یکم»: کادرها، اندیشه ها و نهادها» حد اکثر شالوده علمی و هیستوریوگرافیک (تاریخ نگاری) کار را مستحکم ساخته و جستجوی موضوعات و جهات نو پژوهش را آسان تر گردانید.
سفر پژوهشی دیگر در خارج- برنامه فولبرایت (امریکا) بود که امکان کار در کتابخانه ها و آرشیوهای دانشگاه هاروارد را در سال های 1998-1999 و آشنایی با خاورشناسان برجسته امریکایی- پروفسور آر. فرای، پروفیسور فریدریک استار، پروفیسور بارنت روبین و دیگران و نیز آغاز همکاری با انجمن های دارای اتوریته بالای هاروارد- مرکز پژوهش های خاور میانه و انجمن آسیای میانه را برایم فراهم آورد. همو حمایت رییس انجمن آسیای میانه- داکتر شوبرلاین اجازه داد پژوهش را در تراز بایسته از دیدگاه هیستوری گرافیک، کنسپتوئل و.... بالا ببرم.
سفرهایم به پاکستان در سال های 2000، 2004 و 2009 با حمایت بنیاد هانس زایدل (آلمان) و دولت پاکستان و همچنین به افغانستان در سال های 2006 و 2008 [6] زمینه را برای بررسی موضوعات مورد مطالعه از نزدیک فراهم آورد.
قریحه سازمانگری، توانمندی و خبرگی و مهمان نوازی های پروفیسور عظمت حیات خان- مدیر وقت مرکز پژوهش های منطقه یی دانشگاه پیشاور (کنون رییس این دانشگاه) و همکارانش- داکتر سر فراز خان، داکتر فضل رحیم مروت، داکتر ف. درانی، داکتر شاه نظر خان و دیگران، غنای کلسیون های مستند و مجموعه های کتابخانه های بومی امکان دادند بسیاری از موضوعات کارم را دقیق تر بسازم و آن را بامنابع و ادبیات بارور تر سازم.
شماری از آثار کمیاب در زمینه مسایل مورد علاقه ام را توانستم در فوندهای سازمان بین المللی غیر دولتی ACBAR (در پشاور پاکستان) بیابم که سال های آن را نانسی دوپری( (Dupreeрс بیوه لویی دوپری فقید- استاد کلاسیک افگانستیکای امریکا- گرد آورنده خستگی ناپذیر میراث فرهنگی افغانستان، کنون مدیر «مرکز مطالعات افغانستان» در دانشگاه کابل؟ رهبری می کرد.
سخنان مهر آمیز و هدیه گرانبهای حشمت [خلیل-گ.] غبار- فرزند روانشاد غبار- تاریخ نویس برجسته افغانستان- جلد دوم اثر گرانسنگ پدر فقیدش- «افغانستان در مسیر تاریخ»، که در اوایل سال های دهه 2000، از چاپ برآمد؛ برایم نیروی تازه یی برای به پایان رساندن بخش تاریخی پیش نویس کتاب بخشید.
بایسته است یاد آور شوم که چند سال پیش از آن، مهربانی همانندی را روانشاد داکتر عبدالحکیم طبیبی- دیپلمات و سیاستمدار سرشناس افغانستان با هدیه دادن کتاب وزنین «خاطرات چهل سال زندگی دیپلماتیک من» فرموده بودند.
همچنین تحفه ارزشمند جناب داکتر امین فرهنگ، که کتاب پدر فقیدش- سیاستمدار شناخته شده – آقای صدیق فرهنگ- «افغانستان در پنج قرن اخیر» را برایم دادند، هم در زمینه درک موضوع تحقیق و هم ویژگی های جهات مختلف تاریخ نگاری در افغانستان سودمند واقع گردید.
در شمار روشن اندیشان افغانی یی که سخاوتمندانه دیدگاه های خود را در باره سرگذشت کشور شان با من در میان گذاشتند، بایسته می دانم به ویژه از روانشاد استاد داکتر احمد جاوید[رییس پیشین دانشگاه کابل-گ.]، داکتر رضا امین، داکتر واک، داکتر توریالی گران و داکتر عزیز آریانفر- تاریخدان، خاور شناس، گزارنده و ناشر (و تا چندی پیش- دیپلمات) نام ببرم.[7]
در پایان می خواهم از کارکنان بخش خاور کتابخانه دولتی تاریخ عامه، برخوردهای دوستانه و مهربانی ها و نوازش های بیکران چندین ساله شان که در بسیاری از زمینه ها در کار روی این پروژه و طرح های دیگر برایم سودمند واقع شده است، از ته دل سپاسگزاری نماییم.
...و سر انجام در درازای سال های بسیار، حمایت بس ارزشمندی را از کارم – پدرم روانشاد سرگئی استیپانوویچ بویکو (1930 - 2004) ) و مادرم بانو لیدیا سمیونوونا بویکو، که این کتاب را به ایشان اهدا می کنم، ارزانی فرمودند.
رساله دست داشته فصل تاریخی یی از پژوهش چند وجهی پدیده «افغان» است که همچنین در بر دارنده پروژه جداگانه مستقل هیستوریوگرافیک و ابعاد سیاسی- بین المللی تاریخ افغانستان در سده بیستم است.
پیش سخن
«د. اویلبر- پژوهشگر نامدار بریتانیایی افغانستان زمانی نشاندهی کرده بود- توده هایی که تاریخ غنی دارند، نگونبخت اند». به راستی تاریخ افغان ها سده های بسیاری را در بر می گیرد- نخستین یادآوری ها را در باره قبایلی که در آینده دولت افغانستان را پی ریختند، هرودوت نموده بود.
مگر زمان درازی در کار بود تا این قبایل در میانه های سده هژدهم ساختار دولتی را ایجاد نمایند با مرزها، گستره و مشخصات دیگر آن. با این هم، تنها در اواخر سده نزدهم بود که نام «افغانستان» بر کرسی نشست که نفس پدید آیی آن درست همانند ساختار اداری- سیاسی آن، مطابق معیارهای وقت آسیایی با قدرت های خارجی، به ویژه با بریتانیا و روسیه پیوند داشت.
همو، بریتانیا و روسیه بودند که به باور بسیاری از پژوهشگران، برای کشیدن یک بوفر (حایل) میان متصرفات آسیای میانه و جنوب آسیای خود به هم مساعدت کردند. یعنی آگاهانه پروژه «افغانستان» را پیاده نمودند. هر چند هم به لحاظ تاریخی، نخستین کسانی که به تدوین این پروژه مدت درازای به گونه بیخی مجازی، هنوز در آغاز قرن پرداخته بودند؛ هر چه بود بریتانیایی ها و در گام نخست کارمندان شرکت هند شرقی- الفنستون و دیگران بودند.
البته، دیدگاه دیگری هم هست– شمار بسیاری از خاورشناسان، هم در خود افغانستان و هم در بیرون از آن در روسیه (مانند ایگور میخاییلویچ ریسنر- Reisner و دیگران) همواره پدید آیی دولت افغانستان را روند تاریخی مشروط عینی می پنداشتند که در آن به هر رو، به پیمانه بزرگی عوامل خارجی - جیوپولیتیک ، جغرافیایی و... تاثیر گذاشتند.
هستی سیاسی افغانستان در سده بیستم به چالش های جدی یی کشید شد. به گونه یی که با پایان رسیدن این قرن، برچسپ «دولت ناکام، ورشکسته و نافرجام» بر آن محکم چسپید که همراه با دیگر مقوله های نگران کننده، عرصه افگانیستیکا را چونانِ پژوهش حوزه میان رشته یی میهنی و جهانی خاور شناسی تنگ تر می نمایند.
با این هم، کمرنگ شدن شدید نقش مرکز دولتی- سیاسی در این کشور، به معنای فروپاشی همه ساختارهای اداری نیست. چون در امتداد زمان درازی در افغانستان مکانیسم های سازماندهنده مناسبات قدرت و سایر روابط در تراز منطقه یی و زیر منطقه یی وجود داشته اند. اما این مکانیسم ها با زیر پوشش گرفتن کل سامانه، که به پیمانه بزرگ تنها منحصر به افغانستان است، هر چه بود جلو «منسوخیت» و «متروکیت» کتله یی زندگانی اقتصادی جامعه افغانی و به حاشیه راندن آن، از جمله در اشکال جنایی (تولید و فروش مواد مخدر) را نگرفته است.
«بن بستی» بودن مشکل افغانستان به افت علاقه کارشناسان و جوامع نسبت به آن و کشور در کل انجامید. با این هم، رخدادهای سپتامبر 2001 همه را وادار به تغییر روش در قبال آن گردانید، هر چند هم این کار منجر به تغییر بنیادی وضعیت در رئال پولیتیک (سیاست واقعی) و تحلیلگری نگردید.
بدبینی جامعه جهانی، از جمله محافل کارشناسی، نه تنها به خاطر به درازا کشیدن جنگ افغانستان، بل نیز به خاطر رادیکالیسم مطلق آن نیروهایی است که در درازای زمان کوتاه تاریخی دست به تلاش های ماجراجویانه (ازدیدگاه جهت گیری ایدئولوژیک و سیاسی خود) برای دگرگونسازی دولت و جامعه افغانستان یازیده بودند، است.
در جمله این تلاش ها- می توان از تجربه اصلاح طلبانه امیر (شاه) امان الله خان (1919-1929)، پروژه رادیکال چپ حزب دموکراتیک خلق افغانستان (1978-1992) و سر انجام استقرار یک رژیم مذهبی (امارت اسلامی) حرکت اسلامگرایان جنگجوی طالبان (1996-2001) نام گرفت. شواهد شایان توجهی از رادیکالیسم را می توان همچنین در رفتارهای رهبران کنونی افغانستان که در شرایط حضور نظامی خارجی عمل می کنند، دید.[8]
در همین حال، نگاه عینی بر تاریخ افغانستان امکان می دهد در آن نمونه های بسیاری از توسعه مثبت را یافت- جنبش اقتصادی پایدار، دستاوردهایی در زمینه های فرهنگ، آموزش و پرورش و روابط اجتماعی. تنها در درازای سده بیستم، نو آوری های بیخی پیروزمندانه از دیدگاه معیارهای تاریخی، هر چند هم فراگمنتال (پارچه پارچه) امیر حبیب الله خان (1901-1919) وآغاز دگرگونسازی بنیادی (با آن که با عوامل بسیار بر هم خورده) جامعه و دستگاه دولت افغانستان از سوی جانشین او- امان الله خان، برونرفت تدریجی از وضعیت جنگ های داخلی در سال 1929- اوایل سال های دهه1930 هنگام فرمانروایی پادشاهان پس از امان الله که رقیبان سیاسی او از کار بر آمدند- عمدتا به ابتکار محمد داوود (1953-1963 و 1973-1978)؛ محمد ظاهر شاه (1933-1973) و سپس هم بعد از پس زدن خشونتبار آن ها به دست سیاستمداران دارای گرایش های چپی؛ شمار بسیاری از ساماندهی های سیاسی و اجتماعی- اقتصادی پیاده گردیدند که بر ذهنیت عمومی و پراتیک اجتماعی- دولتی کشور تاثیر فراوانی برجا گذاشتند.
اهمیت نه کمتری را تجربه دیگر تاریخ نوین افغانستان- به ویژه آن قسمتی که در تاریخ نگاری ملی این کشور «انقلاب1929» (اغتشاش) خوانده می شود، دارد. هر چند هم این تجربه از دیدگاه جهتگیری و ناگواری حوادثی که به همراه آورد و ارزش بشری خود دارای بار منفی است، با این هم از دیدگاه پویایی خود و پیامدهایی که در تاریخ معاصر افغانستان داشت و دارد، پدیده یی بس آموزنده یی است. سخن بر سر جنگ های داخلی 1929– اوایل سال های دهه1930 – نخستین منازعه در نوع خود در تاریخ پسامستعمراتی خاور زمین؛ است.
گسل ها و گسیختگی های تباری- اجتماعی، سیاسی و... «انقلاب سال 1929 افغانستان» به پیمانه بزرگی در برهه دیگر تاریخی در مرز سده های بیستم- بیست و یکم «باز زایی» گردیدند و تولد دو باره یافتند. آن هم، این نکته هم از سوی اشتراک کنندگان بلافصل درگیری های نو و نیز از سوی نیروهای خارجی کشیده شده در آن کمتر در سنجش گرفته شد.
در این حال، تعویض خشونتبار نخبگان و دگرگونسازی تباری-سیاسی مکانیسم های قدرت در شرایط نو، دینامیک برهم خورده روند آغاز شده در بیش از نیم سده پیش تحول دولت سنتی و جامعه سنتی افغانستان، پس از به دست آوردن استقلال ظاهری را بازتاب می دادند.
بررسی تاریخ اجتماعی- سیاسی نوین افغانستان به آن دلیل هم اکتوئل است که این جهت تا همین چندی پیش در عمل در تاریخ نگاری ملی افغانستان موجود نبود و گناه آن به گردن اوضاع سیاسی، و همچنین از دست رفتن بخش چشمگیری از اسناد آرشیو ملی کشور و دیگر اسناد اولیه در سال های دهه 1980 – آغاز سال های دهه 2000 است.
آرایه غنی یی منابع اصلی (از جمله در زبان های افغانستان) در آرشیوهای شوروی پیشین (مانند: آرشیو سیاست خارجی فدراسیون روسیه، بایگانی دولتی تاریخ اجتماعی و سیاسی و...) که به تازگی به روی پژوهشگران باز گردیده است، می تواند تا جایی این خلا را پر کند. اگر چه هم نباید فرض بهره گیری از دیگر منابع دیگر از جمله منابع و مواد آلترناتیو (جایگزین) از دیدگاه برخوردها و ارزیابی ها– منابع و مواد خارجی بایگانی های انگلیسی و... را از نظر انداخت. با این کار، امکان زدایش میراث «جنگ سرد» که اثر بس ویرانگری بر محتوا و اشکال دانش افغانستان شناسی و نیز گفتگوی سودمند و بارور در میان دبستان های گوناگون و جهات افگانستیکا برای درک عینی رویدادهای کلیدی و قانونمندی الگوهای توسعه در افغانستان در سال های دهه های1920 – 1950 بر جا گذاشته است، به دست می آید.
هدف از این مطالعه، تجزیه و تحلیل فرآیندهای اجتماعی و سیاسی در افغانستان از طریق منشور مبارزه دولت و اپوزیسیون بر سر مسائل کلیدی مدرنیزاسیون جامعه افغانستان در دوره احیای استقلال دولتی و تعویض نسل نخبگان/ نیروهای اجتماعی و سیاسی در (1919 - 1953 سال) است.
در واقع، سخن بر سر دو بار تلاش برای مدرنیزه کردن جامعه افغانستان و به میزان کمتر دولت است- که با طرح رادیکال اصلاح طلبانه امان الله خان (1919 - 1929) و تجربه نافرجام لیبرال خاندان یحیی خیل (اواخر سال های دهه1940 - 1953)،که با دوره ثبات شکننده در افغانستان در رژیم الیگارشی خانوادگی نادر شاه و خاندان او (از سال 1933 – [هاشم خان و سپس هم پس از پایان جنگ جهانی دوم-گ.]- شاه محمود خان و خاندان یحیی خیل با شهریاری ظاهری ظاهر شاه) از هم جدا می شوند، ناکام گردید.
بخش یکم
احیای استقلال دولتی و آلترناتیوهای توسعه در افغانستان
در سال های 1919- 1920
1.1. مبارزه بر سر گزینش راه های توسعه در سال های نخست استقلال: پان اسلامیست ها و جهان خارج:
در اوخر فبروري 1919 در افغانستان در پي کشته شدن امير حبيب الله خان، براي چندي فرمانروايي دوگانه يي پديد آمد: در جلال آباد سردار نصر الله خان[9]- برادر حبيب الله خان اعلام پادشاهي کرد. همزمان با آن شهزاده امان الله خان- فرزند پادشاه کشته شده، در پايتخت به تخت نشست.
در مبارزه بر سر فرمانروايي، امان الله پيروز شد- پادگان کابل به او سوگند وفاداري خورد و با نفوذتربن قبایل پشتون از او پشتيباني کردند. امان الله که به علت اوضاع فوق العاده در کشور به قدرت رسيده بود، عملا براي فرمانروايي کشور آماده نبود. هرچند به علت بلندپروازي خود و تمايل صميمانه مبني بر تغيير وضع در کشور مي کوشيد. امير نو هوادار محمود بيک طرزي- انديشه پرداز اصلاحات و روشنگري که تجربه ترکي را با پويايي تبليغ مي کرد، نمي توانست با توانمندي برنامه هاي خود و ديگران مبني بر دگرگونسازي در افغانستان را در بستر معاصر پياده سازد.
چنانی که ناظران ياد آور شده اند، لغزش جدي امان الله به ويژه در مراحل نخستين فعاليت وي هويدا بود: ناديده گرفتن عامل عشاير و در کل رفتارهاي ساده لوحانه-خيال پرورانه به امور دولتي.[10]
تدوين و تحقق مشي بيشتر از همه همخوان با نيازهاي کشور در آن زمان، به خاطر وجود چندين گروهبندي در محافل حاکم دشوار مي گرديد. يکي از اين گروه ها از سوي مادر امان الله- عليا حضرت گرد آمده بود و داراي ديدگاه هاي سنتي بود. گروه شير احمد خان و علي احمد خان داراي جهتگيري انگليسي گرايي بود.
جوانان افغانان- سياستمداران داراي گرايش هاي اصلاح طلبانه و ميهن پرستانه، فعالان اجتماعي و شخصيت هاي انفرادي که از ايده هاي مترقي الهام مي گرفتند و به امير جوان تکيه کرده بودند، جهت گيري ترقي خواهانه را پيش گرفتند. خود امان الله با ادعاي بازي نمودن نقش رهبر مستقلي که به تنهايي يا با مشارکت اندک بيگانه توانايي رهبري کشور را که با مسايل سختي روبرو بود، دارد؛ شتاب نمی کرد با هيچ يکي از اين گروه ها همسويي کند.
امان الله که فرمانرواي بس بلندپرواز با رفتارهاي متناقص- کسي که بيشتر مشوره هاي رايزن هاي هوادار خود و آوندهاي منقدان را ناديده گرفته بود، آگاهانه يا با فراست هر طور بود يک رشته خطوط سياست داخلي و خارجي خود را درست تعيين کرد. به قدرت رسيدن او، و ويژگي هاي وضع بين المللي افغانستان پس از جنگ جهاني اول موجب پويايي هاي چشمگير امير نو و اولويت دادن به مسايل سياست خارجي شد. همانا به همين دليل، نخستين اقدام مهم امان الله احياي استقلال کامل کشور شد. بيرون شدن افغانستان از سيطره نفوذ بريتانيا در سايه وضع متغير بين المللي و مشخص تر در سايه بی ثباتی اجتماعي- سياسي در هند بريتانيايي و نگراني محافل امپراتوري بريتانيا از از دست دادن همه منطقه آسياي ميانه جنوبي، ممکن گرديد.
چنین تکيه های بلند بر دور نو «بازي بزرگ» در آسيا (به گونه سنتی رقابت میان امپراتوری های روسیه و بریتانیا و در اوضاع تازه میان روسیه شوروی و بریتانیا)، کوتاه بودن جنگ سوم انگليس در برابر افغانستان در سال 1919 و از ميان رفتن کنترل مستقيم بريتانيا بر سياست خارجي افغانستان را از پيش تعيين کرد.
جنگ انگلیس و افغانستان در سال 1919، که سه هفته به طول انجامید و هنوز علل و پیامدهای آن جر و بحث های بسیاری را بر می انگیزند، به هر رو، بخش مهمی در تاریخ نوین افغانستان و در واقع - نقطه چرخش آن، هر چند هم در ابعاد صرفا جیوپولیتیک بود.[11]
به گونه سنتی، پنداشته می شود که انگیزه برای جنگ، تعویض چهره های سیاسی اصلی نخبگان حاکم بوده است و این درست است، اما این هم درست است که برای افغانستان به گونه عینی مشکل پیدا کردن وضعیت نو سیاسی و دولتی به پختگی رسیده بود. به گونه یی که جی. مالم- از با تجربه ترین مقامات استعمار بریتانیا در هنگام درگیری جنگ در سال 1919- افسر جوان ارتش انگلیسی- هندی نوشته بود: «اگر شرایط امیر [حبیب الله خان-گ.] ... مبنی بر ارائه استقلال کامل در ازای بی طرفی راسخ او در دوره جنگ جهانی اول که از دیدگاه همه معیارها به طور کامل موجه بود ، پذیرفته می شد، می توانستیم از جنگ سوم افغان جلوگیری کنیم».[12]
خیزش ارتش افغانستان و شماری از قبایل پشتون در برابر نیرومند ترین قدرت استعماری در بهار سال 1919 تا حدی با رویدادهای پنجاب بر انگیخته شده بود، که به نام «تیرباران های امریتسر» شناخته شده است. تیرباران خونسردانه شرکت کنندگان مراسم جشن در پایتخت پنجاب- امریستر برپایی جنبش آزادیبخش ملی در هند بریتانیایی را بر انگیخت. همین رویداد در خود ماشین استعماری بریتانیا مشکلاتی را آفرید.
چنانی که همان جورج مالم (Mallam )، به خاطر می آورد، «ارتش بریتانیا در کل از قاطعیت جنرال ها و مقامات ارشد ما (در این مورد مشخص از فرمانده سپاهیان- جنرال اودویر و فرماندار پنجاب-اودویر O'Dwyer)) ) پشتیبانی کرد، اما تنها پس از برقراری نظم بود که کشتار بیهوده و بی معنای آدم ها را محکوم کردند و به باد نکوهش و سرزنش گرفتند».
رهبری افغانستان اطلاعات موثقی در باره اوضاع در آن سوی مرز در دست داشت[13]و می خواست از بحران پنجاب بهره برداری دو گانه نماید- به یاری مهاجران هندی که در کابل بسر می بردند، در پنجاب شورش برپا نمایند و در همان زمان بر مواضع بریتانیا در کتل خیبر، وزیرستان و دیگر جاها... یورش ببرند. مگر، چنین نتوانستن به چنین هماهنگی دست یابند. در هنگام درگیری های نظامی در مرزهای هند و افغانستان، اوضاع در پنجاب زیر کنترل در آمده بود.
به هر رو، پیوند علی میان رویدادهای امریتسر و با جنگ سوم انگلیس و افغانستان از سوی منابع مختلف از جمله انگلیسی تایید می گردد. از جمله موسپارت(S. Muspratt)- عضو نخستین هیات دیپلماتیک در کابل که پسانتر فرمانده بزرگ نظامی ارتش انگلیس در هند گردید، در سخنرانی خود در نشست جامعه پژوهشی آسیای میانه (در دسامبر 1922) اعتراف کرد: «... از دید من، به گمان غالب، رویدادهای افغانستان از پیامدهای [ناآرامی ها در هند] است... این رویدادها بحران افغانستان را سرعت بخشیدند، نه این که بر عکس....».[14]
مقصر اصلی ماجرا، فرماندار پنجاب- اودویر(O'Dwyer) با ویژگی های رفتارهای باشندگان نوار مرزی هند و افغانستان مقارن با رویدادهای سال 1919 نیک آشنایی داشت. او بیش از بیست سال در ارتش هند بریتانیایی خدمت کرده بود و باری هم هنگام یورش به پیوار کتل به اسارت سربازان افغان افتاده بود. اودویر در طول چند سال جنگ (1915 و سال های بعد از آن) به پیگرد مهاجران افغان، به ویژه آدم های بیکار تا هنگام ترک پنجاب می پرداخت.
اودویر دید خودش را در درگیری ها در نوار مرزی و کشاکش های چند ساله با افغانستان داشت- او بر آن بود که افغان ها، در رابطه با مشکل مرزی (خط دیورند) یا بدون آن هم، همواره از قبایل متعصب به ویژه مسعود و وزیری برای مقاصد خود بهره برداری ابزاری خواهند نمود.
اودویر حل مساله را بر پایه تجربه روسیه در رامسازی قفقاز در سده نزدهم با کشیدن راه ها و ساخت و ساز پادگان های جنگی مستحکم می دید. او می پنداشت: «این تدبیرها نه برای گرفتن سرزمین آن ها و یا گستره جویی امپریالیستی، بل شیوه یی برای محافظت از اتباع ما- قربانیان اصلی اشتباهات گذشته ما، در هر دو سوی رود سند است.»[15]
تجربه روسیه به گونه بس پارادکسال و بیخی متفاوتی در رخدادهای جنگ سوم افغان و انگلیس و پدیدار شد. مگر در باره این عامل عملا هیچ اشاره یی در تاریخنگاری این مساله یاد آوری نمی گردد. افزون بر آن، این امر تنها در چند منبع تایید می گردد و همو خاطرات ک. ای. سلیویتسکی و ک.ک. سلیویتسکی، که آن هم تنها در سیمای خاطرات سیاسی و رساله حفظ شده است.[16]
به گفته ک.ک. سلیویتسکی «امان الله طلاعات راستینی را در باره رویدادها در سراسر جهان، روسیه شوروی و هند به دست می آورد که همو دریافت این اطلاعات او را به گرفتن تصمیم جسورانه مبنی بر اعلام استقلال بر انگیختند. در هنگام جنگ انگلیس و افغانستان، کشف رادیویی به افغان ها کمک نمود (انگلیسی ها در باره آن چیزی نمی دانستند و از همین رو همه مراسلات را سر گشاده می فرستادند بدون آن که آن ها را در لفافه رمزی بپیچانند) تا نقاط ضعیف را در دفاع دشمن دریابند و آن ها را به سنجش بگیرند و نیز آگاهی یابند که قیام آغاز شده در مرزها به اعماق سرزمین هند ره گشوده است».[17]
افغان ها در اوایل ماه می 1919 اقدامات رزمی را در بخش شمالی مرزهای هند و افغانستان آغاز کردند. یگان های آن ها بر دشمن ضرباتی وارد آوردند. در این هنگام، در پشت جبهه دشمن ناآرامی هایی در میان باشندگان بومی (در پیشاور، در مناطق بود و باش مومندها، افریدی ها و دیگران)آغاز شد. مگر، این پیروزی تحکیم نیافت. آن هم در حالی که اقدامات اصلی در محور جبهه مرکزی متمرکز گردیده بود.
در این جا، در منطقه دره کُرم، نیروهای زیر فرماندهی جنرال محمد نادر خان دست به یورش زده بودند. در اواخر ماه می شهر تل را محاصره و آن را گرفتند. این پیروزی به یُمن قیام وزیری ها و مسعودها و نیز گریز شبه نظامیان قبیله یی زیر خدمت بریتانیایی ها دستیاب شد. هنوز در ماه های اپریل و می سال 1919، پشتون های بومی این شهر افسران بریتانیایی را کشته و سلاح در دست گروه گروه به افغان ها پیوستند.
رویدادها در جنوب با پویایی کمتری توسعه یافتند. گذشته از آن تمرکز دو تیپ (لوا)ی پیاده و دو هنگ سواره به نیروهای انگلیسی- هندی امکان دادند جلو حمله افغان ها از قندهار را بگیرند.
لرد چلمسفورد- نایب السلطنه هند، به تاریخ 4 ماه می با دریافت خبر یورش های افغان ها بر بخش های گسترده یی از نوار مرزی افغانستان و هند، از باور به آن چه که اتفاق افتاده بود، خود داری کرد. زیرا درست چندی پیش، او و اداره زیر فرمانش نامه رسمی یی از کابل با لحن دوستانه دریافت داشته بودند. فرستاده افغانستان که تازه از راه رسیده بود، به آگاهی همتایان بریتانیایی خود رساند، که امیر از اندرز او مبنی بر «توسعه روابط دوستانه با دولت هند» پشتیبانی کرده است.»[18]
به هر رو، هر چه بود افغان ها نتوانستند موفقیت عملیات ناگهانی را تحکیم ببخشند- سپاهیان انگلیسی- هندی که برتری چندباره یی بر حریف هم از دیدگاه نیروی انسانی و هم از دیدگاه تجهیزات رزمی داشتند، ضربات محسوسی در ناحیه داکا در غرب کتل خیبر و در ناحیه اسپین بولدک وارد آوردند.
نخستین بمباری هوایی برکابل روحیه افغان ها را سخت در هم شکست[19]- هنوز به تاریخ سوم جون 1919 در گرماگرم خیزش های قبایل پشتون در نوار مرزی، به پیشنهاد جانب افغانی اعلام آتش بس شد و به زودی گفتگوهای صلح آغاز گردید.
جنگ انگلیس و افغان در سال 1919 بالاخره با چه نتیجه یی به پایان رسید؟ برای این پرسش تا هنوز پاسخ یکسانی وجود ندارد. آن هم در حالی که این درگیری را می توان در ترازهای مختلف بررسی کرد- ناب نظامی، سیاسی و....
...و اگر همه افغان های نسل های بعدی و سیاستبازان طیف های گوناگون آن کشور، تردیدی در پیروزی کشور شان که خواستار استقلال بود و آن را به دست آورد، نداشتند و ندارند؛ دیدگاه ها و ارزیابی های انگلیسی ها راه های مختلفی را می پیمایند.
در این پیوند،کتاب درسی تاریخ نظامی تدوین شده در سال 1932 برای تازه واردان آموزشگاه حربی، در بررسی کارزار 1919 و پرسش ها و پاسخ ها در زمینه این موضوع، اندیشه یی مطرح می گردد که این جنگ یک «جنگ پایان نیافته» (نیمکاره) و «نیمه پیروزمندانه» بوده است که حریف واقعی در آن، نه آن چنان که پنداشته می شود، افغان ها، بل هم قبیله یی های شان– قبایل پشتون مرزی هند و افغانستان بودند.
از این رهگذر، یکی از قربانیان اصلی- خود امیر جوان افغان بوده است، که در تلاش برای پایداری تاج و تخت خود با هزینه پیروزی برونمرزی با همدستی بیرونیان بود. «برنامه های او برهم خورد که این خود یک دستاورد است. آن هم روی هم رفته، یک دستاورد منفی که تاثیر بایسته یی نه بر افغان ها و نه بر هواداران آن ها در هند بریتانیایی و نه بر جهان خارج بر جا نگذاشت».
این گونه، مولف کتاب درسی نظامی برای افسران آینده از شکست[ سیاسی-گ.] افغان ها [در جنگ سوم افغان و انگلیس-گ.] سخن می گوید.[20]
هر چه است، روشن است نمی توان از پیروزی تمام عیار جانب «افغانی» حتا سخن بر زبان آورد. با آن که جنگ سوم افغان و انگلیس مکانیسم امپریالیستی بریتانیا (تامینات نیروهای نظامی، سوق و اداره آن ها و...) را دچار اختلالات جدی ساخته بود.
پایان دادن سریع به جنگ افغانستان هم آگاهانه بود و تا جایی عقب نشینی خردورزانه برای حفظ خود امپراتوری و در گام نخست هند بریتانیایی، که پس از رویدادهای امریتسر به ابتکار رهبری نو کنگره ملی هند به رهبری مهاتما گاندی آغاز به لرزش نموده بود.
نفس اعلام جنگ در برابر انگلیس در سیمای جهاد و همچنین تمایل متحد ساختن زمین های پشتون نشین در دو سوی خط دیورند (مرز فرضی میان هند بریتانیایی و افغانستان) در ابتدا برای امان الله خان حمایت گسترده هم میهنانش، از جمله روحانیت را تامین کرد. جنگ سوم انگلیس و افغان پیامدهای دیگر دیرپایی هم داشتند که تا آخرین روزهای حکومت بریتانیا در هند احساس می شد– با اشغال گران قیمت نواحی نا آرام مرز هند و افغانستان- وزیرستان، همراه بود و همین اشغالگری بنیه اعتراض را در هند بریتانیایی فربه تر می ساخت.[21]
امضاي قرار داد نيمبند صلح به تاریخ 8 اگست سال 1919، و قرار داد کامل صلح در نوامبر 1921، وضع بين المللي نو افغانستان را به عنوان دولت مستقل، از ديدگاه حقوقي تقويت کرد. مگر، راه دیپلماسی افغانی مقارن با این پیروزی بزرگ، هموار نبود. در آغاز در ماه می 1920 در میسوری (در هند بریتانیایی) گفتگوهای افغان و انگلیس در زمینه تدوین شرایط موافقتنامه صلح برگزار گردید. سپس هم کار آغاز شده در این راستا را نخستین میسیون بریتانیایی به ریاست هنری دابس (کسی که هیات بریتانیایی را در میسوری هم رهبری می کرد) در کابل در ماه جنوری 1921 پی گرفت.
انگلیسی ها می پنداشتند که جانب افغانی د- فاکتو هنوز در هنگام فرمانروایی امیر حبیب الله خان از رژیم مستقل برخوردار بود که پذیرفتن هیات آلمانی- ترکی به رهبری هینتیگ- نیدرمایر در سال های جنگ جهانی اول گواه بر آن بود. مگر، برای خود افغان ها جانب فرمولیته مساله، یعنی به رسمیت شناختن حقوقی استاتوس استقلال کشور شان به شکل رسمی و آشکار بر شالوده یک قرار داد مهم بود.
روند گفتگوها چه بسا که شکل داد و ستد و چانه زنی های بازاری را به خود گرفته بود- افغان ها، برای مثال، خواستار به دست آوردن یک کشتی بازرگانی در بندر کراچی به عنوان تحفه ویژه بودند که تا جایی می توانست گره راهیابی به دریای آزاد را بگشاید. آن ها همچنان بر اکریدیتاسیون (مقیم شدن) دیپلمات های خود در لندن پا می فشردند.
امان الله خان هنگامی که آگاهی یافت که از محمد ولی خان- نماینده مختار او نه در وزارت خارجه، بل در وزارت امور هند پذیرایی شده است، آماده بود گفتگوها را بر هم بزند.[22]
بریتانیایی ها نیز با دست یازیدن به عقب نشینی های مهم، نه بی چون و چرا ناز و اداهای دیپلماسی افغانی را می کشیدند و حتا آزردگی ها و سرخوردگی های خرد و ریز زندگی در کشور میزبان را متحمل می گردیدند. برای مثال؛ هنری دابس- رییس هیات، هنگام باریابی به بارگاه امیر امان الله خان، بر قرار بسیار دقیق هماهنگ شده از پیش [هماهنگ با پروتکل-گ.] پافشاری داشت، نه این که امیر با تاخیر نیم ساعتی [با نقض تشریفات-گ.] او را بپذیرد.
همو او بود که پس از آگاهی یابی از سرقت اسپ حامل پیک دیپلماتیک از سوی رهزنان، تهدید کرد که [در صورت پیدا نشدن پست-گ.] بی درنگ گفتگوها را برهم زده و هیات را از کابل خواهد برد.[23]
گام مهم ديگر دولت امان الله در1919 برپايي روابط ديپلماتيک با روسيه شوروي و استوار ساختن آن بر شالوده قراردادي- حقوقي در1921، شد. مگر، به گونه یی که تازه ترین پژوهش های میهنی و خارجی در زمینه مراحل آغازین مناسبات افغانستان و شوروی[24]و نیز اسناد نخستین میسیون دیپلماتیک در افغانستان در سال 1919 و دیگر مواد آرشیوی نشان می دهند، موقف کابل در قبال شوروی جنجال بر انگیز و مهمل بوده است. هرچند هم روند و گرايش تعاملات شوروي و افغانستان در آن زمان، نمونه کمياب همزيستي مسالمت آميز کشورها با ساختمان هاي اجتماعي گوناگون را نشان مي داد.
چنین گرایشی نه این که از همان آوان برپایی مناسبات، چیرگی یافته بود. بسنده است بگوییم که رهبری افغانستان و در گام نخست خود امیر امان الله خان آماده بود به قرار داد به امضاء رسیده (و حتا تصویب شده از سوی مجالس دو کشور) با شوروی، در بدل قرار داد نو انحصاری، در بر گیرنده و جامع («اکسکلوزیو») میان افغانستان و انگلیس[25]که به دست آوردن سوبسایدی های سخاورزانه و کمک های تازه گوناگون از جمله دارای بار نظامی (برای مثال؛ به دست آوردن بیست هزار میل تفنگ برای پاسداری از مرزهای شمالی کشور، دوازده فروند هواپیما که قرار بود چهار فروند آن بی درنگ به افغانستان تحویل داده شود)[26] را نوید می داد؛ پشت پا بزند.
مکارگی امان الله خان که تازه چندی پیش نیمی از سوبسایدی موعود روسیه [یک میلیون روبل با پشتوانه طلایی-گ.] - به میزان 500 هزار روبل با پشتوانه طلا را به دست آورده بود، حتا انگلیسی ها را که در پی کمرنگ سازی اعظمی تاثیر روسیه در افغانستان بودند و هر چه بود در پی بستن سازشنامه جنتلمنانه (جوانمردانه) با این کشور و هوادار دستیابی به دیگر واریانت های «مفاهمه آمیز» حل مساله افغانستان در ابعاد منطقه یی بودند و گذشته از آن قرار داد بسته شده در همان سال 1921 میان خود شان و افغان ها برای ایشان پذیرا بود؛ نیز در شگفتی اندر ساخته بود.
در این میان، برخورد نیرنگبازانه امیر با قرار دادها، بیشتر نشاندهنده موقف و نگرش خود او و برخی از حواریونش بود، در حالی که طرزی- وزیر امور خارجه هوادار پیشبرد همزمان امور با انگلستان و روسیه بود و وزیر حربیه- نادر خان در آستانه جنگ انگلیس و افغانستان در سال 1919، «مسکو را به اقدام باهمی در برابر بریتانیا و در واقع برای به اجرا درآوردن اندیشه پیمان تهاجمی- دفاعی فرا می خواند».[27]
فرصت جویی(اپورنونیسم) و چندگونگی میان رفتارهای رهبری افغانستان، هم سرشت مشی سیاست خارجی رژیم نو آن کشور و هم ویژگی های شیوه ها و راهکارهای پیشبرد امور با دو قدرت بزرگ (که منافع خاصی در منطقه آسیای میانه و جنوبی داشتند- بریتانیا و روسیه شوروی) را بازتاب می داد. آن هم در حالی که مشی روسیه شوروی در قبال بخارا و خیوه- دلیل (بهانه) لغو ممکنه قرار داد شمرده می شد.
ابهام در فرهنگ سیاسی پارتنرهای افغانی را اعضای نخستین میسیون دیپلماتیک شوروی، که در در تابستان 1919 به افغانستان آمده بودند (به ریاست نیکلای زاخارویچ براوین) با همه هستی خود احساس می کردند. همه آن ها، به شمول نظامیان، از جمله ب. ن. ایوانف- رییس پیشین ستاد نیروهای جمهوری ترکستان، در موقف «زندانیان گرامی و ارجمند تشریفاتی» قرار داشتند که جلو هر گونه تلاش های آن ها برای برپایی هر گونه تماسی گرفته می شد و همه درخواست های از این نوع شان (برای مثال، درخواست برای بازدید از مناطق بود و باش قبیله افریدی) رد می گردید.
راستش جانب افغانی دلایلی برای برای سوء ظن داشتند: به گونه یی که ایوانف می نویسد: «زیر پوشش پاسبانان کاروان 107 تن از کمونیست ها از جمع «جوانان بخارا» ، برای راه اندازی کار سیاسی در میان افغان ها به دسترس ما گذاشته شده بودند. در اوغانستان[28]ما می بایستی عمدتا هدف ادامه یافتن جنگ آن کشور با بریتانیا[29] را دنبال می کردیم.»[30]
رهبری افغانستان، در واقع، با فلج ساختن کار هیات دیپلماتیک روسیه شوروی در همان آغاز، یک رشته دراز ی از شرایط را برای توسعه آینده روابط افغانستان و روسیه پیش کشیدند:
1) گسیل پادگان های افغانستان به ترمز، کرک و کوشکا،
2) ساخت خطوط تلگراف رادیویی کوشکا- کابل و یا کشیدن خطوط اتصال کوشکا، هرات، قندهار، کابل، ترمز، مزار شریف، میمنه، با هزینه روسیه،
3) به رسمیت شناختن استقلال بخارا،
4) بالا بردن پرچم شوروی تنها پس از ورود سفارت های دیگر به کابل،
5) ورود شهروندان روسی به افغانستان تنها با اجازه از دولت افغانستان؛
6) منع خرید ملکیت برای اتباع شوروی،
7) معدود نمودن کارمندان سفارت روسیه (تا 15 نفر) و قنسولگری (تا 5 نفر) تعهد کارمندان نمایندگی به نپرداختن به تبلیغات بلشویکی،
8) گشایش یافتن قنسولگری های روسیه در هرات و مزار شریف و گشایش یافتن قنسولگری های افغانستان در روسیه- با گزینش شهرها از سوی افغان ها.
افزون بر این شرایط برای کار آینده نمایندگی، پارتنرهای افغانی یک رشته توصیه ها و «سفارش های دوستانه!» هم داشتند: پیروی از آیین اسلام، لغو بلشویسم، سازماندهی تبادله مسلمانان برای آموزش در مدارس افغانستان و روسیه.[31]این رویکرد، گواه بر شناخت کمرنگ رهبران افغانستان از اوضاع روسیه و مناطق آسیایی آن و بزرگ بینی بنیه خود شان در آن برهه است. هر چند هم جانب روسی نیز نمی توانست از آگاهی و شناخت بالای خود از واقعیت های افغانستان بر خود ببالد. حال چه برسد به آن که آن را به رخ کسی بکشد. این موضوع همچنین به موضوع بس مهم جنگ انگلیس و افغانستان در سال 1919 نیز ربط می گیرد.
گرايش شوروی ستیزانه (انتی سویتیستی) التقاطی امان الله با برنامه هاي پان اسلاميستي که بی پرده اشغال سرزمين هاي بيگانه را آماج گرفته بود، آميخته بود. پان اسلاميسيم دولت افغانستان در سيماي پشتيباني از جنبش هاي تباري- مذهبي- سیاسی گوناگون آسياي ميانه تبارز کرد که در سرانجام کنفدراسيون- فدراسیوني متشکل از خان نشين های خيوه و خوقند، امارت بخارا و خود افغانستان را در بر مي گرفت.[32]
پادشاه افغانستان به دنبال بهره برداری از هر فرصتی برای رسیدن به اهداف خود بود- برای مثال، بنا به ابتکار او دیدار اعضای مسلمان نخستین میسیون شوروی در کابل، با فرغانه یی های مهاجر فدرالیست برگزار گردید. این دیدار ناموفق بود. گذشته از آن، دیپلمات های شوروی در نگاه پروپاگندیست ها بیشتر «استخواندار تر» می نمودند. امان الله خان با سخن گفتن در باره یکی از فرغانه یی ها- اولیینی (Auliene) در دایره تنگ حواریون خود با خشمگینی گفته بود: «اگر Auliene مهمان نمی بود، او را با دست های خودم می کشتم!»[33]
پیاده سازی پروژه یی در چنین مقیاس بزرگ به دلیل مخالفت اجتناب ناپذیر روسیه شوروی،که رهبری آن اکناف امپراتوری پیشین روسیه را چونان پالیگون (میدان آزمایش) طبیعی برای اصلاحات رادیکال می پنداشت، بس دشوار بود. اما، چنانی که سنزیل نوید– پژوهشگر امریکایی(افغانی الاصل) بر پایه اسناد خطی منحصر به فرد نشان داد، موانع دیگری هم بودند، که می توانستند حتا جایگزین طرح افغانستان گردند- ایجاد اتحادیه عناصر ترکی آسیای میانه و شمال افغانستان به رهبری انور پاشا- عضو پیشین رهبری سه گانه «تریومویرات» ترکان جوان در سیمای یک دولت کنفدراتیف تباری که قادر به برپایی ارتباط با بریتانیا از طریق پامیر و چترال بود.[34]
در ماه دسامبر 1919 دولت نو افغاني در پیوند با پیشگیری مشی پشتیبانی از اپوزیسیون شوروی ستیز، با محمد امين بيک- سر کرده گروه باسماچیان فرغانه روابطي برپا نموده بود. در همان هنگام بود که آن ها به محمد امین بیگ پیشنهاد نمودند به امان الله خان با خواهشی رو بیاورد مبنی بر پذیرفتن ترکستان «زیر قیمومیت افغانستان» که در ازای آن وعده دادن 500 میل تفنگ و 8/1میلیون کارتوس را نمودند.[35]
ادعاهاي مرزي آن ها بر روسيه در کل هيچ چيز ديگري، به جز از برنامه پيش کشيدن مرزهای افغاني موازي با راه اهن آسياي ميانه، نبود.
در نامه کميسيون ترکستان عنوانی کميته مرکزي حزب کمونيست بلشويک روسيه در مسکو، در جنوري 1929 آمده است: «ايده خودگرداني و امپراليسيم خانه يي» در راستاي متحد ساختن بخارا، ترکستان و فرغانه به رهبري افغانستان، به طور عيني آب به آسياب دشمنان ما مي ريزد». از ديدگاه نظامي چنین بافتاری خطرناک نيست. ما مطمئن هستيم که مي توانيم آن را از هم بپاشانیم. مگر اين کار ما را در ترکستان و کشورهاي همسايه، پاشان و پراگنده مي سازد.»[36]
اعضاي کميسیون مي پنداشتند که تجريد تشکيلات اداري-دولتي برشمرده شده از افغانستان، با دادن «استقلال» به بخارا و خودمختاري به ترکمنستان و مانند آن، که تا جايي عملي هم شد، مي توانست برنامه هاي آن کشور را برهم زند.
رهبري افغاني به پيش گرفتن مشي متناقضي (مي شود گفت نه دوستانه)، در قبال روسيه ادامه مي داد: براي مثال، به تاريخ 25 اکتبر 1920 نخست وزير- عبدالقدوس خان در جلسه يي در قندهار، فرمان امان الله را که در آن بيان شده بود که «روس ها هميشه دشمنان اسلام بوده اند»،[37] باز خواند.
پويايي هاي سياسي رژيم امان الله در آسياي ميانه، آشکارتر از هر جايي، در اوايل سال های دهه 1920 به ويژه در دوره شورش در بخاراي خاوري[38]و ظهور ناسيوناليست ترک- انور پاشا، که به شکست جنبش باسماچي و مرگ خود انور انجاميد، تبارز نمود. چنان که از نوشته هاي علي احمد- دبير خاص امان الله خان، بر مي آيد، امان الله براي حمايت از انور پاشا، به بخارا واحدي را متشکل از 200 سپاهي پياده نظام با دو فيل و با چندين تیربار زير فرماندهي برگد (بريگادر- سردسته) فضل احمد خان، گسيل کرد.[39] فاکت شرکت افغاني ها در رويدادهاي بخارا را ف. راسکلنيکف- سفير شوروي در کابل- تاييد کرد. وي بر مدارک دفتر قنسولگري در مزار شريف در باره گشت و گذار افغاني ها در بخارا (از 300 تا 2000 سرنيزه دار) تکيه مي کرد.[40]
گسيل سپاهیان هنگ نمونه («قطعه نمونه») که با پشتيباني مالي شوروي و با کمک مربيان ترکي آموزش ديده و بخشي از پرسنل آن پنهاني زير پوشش مالي نماينده مختار شوروي در کابل بود، از سوي افغاني ها به مرزهاي شمالي، ناخشنودي جدي جانب شوروي را بر انگيخت. در پي اين يگان ها، گسيل سه هنگ سواره گارد «شاهي» به سوي شمال برنامه ريزي شده بود که اين کار به معناي آماده گیري براي جنگ بود.
ف. راسکلنيکف که از نزديک جريانات را در افغانستان در سال هاي دهه 1920 ترصد مي کرد، اين گونه نتيجه گيري کرد که ماجراجويي حکومت افغاني از تصورات نادرست آن از وضع روسيه ريشه مي گيرد- اين چنين «چشم انداز تيره و تار» امپراليسيم حريص دولت جوان را که هنوز سر پا نايستاده، براي اشغال سريع بخاراي خاوري که آزومندي ديرين امير مي باشد و به پنداشت آن ها در وضع خرابي است، بر مي انگيزد.»[41]
براي راه اندازي تبليغات پويا در ترکستان روسي و «براي جلوگيري از تجاوز روس بر استان هاي شمالي افغانستان، فرستاده هاي ويژه دولت مرکزي: نادر خان به بدخشان، محمد ابراهيم خان به مزار شريف، شجاع الدوله به هرات (شجاع که به احاطه نزديک امير پيوسته بود و در آن هنگام وزير امنيت عمومي بود، به کرسي گورنر جنرالي گماشته شد)، گسيل شدند».
در سال هاي 1919-1920 دولت افغاني با توجه به «همبستگي اسلامي» با آمادگي از گريزيان استان هاي شوروي سازي شده آسياي ميانه پذيرايي کرد. براي آن ها زمين و انواع ياري هاي ديگر داده شد. براي مثال، در ترکستان افغاني به فرمان وزير دادگستري براي گريزيان ترکمن کمک مادي يي (در هر ماه 5/3 پوت گندم و کمک هزينه مالي يي به ميزان 30 روپيه براي يک بار به هر عضو خانواده) ارزاني گرديد.[42]
مگر، در اين حال، مهاجران- ترکمن ها، بخارايي ها و ديگران به گونه حتمي خلع سلاح مي شدند و مي بايستي به زندگاني صلح آميز رو مي آوردند. مگر، در سال 1922 وضع تغيير کرد. مهاجران ديگر چونان نيروي نظامي- سياسي بس اميدبخشی ارزيابي مي گرديدند: به آن ها اسلحه دوباره باز گردانيده شد و از شمار آنان گروه هاي رزمي و دسته ها ايجاد شد. در ميان ترکمن ها و گروه هاي تباري ديگر نواحي مرزي افغانستان-روسيه، انديشه برپايي خودمختاري يا حتا ايجاد کشورهاي مستقل (براي مثال، از راه متحد ساختن ترکمن هاي آن ور کسپين، خيوه، بخارا و پارس- ترکمنستان) مطرح مي گرديد.[43]
سرنوشت نواحي متنازع فيه از ديدگاه افغان ها مانند واحه کشک و پنج مي بايستي در روند همه پرسي (رفراندوم) حل مي شد. مگر مسکو به اين چنين طرح مساله بنا به دلايل تاريخي و جيوپوليتيک وقت اجاره نداد: هرگاه سختگيرانه تر سخن بگوييم، اين مناطق هيچگاهي به افغانستان متعلق نبود، و واگذاري آن ها (از جمله دژ کوشکا) به شدت وضع نظامي- سياسي را در نواحي مرزي روسيه با باشندگان عمدتا ترکمن تيره مي ساخت.[44]
دولت امان الله درخواست هاي بيش از حدي از تشکيلات دولتي يي که در سرزمين آسياي ميانه سر از نو تاسيس شده بودند، از جمله، از جمهوري سوسياليستي خلق بخارا که تا اواخر سال 1922 ظاهرا مستقل بود، مطرح مي کرد. رهبر آن- ف. خواجه يف در سومين قورولتاي سراسري بخارا در باره آرزوي
افغاني ها در خصوص «برقراري نمايندگي مذهبي در شهرهاي بزرگ بخارا براي کنترل بر باشندگان که نماز مي خوانند يا نه؟» گزارش داد.[45]
در اين فهرست، فراخواني مبني بر نکشيدن راه آهن به بخاراي خاوري و نداشتن دژها و پادگان ها در استان هاي هم مرز با افغانستان، بود. پيداست است که اين گونه تمايلات يا برنامه هاي جانب افغاني براي رهبري شوروي در سال 1922 تابستان روشن بود، و براي منجمد کردن تعهدات خود در قرارداد روسيه- افغانستان (تحويل جنگ افزارها و تجهيزات ديگر) آماده بود.
در ماه جون به وزير مختار افغاني در مسکو اعتراض در مورد اقدامات تحريک آميزکشور وي در بخارا ابراز شد، اما سرانجام، تغيير وضع در منطقه (سرکوبي سپاهيان انور پاشا و کشته شدن خود وي) از يک سو، و همچنين پويايي هاي بريتانيا در استان شمال باختري مرزي هندوستان از سوي ديگر، امان الله را براي بازنگريستن در سياست هاي خود در آسياي ميانه وادار کرد.
«گره» عجیب و غریب سیاسی روابط افغانستان و روسیه، که در عین حال هم پیوند دهنده و هم جداساز بود و تا جایی به اندیشه های پان اسلامی امان الله مساعدت می کرد- راستش، دیگر در محور خاور (و جنوب آسیا) سیاست خارجی او- «دولت نامنهاد موقت هند» بود.
این دولت در دسامبر 1915 ایجاد و در کابل چونانِ یک ساختار مهاجر با برنامه هایی در مقیاس بزرگ برای جمهوری سوسیالیستی در هند، مستقر گردید. در بافتار «دولت موقت»، مهاندرا پراتاب (رییس)، مولوی برکت الله (نخست وزیر) و مولوی عبید الله سندی (وزیر امور خارجه) بودند. این دولت موفق به گسترش نفوذ خود در بخش هایی از استان مرزی شمال باختری هند بریتانیایی و حتا برای چندی در تراز اداره های های منطقه یی گردید.
هم دولت افغانستان و هم رهبری شوروی در پی بهره گیری ابزاری از این دولت برای مقاصد خود بر آمدند. برای مثال، بر پایه مدارک بریتانیایی، یکی از سازمان دهندگان مقاومت ضد بریتانیا در مناطق قبیله یی (Asmas، Lakarai و Chamarkand و نیز وزیرستان) و برای چندی وزیر دفاع « دولت موقت هند- ملا بشیر (مولوی عبدالرحیم) سر از سال1920 بار بار از کارکنان سفارت شوروی در کابل کمک های مالی دریافت داشته بود.[46]
برای مثال، او با500 پوند با پشتوانه طلا توانست در چمرکند روزنامه «المجاهد» را به چاپ برساند. این روزنامه در اکتبر1922 به اردو و پارسی آغاز به چاپ کرد که هم در مناطق قبیله یی و هم در افغانستان پخش می گردید.
میان ملا بشیر و دولت افغانستان، حاجی عبدالرزاق- مقام با نفوذ افغان که اجنت بزرگ بلشویکی در کابل شمرده می شد، میانجی و رابط بود. مرگ او ضربه سختی بر همکاری میان شوروی و دولت افغانستان و دولت موقت هند در چهار چوب غیر رسمی وارد آورد. با این هم ملا بشیر پس از این هم توانست رابطه با بلشویک ها را نگهدارد.
در میانه های سال های دهه 1920 آدم های بشیر در سرکوب قیام خوست شرکت داشتند و خود او میان قبایل خوست و امیر امان الله میانجیگری می کرد. یعنی هم از اعتماد شوروی و هم دولت افغانستان برخوردار بود. این وضع به او اجازه داد در ماه مارچ 1925 دفتری در کابل بگشاید و کماکان از پشتیبانی مالی حامیان خود بهره مند باشند. تنها در فبروری 1927 او 12 هزار روپیه به دست آورد که یک سوم آن را در کابل و بقیه را در گستره مرزی هند بریتانیایی پخش نمود.
حتا دولت نو نادر شاه که در پاییز سال 1929 روی کار آمد و به طور کلی نسبت به سیاست های امان الله خان با دید سرزنش آمیز و نکوهش آمیز می نگریست، به تمویل ملا بشیر تا دم کشته شدن او به سال 1934 ادامه داد. شگفتی بر اگیز است. مگر، برای مثال حتا برای او از بابت سال 1929، زمانی که بچه سقاء تاجیک تبار در کابل بود، سوبسایدی پرداخت شده بود![47]
روشن است، مهاجران هندی (عمدتا- هندو ها و مسلمان های هندی) جایگاه های گوناگونی را در برنامه های این دو کشور داشتند. برای مثال افغان ها تلاش می ورزیدند از آن ها تنها برای پروژه های شرقی خود بهره برداری نمایند و در این حال می کوشیدند تعامل سیاسی شوروی و هند را به شدت کنترل و محدود کنند.
فئودر راسکلنیکف- سفیر شوروی در کابل (همزمان رزدنت این سازمان که در آن برهه هنوز هم بسیار بانفوذ بود)، در ماه می 1922 به رهبری بخش خاوری کمینترن نوشت: «امیر فرمان پنهانی یی صادر کرده است که بر پایه آن هیچ روسی حق ندارد بدون همراهی گارد امنیتی افغانستان [به منطقه سرحدی-گ.] برود... نه تنها ما، بل که هندی ها و پتان هایی که با ما تماس دارند، می توانند با ما پنهانی و محرمانه ارتباط برقرار نمایند... همه کارها از طریق کارکنان نمایندگی که ناوقت شب برای دیدارهای پنهانی به بیرون از شهر به محل از پیش هماهنگ شده می روند، پیش برده می شود.
هندی ها در کابل نیز از امکان ارتباط رسمی با هند محروم اند. این رابطه پنهانی انجام می شود و دولت افغانستان از هیچ گونه سنگ اندازی در این راه دریغ نمی نمایند».[48]
شوروی از طریق پرسنل دیپلماتیک و اطلاعاتی خود در کابل به دنبال بهره گیری از هندی ها هم برای به دست آوردن روزمره اطلاعات و هم برای پیشبرد برنامه های کلان راهبردی خود در قبال هند- تدارک اقدامات دسته جمعی انقلابی و در نتیجه، سست سازی قدرت استعماری بریتانیا در جنوب آسیا بود.
به رغم دشواری های تعامل زیر نظارت های سختگیرانه رژیم امانی، هندی ها و رزدنتوری شوروی هر چه بود با هم پیوندهای کاری بر پا نمودند. هر چند هم در این جا نیز هر یک از دو طرف با توجه به برداشت خاص خود از اوضاع در افغانستان، هند، منطقه و جهان عمل می کردند.
محمد علی که خود را نماینده «حزب کمونیست هند» می خواند، یکی از با ارزش ترین جاسوسان برای روسیه بود. او از دیدگاه سیاسی یک رادیکال چپ و متمایل به کپی بی چون و چرای تجربه شوروی بود.[49]
مهره سیاسی دیگر بیشتر ارجمند- مولوی عبید الله سندی- یکی از رهبران پیشین «دولت موقت هند» بود. تنها به سفارش او بود که دولت افغانستان رنج میزبانی شماری از هم میهنان او- از جمله محمد علی را در کشور خود می کشید.
سندی که از آوان جنگ جهانی یکم به افغانستان مهاجرت کرده بود، قبایل «آزاد» پشتون نوار مرزی افغانستان و هند را هرم و بازوی اصلی خارجی انقلاب هند می پنداشت.
مولوی سندی آغازگر اصلی پی ریزی دانشگاه و آموزشگاه هندی در کابل بود که قرار بود با پشتیبانی باهمی دولت های افغانستان و شوروی ساخته شود- پروژه یی که در نتیجه سرد شدن روابط شوروی و افغانستان به دلیل رویدادهای زمستان- تابستان سال 1922بخارا رنگ باخت و از دستور کار بر افتاد.
افزون بر این کسان، در گروه مهاجران هندی، اعضای «انجمن انقلابی» نامنهاد به رهبری عبدالرب برجسته بودند. از آن ها، چنانی که در بالا یاد آور گردیدیم، بلشویک ها برای کارهای اطلاعاتی در کابل و نیز برای برپایی تماس ها با قبایل پشتون استان مرزی شمال باختری و در کل با متحدان احتمالی در هند بریتانیایی بهره می گرفتند.
برای دادن سازمانگری بیشتر به این محور، م. برودین- که همزمان هم از کمیساریای خلق در امور خارجی و هم از انترناسیونال کمونیستی نمایندگی می کرد، به دستور و. ای. لنین «میسیون نظامی-سیاسی افغانی» را به رهبری م. ن. روی- رجل برجسته هندی کمینترن تشکیل داد. بر این میسیون بود تا در افغانستان پایگاه انقلابی هند را برای مبارزه با انگلیسی ها ایجاد نماید.[50]
مگر، همچشمی ها میان مهره های اصلی این برنامه – م. و. روی و عبدالرب، وضعیت دردناک مهاجران هندی در افغانستان و مناطق مرزی آسیای میانه شوروی (از جمله بخارا و تاشکنت) و به حاشیه رانده شدن سریع آن ها، این ایده را در واقع در نطفه بی اعتبار و کمرنگ ساخت.
یکی از رهبران کمیسیون ترکستان با دیدن ریشه نارسایی ها در اقدامات ناهماهنگ ساختارهای کمینترن و دستگاه دیپلماتیک روسیه که متوجه خاور گردیده بودند، در نامه یی به کمیته اجرایی مرکزی سراسری روسیه چنین لب به شکواییه و گلایه گذاشته بود: «تنها هزینه های هنگفت و گزاف ارزی بر سر جاسوسانی که خود را انقلابیون هند جا زده بودند، بر باد داده شد که این کار به بر انگیخته شدن خشم همه مهاجران هندی آمده به کشور ما انجامید... به جای آن که از جمع هندی های آمده به ترکستان، گروه کوچکی از رفقای بی آلایش و سرسپرده برای کار زیر زمینی در آن سوی مرزهای هند و اوغانستان گزیده شود، به جای حل این مساله عملی، کنکاش های بسیار خسته کننده و چندش آوری بر سر چگونگی و سرشت جنبش انقلابی در هند با پهن شدن کارزار هیولایی تهمت بستن، دروغ بافی و بهتان زنی دو گروه رقیب بر یک دیگر به راه افتاده بود.[51]
کار با هندی ها، از سوی شوروی، چه در سیمای ابتکارات در چهارچوب مشی افغانی، و یا در طرح های با ابعاد گسترده تر (مشی هندی و یا حتا سراسری خاور) هم به شکل گروهی و هم به صورت انفردی پیش برده می شد.
بر پایه گزارش یاد شده در بالای راسکلنیکف؛ چندی، داکتر عبدال غنی- که از حلقه گروه «مشروطه خواهان» در دوره فرمانروایی امیر حبیب الله خان بود، و توانسته بود از سزای اعدام در 1919 «بگریزد»، یکی از جاسوسان «انفرادی» بود. مقارن با این زمان، این بار عبدال غنی از امیر نو اصلاح طلب نومید شده و به هند بریتانیایی بازگشته بود. همچنین برادر بزرگترش- مولوی نجف علی از افغانستان بیرون رانده شد. [طرفه این که-گ.] چندی این دو برادر حتا از اعضای شورای دولتی تشکیل شده از سوی امان الله بودند.
با این هم، داکتر عبدال غنی که از دیدگاه باورهای خود آدم روشنگر و آموزگار و هوار دار ترقی و پیشرفت بود و در این زمینه هم در کشورش و هم در افغانستان کار بسیاری را انجام داده بود، بلشویسم و انواع دیگر رادیکالیسم چپگرا را نپذیرفت. مگر، با توجه به این که گزینش دیگری نداشت، آغاز به همکاری با بلشویک ها نمود و با پشتیبانی آن ها برای مثال کتاب معروف در آن سال ها به زبان انگلیسی- «بررسی اوضاع سیاسی در آسیای میانه »را به چاپ رساند و راستش بخش چشمگیری از مبالغ به دست آورده را خرچ کارهای فرهنگی و آموزشی کرد که موجب بر انگیخته شدن و نومید شدن جدی حامیانش گردید. همین بود که راسکلنیکف در گزارشش نوشت: «بر آن شدیم که با او بیخی برهم بزنیم».[52]
یکی دیگر از اقدامات در واقع ماجراجویانه امان الله خان، که چیزی نمانده بود به یک فاجعه انسانی بینجامد، دعوت از آن عده از مسلمانان هند که در پی پناهجویی از پیگرد و ستم استعمارگران و ستمگران - دشمنان مذهب و فرهنگ شان بودند؛ به افغانستان بود.
این صحنه، تا جایی هم چیزی همانند به رخت بر بستن و برکوچیدن تاریخی پیامبر محمد [ص-گ.] از مکه به مدینه در سال 622 بود که «هجرت» نام گرفت. این شگرد، بخشی از جنبش سراسری خلافت در دفاع از اسلام بود- که در واقع، در واکنش به نابودی امپراتوری عثمانی و افت شدید نقش و سپس هم سرنگونی سلطان ترکیه که همزمان خلیفه – رهبر معنوی و روحانی همه مسلمانان مؤمن [سنی-گ.] شمرده می شد، بود.
افزون بر این، در برخی از سرزمین های اسلامی، جنبش خلافت تکانه و شتاب درونی خودی هم داشت. در هند بریتانیایی، سیاست امپریالیستی دولت بریتانیا چنین تکانه یی بود که دگرگونی های رو داده در جهان در پیامد جنگ جهانی یکم وآن نقش سترگی را که باشندگان چند ملیتی و چند آیینی نیقاره جنوب آسیا در این جنگ بازی نموده بود، نادیده می گرفت. جنبش خلافت در سال 1919 پدید آمد که اعضای آن هدف خود را نه تنها دفاع از خلافت، بل نیز مبارزه در برابر فرمانروایی بریتانیا در هند قرار داده بودند. هر چه بود، عامل افغانستان نقش کلیدی یی را در رویدادهایی که باعث هجرت مسلمانان هند گردید، بازی نموده بود.
[در پهلوی آن-گ.]، به گونه یی که برخی از محافل هند بریتانیایی (ملی گرایان هندو، دولت استعماری) [ابراز می داشتند-گ.] و حقایق تاریخی در پیوند با به پادشاهی رسیدن امان الله در افغانستان و اعلام استقلال کامل کشور از سوی او در پایان ماه فبروری سال 1919، نشان می دهند، اوضاع، گواه بر موجودیت تهدید افغانی برای نوار مرزی شمال غربی امپراتوری بریتانیا با باشندگان پشتون و بلوچ بود.
از سوی ناسیونالیست های افغانی، قانونی بودن و مشروعیت خط دیورند- مرز تثبیت شده مشروطی که به گونه مصنوعی تبار (اتنوس) پشتون را در میان افغانستان و هند بریتانیایی بر پایه موافقتنامه 1893 میان امیر عبدالرحمان خان و دولت استعماری بریتانیا تقسیم نموده بود، زیر سوال برده می شد. با آن که امان الله خان و دولت او درگیر نا به هنجاری های درونی کشور بودند، با آن هم قبایل عملا آزاد پشتون در آن سوی مرز هند را با دادن یارانه ها به آن ها و تبلیغ بازپیوست سرزمین های شان به افغانستان و ... از دید نینداخته بودند.
نادر خان- وزیر حربیه با پویایی ویژه یی در این زمینه برجسته بود که در اوایل سال 1920 کارزار پر هنگامه یی را برای پیوستن همه قبایل پشتون [به افغانستان-گ] و حل و فصل اختلافات میان آن ها به راه انداخته بود. چنانی که د. ریتسز– خاور شناس و دیپلمات آلمانی دادگرانه و به درستی نشاندهی نموده است، «دشوار نیست دید که در پس پرده این هنگامه، سیاست واقعی (realpolitik) سهمگینی پیش گرفته شده بود. افغانستان، درست مانند دیگر بازیکنان در کارزار منطقه یی، بر آن سنجش داشت تا خلای قدرت پدید آمده در پیامد فروپاشی امپراتوری امپراتوری عثمانی را [در جهان اسلام_گ.] پر نماید.»[53]
مگر، رژیم امان الله خان، با آغاز (و گاهی هم تنها با نمایشدهی و وانمود سازی) آماده گیری رزمی در درازای مرزهای این کشور با هند بریتانیایی، بیشتر از ترس تجاوز ناگهانی بریتانیا و اشغال کشور از سوی سپاهیان انگلیسی، احتمالا برای پهن ساختن «نوار وفاداری» در گستره قبایل آزاد عمل می کرد.
ضربه جدی یی بر اعتبار و آبروی آن، پذیرفتن ناگزیرانه وضعیت موجود (استاتوس کوو) و به رسمیت شناختن «خط دیورند» در قرارداد 1921 با انگلستان یعنی عملا خود داری از پیشبرد مبارزه آشکار برای الحاق سرزمین های پشتون به چهار چوب دولت افغانستان وارد آورد که در واقع، یک نوع پرداخت بها در ازای به دست آوردن استقلال افغانستان که برخاسته از اوضاع جیوپولیتیک و ضعف کشور بود، به شمار می رفت.
دولت نو افغانستان با شور و هنگامه، بلند پروازی های پان اسلامیستی خود را که نه تنها به سوی شمال- حواشی آسیای میانه یی امپراتوری پیشین روسیه، بل نیز به سوی خاور- یعنی به سوی گستره هند بریتانیایی (با باشندگان پیرو آیین اسلام)، در سیمای اندیشه وحدت پشتون ها عیار شده بود؛ پرداز نمود.
اسلام در هند مقارن با پایان سده نزدهم– آغاز سده بیستم در موقعیت دین اقلیت قرار گرفت و از همین رو، سیاست های بریتانیا و همچنین هر گونه اقدامات جنبش های اجتماعی، از سوی مسلمانان از دیدگاه دینی-آن هم از دیدگاه جریان سیاسی طراز ارتدکسی (که دیدگاه های خود را از مواضع دبستان دیوبند مخالف اجتهاد، می سنجید)؛ ارزیابی می کرد.
رزمجویی و اندیشه های پان اسلامیستی و حتا پان پشتونیستی امان الله خان، بازتاب بایسته یی در میان باشندگان رادیکال و در عین حال دارای تمایلات ارتدکسال و روحانیت استان مرزی شمال باختری هند یافته و پشتیبانی آنان را به همراه داشت. در این محیط، شماری از ملاها با پویای و تکاپوی بیشتری برجسته بودند- حاجی تورانگ زایی، سندکی بابا و حاجی عبدال رزاق از وزیرستان.[54]
آن ها روی هم رفته به صورت جداگانه اما گاهی هم با هماهنگ سازی اقدامات خود با متعصبان بومی و یا به گونه یی که در آن هنگام آنان را مجاهدان (رزمندگان راه ایمان) می نامیدند؛ عمل می کردند.[55]
در کنار جنبش اعتراضی مذهبی- سیاسی در نوار مرزی افغانستان و هند ملی گرایان پشتون نیز فعال شده بودند. معتبر ترین آن ها در سال1920 خان عبدالغفار خان بود که سازمان «پختون جرگه» («کنفرانس پشتون») یا («پپشتون لیگ») را پی ریزی نموده بود.
به سال 1929 دسته های رزمی داوطلبانه پشتون ها به نام «خدایی خدمتگار» تشکیل گردیدند که بیشتر به نام «سرخ پیراهنان» یا «سرخ جامگان» شناخته می شدند و به سرعت به یک سازمان محبوب تبدیل شدند. عبدالغفار خان از روش های مسالمت آمیز مبارزه برای استقلال و توسعه تبار پشتون (مانند سازماندهی مدارس، چاپ مجله سیاسی- اجتماعی «پشتون» و مانند آن ...)[56] بهره می گرفت، اما او و هوادارانش از نخستین گام های تکاپوهای خود همبستگی با رهبران افغانستان را به نمایش گذاشتند.
مجموعه عوامل یاد شده در بالا، امان الله خان را بر آن وا داشتند تا درفش مبارزه در پشتیبانی از مسلمانان در سراسر جهان، به ویژه در ترکیه و بریتانیایی را بر افرازد. چنین شعارهایی در حضور او در هنگام خطبه نماز در مسجد جامع کابل هنوز در دسامبر 1919 سر داده می شد که در زمستان- بهار سال 1920 با آوای رسایی بازتاب می یافت: امان الله در ماه فبروری در سالگرد کشته شدن پدرش، ژست بالایی گرفت- او ابراز آمادگی کرد در کشورش کسانی از مسلمانان هند را که دیگر نمی توانند بار سنگین فرمانروایی استعماری انگلیس را بکشند، بپذیرد.[57]
در ماه اپریل سال1920، سخنرانی امان الله خان در بسیاری از روزنامه های هند به چاپ رسید و مفاد آن در مساجد در هنگام خطبه نماز تکرار می گردید. مولانا ابو کلام آزاد- یکی از نخستین شخصیت های مذهبی هند بریتانیایی بود که همباوران خود را به هجرت فرا خواند. در جولای1920 او فتوای ویژه یی در باره هجرت داد. ملا عبدال باری نیز از او پیروی کرد، هر چند هر دوی آن ها مهاجرت هندی ها را بیشتر چونانِ نمایش اقدام سیاسی بخشی از نخبگان ارزیابی می کردند، اما نه به عنوان گریز دسته جمعی مردم، از جمله کسانی که متعلق به لایه های میانی و پایین جامعه بودند.
مگر، خواسته های لایه های رنجبر و نژند هند که امیدوار بودند به بهترین وجه نیازهای دینی خود را در نتیجه هجرت برآورده بسازند، از یک سو، و وعده دولت افغانستان مبنی بر فراهم ساختن زمینه برای مهاجران برای زندگی آبرومندانه از سوی دیگر، تاثیر غیر منتظره یی برای همه بر جا گذاشتند- مهاجرت لگام گسیخته سراسری مسلمانان به افغانستان.
م. ای. روی- مهاجر انقلابی [کمونیست-گ.] هندی که در آن هنگام در مسکو بود، هجرت سال 1920 را بی پرده به نام «جنبش مذهبی پان اسلامیستی» خواند.[58] و با پیش بینی شکست و ناکامی آن در نظر داشت تا مهاجران را به « ارتش آزادیبخش هند» جذب نماید.
راستش، آناتولی (ترکیه) و یا خانات پیشین آسیای میانه نیز می توانستند جاهایی باشند برای پذیرایی هجرت کنندگان. اما دلپذیرترین جا در نگاه مهاجران هر چه بود، افغانستان بود که دولت آن به ایشان وعده سپرده بود زمین بدهد و کمک های مالی و امتیازات دیگری ارزانی نماید.
در اواخر اپریل سال1920، نخستین نشست های مهاجران آینده، بر گزار گردید،که در آن کمیته های ویژه- شکل ابتدایی سازمانیافته حرکت ایجاد شد. به گونه یی که در پیام یکی از کمیته های هجرت آمده بود، تنها در سند 25 هزار نفر برای رفتن به افغانستان، ابراز آمادگی کرده اند. سازمان های مهاجران پر شورتر از همه در شهر پیشاور- مرکز استان شمال باختری غرب استان مرزی هند بریتانیایی به رهبری جان محمد، که همزمان کمیته بومی خلافت را رهبری می کرد، به پویایی می پرداختند. در مقیاس سراسری هند، به گمان بسیار، گرداننده کل رویدادها- کسی به نام غلام محمد عزیز بود.
سرازیر شدن مسلمانان هند به افغانستان، ناهموار بود: در ماه می1920 گروه های30-50 نفری از مرز کتل خیبر گذشتند. در حالی که در ماه جولای کاروان های چند صدنفری و یا حتا هزاران نفر از مهاجران از مرز گذشتند. دولت افغانستان در نظر داشت آن ها را به جاهای مخصوص از پیش تعیین شده اسکان بدهد تا خود گردان بوده و از لحاظ اقتصادی در کولونی های مستقل بود و باش نمایند. نخستین مرکز پذیرش مهاجران جبل السراج تعیین گردید. بیشترین مهاجران از نادارترین لایه ها بودند که هنگام عبور از مرز، حتا توانایی پرداخت50 روپیه «تادیه خاص» را نداشتند. این کار را به جای ایشان هم میهنان دارا تر شان انجام دادند.
اما در داغ ترین مرحله هجرت در ماه های جولای- اگست1920، در بسیاری از موارد نمایندگان طبقات ثروتمند (زمینداران) و کارمندان دولتی از مناطق یوسفزایی و هزاره هم تصمیم به رفتن به افغانستان گرفتند.
شمار دقیق مهاجران را نمی توان تثبیت کرد. منابع گوناگون داده هایی را از 30 - 50 هزار نفر می دهند. در میان این توده، چهره هایی بزرگی نیز دیده می شد- سرشناس ترین آن ها- خان عبدالغفار خان (پاچا خان)- فرزند روستای اوتمانزایی منطقه پیشاور، بعدها ناسیونالیست افسانه یی پشتون- سازمانده جنبش «سرخ پیراهنان یا سرخ جامگان» (معروف به «خدایی خدمتگار») و پیشاهنگ جنبش مقاومت غیر خشونت آمیز (مسالمت آمیز) در برابر استعمار بود.
دولت امان الله خان بسیار دیر- تنها در اگست1920 بود که از پیامدهای تبلیغات خود در زمینه پشتیبای از هجرت آگاهی یافت. این بود که فرمان ویژه یی را برای تنظیم امور مربوط به مهاجرت بیشتر مسلمانان هند بریتانیایی صادر کرد.
شاید به خاطر مشکلات اقتصادی از جمع مهاجران در نظر بود چند واحد نظامی ساخته شود. در آن هنگام آوازه بود که ارتش 900 هزار نفری ایجاد خواهد گردید! بورد فرماندهی این ارتش را قرار بود از جمع فرزندان اشراف مهاجر آموزش دیده در آموزشگاه های نظامی[59] برگزینند.
مهاجران می بایستی تابعیت افغانستان را می پذیرفتند. کسانی که خواهان به دست آوردن زمین بودند، به قطغن(تخارستان) فرستاده می شدند که در نظر بود در آن جا کولونی دومی ایجاد گردد. با این همه، کلیه تلاش های مقامات و امیر برای پذیرش مهاجران که حتا از جیب خود هم وجوهی[60]را تخصیص داده بودند، بسنده از کار نبرآمدند.
کوشش ها برای وضع محدودیت در هجرت در میانه های اگست، به نا به هنجاری های جدی یی در مرزهای افغانستان و هند و کاهش جریان مهاجرت و سپس هم بازگشت دوباره مهاجران به هند انجامید. بازگشت کنندکان را حتا تهدیدهای ملاهایی که هشدار می دادند گوش های آن ها را خواهند برید و زنان آنان بی عزت خواهند شد، نمی ترسانید.
شایان یادآوری است که بسیاری از مهاجران به سرعت از انتخاب خود نومید سرخورده گردیدند. نا به هنجاری های بسیاری در همان آغاز کارزار رو نموده بود : مقامات افغانستان در میان تازه واردان دست به بازداشت و دستگیری کسانی می یازیدند که مظنون به جاسوسی بودند. همچنان به بهانه های گوناگون آمد و شد آنان را محدود نموده بودند. از جمله از رفتن آن ها به سوی آناتولی برای هجرت به «دور دست ها» جلوگیری می شد.
آب و هوای افغانستان نیز برای همه مهاجران سازگار نبود. برای مثال، پشتون های قبیله مسعود از دمای بالا و ناگوار در در خوست شکواییه داشتند. بسیاری از مهاجران هم بیمار شده و می مردند. گورهای آنان در امتداد جاده های مرزی افغانستان و هند تا کابل، نماد شوم و نحس پروژه نمایشی «هجرت»گردیده بود.
بایسته یادآوری است که خراب شدن وضعیت اجتماعی و اقتصادی در افغانستان در پیوند با هجرت، موجب «هجرت باژگونه» شماری از باشندگان زرنگ افغانستان به هند بریتانیایی گردید. برای مثال، برخی از باشندگان خوست به مقامات هند بریتانیایی دلایل «هجرت» خود را نا به سامانی پدید آمده ناشی از سرازیری مهاجران هندی که منجر به کمبود مواد غذایی و...در خواست گردیده بود، عنوان می کردند.[61]
حکومت هند بریتانیایی خواست های آنان را برآورده نساخت [و به آنان پناهگزینی نداد-گ.]؛ زیرا آغاز هجرت [به افغانستان را-گ.] چونانِ پاک شدن استان مرزی هند از ناراضیان می پنداشت و همزمان با آن، سرازیری [شمار بسیار-گ.] مهاجران را به افغانستان، ضربه خرد کننده یی بر اقتصاد آن کشور ارزیابی می کردند.[62]بعدها در پیشاور و دهلی بیشتر نگران مهاجرت باژگونه «ری ایمیگراسیون» (عودت) اتباع پیشین خود شان بودند.
مقارن با پایان سال1920، همه کسانی که می خواستند و می توانستد بازگردند، برگشتند. هر چند شماری از مهاجرانی که در افغانستان اسکان یافته بودند، به بخش آسیایی روسیه (بخارا، تاشکنت و...) آمدند و تنها شمار اندکی به آناتولی (ترکیه) رفتند، که در آن جا سر انجام متقاعد شدند که رسالت اصلی ایشان- دفاع از سلطان- خلیفه [که دیگر سرنگون شده و به تاریخ پیوسته بود-گ.]، رنگ باخته است و معنایی ندارد.
مقامات افغانی، پس از ناکامی و شکست در سازماندهی پذیرش مهاجران هندی به طور فزاینده یی رفتارهایی خود را در قبال آنان تند و زننده کردند: برای مثال، در بهار 1921 گروه بزرگ مهاجران که روانه روسیه بودند، در مزار شریف دستگیر شد و به خان آباد فرستاده شدند. بر پایه داده های اجنتوری شوروی، در تابستان همان سال، همه بازداشت شدگان را می بایستی به کابل باز می گردانیدند.
یک صد و پنجاه تن از مهاجران هندی هم در هرات دستگیر گردیدند. قنسول روسیه کوشید آنان را رها سازد، اما تلاش های او ناکام از کار برآمدند. با این هم، حتا سرنوشت آن گروه از مهاجرانی که توانسته بودند به روسیه برسند، هم رقتبار بود. آن ها نادار و بینوا بودند و بر سر جذب آن ها به سوی خود میان شوروی و نمایندگان دیپلماتیک افغانستان رقابت ناسالم احساسی بر اساس جاه طلبی به راه افتاده بود: کارمندان کنسولگری افغانستان در بخارا در میان ایشان تبلیغاتی را به راه انداخته بودند تا دو باره به افغانستان باز گردند و در واقع به طور غیرقانونی ایشان را به تابعیت افغانستان می پذیرفتند.[63]
پروژه «هجرت» با ناکامی رو به رو گردید که به ویژه برای افغانستان و رژیم نو آن و همین گونه برای بریتانیای کبیر پیامدهای جدی سیاسی و بین المللی به همراه داشت. رویدادهای سال1920 در رابطه با گریز ده ها هزار تن از مسلمانان هند [از «دار الحرب»-گ.] به «دار الاسلام» (که مسلمانان هند در کشور خود، افغانستان زیر فرمان رژیم امان الله خان را چنین می پنداشتند)، بار دیگر به انگلیسی ها نشان داد که استان مرزی شمال باختری هند بریتانیایی به همان پیمانه که برای مانور دهی های نیروهای خارجی آسیب پذیر است، به همان پیمانه برای مدیریت و حفظ ثبات داخلی دشوار است.
شکست پروژه «هجرت»، [آتش-گ.] آرمان های پان اسلامیستی امان الله خان را نیز فروخوابانید و کم فروغ گردانید. هر چند هم او کماکان آرزومندی ادامه بهره برداری از پتانسیل جنبش های ملی گرا و مذهبی- سیاسی هند بریتانیایی و آسیای میانه را در سر می پرورانید.
این ماجرا همچنین بر تمایلات تبار پشتون و رهبران سنتی آن در هر دو سوی مرز افغانستان و هند تاثیر گذاشت- پادشاه افغانستان و دولت این کشور در کل، دیگر از سوی پشتون های مرزنشین چونان نیرویی که قادر به دفاع از آنان باشد، ارزیابی نمی گردید. هر چند در آینده هم از عامل دولتی- سیاسی افغانی از سوی این جنبش ها در مبارزه برای منافع خود بارها بهره گیری می شد.[64]
هدف اصلی سیاست خارجی امان الله خان دستیابی به استقلال کشور بود، مگر، در درازای یک دهه فرمانروایی او، بارها هم اولویت های دیپلماسی رسمی و هم تاکتیک های رفتارها در عرصه بین المللی، چه با همسایگان و چه با کشورهای دیگر دچار دگرگونی گردیده بود.
یکی از مهم ترین و در واقع محرم ترین محورهای سیاست خارجی امیر در نیمه دوم سال های دهه1920 پویایی های ضد بریتانیایی در کمربند قبایل پشتون در امتداد مرزهای شمال باختری هند بریتانیایی بود. امانیست ها امید ویژه یی به رهبران و باشندگان باجور، دیر و سوات- متصرفات نیمه مستقل هند بریتانیایی دوخته بودند.
هنوز هنگامی که در افغانستان امیر حبیب الله خان فرمانروایی می کرد، وقتی بریتانیایی ها وارد دیر گردیدند، منطقه سوات را از آن جدا نموده و در آن آدم خود را به عنوان نواب گماشتند. در نواب نشین دیر همچنین اجنت سیاسی انگلیس فرمان می راند که از مالاکنده کوشید گستره چشمگیری: دیر، سوات و چترال را کنترل نماید.
امان الله خان پس از تثبیت قدرت، به اندیشه درهم کوبیدن ساخت استعماری بریتانیا در جوار مرزهای کشور خود افتاد و برای این منظور برنامه «بلعیدن» سوات از راه ایجاد اتحادیه میان دیر و باجور در برابر سوات افتاد. در این حال، تکیه اصلی او بر یکی از سرشناس ترین خان های باجور- محمد جان معروف به خان خره؟! بود.
در نتیجه گفتگوها با او، حتا سازشنامه محرمی هم تدوین گردیده بود که شرط مهم آن تعهد جانب افغانی به ارائه پشتیبانی معنوی و مادی: پرداخت یارانه سالانه 80000 افغانی و دادن جنگ افزار و ساز و برگ به خان بود. بیش از یک سوم این مبلغ اندکی پیش از حمله شینواری ها به افغانستان در ماه نوامبر1928 به خان خره فرستاده شده بود.[65]
در سال 1927، نمایندگان قبایل بومی نخستین گام ها را به سوی وحدت بر شالوده بریتانیاستیزی برداشتند. مگر آغاز جنگ داخلی در افغانستان این برنامه ها را بر هم زد.[66]
موقعیت امان الله خان در بخش جنوبی مرز هند و افغانستان، در منطقه بود و باش بلوچ ها بارها لرزانتر بود. این امر به خصوص به رهبران قبایل بلوچ ربط می گرفت- بسیاری از نمایندگان آن نه تنها با بریتانیایی ها همکاری می کردند، بل یکراست به ساختارهای اداری و سیاسی آن ها پیوسته بودند. برای مثال، میر احمد یار خان بلوچ - حاکم آینده قلات- که بالا رفتن از نردبان مدارج رسمی را از کار در کرسی دستیار اجنت فرماندار کل بلوچستان آغاز کرده بود، تا سمت جاسوس نظامی خدمت کرد. وظیفه او کشف به موقع نفوذ شوروی در نواحی مرزهای ایران و افغانستان بود. یکی از گزارش های اطلاعاتی اصلی جاسوس تازه کار به کارفرمایان انگلیسی اش همو به سیاست امان الله خان در افغانستان و مناطق مرزی کشورهای همسایه افغانستان اختصاص داده شده بود.
میر احمد یار خان بر آن بود که با گذشت زمان گرایش هواداری از روسیه فرمانروای افغانستان می تواند به گونه جدی موقعیت بریتانیا را در نیمقاره هند زیانمند سازد و گسترش کمونیسم در این منطقه پرستیژ آن را در آینده بسیار نزدیک، تهدید خواهد کرد. او همچنان هشدار داد که هرگاه وضعیت به موقع اصلاح نشود، پشتون های استان مرزی شمال باختری هند، بلوچ های ایران، بلوچ های مرزی روسیه و بلوچستان [هند] با کنگره ملی هند [اعلام-گ.] همبستگی خواهند کرد و بریتانیا را وادار به ترک هند خواهند نمود.[67]
سياست خارجي پر پيچ و خم رژيم «اماني» در مراحل آغازین موجوديت آن، همسايه شمالي اش- روسيه شوروي را به دست يازيدن به اقدامات متقابل يا پيروي از روش استاندارد دوگانه هنگام دنبال کردن مشي در قبال افغانستان برانگيخت. افزون برآن، نه همه اقدامات اعمالی سیاست خارجی دولت جوان شوروی با اهداف اعلامی آن همخوانی و هماهنگی داشت.
فاکت ها نشان مي دهند که سياست افغاني روسيه آن سال ها نيز از گمراهي ها رها نبود. يکي از اين گمراه شدن ها در سال 1919- اوايل 1920 ايجاد و حمايت از گروه هاي افغاني داراي جهت گيري های چپ راديکال بود. پديد آيي اين پديده در خاور و به ويژه در افغانستان، به پيمانه چشمگيري با برنامه های صدور انديشه هاي انقلابي به خاور و مداخلات مستقیم سياسي- ايدئولوژيک که از سوي روسيه بلشويکي و سپس اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي روي دست گرفته شده بود، پيوند مي خورد. اما، به گونه يي که بدان اشاره رفت، اين چنين مشي در سياست افغاني مسکو تا جايي واکنش در برابر اقدامات همانند جانب افغاني بود.
از آغاز سال 1919 در تاشکنت در جنب کميته ناحیه یی حزب کمونيست روسيه (شاخه بلشويک)- ارگاني که امور «برونمرزي» در کشورهاي همسایه با ترکستان را زير نظر گرفته بود؛ کار مي کرد. در اواخر سال1919 به ابتکار بخش روابط خارجي وابسته به کميسیون ترکستان کميته مرکزي حزب کمونيست شوروي، شوراي تبليغات انترناسيوناليستي در خاور ايجاد شد، که ماموريت داشت برای چندی کارهاي بخش خاوري کمينترن را تا مرز ايجاد اين گونه شوراها انجام دهد.
شوراي تبليغات انترناسيوناليستي کار همه گروه ها و سازمان هاي انقلابي در خاور را با عمل از طريق شعب ویژه مرزي: قفقازي- ترکي، پارسي، افغاني- هندي، بخارايي- خيوه يي و کاشغري- چيني، رهبري مي کرد. در وظايف اين شعب، سازماندهي اجنتوري زيرزميني در گستره این کشورها و مناطق ياد آوري شده، رخنه دادن اجنتوري به آن و مانند آن، شامل بود.
از طریق شوراي تبليغات انترناسيوناليستی به همه حزب هاي انقلابي و گروه هاي عامل که هم در مهاجرت و هم در سرزمين روسيه، چين و «آسياي برونمرزی» کار مي کردند، کمک مالي مي شد. در زمستان 1920 زير رهبري شورا، حزب پارسي «عدالت»، حزب کمونيست بخارا و ...کار مي کردند و حزب هاي ترکي، افغاني و خيوه يي، سازماندهي شده بود.[68]اين سازمان ها همچون بخش هاي شعبه سياسي شوراي تبليغات انتر ناسیونالیستی عمل مي کردند.
تکيه عمده بر بخارا و پارس مي شد. [همين بود که] بخارا بي درنگ یکراست به خاک شوروي پیوست گردید. پارس نيز با داشتن لايه کارگري چشمگير و پتنسيال ضد استعماري که افزون بر آن در سرزمين ترکستان بيش از صد هزار و در بخارا نزديک به سی هزار پارسي گريزي و بازرگان زندگي مي کردند، مورد توجه بلشويک ها بود. مگر، کار انقلابي زيرزميني در هندوستان، در مرکز توجه شوراي تبليغات انترناسيوناليستی بود. چون مي پنداشتند که همانا در هندوستان نه تنها «براي جوش و خروش انقلابي در کل، بل نيز براي رخنه انديشه هاي کمونيستي زمينه مساعد هست».[69]
آن چه که به افغانستان مربوط مي گرديد، به گونه يي که صدر شوراي تبليغات انترناسيوناليستي در تابستان1920 تاييد مي کرد، «زمان در خاور داغ تر است، حتا در افغانستان- کشوري که کمترين آمادگي را براي انقلاب دارد، جوش و خروش معيني در ارتش روان است».[70]
در واقع، در برهه رويدادهاي بررسي شونده- اين کشور در ساختار اولويت هاي انقلابي در خاور- تنها به عنوان «بهترين دهليز و مناسب ترين راه کم و بيش هموار براي رخنه به هندوستان»، جايگاه دوم را داشت».[71]با اين هم، ادارات علاقمند روسيه و کمينترن چندين بار براي ايجاد کانون های انقلابي هم در محيط مهاجران افغاني در آسياي ميانه و هم در خود افغانستان که ساختمان اجتماعی آن در اوايل دهه1920 چونان «امپراليسيم بي مايه» که در برابر بخارا و روسيه عيار بود، تعریف می شد؛ تلاش کردند.[72]
شايان يادآوري است که رهبري بلشويستي در رابطه با «انقلابي بودن» امان الله چندان اغراق نمي کرد، که خودش دوست داشت، آن را هر چند گاه و بيگاه بنا به ایجابات سیاسی تبارز دهد.
م. ن. روي(هندي) به خاطر مي آورد که لنين در يکي از صحبت هاي خود با وی در زمينه مبدل ساختن افغانستان به تخته خیز کارزار مبارزه به خاطر هندوستان با پر رویی نشاندهی کرد که «در سرانجام» شاه امان الله چيزهاي مشترک بيشتري با حکام بريتانيايي هندوستان دارد تا رژيم بلشويکي روسيه».[73]
به سال1920 در بخارا کميته مرکزي انقلابيون جوان افغان [(جوانان افغان)-گ.] به وجود آمد[74] (صدر آن- کسي به نام حاجي محمد يعقوب بود. اعضاي آن بيشتر از افغاني هاي باشنده بخارا- ترکستان و روسيه که هوادار انقلاب در افغانستان بودند). حکومت افغانستان که از اين موضوع آگاهي داشت، تقاضاي بازگردانيدن اتباع خود به ميهن را نمود. مگر بخارا از آنان حمايت کرد.[75]
هدف عمده اين سازمان، واژگوني ساختمان سياسي موجود در افغانستان و برقراري نظام جمهوري، اعلام شد. براي رسيدن به اين اهداف، در نظر بود با کمک دولت شوروي «هنگ هاي سرخ» ايجاد کنند و کار نشراتي و تبليغي را پيش ببرند و براي خيزش سپاه و مردم افغانستان در برابر دولت موجود» زمينه سازي کنند.[76] در نظر بود تا شعبه اين سازمان در مناطق مرزي ترکستان (کرکي، کوشکا، تخته بازار و ديگر جاها) و سپس در خود افغانستان (در مزارشريف، هرات و ديگر جاها) ايجاد گردد.
با داوري از روي قرائن و آيين نامه دروني کميته مرکزي انقلابيون جوان افغان، مي توان گمان زد که پايگاه عمليات عمده و منبع حمايت مادي آن بايستي روسيه شوروي مي شد. نکته شايان توجه است که بنيادگذاران اين سازمان، به شيوه هاي سخت ابزاري، از جمله اقدامات تروريستي، سنجش داشتند.[77]مگر، تا کنون کدامين اطلاعات در باره اقدامات عملي کميته پيدا نشده است. رد پاي آن ديگر در سال1921 ناپديد شد.[78]دليل کوتاهمدت بودن موجوديت آن را بايست با ناکارايي دفتر نوتاسيس ترکستان کمينترن که در آن زمان در تاشکنت ايجاد گرديده بود، پيوند داد. اين ساختار بي ريخت را که روي(هندي)، سوکلنيکف و صفراف رهبري مي کردند، پيوسته در آشفتگي بود و سر انجام در 1922 به موجوديت خود پايان داد.
در باره اين سازمان در يکي از اسناد سياسي شوروي وقت چنين ياد آور شده بودند: «مساله در باره سازمان انقلابي افغاني در بخارا و به ويژه کار هندوستاني نشان مي دادند که بحران سازمان کمينترني لغو نشده براي ما چگونه گران تمام مي شود».[79]
استراتيژيست های مسکو تلاش مي کردند به هر گونه که شده، به فرستادگان ويژه خود در آسياي ميانه کمک نمايند: آن ها از جمله براي افغاني ها و نيز پارس ها و هندي ها به طور متمرکز در دانشگاه کمونيستي رنجبران خاور جا، اختصاص مي دادند.[80]
انگليسي ها در شگفتي اندر بودند که براي چه حکومت بخارا از گروهک هاي مخالف امان الله که متشکل از «جنايت کاران گريزيان از زندان و مرتدان رنگارنگ اند» در سرزمين خود حمايت مي کند و يا دست کم به آنان اجازه تبارز مي دهد.
در نامه ويسراي هند بريتانيايي به دفتر سياسي اداره سياست خارجي تاريخي 13 مي 1921 آمده است[81]: «هر گاه اين کار دست کسي ديگري است، آنگاه استقلال بخارا چه معنا دارد؟ افزون بر آن، حکومت کنوني افغانستان خود را انقلابي مي شمارد. در اين مورد دليل براي انقلاب در صورتي که در کشور هم اکنون روان است، چيست؟»
از روي اسناد آرشيوي مي توان چندين تلاش ديگر ايجاد ساختارهاي متمايل به مسکو را در محيط افغاني ببينيم: براي مثال، در ترمز، در سال 1920 «کميته مرکزي انقلابي افغاني» تشکيل شد (که صدر آن کسي به نام محمد غفار بود و در ترکيب آن 55 نفر شامل شده بودند که از يک تعداد ولايات افغاني و نيز کابل نمايندگي مي کردند. اما بيشترين آن ها از شمال بودند. اعضاي کميته به رهبري شوروي با تقاضاي فرستادن دستور العمل براي کار، و همچنين پول و حقوق ماهانه رو آوردند».[82]
سرانجام، نخستين و هنوز يگانه تجربه از تجربه هاي مشهور ايجاد سازمان داراي جهتگيري چپگرا در افغانستان در هرات مستقر بود: در سال هاي 1920-1921 نه بدون مساعي ديپلمات هاي شوروي و اجنتوري آن ها در اين جا يک محفل انقلابي پديد آمد.[83] چنان که در اطلاعات نماينده کميسارياي خلق در امور خارجي روسيه در آسياي ميانه آمده است، اين حلقه با پول دولت شوروي بيشتر به عنوان سازمان کارگاه (آموزگاري) فعاليت مي کرد و در آغاز جهتگيري آن در راستاي کار فرهنگي- روشنگري با تبليغ در ارتش و ميان توده هاي رنجبر متوجه بود. همکاران اداره ديپلماتيک روسيه- سازماندهندگان واقعي آن در نظر داشتند اين کار را به خود «گروه بخارايي انقلابيون افغاني يا محفل هرات»3واگذار گردند با پيونددهي مقدماتي ميان سازمان افغاني در هرات و مهاجران افغاني در آسياي ميانه».[84]
دستاورد اين طرح سياسي نيز روشن نيست. اما مطالعه رخدادهاي بعدي اجازه مي دهد تاييد کرد که تلاش هاي مبني بر ايجاد سازمان کمونسيتي داراي جهتگيري چپگرا در اوايل سال هاي دهه 1920 هم در ميان پناهگزينان افغاني و هم در خود افغانستان، ناموفق بود. در اين محيط عملا شالوده سياسي و اجتماعي بايسته وجود نداشت. در اين ميان، ديگر تجربه ابتدايي روابط روسيه و افغانستان، به رغم برخي از تنش ها و حتا درگيري (از جمله مرتبط با حمايت از جنبش باسماچي ها از سوي دولت افغانستان و تمايلات پان اسلاميستي آشکار آن) رهبري روسيه را براي تغيير تدريجي استراتيژي و تاکتيک سياست خود در محور افغاني برانگيخت.
دستاوردهاي ناچيز تجربه هاي سازماني در زمينه ايجاد گروه هاي کمونيست گرا در محافل زيرزميني و مهاجران افغاني از يک سو، و گرايش منتظره امان الله خان به اصلاحات اجتماعي عميق مقارن اين هنگام از سوي ديگر، بلشويک هاي روسيه و فعالان کمينترن را وادار نمود تا با دقت بيشتر به افغانستان بنگرند و مشي همکاري تنگانتگ نظامي- سياسي بهتر با رژيم حاکم افغاني را که تا واژگوني رژيم در 1929 بلا انحراف ماند، پيش گيرند.[85]
امان الله خان برای نخستین بار طی چند دهه، با آزاد سازی سیاست خارجی کشورش از کنترل سختگیر و خشن خارجی، در صحنه بین المللی و در روابط منطقه یی مشی بسیار بحث برانگیز و متناقض را که نه همیشه با استراتیژی و یا تاکتیک خودش و منافع مردم و دولت همخوانی داشت، پیش می برد. اما جوهر آن هنوز هم تغییر ناپذیر مانده بود- حفظ استقلال افغانستان و بالابری نقش آن در امور بین المللی، به ویژه منطقه یی. اما زندگی درونی جامعه افغانستان و نخبگان آن، یعنی کشور در کل بیشتر از این هم با تناقض برجسته بود.
2.1- اصلاحات امان الله خان و جامعه افغاني:
در پایان دهه دوم سده بیستم افغانستان یکی از عقب مانده ترین کشورهای خاور مانده بود: با آن که امیر عبدالرحمان خان، نیای امان الله، در اواخر سده نزدهم توانست با خون و آهن شالوده دولت مدرن افغانستان را در چهار چوب مرزهای کنونی آن بگذارد، با آن هم او این کار را مطلقا با روش های فئودالی و استبدادی انجام داد، که اغلب با نادیده گرفتن ارزش های تباری- فرهنگی، بل نیز با پشت پا زدن به رایج ترین اخلاقیات انسانی به همراه بود.
جانشین او- حبیب الله خان (1901-1919) در آغاز به امور دولتی علاقه نشان می داد، که در کل در یک رشته ابتکارت سیاسی، آموزشی و... به ویژه، در ایجاد نهادهای آموزشی مدرن مانند لیسه حبیبیه، آموزشگاه حربیه و... بازتاب می یافت. مگر مقارن با پایان فرمانروایی او، افغانستان در یک سخن از توسعه باز ایستاده بود: هستی درونی کشور را بقایای فئودالیسم که سرداران (کلاس اصلی کشور)، اشراف و اعیان زمیندار و پیشاپیش همه روحانیت که زالو وار به آن چسپیده بودند، به سان سوهان می ساییدند و سیاست خارجی آن هم در لندن تعیین می گردید.
اما اگر مساله وضعیت جدید سیاسی بین المللی افغانستان در سال های 1919-1921 خیلی به سرعت حل گردید، هر چند هم نه چندان به آسانی؛ حل مشکلات سیاسی داخلی کشور نیاز به مساعی بزرگی در مقیاس بی سابقه از دیدگاه سرشت خود داشت.
در واقع، می بایستی تقریبا تمام ارگانیسم های اجتماعی و ساختار حکومت کشور دگرگون می گردید و «انقلابیون افغانی بالایی»، که امیر نو- امان الله خان، بی گفتگو و چون و چرا خود را به آنان منسوب می دانست، ناگزیر به انجام همه چیزها در یک بار بود.
این گونه، امان الله با فرو رفتن در گرداب امور داخلی، سعی در حل و فصل اختلافات فرقه یی مذهبی در کشور در سال1920 نمود. برای مثال، امیر شخصا در یکی از مراسم شیعیان[86]اشتراک ورزیده و بر برابری مذاهب در آغوش اسلام تاکید ورزید.
با آن که در دوره فرمانروایی او، نمایندگان آیین های دیگر ناگزیر به پوشیدن کلاه ها یا لنگوته هایی با نشانه های تمایز دهنده بودند(برای مثال هندو ها- عمامه های زرد)، آن ها به خاطر تفاوت در باورها مورد تبعیض قرار نمی گرفتند و به کرسی های دولتی از جمله نظامی دسترسی داشتند. پیروان ادیان دیگر غیر از اسلام، کماکان مانند گذشته ناچار به پرداخت مالیات ویژه – جزیه بودند، هر چند هم که یک برابر و نیم کاهش یافته بود.
امان الله نمي توانست با ناز و اداها و ژست هاي سياسي جدا گانه بسنده کند- رکود و ایستایی کشور ممکن بود تنها با دگرگونسازی ها و ساماندهی های جدي در هم بشکند. اصلا، امير اصلاحات را هنگام جلوس به تخت اعلام کرده بود،[87] مگر، پيش از آن که به اصلاحات آغاز نمايد، چند سال زیر داربست انديشه هاي ماجراجويانه پان اسلاميستي [بیهوده-گ.] گذشت. در تجربه اصلاح طلبانه امان الله بايد اهداف و تطبيق آن را تقسيم بکنيم. اما نمي توان اذعان نکرد که اين یک روند بس پيچيده و متناقض چندين مرحله یی بود.
رويداد کليدي مرحله نخست- تصويب قانون اساسي در سال 1923 شد. رويداد دوم- پس از سفر خارجي پادشاه (لقب پادشاه، در سال 1926 به امير داده شد) در سال 1928 آغاز گرديد.
در این بخش پژوهش، مساله شرح سیستماتیک و سامانمند برنامه های اصلاحی و همه خصوصیات توسعه اجتماعی افغانستان وقت مطرح نمی باشد. تنها به اقدامات جداگانه سیاست داخلی دولت افغانستان در سال های دهه 1920 مکانیسم ها و راهکارهای پیاده سازی آن ها که مشخص کننده سرشت و شیوه رژیم امان الله می باشند؛ توجه مبذول می گردد.
اصولا، اصلاحات (گاهي تنها طرح ها) با تدبيرهاي روزمرگي و گاهي هم کهنه پرستي و تدبیرهای ناکام دولت همتراز مي گرديد. نظام سياسي زمان امان الله بيشتر داراي بار تزيني بود. براي مثال امير عملا خودش شوراي دولتي را تاسيس کرده و نقش ویژه یی را در دربار (جلسه سرشناسان) که سال يک بار براي شنيدن گزارش دولت فرا خوانده مي شدند، بازي مي کرد.
مهره های اصلی در اکناف کشور- والیان بودند. در پی آنان در این سلسله مراتب مستوفیان جا داشتند که از سوی خود امیر گماشته شده و برکنار می گردیدند.
يکي از انگشت هاي افگار رژيم امان الله در آن هنگام- خود حکومت (شوراي وزيران) نو تشکیل بود، که تقريبا کاملا متشکل بود از نمايندگان اشرافيت (اريستوکراسي) افغاني (پشتوني) سنتي- سرداران. اين لايه اجتماعي بالایی جامعه افغاني نه تنها يک لايه بي هرزه، بل نيز خطرناک براي مشي اصلاحات و خود رژيم بود که رويدادهاي اواخر سال هاي دهه آشکارا 1920 آن را نشان دادند.
برای مثال، عبدالقدوس خان- سردار کهنسال و فرتوت (راستش، تنها تا ماه می 1920) به کرسی صدارت گماشته شد(در روند ده سال پسین، شاه خود این کرسی را نیز پیش می برد). ملا غلام محمد هم به کرسی وزارت تجارت و میرزا محمد خان به پست مستوفی الممالکی مقرر شدند.
دادگرانه خواهد بود يادآور شويم که در رده هاي بالايي حاکميت براي اصلاحگران پيگير- کساني که هنوز در مراحل آغازين زندگي و پويايي شاه، حواريون نزديک او را مي ساختند، نير جاي پيدا شد. براي مثال؛ محمود بيک طرزي-پدر زن امير نو، ايدئولوگ اصلی اصلاحات– وزارت امور خارجه را رهبري مي کرد. مگر مجموع مطالب مستند و ... دست داشته، اجازه مي دهد تاييد کرد که خلاف شايع، رژيم امان الله، از ديدگاه سرشت سياسي خود، يعني ساخت راستين قدرت خود، به دشوار مي توانست و (مي تواند از ديدگاه معيارهاي کنوني) رژيم جوانان افغان شمرده شود.
هر چند، در نظام قدرت، چناني که در بالا يادآور گرديد، شماري از کرسي هاي مسوول دیوانی و دفتری را اصلاحگران و ترقي خواهان راستين گرفته بودند. براي مثال؛ غبار- در آینده تاریخنویس برجسته و یکی از رهبران اردوگاه دمکراتیک، در سال های 1920-1921 به کرسی ریاست پلیس(اداره امنیه عمومیه) پایتخت گماشته شده بود.[88]
محمد ولي خان- همکار نزديک امير، هوادار راستين اصلاحات، پس از کنار رفتن نادر خان از کرسي وزير حربيه در جريان شورش سال1924 خوست؛ به جاي او گماشته شد. بنا به پيشنهاد او، محمد عمر خان- «رجل چپگراي عضو گروه جوانان افغان»، افسر با سواد آموزش ديده در اروپا که با چند زبان بلد بود، (انگليسي، فرانسوي، روسي وآلماني) به جای عبدال حمید خان کشته شده در جنگ، به کرسي رييس ستاد کل[89] گماشته شد.
از روی فهرست ساده بر شمرده در بالا و دیگر مدارک، مي توان نتيجه گيري کرد، که جوانان افغان يکي از موثرترين گروه هاي سياسي يي بود که در تدوين، اتخاذ و پياده ساختن تصاميم در زمينه مسايل کليدي توسعه دروني و پيوندهاي خارجي افغانستان در سال هاي فرمانرايي امان الله ذيدخل بودند. مگر حتا، در شرايط آزادي نسبي سیاسی، آن ها هر چه بود به گونه غير رسمي «بدون برخورداری از حق تشکیل احزاب سیاسی» (در چهارچوب حلقات تشکيل شده گذشته) عمل مي کردند.
غبار- یکی از دو آتشه ترین نمایندگان این گروهک، نیمرخ آن را چنین پرداز نموده است: «این ها رادیکال هایی با اندیشه های دارای بار چپی»[90]بودند. مگر، غبار با سخن گفتن از رادیکالیسم و چپگرایی جوانان افغان، بیگمان در گام نخست خود و برخی دیگر از اعضای جنبش را در نظر داشته است، نه همه رهروان آن را. او در این شمار از عبدالرحمان خان لودین، تاج محمد خان پغمانی، فیض محمد خان باروت ساز، غلام محی الدین خان ارتی و... نام می برد. او از گروهک سیاسی دیگری هم نام می برد که آن را میر سید قاسم خان رهبری می کرد و در آن عبدال هادی داوی، فقیر احمد خان، سید غلام حیدر خان پاچا، غلام رضا خان، غلام احمد خان رحمانی و دیگران.
غبار به ارزیابی این گروه از دیدگاه سیاسی نمی پردازد. مگر، چنین بر می آید که سخن بر سر رجال معتدل تر باشد که به رغم میانه روی در دوره پس از امان الله به گناه بازی نمودن نقش های گوناگون دارای بار سیاسی و اجتماعی در دوره امان الله خان مورد اختناق قرار گرفته بودند.
به هر رو، جوانان افغان نمی توانستند نیروی اصلی سیاسی رژیم نو- حزب دولتی باشند و از همین رو هم نبودند. نخست این که دیدگاه های آن ها (به ویژه در زمینه توسعه آینده کشور) از پایه از دیدگاه های خود امیر تفاوت داشت: آن ها مایل به تحدید قدرت شاه بدون بستگی به توانمندی های شخصی وی و برپایی اداره به راستی مشروطه با داشتن دورنمای جمهوری(مانند عبدال هادی داوی). دو دیگر، در درون این گروهک ناهمبینی ها و ناهمدیدی هایی بود. عرصه پویایی های آن هم بنا به دلایل بسیار دارای بار عینی و ذهنی تنگ بود.
همچنین در صفوف آن مهره های سنگین وزن در تراز ملی حضور نداشتند (بلندپایه ترین آن پس از محمود طرزی تا کناره گیری او در 1925) محمد ولی خان- وزیر حربیه تاجیک تبار بود که این امر به گونه جدی گسترش نفوذ او (و روشن است گروه را در کل) در میان قبایل افغان (پشتون) دشوار می ساخت. عبدالهادی داوی و غلام صدیق خان چرخی- دو تن از همراهان پشتون تبار امان الله خان نیز به رغم توانمندی های بی تردید ولی خان، نظر مساعدی نسبت به او نداشتند.[91]
در مدارک تحلیلی سازمان های اطلاعاتی شوروی در باره اوضاع داخلی در افغانستان نشاندهی شده است: «این گروه با لایه های وسیع تر نیز پیوند ندارد و در استان ها پویای های گروه جوان افغان تقریبا احساس نمی شود. شمار هواداران آن در استان ها بسیار محدود است. از این رو این گروه نقش تعیین کننده یی را در کدامین اوضاعی نمی تواند بازی کند.»[92]
چنانی که در محافل دیپلماتیک شوروی (که به طور مستقیم به امور افغانستان می پرداختند)، می پنداشتند، نفوذ گروه جوانان افغان در مرحله نهایی عهد امان الله خان اندکی افزایش یافته بود. در پهلوی کرسی های وزارت حربیه و وزارت امور خارجه (به ترتیب صدیق خان و ولی خان)، کرسی های وزرات دربار (یعقوب خان)، تجارت (عبدال هادی خان)، معاون وزیر جنگ (حبیب الله خان)، منشی شخصی پادشاه و سردبیر روزنامه «امان افغان» (قاسم خان)و شماری از سفیران به دست این گروه بود.
کسان بسیاری از هواداران یا بسیار نزدیک به آن در ارتش و دیگر ساختارهای قدرت کار می کردند. به گفته پژوهشگران امریکایی-آیدن. نبی و آر. ماگنوس در درون جنبش جوانان افغان گروهی پدید آمد که در اپوزیسیون رژیم [امان الله-گ.] قرار گرفتند. اعضای این گروه مخالف «حزب نقابداران» را ایجاد کردند که هدف خود را سرنگونی امان الله خان و برپایی جمهوری قرار داده بودند.[93]
غبار- پسان ها تاریخ نویس برجسته، که خود از بازیگران بلافصل رویدادها بود، دید بس منفی یی نسبت به به این حزب داشت. او این حزب را «حزب توطئه گران» می خواند که در پیوند با آن نوشت: «این شارلاتان ها که خود را هوادار نظام جمهوری و انقلاب وانمود می کردند، مزورانه مردم را در در مرکز و شرق افغانستان فریب می دادند. اما در عمل دشمنان نظام جمهوری، دمکراسی و پیشرفت بوده و به دنبال اهداف دیگری بودند. بعدها روشن شد که این مزدوران ارتجاع و استبداد، با استفاده از شعارهای جمهوری، به سقوط دولت امان الله و ایجاد یک رژیم ارتجاعی مساعدت نموده بودند.»[94]
دلیل این چنین ارزیابی خشن احساسی از سوی یک رجل با منزلت اما نه بی آلایش[95]معاصر رخدادها، به پیمانه بسیار، پیش از وقت بودن و بی موقع بودن مطرح ساختن اندیشه برپایی نظام جمهوری در کشور در سطح عملی از سوی هر کسی که بوده باشد، می باشد.
فضل رحیم مَروت-یکی از پژوهشگران پاکستانی که به گونه بسیار عمیق به تاریخ اجتماعی و سیاسی مدرن افغانستان پرداخته است، دید دیگری دارد که بی دلیل هم نیست. او نشاندهی می کند که حتا سرسپرده ترین دوستان و بستگان شاه و حتا رهبران جوانان افغان- محمود طرزی، محمد ولی خان و عبدال هادی داوی اصلاحات او را به تازیانه نکوهش و سرزنش می بستند و به نشانه مخالفت با او کرسی های خود را در حکومت ترک می گفتند.
به عنوان مثال، عبدالهادی داوی (وزیر بازرگانی)، عبدالرحمان لودی (رییس گمرک) و پش از آن ها محمود طرزی، که می پنداشت که «امان الله خان «بنای یادگاری حیرت آوری را بدون تهداب (زیر بنا) اعمار نموده است.» محمد ولی خان از پست وزیر حربیه از سوی خود امان الله خان برکنار شد و به در هنگام سفر شاه به خارج از کشور، به پست اسمی نایب السلطنه منصوب گردید.[96]
هر کسی که برخورد اصولی می داشت، رو در روی شاه خشم قرار می گرفت: برای مثال، بر عبدالرحمان لودین- از رهبران برجسته جوانان افغان، بسنده بود که در جلسه دربار به ابراز تردید در باره سودمندی ماندن شاه در کرسی صدارت بپردازد تا در روز بعد کرسی دولتی خود را از دست بدهد.[97]
مروت گفته های خود را در زمینه چنین به پایان می برد که «تقریبا همه دوستان امان الله و کابینه او از اصلاحاتش در مراحل اولیه حمایت می کردند، اما او پس از سفر به خارج حمایت آن ها را از دست داد.»[98]
به هر رو، بایسته است در ارزیابی ره آوردهای کسانی که با اندیشه های مترقی شاه در طول سال های دهه 1920 دمساز بودند، با داکتر حسن کاکر- تاریخدان سرشناس افغانستان همنوا بود که می نویسد: آن ها کاستی های سیاست آن دوره، به خصوص سوء استفاده های مقامات را به باد انتقاد می گرفتند، اما خود برنامه های جایگزین سازنده ارائه نمی دادند.[99]هر چند هم به گمان غالب می توانستند چنین کاری را انجام دهند. چه، این جریان بیشتر به پختگی رسیده تر و سازمانیافته تر بود.
آن چه مربوط به طرزی می گردد، بایسته است اعتراف کرد که او در شماری از مسایل دیدگاه های متفاوتی از شاه داشت: او خواستار افزایش پرداخت ها برای کارمندان بود، به شیوه آتاتورک هوادار ارتش نیرومند بود. او در مسایل سیاست خارجی نیز پراگماتیست (پیرو فلسفه اصالت عمل) بود.
لویی دو پری- خاور شناس امریکایی تضادهای اصلی رهبری سیاسی در افغانستان را در سال های دهه 1920چنین پرداز می نماید: اما نکته مهم در چیزی دیگری بود: «هرگاه طرزی اندیشه پرداز و امان الله عامل می توانستند منابع انتلکتوئل خود را متحد بسازند، افغانستان می توانست در مسیر جاده مدرنیزاسیون پیش برود، به جای این که همه چیز را سر از نو آغاز نماید.»[100]
درست در این راستا- به سوی ایجاد و قانونی کردن حزب نیرومند سیاسی- کسانی حرکت می کردند که از اندیشه های پیشرفت الهام می گرفتند و در عین حال هر چه بیشتر از پادشاه در مسایل اصولی و تاکتیکی فاصله می گرفتند.
س. فدا یونس- پژوهشگر پاکستانی می نویسند که: «در سال 1924 در افغانستان از سوی محمد ولی خان، حزب جمهوریخواه - نخستین حزب سیاسی دوره شاه امان الله تاسیس گردید.» اعضای آن- دانشجویان و افسران تحصیل کرده در ترکیه، برخی از کارکنان شناخته شده دولتی و بازرگانان الهام گرفته از تجربه ترکیه بودند که نظام جمهوری را چونان فرم ایده آل اداره در افغانستان می پنداشتند.[101]
هر چند خود یونس فدا کدامین شواهد قانع کننده یی را به سود آن که نزدیک ترین متحد امان الله خان به راستی حزب جمهوریخواه را ایجاد نموده باشد، نمی آورد، گواهی او در یادداشت های منشی شخصی امان الله خان- علی احمد تایید می گردد که گزارش داده بود که در کابل جلسات پنهانی حزب محمد ولی خان برگزار می گردیده است که در آن ها امکان برپایی نظام جمهوری در افغانستان بررسی می شده است.
در میان شرکت کنندگان در این جلسات، از غلام صدیق خان چرخی، عبدالهادی خان داوی، حبیب الله خان (معاون وزیر حربیه)، عبدالرحمان لودین، علی محمد خان، میرزا محمد خان، میر سید قاسم خان و برخی از افسران نام برده می شد. در این حزب همچنین شجاع الدوله و محمد یعقوب خان، که در آن زمان رییس شورای دولتی بود شامل بودند. اعضای حزب همه در آن هماهنگ بودند که پیش شرط اصلی پویایی های شان باید همکاری با نظامیان باشد- تجربه مصطفی کمال در ترکیه و رضا خان در ایران برای شان الگو بود. درست به همین دلیل، وظیفه کلیدی حزب- نشاندن محمد ولی خان به جای محمد نادر خان در کرسی وزارت حربیه بود که این کار در سال 1924 انجام شد. هر چند هم در این کار اختلاف نظر میان نادر خان و امان الله خان بر سر رویدادهای خوست جای اخر را نداشت.
گروهک («حزب») محمد ولی خان همچنین از رنجش ها میان خاندان های نادر و امان الله به خاطر بر هم خوردن عروسی بستگانشان بهره برداری نمودند.[102]
منبع همه این اطلاعات، علی احمد، تأکید می کند که «قدرت حزب جمهوریخواه درست مانند شمار اعضای آن پیوسته رو به افزایش داشت با آن که این گروه دشمنان فراوانی هم داشت. آن ها دشمنان بانفوذ مانند والی عبدالکریم خان، محمد سرور خان، محمد ابراهیم خان، شیر احمد خان، میر هاشم خان (وزیر مالیه)، علی احمد خان، که خود جاه طلبی هایی داشت و در عمل از همه گروهک ها دوری می گزید.[103]
مگر، جان مطلب در اين است که در افغانستان در سال هاي دهه1920 هنوز زمینه عيني براي ساختمان حزبي فراهم نبود و براي اين گونه پویایی ها، نخبگان سياسي به پختگي نرسيده بودند.
وضعیت اجتماعی- سیاسی برهه مورد بررسی را بیشتر از هر کسی پروفیسور ویکتور گریگورویچ کارگون- گرداننده دفتر مطالعات افغانستان در پژوهشکده خاورشناسی فرهنگستان علوم روسیه با دقت بالا پرداز نموده است: «...امیر زمینه را برای پویایی حیات سیاسی و اجتماعی فراهم گردانیده بود: در آن سال ها، در کشور گروه های قانونی هواداران اصلاحات وجود داشتند- مانند جوانان افغان پیشین که امان امان الله خان با دیدگاه های آنان شان تا رسیدن به قدرت همنوا بود، مطبوعات خصوصی به چاپ می رسید( از جمله از سوی اپوزیسیون) و نخستین سازمان های اجتماعی به میان آمدند.»[104]
ابتکار شخصي پادشاه- انديشه تاسيس حزب «استقلال و تجدد» به علت پيش از وقت بودن و شعارگونه بودن خود مورد پشتيباني قرار نگرفت. اصل میر پتنگ-پژوهنده افغان، ناکامی[تلاش های اصلاحی- گ.] امان الله خان را به گونه دیگری توضیح می دهد- «این تلاش ها با واکنش گروهی از رهبران رسوخمند جنبش جوانان افغانکه دارای دیدگاه های معتدل بودند،رو به رو گردید».[105]
هر چه بود، در 1928جوانان افغان و دیگر هواداران امان الله چند پارچه شده بودند- چیزی که اپوزیسیون از آن به سود خود بهره برداری نمود.
نادر بر شالوده ناسازگاری با شیوه مدیریت حبیب الله خان هنوز پیش از رویدادهای سال 1919، به امان الله خان نزدیک شده و همسویی پیدا نموده بود. نزدیکی خاندان مصاحبان به دربار به چنین امری مساعدت می کرد. راستش، این وضع هنوز به معنای آن نبود که برادران– مصاحبان همانا شاهزاده امان الله را به عنوان جانشین فرمانروای کشور ارزیابی می کردند.
برای آنان سودمند تر بود تا پسر دیگر حبیب الله- شاهزاده اسدالله، و یا کسی از برادرانش– فرزندان امیر مقتول از همسر چهارمش- خواهر نادر را برای چنین پستی در نظر بگیرند. شاید امان الله خان از امان آغاز به نادر اعتماد نداشت.[106] مگر، با توجه به اقدامات پیروزمند نادر در هنگام جنگ اسقلال او را به عنوان وزیر حربیه و سپهسالار ارتش افغانستان گماشت.[107]
در سال 1921، نادر خان رهنمود دشواری از امیر گرفت- در راس کمیسیون تنظیمیه استان قطغن و بدخشان گماشته شد. ماموریت در چنین استانی که پناهگاه اصلی مهاجران بخارایی و برای مدتی، به خصوص در سال 1922 پایگاه اقدامات مستقیم آن ها در برابر شوروی می توانست نادر را به چشم شوروی بی اعتبار و موقف او را خدشه دار کند.[108]
هر چه بود، او تلاش چندانی هم به خاطر این که دل همسایه شمالی خود را به دست بیاورد، به خرج نمی داد. این گونه، هنوز در پاییز1920 نادر در دیدار با سران قبایل افغان در کابل از اظهارات ضد بلشویکی خود داری نورزیده و حتا به سود عقد قرار داد با بریتانیای کبیر سخن گفته بود.[109]
با این حال، موقف امیر هم که در ابتدا گرویده پان اسلامیسم بود، بی شایبه و ناهموار نبود. چیزی که رهبری شوروی ناگزیر بود با آن بسازد. در سال 1924، نادر، که با اقدامات امان الله در زمینه شورش خوست موافق نبود، پست وزارت جنگ و سپهسالاری را از دست داد. مگر، کار خود را در کرسی سفیر در فرانسه ادامه داد و سپس در سال 1926 بیخی از کار دست کشید و در آن جا به عنوان یک شخص عادی تا اوایل 1926 می زیست.
به هر رو، مسایل کادری، ترکیب پرسنل و پیرامونیان امان الله خان و بخش عمده از مدیران او و دیدگاه های سیاسی آن ها، چیزهای بسیاری را حل می نمودند، اما نه همه چیزها را.
با همه مسايل ياد آور شده در بالا، به اوضاع اجتماعي- سياسي در افغانستان اين مساله تحرک مي بخشيد که بسياري از فيصله ها در زمينه ساختمان دولتي، اقتصاد و ... يعني سياست واقعي (رئال پولیتیک) يا از ديدگاه سرشت خود و يا از ديدگاه غايي درست بودند. کار اساسي در دگرگونسازي دستگاه اداري اين بود که عملا براي نخستين بار در افغانستان کم و بيش صلاحيت ها، اختیارات و دايره فعاليت هاي کارمندان بلندپايه حکومت که موقف آن ها در دوره امیر حبیب الله خان روشن نبود و حجم کارهای دولتی از سوی خود مهره های بالایی معین می شد و در بسا از موارد از موقف های دولتی خود سوء استفاده های ناروا می نمودند، دقيقتر تعيين شده بود.
برای مثال، مستوفی الممالک (میرزا محمد حسین خان) با ترفندها و انجام اعمال ناروای دیگر، به مهره بسیار پر قدرتی مبدل گردیده بود که در واقع نفر دوم در دولت پس از امیر شده بود.
گام جدي سياسي امان الله خان، تصويب نخستين قانون اساسي در کشور (نظام نامه اساسیه دولت علیه افغانستان)[110]در1923 بود که امتيازات پادشاه، وزيران، کارمندان، شوراي دولتي، دادگاه ها و بسياري ديگر را تنظيم مي کرد. در اين قانون، فصل کاملی براي حقوق شخصي شهروندان اختصاص داده بود که در آن برابري آن ها در برابر قانون اعلام گرديده و مصوونيت ملکيت خصوصي تضمين شده بود.
راهی که برای رسیدن به تدوین و انفاذ قانون اساسی پیموده شد، آسان و هموار نبود: هنوز در سال 1919 برای مطالعه قوانین حقوقی اسلامی (حنفی) و قوانین ترکیه، شورای مطالعات مذهبی و شورای قانونگذاری، متشکل از علمای منصوب شده از سوی دولت، کمیته عالی مذهبی، سرداران محمد زایی، برخی از نمایندگان جنبش جوان افغان ایجاد گردیده بود.
در مرحله تهیه و تدارک قانون اساسی، بخشی از اشراف افغانی، از جمله عبدالقدوس خان- صدر اعظم وقت، تلاش ورزیدند جلو استقرار شاهی مشروطه را بگیرند. محافظه کاران در این کار بر روحانیت ارتجاعی تکیه داشتند که با مشارکت فعال آن ها در سال 1920 نامه یی از سوی علمای قندهار از راه رسید، که همه انواع حاکمیت سیاسی غیر از حاکمیت پادشاه رد گردیده بود.[111]
با این هم، امان الله خان وقعی به مخالفت های جناح راست اپوزیسیون نگذاشت و به رغم حفظ نظم شاهی مطلقه، قانون اساسی تبدیل به یک واقعیت زندگی سیاسی در افغانستان گردید.
یکی از نخستین نوآوری ها در عرصه مدیریت، استقرار نظام نو اداری- ناحیه یی در کشور بود که عملکرد آن با قانون تاریخی21 می 1923، که «مقررات نظام دولت» پیشین، - یکی از نخستین اسناد حقوقی دولت امان الله خان را لغو می نمود، تنظیم می گردید.
تمام قواعد زندگی درونی کشور را دیگر وزارت امور داخله تعیین می کرد که آن اداره امور مدنی و اداری کشور سپرده شده بود.
سازواره اصلی نظام نو مدیریت- واحدهای اقتصادی- اسکانی دولت- علاقه داری ها (بخشداری ها)، گردید. علاقه داری ها از چند روستا و ده مختلف تشکیل شده و از سوی علاقه داران رهبری می گردیدند. چند علاقه داری هم در یک ولسوالی (فرمانداری) و چند ولسوالی در یک ولایت و چند ولایت هم در یک واحد بزرگ اداری- ساحه یی به نام حکومت اعلی شامل گردیدند.
قانون اداری دولت به پیمانه بس دقیقی اختیارات و صلاحیت های همه رجال رسمی را تعیین نموده بود. خود شیوه ارزیابی و تصمیم گیری در باره آن برای افغانستان یک پدیده غیر معمول بود: این قانون علنا مورد بحث و بررسی قرار گرفت و حتا جاهایی از آن از سوی وزیرانی که دعوت شده بودند، در حضور امیر که بعداّ آن را به امضا رساند، تغییر داده شد.[112]
در ایجاد نظام اداری اصل انتخاب و مشورت چیرگی داشت: نمایندگان ادارات مختلف و مردم در انتصاب ولسوال ها (حاکم ها) در شهرستان ها اشتراک داشتند و سپس هم با آنان همکاری می نمودند. مگر در اوضاع افغانستان به تمرکز قدرت در دست های کارمندان اصلی (از علاقه دار گرفته تا والیان) و قوه اجرایی و قضایی که قسما از جمع روحانیون برگزیده می شدند، نیاز بود.
نمایندگان ادارات مرکزی کارها را نه از طریق کارمندان خود در ولایات، بل از طریق نائب الحکومه ها و حاکم های اعلی پیش می بردند که بر این کرسی نشینان با این حال مسوولیت ویژه یی گذاشته شده بود که نه تنها مشی مرکز را پیش ببرند، بل نیز در بیشتر موارد به تبلیغات و توضیحات نیز بپردازند.[113]
یک عنصر نو دیگر نظام اداری کشور شورای قانونگذاری ایجاد شده در اواخر 1919 (محفل قانون)، به رهبری علی احمد خان وزیر امور داخله، شد. شورای متشکل از 21 عضو بود که 4 تن از آنان متولد هند بریتانیایی بودند: احمد جان خان از پشاور، میان قادر بخش خان از لاهور، مولوی نجف علی خان و برادر جوانش - داکتر عبدالغنی،[114]که کار بسیاری برای اصلاح و پیشرفت در افغانستان انجام داد.
نجف علی- آموزگار پیشین امان الله خان، بازرس ارشد لیسه «حبیبه» بود. کهنسال ترین هندی ها- احمد جان خان بود که در طی بیش از سی سال خدمت در افغانستان در آغاز داکتر امیر عبدالرحمان خان و سپس دستیار شاهزاده امان الله خان بود.
میان قارد بخش، که در امریکا آموزش دیده بود و چندی هم در جاپان زندگی کرده بود، رییس کارخانه چرمسازی کابل بود.
برای پیاده سازی سیاست های امان الله خان در ولایات، ارگان های ویژه یی به نام «تنظیمیه»-کمیسیون های انجام اصلاحات ایجاد گردید. موقعیت های بالای رییسان این کمیسیون ها (رییسان هیات های تنظیمیه) گواه بر موقف فوق العاده این کمیسیون ها اند. برای مثال، انجام اصلاحات در استان قندهار را عبدالعزیز خان- وزیر داخله، در ترکستان افغانی، محمد ابراهیم خان- وزیر دادگستری، در استان هرات، شجاع الدوله - وزیر پیشین امنیت عامه و در استان قطغن و بدخشان، محمد نادر خان- وزیر حربیه و سپهسالار به دوش داشتند.
پروفیسور ایگور میخاییلویچ ریسنر[-بنیادگذار دبستان افگانستیکای روسیه، یکی از شاهدان و ناظران رویدادها در این برهه، که در بافتار سفارت شوروی در کابل کار می کرد-گ.] می نویسد: با این هم، «روحیه کلی اصلاحات، روحیه پیگرد و بازداشت پلیسی و نظارت جامع دفتری- دیوانی (بروکراتیک) بود. همه چیز باید از بالا از سوی دولت و از طریق دولت انجام می شد.»[115]
نظیف شهرانی-انترپولوژیست سرشناس افغانی الاصل امریکایی در اوایل دهه1980 برآورد بسی احتیاط آمیزی از طرح های اصلاحی امان الله خان ارائه داد. شاید او زیر تاثیر شماری از آثار نه چندان وزنین وقت، مایل بود در اصلاحات سال های دهه 1920 در افغانستان نفوذ مستقیم مسکو را ببیند.
با این هم، شهرانی بیخی دادگرانه و به درستی به یک رشته کامل از پدیده های منفی که تا حد زیادی واژگونی رژیم امانیه را تعیین کردند؛ اشاره می نماید: تراز پایین تصمیم گیری های مدیریتی، فساد، خویشگرایی و تبار پرستی، سرکوب و در عین حال، تلاش پادشاه برای نگریستن به کشاکش های اجتماعی از فراز [کنگره برج عاج-گ.].
لغزش ها و ناکامی های امان الله زنجیره درازی از شورش ها و آشوب ها را گسترانیدند که پسان ها در سیمای مقاومت خطرناک لایه بندی شده در برابر او و سیاست هایش زیر درفش جنگ مقدس (جهاد) تبارز کردند.
اقدامات اپوزیسیون به علت افزایش شمار روحانیون مسلمان در صفوف آن- به ویژه چنین گروه هایی مانند پیشوایان طریقت صوفیه و «ملاهای آمده از خارج (ملاهای «فرنگی») بیشتر رنگ و بوی مذهبی گرفته بود.[116]
ل. نیکولین- از دیپلمات های نسل اول شوروی، شرح جالبی از تحولات عهد امان الله خان در نسخه منطقه یی آن بر جا گذاشته است. او به چسم سر مشاهده نموده بود که چگونه شجاع الدوله- یکی از نزدیکترین همکاران امیر، در هرات نوآوری ها را پیاده می نمود. به باور نیکولین، «شجاع الدوله در دوره امانی در نقش مینشیکف در عصر پتر کبیر ظاهر گردیده بود.[117]او به معنای واقعی کلمه ریش «بویار» های(boyars) افغانی را می تراشید و آن ها را وادار به پوشیدن جامه های اروپایی (راستش دوخته شده از تکه ها و پارچه های افغانی، به جای پارچه های اروپایی) می نمود. او جامه های های عجیب و غریب بومی افسران را به دور افگند و آنان را فرم های خاکی رنگ نظامی پوشاند...و دستور داد در اتاق کار استاندار (خودش) [به جای تخت و فرش سنتی-گ.]، مبلمان فرنگی بگذارند و در جایی که در گذشته «جرنیل» ها (جنرال ها ) می نشستند، پیانویی را گذاشت که نه کسی می توانست آن را بنوازد و نه کسی جرات نواختن آن را داشت.[118]دانش آموزان مانند نظامیان یونوفرم و کلاه می پوشیدند. به فرمان استاندار در امتداد بازار، چراغ های شماره گذاری شده آذین بسته شده بود...».
در باره برخی از نوآوری های دوران امان الله هنوز تقریبا هیچ چیزی در آثار چاپ شده گزارش نشده است. با آن که این نو آوری ها غیر معمول بودن برنامه های پادشاه را توصیف می کنند. برای مثال، در اوایل اپریل 1924 در کابل مراسم گشایش مدرسه آموزش های سیاسی برگزار گردیده بود. برای ورود به دوره نخست (چهار ساله) آن دادن آزمون های مقدماتی در علوم پایه (امتحان سویه) برای همه داوطلبان در نظر گرفته شده بود.
در دوره دشوار تر دوم می بایستی به گونه حتمی کارمندان وزارت امور خارجه در پایان روز کاری سنتی خود حضور می یافتند. درس ها دو ساعت ادامه می یافتند. این دوره آموزشی شامل موضوعاتی مانند حقوق بین الملل، اقتصاد، امور مالی، حقوق جنایی(جزا)، تاریخ و جغرافیا می گردید.
در میان آموزگاران این آموزشگاه شگفتی بر انگیز نه تنها برای افغانستان، بل برای همه خاور زمین، علی اکبر خان دفتری و آقاخان اشرفی دیده می شدند. وظایف لکچر دهنده (مدرس) تاریخ و جغرافیا را به طور موقت یکی از کارکنان روزنامه نیمه رسمی «امان افغان»[119]به دوش گرفته بود.
روشن نیست این طرح برجسته و بی تردید متهورانه و جسورانه سیاسی-آموزشی که همخوانی چندانی با زندگی جامعه سنتی افغانستان و حتا لایه های بالایی آن نداشت، تا چه مدتی ادامه یافت، اما خود نفس تلاش پیاده سازی آن بازگو کننده پرواز اندیشه های اصلاح طلبانه امان الله خان است.
طرفه این که خود امیر با وجود گرفتاری های دولتی که گاهی در برخی از محورهای سیاست های داخلی و خارجی بس گرانبار بود، می کوشید سواد آموزشی و آفاقی خود را بهبود ببخشد. به عنوان مثال، او در اوایل سال های دهه1920 نزد بانو آنا اوسینسکایا (که با عزیز الرحمان- یک دیپلمات افغان عروسی نموده از همان هنگام تا پایان زندگانی در کابل بسر برده بود)، درس زبان روسی می خواند.[120]
اوضاع اقتصادي افغانستان در سال هاي دهه1920 با يک رشته کامل عوامل و پارامترها تعيين مي گرديد. نزدیک به یک سوم باشندگان افغانستان، اساسا آنانی که در جنوب باختری بود و باش داشتند، به شیوه کوچی و یا نیمه کوچروی زندگی می نمودند.
شالوده اقتصاد کشور، کشاورزي بود که رشته هاي پيشرو آن دامداري و زمينداري مانده بود. زمين هاي زير کشت در افغانستان تنها دو درصد از کل سرزمين و اراضي کشور را تشکيل مي داد. در اين حال،400 هزار هکتار زمين زير آبياري بود. به آبياري توجه بسيار کمي مي شد. هر چند همانا طرح هاي آبياري(مانند ساختن بند آبگردان در غزنی برای آبیاری هشتاد هزار جریب زمین) و همچنين رشد پنبه کاري در شمال و درجنوب کشور را مي توان بي ترديد از دستاوردهاي رژيم «اماني» شمرد.
ساختار فوند زمین به این شرح بود: 5 درصد از زمین های کشاورزی دولتی بود. زمینداران -60 ٪ و کشاورزان– نزدیک به 35 ٪ زمین ها را در اختیار داشتند. بسیاری از دهقانان،که توانایی پرداخت مالیات را به شکل نو پولی آن نداشتند، ناگزیر به فروش آن و مبدل شدن به اجاره گیرندگان شدند.
بار سنگین مالیاتی، تفاوت های اجتماعی- ملکیتی را عمیق تر می ساخت. طی یک دهه فرمانروایی امان الله خان، مالیات ها افزایش سه- چهار باره داشتند. آن هم در حالی که حدود نیمی از آن بر دوش برزگران افتاده بود..
مردم تکس(عوارض) های دیگری هم می پرداختند. مانند عوارض معاشات (حقوق شغلی) و جاده یی...و همچنین ناگزیر به پرداخت هزینه های روحانیون که از درآمدهای اضافی از مدرک وقف بخشی از زمین ها به خزانه دولت، محروم شده بودند.
کوچیان نیز در تنگنا قرار گرفته بودند: آن ها وادار به پرداخت مالیات بر دام های شان شده بودند، که در پهلوی آن می بایست سالانه آدم 5 روپیه سرانه می پرداختند.
پديدآيي عناصر نو زيرساختي، از جمله جاده هاي موتر رو و مواصلات اتومبيلي، اقتصاد سنتي کوچ نشين ها (کوچروها) را (مانند ارائه خدمات برای کاروان هاي بارکش و مانند آن را) برهم مي زد. به ویژه از نو آوری ها افراد قبیله شینواری که در راه کابل- پیشاور دست اندر کار کاروانداری و بارکشی بودند، زیانمند گردیده بودند. متشبثان عرصه حمل و نقل از استان مرزی شمال باختری هند بریتانیایی که در بزنس خود از اتوموبیل کار می گرفتند، با بازرگانان کوچی بومی در رقابت افتاده بودند.[121]
مگر همین روندها اندک اندک و پیوسته یاخته های اجتماعی و سرشت اقتصادی- دارندگی جامعه افغانی را دگرگون می ساختند: برای مثال، درست توسعه شبکه راه ها به قبایل هزار بز از قوم بزرگ مومند خاوری پویای های اقتصادی خود را تنوع ببخشند و با گذشت هر روز بیشتر و بیشتر از سرویس تجارت کاروانی در راه های کابل- مزارشریف و کابل- پیشاور دوری گزینند و به بازرگانی برای خود بپردازند- مانند خرید و فروشچای و ... و در سر انجام به عمدتا شیوه زندگانی شهرنشینی در استان کابل رو به بیاورند.[122]
در این دگردیسی و استحاله، جوانب های اقتصادی منفی (کمبود چراگاه ها در خود افغانستان و استان مرزی شمال باختری هند بریتانیایی) نیز به چشم می خوردند که هزار بزها را از حوزه سنتی اقتصاد سنتی آن ها می کشیدند. مگر، با این هم، آن ها از پس چالش های زمان به لطف تکاپوهای بازرگانی خود و بهره گیری از فرصت های نو (کمرنگ شدن و کاهش رقابت های سیک ها و یهودیان و رایج شدن مناسبات کالایی- پولی) بر آمدند.
دگرگونی های کند و متناقض، اما با این حال آشکار شالوده زندگانی اقتصادی تحرکاتی را در ساختار اجتماعی جامعه افغانی نیز به بار آورد.
گرايش به سوي رشد کمي و بالابردن نقش بورژوازي بازرگاني پيش بيني شده بود. حکومت در گام نخست تجارت بزرگ را تشويق مي نمود. در سال هاي 1927-1928 تنها 27 تاجر به خزانه دولت مالياتي به ميزان 5/3 ميليون روپيه واريز کردند. شکل نو ابتکارات بازرگاني- کار فرمايي، ايجاد اتحاديه ها (شرکت ها) در زمينه انجام بازرگاني مشترک،گرديد. تنها در پايتخت شمار اين چنين شرکت ها به هفت واحد با سرمايه سه ميليون روپيه مي رسيد.[123]
بر پایه برخی از مدارک، امان الله خان خود نیز در بازرگانی (اقلام مهم تجارت افغانستان- لاژورد و پوست قره گل) دست داشت. همچنین او در کابل چند فروشگاه داشت.
در ميانه هاي سال هاي دهه1920 در شمال افغانستان شالوده پنبه کاري کالايي به وجود آمد: عبدالعزيز [(معروف به عزيز خان لندني-گ.] تاجر پشتون- يکي از نخستين کساني بود که چشم اندازهاي بهره برجستن از منطقه را براي کار برد پنبه ارزيابي کرد، - وي در کندز (کهندژ) زمين به دست آورد و يکي از نخستين شرکت هاي تشبثي «سپين زر» (طلاي سفيد) را تاسيس کرد. عبدالعزيز و همکاران وي همچنين امکانات صادرات پنبه افغاني را به شوروي که کشت پنبه در آن کشور به دليل بي ثباتي سياسي در استان هاي مرزي- مراکز عمده توليد پنبه، در وضع بحراني بود، در نظر داشتند.
شاه و حامیان صادق او با پویایی می کوشیدند از طریق اصلاحات افغانستان را به یک دولت مدرن تبدیل نمایند. مگر در این کار کمتر موفق بودند. اشتباه جدی اصلاح طلبان در افغانستان به رهبری امان الله خان نداشتن برنامه تحولات مبتنی بر نیازهای عینی کشور و برهه مشخص تاریخی بوده است. لغزش بزرگ - هزینه نمودن بودجه بی آن هم محدود برای پروژه های پر زرق و برق اما غیر ضروری مانند ساختن کاخ ها و حتا شهرک- در دارالامان، پروژه های اقتصادی ناسودآور مانند کارخانه سیمان و کارخانه گوگردسازی بود.
گاهی هم کار به سفسطه می کشید. باری چنین چیزی رونما گردید: هنگامی که موضوع راه اندازی کارخانه گوگردسازی مطرح گردید، روشن شد که نیروگاه برق در جبل السراج قادر به تامین انرژی برای آن نیست. زیرا هرگاه به کارخانه برق داده می شد، در این صورت، ظرفیت کافی برای تامین انرژی شهر و کارخانه نظامی («ماشین خانه حربی») نمی ماند. افزون بر آن، هنگام ساختن کارخانه، موضوع تامین چوب طرف نیاز آن به سنجش گرفته نشده بود- چوب را تنها می شد از جنوب آورد. اما برای این امر باید راه آهن مخصوصی ساخته می شد.
وضعیت کارخانه سمنت نیز به همان اندازه ملال انگیز از کار برآمد: برای سوخت کوره های آن زغالسنگ در نظر گرفته شده بود. مگر، تنها پس از پایان کارهای ساختمانی روشن گردید که این ماده در دسترس نمی باشد.
گذشته از این، معلوم شد که هزینه تمامشد سمنت خودی بسیار بالاتر از سمنت وارداتی است و... ابتکار ساخت کارخانه سمنت با وصف شور و شوق و شیفتگی شخصی امان الله خان که دو صد هزار پوند پول شخصی خود را در آن سرمایه گذاری کرده بود، نقش بر آب شد.
شاهراه کابل-جلال آباد می توانست چونان نمونه یی از پروژه های اقتصادی درخشان باشد. مگر، در بیش از پنج سال تنها در حدود50 کیلومتر راه ساخته شده بود و گرداننده پروژه- مهندس لایباخ آلمانی [با توجه به آهنگ کند پیشروی کارها در پیوند با دشواری های فزونشمار-گ.] برای به پایان رساندن آن خواستار تمدید پروژه برای پانزده سال دیگر گردیده بود.
ساخت راه دیگر، قندهار- چمن، به رهبری هس- «مهندس» دیگر آلمانی، افسر سواره نظام پیشین- کسی که پیش از این هیچگاهی در کارهای راهسازی و ساختمانی پیشینه نداشت، انجام می شد.
کولونی آلمان در افغانستان[124]و با پویایی در ساخت و ساز پروژه احداث شهر نو دارالامان، نیز مشارکت داشت که می بایستی سیمای عصر «امانی» را تجسم و تمثیل می نمود. با این که بسیاری از ساختمان های تازه ساخته شده، بی درنگ فرو ریختند. این در حالی بود که هزینه ساخت آن ها تنها در سال های 1927-1928 به بیش از ده میلیون روپیه می رسید.[125]
حضور خارجی ها در افغانستان هنوز در سال های نخست فرمانروایی امان الله خان کم و بیش محسوس بود. در آغاز مربیان نظامی ترکی و سپس هم به گونه روز افزونی- آلمانی ها (صنعتگران، مهندسان و...) و در پی آنان شمار کمی ایتالیایی ها و نیز نمایندگان چند کشور دیگر خاور و باختر افزود شدند.
شاید، متنوع ترین (و همان گونه که در بالا نشان داده شد، نه بی آلایشانه از دیدگاه اقتصادی) همکاری با آلمانی ها بود. شرکت های آلمانی برای افغانستان وام های صنعتی می دادند. دولت افغانستان با آلمانی ها و همچنین با امریکایی ها گفتگوهایی را برای ساخت راه آهن از کابل تا قندهار - داکا پیش می برد.
[همچنین-گ.] اميدهاي معين و نه کمتري به علت خود داري غير علني، هر چند هم نه مطلق از توسعه پيوندها با انگلستان؛ به روسيه شوروي بسته شده بود، اما امضاي قرار داد بازرگاني افغان- شوروي به درازا کشيده بود. درست مانند بسياري ديگر از توافقنامه هاي کليدي بين دولتي. قرار داد سال 1921 با وقفه ها تطبيق مي شد که هر دوطرف در اين کار مقصر بودند.
افغان ها به ویژه بر برخورداری از حق ترانزیت آزاد از راه گستره شوروی پافشاری داشتند. در دفتر خارجی او.گ. پ. او.[126]یکجا با کمیساریای خلق در امور خارجی که محور افغانی سیاست خارجی شوروی را پیش می برد، با «خودنکوهی» اعتراف می نمودند: «آن چه را که افغان ها می خواهند، ما خود نمی توانیم به آن ها بدهیم. مگر همزمان با آن ها را نمی گذاریم آن چه را که به آن نیاز دارند، از کشورهای باختری از راه کشور ما [ترانزیت-گ.] ببرند...ما از دوستی با افغانستان سخن بر زبان می آوریم. ما از استقلال آن بر خود می بالیم. مگر در عین زمان متناقض با آن چه که می گوییم، رفتار می کنیم.»[127]
کمرنگي حضور اقتصادي شوروي تا جایی با پيوندهاي بس تنگاتنگ در زمينه نظامي- فني جبران مي شد. همين بس بگويم که پرسنل اصلي پارک هوايي نظامي و کشوري افغاني را خلبانان شوروي تشکيل مي دادند. هچنان در شوروي کادرهاي ملي افغاني را براي این رشته آموزش مي دادند.
با تاخیر بسیار، در زمستان 1928، در دفترهای انجمن سراسری شوروی روابط فرهنگی با کشورهای خارجی بنا به پیشنهاد سفارت شوروی در کابل، پروژه یی برای آموزش جوانان افغان در مدارس شوروی روی دست گرفته شد. اما با آن هم روی کاغذ ماند.[128]
راستش، در تابستان و پاییز همان سال، دیگر در واقع در آستانه به تاریخ پیوستن «دوران امانی»، در انجمن روابط فرهنگی و همچنین در موسسه بازرگانی شوروی- «افغان تورگ» (موسسه تجارتی افغان) با شتابزدگی برنامه چاپ کتاب های الفبا به زبان پارسی برای افغانستان و پخش مواد مختلف تبلیغی به شمول مساله نمایشدهی فیلم های ما در این کشور، که دارای اهمیت بزرگ فرهنگی و سیاسی است، بررسی گردید.[129]
با به پایان بردن پرداز سریع سیمای اقتصادی افغانستان در سال های دهه 1920 بایسته است همچنین وضع حوزه نا به هنجار مالی این کشور را نشاندهی کرد: دولت امان الله خان بخش شایان توجهی از ذخایر طلای کشور و سکه نقره های جدید («امانی») را که به جای سکه های کهنه «کابلی» ضرب زده شده بودند، به مصرف رسانده بود که این کار به افت و کاهش ارزش برابری روپیه – ارز اصلی کشور در آن برهه، گردیده بود. اگر در سال 1926 ارزش پوند انگلیس5/23 روپیه بود، در سال 1928 به 31 روپیه رسید. این مساله که در کشور مقارن با اواخر دهه1920 هیچ بانک و یا کدام نهاد مالی و اعتباری دیگر وجود نداشت، هم به رشد اقتصادی آن زیان می رساند.
بازار ارز خارجی در کل در دست خارجیان، بیشتر بازرگانان هندی (سیک ها) بود که این کار نه می توانست برای اصلاحات امان الله خان زیانبار نباشد. به گونه یی که ریسنر در میانه های سال های دهه1920 نوشت: «کولونی کوچک35000 نفری هندوها در افغانستان، درخشان ترین نمایندگان سرمایه تجاری هستند که با بازرگانی خارجی و عملیات های گسترده مالی پیوند دارند، زیرا بسیار خوب با شرایط افغانستان آشنایی دارند.
هندوها در هر مرکز تجاری بزرگ، چیزی همانند با کورپوراسیون های مشترک ایجاد می نمایند که با اشتراک معین اقدامات با هم پیوند داشته و در خود هسته بانک و یا شرکت سهامی را دارند.»[130]
تلاش های امان الله خان در راستای تاسیس بانک ملی زیر کنترل دولت با مقاومت کارآفرینان بومی، معامله گران و بازریان که اعتماد آنان هم به دولت و هم به خود پادشاه در سال های فرمانروایی او به پیمانه چشمگیری کاهش یافته بود، رو به رو می گردید.
1-3. چالش های مدرنیزه سازی و افزایش تضادهای اجتماعی- سیاسی در افغانستان در نیمه دوم سال های دهه 1920 :
حتا تدبيرهاي به گونه عيني ضروري مگر کمتر دلچسپ در ديد باشندگان، تا چه رسد به طرح هاي بيهوده و بلند پروازانه، واکنش هايي را در ميان لايه هاي گوناگون جامعه افغاني در پی داشت. در برخي از موارد، استراتيژي رژيم و نيز در بسي از موارد روش هايي که اصلاحات و تدبيرهاي روزانه با آن پياده مي شد، مانند بي بند و باري و خشونت، ناخشنودي هايي را بر مي انگيخت.
نخستين خيزش هاي گسترده در برابر رژيم امان الله در منطقه خوست در ميانه هاي مارچ 1924، رخ داد. قبیله منگل در برابر یک رشته کامل از نوآوری های رژیم به پا خاست. لودویک آدمک- یکی از کسانی که عمیق ترین پژوهش ها را در تاریخ افغانستان انجام داده است، نشاندهی می نماید که: «مقارن با ماه اگست این خیزش ابعاد یک جنگ داخلی را به خود گرفت.»[131]
پدیدار شدن سر وکله عبدالکریم- فرزند امیر پیشین، محمد یعقوب خان که تا آن زمان در هند بریتانیایی در تبعید زندگی می کرد، در صفوف شورشیان، حدت و شدت بیشتری به درگیری های خوست بخشید.
برای سرکوب شورش نیروی بزرگ به رهبری سردار عبدالقدوس خان سالمند و شماری از نظامیان بلندپایه فرستاده شد. [در این پیوند-گ.]، امیدهای ویژه یی به غلام نبی خان چرخی- پسر سپهسالار غلام حیدر خان چرخی- فرمانده نامدار اواخر سده نزدهم از دره لوگر، دوخته بودند.
اما شورش تنها پس از آن در هم شکسته شد که امان الله خان توانست شورای دولتی را متقاعد گرداند که این هنگامه از سوی انگلیس برانگیخته شده است.
در برابر شورشیان خوست جنگ مقدس(جهاد) اعلام شد و نیروهای آن ها را از هوا بمباران کردند. هواپیماها را خلبان آلمانی و شوروی هدایت می کردند.[132]
استفاده از نظامیان خارجی و از همه مهمتر شوروی در نبرد خوست و دیگر رویدادها در میانه های سال های دهه1920، درست همانند مساعدت شوروی در ایجاد نیروی هوایی و هوانوردی افغانستان (تحویلدهی هواپیماها، آموزشدهی به خلبانان و...) موجب برانگیخته شدن نگرانی جدی در انگلستان گردید. دولتمردان بلندپایه امپراتوری و نمایندگان دیپلماتیک آن در کابل در پاییز 1925 امکانات روی دست گرفتن یک رشته کامل تدبیرها برای مقابله با نفوذ شوروی را بررسی می کردند.
به ویژه آموزشدهی به خلبانان و مکانیک های افغان در یک دوره یکساله در خود انگلستان و یا هند بریتانیایی و اعمال کنترل بریتانیا بر مسیرهای مواصلاتی، و به ویژه بر کسانی که میان افغانستان و هند بریتانیایی رابط بودند، در نظر بود.[133]
شورشي که در تابستان سال 1925 در شُغنان و روشان بدخشان افغاني[134]- نواحي کوهستاني در امتداد مرز افغانستان- شوروي، رخ داد، يکي از رويدادهاي پس از خوست، دومين زنگ خطر– پاسخ به مشي ياد آوري شده، بود که سرانجام به واژگوني رژيم پادشاه اصلاح گر- امان الله خان در اواخر سال هاي دهه1920 انجاميد.
چنان چه در بالا یاد آور شدیم، جای خاصی را در این قطار شورش قبایل پشتون در سال های 1924-1925 در خوست داشت. این شورش از دیدگاه گستره و دوام، از همه نمایش های پیشین ناخشنودی از سیاست های «بالاییان» پیشی گرفته بود.
شاید هم در زیر سایه شورش سهمگین خوست بود که رویدادهای شغنان در تاریخ روابط دشوار اصلاح طلبان با باشندگان کشورشان از قلم افتاده و بیرون از میدان دید پژوهشگران فرا افگنده شده است. با آن که در باره این رویدادها شماری از نویسندگان داخلی و خارجی (برای مثال کارگون و پانین و ...) سخن گفته اند.
مقارن با وقایع تابستان 1925 شغنان ناحیه توسعه نیافته از واخان و پامیر بود. مردم بومی آن بیشتر پارسی گو و تاجیک تبار و از دیدگاه مذهب اسماعیلی بودند که یکی از به حاشیه رانده شده ترین گروه های جامعه افغان بوده است.
شغنانی ها درست همانند همسایگان نزدیک شان- روشانی ها، زندگی دشوار مگر بی سر و صدایی داشتند که با مقامات دولت مرکزی از طریق مرشدان معنوی خود- پیرها تماس داشتند. مگر، افزایش یافتن بار مالیاتی و سراسری شدن خدمت سربازی، کاسه صبر و شکیبایی آنان را لبریز ساخت- روشان و شغنان سر به شورش برداشت.
دوم اپریل 1925 انبوهی از مردم شغنان حاکم محلی را گرفتار نمودند. روز بعد، نزدیک به 800 شورشی، تقریبا غیر مسلح، دژ بار-پنج را به محاصره کشیده و آب را به روی آن بستند. محاصره 13 اپریل به طول انجامید. در این حال، محاصره شدگان چند بار برای به دست آوردن پشتیبانی نظامی به جانب شوروی رو اوردند، اما بیهوده. شب هنگام13 اپریل پادگان دژساخته دست به یورش پیروزمندانه یی زده، شورشیان را در هم کوبیدند. همچنین ضربه دیگری بر آنان از سوی دسته کوچک سواره نظام دولتی از اشکاشم وارد آمد.
بیشترینه شرکت کنندگان شورش، در واقع بیشتر باشندگان این مناطق- نزدیک به8000 نفر، شتابان از روی پل روی رود آمو (در منطقه پنج) به خاک شوروی سرازیر شدند. بسیاری از پناهندگان دام ها و ساز و برگ خانه های شان را هم با خود به همراه آورده بودند. این بود که چند هفته انتظار دردناک جمعیت بزرگ برای تعیین سرنوشت شان آغاز شد.
مقامات افغان تلاش داشتند هم میهنان خود را دو باره باز گردانند. اما آن ها مصمم به تغییر ریشه یی سرنوشت های شان بودند و می خواستند در شوروی بمانند و حتا حاضر به گرفتن تابعیت شوروی بودند. اما اداره بدخشان کوهستانی شوروی در بر آورده ساختن درخواست های آن ها با استناد به مشکلات اقتصادی در منطقه و نبود بودجه شتاب نمی ورزید.
شغنانی های گیج شده و به بن بست رسیده، نومیدانه هیاتی را به شهر دوشنبه گسیل داشتند. اما در آن جا نیز در تصمیم گیری شتابی به خرج نمی دادند: مقامات تاجیک از تیره شدن روابط با رژیم کابل می ترسیدند. با این همه، در دفترهای شهر دوشنبه اندیشه اسکان مجدد شغنانی های گریزی به اعماق سرزمین تاجیکستان شوروی و از این راه استیلای زمین های جدید زاییده شد.
اما تحقق بخشیدن به این ایده آسان نبود: برای این کار هیچ گونه منابع مالی وجود نداشت. از سوی دیگر، پناهندگان نه بیشتر و نه کمتر خواستار آزادسازی سرزمین های آبایی شان از پشتون ها (افغان ها) بودند.
رهبری دوشنبه پس از رایزنی های طولانی با مسکو، ناگهانی تصمیم رادیکالی گرفت مبنی بر این که شغنانی ها را هر چه زودتر به زیستگاه های شان باز گرداند تا آن ها بتوانند کاشت بهاری شان را انجام بدهند. مقامات افغان نیز مساعی همانندی را به خرج دادند و کمیسیون ویژه فرمان امان الله خان را مبنی بر بخشایش شورشیان و فرا خواندن دو باره آنان به میهن رساند.
بیشترینه شغنان های گریزی که چاره دیگری نداشتند، به خانه های خود بازگشتند. با این هم، شرکت کنندگان قیام، به رغم اطمینان دهی های مقامات شوروی و افغان مبنی بر مصوون بودن شان، به محض بازگشت مورد اختناق قرار گرفته و مشمول جریمه های سنگین شدند. دولت همه کارمندان و کارکنان ادارات نوار مرزی را تعویض نموده و به جای آن ها پشتون ها را جایگزین ساخت.
برای رسیدن به حساب شغنانی ها از کابل دسته ویژه هندوها گسیل گردید و برای دستگیری رهبران قیام، به ویژه محرم بیک، وعده جایزه نقدی خاص داده شد.[135]
منابع دسترس، این گونه گواه بر آن اند که شورش شغنان (و روشان) برخاسته از دلایل دارای بار بیخی عینی اجتماعی و سیاسی بوده است، که مهم ترین آن ها موقعیت به حاشیه رانده شده باشندگان این مناطق (که بی آن هم پیوسته از بی مهری اوضاع طبیعی زیامند می گردیدند و) توان پرداخت و کشیدن بار مالیاتی و دخالت های بیشرمانه مقامات پشتون در زندگی خود را نداشتند، بوده است.
بر روند رخدادهای شغنان، عوامل بیرونی نیز تاثیر چشمگیری داشته بودند: این منطقه اهمیت ویژه جیوپولیتیک برای شوروی داشت و رهبران شوروی ترجیح می دادند روابط نیکی با رژیم امان الله خان داشته باشند تا این که در ائتلاف خطر بار و مخاطره آمیز با جنبش های اپوزیسیونی تباری- مذهبی در نوار مرزی با افغانستان در آیند. حوادث شغنان همچنین نشان دادند که در شرایط بحرانی بین المللی، مسکو با معضلات دردناک دارای بار اخلاقی و مالی برخورده بود و تنها گاهی گزینه مقرون به صرفه و عملی ترین وسیله برای سیاست خاوری خود را برگزیده بود.
قیام 1925 شغنان 1925 و آن روش هایی که با آن ها این مناقشه حل و فصل گردیده بود، تا به حال پیامدهای دنباله داری برای افغانستان داشتند: برای مثال در پی این قیام، پسانتر، در سال 1929، بخشی از مردم در شمال منطقه کابل (در شمالی) در برابر امان الله خان و اصلاحات او به پا خاستند.
هر چه بود، جانب شوروی هم نتوانست از وفاداری شغنانی ها به همسایه شمالی شان به درستی بهره گیری نمایند. شوروی ها در گام نخست با توجه به ملاحظات جیوپولیتیکی عمل می کردند و در راس همه چیزها روابط دو جانبه با افغانستان را قرار داده بودند.
شگفتی بر انگیز است که تقریبا در همین سناریو در میانه های سال های دهه 1880 رخدادها هنگامی که امیر عبدالرحمان تنها آغاز به استیلای شغنان و روشان کرد، همان هنگام هم «ریش سفیدان بومی به رهبری حاکم واخان- شاه علی مردان در اوضاع درگیری با حکومت پشتونی با بهره گیری از این که در آن هنگام در پامیر اکسپدیشن(هیات اعزامی) پوتیاتا (Putyata) حضور یافته بود، با درخواستی به او رو آورد تا شغنان و روشان را در چهار چوب ترکستان روسیه بپذیرد.»[136]
مگر، درخواست او بی پاسخ ماند. بانو آبایوا- راوی این «داستان»، همچنان بر آن است که در آن هنگام دیپلماسی روسیه درگیر مساله ترکمن بود و از درگیری با افغان ها که پشت سر آن ها بریتانیای کبیر ایستاده بود، هراس داشت.
4.1. بحران اواخر سال های دهه 1920 و واژگونی رژیم امان الله خان:
اگر چه از دیدگاه سیاست داخلی قیام شغنان خط عمومی امانیست ها و مشی اصلاح طلبانه آن ها را زیر سوال نبرده بود، اما هر چه بود آشکارا ضعف ماشین دولتی رژیم امان الله و ناتوانی آن را در زمینه گزینش تاکتیک های مناسب و الگوریتم اصلاحات برای جلوگیری از افراط و تفریط مدرنیزه کردن جامعه سنتی افغانستان را نشان داده بود.
مظاهر منفي به ويژه محسوس زندگاني سياسي- دولتي افغانستان در اواخر سال هاي دهه1920 آغاز به ظهور رسيدن نمود. به ويژه تابستان- پاييز سال 1928 هنگامي که امان الله پس از بازگشت از سفر خارجي چند ماهه، يک رشته اصلاحات بنياد بر انداز تازه را به راه انداخت.
با واگذاری مدیریت کشور برای چندی در دست نائب السلطنه محمد ولی خان، شاه در مجمع نزدیک ترین همکاران خود (غلام صدیق چرخی و دیگران) به تدوین اصلاحات نو متمرکز گردید.
امان الله برای این که یک شاه خودکامه ننماید، در چهار چوب لویه جرگه فوق العاده به مناسبت جشن سالگرد استقلال افغانستان به سازماندهی چیزی همانند جلسات عمومی گوشدهی به دیدگاه های مردم در باره پیش نویس اصلاحات و سپس هم تایید آن راه اداخت.
در آستانه نشست جرگه او حتا با گروهی از دانش آموزان ممتاز مدارس پایتخت دیدار و معتمدانه برنامه های خود را به آگاهی آنان رساند و برای هر کدام، یک سکه طلا به عنوان یادگاری داد.[137]
بیش از یک هزار نماینده آمده از سراسر کشور، زیر فشار امان الله انبوهی از قوانین و مقررات (در باره لغو شورای دولتی و تأسیس شورای ملی- چیزی معادل پارلمان، در باره انفاذ خدمت اجباری نظامی، قوانین نو جنایی و قضایی و قانون جانشینی سلطنت)، که ماهیتا روح و متن قوانین سال های گذشته، به شمول قانون اساسی را دگرگون می ساختند، را پذیرفتند.
یک ناظر روسی نشاندهی می کند: «هنوز دولت موفق به چاپ همه مفاد این قانون اساسی نو نگردیده بود که جنگ داخلی در گرفت. بسیاری از قوانین به شکل پیش نویس ها و ملاحظات به روی کاغذ مانده بود. اما در هر صورت، در واقع به تاریخ دوم سپتامبر سال 1928 برای افغانستان در عوض قانون اساسی 1923، قانون اساسی نوی داده شد.»[138]
همفریس- سفیر بریتانیا تلاش ناموفقی برای دیدار با امان الله به خرج داد تا به او به خاطر رفتارهای افراطی در پیش گیری مشی سیاسی نو هشدار بدهد. مگر در سر انجام روزی هم موفق به این کار شد. او که زبان ها و سنت های بومی را از سال ها خدمت خود در آسیا خوب می دانست، به شاه حالی کرد که حمایت مردم کابل بیانگر تمایلات اکثریت مردم، به خصوص کوچروان و ملاها نیست- حتا در بهترین مدارس پایتخت در دروس مطالعات اسلامی معلمان- ملاها آشکارا شاه را متهم به الحاد می نمایند.
شاه که هیجان زده شده بود، با متزلزل شدن از گفته های همفریس سمج، با ارجگزاری به شناخت او در باره کارکتر پشتون ها، وعده داد کماکان برنامه های خود را با خواست های مردم هماهنگ بسازد.
پذیرایی بیخی دیگری از حکمت بای- سفیر ترک صورت گرفت- او پیوسته مهمان دربار بود و به نمایندگی از رییس جمهور خود- مصطفی کمال پاشا، از اقدامات قاطع رهبر افغانستان ابراز حمایت می نمود و اقدامات قاطع رهبر افغان را می ستود.[139]
مگر قوانین نو، تنها بحران اجتماعي- اقتصادي و سياسي پدید آمده مقارن با اواخر سال هاي دهه1920 در افغانستان را ژرف تر کرد. علت آن، خودسری ها و لغزش های نابخشودنی حکومت مرکزی و ارگان های محلی بود که با رشوه ستانی لگام گسيخته سراسري کارمندان، وضع ماليات توانفرسا، اصدار فرمان هاي ناپذيرا براي شماري از لايه هاي باشندگان (خدمت حتمي نظامي براي کوچیان و مانند آن)، وخيم تر مي شد.[140]
داکتر عبدالغنی- یکی از تاثیر گذار ترین نویسندگان معاصر امان الله خان، علت اصلی ناخشنودی مردم از اصلاحات سال های دهه1920 را انفاذ قوانین نو (نظام نامه) می پنداشت، که به باور او، به والیان، حاکمان و علاقه داران اجازه می داد سنت ها را بشکنانند و شماری از موازین حقوقی اسلامی را نادیده بگیرند.[141]
یک عامل مهم دیگر هم بود: مقامات استانداری های سراسر کشور، کسی بنا به حسن نیت و آرزومندی نیک و کسی هم بنا به دستور، نوآوری های ظاهری (شیوه لباس پوشی و...) را پذیرفته بودند، که تنها مردم را آزرده می ساخت و می راند.
در شرایط افغانستان، (نبود وسایل مدرن ارتباطات، دسیسه های مخالفان و...) اقدامات شاه، به خصوص در قبال مذهب، با پخش شدن آوازه های رنگارنگ و شایعات اغراق آمیز وارونه و باژگونه جلوه داده می شد که او برای مدت طولانی هیچ اهمیت خاص به آن نمی داد.
در پهلوی آن، امان الله که پشتوانه و تکیه گاه به اندازه کافی استوار اجتماعی و برای مدیریت کشور مکانیسم دفتری- سیاسی کارا نساخته بود، به ساخت و ساز نظامی هم کمتر پرداخته بود.
در مرحله نخست پادشاهی او، آموزش ارتش به افسران ترکیه واگذار شده بود. گروه بزرگی از آن ها به رهبری جمال پاشا- عضو هیات رهبری سه گانه (تریومویرات) امپراتوری عثمانی در زمان جنگ جهانی دوم و وزیر پیشین نیروی دریایی و فرمانده ارتش این دولت فروپاشیده و واژگون شده، در آن هنگام در کابل بودند.
خود جمال پاشا به سِمَت بازرس کل ارتش افغانستان منصوب شد و تا حد زیادی به باز آرایی آن کمک کرد. بر پایه داده های سازمان های اطلاعاتی بریتانیا، «او با دور زدن سوریتس- سفیر شوروی در کابل در اوایل سال های دهه1920 – به منابع مالی بلشویکی دسترسی داشت.»[142]
امان الله خان اعتماد ویژه یی به محمود سامی[143]- افسر دیگر ترکی داشت : محمود سامی به رغم نداشتن تجربه نظامی،[144] از جمله تجربه جنگی، پس از برکناری نادر خان به کرسی نائب سالاری- معاون سپهسالار گردید(مکلفیت های مقام سپهسالاری را برای چندی خود امان الله خان به گردن گرفته بود)، که دست به یک رشته تصامیم ناسخته و ناپخته در عرصه آرایش ارتش یازید. او در این دوره، حتا کتاب درسی یی را در زمینه جغرافیای نظامی برای افسران به چاپ رساند که از انگشت شمار ترین کتاب ها در نوع خود بود.[145]
در باره تراز تجهیز نظامی- فنی ارتش افغانستان در آستانه واژگونی رژیم امان الله خان، داده هایی از پرونده معاون رییس ستاد کل ارتش هند بریتانیایی- جنرال ویلیام کرک گواهی می دهد: «نیروی هوایی شامل نزدیک به 30 فروند هواپیما از انواع مختلف (Junkers و...) است، که بیشتر آن ها آماده پرواز نیستند. بخش بزرگی از توپخانه (از جمله توپخانه پدافند هوایی) که از مدت ها پیش فرسوده شده اند، نیز در همین وضع اند. هر چند هم شاه در تورنه (سفر) خارجی خود (در فرانسه و ایتالیا) شمار بسیار توپخانه نو خریداری نموده است و نیز هشتاد دستگاه توپ را هدیه گرفت. با آن که در پذیرفتن 18 دستگاه توپ انگلیسی به عنوان تحفه شتاب به خرچ نداده است.
تیم امان الله از طریق آژانس فرانسوی50 هزار تفنگ خریده است. با آن که در خود افغانستان کنون نزدیک به 120 هزار میل تفنگ دارند. شمار تفنگ ها بارها بیشتر از نیازهای ارتش منظم است. مگر برای مسلح ساختن سراسری شبه نظامیان قبیله یی بسنده است.
در زرادخانه ارتش افغانستان دو دستگاه خودرو زرهی و پنج دستگاه تانک فرانسوی و به همین شمار خمپاره انداز، به اضافه هشت دستگاه موجود، دارند. هر چند هم بیشتر آن ها از کار باز مانده اند.[146]
طرح های تشکیل واحدهای نمونه (قطعه نمونه) به کمک خارجی ها (در آغاز- مربیان ترکی و پسانتر، در ابعاد کوچکتر-آلمانی، ایتالیایی و...)، و نوآوری های دیگر، ماهیت ارتش افغانستان را دگرگون نساختند. همچنان تحویلدهی جنگ افزارها و ساز و برگ رزمی- فنی شوروی نیز تاثیر چندانی در بر نداشته و به دلیل نبود کارشناسان با تجربه، به زودی از کار رفتند. این در حالی بود که پیشنهادهای مبنی بر آماده سازی آموزشدهی کارشناسان نظامی به کمک مربیان شوروی رد می گردید.
کارشناسان نظامی ترکیه از بیشترین اعتماد امان الله خان پس از به قدرت رسیدن او برخوردار بودند.[147] پس از سفر او به ترکیه کمالیست، بخش شایان توجهی از وظایف نظامی و اداری را در نظر داشت همو برای ترک ها واگذار نماید.
قرار بود ریاست ستاد ارتش افغانستان و مشاوریت وزارت حربیه به جنرال کاظم پاشا و ریاست چهار رکن ارتش به چهار تن از هم میهنان او سپرده شود.
وضعیت خاص ترک ها (دستمزدهای بلند، بالاروی سریع از نردبان مدارج کشور و...) باعث بر انگیخته شدن رشک و خشم افسران افغانی گردیده[148]و روحیه عمومی ارتش را در کل در هم می شکستاند.
به گونه یی که قره خان (قره خانیان-کارا خان)- یکی از مسوولان و مجریان اصلی مشی خاوری شوروی- معاون کمیساریای خلق در امور خارجی، با ارزیابی عامل نظامی و به گونه مشخص- ارتش در رویدادهای افغانستان دادگرانه و به درستی نشاندهی کرده بود: «ارتش، سست ترین گره در شیرازه رژیم امانیه بود.»[149]
روشن است درست نخواهد بود بگوییم،که امان الله خان یکسره از نیازهای ارتش چشم پوشی می کرد و آن را نادیده می گرفت و یا در قبال مسایل نظامی- سیاسی بی تفاوت بود. مگر، هر چه بود اقدامات او در این عرصه از جمله در مرحله نهایی فرمانروایی وی بسنده از کار نبرآمد و درخور اوضاع در اواخر سال 1928 نبود.
برای مثال، شماری از تدبیرها در عرصه مدیریت نظامی در نظر گرفته شده بود:
- آزمون ورودی برای پذیرش در مدارس نظامی؛
- ایجاد خزانه داری ویژه نظامی برای وزارت دفاع؛
- آموزش اجباری سالانه فارغان دوره متوسطه در مکتب حربیه، و ثبت نام آن ها به عنوان افسران احتیاط و ذخیره؛
- دوری جویی ارتش از سیاست و مذهب- در این زمینه، امان الله خان باری رو به سپاهیان اعلام نموده بود : «پیشوا و مرشد معنوی شما و شرف و عزت تان- تفنگ های تان است. اگر شما تفنگ های تان را خوب نگهدارید و تقدس و تبرک این وسیله دفاع از ناموس و آبروی وطن را درک نمایید، جای تان در بهشت برین است.»[150]
شگفتی بر انگیز است. مگر، تنها در سال 1928 بود که برای تهیه یک نقشه از افغانستان برای جنگ احتمالی در کشور دستور صادر شده بود.[151]
تاثير تحريک کننده يي را اصلاحات در زمينه معيشت و آموزش بر جا گذاشت: لغو مهريه در هنگام بستن نکاح، امکان عقد نکاح تنها پس از به دست آوردن آموزش متوسطه، انفاذ آموزش ابتدايي همگاني، آموزش يکجايي دختران و پسران6-11 ساله، گسيل جوانان (از جمله دختران) براي تحصيل به خارج و مانندآن...
برای ایجاد آموزشگاه های ویژه برای آموزشدهی کارشناسان فرشبافی، پزشکی و پرستاران، پلیس، نوازندگان و نیز کورس های آموزش اکابر (بزرگسالان)، تدبیر خانه و بهداشت برنامه ریزی شده بود. امان الله خان حتا گفت که در هزینه های آموزش و پرورش در زمره مهم ترین اولویت های دولت در بودجه جای دوم را خواهد داشت.[152]
برخی از نوآوری ها گاهی تاثیر دوگانه نیشخندی- نوشخندی (زهرخندی- خنده آور) داشتند. برای مثال، اجباری شدن پوشیدن پوشاک اروپایی در کابل (از جمله کلاه شاپو به جای لنگوته های سنتی) و جایگزینی سلام دادن سنتی به احوال پرسی «متمدن»- دست دادن. هم کابلیان و هم مهمانان فزونشمار پایتخت مخالف این نوآوری ها بودند و بسیاری از مردم به راستی قادر به رعایت ظاهری این مقررات بنا به انگیزه ها و دلایل مذهبی و مالی نبودند.
طرفه این که یکی از نخستین قربانیان شاپو پوشانی- شلوار پوشانی «انقلابی» تحمیلی در 1928 - مهمان افتخاری خود امان الله خان- امیر پیشین بخارا ، سید عالم خان بود. پلیس او را به خاطر پوشیدن عمامه ابریشمی به جای کلاه شاپوجریمه کرد! پادشاه با آگاهی یابی از این موضوع تاکید کرد : «من مدرن هستم. من یک انقلابی هستم. من می خواهم در هر موضوعی انقلاب کنم!»[153]
روحانيت مسلمان که از لطمه دیدن منافع خود ناخشنود بود، بخش چشمگير باشندگان را که از تجربه هاي بي ثمر و پرخرج خسته گرديده بودند، در برابر اصلاحگران بسيج نمود.
جامعه سیک کشور نیز ابراز ناآرامی می کرد. هر چند هم بنا به دلایل بیخی دیگر بیشتر دارای بار فرهنگی- مذهبی.
سرداران نيز که بس به کندي با شکل نو زندگي سياسي- اقتصادي سازگار مي شدند، در کل بر پادشاه ملاحظات جدي يي داشتند.
چناني که عبدالغني منتقد پيگر، هر چند هم نه هميشه عيني دوره «اماني» (دوره 1919-1929) مي نويسد: «با تجزیه و تحليل راه زندگي امان الله، علل انقلاب آخر در افغانستان را مي توان به يک سخن کشاند و آن هم اين که امان الله خود يگانه بر انگیزنده انقلاب در برابر خويشتن خويش بود. هدف وي ساختن «اروپاي مدرن» بر خلاف مذهب در کشوري چون افغانستان در سرشت خود درست نبود. او با تلاش براي ايجاد ساختار نو، ساختار کهن را ويران کرد، اما چونان مهندس بي تجربه يي، با اين حال خود را نيز نابود کرد».[154]
در این نشاندهی قاطع، به ویژه نتیجه گیری آن- بخش چشمگیری از حقیقت تلخ وجود دارد- عامل شخصی(ذهنی) در مظاهر منفی آن- همانا لغزش های شخصی و برخی از ویژگی های شخصیتی امان الله خان- در رخدادها نقش مرگباری را بازی نمودند.
نابساماني هاي اقتصادي و نا به هنجاري هاي ديگر داراي بار عيني و ذهني و روشن است پيامدهاي آن چون تاراجگري و بانديتيسم، موجب برانگيخته شدن ناخرسندي و ناخشنودي و به حاشیه رانده شدن شمار چشمگير باشندگان کشور گرديد. به ويژه، در ولايت مشرقي که در نوامبر سال 1928 عشاير شينواري در برابر تدبيرهاي نو دولت ( بالابردن مالیات، سربازگیری و...) شورش کردند، ناآرام بود. با آن که بهانه بلافصل برای درگیری پشتون های خاوری با دولت بزهکاری کارمندان دولتی بود.
همه چیز بسیار ساده از آن آغاز گردیدکه کوچی هایی که به سرزمین شینواری آمده بودند گروهی از باشندگان بومی را رهزن گمان نموده و بر آنان آتش گشودند. شینواری هم نیروهای خود را بسیج نموده، کوچیان را به مرکز ولایت برای رسیدگی به مساله به اسارت بردند. مگر، مقامات پلیس روز دیگر شبیخونیان را با گرفتن رشوه گزافی رها کردند. آن گاه بود که سران شینواری مسوولیت ناآرامی ها را به گردن دولت افگندند و با سلاح در دست در برابر آن ها به پا برخاستند.[155]
در نیمه دوم نوامبر 1928 در پهلوی شورش شینواری ها، مومندها هم به پا خاستند. هر چند هم بهانه خیزش آن ها کشاکش های درون قبیله یی بر سر زمین بود. هر چه بود، شورشیان راه میان کابل و هند را بستند و در ماه نوامبر برخورد آن ها با نیروهای قبیله یی شبه نظامی وفادار به امان الله آغاز شد. تنها امید شاه، در دوران فرمانروایی اش، ایجاد ارتش منظم دارای توانمندی رزمی بود که تا پایان به آرایش آن موفق نشد. از همین رو هم ناگزیر به تفنگداران قبیله یی تکیه می کرد.
خیزش قبیله شینواری به سود برخی از مقامات فرصت طلب و بهره جو و نیز روحانیت بود. سخن بر سرآن بود که شاه، با تلاش برای به دست آوردن پشتیبانی رهبران مذهبی در انجام یک سری اصلاحات مانند اصلاحات سال 1928، به یکی از آن ها –عبدالرحمان- قاضی القضات کابل رو آورد. اما عبدالرحمان، با وجود پیشنهادهای سودمند و تهدیدها، همراه با بزرگترین مقام مذهبی کشور- حضرت شور بازار- مجددی به ولایت جنوبی گریخت- جایی که آن ها هر دو در نظر داشتند از آن به هند گریخته، پنهان شوند. مگر دست شاه به گریبان آن ها رسید: در اوایل اکتبر، عبدالرحمان در جاجی دستگیر و تیرباران گردید. حضرت مجددی هم گرفتار و در زندان ارگ در کابل در بند شد.
در این میان، شاه سعی به جا به جایی نزدیک ترین هواداران خود در کرسی های دولتی نمود. او دو باره کرسی صدارت را احیا نمود که با این کار نزدیکترین همکاران خود- محمد ولی خان و غلام صدیق خان چرخی را [که هر دو به این کرسی چشم داشتند و خود را سزاوار نشستن به آن می پنداشتند-گ.] از خود رنجانده و راند. راستش، پس از چندی هر دو بر سر وظایف خود برگشتند. چون این کرسی تا پایان همان گونه بی صاحب ماند.
امان الله، غلام صدیق خان چرخی را که از پدرش- سپهسالار غلام حیدر خان چرخی- فرمانده ارتش در دوره فرمانروایی امیر عبدالرحمان خان، نفوذ بزرگی را در ولایت مشرقی به ارث برده بود، برای آرامسازی شینواری ها گسیل داشت.
غلام صدیق خان در آن جا نزدیک به دو هفته آزگار ماند و گفتگوهای بیهوده یی را پیش برد. هر چه بود، «طرح صلح» شکست خورد- شینواری ها شرایط غیر قابل پذیرشی چون تبعید خانواده طرزی، از جمله دخترش- شهبانو ثریا، با طلاق اجباری از امان الله و نیز اخراج مربیان نظامی ترکی را پیش کشیدند و سر انجام کار به بمباران کشید که در انجام آن خلبانان روسی خدمات بی فرجامی را ارائه دادند.[156]
شایان یادآوری است که در بحبوحه بحران اواخر سال های دهه 1920 پادشاه افغانستان و همراهان او کوشیدند پشتیبانی مختلف منابع غربی را به دست بیاورند.
در پایان پاییز 1928 امانیست ها تهاجم دیپلماتیک تمام عیاری را در محور انگلیس و آلمان به راه انداختند. هدف آن به دست آوردن کمک های متنوع مالی و نظامی و انعقاد پیمان نو انگلیس و افغانستان بود.
به لندن پیشنهاد گردید استاتوس نمایندگی سیاسی خود را در کابل به تراز سفارت بالا ببرد (مقارن آن زمان در کابل تنها سفارت های کبرای ترکیه و شوروی حضور داشتند. دیگر میسیون های دیپلماتیک استاتوس پایین تری داشتند)[157]
سرپرست وقت وزارت خارجه- غلام صدیق چرخی، در پی به دست آوردن سریع محموله های جنگ افزار و منابع پولی به شکل کمک های بلاعوض و هدیه برای کشورش بود. به همین پیمانه با پویایی مسایل ایجاد خطوط هوایی تجاری و پستی با کمک شرکت هواپیمایی آلمانی یونکرس(Junkers)، که می بایستی میان شهرهای اصلی افغانستان را با کشورهای همسایه (ایران، شوروی و هند بریتانیایی) پل های هوایی برپا می نمودند، بررسی می گردید.
از ایده پروژه های همانند مواصلات- راه آهن، لابی جرمانوفیل- غلام صدیق چرخی و چند نفر دیگر از پیرامونیان شاه پشتیبانی می نمودند. هر چند هم محور انگلیسی- هندی اکتوئل ترین محورها بود که مطابق با آن، مشارکت بریتانیا در پروژه های راه آهن را در نظر می گرفت.
موضوع قرار داد نو انگلیس و افغانستان پیچیده تر از کار برآمد : هرگاه کابل در شرایط اجتماعی و سیاسی فشرده به عقد قرار داد اصولا تازه دوستی سنجش داشتند، بریتانیایی های نومید شده از آزمایش های اصلاح طلبانه امان الله و نوسان های سیاست خارجی او، تنها مایل بودند موافقتنامه یی دارای بار همسایگی نیک (حسن همجواری) عقد نمایند.[158]
هر چه بود، مساعی دیرهنگام دیپلماتیک که دارای پس زمینه نظامی- سیاسی و اقتصادی بودند، موفقیتی به بار نیاوردند. شاید هم به این دلیل که تکیه جدی یی به بریتانیایی ها می شد که بر امان الله جنگ سال 1919 و قرارداد سال 1921 را نبخشوده بودند.
گذشته از آن، دیپلماسی انگلیسی و محافل سیاسی آن از آغاز بحران تابستان- پاییز 1928 دیگر او را چونان یک شریک جدی ارزیابی نمی کردند.
به پنداشت همفریس- سفیر بریتانیا در کابل، مخالفان رنگارنگ او با نداشتن رهبران متمایز می توانند به نامزدی شاهزاده عنایت الله- برادر بزرگ امان الله [برای تخت شهریاری-گ.] تمرکز نمایند. شایان یاد آوری است که هنوز در میانه های دسامبر 1928 از نادر خان - وزیر حربیه پیشین و سفیر افغانستان در پاریسو برادرانش که با شتاب اعلام نموده بودند قصد بازگشت از اروپا به میهن را دارند، به عنوان رقیبان بالقوه سیاسی شاه نام برده می شد.[159]
در این میان، افغانستان به سرعت در هرج و مرج غرق می شد. کانون ديگر نابساماني هاي اجتماعي در پهلوی ولایت مشرقی پشتون نشین، شمال استان کابل- نواحی کوهستان و کوهدامن، جايي که پيشواي يکي از گروه هاي شورشي- حبيب الله معروف به بچه سقاء شهرت به دست آورده بود، شد.
احمد علی خان- رییس شهرداری کابل، که از تجربه بزرگ کار و نفوذ در این حوزه برخوردار بود، به سمت رییس تنظیمیه شمالی و کوهستان گماشته شد که رهنمود گرفته بود در این جا نظم را برقرار نموده، سقاء را خنثی و دستگیر نماید. مگر، وظیفه خلع سلاح کوهستان و دستگیری شورشی محبوب در این جا ناممکن بود- برعکس، مردم بومی ناگزیر گردیدند به منظور اجتناب از ناآرامی های بیشتر، بسیاری از گروگان ها را رها نمایند.
سرشناسان بومی یی که احمد علی با آن ها دیدار کرد، بر آشتی دولت با بچه سقاء پافشاری داشتند – چیزی که دولت در گیر شورش ها در مشرقی ناگزیر بود آن را انجام دهد.
به گونه يي که رويدادهاي بعدي نشان دادند،آمادگي دولت براي مصالحه از سوي بچه سقاء چونان ضعف رژيم کابل تلقي شد، مگر دولت که راه دیگری نداشت، درست به همین راه رفت. شرایط سازشنامه صلح که در قرآن نوشته شده بود، دادن یک صد میل تفنگ و....، و سالانه 3000 روپیه برای خود او و سید حسین- همراه نزدیکش و نیز پرداخت ماهانه 30 روپیه برای هر یک از نفراتش را در نظر گرفته بود.[160] این هزینه حتا شامل بودجه سال روان نیز شده بود.
با این همه، تلاش های مقامات و نماینده آن- احمد علی خان شکست خورد: کوهدامنی های تحریک شده از سوی رهبر روحانی- آخند زاده تگاب، دشمنی خود را با امان الله پنهان نمی کردند. در ماه دسامبر در نشست روحانیون و دیگر افراد با نفوذ کوهستان ،بچه سقاء به عنوان امیر اعلام و برای گرفتن پایتخت رهسپار شد که در راه سربازان گریزی که به زور به ارتش دولتی برده شده بودند، به او پیوستند.
به تاریخ 14 دسامبر 1928 این جنگجویان رنگارنگ بیخی به کابل نزدیک شده بودند. در برابر آن ها تنها تعداد انگشت شماری از دانشجویان مدارس نظامی، ایستادگی می کردند که محمد ولی خان – نائب السلطنه پیشین و عبدالعزیز خان- وزیر حربیه، با تنی چند از مدافعان پایتخت نیز به آنان پیوستند.
وزارت حربیه، بی آن که امیدی به یگان های منظم داشته باشد، دستور توزیع سلاح به باشندگان پایتخت و پس آوردن خط دفاعی به ارگ شاهی داد. حتا دانش آموزان لیسه ها و مدارس را بسیج نمودند.
از روی خاطرات یکی از آن ها- م. انور، می توان گفت که دفاع از پایتخت و رژیم در کل، بس نا به هنجار سازماندهی شده بود- از مواضع واقع در ارتفاعات حاکم و در ساختمان های دولتی کار گرفته نمی شد. چون در جنگ از هر دو طرف افراد غیر نظامی شرکت داشتند که به خواست خود می جنگیدند و شلیک می کردند.[161]
کولونی خارجیان کابل- کارکنان نمایدگی های دیپلماتیک خارجی، کارشناسان، بازرگانان و...در وضع بسیار دشواری قرار گرفته بودند.
محله های پیرامون سفارت بریتانیا به یکی از صحنه های اصلی درگیری مبدل گردیده بود. آن هم در حالی که شورشیان و دیپلمات های بریتانیایی از جمله خود بچه سقاء و سفیر همفریس با هم در تماس بودند.[162]
بریتانیایی ها تا می توانستند به بی طرفی خود تاکید کردند و آدم های بچه سقاء هم ابراز آمادگی کردند تا از ساختمان های سفارت پاسداری نمایند.
با این هم، اگر چه در کل موفق به جلوگیری از بروز سوء تفاهم ها در مورد نیات دو طرف گردیدند، باز هم مجتمع سفارت تا حدی ویران شده بود و پوچه های گلوله ها بر فراز آن پرواز می کردند و به هر گوشه و کنار آن می افتادند.
بچه سقاء از این بابت ابراز تاسف کرد.[163]
این در حالی بود که مقامات رسمی رژیم امانیه در سکوت سهمگینی فرو رفته بودند- تنها نماینده وزارت خارجه، پس از پایان جنگ به تاریخ 22 دسامبر1928 آمد.آن هم قادر به ارائه هیچ گونه کمکی نبود.
حکومت هند بریتانیایی برای روشن شدن سرنوشت [و نجات-گ.] اتباع خود از هند به افغانستان چندین هواپیما فرستاد و کرسی نشینان سفارت با دشواری بسیار توانستند به موقع به اطلاع طرفداران بچه سقاء برسانند که هواپیماها به که تعلق دارد و ماموریت آن ها چیست. در هفته آخر دسامبر 1928 برونبری بی سابقه کارکنان سفارت بریتانیا و سپس همه انگلیسی های دیگر و نمایندگان سایر کشورها و شماری از افغان ها، که با ایشان همکاری می کردند، آغاز گردید.
رو در رویی در شهر و پیرامون کابل تا یک هفته دیگر همچنان ادامه داشت- شورشیان برق را قطع نمودند و شهر در تاریکی فرو رفت. تا یک هفته دیگر صدای غرش توپخانه و گلوله های شادیانه تفنگ ها فروکش نمی کرد. درست با چره یکی از مرمی های توپ بود که (بنا به برخی از مدارک) خود بچه سقاء هم زخمی شد.
هنوز هم بر فراز مواضع نیروهای محاصره شده هواپیماهای نیروی هوایی بمباران می کردند. مگر در این حال بمب های خود را بدون هدفگیری به هر سو پرتاب می کردند.[164]به هر رو، دیگر روشن شده بود که روزهای رژیم به پایان رسیده است.
شاه نومید آخرین سخنرانی خود را خطاب به همشهریان خود ایراد کرد و آن ها را به دفاع از صلح و حفظ آن در کشور فرا خواند.
وعده های پس از وقت شاه مبنی بر بذل مساعی ویژه به ارتش، دیگر نمی توانستند اعتماد شهریان را به او باز گردانند [و همانند خینه بعد از عید بودند-گ.]. همه توجیهات و خود برائت دهی های او تنها خشم بیشتر شهریان را بر می انگیخت و بس.
...و او در زیر رگبار شکواییه ها و گلایه ها و ناخشنودی ها و اتهامات باشندگان کابل و رگبارهای گلوله ها و مرمی های جنگجویان سرنگون شد.
در نبردهای روزهای دسامبر و جنوری گاهی هم نیروهای دولتی امکان ضد حمله را به دست می آوردند. اما برای انجام آن به اندازه کافی انرژی و توان نداشتند. مبلغ 7/1 میلیون روپیه پولی که عبدالرحیم خان (که او هم پس از چندی به شورشیان پیوست) به کابل آورده بود، نیز نتواستند کمکی به سر و سامان دادن به اوضاع نمایند: امان الله خان برای دستگیری بچه سقاء یا سید حسین پاداشی به میزان 40 هزار روپیه و برای سر هر یک از همکاران آن ها– 4 هزار روپیه وعده داد.
در استان های شمالی شب نامه هایی پخش گردید. مگر در این لحظه یک ضربه هر چند هم معنوی، مگر نیرومند از سوی ملاهای قندهار بر رژیم وارد آمد. آن ها درست مانند تقاضای چند روز پیش مردم مشرقی خواستار آن شدند که شاه همسرش را طلاق بدهد و محمود طرزی را از کشور بیرون نماید. شمار حتا خواستار کناره گیری خود او هم شدند.
هر چه بود، شماری از خواست های شورشیان پذیرفته شدند. براي مثال، امان الله به تاريخ 9 جنوري 1929 بخش بزرگي از اصلاحات خود را لغو کرد. مگر با این هم حملات بر پایتخت تنها افزایش یافتند و به زودی دسته زیر فرماندهی حمید الله - برادر بچه سقاء به کابل نزدیک می شد.
به تاريخ چهاردهم جنوري در شهر و در همه دفترهای دولتی اعلام گردید که در انتظار یک خبر مهم دولتی باشند. مردم از ساعت ده پیش از ظهر آغاز به جمع شدن در ارگ دلگشا نمودند. اما تنها ساعت یک و نیم شاهزاده عنایت الله که از سوی سرمنشی کاخ همراهی می گردید، اعلامیه امان الله خان را در باره کناره گیری از تاج و تخت و سپردن قدرت به او باز خواند.
پادشاهِ دیگر «پیشین»، بامداد همان روز پایتخت را ترک گفته بود تا به خانواده و هوادارانش که در میان آن ها شماری از اعضای کابینه هم بودند، بپیوندد.
پادشاه جدید- عنایت الله و باشندگان کابل بر آن سنجش داشتند که تغییر قدرت[(پادشاه گردشی)-گ.] خواهد توانست اپوزیسیون را راضی و آرام سازد. این بود که شهریار نو هیاتی را به رهبری محمد صادق خان مجددی- پسر حضرت شوربازار به کاخ باغ بالا نزد بچه سقاء فرستاد.
اما رهبر شورشیان نامزدی عنایت الله خان را رد کرد. آن گاه مجددی کوشید سردار محمد عثمان خان- یکی دیگر از نمایندگان خاندان مصاحبان- نماینده مجلس را برای این کار پیشنهاد نمایند. مگر باز هم بیهوده.
پيشواي شورشيان نامزدي عنايت الله به عنوان شهريار کشور رد کرد و به تاريخ 19 جنوري خودش به عنوان امير نو افغانستان به نام حبيب الله غازي اعلام پادشاهي کرد.
مقارن با شام 18 جنوری آخرین مدافعان پایتخت آغاز به گریز نمودند و با فرا رسیدن سپیده دم ارگ شاهی که عنایت الله خان با همراهان خود در آن پنهان شده بودند، نیز به محاصره در آمد. طرفه این که پادگان دژ هیچ گونه اقدامی در برابر شورشیان نکردند.
در همین حال باشندگان پایتخت به سوی کاخ[165]حومه شمالی کابل، که بچه سقاء در آن مستقر گردیده بود، می شتافتند. گروهی شتاب داشتند وفاداری خود را نسبت به او اعلام بدارند. دیگران تنها می خواستند شاهی را که از میان مردم ساده روستایی برخاسته بود، را ببینند.
محاصره شدگان در ارگ، هیات دیگری را باز هم به رهبری همان محمد صادق مجددی نزد بچه سقاء فرستادند. این بار توافق صورت گرفته بود که عنایت الله خان و همراهان او با هواپیمای بریتانیایی به هند پرواز کنند، که همین کار را در نیمه روز تاریخ 19 جنوری انجام دادند. به زودی بچه سقاء وارد ارگ گردید و هواداران او، با رغم منوعیت و تهدیدات دست به تاراج پایتخت یازیدند.
هر چه بود، این گونه دوران امانی (عصر امانیه) به پایان رسد.
به هر رو، هر چه بود مقارن با اواخر سال های دهه1920 افغانستان به یکی از بی ثبات ترین کشورهای خاور زمین مبدل گردیده بود: فرمانروای نو- امان الله خان، که در سال 1919 موفق به بازگرداندن استقلال کامل کشور گردیده بود، در آینده با پیشگیری اصلاحات شتابزده و نسنجیده آن را به بست کشاند.
عقب ماندگی اجتماعی و سیاسی جامعه سنتی افغانستان، محدودیت منابع داخلی و خارجی آن، پشتیبانی کمرنگ لایه های نو اجتماعی از اصلاحات نیز تاثیر خود را برجا گذاشته بودند.
سر انجام هم، نقش بس زیانبار و حتا مرگباری را بلند پروازی های افراطی و دیگر خصوصیات [منفی-گ.] شخص امان الله بازی نمود، که به او مزاحمت می کردند تا تاکتیک مناسب و سزاواری را برای تحولات بورژوا- لیبرال در افغانستان برگزیند و در کل مناسبات کاری و شخصی مناسبی را با پیرامونیان نزدیک خود که به خاطر آن ها اصلاحات بی سابقه برای کشور خود و حتا تا جایی برای همه خاور را آغاز نموده بود، برپا نماید.
پژوهشگران و همه کسانی که در این باره می نویسند، هنوز هم هنگام تلاش برای شناسایی شاخص ترین ویژگی های سیمای انسانی و شیوه سیاسی امان الله خان دچار سر درگمی و دشواری هستند.
ل. پاولادا- دیپلمات و خاور شناس امریکایی- یکی از آگاه کار ترین خبرگان این دوره از تاریخ افغانستان، می گوید که امان الله یک «مستبد دموکراتیک» بود: او از دیدگاه باورهایش دموکرات بود، مگر پیهم و همواره در موقعیت هایی قرار می گرفت که در فرجام تنها تدبیرهای خشونتبار و استبدادای می توانستند گره کار را بگشایند.[166]
به طور کلی، به گونه یی که پاولادا می پنداشت، جوان بودن[167]و همراه با آن انگلیسی ستیزی و بیزاری او از بریتانیا[168]و دیگر پیامدهای آموزش و پرورش لیبرال- بورژوایی، ویژگی های شخصی شاه اصلاح طلب(تیپی که بی تردید برای صحنه سیاسی افغانستان و حتا در کل شرق نو بود)، نه تنها باعث پدیدآیی پادشاهی «انقلابی» افغانستان سال های دهه1920، بل که شکست و دگرگونی خود این انقلاب به سلسله یی از خانه جنگی ها و درگیری های سیاسی- تباری گردید، که به دشوار در میانه های سال های دهه 1930 آتش آن فروکش کرد.
عوامل خارجی نیز در واژگونی رژیم اصلاح طلب موثر بودند. گرچه امان الله خان توانست به سرعت به عنوان یک شخصیت مبارز و استعمار ستیز تبارز نماید، مگر نتوانست این اتوریته (منزلت) را به شکل راستین سیاسی و یا نیروی دیگری حتا در آسیا، که جنبش های ملی پا می گرفت، تبدیل نماید.
بزرگترین و بانفوذ ترین حزب سیاسی هند بریتانیایی وقت- کنگره ملی هند و رهبران آن، به خصوص نهرو، «با نگرانی عمیق تحولات افغانستان را پیگیری نموده و همدردی عمیقی با شاه دلیر داشتند».[169]
کمیته کاری کنگره ملی هند برای عناصر مترقی کشور همسایه آرزوی پیروزی نمود. اما این آرزومندی ها تحقق نپذیرفتند.
امان الله خان و همکارانش به تجارب خارجی در زمینه تحولات علاقه مند بودند، اما هر چه بود نتوانستند آفرینشگرانه از تجارب اصلاحات پیاده شده در مدت مشابه در کشورهای شرقی دیگر- ترکیه و ایران بهره گیری نمایند و نیز بیشتر مشخص از کمک های ترکیه (در عرصه های نظامی، آموزشی و..) بهره برداری نمایند.
عامل بریتانیا نیز تأثیر نه یکدستی بر سرنوشت تجربه اصلاحات امان الله خان داشته است. هر چند نقطه اشتراک بسیاری از آثار در باره افغانستان (به ویژه آثاری که در تاریخ نگاری شوروی تهیه شده بودند) تایید دسایس و حتا مسوول بودن بریتانیای کبیر به خاطر ناکامی اصلاحات و درگیری های آینده درونی افغانستان به شمول جنگ های داخلی در سال 1929 بوده است؛ اسناد گوناگون در باره متعادل بودن سیاست های بریتانیا در محور افغانستان در درازای چندین دهه، از جمله عهد امانی گواهی می دهند.
در این زمینه، کارشناسان بسیار شایسته کار کرده اند که با زبان های مهم افغانستان و دیگر زبان های شرقی آشنایی داشته اند. آن ها افغانستان و کشورهای همسایه آن را خوب می شناختند. در جایگاه نخست کارمندان میسیون بریتانیا در کابل– رییسان آن– گرانت، همفریس (و پسان ها ماکوناچی، فرئزر- تیتلر و...) و زیردستان آن ها- مسوولان بخش های جداگانه کار دیپلماتیک، با اطمینان سیاست کشور خود را پیش می بردند.
اما در این حال، همچنین منافع کشور میزبان و نیازهای عینی آن به پیشرفت را نیز به سنجش می گرفتند. با آن که مشی تسریع مدرنیزاسیون را تایید نمی کردند.[170]
روشن است بر آن ها درست همانند همتایان افغانی شان سندرم جنگ سال 1919 فشار وارد می آورد. اما نه امان الله خان و نه بریتانیای کبیر با دستگاه چند وجهی امپراتوری آن (حکومت هند بریتانیایی و دستگاه سیاست خارجی آن) از همکاری در تراز عملیاتی و در دراز مدت سر باز نمی زدند.
در سراسر همه سال های میان دو جنگ بزرگ جهانی میان موضوعات سنتی مورد بحث موضوع قرار داد دوستی، کمک های نظامی و اقتصادی در میان بود. با این حال، خط پارتیشن یا نوار جداگر مساله مرزها و وضعیت قبایل پشتون در گستره مرزی هند و افغانستان مانده بود.
انگلیسی ها در این جا نیروهای چشمگیری را نگه داشته بودند و مسایل بسیاری را با ساختمان سیاسی- اداری گستره قبایل پشتون تجربه نموده بودند و اکتشاف پر دامنه یی را در خود افغانستان پیش می بردند. کابل به پیمانه کامل و بیخی از این امرآگاه بود و پیوسته همسایگان خود را در نقض استقلال خود نکوهش و سرزنش می کرد.
این در حالی بود که خود هم در هر دو سوی مرزها بیکار ننشسته و دست روی دست نگذاشته بود- هم در آسیای میانه و هم در گستره مرزی هند بریتانیایی.
نمایش تکنیسین هوایی با پرواز هواپیماهای جنگی (در هشتم جنوری 1929 در گستره قبایل) برگزار شده از سوی لورنس (عربستان)- جاسوس معروف، که در آن زمان عملا بازنشسته شده و در نیروی هوایی بریتانیا تقریبا دواطلبانه برای خود سرگرمی یی فراهم نموده بود، نماد نبرد نهانی [بریتانیا در برابر افغانستان-گ.] و سوء ظن به دخالت بریتانیا در امور افغانستان مستقل گردیده بود.[171]
با پرداز موقف بریتانیای کبیر در رخدادهای سال 1928 – اوایل سال 1929، یوری تیخانف- یکی از آگاه ترین پژوهشگران روابط انگلیس و افغانستان بین دو جنگ جهانی و دوران جنگ، می نویسد: «... بریتانیا خرد ورزانه موقف بی طرفی را برگزید. ... تمام بیانیه های متعدد سیاستمداران افغان و شوروی، کارزار خشم آگین در مطبوعات جهان در برابر دسایس و توطئه های بریتانیا در افغانستان، بر پایه گمانه زنی ها استوار بوده و یا تحریف اطلاعات آگاهانه شمرده می شدند. دولت بریتانیا به آن بسنده کرد که با رضایت مندی به تماشای سرنگونی امیر اصلاح طلب محکوم به دست اتباع متعصب خودش نشست.»[172]
با وی می توان در این زمینه همداستان گردید و دیدگاهش را پذیرفت، بی آن که که چند بعدی بودن سیاست خارجی هر یک از قدرت های بزرگ را فراموش کنیم: واکنش بریتانیا به بحران اواخر سال های دهه1920 افغانستان بس پیچیده بود. برای مثال، کارمندان دیپلماتیک بریتانیا در کابل که در خط اول جبهه سیاست خارجی بودند، نیک آگاهی داشتند که چه آزمون دشواری فرا راه افغانستان پس از واژگونی امان الله خان قرار دارد.اگر چه چند سال بعد همان کارمندان دوره فرمانروایی او را چونان درامه عجیب و غریبی ارزیابی می کردند که «گاه به شکل کمیدی و گاهی هم به شکل تراژدی به پرده نمایش در می آمد.»[173]
در واقع، نقش روسیه شوروی در امور افغانستان حتا بیشتر بحث برانگیز تبارز نموده بود: روابط دو کشور همسایه هر چه بود به تراز روابط معتمدانه و همپیمانی نرسید. امان الله تا پایان سلطنت خود برای شوروی ها چونان یک پارتنر پر درد سر مانده بود. راستش، به خودی خود وضعیت افغانستان به گونه عینی یک رشته چالش های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و حتا نظامی سر شکنانه را در بر داشت.[174]
برای حل درست آن ها در طول سال های دهه 1920 نگرش ها و رفتارهای متفاوت ساختارها و نهادهای گوناگون که به طور مستقیم یا غیر مستقیم با پیشبرد سیاست های شوروی در خاور و مشخصا در افغانستان مرتبط بودند، سنگ اندازی می کردند.[175]
برای مثال، کمیساریای خلق در امور خارجی، به ویژه دستگاه مرکزی آن، پیگیرانه مشی پشتیبانی دولتی از رژیم کابل مدل سال های 1919 – اوایل سال 1929 را پیش گرفته بود. در حالی که نهاد های نظامی، انتظامی و امنیتی شوروی و در گام نخست سازمان های اطلاعاتی که درک بهتری از وضعیت راستین در افغانستان داشتند، موضعگیری های به طور فزاینده بدبینانه داشتند و برای سناریوهای جایگزین تحول وضعیت در این کشور آماده می شدند.
رژیم شاهی مشروطه از دیدگاه شکل و اقتدارگرا- اصلاح طلب از دیدگاه سرشت امان الله اساسا در چهارچوب های رمانتیک- انقلابی و دقیق تر طرح های ماجراجویانه کمینترن بی پروا که در اواخر 1920 از آخرین آتریبوت های ستاد بین المللی انقلاب جهانی محروم گردیده بود، نمی گنجید.
در برنامه های کمینترن که مقارن با این زمان دیگر به یک نهاد درجه دوم سیاسی- تبلیغی و تحلیلی در زیرساخت های بین المللی- سیاسی رادیکالیسم چپ مبدل گردیده بود، به افغانستان نقش «پیشگیرانه» داده شده بود که بسیار کم با منطق واقعی توسعه آن ربط می گرفت.
هم نظریه پردازان برجسته کمینترن و هم کارشناس و تحلیلگران دون پایه و میان پایه آن که در عمل تصمیم های این سازمان را پیاده می ساختند، دوران امان الله را مرحله گذشته می پنداشتند و حتا مشی او را به باد نکوهش ها و سرزنش های تند می گرفتند و خود او را به عنوان «انقلابی» می شمردند.
سرنوشت سیاست او که مانور میان جنبش پا گیرنده دهقانی... و سرمایه داری (از طریق چند مرحله کرنش پیوسته) در برابر امپریالیسم بود، منجر به از دست دادن استقلال و مبدل شدن افغانستان به پایگاه ضد شوروی و یا سرنگونی زیر فشار نارضایتی های خودجوش دهقانان گردید.
راستیسلاف اولیانفسکی- که در آن هنگام یکی از تحلیلگران جوان کمینترن بود و پسان ها یکی از هماهنگ کنندگان اصلی جنبش های اجتماعی- سیاسی در خاور و تئوریسن سیاست خارجی شوروی در این ناحیه از جهان گردید، در پی واژگونی رژیم امان الله و رویدادهای سال های دهه 1920 سده بیستم نوشت: «فرجام کار تنها و تنها با چنین سیاست طبقاتی یی که امان الله پیش گرفته بود، می توانست چنین باشد. سیاست بسیار متضاد و متناقض، که می خواست در عین زمان افغانستان را به یک کشور سرمایه داری تحت حاکمیت زمینداران مبدل سازد- بی آن که جسارت نماید دست به اقدامات قاطع بیازد و سیستم بهره کش ماقبل سرمایه داری فئودالی را حفظ نماید و تنها تا حدودی بر پایه شکل کالایی-پولی اصلاح کند.»[176]
فصل دوم: تمرکز زدایی در افغانستان و جنگ داخلی در سال 1929
1.2. افغانستان در اوایل سال 1929: عوامل داخلی و خارجی جنگ و سیاست های شوروی:
سیزدهم دسامبر سال 1928 يعني در گرماگرم بحران افغاني اواخر سال هاي دهه 1920 در اوج تلاش هاي نيروهاي شورشي به رهبري بچه سقاء در زمينه تصرف کابل، رهبري عالي سياسي شوروي تصميم گرفت از پادشاه امان الله پشتيباني نمايد- به خاطر وضعیت دشوار دولت افغانستان، به این کشور بر پایه توافق، 1000 میل تفنگ با مقادیر مقتضی کارتوس، 20 قبضه تیربار، 1000 عدد مرمی شیمیایی توپخانه و یک ایستگاه رادیویی داده شود و در ازای آن به عنوان پرداخت- پشم ، پنبه، قره گل و...) گرفته شود.[177]
در همین پیوند، بی درنگ کمیته یی با رمز «و» تشکیل شد متشمل بر رئکف- نخست وزیر، استالین، اوردژونیکیدزه و وروشیلف- وزیر دفاع، (که همچنین هماهنگ کننده این کمیسیون بود).
به تاريخ بیستم دسامبر در نشست دفترسياسي کميته مرکزي حزب سرتاسری کمونيست روسیه تدبيرهاي معين بيشتر داراي بار نظامي- سياسي مبني بر حمايت از رژيم رو به واژگوني اتخاذ گرديد: مسکو درگام نخست به پادشاه مصوونيت مرز شمالي افغانستان را تضمين داد براي آن که وي بتواند سپاهيان خود را از مرزهاي شمالي برداشته و در برابر شورشيان سوق دارد. مگر، شرط مهم حمايت شوروي به دست آوردن اطلاعات موثق در باره آرايش نيرو در کشور، برنامه هاي ريخته شده براي دستيابي به پيروزي و در باره برنامه هاي مبارزات بعدي امان الله به خاطر بازسازي منظم در کشور، بود.
برنامه اصلي استراتيژيک رهبري شوروي، به تاريخ 27 دسامبر 1928، با تصميم دفتر سياسي کميته مرکزي حزب سرتاسري کمونيست روسيه (بلشويک) در سيماي رهنمودها به ليونيد استارک- سفير شوروي در کابل، چهارچوب دقيق تري پيدا نمود. [در اين سند-گ.] شورش ضد امان الله، به عنوان «اقدام پرشور انگليس که همچنين بر ضد شوروي متوجه مي باشد»؛ ارزيابي شده بود. هدف اصلي سياست شوروي در محور افغانستان، پشتيباني از دولت موجود (که از ديد رهبري جمهوري فدراتيف سوسياليستي روسيه شوروي، «يگانه جريان مترقي افغانستان مبارز براي استقلال کشور» بود)، اعلام گرديده بود.
به سفير رهنمود داده شد که با امان الله خان تماس هاي پيوسته داشته و وي را به اتخاذ تدبيرهاي پرشور و قاطع که مهم ترين آن ها مي بايستي ايجاد در مدت کوتاه به هر بهايي که شده و در کوتاهترین زمان ممکن «نيروي نظامي با انضباط و مطمين با مشت آهنين» در قندهار يا در شمال در منطقه مزار شريف، باشد، بر انگيزد.
دقيقتر سخن بر سر تشکیل يگان هاي رزمی از عشاير شمالي افغانستان که در نظر بود با تفنگ ها، تیربارها و مربيان شوروي مجهز شود، بود. اين گونه تسهيلات جدي به باور استراتيژيست هاي شوروي، مستلزم داشتن شالوده و پايه حقوقي بایسته يعني بستن قرارداد نو ميان دولتي بود. اشتراک کنندگان این نشست مهم بسیار سخاورز بودند: «قیمت ها و شرایط بسیار مساعدی را می توانیم پیشنهاد کنیم».[178]
مقارن با اين زمان، امان الله پيوسته مواضع خود را از دست مي داد و در آغاز جنوري سال1929 بيشترينه اصلاحات خود را ملغي اعلام نمود- چيزي که مسکو را به گونه جدي دلسرد و نومید کرد.
رینک- مستشار نظامی سفارت شوروی در گزارش تاریخی 7 جنوری 1929 خود نوشت: «امان الله خان با عقب نشینی های پیهم خود در برابر لایه های ارتجاعی و واپسگرا، که به نمایندگی از شورشیان عمل می نمایند، به موضع یک سیاستمدار بیبند و بار می لغزد.»[179]
سرنوشت شمال افغانستان، نگراني ويژه جانب شوروي را بر مي انگيخت: هر گونه تحول اوضاع در آن (تشکيل دولت مستقل و مانند آن... )، مستلزم تدارک بايسته و برنامه ريزي حساب شده اقدامات، بود. مگر فروپاشي کشور همسايه در کل نامطلوب پنداشته مي شد که تنها براي بريتانياي کبير سودمند بود: شمال جدا شده بدون پشتيباني شوروي، توانایی زيستايي نداشت که حفظ ثبات در مرزهاي افغانستان و شوروي را با تهديد روبرو مي ساخت و پر درد سر و مشکوک بود.
دولت امان الله در روزهاي واپسين بار دیگر براي به دست آوردن کمک نظامي به شوروي رو آورد: افغان ها براي بازآرايي ارتش به کمک مربيان شوروي موافقت اصولي نمودند. مگر، اوضاع سياسي و سنگ اندازی های پیدا و پنهان کارمندان بلندپايه دولتی(به شمول عبدال عزیز- وزیر حربیه) مجالي به پياده ساختن اين ايده نمي داد.
رینگ در پایان گزارش خود نوشت: «سیاست حکومت افغانستان در قبال شوروی چنین است که تا جای امکان از آن کشور بگیرد و در برابر هیچ چیزی ندهد.»[180] او به رهبری خود در مسکو پیشنهاد کرد تا به مشی وارد آوردن فشار بر افغان ها رو بیاورند- چیزی خود آشکارا در کابل پیش گرفته بود.
لیونید استارک- سفیر شوروی در کابل، از این هم بیشتر بد بین بود: «من هر چه بیشتر به این باور می شوم که ما در آستانه آغاز جنگ جهانی قرار داریم.»
با این همه، امان الله حتا هنگامی که با تهدید بلافصل واژگونی رژیمش رویا رو شده بود، تصمیم به پذیرش کدامین فرمول پشتیبانی شوروی که او را مکلف به چیزی بگرداند، نگرفت. تازه همین انگلیس ستیز سر سخت برای به دست آوردن کمک نظامی به لندن رو آورد! در لندن برای خود روشن می ساختند که آیا امان الله با خواهش همانندی به حکومت شوروی نیز رو آورده است یا نه؟ مگر حتا با به دست آوردن پاسخ منفی، با لبخند به بهانه کناره گیری او از پادشاهی و اوضاع سر درگم در افغانستان به [سفیر-گ.] او پاسخ رد دادند.[181]
رويدادهاي بعدي در پایان هفته دوم جنوري 1929: کناره گيري امان الله از تخت و گريز وي به قندهار، اشغال کابل از سوي نيروهاي بچه سقاء و اعلام وي به عنوان امير نو- حبيب الله (دوم) رهبران شوروي را غافلگير نکردند: به تاريخ هژدهم جنوري در نشست کميته خلق در امور خارجه به ل. استارک- سفير پيشنهاد گردید «بايسته است بی آن که حکومت نو را به رسميت بشناسد، به گونه فرماليته، با آن روابط کاري را حفظ نماید».[182]
همزمان، با آن، به او رهنمود داده شد تا برنامه ها و مقاصد امان الله را براي خود روشن سازد. در اين حال، با دوري گزيني از امير واژگون شده (عملا از دادن پناهندگي [به شوروي- گ.] به او خودداري ورزيده و به وي توصيه گردد تا به ترکيه برود. با آن که روشن است که امان الله در اوايل سال 1929 افغانستان را ترک کرده و در ايتاليا سکونت گزيد). مگر مادامي که وي ناگزير از تخت کناره گيري نموده و در قندهار «دولت ملي» ايجاد نموده و هنوز در کشور به سر مي برد، زير ديد رهبري شوروي بود.
امان الله خان، در جنوری 26 به قندهار رسید و سه روز بعد، بزرگان و سرشناسان بومی را فرا خواند و دلایل کناره گیری خود را از تاج و تخت توضیح داد که مهم ترین آن- تمایل به جلوگیری از خونریزی بود.[183]
در همان زمان، او سوگند خورد که تا آخرین قطره خون و تا «نابودسازی رهزنان» برزمد. در این حال امان الله متوسل به بر انگیختن احساسات ملی هم قبیله یی هایش شد : «مطمئن هستم که هیچ افغانی[(پشتونی)-گ.]، به خصوص درانی ها و غلزایی ها، و نه حتا هیچ هزاره یی از رژیم شرم آور بچه سقاء اطاعت نخواهند کرد. قدرت باید در دست افغان ها (پشتون ها) بماند.»[184]
با این همه، تلاش ها برای تدوین برنامه سرکوب نیروهای بچه سقاء که خود را امیر خوانده بود (و امان الله به همین دلیل کناره گیری خود را از تاج و تخت پس گرفت) موفق نبود. پادشاه پیشین هر چه بیشتر دچار نومیدی و خشم می شد و در فرجام هم تصمیم به رفتن به هرات گرفت، که از آن جا امیدوار به برگزاری مارش به سوی کابل بود.
در این حال، قندهار که علیا حضرت- مادرش، شهزاده عنایت الله- برادرش و عبدالعزیز خان- وزیر حربیه پیشین که کنون دیگر به سمت استاندار قندهار گماشته شده بود، در آن می ماندند؛ می بایستی چونانِ پشت جبهه استوار می ماند.
مادامي که پادشاه به گونه فرماليته کناره گيري خود را لغو و در قندهار «دولت ملي» ايجاد و در کشور بود، در گستره ديد رهبران شوروي قرار داشت.
زمستان 929 ولادیمیر سولوفیف- نماينده ويژه شوروي با فيصله دفتر سياسي براي روشن کردن وضع، به مقر امان الله گسيل شد.
او با پذيرفتن ريسک بزرگ و تحمل ناگواري ها با پرواز با يک هواپيماي قراضه از راه هرات به قندهار، اطلاعات بايسته را در باره امان الله و نزديکان وي به دست آورد.
در بافت گروه پشتیبانی- فنی او یک خلبان، یک مکانیک و یک اپراتور حضور داشتند. کاملی (تاجیک تبار)- رییس معارف (آموزش و پرورش) به عنوان مترجم همراه سولویف بود.
پرواز بسیار دشواری در پیش رو بود: توفان فبروری موج می زد. در دشتستان های هرات باندهای جنیدخان– رهبر باسماچیان ترکمن فرمان می راندند، که می توانستند اکسپدیسیون (هیات اعزامی) شوروی را در صورت فرود ناگزیر، دچار ناخوشی های جدی گردانند- چیزی که چند بار در راه رسیدن هیات به قندهار رخ داد.
راستش، دیدارهای دوستانه یی نیز داشتند: شب هنگام در جای خلوت و خشک، افراد قبیله درانی به نمایندگان شوروی کمک کردند- آن ها حتا به مسافران نان و آب دادند.
توقف برنامه ریزی گروه سولویف تنها در هرات، که در آن برهه هنوز در دست هواداران امان الله بود، در نظر گرفته شده بود. محمد ابراهیم خان- عموی امان الله در این جا استاندار هرات بود.
تنها در سیزدهم فبروری سولویف و همراهان به قندهار رسیدند. نماینده شوروی بی درنگ مقصد ماموریت خود را اعلام کرد- آگاهی یابی از سرنوشت و برنامه های شاه و برپایی ارتباط با قندهار (او دستگاه تلگراف کوچکی را به عنوان تحفه با خود به همراه آورده بود که در پایان ماموریت او برچیده شد) که صادقانه این مشی را در روند دیدارهای اولیه با چند مقام دولتی از پیرانونیان امان الله خان پیش گرفته بود.
صدیق خان چرخی- وزیر امور خارجه دیگر «حکومت ملی قندهار» (که به زبان روسی نسبتا آزاد سخن می گفت)، با صراحت تصویر راستین امر را برای سولوفیف پرداز کرد: جبهه جنگ واقعی در محور کابل نداریم و تنها قبایل افغان (پشتون) قبایل می توانند نتیجه رویارویی را رقم بزنند.
در جریان گفتگوها، او بارها اما ناموفقانه تلاش ورزید مساله کمک شوروی و تمایل خود مبنی بر رفتن به شوروی در نزدیکترین فرصت، یعنی با هواپیمای سولوفیف را برای حل این موضوع بالا کرد. مگر پاسخ منفی دریافت. شاید سولوفیف و تیم او دلایل خاصی (به عنوان مثال، دلایل فنی) داشتند تا مسافر اضافی را با خود نگیرند. دادن پاسخ منفی به صدیق خان تنها پاسخ سولوفیف نبود. آن ها همچنین به محمود طرزی، همسرش و نیز خواهر باردار شاه- نور السراج که باید به بیمارستانی به هرات، یا تاشکنت فرستاد، چنین پاسخی داده بود.
این گروه را خلبانان آلمانی با هواپیمای یونکرس-د- 231 به سبزوار[185]رسانید و آنان را به فرمانده فرودگاه سپرد و گفت «پشت مسافران می تواند یک هواپیمای روسی بیاید.» اما این جا هم سولوفیف یک دنده و آشتی ناپذیر بود- او بار دیگر خواهش صدیق خان را به بهانه تنگ بودن وقت رد کرد. همه گروه را ناگزیر با خودرو به هرات رساندند.
شاید تنها در هرات بود که امکان ادامه سفر با هواپیما پیدا شد، اما نور السراج از پرواز با هواپیما تا کوشکا[186]سر باز زد. با این وجود، او و همراهانش هر چه بود به کوشکا[187]رسیدند. صدیق خان چرخی تنها در تاریخ 25 فبروری به کوشکا رسیدکه هفته بعد، در تاریخ 4 مارچ به مسکو رفت.
به تاریخ 16 فبروری نماینده شوروی با خود امان الله خان، که از سوی عبدالوهاب- یکی از پسران طرزی که گهگاهی چونان سرپرست کارهای خارجی[188]عمل می کرد، همراهی می شد؛ دیدار و گفتگو کرد.
از سخنان آفاقی پادشاه چنین بر می آمد که او هنوز هم به شدت بر حمایت قبایل افغان باور داشت، از جمله قبایل «آزاد» باشنده نوار مرزی هند بریتانیایی که او آنان را همتبار خود می انگاشت. امان الله چند بار به موضوع اصلاحات شکست خورده خود باز گشت. که به پنداشت او روحانیت به رهبری بریتانیا در برابرآن مبارزه می کنند.
سولوفیف موضوعی را مطرح کرد که بعدها ادامه سرنوشت سازی در صحنه سیاسی افغانستان یافت–
او ابراز نگرانی کرد که شاید نادر خان به دنبال پیشبرد سیاست مستقلی در برابر امان الله بر آید. مگر، با پاسخ رد سرسخت امان الله رو به رو شد.[189]
شاه به او اطمینان داد که تنها دشمنان مشترک تا کنون او و نادر را به هم انداخته اند و او امیدوار است تا هر آنچه را که موجب بر انگیختن سوء تفاهم میان شان می گردد، بر طرف نماید. با این حال، امان الله برای حفظ ماتقدم، گفت که مساله نهایی نادر خان تنها پس از ورود او به هند، بسته به مسیر او به کابل یا قندهار آشکار خواهد شد. امان الله از طریق سفارت افغانستان در پاریس از نادر خواسته بود تا به قندهار آمده، پست نخست وزیر «دولت ملی» را بگیرد.[190]
شایان یادآوری است که در کمیساریای خلق در امور خارجی و دفترهای منطقه یی آن از همان آغاز، یعنی از دریافت خبر بازگشت محمد نادر خان در زمستان سال 1929 به سیاست، در زمینه نتیجه گیری در باره موقعیت او شتاب نمی ورزیدند. مگر خوب می دانستند،که همو موضعگیری او به پیمانه چشمگیری می تواند روند رخدادها را در افغانستان رقم بزند».[191]
دیدگاه بیشتر قطعی در این مورد را سازمان استخبارات شوروی داشت: در یادداشت گزارشی بخش خارجیOGPU (اداره کل ویژه خارجی) تاریخی یکم فبروری 1929، تدوین شده برای سران بخش های امنیتی، دیپلماتیک و نظامی، در واقع روند وقایع بعدی پیش بینی شده بود: «با پدیدار شدن نادر خان در افق سیاسی، او همه شانس ها را برای به دست گرفتن قدرت دارد، زیرا که هیچ یک از مدعیان دیگر قدرت در افغانستان توانایی حفظ یکپارچگی و استقلال افغانستان در آینده را ندارند.»[192]
دیدار قندهار- با امان الله خان تصویر روشنی را برای سولوفیف پرداز کرد: فرستاده شوروی طی پنج روز حضور در این شهر، اطلاعات بایسته را در باره تمایلات و برنامه های شاه پیشین و همراهان او گرد آوري و به محض بازگشت به مسکو در اوایل مارچ به رهبري خود گزارش داد. با داوری از روی گزارش سولوفیف می توان گفت که برداشت او از امور داخلی افغانستان و در گام نخست قندهار بس متناقض بوده است. مگر او هر چه بود، برنامه کمک به امان الله خان و هواداران وي را پيشنهاد کرد:
دادن جنگ افزار و ساز و برگ «به مقادير بس معدود»، مربيان براي بازآرايي ارتش (اصولا، تاجيک و پارس تبار)، اجازه براي ترانزيت جنگ افزار از راه سرزمين شوروي، «جلوگیری نکردن» از کار در میان مهاجران در مرز افغانستان و شوروی برای سازماندهی واحد های نظامی از جمع آنان و دادن چند فروند هواپیما با پرسنل شوروی به امان الله در صورت ترک کشور.
پيشنهادهاي سولوفیف همچنين در بر گيرنده ايده يي بود بيشتر مرتبط با بازگشت امان الله به تخت: کمک در زمينه بازنگري در نظام مالياتي– اداري و مانند آن. «سبد» ديگر تدبيرها گسترش پيوندها با ولايات شمالي افغانستان (ارائه حد اکثر امتيازات و مزايا براي تاجراني که با شوروي بازرگاني مي کنند و مانند آن) را در بر داشت. سياست رسمي اعلام شده شوروي در افغانستان، بي طرفي و عدم مداخله در امور داخلي همسايه جنوبي بود. آن هم در حالی که همانا این سیاست را انگلیسی ها- رقیبان اصلی شوروی بر سر تاثیر در منطقه آسیای میانه، به همین گونه پذیرفته بودند.
چنانی که از مکاتبات اطلاعاتی و دیپلماتیک بریتانیایی ها بر می آید، آن ها در ارزیابی ها و پیشگویی های خود این واقعیت را ملاک را قرار می دادند که وضعیت دشوار اجتماعی و سیاسی در خود روسیه، به آن کشور اجازه نمی دهد کدامین اقدام بزرگ را در افغانستان روی دست بگیرد.[193]
اصولا، حفظ بي طرفي و عدم مداخله در امور داخلي افغانستان موقف مشترک «تریومویرات» سه گانه «شوروی- ترکیه- پارس» (تنها سه کشوری که در آن برهه در کابل نمایندگی داشتند) بود. با آن که هر کدام اهداف خاص و راهکارهای خود را داشتند؛ بر انگیختن بازی شراکت- رقابت با اقدامات شدید برای شان شاینده نبود.
برای مثال، حکمت- سفیر ترکیه در کابل، با اشاره به وضعیت نومیدانه امان الله بی پرده و روشن افاده می داد که «ترکیه در قبال پیش آوردن و گسترش مرزهای شوروی تا نوار هندوکش و هریرود نظر مساعد نشان می دهد.[194]
در اين ميان، درست از همان آوان رويدادهاي زیر بررسی، پيکان ديگر سياست شوروي در افغاستان از کمان رسته بود- يک زمینه و محور ديگر سياست شوروي در افغانستان، که با اقدامات بخشي از نخبگان افغاني پيوند داشت و هوادار پشتيباني از امان الله و اصلاحات وي بود، پديد آمد و توسعه یافت.
این نیروها، بنا به یک رشته دلایل سیاسی و ...، و اوضاع پیوسته دگرگون شونده، هر چندگاهی ناگزیر بودند با ابتکار خود برآمد نموده و یا ناچار به اقدامات می گردیدند- به ویژه هنگام آشوب اواخر سال های دهه 1920 – اوایل سال های دهه1930.
در گستره آسیای میانه و جنوبی، بخشی از گروه های تباری افغان (پشتون) نوار مرزی هند و افغانستان متحد طبیعی امان الله خان شمرده می شدند، اگر چه میزان سمپاتی و آنتی پاتی(حب و بغض) قبایل و طوایف جداگانه پشتون به پیمانه چشمگیری در نوسان بود.
چیزهای بسیاری بستگی به یارانه های بریتانیا و مقامات کابل داشت، مگر اصلاحات سال های دهه 1920 پشتون های محافظه کار را به اردوگاه مخالفان امان الله انداخت. با این حال نیروهای سیاسی دارای انگیزه های ملی گرایانه در گستره قبایل و استان مرزی شمال باختری (ایالت سرحد) هند بریتانیایی از امان الله شاه در روز بد حمایت کردند.
«جامعه اصلاح افغان ها» که از سوی عبدالغفار خان و احمد شاه در ماه اپریل سال 1921 ایجاد گردید، جنین زایش چنین نیروهایی گردید. هدف اولیه آن، آموزش و پرورش پشتون ها، از جمله مطالعه زبان و فرهنگ آن ها از طریق ایجاد شبکه یی از «مدارس آزاد اسلامی» بود (روی هم رفته نزدیک به هفتاد مدرسه تاسیس شده بود). اما کمبود بودجه موجب شکست این طرح گردید.
در ماه مه 1928 چاپ مجله فرهنگی- عامه فهم «پشتون» آغاز گردید که شمارگان آن به سه هزار نسخه می رسید. جامعه به نشانه همبستگی با اصلاح طلبان افغان و کمک به آن ها گروهی از پزشکان را به ریاست داکتر خان صاحب- برادر بزرگ خان عبدالغفار خان که در آینده سیاستمدار بزرگی گردید، به افغانستان گسیل داشت.
خود عبدالغفار خان در تلاش بود تا به قندهار به دیدار امان الله خان برود، اما مقامات بریتانیایی جلو رفتن او را گرفتند.
فعالان «جامعه اصلاح...» در استان مرزی شمال باختری کارزار تبلیغی گسترده یی را به سود کارروایی های امان الله خان به راه انداختند و برای این کار از مساجد جامع سنتی پشتون ها-حجره ها (hudzhra) بهره جستند.
به پیشنهاد یکی از دانشجویان کالج اسلامیه پیشاور، در برنامه بود تا شبکه های جوانان «جامعه...» در افغانستان، ترکیه و بخارا ایجاد گردد و نخستین نشست جوانان به تاریخ 1 سپتامبر 1929 به ریاست عبدالغفار خان در اوتمانزی برگزار گردید. مگر، پاییز 1929، ملی گرایان پشتون به گونه سازمانیافته در جنبش سراسری اجتماعی و سیاسی «پختون جرگه» به ریاست عبدالغفار خان افسانه یی گرد آمدند.
او دسته های داوطلب «خدایی خدمتگار» را ایجاد کرد که بیشتر زیر نام جنبش سرخ پیراهنان شناخته شده است. رییس این جنبش- سرفراز خان و دبیر آن- حجاب گل (عجب گل) بود. زیر فشار اوضاع در اگست 1931 این جنبش به کنگره ملی هند (INC)[195]پیوست.
«سرخ پیرهنان» سیمای خود را در کنگره ملی هند نیز حفظ نمودند. در این حال، آن ها هیچگاهی مشکلات افغانستان را با شمردن آن کشور چونان خانه تاریخی خود از چشم نینداختند.
آن چه مربوط به نیروهای درونی افغانستان می گردد، مظهر بس پرشور و برجسته اين گونه ابتکارات به سود امان الله خان، خاندان سرشناس و با نفوذ چرخي- پسران غلام حيدر خان چرخی، سپهسالار- فرمانده نظامي نامدار زمان امير عبدالرحمن خان و حبيب الله خان شد: عبدالعزیز– که مقارن با آن برهه استاندار نظامی مزارشریف(ترکستان افغانی) بود، غلام جیلانی- قنسول افغانی در تاشکنت، غلام صدیق- وزیر امور خارجه در دولت امان الله خان و سر انجام با پرشور ترين، هنگامه ساز ترین و پوياترين آن ها- غلام نبي خان بود که در آن برهه سفير افغانستان در شوروي بود.
خاندان یوسف زایی چرخی-کارمندان بلند پایه مجرب، دیپلمات ها و نظامیان- می توانستند نه تنها زیر فرمان پادشاه کار کنند، بل نیز نقش مستقلانه یی را بازی نمایند- چیزی که رویدادهای سال های دهه 1920 – اوایل سال های دهه 1930 آن را نشان دادند- چرخی ها در این رخدادها هم کارروایی های با افتخاری داشتند و هم سقوط مرگبار با ترک گفتن صحنه سیاسی افغانستان.
غلام نبی خان که در کارنامه او فرماندهی سپاهیان پادگان مزارشریف، کرسی سفارت در مسکو در سال های 1922- 1924 و در پارس بود؛ در دسامبر 1928 بار دوم سفارت در مسکو بود؛ همزمان سرگرم پویایی های بازرگانی به مقصد گرد آوری کمک به امان الله گردید. وي بي درنگ تکاپوهای پرجوش و خروش خود را براي جمع آوري کمک و نيرو براي پشتيباني از امان الله گسترش داد.
او در جنوري1929 کيان دانشجويان نظامي اندکشمار افغاني يي را که مقارن با تحولات مورد نظر در آموزشگاه هاي نظامي شوروي سرگرم آموزش بودند، در دست گرفت. مگر، عمده ترين ذخاير انساني امانيست ها در مرز شمالي، گريزيان و ديگر پناهگزينان و مهاجران در سرزمين آسياي ميانه شوروي شمرده مي شدند. پيدا نمودن، شناسایی و تجهيز آنان، کار آساني نبود که با حل يک رشته مسايل حقوقي و کاغذبازي همراه بود.[196]
غلام نبي خان پيشنهاد بهره برجستن از پرسنل قنسولگري افغاني در تاشکنت براي ثبت نام و راجستري هم ميهنان خود و ريش سپيدان کولوني هاي افغاني را کرد. در حالي که جانب شوروي بيشتر بر فرمول ايجاد کميسيون مختلط هر چند هم دست و پا گیر، مگر قانوني پا مي فشرد.
اما غلام نبي که حتا در وضع دو پهلوي يک کارمند رژيم واژگون شده و سرنگون شده، قرار گرفته بود، عملا به ابتکار خود و گفتگوها با جانب شوروي را در باره ارايه چنين کمکي آغاز و در آتيه پيوسته بر آن تحميل مي کرد.
او برای به دست آوردن صلاحیت بایسته از امان الله و ترغیب احتمالی وی به پذیرفتن حمایت شوروی، و نیز برای دلداری دادن به او، به قندهار پیکی فرستاد همدست غلام دستگیر خان (خلبان آموزش دیده در شوروی)- نامه یی به شاه تا بی درنگ دستورالعملی را برای پیشبرد کارها در مسکو بفرستد.[197]
با این همه، امان الله (به گونه يي که علي احمد- سکرتر خاص وي در يادداشت هاي خود زير نام «سرنگوني امان الله» نگاشته است)، در دادن پاسخ شتاب به خرج نمی داد و دلیل این امر هم چیزی جز جلوگیری برادر غلام نبی، غلام صدیق- دیپلمات اصلی شاه نبود.
او هر چند هم همدردی و تمايل چنداني به دوستي با شوروري ها نداشت، با این هم می خواست به این بهانه به انجام گفتگوهای رو در روی شخصی با روس ها بپردازد، و از آن برای تغییر وضعیت نا به سامان، ناگوار و سر در گم قندهار بهره گیری نماید
با این همه، اوضاع صدیق خان را هم بر آن وا می داشت تا شتاب به خرج دهد: هنگامی که برادرش- عبدالعزیز در مزار شریف از سوی هواداران امیر نو- آدم های بچه سقاء دستگیر و به کابل فرستاده شد (با آن که توانست در راه پا به گریز بگذارد)، خاندان پریشان چرخی آغاز به اقدامات بیشتری نمود.
غلام جیلانی در ترکیه آغاز به گرد آوری دانشجویان افغانی در آن دیار که شمار شان به هشتاد نفر می رسید، کرد (به این گروه، شماری از هم میهنان شان در اروپا هم پیوستند) و جیلانی خان همراه با آنان به مسکو آمد تا سپس به سوی مرز افغانستان بروند.[198]
خواهش های امانیست ها چونان توپ بزرگ لولان برفی که با هر بار لولیدن خود بزرگتر و بزرگتر می شد، رو به افزایش داشت: غلام نبی، به طور خاص، به دنبال به دست آوردن پارتی بزرگ جنگ افزار -4000 میل تفنگ و 200 قبضه تیربار «با این شرط که ما خود (یعنی جانب شوروی)، امکان تحویلدهی و گسیل آن را به مزار شریف پیدا کنیم»، بود.[199]
سفیر این معامله را با ورود پنهانی فرزند «ناشناس» امان الله خان به مسکو- شاهزاده هدایت الله، مقارن گردانید که قرار بود در صورت موفقیت این تدبیر، محموله را به همراه ببرد. همچنین مسأله گماشتن سه تن از مربیان توپچی ازبیک تبار به دسترس امانیست ها در دست بررسی بود. مگر، پويايي هاي غلام نبي به بار ننشست و پاسخ بايسته يي در مسکو نيافت- در آن جا انتظار روشن شدن بيشتر مسايل افغانستان را داشتند.
سفیر که از رفتارهای های شریکان شوروی خود به خشم آمده بود، با سرخوردگی گفت: ««برای شما شکست در چین بسنده نیست. شما می خواهید که انگلیس شما را در افغانستان هم در هم بکوبد؟ شما به این آرزوی تان خواهید رسید.»[200]
او برای سرعت بخشیدن به کارها، گاهی غیر شگفتی بر انگیز ترین آوندها را به کار می بست و به دامان دستاویزها و شگرد های گوناگونی چنگ می یازید. برای نمونه، باری با تلاش برای خرید جنگ افزارهای روسی(با ارز نقد!) گفت «با توجه به این که شوروی دوست ماست، می خواهیم که پول ها این جا بماند تا این که به جای دیگری در خارج برود!». او شوخی نمی کرد. امانیست ها پس از چندی آغاز به خرید جنگ افزار و ساز و برگ در آلمان کردند. در وزارت دفاع آماده بودند معامله سودمندی را انجام بدهند، اما با مقاومت دیپلمات ها، که می ترسیدند ممکن است سلاح ها «به دست «کسان ناباب» بیفتد و می تواند در برابر خود امان الله نشانه گرفته شود، برخوردند.
سر انجام، به تاريخ 28 فبروري 1929 دفتر سياسي کميته مرکزي حزب کمونيست سراسري روسيه (شاخه بلشويک) فيصله کرد از دادن کمک نظامي به غلام نبي خان خودداري گردد و حتا از تحويل آيروپلان ها براي بردن اشياي گرانبهاي امان الله به بهانه ناآگاهي از برنامه هاي پادشاه جلوگيري شود.[201]
به همین اندازه، واکنش به پیشنهاد همکاری از سوی برخی از گروه های تباری، به خصوص جمشیدی ها سرد و خشن بود: آن ها در پی کوچیدن 4500 خانوار به خاک شوروی و به دست آوردن سلاح برای جنگ در برابر بچه سقاء بودند، اما پاسخ رد دریافت داشتند.
با این همه، سفير پرشور دست بردار نبود و عقب نشینی نکرد. او تنها به درخواست کمک بسنده نکرد. بل در يک سخن، خود نيروهاي پراگنده افغاني را زير پرچم امان الله گرد آورد: از دانشگاه هاي نظامي شوروي هشت افسر افغاني که سرگرم آموزش بودند، فرا خوانده شدند. به گونه فرمولیته آن ها در شمار سامعان ماندند مگر گواهینامه سلاح های شخصی شان را دریافت داشتند. در منطقه مرزي ترمز ثبت نام دسته هاي داوطلب گريزيان و مهاجران افغاني ديگر آغاز شد. براي همين هدف، نماينده ديگر خاندان چرخي- غلام جيلاني خان به مرو آمد. وي در اين جا به جلب و جذب و سازمانگري دسته هاي هزاره پرداخت.
پویایی های دیپلماتیک امانیست ها نیز افزایش یافت. اگر چه این پویایی ها در اوضاع ناگواری به راه انداخته شده بود. به عنوان مثال، هیاتی متشکل از غلام صدیق خان، عبدالتواب خان- پسر طرزی و سید محمد خان –داماد وی ناگزیر گردیدند شب هنگام، در اواخر ماه فبروری، با گذشتن از رودخانه پیاده خود را به منطقه کوشکا برسانند.
به گونه يي که علي احمد- منشي خاص امان الله خان مي نويسد: «امانيست ها توانستند بيش از يک هزار تن از شهروندان افغاني را گرد بياورند که از سوي شوروي تسليح و تجهيز شده و گروهبندي و آرایش یافته بودند».
به دسته مختلط افغانی- شوروی شوروی 9 قبضه تیربار، 2500 میل تفنگ داده شد و برای مسلح ساختن دسته دومی که قرار بود به سوی میمنه و راهپیمایی بعدی به سوی کابل بشتابند، به هرات رفتند.
افزون بر آن، جانب شوروي به غلام نبي از طريق تاجر هراتي- عبدالمجيد زابلي(که پيوندهاي بازرگاني محکمي در مسکو و تاشکنت داشت) دو صد هزار روپيه فرستاد.[202]
همه این کارزار با بوروکراسی دست و پا گیر و شاید هم حتا سبوتاژ به همراه بود: نماینده دیپلماتیک شوروی در کوشکا- گ. ماکاریان (G. Makaryan) گزارش داد که غلام جیلانی خواهش نموده است در زمینه خرید چند جعبه جنگ افزار برای عملیات به او کمک نماید. پسان ها روشن گردید، این سلاح ها به ابتکار قنسولگری افغانستان در مرو ضبط گردیده بود.
2.2. عملیات مشترک افغانی- شوروی چرخی- پریماکف:
مقارن با ميانه هاي ماه مارچ 1929 امانيست ها به آن پيمانه پويايي هاي سربازگيري خود را در ميان مهاجران افغاني در منطقه مرو پهن ساختند که حتا استخبارات شوروي را که از جار و جنجال بيم داشت، در وضع دشواري قرار دادند. مگر، در اداره ديپلماتيک فيصله کردند اين موضوع را ناديده بگيرند. با اين که نمي بايست بهانه يي براي تاييد اين مدعا که اين کارزار «با توافق ما (يعني شوروي) به راه افتاده است، به دست مي دادند (چون چنين چيزي مي توانست چونان مداخله ارزيابي گردد).[203]
اين پوياي ها منطق خود را داشتند- مواضع جوانب افغاني و شوروي به هم نزديک شده بود. با آن که شاید نقش تعیین کننده یی را سفر قندهار سولوفیف- نماینده شوروی، که پس از آن اندیشه بازی با برگ امان الله را پیش کشیده بود، داشت.
جزييات برنامه مقتضي تا ميانه هاي ماه مارچ در مسکو بررسي شده بود. به اين منظور غلام صديق– وزير امور خارجه «دولت قندهار» امان الله، به مسکو آمده بود.
به تاريخ بیستم مارچ 1929 در نشست دفتر سياسي کميته مرکزي حزب کمونيست سراسری روسيه برنامه عمليات باهمي افغاني- شوروي در زمينه احياي وضع موجود (استاتوس کوو) در افغانستان- بازگشت امان الله بر اورنگ پادشاهی (فيصله به تاريخ 21 مارچ- یعنی به روز نو روز تدوين شده بود) نهايي گردید: در اختيار امانيست ها دسته شوروي ويژه گذاشته شد که در پوشش دسته افغاني فلاني خان» عمل مي کردند. به آن ها وعده داده شده بود در ازاي مواد خام کمک اسلحه داده شود. آن هم گسيل اسلحه مستقيما براي نيروهاي امان الله در قندهار از راه هرات با بر قرار نمودن کنترل مقدماتي بر اين نقطه استراتيژيکي مهم در افغانستان شمال باختري در نظر گرفته شده بود.
براي اين منظور، شجاع الدوله- سفير افغانستان در بريتانيا که استان هرات و خود شهر را خوب بلد بود از لندن فرا خوانده شد. به تاریخ دوازدهم ماه مارچ، او همراه با غلام نبی با قطار سریع السیر(اکسپرس) به تاشکنت رفت، و شام 22 مارچ به همراه برخی دیگر از شرکت کنندگان عملیات آینده به کوشکا رسید.
در طي دو روز شجاع الدوله به سرعت براي خود هوادارني از جمع هم قبيله يي هاي خود که در روستاي پالتاوسکي در نزديکي کوشکا بود و باش داشتند، جمع نمود و با باشندگان افغاني نوار مرزي پيوندهايي برپا نمود.
نکته شايان يادآوري اين که از کابل به مسکو ل. استارک سفير که از خود سستی نشان داده بود، «به علت بيماري» براي چندي فرا خوانده شد و وظيفه وي به ا. ريکس- رايزن نظامي سپرده شد.
پشتيباني نظامي شوروي(بند پنجم فیصله نامه) بي آلايشانه نبود- اين کمک در ازاي پنبه، چرم، پشم و کالاهاي باارزش ارائه شد.[204]
نقش عمده در رويدادهاي آينده به غلام نبي خان داده شده بود- او به تاريخ هشت اپريل به نقطه مرزي شوروي کرکي- جايي که گروهبندی دسته هاي افغاني از جمع گريزيان و مهاجران پايان يافته بود،آمد. در ميان آن ها هم امانيست هاي آگاه، و هم آدم هاي تصادفي دیده می شدند.
ن. فريدگوت نماينده ديپلماتيک شوروي در کرکي (که در آن جا گروهبندی دسته ها از سوي غلام نبي با بسیار وسواس انجام مي شد)، اندوهبارانه مشاهده مي کرد که سرباز گيري(گاهي تقريبا با اجبار) انجام مي شد. در يک سخن، «هر گونه آدم های سفله، بي هرزه، اوباش و هرجایی افغاني را که هيچ گونه نزاکت هاي محرميت (پنهان کاري و راز داري) و قواعد پنهانکاري را رعايت نمي کردند، به دسته ها فرا مي خواندند.[205]
از نارسایی های دیگر آماده سازی عملیات مزار بایسته است از فاکت سبوتاژ آن از سوی برخی از مقامات افغان یاد آوری کرد: برای نمونه، بنا بر رهنمود قنسولگری افغانستان در مرو چندین صندوق سلاح که برای اجرای عملیات در نظر گرفته شده بود، توقیف گردیده بود.[206]
برخی از افراد داوطلب پنهان نمی کردند که شوروی ها به آن ها سلاح داده اند و این که برای جنگ در افغانستان فرستاده می شوند.
گاهی کار به مضحکه می کشید: فرزند یک بازرگان بزرگ از میمنه به آژانس دیپلماتیک شوروی (!؟) شکواییه کرد که سفیر صاحب او را وادار می سازد به جنگ برود!
به نوبه خود یکی از کارمندان آژانس نیز شکوه داشت (راستش از نگهبانان، مرزبانان و ماموران اطلاعاتی خودی که او را از انجام یک چنین تدبیر خطیر سیاسی در تاریکی گذاشته بودند.
چنین پنهانکاری حتا از همتایان خود از اداره (هیات) دیپلماتیک، به ویژه بس شگفتی بر انگیز می نمود و حتا هم در متن گسیل بی پرده و افشای راز واحد اعزامی رزمی مسخره و نابخردانه.
ژست زننده آشکارای خودنمایی- مارش بامدادی یکی از دسته های سواره آراسته به زین ها و ساز و برگ اروپایی در برابر همه شهریان کرکی به سوی مرز بود.
روشن بود چنین تدارکاتی پویا و پر هنگامه از دید افغان ها، حال چه رسد به عمال بریتانیایی پنهان نمی ماند: نماینده بریتانیا در کرکی گزارش داد که کارمندان قنسولگری افغانی با مساعدت حکومت شوروی، شهروندان افغانی باشنده سرزمین شوروی را بسیج و تسلیح می نمایند و به گروهبندی آنان می پردازند. نزدیک به 1000 نفر از هزاره ها از مرو به کرکی برده شده اند، که در آن برای گسیل به شمال افغانستان آموزش می بینند.[207]
به باور ناظران شوروی، در درز نمودن آشکار اطلاعات و فاش ساختن آگاهانه راز، احتمالا به عمد خود غلام نبی دست داشت- او این گونه برای ایجاد تصور جدی از نیروهای خود و بزرگنمایی آنان و نیز حمایت پویای خارجی امیدوار بود.
برنامه عمليات باهمي افغاني- شوروي را به طور نهايي استالين با غلام صديق خان هماهنگ ساخت- اين برنامه به گونه يي که در بالا ياد آوري شد، ايجاد پايگاه اتکايي امانيست ها در شمال، در مزار شريف، سازماندهي ارتش 5- 6 هزارنفري «از افغاني ها» و اشغال کابل را پيش بيني مي کرد. نقطه مهم ديگر شمال افغانستان- ميمنه، مي بايستي از سوي دسته هاي محمد غوث خان که در آن برهه فرمانده سپاهيان ولايت هرات شده بود، آزاد مي شد. همراه با او پسر و برادر زاده اش(دانش آموختگان آموزشگاه های نظامی شوروی) بودند.
در مرحله نخست عمليات، نقش مهم (مگر، هر چه بود، موقتی) به دسته هاي اعزامي شوروي زير فرماندهي وابسته نظامي شوروي در کابل- پريماکف[208]داده شده بود. مگر، بخش بيشتر اين نيروها بي درنگ پس فرا خوانده شدند، و تنها گروه کوچک تيربار و توپچي ها براي کمک به افغاني ها ماند.
در اين میان، در مسکو، در باره کارزار آماده شونده در دست اجرا تنها اندک کساني آگاهي داشتند. به گونه یی که در شمار آن ها حتا گيورگي آقابکف- رييس وقت بخش خاوري اداره کل سياسي (گ. پ. او)،[209] نيامده بود. دليل اين که اداره کل سياسي را در روشني اين عمليات نگذاشته بودند، شايد اين بوده باشد که در اين اداره که اطلاعات موثق چندين ساله در باره وضعيت راستين امر در افغانستان در دست داشت، امان الله را دوست نداشتند.
پديد آيي يک ستاره نو از لايه هاي پاييني جامعه در سپهر سياسي افغانستان را چکيست ها[210] مي شود گفت تقريبا با خوش بيني پذيرايي کرده بودند- آن ها حتا چندين بار پيشنهاد کردند فرمانرواي نو را به رسميت شناخته و به او براي آزاد ساختن دست هاي خود کمک کرد. آقابکف مي کوشيد ديپلومات ها را متقاعد سازد که: «...ما به اين نتيجه رسيده ايم که بر ماست گام هايي براي برپايي مناسبات با بچه سقاء که مي تواند براي ما سودمندتر باشد تا امان الله که در ديدگان مردم به گونه نهايي بدنام و بي اعتبار شده است، برداريم».[211]
در کمینترن نیز عصر امان الله را عهد پایان یافته و به سر رسیده می پنداشتند- بخش تحليلي اين ساختار پر شاخ و برگ مي کوشيد آبروي ريخته و رنگ باختهء خود را با ريختن «طرح انقلابی نوین» باز یابد. این بود که به دنبال اعاده اعتبار ضعیف و از دست رفته خود با مطرح ساختن اندیشه «انقلاب دهقانی» در خاور بودند. برخی از تئوریسن های کمینترن با وانمود ساختن و جا زدن آرزومندی ها و آرمان ها به جای واقعیت ها، مخالف بهره گیری ابزاری از بچه سقاء و همراهان رنگارنگ او به عنوان انقلابیون برزگر نبودند.
عمليات شوروي- افغاني عملا در ميانه هاي ماه اپريل 1929 هنگامي که دسته هاي محمد غوث خان از هرات به سوي ميمنه به راه افتادند، آغاز شد. مقارن با این لحظه، هرات- که امانیست ها در نظر داشتند آن را به یکی از اصلی ترین پایگاه های خود مبدل سازند، به کانون تنش ها مبدل شده بود: سرهنگ عبدالرحمان- که از سوی امان الله به عنوان فرمانده پادگاه هرات گماشته شده بود، در حادثه برخورد با سپاهیان کشته شد. محمد غوث خان که به این پست گماشته شد، می بایستی دسته ویژه را به قندهار نزد شاه می برد. دقیق تر به گونه یی که از اسناد بر می آید، برای یاری رساندن به دسته مختلط افغانی- شوروی، چرخی- پریماکف- که قرار بود از محور مزار شریف به کابل یورش ببرند.
پس از عبدالرحمان خان، خسرش (پدر زنش) محمد ابراهیم خان- استاندار هرات و ماما (دایی) امان الله خان نیز کشته شد. این بود که محمد غوث خان– هوادار قدیمی امان الله خان در پیامد این رویدادها برای چندی دیکتاتور نظامی هرات گردید. مگر او نتوانست با شجاع الدوله استاندار نو که در اواخر ماه مارچ به هرات آمده بود،؛ زبان مشترک بیابد. چون خود مدعی رهبری ولایت هرات بود و در عمل آن را اشغال نموده بود. شجاع الدوله دومین بار بود که از سوی امان الله به این کرسی گماشته می شد.
مارش دسته های او در چنین اوضاعی به سوی میمنه پیامد تراژیکی به همراه داشت: در نزديکي شهر قلعه نو- مرکز استان بادغیس، سپاهيان محمد غوث خان (بيشتر تاجيک تبار)، تقريبا يکسره به نيروهاي مهاجم به هرات از سوي ميمنه به فرماندهي جنرال عبدالرحيم خان [نايب سالار-گ.] تسليم شدند. عبدالرحيم خان هوادار بچه سقاء به سمت رياست تنظيميه (کميسيون اصلاحات) هرات گماشته شده بود. او تا اين دم، کودتاهايي پيروزمندانه يي به سود امیر [حبیب الله کلکانی-گ.] در مزار شريف و ميمنه کرده بود. باز مانده هاي دسته هاي م. غوث خان که شمارشان به 104 نفر(از جمله خود وي و خويشاندانش) مي رسيد، به سوي مرز گريختند که در آن جا در اواخر اپريل از سوي مرزبانان شوروي بازداشت شدند.
اين گونه، برنامه جنگ پيروزمند در شمال افغانستان آغاز به رو به رو شدن با شکست نمود.[212]هر چند روشن بود، نتيجه نهايي آن به ماموريت گروه هاي اصلي به ترکستان افغاني، بستگی داشت.
هواداران امان الله خان با بهره گیری از ضعف مسوولان بومی و با پخش آوازه ها در باره عملیات قریب الوقوع از خارج آغاز به راه اندازی کار پویای زیرزمینی نمودند: آن ها را سازمانی را ایجاد نمودند متشکل از نمایندگانی روشنفکران، برخی از بازرگانان (که در واقع این کارزار را تمویل می نمودند) و شماری از کارمندان.
آن ها با شمار بسیاری از شهرها و روستاها در شمال افغانستان ارتباط برقرار ساختند: اندخوی، بلخ، شبرغان، میمنه و... در میان رهبران سازمان از محمد سعید، عظیم جان (پسر استاندار پیشین قندهار- فرماندار پیشین تاشقرغان) و... نام می بردند.
نقش پویایی را در پر تنش شدن اوضاع در ناحیه مزار شریف سپاهیان هزاره تبار پادگان محلی بازی نمودند: در میانه های ماه اپریل، بیش از1000 تن از هزاره ها از شهر گریختند و به دسته فرمانده پیشین پلیس- عطا محمد خان که از هواداران امانیه بود، پیوستند که برای سازماندهی مقاومت در برابر کوهستانی ها هنوز در زمستان 1929 تلاش می ورزید. اما ناگزیر به ترک مواضع خود تا فرا رسیدن فرصت مناسب، گردیده بود و اینک آمدن غلام نبی خان چنین فرصتی را برای او فراهم آورده بود.
به تاریخ 22 اپریل 1929، در پی ساعت ها نبرد در دژ سیاهگرد، غلام نبی خان چرخی شهر مزار شریف را گرفت. مقارن با این لحظه، جمعیت آن ها به پیمانه چشمگیری افزایش یافت و چنانی که علی احمد می نویسد حتا با پیوستن شماری از مهاجران ترکمن.[213]
با این که گردانندگان مزار در باره پیشروی دشمن به سوی شهر آگاهی داشتند، قادر به سازماندهی مقاومت نگردیده و سپاهیان آن ها شتابان به سوی دهدادی و تاشقرغان گریختند. بی آن که حتا مجال بیابند خزانه را با خود ببرند.
میرزا قاسم خان- استاندار مزار، سیاستمدار سرشناس و بازرگان تاجیک تبار– از نخستین گماشتگان بچه سقاء در مزار شریف، ناگزیر گردید پابرهنه از شهر بگریزد. او شب گذشته با وایزاگر (Veyzager)- قنسول شوروی در مزار شریف (که از برنامه های مسکو بیخی آگاهی نداشت و این گونه بی آن که آگاه باشد، در وضع بس مخاطره آمیزی قرار گرفته بود)، گفتگوی ناخوشایندی داشت. تنها یورش سریع و پیروزمند دسته مختلط افغان- شوروی به شهر وایزاگر و زیر دستان او را نجات داد.
پسان ها يک شاهد روسي– کارمند استخبارات زير زميني در مزار شريف به خاطر مي آورد: «به رغم آن که به دسته ها دستور داده شده بود در افغانستان به زبان روسي گپ نزنند، پس از اشغال مزار شريف در خيابان ها گاهگاهي فحش روسي شنيده مي شد. هواپيماها گستاخانه، حتا بدون آن که ستاره هاي بال هاي خود (نشانه هاي نيروي هوايي شوروي) را رنگ نمايند، هر روز بر فراز منطقه دشمن به پرواز در مي آمدند و بمباري مي کردند».[214]
به هر رو، هیات نمایندگان باشندگان بومی به پیشواز استاندار نو- غلام نبی خان چرخی شتافتند و در شهر اندکی آرامش فرمانفرما گردید. مگر، به تعويق افتادن يورش بعدي، به هواداران بچه سقاء امکان داد به سرعت و به گونه عملياتي نيروهاي خود را بازآرايي کنند و تا جايي هم دست به پاتک بيازند.
دشواری در این هم بود که باشندگان بومي- بيشتر، اقليت هاي تباري که هرگز مشتاق بازگشت امان الله نبودند، و گذشته از آن از مداخله شوروي هم به خشم آمده بودند، روشن بود از غلام نبي پشتيباني ننمودند. اين در حالي بود که امانيست ها خود با گرفتن شهر، هيچ چيزي نوي به مردم پيشنهاد نکردند. انديشه حمايت از امان الله نيز خيلي دير، هم آن بر اساس توصيه همان دفتر سياسي کميته مرکزي حزب سرتاسري کمونيستي روسيه (بلشويک) مطرح گرديد: از نام غلام نبي پيام هايي با شرح سرشت رويدادهاي روان و فراخوان حمايت از وي در مبارزه در برابر بچهء سقاء پخش گرديد.[215]
پيش نويس هاي اسناد تبليغي آن دوره از سوي امانيست ها، با مشارکت بلافصل رهبران شوروي تدوين مي گرديد. براي مثال، صديق خان چرخي که فراخوان عنواني باشندگان ترکستان افغاني را تدوين نموده بود، پس از گفتگو با کاراخان- معاون کميسارياي خلق در امور خارجه و واراشيلف- رييس اداره نظامي، در متن آن، تزهايي مبني بر احترام به آيين هاي مذهبي، نقش آموزش و همسایگی نیک و روابط سنتي ميان دو کشور را گنجانيد.[216]
روش های سنتی نیز به کار بسته می شد: به عنوان مثال، برای سربازان دشمن حقوق ماهانه 25 روپیه و دادن چهار سیر گندم، افزایش فوق العاده درجات نظامی و ... وعده داده می شد.
هر چه بود، گره از کار فروبسته گشوده نمي شد. پريماکف به مقامات گزارش داد: «عمليات جنگي همچون اقدامات گروه سواره نظام کوچک برنامه ريزي شده بود که در روند کار رزمي مي بايستي به تشکيلات بزرگ تحول مي يافت، مگر از همان روزهاي اول ناگزير با خصومت باشندگان خشمگين رو به رو شد.[217]
در اوخر ماه اپريل، نيروهاي تقويتي شوروي در يک تلاش ناموفق کوشيدند به مزار شريف رخنه کنند. در آن هنگام، ناگزير گرديدند پارتي جديد مهامات جنگي و تیربارها را با هواپيما از راه هوا برسانند.
سازماندهي عمومي عمليات نیز نا به سامان و نا به هنجار بود. به ويژه هماهنگي و تعامل میان نيروهاي همدست افغاني و شوروي. غلام نبی ناگزير گرديد با گسیل تلگرام ها از طريق سفارت خود در مسکو تقاضاي نیروهای تقویتی نمايد که به نوبه خود این تلگرام ها به برادرش غلام صديق می رسید (حتا هرگاه او براي مثال در آلمان می بود- چیزی که در گرماگرم نبردها در مزار شریف رخ داد).
غلام صدیق در زمینه با مقامات مسوول کمیساریای خلق در امور خارجی تماس می گرفت که راندمان موضوع را تا به پایان با نظامیان، و مسوولان اطلاعاتی و ... پیش می بردند.
چنین بود روند دست و پا گیر هماهنگی عملیات از مرکز. اما دشواری های بسیاری در خود کار زار جنگی در مرز نیز برخاسته بود. برای مثال، به تقصیر شاخه مرو وزارت خارجه، نیروهای تقویتی برای غلام نبی خان (گروهی متشکل از 100 تن از افغان ها)[218] متوقف گردیده بود. اوضاع همانندی با تحویلدهی جنگ افزارهای تخصیص داده شده برای دسته های افغانی نیز پدید آمده بود.
وضعيت امانيست ها در شمال، مقارن با اوايل ماه مي، هنگامي که ابراهيم بيک لقي- رهبر گريزي باسماچي هاي آسياي ميانه در افغانستان، با دسته هاي جنگي اش، به ياري حکومت سرنگون شده در مزار شريف شتافت، از اين هم بدتر شد. مزار شريف محاصره شده و از منابع آب و خواربار محروم گرديد. بازارها همه بسته شدند و زندگي از تکاپو ايستاد.
پریماکف باز هم تقاضای نیروهای تقویتی و مهمات و ساز و برگ کرد. از جمله نارنجک های گازی ایپریتی. مگر این بار چیزی به دست نیاورد.[219]
در اين اوضاع، غلام نبي خان چرخي- فرمانده نظامي مزار شريف، به تدبيرهاي سخت ابزاري و خشونتبار متوسل شد: به تاريخ يکم ماه مي به دستور او شش تن از پوياترين مخالفان امان الله در ملاي عام تيرباران شدند. اما سرکوبگري و خشونت نمي توانست گره از کار فروبسته او بگشايد.
غلام نبي، پيهم، تلگرام هاي نوميدانه يي به مسکو که آن جا برادر پريشان و نگران ديگرش- غلام صديق بسر مي برد، مي فرستاد.
در این جا متن یکی از این تلگرام های آذرخش آسا را که به تاریخ 2 ماه می 1929 فرستاده شده بود، می آوریم:
1. مزار به محاصره در آمده است.
2. به روی ما آب را بسته اند- [منظور از نهر دهدادی است-گ.]
3. مهمات، تفنگ و ساز و برگ نداریم.
4. در نتیجه تبلیغات... موفق به جمع آوری بسیاری از مردم شده ایم، اما برای آن ها سلاح نداریم.
5. حریف با گذشت هر روز قوی تر می شود. در دهدادی سلاح بسیار دارند.
6. جنگ روز و شب روان است.
7. هرگاه کمک نفرستید، همه می میریم. من برای زندگی خود افسوس نمی خورم مگر درد آور است که همه چیز از دست می رود.[220]
غلام صديق نوميد به دامان و. تسوکرمان- مسوول بخش خاور ميانه کميسارياي خلق در امور خارجه، چنگ انداخت. مگر او در چنين مسايل مهم، هيچ صلاحيتي نداشت. ل. کاراخان (قره خان)- معاون پر قدرت کميسارياي خلق در امور خارجه که در تئاتر دوستي در مسکو بنام بود، بيشتر نيمه هاي شب، دير به خانه مي آمد و وزير افغان جز اين که تا بامداد در خودرو (موتر) منتظر معاون خوشگذران بماند، راه ديگري نداشت. در اين حال، او به خوشباوري خود نفرين فرستاد و به سرنوشت برادرش افسوس خورد. او را به همين پيمانه، برپايي هنگامه محتمل مداخله شوروي نگران مي ساخت. در اين نگراني، تسوکرمان هم با او شريک بود: «بچهء سقاء دلايل و قراين روشن مداخله ما را به دست مي آورد- اسيران روسي .... حتا مرده هاي سربازان ما مي توانند به عنوان دلايل انکار ناپذير ارزيابي گردند».[221]
هرچه بود، خوشبختانه به زودي واکنش خوبی نشان داده شد: به تاريخ پنجم مي از طريق مرز دومين دسته متشکل از 400 سپاهي شوروي، مجهز با شش دستگاه توپ و هشت قبضه تیربار گسيل گرديد. بر مواضع هواداران امير [حبيب الله کلکاني- گ.] نيز ضربات هوايي وارد آورده شد.[222]
چند روز بعد، دفتر سياسي حزب سرتاسري کمونيستي روسيه (بلشويک) يک رشته تدبيرهاي فوري را براي گشودن گره فروبسته افغاني اتخاذ نمود که در ميان اين تدبيرها، انجام مانورها براي پنهان نگهداشتن دست داشتن شوروي ها در عمليات مزار، جايگاه برجسته داشت.
پياده ساختن تدبيرهاي زير در نظر بود:
1- پخش گزارش هايي در رسانه ها مبني بر رخنه باندهاي ابراهيم بيک به سرزمين شوروي و پرداختن آنان به تاراجگري و چپاول دار و ندار مردم.
2- پخش گزارش هایی در رسانه ها مبنی بر این که باندهای مربوط شماری از سر دسته ها با بستن رودخانه، شهر مزار شریف را از آب محروم ساخته اند و به همین علت نبی خان باند ها و چیدمان آن ها را بمباران نموده است و نیز این واقعیت است که باندها تفنگ های ساخت بریتانیا دارند.
3- فروختن هواپيما به افغان ها در ازای پول نقد. زدن نشانه های افغانی بر بدنه های هواپیماها. باید بی درنگ به آموزشدهی خلبانان افغانی پرداخت با این سنجش که پس از یک ماه خلبان ما را افغان ها بتوانند تعویض نمایند.
4- باید کار به گونه یی پیش برده شود که دیگر در تلگرام ها و پیام های رادیویی امضاء های روسی دیده نشود (مانند: دئبنکو، وروشیلف، سوکولسکی و ...) و تنها نام های افغانی و ترکی به کار برده شودذ( مانند ابراهیم، صادق و ...)
5- پخش اعلامیه و فراخوان از نام غلام صديق خان يا امان الله خان در باره اسلام، استقلال و مبارزه با شبکه هاي جاسوسي بريتانيا؛ توسعه بازرگانی، لغو موقت گرفتن مالیه از دهقانان و ...
باید این اعلامیه تکثیر و با هواپیماها پخش گردد و سپس هم چاپ گردد.
6- وایزاگر Veyzager(قنسول شوروی در مزار شریف) فرا خوانده شود.
7- پیک هایی نزد نادر خان و امان الله گسیل گردد.
8- برگردانيدن بی درنگ دسته رزمي پنجصد نفری شوروي پس از گرفتن پادگان دهدادي در مزار شريف
9- سربازان ما نباید به هرات فرستاده شوند. به وروشیلف رهنمود داده شود تا در باره مساله هرات بیندیشد.
10- نظارت بر انجام این تصمیم ها به دوش رفیق وروشیلف گذاشته شود.[223]
باريکي، شکنندگی و حساسیت اوضاع و خطر دگرديسي آن به يک هنگامه و رسوایی بين المللي، موقعیت دشوار امانيست ها در مزارشريف، همدستان شوروي آن ها را با گذشت تر نکرد- آن ها به گونه يي رفتار مي کردند که گويي با انجام يک معامله بازرگاني روبرو باشند. در ازاي فروش سه فروند هواپيماي يونکرس، 108110 روبل طلايي گرفته بودند، در اين حال، هيچ تخفیف یا يارانه يي در نظر گرفته نشده بود. براي پرداخت بي درنگ پول هواپيماها، از تاشکنت با پرواز ويژه به محل استقرار نيروهاي غلام نبي، هواپيمايي سازمان داده شده بود. در يادداشت کاري برزين- مسوول اداره اطلاعات ستاد ارتش سرخ، به گونه شگفتي برانگيزي خاطر نشان ساخته مي شود که «هواپيما ها در ازاي پول پرداختي، فرستاده مي شود».[224] از همين سند، چنين بر مي آيد که هواپيماهاي فروخته شده مي بايستي چندي از سوي پرسنل شوروي با تعويض آتيه آن ها با پرسنل افغاني سرويس گردد.
در آغاز، دو خلبان آموزش دیده افغانی را به دسترس غلام نبی خان گذاشتند و سپس 10-12 نفر دیگر قرار بود کورس های کوتاهمدت هوایی را در تاشکنت سپری می نمودند.
چنانی که يادآور گرديديم، در عمليات مزار، دو دسته رزمي شوروي درگير شده بودند: يکي از آن ها مي بايستي از راه آقچه- اندخوي به سرزمين شوروي بر مي گرديد و بر سر راه خود اين منطقه مرزي را از هواداران امير حبيب الله کلکاني پاکسازي مي کرد. براي تصرف ميمنه و زير پوشش گرفتن غلام نبي خان از محور هرات، با غوث الدين خان همکاري صورت مي گرفت که نيروهايش(سخن، به گمان بسيار، بر سر بخش هايي از نيروهاي هاي باقي مانده وي از هرات است که در ماه اپريل در حومه قلعه نو در هم کوبیده شده و سپس از سوي مرزبانان شوروي بازداشت شده بودند) را در برنامه بود تا 500-600 نفر افزايش دهند و آتشبارهاي توپخانه يي و نيز ده ميل مسلسل و همچنين شمار مربي و رايزن در اختيار او بگذارند.
جنرال بازداشت شده که چندي در کوشکا بسر مي برد، در پي به دست آوردن اجازه از حکومت شوروي براي رفتن به افغانستان بود و ظاهرا به بهانه انجام دستورهاي شجاع الدوله، استاندار نو هرات.
در عمل، محمد غوث خان سه واريانت داشت:
1- بازگشت به هرات در صورت توافق شجاع الدوله و بودن نظر مساعد مردم؛
2- انتقال دسته هاي او با راه آهن تا ترمز و پيوستن با نيروهاي غلام نبي خان که در آن هنگام در مزار شريف بود.
3- رفتن به فراه از راه هرات، هرگاه وضع به او امکان ماندن در هرات را نمي داد.[225]
مگر، هيچ يکي از اين واريانت ها تحقق نيافتند: شجاع الدوله در اوايل مي ناگزير گرديد هرات را به نايب سالار عبدالرحيم خان صافي واگذار نمايد و خود از شهر بگريزد و فرماندهي شوروي براي کاهش دادن تنش ها ميان عبدالرحيم خان و محمد غوث خان، محمد غوث را به دور از مرز، به عشق آباد فرستاد.
آن چه که مربوط به غلام نبي مي شود، گروه اعزامي اول شوروي براي چندي نزد او ماندگار شد. گاهي اين دسته را براي ايجاد گروه هاي مختلط (پياده نظام، سواره نظام، توپخانه، تیربار) که توانایی پیشبرد اقدامات مستقل در محورهاي جداگانه را داشتند، مي گماشتند که با اين کار، طرح قبلي مبني بر تشیکل نيروهاي ضربتي که شمار آن مي بايستي تا شمار نفرات يک لشکر نظامي بالا مي رفت؛ بر هم مي خورد. همچنان يک رشته تدبيرهاي دفاعي(چون اشغال گردنه (کتل) در راه کابل- مزار شريف،[226]براي جلوگيري از آمدن نيروهاي سيد حسين- سپهسالار امير حبيب الله بچه سقاء و مانند آن) نيز در نظر گرفته مي شد.
يعني در کل، با تدبيرهاي برشمرده شده در بالا، عملا، تاکتيک هاي جنگي در شمال افغانستان از ريشه دگرگون مي شد. اين کار امکان مي داد تا جايي پيروزي عمليات باهمي افغاني- شوروي را در افغانستان شمالي گسترش بخشيد: در جريان ماه مي سال 1929 غلام نبي کنترل يک رشته نقاط افعانستان شمالي را در دست گرفته بود (پريماکف مقارن اين زمان، ديگر به شوروي فرا خوانده شده بود).
پيروزي هاي نو امانيست ها به سبب پيوستن هزاره ها از جمع واحدهاي رزمي امير حبيب الله کلکاني به جمع آن ها ممکن گرديده بود. نقش معيني را در اين امر، آوازه هاي بزرگنمايي شده مگر ديرتر پخش شده در باره پيروزي هاي غلام نبي بازي کردند: به اين علت، براي مثال، يک رشته کودتاها به سود امانيست ها در ولايت قطغن- بدخشان، در مرکز آن- خان آباد و چند نقطه مسکوني کوچکتر رخ داده بود.
امانيست ها هنوز سرمست باده پيروزي هاي راستين نظامي بودند (آن ها، براي مثال، در نزديکي تاشقرغان نيروهاي سيد حسين را درهم کوفته بودند) که گردون از آن ها رو گردانيد و بخت و اقبال پيروزي نظامي ايشان فروخوابيد. هر چه بود،آن ها موفق نشدند بي تفاوتي و خصومت انبوه باشندگان استان هاي شمالي (ازبيک ها، تاجيک ها، ترکمن ها و نمايندگان ديگر اقليت هاي تباري را) مهار کنند. براي کمک به سيدحسين، نيروهاي کمکي به خان آباد به نزديک شدن ادامه مي دادند. در منطقه اندخوي- آقچه گروه هاي بزرگ ترکمن هاي مهاجر گرد مي آمدندکه قصد اشغال مستقيم مزار شريف و نابود ساختن گروه هاي غلام نبي را داشتند. اما در اين کارزار، به گونه غير منتظره براي همه، خود امان الله عملا نقطه پاياني گذاشت: او که از هم ميهنان خود نوميد شده بود و نمي توانست مبارزه هواداران خود را در گستره همه کشور سازماندهي کند؛ به تاريخ 23 ماه مي افغانستان را براي هميش پدرود گفت.
نيروهاي غلام نبي خان که در محيط مخاصم در انزوا عمل مي کردند، چشم انداز سياسي را هم از دست دادند. وانگهي پيشوا (غلام نبي خان) براي آن ها حق انتخاب ماندن در ميهن يا جستجوي پناهگاه در آن سوي ديگر مرز افغاني- شوري را داد. خود وي به تاريخ 31 مي 1929 با گروه کوچکي از هوادارانش (اندکي بيش از 100 نفر) به سرزمين شوروي بازگشت، که با خشونت در سطحي برابر با ديگر اشتراک کنندگان افغاني عمليات بازداشت گرديد.[227]
پيش از اين، به تاريخ 28 مي دسته شوروي نيز فراخوانده شده بود که تلفات کلي آن (کشته و زخمي) به 120 نفر مي رسيد. آنچه مربوط مي گردد به افغاني ها، باشندگان بومي استان هاي شمالي، شرکت کنندگان جنگ از دو طرف- امانيست ها و سقاویست ها- به خاطر اين ماجراجويي هزاران زندگي پرداختند.
اقدامات رزمي پويا در شمال و پخش آوازه ها در باره شرکت مستقيم شوروي در نبردها موجب بر انگيختن نگراني جدي دولت کابل شد: اداره سياست خارجي بچه سقاء به کادار (شارژ د آفير) شوروي- ا. ريکس، به گونه مقتضي برخورد کرد. ديپلمات هاي شوروي در کابل در وضع بس دشوار و حتا خطرناکي قرار گرفته بودند و هيچ چاره ديگري جز اين نداشتند که «آوازه هاي تحريک آميز» را رد کنند و حتا به وارد آوردن اتهامات متقابل مبني بر همراهي [جانب افغاني-گ.] با يورش هاي دهشت افگنانه دسته هاي باسماچي ها به سرزمين شوروي دست يازند.
در پیش نویس یادداشت پاسخی سفارت شوروی که از مسکو به کابل گسیل گردیده بود، گفته می شد:
1- به حکومت شوروی نه محل عبور غلام نبی خان از مرز و نه منبع دریافت سلاح های او نه روشن است و نه می تواند روشن باشد.
2- ...
3- حکومت شوروی با قاطعانه ترین وجه اعلام می نماید که که طی همه سالیان جنگ داخلی در افغانستان هیچ هواپیمای شوروی بدون اجازه حکومت کابل بر فراز آسمان خاک افغانیستان پرواز ننموده است.
4- حکومت شوروی در هماهنگی کامل با تعهدات آن مطابق قرار داد 1921 و پیمان 1926 پغمان به گونه بلا انحراف بر موقف عدم مداخله کامل در امور داخلی افغانستان و احترام به استقلال افغانستان است.[228]
مگر بزرگترين ترفندي که رژيم کابل به آن دست يازيد، تقاضاي دگرباره به رسميت شناختن ديپلماتيک رژيم از سوي شوروي بود. با آن که بچه سقاء به تاريخ 26 مي در پايتخت گردهمايي يي را با اشتراک شمار زيادي از هواداران خود که خواستار جنگ با شوروي بودند، برپا کرد.
خواست هاي کابل در عرصه سياست خارجي نوميد کننده هم نبودند: در ترازهای گوناگون رهبري شوروي آماده برپايي مناسبات با رژيم کابل بودند. براي نمونه، در نشست کميسارياي خلق در امور خارجه به تاريخ 3 جون1929 تصميم گرفته شده بود که »به آي. ريکس رهنمود داده شود با تاکيد بر عدم مداخله ما در جنگ داخلي در افغانستان، به بچهء سقاء افاده بدهد که در صورت استحکام و گسترش حاکميت او، به رسميت شناختن رژيمش از سوي شوروي، نامحتمل نمي باشد».[229]
با رفتن گروه هاي رزمي غلام نبي خان از استان هاي شمالي، در اين استان ها خلاي قدرت و پراگندگي پديد آمد. براي نمونه، مزار شريف سه روز آزگار به باد تاراج زندانيان تازه از بند رسته (بيشتر کوهستاني ها) گرفته شد که به زودي گروه هاي هزاره را از شهر بيرون راندند. شهر و عملا سراسر استان واقعا در هرج و مرج فرو رفت.
برای پایان بخشیدن به این همه، ریش سپیدان بومی حکومت موقتی را برای ولایت برگزیدند.[230]
ميرزا قاسم خان- سر از اوخر فبروري 1929، نماينده اصلی پيشين امير حبيب الله – بچه سقاء در ترکستان افغاني که چندي هم سرپرست استاندار نظامي مزار شريف بود، از سوي شهريان، با شرط جلوگيري از خونريزي هاي تازه به اين شهر دعوت شد- چيزي او که در باره آن به قرآن سوگند خورد. او با يک هزار جنگجوي ترکمن وارد شهر شد و آغاز به گفتگو با اداره محلي در باره شامل ساختن سپاهيان خود در پادگان نظامي به عنوان نيروهاي منظم کرد. مگر به او به اين دليل پاسخ منفي دادند که چنين واحدهاي اجيري، قبلا از جمع هزاره ها تشکيل شده است.
مگر در فرجام، هر چه بود، ترکمن ها شامل واحدهاي نظامي از پيش تشکيل شده گرديدند و خود ميرزا قاسم خان شامل اداره نو ولايت شد.
اين ارگان موقت بومي خود گردان منطقه يي، حسن نيت خود را نسبت به کابل اعلام کرد– اعضاي آن حتا از بچهء سقاء درخواست کردند تا به مزارشريف استاندار نظامي نوي بفرستد. همراه با [231] آن، حکومت نو و تاجران بومي مايل به پيشگيري مشي مستقلانه، از جمله در مسايل مناسبات سياست خارجي؛ بودند: براي مثال؛ روشن است که ميرزا قاسم خان به رييس بخش منطقه يي نمايندگي کميسارياي خلق در امور خارجه سرخان دريا با تقاضاي گسيل سريع نمايندگي ديپلماتيک شوروي به مزار شريف، و نيز از سر گيري روابط تجاري با شوروي، رو آورد.
شايان يادآوري است که چنين نرمشي را ميرزا قاسم خان- يکي از سرسخت ترين سقاءيست ها – نماينده ارشد پيشين بچه سقاء در ترکستان افغاني (که پسان ها در اپريل 1929 در هنگام نا به ساماني هاي مزارشريف از اين شهر گريخته بود و براي چندي در ريگزارهاي اندخوي پنهان شده و در آن جا با ايشان خليفه - رهبر ترکمن ها آمادگي مي گرفت تا بر نيروهاي غلام نبي خان ضد حمله يي را سامان دهد)، نشان داده بود. شعار ميرزا قاسم خان گرفتن مزارشريف و اعلام غزوه در برابر روس ها- حاميان غلام نبي خان بود.
اما اين سياستمدار بانفوذ، و نه تنها او؛ فراموش نکرد پسان ها از خم و پيچ هاي عمليات بهاري سال 1929، به ويژه در باره جنگ افزارهايي ضبط شده از سوي غلام نبي خان از زاردخانه هاي محلي، که براي هميشه در انبارهاي يگان هاي نوار مرزي شوروي براي هميشه «ماندگار» شدند، يادآوري نکند. بازگردانيدن اين جنگ افزارها يا جبران بايسته آن با ارايه کمک هاي مادي، ساليان دراز به عنوان يکي از شرط هاي عادي سازي روابط دو جانبه، از سوي حکومت روي کار آمده پس از واژگوني امانيست ها عنوان مي شد.
در اين ميان، دردسر به همين پيمانه بزرگ معنوي- رواني، تباري و اجتماعي به مفهوم وسيع اين کلمه را پيامدهاي ديگر عمليات باهمي، به بار آورده بود. اين پيامدها بيشتر مسلم بودند: در آسياي ميانه شوروي، در گام نخست، در نواحي مرزي، چندين صد نفر از دست داشتگان در «لشکر کشي شمال» سرازير شده بودند. نزديک به150 نفر که با غلام نبي خان آمده بودند؛ در تاشکنت ماندگار شده بودند. بيش از 100 نفر با گروه محمد غوث خان آمده بودند که پس از بازداشت به عشق آباد برده شدند. سر انجام، ده ها تن از هواران امان الله خان که از اروپا وارد شوروي شده بودند، چه رسد به اشخاص ساده (کارگران، بازرگانان، ساربانان، کاروانسراچی ها و مزدوران گريزي) يا کسان ديگري که دست روزگار تصادفي آنان را به عمليات افغانستان کشانيده بود. خود غلام نبي نيز در وضع سختي افتاده بود: انبوه خشمگين هم ميهنان آواره و بي سر و سامانش، نزديک بود او و برادرش- غلام جيلاني را بکشند.
سفیر خود ادارات گوناگون شوروی را متهم نموده و از آنان می خواست تا به او در آغاز اشیای شخصی اش را باز گردانند و سپس هم اموال بسیار ارزنده مانند سه هزار پوست قره گل را، که او به شرکت «افگان- روس» داده بود یا معادل آن- پول با سود آن به میزان 15 هزار روبل را.[232]
محمد غوث خان- فرمانده گروه دوم افغاني نيز با وضع دشواري روبرو شده بود. این جنرال چند بار در روز به نمایندگی مرزی کمیساریای خلق در امور خارجی دیده می شد که و خواهش می کرد تا 25 راس اسب او را برايش بازگردانند تا با فروختن آن ها ترمز را ترک گويد. پسان ها وي را به درون سرزمين شوروي بردند.
ساربانان کاروان هايي که در سراسر کارزار در خدمت غلام نبي خان بودند، با شکيبايي در باره 203 راس اسب و 21 راس خر خود، يادآور مي شدند.[233]
دیپلمات های شوروی در منطقه (آسیای میانه و افغانستان) نخستین کسانی بودند که زنگ های خطر را در باره وضع نوميدانه کساني که دست سرنوشت آنان را به اين چنين روزگار بس دشوار انداخته بود به صدا در آوردند. بانو آ. وینوگرادوا– نماینده منطقه یی کمیسیاریای خلق در امور خارجی در تاشکنت، بیشر از هر کسی به گونه برجسته و همه جانبه مشکل افغانی ها را برای مسکو مطرح و بر سرشت انساندوستانه، حقوقی، اجتماعی و سیاسی آن تاکید ورزید: («[کمک به-گ.] گریزیان زیانمند شده افغان»، پذیرش افغان ها برای ادامه تحصیل و یا کار در شوروی، ایجاد سازمان مهاجران سیاسی از بانفوذ ترین شخصیت ها، پیکربندی ها و گروه های متمایل به همکاری) و ...[234]
بيشترين ناخشنودي اين ديپلمات ها را جوانان تحصيل کرده و افسران کادري افغاني و نيز دانش آموزان پيشين آموزشگاه هاي نظامي شوروي- دسته هاي آگاهتري که در عمليات باهمي شرکت داشتند، به خاطر بروکراتيزم و سردرگمي در ادارت شوروي و نيز ديگر دلايل؛ بي سرنوشت مانده و يا در آوارگي و سرگرداني و در به دري در شهرهاي نوار مرزي شوروي پراگنده شده بودند، به بار مي آوردند.
براي نمونه، آوارگان هراتي از گروه محمد غوث خان مي خواستند به ايران بروند. مگر، به خاطر تاخير در به دست آوردن ويزاي ايران، نمي توانستند، بروند. ديپلمات هاي شوروي بر آن بودند تا اين گروه را اصلا براي چندي در شوروي نگه دارند. به خصوص که ايرانيان خود در پي راندن شماري از افغان ها به شمول وزير حربيه و وزير امور داخله پيشين دولت امان الله خان از مشهد بودند. در کميسارياي خلق در امور خارجه، هراس داشتندکه تمرکز مهاجران افغاني در ايران، در آينده «اشتهاي پارس را بر هرات» بر خواهد انگيخت.[235]
نا به هنجاری های ناشی از شکست لشکرکشی به افغانستان، قره خان-معاون کمیساریای خلق در امور خارجی را ناگزیر ساخت ابتکار عمل برای ایجاد کمیته ویژه مشترک برای حل و فصل مسائل مربوط به عملیات افغان- شوروی در افغانستان را به دست بگیرد: در ماه اگست 1929 او یادداشت بایسته را به نایب رییس حکومت گسیل و همچنین طرح خود در زمینه اطلاعات نظامی را به آگاهی او رساند.[236]
فرجام ناکام و ناميمون عمليات و به ويژه رفتار استراتیژیست های کرملن در سرنوشت ساز ترین لحظات، ضربه رواني جدي يي براي امانيست بود. مگر با نداشتن گزينه ديگري، آن ها ناگزير به سرو کار داشتن با مسکو بودند. براي چندي تقريبا تا اواخر تابستان 1929 حلقه رهبري امانيست ها اميدوار بودند که پادشاه پيشين به ميدان مبارزه پويا باز مي گردد- براي مثال، غلام نبي خان مي پنداشت که امان الله از ايتاليا به ترکيه مي آيد و از آن جا مي تواند به مسکو برسد. مگر چنين انديشيه يي به ميل جانب شوروي که ديگر در افغانستان مشي ديگري را پيش گرفته بود، نبود. نادر خان- وزير حربيه پيشين امان الله خان- ناسيوناليست با نفوذ پشتون، در اين برهه، مهره اميد بخش تري مي نمود.
تسوکرمان- مسوول امور خاور میانه در کمیساریای خلق در امور خارجی بر آن بود که بزرگترین چیزی که می توان کرد، این است که نماینده تام الاختیار کورسک در رم با امان الله خان ارتباط برپا نماید و شاید به گونه غیر رسمی به دیدار او برود و به نمایندگی از حکومت شوروی به او ابراز دوستی و همدردی کند و ...[237]
موازی با این، در نظر بود با غلام صدیق خان که در برلین بسر می برد، ارتباط برقرار کرد. این کار را قرار شد کریستینسکی- سفیر شوروی در آلمان انجام می داد و روشن است مناسبات را با غلام نبی خان پس از شکست عملیات در آغاز عادی و سپس پویاتر ساخت.
پیش از این، به تاریخ دوازدهم سپتامبر 1929 در مسکو لیونید استارک- سفیر شوروی که گویا برای چندی به کشور فرا خوانده شده بود، با غلام نبی خان چرخی دیدار کرد. بنا به پافشاری جانب شوروی این دیدار و گفتگو جنبه خصوصی داشت.
نبی خان چرخی تلاش داشت استارک را متقاعد گرداند که او هنوز هم نیروی جدی و امید بخشی در سیمای هواداران و همکاران نزدیک پادشاه پیشین که کنون در ایتالیا بسر می برد، در اختیار دارد. او از موجودیت حزب «امانیه» سخن گفت که برنامه آن- همان برنامه اصلاحات و ساماندهی های شاه پیشین به همان شکلی که پس از سفر خارج وی تدوین گردیده بود (یعنی در رادیکال ترین واریانت آن که موجب دامنه یابی بحران سیاسی در کشور در اواخر 1928 گردید)، است.
نبی خان چرخی- رهبر عملی امانیست ها (امانیه)روشن ساخت، که آن ها صرف نظر از این که سرنوشت شخصی پادشاه پیشین اصلاح طلب(که به باور شان، هنوز هم شانس بازگشت به کشور و سیاست را دارد)؛ چگونه رقم خواهد خورد؛ مایل به کار کردن هستند.
نبی خان رسالت کنونی برای پاییز سال 1929 را کار سازمانی در زمینه بسیج نیرو و در گام نخست برگزاری نشست نزدیک ترین همکاران خود (غلام صدیق، غلام جیلانی و شجاع الدوله) در برلین، جایی که برنامه ریزی شده بود رئوس برنامه عمل در آینده معین گردد و با امان الله مذاکره شود، اعلام نمود.
در این میان، به گونه یی که در بالا یاد آور شدیم، گروه چرخی- هسته ایدئولوژیک و سیاسی- سازمانی امانیه بهره گیری از عامل شوروی را اصولا مهم می شمرد.
با این حال، برنامه های آن به گونه چشمگیری تغییر یافته بود: يکي از طرح هاي تازه پيشنهاد شده از سوي غلام نبي خان، تصرف هرات در گام نخست با وارد آوردن ضربات بعدي بر محور قندهار و کابل را در نظر داشت. عنصر حتمي عمليات طراحي شده، تصرف مزراشريف از طریق میمنه بود که امانيست ها انتظار داشتند پايگاه خود را از حساب ترکمن ها و ازبيک هاي دلسرد شده از بچهء سقاء توسعه بدهند.
امانیست ها به عنوان پایگاه اضافی سریازگیری نورستان را- که باشندگان آن درست مانند ترکستان افغانی- اقلیت های تباری بودند و نسبتا به تازگی، در دوره امیر عبدالرحمان به آیین اسلام گرویده بودند، در نظر گرفته بودند.
در برنامه بود که غلام جیلانی چرخی که از رشته همسرش در نورستان پیوندهای خانوادگی بزرگی داشت، برای راه اندازی کارزار بهار 1930 به آن جا برود و آن را به پایگاهی برای شورش در شمال خاوری کشور مبدل گرداند.
غلام نبی گسیل نیروهای باشنده بیرون از کشور و تمرکز آتیه آن ها را در محور هرات؛ در نظر داشت از طریق پارس عملی سازد.
تمایل قاطعانه رهبری جنبش امانیه و در عین حال، ناآرامی و شوریدگی آن ها، دلایل جدی یی داشت: پس از بیرون رفتن خود امان الله از گردونه مبارزه، ادعای آن ها به رهبری کشور مستلزم آن بود تا ثابت سازند که در مبارزه و رقابت با دیگر نیروهای نظامی و سیاسی که برجسته ترین آن ها در آن برهه خاندان یحیی خیل به رهبری نادر خان شمرده می شد، دست بالایی دارند.
غلام نبی و همکاران وی بایسته می پنداشتند برنامه های خود را هر چه سریع تر پیاده نمایند؛ زیرا اشغال کابل از سوی نادر خان را تا بهار 1930 منتفی نمی دانستند.[238]
آن ها می توانستند تنها در صورت اجرای برنامه خود، بر نوعی از توافق در تقسیم قدرت سنجش داشته باشند و به سخن غلام نبی،چونان وزنه یی در برابر نفوذ انگلستان در افغانستان بر آمد نمایند.
حمايت شوروي در اين گزینه، تنها ارائه کمک هاي مالي و نظامي(تنها به دسترس گذاشتن جنگ افزار) بود[239]. مگر اين گزینه حتا به همين شکل هم از سوي نهادهاي مسوول در مسکو رد گرديد.
کارمندان ديپلماتيک در مسکو، در بيرون انداختن امانيست ها از گردونه سياسي شتاب نداشتند. مگر، با توجه به ضعف سازماني آن ها، با بر زبان آوردن سخنان کلي، آنان را به بازي مي گرفتند و به تار خام مي بستند. اين وضع، در بازگرايي آتيه استراتيژيک اپوزيسيون ليبرال- ناسيونال افغاني، به ويژه خاندان چرخي به سوي اروپا و انتقال مرکز شان به آلمان، جاي آخر را نداشت.
در این میان، رخدادهاي افغاني سال 1929-اوايل سال هاي دهه 1930 به گونه جدي بر سياست خارجي و حتا سياست داخلي شوروي تاثير گذاشتند. در گام نخست، تضعيف قدرت مرکزي در افغانستان و تغيير وضع اقتصادي در اين کشور، در کل و در مناطق جداگانه آن به خصوص ديپلماسي شوروي و نهادهاي بازرگاني خارجي اين کشور را بر انگيخت تا کار را در استان ها و نواحي هم مرز پويا تر سازد.
نخستين اقدام از اين دست، مصوبه دفتر آسياي ميانه کميته مرکزي حزب سراسري کمونيستي روسيه شاخه بلشويک تاريخي 22 اپريل 1929 (سند در روز اشغال شهر مزار شريف از سوي دسته هاي افغاني- شوروي؛ تصويب شده بود) در باره وضع و وظايف آينده کار در مناطق مرزي افغانستان بود. طبق مصوبه در گستره پهناور مرزي که در بر گيرنده مناطق قره لوق، قزل آياق، کرکن و برخي نواحي ديگر بود، کاهش چشمگير ماليات کشاورزي (تا 3/1)، و افزايش وام دهي امتيازي با شرايط سهل و مساعد براي بينوايان و ....، پيش بيني شده بود.
در عين زمان، رژيم فعاليت هاي اقتصادي مهاجران تا اندازه یی سختر شده بود. از نزد آنان مالکيت کاریزها گرفته شده و صدور قره گل و پشم ممنوع شده بود.[240]مگر سختگيري همگاني نبود: براي مثال؛ عشاير افغاني(پشتوني) دراني، و غلزايي مانند گذشته در مرز شوروي به دام چراني مي پرداختند. اين در حالي بود که ماليات براي آن ها تا پنجاه درصد کاهش يافته بود.
زنامنسکي- نماينده تام الاختيار کميسارياي خلق در امور خارجي در ازبيکستان در آستانه فروخفتن جنگ داخلي چنين نتيجه گيري کرد: «مطمين ترين وسيله اجراي وظايفي که در برابر ما گذاشته شده است، توسعه پيوندهاي اقتصادي و کشانيدن حقيقي ولايات شمالي افغانستان به مدار تجارت شوروي است».[241]درست در همان هنگام، در اوايل اکتبر 1929 اجازه بازگشايي نمايندگي تجاري شوروي در مزار شريف، چيزي که خود افغاني ها آن را مي خواستند، داده شد.
پيش از اين، سر از آغاز بهار سال 1929، جانب شوروي آغاز به بهره برجستن از زمينه مساعدي که در نتيجه برهم خوردن پيوندها ميان مناطق جداگانه افغانستان و نيز افغانستان و هند بريتانيايي پيش آمده بود، کرد. سود ويژه يي در بازار با ارزش ترين مواد خام افغاني- قره گل نويد داده مي شد: با بسته شدن راه هاي تجاري به سوي کابل و پيشاور، در مناطق شمالي افغانستان، پارتي هاي زياد قره گل انبار شده بود. بنا به سنجش نمايندگان ديپلماتيک شوروي، ظرفيت دورنمايي بازار قره گل در سال 1929 به 800 هزار تخته پوست مي رسيد که تقريبا 400 هزار تخته آن مي توانست موضوع داد و ستد باهمي با مشارکت شوروي شود.[242]
دستیابی به چنین تراز بالا و ابعاد معاملات در نتیجه ناتوانی خود بازرگانان افغانی و هندی پیش بینی می شد که به دلیل شرایط یاد شده در بالا، پول نقد و کالا در اختیار نداشتند و نمی توانستند در معاملات ارزی چونان رقیب تبارز نمایند.
توجه ويژه يي به مهاجرت های فرامرزي، از جمله به مهاجران نيروي کاري از افغانستان مبذول مي گرديد. با چندي تاخير (در اکتبر1929) مقررات کنترل مهاجران و مکانيزيم هاي اقتصادي بهره جستن از آنان، تدوين شده بود: در موسسات دولتي آمارگيري همه کارگران از افغانستان (و همچنين از ايران) پيش بيني شده بود. همچنان ثبت آن ها هنگام گذر از مرز شرط حتمي اشتغال گرديده بود.
همچنان ترتيب نو محاسبه کاري پرداخت کارمزد با مهاجران اين کتگوري نافذ شد: به آن ها اجازه داده شد که تا بیست و پنج درصد دستمزد خود را به خارج بفرستند و با 30–40 در صد دستمزد در کشور متوقف فيها کالاهاي صنعتي به دست بياورند.[243]اين چنين طبيعي سازي به ميزان معيني مهاجران را به نظام کشاورزي روسيه آسيايي وابسته مي ساخت، با آن که درکل منافع متقابل کارگران و کشورهاي کار فرما را به سنجش مي گرفت.آخرين محدوديت اين که براي شوروي مهم بود تا بيرون بردن چرونس ها(اسکناس ها يا بانکنوت هاي ده روبلي)را به خارج معدود سازد.
بايد اعتراف کرد که کارگران گريزي از افغانستان مسلما براي شوروي سودمند بودند- از آن ها در پنبه کاري و ديگر زمينه هاي توانفرسا کارگرفته مي شد. به اين علت مهاجران کاري از کشور همسايه به شيوه هاي گوناگون تشويق مي شدند. با آن که به گونه يي که از روي اسناد آورده شده در بالا بر مي آيد، اين کار از ديدگاه اداري و اقتصادي تنظيم مي گرديد و ابعاد آن با توجه به بي ثباتي اجتماعي-سياسي يي که سال ها در نوار مرزي افغاني- شوروي حفظ گرديده بود، کنترل مي گرديد.
مگر شیفتگی و تشبث جانب شوروي در محور افغاني نمي توانست مجموع کامل مسايل سابق و به مسايل به سرعت در حال انباشت در سرزمين هاي آسياي ميانه يي خود شوروي را مانند: رکود زندگي اقتصادي، تنش های تباري- سياسي و مهاجرت هاي غير قابل کنترل را حل بکند.
3.2- «کابلستانِ» بچه سقاء (جنوري– اکتبر سال 1929):مشي سياست داخلي و خارجي:
بحران اقتصادي و ناخشنودي روزافزون توده هاي گسترده باشندگان که روحانيت واپسگرا و ديگر نيروهاي مخالف با توانمندي [به آتش آن-گ.] هيمه مي افگندند، در پاييز سال 1928- تابستان سال1929 در عمل عهد امان الله را به پايان خود نزديک مي ساخت. در اين دوره، در سپهر سياسي افغانستان، مهره هاي نو و ديگر نامداري پديدار شدند،که مدعي رهبري و گرهگشايي از مسايل مبرم کشور بودند. کارروايي هاي اين بازيگران در بحران اواخر دهه بيست سده بيستم و همچنان رفتارهاي اشخاص و گروه ها/جنبش ها/ - لايه هايي که مدعي قدرت بودند، اجازه مي دهد در باره يکي از نخستين کوشش هاي جدي اپوزيسيون مبني بر مطرح ساختن الترناتيف خود در زمينه توسعه اجتماعي افغانستان در سده بيست سخن گفت.
يکي از اين مهره ها، حبيب الله– بچهء سقاء و نيروهايي بودندکه از [توان] او براي ايجاد دولت نو«کابلستان» بر ويرانه هاي رژيم امان الله، پشتيباني(در واقع بهره برداري) مي کردند.
و. م. گيلنسن- پژوهنده سرشناس تاريخ شوروي و روابط نظام بين المللي در دوره بين دو جنگ جهاني، در پاسخ به اين پرسش که سرشت اجتماعي- سياسي اين نيروها که توانستند حاکميت خويش را در سرزمين نسبتا وسيع افغانستان پهن کنند، چگونه بود، چنين نتيجه گيري مي کند: «در واقع، امان الله را– اسلامگرايان راديکال- نياکان جنبش کنوني «طالبان»[244]واژگون کردند». تجزيه و تحليل اسناد دست داشته و مجموع کار افغانستان شناسان ميهني و جهاني در خصوص اين مساله و مسايل توسعه معاصر افغانستان، نشان مي دهد که نتيجه گيري و. م. گيلنسن و قرینه سازی یی که از سوي وي انجام شده، به حد اقل تدقيق نياز دارد و بدون سير اساسي در تاريخ کوتاه جنگ ميهني اواخر سال هاي دهه 1920- اوايل سال هاي دهه1930 کشور، دقيق تر در تاريخ تجربه اجتماعي– سياسي، دولت نام نهاد «کابلستان» ممکن نيست.
تبارز بچهء سقاء- نماينده اقليت تباري (تاجيک ها) با خاستگاه اجتماعي پايين، پيامد فروريزي رژيم اماني، ريختيابي چندين مرکز سياسي و اجتماعي اپوزيسيوني در متن به حاشیه رانده شدن روز افزون باشندگان و شيوع رهزني در کشور در کل و در روستاهاي شمالي استان کابل، به ويژه بود.
برخي از منابع شوروي، آغاز جنبش سياسي بچه سقاء را در ميانه هاي ماه نوامبر سال 1928 مي پندارند. گويا همان هنگام، پس از شورش عشاير شينواري در ولايت مشرقي، او براي نخستين بار، خواستار لغو همه اصلاحات امان الله گرديد.[245] مگر نشانه هاي تاکتيک نو سپاهي پيشين قطعه نمونه کابل که او را از ديگر سرکرده هاي واحدهاي نيمه بانديستي کوچک برجسته مي ساخت، در بهار سال 1928 هويدا گرديده بود. بچهء سقاء تنها به تاراج تاجران و کارمندان دولتي بسنده مي کرد و بخشي از آن چه را که به دست مي آورد، به بينوايان مي داد. اين کار، شهرت معيني را براي وي فراهم آورد و حتا امکان داد تا امان الله را وادار به يک رشته عقب نشيني ها نمايد. پادشاه که از سوي شورشيان در خاورکشور، رانده شده بود، حاضر گرديد تا شماري از هواداران بچهء سقاء را رها سازد و خود او را با دادن پول و اسلحه،گويا براي دفاع از نظم موجود به عنوان سرهنگ (غند مشر) بگمارد.[246]
فرمانرواي آينده، برخاسته از ميان توده ها و تاجيک تبار، فرزند امين الله کوهستاني که به نام سقاءي کابلي معروف بود؛ يگانه کس از برادران بود که خدمات رايگان ارايه مي کرد. مادرش از بينوايان کلکان (کوهدامن) بود که چند سال پس از به دنيا آمدن پسرش، درگذشت و پدرش دومين بار، با زني از ميدان، عروسي کرد. پس از چندي، حبيب الله که لقب «بچه سقاء» گرفته بود، نابرادري (برادر اندر) ي پيدا کرد به نام حميد الله که در آينده يکي از همکاران نزديک او شد.
حبيب الله، آدم بسيار مومني بود: او مريد بزرگ جان مجددي در سراي خواجه و شمس الحق مجددي کوهستاني- در روستايي نزديک گلبهار بود. به گفته خليل الله خليلي، يکي از پوياترين بازيگران رويدادهاي اواخر سال هاي دهه 1920- اوايل سال هاي دهه 1930، پيشواي آينده قيام در سال 1921 در کابل، با امير بخارا که در آن هنگام مهاجر و مهمان دولت افغاني بود، آشنا شد و به وي قول داد که به جهاد بخارا- هرگاه چنين نيازي پيدا شود، بپيوندد. به تاييد خليلي، کلکاني به عهد خود وفا کرد و در ماجراجويي بخارايي انور پاشا شرکت کرد و گويا از سوي او تقدير شد.[247]
خدمت سربازي و درجه داري (خورد ظابطي) موفقانه، حبيب الله را از درگيري با گردانندگان رها نکرد- او ناگزير به گريختن به پاره چنار گرديد و سپس چندي را در پيشاور گذارند و به چاي فروشي دست يازيد. حبيب الله، با بازگشت به ميهن، در راه بين شمالي و پايتخت، خيلي زود نامور گردید و مورد توجه روحانيت و رسوخمندان شمالي قرار گرفت.
با برجسته شدن او در محافل شورشي شمالي، مقامات دولتی که نگران شهرت وی گردیده بودند، در پي شکار وي شدند. به نوبه خود بچه سقاء تلاش ورزيد با مخالفان بانفوذ در گرد و بر امان الله، تماس بگيرد. حيات الله- برادر پادشاه و برخي از بلند پايگان دولتي، حاضر شدند به او کمک نمايند. حتا تاريخ سوء قصد به جان شاه، تعيين شده بود. دسيسه نافرجام ماند.آن گاه، بچهء سقاء براي گرفتن بخشايش رسمي از مقامات، براي آخرين بار کوشش کرد: او با اين خواهش، به محمد ولي خان دروازي– همکار نزديک پادشاه که بيشتر در روستاي قلعه مراد بيک براي «هواخوري» مي آمد، رو آورد. شورشي، شايد، به همبستگي تباري با ولي خان تاجيک تبار اميدوار بود. سر انجام، با شرط دست برداشتن از رهگيري، رستگاري يافت و تا هنگامي که ولي خان هنگام سفر پادشاه به خارج، در نيابت سلطنت بود، بچه سقاء به پيمان خود پابند بود.
در آينده، پس از بازگشت امان الله از خارج، اعتماد حکومت به بچهء سقاء از اين هم بيشتر شد تا جايي که به او، حتا يونوفرمي مانند آن چه که براي سپاهيان پادگان ولايت مشرقي (که در آن جا عشاير شينواري شورش کرده بودند)، داده می شد، دادند. مگر بچهء سقاء با پيشوايان شينواري که از سوي روحانيت واپسگرا پشتيباني مي شدند، از سر سازش پيش آمد و در ماه دسامبر سال 1928 آغاز به لشکرکشي به سوي کابل کرد.
به تاريخ 11 دسامبرسال 1928 او به عنوان پادشاه اعلام شد- به اين رويداد، آخوند زاده صاحب تگاب، ملا حميدالله خان و ديگر رهبران ديني کمک زيادي کردند. پس از چند روز، دسته هاي بچه سقاء به بهانهء کمک به دولت، به کابل نزديک شدند و چيزي نمانده بود که آن را بگيرند.
در اين هنگام، مقامات توانستند در برابر سه صد شورشي– صد نفر را که بيشتر آنان افسران و دانشجويان آموزشگاه حربیه بودند، رو در رو آرايش دهند. با اين هم، تلاش هاي نوميدانه شاه در بسيج مردم، براي پاسداري از پايتخت، دستاوردي نداشت. تنها مقادير زياد سلاح در شهر پخش گرديد که به بي نظمي و هرج و مرج دامن زد. امان الله که به دليل اصلاحات توده يي خود، آماج خدنگ هاي مخالفان قرار گرفته، سخت ترسيده بود، با سراسيمگي و ناتواني، عفب نشيني کرد.
او، به تاریخ 9 جنوری 1929، فرماني صادر کرد که بخش بزرگ نوآوري هاي وي را لغو مي کرد و خودٍ ساختار قدرت در افغانستان را به گونه بنيادي تغيير مي داد (ايجاد سنا با حق تصويب همه تصاميم دولت، ايجاد شوراي ملي بازنگري قوانين موجود، برقراري سراسري نهاد محتسبان براي کنترل اخلاق جامعه و مانند آن). مگر، به زودي، براي جلوگيري از خونريزي، به سود برادرش- عنايت الله که در تاريخ افغانستان به عنوان پادشاه «سه روزي» وارد شده است، از تاج و تخت کناره گيري کرد (چون او به تاريخ هفدهم جنوري با توافق سقاوي ها و انگليسي ها، پايتخت را براي پيوستن به امان الله که به قندهار گريخته بود، ترک گفت).
با آن که اصلاحگر نگونبخت و بدشانس- امان الله، پس از اين گونه تحول رويدادها، به سرعت کناره گيري خود را ناديده گرفت و ايجاد دولت «ملي» را اعلام کرد، کشور ديگر عملا به چند مرکز خودمختار و نيمه خودمختار قدرت فروپاشيده بود: افزون بر دولت ملي قندهار امان الله، ناپايدارترين ساختارهایي که ايجاد گرديد و به گونه فرماليته مهم ترين مرکز قدرت وقت گرديد- دولت »کابلستانٍ» بچه سقاء، «جمهوري هراتِ» عبدالرحيم خان نايب سالار، ائتلاف اقليت هاي تباري افغانستان شمالي و مهاجران آسياي ميانه و ...
روي هم رفته، پرهنگامه ترين و بلند پروازانه ترین تلاش سياسي براي جلوکشيدن خود- اقدامات علي احمد خان- خويشاوند امان الله، که براي چندي شوراي دولت را رهبري مي کرد، به شمار مي آيد. علي احمد خان بارکزايي، در آغاز، براي گرفتن دوباره حکومت امان الله در ولايت مشرقي تلاش کرد، مگر با درک بيهودگي اين گونه مساعي، خودش را به عنوان امير اعلام کرد. دادگرانه است اين نکته را يادآور شويم که او در ميان عشاير بومي نفوذ داشت و همچنان تجربه معين ديپلماتيک (از جمله تجربه بين المللي، اما نه بي شايبه) هم داشت و به زبان هاي انگليسي و اردو به رواني سخن مي گفت.
علي احمد، در سايه دسيسه ها و پويايي هاي تفرقه افگنانه، توانست عشاير شينواري را منزوي گرداند. مگر نتوانست نيروهاي زير پرچم خود را کنترل نمايد- آن ها بر جلال آباد يورش برده و آن را تاراج کردند و سپس امير «خود بر افراشته و خود گماشته» را رها کردند. علي احمد، ناگزير به گريختن به پيشاور بود، تا براي يافتن زبان مشترک با مصاحبان (نادر خان و برادران وي) که براي حمله به افغانستان آماده مي شدند، تلاش ورزد. مگر چنين ائتلافي شکل نگرفت. ورود علي احمد به خاک هند بريتانيايي، انگليسي ها را نيز نگران ساخته بود. در اواخر مارچ، علي احمد به اميد آشتي با امان الله، به قندهار رفت. پس از رفتن امان الله از کشور در ماه جون 1929، علي احمد بار ديگر براي دستيابي به تاج و تخت ريسک کرد، اما باز هم شکست خورد و از سوي نيروهاي بچهء سقاء دستگير و به کابل برده و اعدام شد. ل. آدمک، در زمينه چنين نتيجه گيري مي کند: «بازي سياسي او، سرگرمي يي بيش نبود. آن هم يک سرگرمي ناکام».[248]
در فهرست مدعيان تاج و تخت، چندي هم، غوث الدين- پيشواي عشاير احمد زي از ولايت جنوبي نيز خودنمايي کرد. در اين حال، او با بلندپروازي هاي خود، دو بار عرض اندام کرد : در سال 1929 و در اواخر جنگ داخلي، در اوايل سال 1931. در مورد اخير نه بدون اجازه انگليسي ها، چون او در آن برهه، در شهر ديره دون هند بريتانيايي بسر مي برد.
امير «خود گماشته»- بچهء سقاء که ديگر به نام «حبيب الله غازي» خوانده مي شد؛ مدعي بازي کردن نقش فرمانرواي ملي بود. هر چند، بيشتر پيرامونيانش- گروه رنگارنگ زمينداران و خان هاي بزرگ کوهدامن و کوهستان، يعني بخشي از جامعه تاجيک/ تاجيکي شده و بخشي از روحانيون برجسته- شرکت کنندگان کارزار مخالفت با امان الله و نيز ملاهاي ارتجاعي، چنين بلندپروازي هايي داشتند تا خود او.
با همه التقاط(اکلکتيزم) ايدئولوژي و سياست رژيم نو، مشي آشکار آن، تلاش به تعادل در آوردن-کاهش تسلط پشتون ها، به ويژه در عرصه مناسبات قدرت بود. شايد، با همين هدف، نام توپونومي تباري- سياسي «افغانستان» (کشور افغان ها– پشتون ها) به نام گيتاشناختي (جغرافيايي) «کابلستان» عوض شده بود، که به گونه استهزا آميزي مرزهاي سرزميني یی را که از سوي رژيم نو (پايتخت، مناطق شمالي استان کابل و اسما ترکستان افغاني، شمال– غرب و ديگر جاها) کنترل مي گرديد؛ بازتاب مي داد.[249] مگر سياست ملي و مذهبي «کابلستان» هرگز با موازانه برجسته نبود- سرکوب يهوديان (در بلخ و ديگر جاها) به کار عادي مبدل گرديد که باپشتيباني بي چون چراي حکومت جديد و روحانيت انجام مي شد.[250]
اسناد آرشيوي دست داشته و برخي مدارک ديگر، امکان مي دهد گمان زد که عملا الهام دهنده باوري خيزش شمالي ها در برابر امان الله و پسان ها د- فاکتو گرداننده اداره »سقاوي»، شير جان صاحب زاده- وزير دربار بود، که در آستانه رويدادهاي پرداز شده، در کرسي حاکم سراي خواجه و کوهدامن نشسته بود. شير جان، پسر صاحب زاده مير خواجه خان- روحاني پر آوازه قلعه بلند بود که در عهد امير عبدالرحمان خان به هند تبعيد شده بود. مير خواجه، با بازگشت به ميهن، هوادار شهزاده نصرالله خان- برادر امير گرديد و در اين زمينه در مخالفت با امان الله، فرزندان فزونشمار او هم پيوستند. شيرجان همچنين با داشتن روابط با بريتانيايي ها مشهور بود که آن را در طي چندين سال پنهان نکرد. او، در پاييز سال 1928 حتا زنداني هم شد. مگر بعدها به کمک بچه سقاء رها شد.
برادر بزرگ او- عطاء الحق خان که به شهزاده عنايت الله خيلي نزديک بود، در سال 1925 در راس گروه جوانان افغاني به مسکو براي آموزش هوانوردي گسيل گرديده بود. او، پس از باز گشت، به فرماندهي يک هنگ گماشته شد و در آستانه تحولات سال 1929 در سفارت افغانستان در مسکو به عنوان مسوول دانشجويان افغاني در شوروي کار کرد. حبيب الله، پس از تاجگذاري (تاجپوشي)، در آغاز، به وي کرسي فرماندهي نيروي هوايي را داد، مگر بعدها اداره سياست خارجي «کابلستان» را به او سپرد– شايد در اين کار، افزون بر همه، اين نکته که او زبان هاي عربي، اردو، روسي و انگليسي را مي دانست، موثر بوده باشد.
به دو پسر ديگر مير خواجه خان- محمد صديق خان و محمد کريم خان، همچنين کرسي هاي فرماندهي ارتش (نايب سلاري) و رييس پليس مخفي داده شده بود.[251]خاستگاه اين خاندان، روستايي نزديک چاريکار بود. عطاء الحق خان، هيچ گاهي ميانه خوبي با شجاع الدوله که خاستگاه وي از غوربند در همسايگي چاريکار بود، نداشت. اين وضع، به انگليسي ها امکان داد بپندارند که ديپلمات کليدي بچه سقاء، بازي دوگانه يي را پيش مي برد.[252]
در شمار ديگر خانوادهاي کليدي و گردانندگان «کابلستان»، بايسته است چند خاندان ديگر را نيز افزود:
- عبدالقادر خان و عبدالقدوس خان که خواهرشان را به زني بچه سقاء داده بودند (هر دو، به نوبت کرسي وزارت تجارت داشتند).
- خواجه بابو خان که زماني بچه سقاء را پنهان کرده و پناه داده بود، وزارت امور داخله را رهبري مي کرد. برادر او- خواجه مير علم، عضو لويه جرگه سال 1928 - معاون وزير حربيه بود. در رهبري سقاوي، پسران آن ها هم بودند، پسرخواجه بابوخان- ابوخان، از فارغان آموزشگاه هوايي شوروي، نيروي هواي رژيم را فرماندهي مي کرد.
- عبدالغفور خان، زميندار بزرگ از تگاب (خويشاوند همسر عنايت الله خان) وزير داخلهء بچه سقاء بود.
- امور نظامي به دست سيد حسين (زمينداري از کوهدامن، که با بچه سقاء در تاراج هاي سال 1928 نزديک شده بود و معاون او و نايب السلطنه شمرده مي شد)؛ سپرده شده بود.
- امور مالي کابلستان را ميرزا عبدالقيوم- زميندار بومي يي از کوهدامن- کارمند پيشين دولت، انجام مي داد.
- رييس صکوک دربار- سيد احمد بود.
- غلام حضرت- خزانه دار بود (هر چند، امير خزانه دار خود را داشت- ميرزا محمد ايوب خان).
ملک محسن- يار ديرين امير، از هنگام آوارگي، فرمانده کابل شد. برادرش ميرزا محمد اکبر– امور خزانه دولت، و برادر زاده اش- عبدالغني خان، دژبان ارگ، شدند.
- زين العابدين، گمرک «کابلستان» را رياست مي کرد.
برخي از کرسي هاي مسوول را کارمندان بلندپايه پيشين امان الله در دست داشتند:
- عزيز الله خان- رييس پيشين نيروگاه برق در جبل السراج، ورکشاپ ها و توليدات را رياست مي کرد.
- مير هاشم- رييس اداره مالي، به وظايف خود ادامه داد. هرچند هم، در آغاز، بچه سقاء مي خواست غلام حيدر مجددي را به جاي وي بگمارد. او به مامور ماليه پيشين امان الله به دستبرد هنگفت مالي بدگمان بود و تا روشن شدن موضوع، فرمان داد تا او را زنداني کنند. راستش، مير هاشم به تقاضاي محمد صادق مجددي و عمويش- سردار محمد عثمان خان، پس از چندي رها شد، اما ميرزا مجتبي– مستوفي پيشين کوهدامن که به پاکدامني بنام بود، براي تفتيش و بازرسي اداره او (به اعتراف ملک محسن، ميرزا مجتبي حتا يک بار او را به خاطر تلاش براي رشوه ستاني، کتک زده بود)، گماشته شد. ميرزا که در نهان بدخواه «سقاوي ها» بود (او از آن ها حتا مبلغ وام حقيقي يي را که براي تاجران و بازرگانان از سوي رژيم پيشين سپرده شده بود، پنهان کرده بود)؛ روشن است که در کار مير هاشم، هيچ گناهي پيدا نکرد و او هم کرسي خود را حفظ کرد.
- بازوي راست بچه سقاء و در واقع آهنين وي- برادر ناتني (اندر) کوچکش- حميدالله بود،که به سمت جانشيني پادشاه- معين السلطنه در درجه سرداري اعلي گماشته شده بود.
حبيب الله، به ويژه بر کساني که کدام زماني از امان الله رنجيده يا از او بنا به دلايل اصولي جدا شده بودند، تکيه مي کرد. از جمله، خاندان سرداران افغاني- بازماندگان امير دوست محمد خان از طرف دختر- (يحياخيل)، که نامدارترين مهره آن ها- محمد نادر خان– وزير حربيه پيشين امان الله و به حق يکي ازآماده ترين فرماندهان ارتش بود. او تجربه زياد جنگي و حتا ديپلماتيک داشت، اما با پادشاه در مسايل تاکتيکي (سرعت اصلاحات و اقدامات دولت در قبال شورش خوست در سال 1924 ) جدا شد و ناگزير به کناره گيري گرديد.
در سال های اخیر دهه1920، نادر در سيماي يک فرد عادي در نيس، در حومه پاريس زندگي می کرد. هنگامي که در افغانستان درگيري بالا گرفت، بازيگران اصلي «داستان»، هر کسي بنا به دلايل خود، عامل نادر را به سنجش داشتند.
امان الله، اميدوار بود که وزير کنار رفته و سفير، اردوگاه او را تقويت کند. شورشیان- «سقاوي ها»، به نوبه خود، هم کارگيري از او را دست کم براي چندي، به عنوان سپهسالار و يا حتا رييس حکومت انتظار داشتند. براي جلب مخالف بانفوذ، آن ها هياتي را متشکل از خويشاوندان نزديک او: سرداران احمد شاه خان و عبدالعزيز خان، براي سفر به پاريس و نيس و گفتگو با نادر و برادرانش، با پول کافي گسيل داشتند.[253] اما ميانجي ها دير کردند و عملا با آن ها در بمبي برخوردند.
نادر، با آغاز آشوب نو، به سوي ميهنش شتافت. همزمان، بچه سقاء فيصله کرد از شاه محمود- برادر کوچک نادر، براي تبليغات در ميان عشاير خوست که سرکوبي هاي سال 1924- 1925 را فراموش نکرده بودند، بهره گيرد. شاه محمود با تني چند از نزديکانش، از اين ماموريت به عنوان راه گريزي در واقع از اسارت، بهره جستند. در راه، او به سرشناسان بومي بازگفت که در کابل چه مي گذرد و در پاره چنار به برادرانش که برنامه مقدماتي عمل را که سر انجام، آنان را به قدرت رسانيد؛ مي ريختند، پيوست.[254]سرشت اين برنامه، متحد ساختن عشاير افغاني از راه برگزاري جرگه سراسري و اقدامات مشترک بعدي در برابر «کابلستانِ» بچه سقاء شد.
نادرخان، نه تنها پيشنهاد شاه خود گماشته برخاسته از لايه هاي پاييني را ناديده گرفت، بل از حبيب الله خواست تا اسلحه، پول و ديگر اشياي گرانبهاي به دست آورده را تسليم نموده و پايتخت را ترک گويد. شورشیان خشمگين، نادر را از فهرست متحدان باالقوه خود خط زدند و خانه او را تاراج کردند. او و برادرش را غيابي محکوم به اعدام و براي سرهاي آن ها، وعده پاداش دادند.
مگر، حتا پس از اين هم، بچه سقاء براي جلب نادرخان به سوي خود، کوشيد. او، مهاجر هندي- عبداللطيف و در پي او، سردار علي شاه– برادر زاده نادر را نزد وي فرستاد.[255] مگر، ماموريت سردار جوان که مي بايستي به پيش بيني استراتيژيست هاي او، نادر را متقاعد به همکاري مي ساخت؛ در عمل تاثير وارونه داشت. علي شاه همه چيز را در بدترين چشم انداز پرداز کرد و خود مردانه به پايتخت باز گشت تا به سرنوشت خانواده خود که گرفتار و گروگان بچه سقاء شده بود، بپيوند. مگر، بخشي از اشراف افغاني، از جمله شماري از اعضاي خاندان شاهي (شاهزاده حيات الله خان، شهزاده محمد کبيرجان، عزيز الله خان، امين الله خان و...– بازماندگان امير عبدالرحمان خان و حبيب الله خان) و شماري از سرشناسان افغاني، براي نمايش حسن نيت خود به پادشاه نو، هر چند هم خود گماشته، شتاب داشتند.
رژيم نو کابل، از پشتيباني بخش بزرگ روحانيت برخوردار بود. حضرت بزرگ جان (مجددي) – مرشد (پير) روحاني بچه سقاء و رايزن نزديک او از کوهستان بود. همچنان ملا آخوند زاده صاحب تگاب مخالفت در برابر امان الله را رهنمون شد،که براي کمک به شورشيان نزديک به دو هزار نفر فرستاد. همچنان مولوي محمد رفيق- يکي از طراحان توافق با انگليسي ها (که به روي کاغذ ماند)، و مولوي عبدالحي- از فارغان ديوبند و يکي از الهام بخشان عمده شورش سال 1924 خوست، به محافل نزديک «سقاوی» پيوسته بودند.[256]
در مراحل آغازين شورش ضد امان الله، خاندان با نفوذ و زميندار- حضرت ها (مجددي ها) از «سقاوی ها»، حمايت مي کردند. شير آقا- بزرگ خاندان، رهبر روحاني بسياري از پشتون هاي غلزايي از عشاير سليمانخيل ولايت جنوبي بود. برادر او- محمد صادق با ملاي کوهستان و با بچه سقاء تماس داشت که او را به اشغال کابل و واگذاري فرماندهي به محمد عثمان خان– عموي حضرت هاي ياد شده که شوراي دولتي افغانستان را تا آخرين سري اصلاحات امان الله رياست کرد، بر مي انگيخت. (همانا او، بنا به باور خاندان، بايستي تاج و تخت افغاني را اشغال مي کرد. خود عثمان خان بچه سقاء را نوميدانه منقاد مي کرد، پيشنهاد کرسي فرماندهي کل ارتش يا وزير حربيه يا کدام کرسي ديگر را پس از اشغال کابل بپذيرد).
با آن که بلندپروازانه ترین تمایلات خانواده مجددي رد شد، نخستين تصاميم در خصوص تشکيل قدرت دولتي از سوي«سقاویي ها» همراه با حضرت شوربازار تدوين شده بود. همانا، مجددي ها به بچه سقاء مشورت دادند تا از خدمات کارمندان دولت پيشين، که بخشي از آنان براي نمايش دادن حسن نيت خود رژيم نو، بي درنگ پس از واژگوني کابل در ميانه هاي جنوري سال 1929 می شتافتند، بگذرد.
يکي از تصميم هاي سياسي- اداري نخستين رژيم، پي ريزي شوراي اداري اسلامي- مجلس تنظيميه اسلاميه،[257] يا به گونه يي که در منابع و تاريخ نويسي انگليسي زبان ناميده شده- شوراي دولتي بود که رييس آن که ملا محمد اعظم خان اندري- زمينداري از کوهدامن گرديد (دارايي او نزديک به 600 هزار روپيه برآورد مي شد).
سيماي کاري رژيم «سقاوی» را شماري از کارگزاران: واليان و فرمانداران، کارمندان با ماموريت خاص، همچنين چند مهره مشکوک و مرموز، چون محفوظ خان– دستيار حميد الله – برادر بچه سقاء(تبعه هند بريتانيايي) تکميل مي نمايند.
جايگاه ويژه يي را در ميان سران منطقه يي وقت، عبدالرحيم خان- والي هرات و ايجادگر «جمهوري نامنهاد هرات» و نيز گروهي از سیاستمداران شمال– والیان ترکستان افغانی اين دوره: ميرزا قاسم خان تاجر زمیندار و خليل الله خليلي– پسر مستوفي الممالک محمد حسين خان که از سوي امان الله در سال 1919 اعدام شد، داشتند.
ميرزا قاسم خان- کاتب پيشين شير آباد، پيش از آن که کرسي يکي از کارگزاران برجسته منطقه يي رژيم بچه سقاء را بگيرد، فراز و نشيب هاي فراواني را درنورديده و گرم و سرد روزگار را چشيده بود.[258]پدر او-کارمند خزانه داري مزار، پول هاي خزانه را براي بازارگانان کوچک وام مي داد. رباخواري زمينه زر اندوزي، به شمول خريد جايداد را براي او فراهم مي کرد. از پي او، پسرش– ميرزا قاسم خان نيز به راه پدر رفت. مگر او، افزون بر رباخواري، به تشبث (خانه سازي،کاروان سراي سازي) نيز پرداخت.
در اواخر سده 19 و در اوايل سده 20 او همه گمرک هاي منطقه قطغن- بدخشان و مزار را به اجاره گرفته بود. در زمان امان الله، پيمانکاري رسانايي خواربار و عليق ارتش [در شمال-گ.] را نيز به دست آورد. او، در اين ميان، گستره زمين هاي خود را افزايش داد، که به60 پيکار (نزديک به 12 هزار هکتار رسيد).[259] در سال 1927 ميرزا قاسم متهم به اختلاس مالي شد و دارايي هاي او مصادره و به خزانه واريز گرديد. ميرزا، تا رويدادهاي جنوري سال1929 در کابل زير نظر بود. مگر، کمي پيش از تحولات، از سوي امان الله بخشوده شد و همه دارايي هايش واپس برايش داده شد.
بچه سقاء، با اشغال پايتخت، بي درنگ ميرزا را به اردوگاه خود جلب کرد و او را به عنوان وکيل خود در شمال گماشت.
ميرزا قاسم، عملا اداره مزار را تا اشغال شهر از سوي نيروهاي غلام نبي خان چرخي رهبري کرد. با آن که در ماه مارچ، خواجه عطاء محمد که رسما از سوي کابل به کرسي ولايت گماشته شده بود، با 600 نفر آمد،که تنها پيچيدگي ها و سر درگمي هايي را در اداره به بار آورد.
از اواخر اپريل، ميرزا قاسم با ايشان خليفه- رهبر ترکمن ها در ريگزارهاي نزديک اندخوي پنهان شد و پس از رفتن گروه هاي غلام نبي خان، به مزار شريف، بازگشت و به دولت اتئلافي شمال پيوست. مگر، ديگر تا سرکوب سقاوی ها، ميرزا قاسم خان که در نزد بخش معين جامعه تاجيکي و ازبيکي ترکستان افغانستان اعتبار داشت، ناگزير گرديد سياست را کنار گذارد و به وضع يک فرد عادي، برگردد. نه او، و نه ديگر مهره هاي بانفوذ شمال، نمي توانستند جلو خونريزي در منطقه را بگيرند.
سر انجام، گريزيان آسياي ميانه نيز در کشاکش هاي دروني افغاني در اواخر سال هاي دهه 1920 و در اوايل سال هاي دهه 1930، نقش چشمگيري داشتتند. آنان در سيماي ذخاير نيروي انساني و سازواره هاي اداري- نظامي رژيم سقاوی «برآمد» مي کردند؛ با آن که پيوسته براي پاسداري از منافع خود، کوشا بودند. براي نمونه، ميانه بخش مهاجران ترکمن و پيشواي آنان- ايشان خليفه با وزير نظامي بچه سقاء- سيد حسين، به ويژه پس از خود داري ترکمن ها از به زمين گذاشتن جنگ افزارها و گذاردن دسته هاي خود در اختيار او، براي پيکار با هزاره ها، تيره شد.
ميان حکومت «کابلستان» و مهاجران بخاري- به ويژه گروه هايي که زير فرمان ابراهيم بيک لقي بودند، نيز هميشه تفاهم وجود نداشت. قرباشي خودکامه براي اجراي فرمان هاي رنگارنگ از کابل شتاب نمي کرد: در يک مورد- تنها پيکار با هزاره ها، در مورد ديگر- قطع ناگهانی تک ها به سوي مرز شوروي و...[260]
با اين همه، لايه هاي رهبري مهاجران آسياي ميانه، حضور سخت افزاري- سياسي کابلستان را در گستره چشمگيري در شمال کشور تامين مي کردند. پيشوايان پيشين جنبش باسماچي ها در کرسي هاي حاکم هاي محلي گماشته شده و سِمّت هاي ديگري را گرفتند: در ماه مارچ سال 1929 اوتان بيک، نيروهاي مرزباني را فرماندهي مي کرد. دولت سردار، دسته هايي از ترکمن ها را زير فرمان داشت. ابراهيم بيک که در دسته هاي او چهار هزار نفر بودند، بر سپاهيان خان آباد فرمان مي راند. براي جنگجويان او حقوق پرداخته مي شد. او در زرادخانه خود تفنگ هاي يازده تير داشت.[261] مدارک دست داشته امکان مي دهد با ديدگاه نماينده کميسارياي خلق در امور خارجه در ازبيکستان موافق شد: «رويدادهاي دو سال اخير(سال هاي 1929-1930) در ولايات مزار و قطغن- بدخشان، نشان داد که مهاجران[ آسياي ميانه-گ.]، نيروي اساسي کوهستاني ها و تحولات سقاوی در اين دو ولايت بودند».[262]
به هر رو، برشمردن ساده برخي از کرسي هاي اداري بالايي کابلستان، گواه بر وجود يک ساختار قدرت اجرايي در تراز مرکز و اطراف است. اين ساختار حکومتي، بارها ساده تر و محافظه کارتر از دوره اماني بود که در پاره يي از موارد آن را تداعي مي کرد.[263]
برخلاف پندار رایج در باره سرشت متباین تباری (بیشتر تاجیکی) دستگاه مدیریت در دوره کوتاه بچه سقاء (جنوری- اکتبر ، 1929)، رهبران نو کشور آماده بودند نمایندگان اقوام مختلف، از جمله پشتون ها را در دستگاه دولت بپذیرند(یکی از آن ها- کبیر لودین، از فارغان جوان لیسه حبیبیه، در ستاد وزارت داخله بودی)،[264]هر چند هم [روشن است-گ.] از دیدگاه درجه اعتماد سیاسی، پشتون ها در جایگاه آخر قرار داشتند.
به هر رو، به زودي پس از روي کارآمدن بچه سقاء، همانندی شاخه هاي قانونگذاري دولت وي با دوره اماني نيز هویدا گردید. در آغاز، اين کميته اسلامي بود، که پسان ها اداره مرکزي ملي- اسلامي، مرکزي ناميده شد. اين ارگان متشکل از 28 نفر بود- چهار نفر از هر ولايت- دو نفر از هر فرمانداري (ولسوالي) که از راه انتحابات دو مرحله يي گزيده مي شدند: در آغاز، دهکده ها و مرکزهاي اداري يک انتخاب کننده را پيشنهاد مي کردند که آنان، به نوبه خود، اعضاي اداره را خودشان را بر مي گزيدند. نيم آن ها در کابل مي ماندند و ديگران به اطراف به عنوان کارمند اين ساختار قانونگذاري نما مي رفتند.[265]
يکي از مهم ترين اسناد رژيم نو، فرمان تاريخي 18 فبروري سال 1929 بچه سقاء بود، که فهرست درازي از دستورهاي امير در زمينه هاي اجتماعي- معيشتي و اقتصادي را در بر داشت. اين گونه، فرمان او، احياي درود سنتي- «سلام»، به جاي برداشتن کلاه که به دستور امان الله مقرر شده بود)، پوشيدن جامه هاي اسلامي سنتي و بستن لنگي (عمامه) و ريش گذاشتن براي مردان و پوشيدن حجاب براي زنان و ظاهر شدن آنان در ملاي عام تنها با همراهي شوهران يا خويشاوندان شان و.... را الزامي مي کرد.
با اين فرمان، دبستان هاي خارجي بسته شده و دختراني که در خارجه درس مي خواندند، به ميهن فراخوانده شدند. به جاي گاهنامه خورشيدي، تقويم قمري برقرار شد. رخصتي(تعطيلي) روز جمعه به جاي روز يک شنبه، از سر گرفته شد. دولت هزينه روحانيت را به دوش گرفت. با آن که سياست مذهبي رژيم نو کابل با نرمش متمايز نبود. به جريان سني (حنفي) در اسلام ترجيح داده مي شد. اين در حالي بود که اقليت هاي مذهبي مورد پيگرد قرار گرفته و آزار و اذيت مي شدند.
س. ا. گريگوريف- يکي از نمايندگان دبستان افغانستان شناسي (افگانيستيکاي) سانکت پتربورگ در زمينه چنين نتيجه گيري مي کند: «با داوري از روي يک رشته مدارک غير مستقيم، همو همان هنگام (يعني دوره فرمانروايي بچه سقاء) يکي از سنگين ترين دوره ها در تاريخ نوين اسلاميزاسيون در افغانستان بود».[266]سختگيري در برابر يهوديان، به ويژه در ولايت هاي شمال جاي داشت.
در زمينه اقتصادي؛ دولت، در سيماي حکومت کابلستان، لغو باقيات (ماليات پرداخت ناشده تنها تا 21 مارچ سال 1929) و پرداخت برخي از ماليات را که چندان زياد هم نبودند و به منظور پرکردن خزانه به ته کشيده به علت اصلاحات شتابزده امان الله، کشور ويران شده در اثر جنگ ميهني، وضع شده بودند)، را اعلام کرد.
ايده کليدي مشي نظامي، پيوستن داوطلبانه به خدمت زير درفش اعلام گرديد. داوطلبان را بايستي «سبدِ» کاملٍِ پرداخت ها، شيفته مي ساخت: براي پياده نظام– پرداخت 20 روپيه و چهار سير غله در ماه، دو دست لباس و يک جفت موزه؛ براي سواره نظام(با اسپ هاي خود شان)- 50 روپيه در ماه.[267] به اين فراخوان، در ميان مهاجرن آسياي ميانه، جاندار ترين پاسخ داده شد. به ويژه در ميان شهرنشين ترين بخش بخارايي آن، که فرصتي براي کاريابي شده بود. اما لغو خدمت نظامي عمومي، هرگز مشکل جلب و جذب به خدمت نظامي را لغو نکرد: همه حياطه هاي دهقاني مشمول ماليات مي شد (300 روپيه براي سرباز جديد، که نيمش به حکومت کابل مي رفت).
حکومت نو، عملا، در همه جهات تکاپوهاي خود، سخت دچار سرگرداني بودند: به گونه يي که ا. ريکس- کارمند ارشد سفارت شوروي در کابل (که در گرماگرم جنگ ميهني، وظايف نماينده مختار را اجرا مي کرد) ياد آور شد: «حکومت کوهستاني هيچ کار قانون گذاري را انجام نداد و به دشوار قادر به انجام کدامين کار سازنده در آينده نیز بود».[268] نکته شايان يادآوري اين که تقريبا همه قوانين دوره امان الله به قوت خود مانده بودند. براي مثال، اداره تنظيميه، با بررسي قانون جزايي، آن را کاملا همخوان با شريعت يافت و در نظر داشت پس از آرام شدن کشور،آن را نافذ نمايد.
اعلاميه در باره تغيير سياست مالي نيز بيهوده و میان تهی از کار برآمد: بازگشت به اشکال طبيعي ماليات ديگر امکان ناپذير نبود. هر چه بود، بحران مالي شدت مي گرفت: ديگر، مقارن با تابستان سال 1929 ذخاير بازمانده از امان الله(30 ميليون روپيه) تقريبا به ته کشيده بود. وام هايي که در رژيم پيشين براي رشد بازرگاني و صنعتي داده بود، مصادره شد. ولي به جاي لغو ماليات، در استان هاي بيشتر داراي حسن نظر به دولت، اخذ آن براي 2 – 3- 4 سال جلوتر آغاز شد. جمع آوري ماليات بار ديگر حق ويژه اشخاص بانفوذ (ملک ها و ديگران) شد که از آنان حتا اسناد گزارشي مالي خواسته نمي شد.
هر چه بود، دشواري هايي برشمرده شده، افزون بر انزواي بين المللي عملي، به کابلستان مزاحمت نمي کرد تلاش ورزد پول خود را چاپ کند. پول هاي «اماني» نيز از چلند افتاد و پول هاي موقت عبارت بودند از– سکه هاي نقره يي ريخته شده با تمثال اميرحبيب الله خان(1919-1901) با تاريخ نو ضرب. در اوضاع بحران اقتصادي، مقارن با تابستان سال 1929 که رژيم بچه سقاء در آستانه فاجعه قرار گرفت، حکومت کابل براي «دومين بار اسکناس هايي با ارزش يک ميليون روپيه يي» را انتشار داد. اما، به خاطر مقاومت بازرگانان و پيچيدگي هاي ديگر دوره مد نظر، پول هاي نو عملا به بازار عمومي افغاني نيفتاد.[269]
بر پايه گزارش روزنامه «اتفاق اسلام» هرات، تاريخي4 دسامبر سال 1929 ، در «کابلستان» سکه هاي طلا نيز ضرب زده شده بود با بهاي 30 روپيه کابلي -1 سکه طلا. با واژگوني کابلستان، سکه هاي فلزي نيز از چلند باز مانده و در معرض فروش براي آهنپاره هاي کهنه گذارده شدند.
منابع دست داشته، هنوز مبنايي براي پرداز يک رشته کلي جهات و تدبيرهاي جداگانه رژيم بچه سقاء، نمي دهد. اما گرايش«کوهستاني سازي» (واژه يي که بيشتر در مکاتبات ديپلماتيک شوروي وقت به کار مي رفت و در قرينه مورد نظر به معناي چيرگي اصل تباري- سرزميني در سياست کادري رژيم مي باشد) همه کرسي هاي اداري و واگذاري زمين ها به فرزندان منطقه شمالي استان کابل از حساب ديگر جماعات ملي- ارضي)، به پيمانه بسنده روشن و آشکار است.
در تاريخ نگاري موجود مساله، ارزيابي هاي منفي چيرگي دارد و در پرداز رژيم بچه سقاء و سياست او بيشترينه پژوهشگران و اصولا کساني که در زمينه کار مي کنند، در اين موضوع تنها با ملاحظات عمومي بسنده مي کند.
يکي از اين نکات مشترک- تاکيد بر برجسته ساختن دو مشي در رهبري سقاوی- مترقي و ارتجاعي [(ترقيخواهانه و واپسگرايانه)-گ.] است.
منابع ديپلماتيک شوروي، مشي ترقيخواهانه را مربوط به وزير دربار و امور خارجه- يعني برادران صاحب زاده- شيرجان و عطاء الحق مي دانند و بر آن اند که بچه سقاء خود به خاطر نزديکي به شير جان، زير نفوذ گروه «ترقيخواهان» بود. اما به دليل اين که محکوم به رويارويي هاي جنگ ميهني سنگين بود، نمي خواست و نمي توانست با انديشه هاي ترقيخواهان همسو گردد.[270] شايد، همو به همين دليل، مي پنداشتندکه او از انديشه هاي عبدالرحيم خان نايب سالار- والي هرات- همپيمان بيشتر خود مختار خود، مبني بر تاسيس پارلمان افغاني(مجلس) تا پايان جنگ و برپايي حکومت جمهوري، پشتيباني نکرد. هرچند هم اين منابع، در باره موافقت اصولي حکومت کابل در اين زمينه و در زمينه ساير مسايل استراتيژيک، آوندهاي روشني در دست ندارند.
خليل الله وداد [بارش-گ.]- پژوهشگر افغاني، بافت اندک متفاوتي را در ساختار نه چندان پيچيده رده هاي سياسي بالايي کابلستان ارزيابي مي نمايد. به باور او، «در دولت نو، دو گروهبندي آشکارا روياروي هم آرايش يافته بود که از هم ديگر با ديدگاه ها، جهان بيني ها و شيوه هاي کار خود، تفاوت داشتند».[271] يکي از گروه ها مشتمل بود بر: سيد حسين، ملک محسن، حميدالله و خودمختارها- «جرنيل ها (جنرال ها) و کرنيل ها (کلنل) هاي خودمختار» و سردسته هاي واحدها و گروه هاي شورشي که تابع هيچ کسي نبودند.
به گفته وداد بارش؛گروه ديگر، «با باسواد بودن، داشتن تجربه و پويايي» از گروه ياد شده در بالا، متمايز بودند که از کارمندان پيشين دولت امان الله به شمار مي رفتند (پسران خواجه صاحب زاده- در کابل، خليل الله خليلي- در مزار، عبدالرحيم صافي- در هرات، عبدالقادر- در قندهار). مگر او، روي هم رفته، به سود طرح خود دلايل مشروحي ارايه نمي کند (براي مثال؛ در باره «رويارويي آشکار دو گروه» و مانند آن).
خودنمايي جريان هاي رنگارنگ در رهبري کابلستان را داکتر عبدالغني (مسلمان هندي- يکي از نخستين و سختگير ترين منتقدان- پزشک شخصي پيشين امير عبدالرحمان خان و بنيادگذار ليسه حبيبيه) نيز تاييد مي نمايد. هر چند هم، در شالوده اين جريان ها، او تنها تفاوت شيوه ها را مي بيند، نه منافع را؛ زير قلم سختگير او، تاراجگراني چون ملک محسن و سيد حسين که به قدرت بالا رخنه نموده بودند، آشکارا از ديدگاه کيفيت در برابر گروه وزير دربار- شير جان– «خردمندترين سياستمرد در احاطه حبيب الله- بچه سقاء «يگانه کسي که با جامعه متمدن ارتباط داشت»، متمايز بودند.
«شيرجان ضعف همکار پيشين و بعدها حامي خود را خوب مي دانست. او در امور دولتي براي کمرنگ ساختن اثر کوهستاني هاي بي سواد، با جذب کارمندان پيشين دولت اماني تلاش مي کرد. همانا به شير جان خدمت شايسته رو به راه کردن بيشترين يا کمترين کارهاي سازمان يافته دستگاه دولت، ربط مي گيرد. به ابتکار او، چاپ روزنامه «حبيب الاسلام»- يگانه نامه رسمي و نشريه موقوته رژيم سازماندهي شد.[272]
به گونه يي که داکتر عبدالغني نوشت «هيچ کسي ديگري مانند شيرجان از سرکوب جمعي هواداران امان الله در آغاز حکومت بچه سقاء، جلوگيري نکرد. فهرست مظنونان داراي تمايلات مترقي (سقاوی ها آنان را لالاها مي خواندند) در آن هنگام، سر به دو هزار نفر مي زد و در شوراي دولتي براي آن ها حکم اعدام آماده کرده بودند، که وزير دربار با نفوذ، مخالف آن برآمد نمود و عادلانه بر آن بود که چنين اقدام موجب خشمگين شدن مردم شده، سر انجام، منجر به واژگوني رژيم نو خواهد گرديد.
مقارن با ميانه هاي تابستان سال 1929 ولايات هرات، ميمنه، قطغن- بدخشان و قندهار بخش جنوبي خوست (منطقه بود و باش عشاير سليمان خيل) اسما از بچه سقاء فرمان مي بردند. در ترکستان افغاني، در آغاز فبروري، دسته هاي سيد حسين حکومت بچه سقاء را برقرار کردند، اما بعد از ناکامي لشکرکشي شوروي- افغاني و پريماکف و غلام نبي خان چرخي (ميانه هاي اپريل– مي سال 1929) حکومت نيمه خودمختار ائتلافي اقليت هاي تباري باشنده اين جا و مهاجران آسياي ميانه برقرار گرديد. هرچند هم، رهبران ساختارهاي اداري- سرزميني ياد شده، سياست هاي جداگانه يي را با فاصله گرفتن هر چه بيشتر از بچه سقاء پيش مي بردند.
براي مثال، ميرزا قاسم خان پس از پيچاپيچي و تلاطم ها در مقام سياسي شخصي و زندگي ترکستان افغاني،که در طي زمستان– تابستان سال 1929 اتفاق افتاد، اصولا به وضع فرد عادي رو آورد. هر چند هم، باشندگان و بازرگانان،که خودش وقتي به آن ها تعلق داشت، مايل به ديدن او در رياست ولايت بودند. اما باشندگان شمال کاملا به عبدالقيوم خان نيز راضي بودند. همانا او در مرحله پاياني موجوديت رژيم «کوهستاني»، کرسي ولايت داشت.
کابلستان، طي نه ماه موجوديت خود، شناسايي بين المللي نيافت. هر چند هم در همه اين وقت در پايتخت افغانستان، سفارت هاي سه دولت: شوروي، ترکيه و پارس باز بود. آن ها با سقاوی ها د- فاکتو روابط کاري خود را حفظ نموده بودند و تا جاي امکان سياست جدي بيطرفي و عدم مداخله در امور داخلي افغانستان را پيش مي بردند. در اين حال، هر عضو «اين مثلث» تاکتيک خود را تدوين مي کرد: ترک ها، براي مثال، همتاي شوروي خود را براي اشغال شمال افغانستان بر مي انگيختند. مگر ديپلماسي شوروي، خود در افغانستان بازي خيلي سنگين و پيچيده يي را پيش مي برد: تا بهار سال 1929 به امان الله تکيه اساسي داشت و بعد هواداران او را از نظر نينداخت و نيز بنيه نادر خان و بچه سقاء را مطالعه مي کرد.
سيماي پذيراتر توسعه رخدادها، در بيان گ. آقابکف– رييس وقت بخش خارجي گ. پ. او (اداره کل سياسي) اين گونه بود: «اگر ما مي توانستيم به موقع رايزن هاي خود را نزد او بفرستيم، آن گاه ممکن بود دست او را بگيريم و او را براي برداشتن گام هاي بعدي به سوي هند سوق بدهيم. براي اين کار، بهترين شيوه آن بود تا او را به عنوان فرمانرواي افغانستان پيشتر از کشورهاي ديگر مي شناختيم. از اين راه، ما دوست نخستين او شده، همزمان، امکان کار بدون بلامانع را به دست مي آورديم».[273] آقابکف کوشيد رهبري کميسارياي خلق در امور خارجي را متقاعد به اين کار گرداند، اما موفق نشد. در اداره ديپلماتيک بر آن بودند که بستگي تباري بچه سقاء به يک اقليت و خاستگاه پايين او، مجالي براي تحکيم وي در افغانستان به عنوان رييس دولت، نمي دهد. حتا اسما هم. با اين هم، همو ديپلمات ها- کارمندان نمايندگي هاي مختار در کابل– ناگزير از کار کردن در کابل در نه ماه آزگار از جنوري تا اکتبر 1929، بودند
بحران ماه اپريل– مي، «کابلستان» و شوروي را در مرز منازعه قرار داد. اما نابرابري آشکاراي قوا، مجالي براي اجتناب از درگيري مي داد. پسان ها، پيرامونيان بچه سقاء بارها مساله شناسايي رژیم کابل را و يا حد اقل گسيل نماينده غير رسمي تجاري به مسکو را با حق مکاتبه رمزي در برابر جانب شوروي مطرح کردند (براي اين ماموريت، يکي از خويشاوندان بچهء سقاء- مير افغان، بازرگان، پيشنهاد شده بود). مگر، اين کار، بنابر پافشاري پيگيرانه جانب شوروي تا پايان جنگ ميهني در افغانستان کنار گذشته شد. با آن که رهبري شوروي با شرايط معيني (در صورت تحکيم و گسترش قدرت آن) شناسايي رژيم کابل را رد نمي کرد. براي برداشتن اين چنين گام مهم (که به ويژه استخبارات شوروي از آن پشتيباني مي کرد،که حتا کنترل بچه سقاء را ممکن مي شمرد) به تقويت اعظمي پايه اطلاعاتي سياست افغاني شوروي نياز بود که براي آن، اعزام دو پيک ديپلماتيک در نظر گرفته شده بود: گ. آقابکف– آمر بخش خاور استخبارات و اي. ريسنر- خاورشناس و ديپلمات که قبلا به اين کشور آمده بود.[274]
واقعيت اين بودکه رژيم بچه سقاء از همان آغاز، به جلب حمايت انگلستان گرويده بود. البته، در آن حدود که ائتلاف «کابلي هاي» نو و خود انگلستان، مجاز بود. طرح توافق دو جانبه، در شرايط همانند آن چه که در زمان امير عبدالرحمان و حبيب الله وجود داشت، براي امضاء در روز ورود بچه سقاء به کابل، آماده شده بود– شيرجان و مولوي محمد رفيق همراه با محبوب علي- دبير ميسيون بريتاني، در زمينه تلاش کردند. اما، سند به خاطر مخالفت فضل ربي- مولوي سرشناس ديني بانفوذ در ميان مومندها امضاء نشد.
روي هم رفته، بنا به ارزیابی جانب شوروی، انگلستان غير رسمي از بچه سقاء حمايت می کرد «با اين سنجش که دولت کوهستاني ها از سياست فعالانه در محور هند بنا به سرشت «تاجيکي» حکومت خود، خود داري کند و در قبال شوروي با تکيه به مهاجران تاجيکي- ازبيکي- ترکمني، سياست تجاوز کاري را پيش گيرد.[275] با این هم، در اسناد دست داشته بریتانیایی و بخش بیشتر آثار مولفان انگلیسی، ارزیابی های بس منفی یی از رژیم کابل دوره جنوری- اکتبر 1929 و ممثل آن- حبیب الله بچه سقاء داده می شود.
با به پايان رسيدن تابستان سال 1929، حکومت کابلستان، شايد تلاش پيگيرانه آخر را براي شناسايي بين الملي انجام داد، مگر در اين بار نيز، چیزی به دست نياورد: انگلستان موافقت کرد تنها براي سفر هيات افغاني ويزاي شخصي بدهد. ولي شوروي در آن هنگام به پيشگيري مشي دفع الوقت «حفظ روابط کاري با حبيب الله و گسترش هرچه بيشتر سريع روابط اقتصادي با ولايات شمال» پرداخت. در افغانستان، کماکان نمايندگي سياسي و سه نمايندگي قونسولي و نيز نمايندگي تجاري شوروي کار مي کرد. حتا ارتباط هوايي با کابل و مزار شريف از سر گرفته شده بود.آن هم بنا به تقاضاي خود کابلستانی ها.
اما، به نظر مي رسد که انگيزه اساسي جانب افغاني، اقتصادي بود: گسيل کالا به پيشاور، به دست آوردن درآمد 60 درصدي را نويد مي داد. آن هم، تنها تقريبا پس از 8 ماه (چون کاروان ها ديگر از مسيرهاي شغنان و واخان راه مي پيمودند) در حالي که بازرگاناني که در محور ترمز کار مي کردند، با درآمد اندکٍ معاملات يک بار، مي توانستند به گردش ده برابري سرمايه سنجش داشته باشند.
با این همه، همان گونه که يادآور شديم، بچه سقاء و وابستگان او، خواست هاي بيشتري داشتند- اميدوار بودند تا از سوي شوروي، شناسايي ديپلماتيک به دست بياورند و به خاطر اين کار، حتا ابراز آمادگي در تراز گسترش روابط موجود در دوره امان الله، کردند، شايد با الگو برداري از امان الله، مبني بر تقاضاي کمک نظامي (فروختن جنگ افزار با اقساط و فرستادن پرسنل هوايي). طرفه اين،که در ماه فبروري سال 1929 - در سرآغاز حکومت امير نو، هنگامي که شوراي اسلامي بچه سقاء، در باره کنار زدن کارشناسان خارجي تصميم گرفت؛ خلبانان روسي، توپچي هاي ايتاليايي و يک ترک را استثناء قرار دادند.[276]
رژيم کابل همچنين دست به تلاش هاي نوميدانه يي براي به دست آوردن حمايت ترکيه یازید، از جمله به بهاي پذيرفتن بي قيد و شرط همه توافقنامه هايي که بين کماليست ها و امان الله بسته شده بود. اما همه بيهوده بود. نه ديپلماسي ترکي و نه ديپلماسي شوروي، در اين لحظات سرنوشت ساز، مشي سياست افغاني را عوض نکردند.
هرچند هم، ديپلماسي شوروي، ناگزير گرديد چيرگي بلهوسي اداره استخبارات و نهادهاي بانفوذ ايدئولوژيک، چون انستيتوت کشاورزي بين المللي- يکي از ساختار تحليلي پيشرو و پيشتاز کمينترن (انترناسيونال کمونيستي)، را بزدايد. بخش خاور (انستيتوت کشاورزي بين المللي که در آن سال ها آن را اي .م. ريسنر مي رياست کرد و معاون او ر. ا. اوليانفسکي بود)،[277] در اوايل سپتامبر سال 1929 گزارش کتبي يي «در باره جنگ ميهني در افغانستان» آماده کرد. رييس انستيتوت کشاورزي بين المللي، اين سند را به دفتر سياسي کميته مرکزي حزب سرتاسري کمونيستي روسيه (مشخصا به استالين، و. مولوتف، ک. واراشيلف) گسيل داشت که از آنجا آن را براي نتيجه گيري به کاراخان- در کميسارياي خلق در امور خارجه فرستادند.
فرازهاي برازنده «يادداشت»، به رسميت شناختن دولت بچه سقاء به منظور «مبازه پيرورمند در برابر نادرخان و در کل ارتجاع فئودالي با گسترش همروند «کارهاي سياسي و تبليغي ديگر در افغانستان» را بازتاب مي دهد. نتيجه نهايي، اين گونه کارها، بايستي «نابودن کردن انقلابي اسارت فئودالي با شيوه قديم مصادره همه املاک و ديگر زمين ها، و از میان بردن همه اشکال وابستگي کشاورزي از زمينداران و روحانيون (انجام همه اين ها، از پايين با ايجاد کميته هاي دهقاني)، حل مساله ملي بر پایه خود گرداني همه اقليت هاي تباري)، آزادي مستمندان شهري از اسارت سرمايه رباخواري و بازرگاني، ايجاد جمهوري خلق با دولت انقلابي در راس،که تنها توانايي برآورده ساختن همه مطالبات بالا را دارا باشد»؛ مي گرديد.[278]
رفتار کميسارياي خلق در امور خارجه (بخش خاورميانه)، از طرح هاي کمينترن به گونه چشمگيري تفاوت داشت. براي مثال، در پهلوی همنوايي با نویسنده يادداشت، مبني بر اين که «دوره حکومت امان الله در تاريخ افغانستان مرحله بگذشته مي باشد»، ديپلمات ها قصد برهم زدن روابط با امانيست ها (همچون نيروي هنوز هم حقيقي هوادار شوروي و وزنه و نيروي متقابل محتمل در برابر نيروهاي تندرو سياسي افغاني) را، نداشتند. ارزيابي ديپلمات ها از نادر خان هم، کمتر قطعي نسبت به ارزيابي کمينترن، بود: پيوند آشکار وي با انگليسي ها، همکاري با وي را در آينده منتفي نمي ساخت. همانا، نادر، در کنار امانيست ها، به عنوان «نيروي متحد کننده افغانستان» ارزيابي مي شد، در حالي که بچه سقاء، جدا از تمايلات ذهني اش، به گونه عيني، نيروي فروپاشنده افغانستان را نمايش مي داد.[279]
وضع کوهستاني ها (کوهدامني ها)، بس نا استوار و ناپایدار بود. اما، حتا پيش بيني هاي خيلي موافق براي آن ها، سودمندي يي را براي جانب شوروي، نويد نمي دادند. کمبود عمده استراتيژيک عبارت بود از دگرگونسازي تباري- سياسي آغاز شده افغانستان و افزايش ناگزير درگيري ها در اين چهار راه بين دولتي آسياي ميانه. از کمک نظامي به رژيم بچه سقاء خود داري شد و به گونه يي که در کميسارياي خلق در امور خارجی نتيجه گيري کردند: «شناسايي آن در اين لحظه، که به معنای پشتیبانی غیر مستقیم از او خواهد بود، را نیز بايد رد کرد. شناسايي وي، در اين لحظه، ممکن است او را تا اندازه یی تقويت کند و در روابط ما با نادر خان و با امانيست ها در صورت روي کار آمدن آنان، نقش منفي بازي نمايد».[280]
با این همه، همان گونه که از تزها در باره افغانستان که همچنين شايد، در پستوهاي ساختارهاي کمينترني در اوايل اکتبر سال1929 تدوين شده بودند، بر مي آيد (هنگامي که رژيم بچه سقاء ديگر در آستانه واژگوني بود)، در اين کشور ديگر «زمينه هاي زدایش ناپذیر انقلاب کشاورزي آينده»: مساله کشاورزي و جنبش [دهقاني-گ.] حبيب الله بچه سقاء- نماد آن، فراهم آمده بود. مؤلفان اين سند، نتيجه گيري کردند که رشد مستقل سرمايه داري افغانستان توهم زيانباري بيش نيست و اين کشور مي تواند چونان مستعمره (يا نيمه مستعمره) سرمايه انگليس و يا در چهار چوب شوروي، توسعه يابد».[281]
هر چه بود، چنين طرح هايي از سوي رهبران وقت شوروي حمايت نشد و ترجيح دادند به سود رژيم معتدل- ليبرالي (ناسيوناليستي- از لحاظ سرشت و محتوا) نادرخان- که از ميانه هاي اکتبر سال 1929 داعيه پادشاهي داشت، فيصله نمايند.[282]
منابع دست داشته اريجينال، مجالي براي عنوان کردن رژيم بچه سقاء به عنوان قدرت دولتي نمي دهد، اما برخي از نتيجه گيري هاي مقدماتي را به هر رو مي توان انجام داد.
نخست، آنچه مربوط به خود بچه سقاء مي گردد- پرسنل ديپلماتيک بي اندازه محتاط شوروي که خود بارها با تهديد از دست دادن زندگي شان در کابل روبرو شده بودند، او را به عنوان سپهدار (آن هم خيلي خوبي) ياد مي کنند، اما با دادن نقش تزييني براي رجال دولتي، روحانيون و خان هاي کوهدامن و کوهستان؛ سيماي آنان را در پس پرده مي مانند.
بافت کادري ساختارهاي رهبري و اصولا شخصيت هاي بانفوذ کابلستان، نشان مي دهد که قدرت در پايتخت افغانستان و در برخي از ديگر مناطق و ولايات کشور در واقع به دست گروه هاي زيان ديده در اثر اصلاحات امان الله خان رسیده بود که از ديدگاه تباري در ميان آن ها، خان ها و زمينداران تاجيک تبار با وزن هاي مختلف، گروه هاي پشتوني کم نفوذ تاجيکي شده (صافي ها و ديگران)، برخي از عشاير و طايفه هاي پشتون– غلزايي (داوود زي و عمرخان که در کوهدامن زندگي مي کردند)، بخشي از سليمان خيل ها و مانند آن؛ ديده مي شدند.
گروه چشمگيري را در صفوف سقاوی ها، کارمندان پيشين دولت امان الله، از جمله کارمندان بس برجسته آن، تشکيل مي دادند– آناني که از اصلاحات او ناخشنود بودند و نوميد شده بودند و يا متهم به نقص قانون شده و از کرسي هاي شان برکنار شده بودند.
سرانجام، يک گروه ديگر جدي از مخالفان سازمان يافته امان الله، که بعدها همچنان ساختار الترناتيف دولتي- سياسي کابلستان را ارايه نمودند، نمايندگان محافظه کارترين بخش روحانيت با اصل و نسب اجتماعي و ديگر نشانه هاي خيلي اساسي براي زندگي افغانستان عصر بچه سقاء-دست نشانده آنان،که او را به عنوان امير نو و پاسدار دين اسلام برافراشتند، بودند.
اين گونه، مدارک بررسي شده، مجالي براي يک رشته تدقيق ها در خصوص بازنمايي چهره سياسي و تباري- ملي رژيم بچه سقاء را به دست مي دهد: اين رژيم، بيشتر ائتلاف تاجيکتباران- زمينداران مناطق شمالي (حومه کابل و ترکستان) و روحانيوني که کشاورزان ورشکسته سنتي انديش را براي راه اندازي انقلاب کشاوري برانگيخته بودند، نه؛ بل ائتلاف گسترده تر نخبگان بومي چندمليتي، بخش هايي از بروکرات هاي دونپايه، ميانپايه و بلندپايه رژيم پيشين و روحانيت از قدرت افتاده و مخالف با بسياري از جوانب ايدئولوژيک و پراکتيک رژيم «امانيزيم» بود.
با اين حال، تاريخ نه ماهه دولت «کابلستان» و تلاش هاي متعدد- هرچندهم عمدتا کمتر موفق حکومت او مبني بر بالادست شدن در مبارزه نظامي–سياسي ميان نيروهاي سنتي و ليبرال- اصلاح طلب و حتا ارايه طرح هاي خودي ساختار اجتماعي– دولتي؛ امکان مي دهد در باره تبارز طرح هاي توسعه اجتماعي در اواخر ثلث نخست سده بيستم در افغانستان، که مدعي بازي نمودن نقش الترناتيف طرح هاي موجود تا کنون و يا ارايه شده از سوي ائتلاف هاي سياسي- اجتماعي، در لحظه تاريخي کنوني بودند؛ سخن گفت.
مدل کابلستان، حد اقل بافتيابي چشمگير تباري– سرزميني نخبگان را اجازه داد و واکنشي بود بر سهل انگاري تاکتيکي و تراز پايين مديريت اصلاحات بي ترديد مترقي امان الله و ضعف پايه هاي اجتماعي- سياسي و افت کارازماي(فرهمندی) او.
4.2- منطقه گرایی در افغانستان: «جمهوري هراتِ» عبدالرحيم خان [نايب سالار]
امان الله خان، پس از گريختن به قندهار، در ميانه هاي جنوري سال 1929 و ايجاد دولت «ملي» الترناتيو در آن شهر، در باره کوچيدن به هرات تصميم گرفت.[283]
اين نقطه مهم استراتژيک در شمال- باختري کشور، مي بايستي به يکي از پايگاه هاي کليدي يورش به کابل مبدل مي شد. هواداران پادشاه در هرات، به خصوص، محمد ابراهيم خان- عموي او که اين جا استاندار نظامي (گورنر جنرال) بود، پس از چندي سراسيمگي، استوارانه در برابر نيروهاي محافظه کار، به پا خاستند. از جمله، مستوفي بومي را که از سوي شوراي علما به کرسي رييس اداره ولايت، يعني به جاي خود ابراهيم خان معرفي شده بود، بازداشت کردند. روحانيون هرات يک رشته خواست هاي ديگر را نيز مطرح نمودند: لغو خدمت نظامي اجباري و تشکيل سپاه چريکي داوطلبانه عشايري، بستن مکتب هاي سرکاري و بستن اداره معارف، لغو ماليات و لغو ثبت جمعيت و نيز بستن دفترهاي شهري.[284]
بخشي از اين خواست ها، از سوي والي برآورده گرديد و بخش ديگر، براي تصميم گيري به امان الله فرستاده شد. ابراهيم خان، داماد خود- سرهنگ عبدالرحمان را براي يادکردن سوگند وفاداري به امان الله، نزد او گسيل داشت. در اين حال، فرستاده ويژه هرات، کرسي فرماندهي سپاهيان ولايت را به دست آورد (او، در گذشته، در جمع ملتزمان سرسپرده رکاب، به همراهي پادشاه در سفر به خارجه بود). کرسي نشين اين مقام- محمد غوث خان، بايستي با دسته يي از سپاهيان براي کمک به امان الله به قندهار مي آمد.
اين جا به جايي ها، به خاطر آن آغاز گرديد که پادشاه گريزي (با پذيرفتن خواهش مردم قندهار و نمايندگان عشاير استان هاي مشرقي و جنوبي که به او وعده حمايت داده بودند، و گشتن از تصميم نخستين خود در زمينه کوچيدن به هرات)؛ بر آن شد تا براي تاختن به کابل، آغاز به گردآوري نيرو در قندهار نمايد. در اين باره، م. صميمي- پيک رسان امان الله که به هرات آمده بود، اطلاع داد.
پسان ها، رويدادها به خود رنگ تراژيکي گرفتند: عبدالرحمان به تاريخ 5 مارچ سال 1929 در هنگام برخورد با سربازان، کشته شد. استاندار نظامي نيز دچار همين سرنوشت شد. گناهکاران خواستند اين گونه از جزا بگريزند. هرچه بود، قدرت در شهر و در ولايت، به دست غوث خان که سپاهيان او را به عنوان رييس خود برگزيده بودند، افتاد. او در عمل، استاندار نظامي[285]- ديکتاتور شد.
به تاريخ 12 مارچ، در روزهاي پاياني رمضان، در نشست شوراي علما، به مساله خطبه،که معمولا دربرگيرنده دعا براي تندرستي و آسايش رييس دولت مي باشد، رسيدگي مي شد. به رغم اعتراضات م. غوث، علما به سود بچه سقاء راي دادند. اما، در روز بعد، در هنگام نماز، استاندار نظامي تپانچه در دست، در واقع ملا را وادار به بردن نام امان الله خان کرد. اين سان، اوضاع همين گونه براي چندي آشفته مانده بود.
به تاريخ 27 مارچ، شجاع الدوله- سفير افغاني در بريتانياي کبير که از لندن فرا خوانده شده بود، به تقاضاي امان الله به عنوان استاندار نظامي به هرات آمد. آمدن او، براي چندي در ظاهر به اوضاع آرامش بخشيد و جلو تبليغات آشکار روحانيت را در برابر رژيم پيشين گرفت. اما نيروهاي بيشتر آشتي ناپذير به رهبري عبدالکريم، به مخالفت در برابر م. غوث خان ادامه دادند و همچنين دشمني ميان شيعيان و سني هاي بومي را که در آغاز ماه مارچ سوگند خورده بودند در صلح و صفا زندگاني کنند؛ بر مي انگيختند. همچنين ميان والي نو و م. غوث خان بلندپرواز، که ديگر تنها بر نيروهاي ولايت فرمان مي راند، تنش هايي بروز کرد. دعوا را بايستي امان الله خود حل مي کرد. اما در اين هنگام، در سپهر سياسي– نظامي شمال باختري کشور، يک ستاره نو- جنرال عبدالرحيم خان پديدار شد و به گونه يي که از کار برآمد، براي يک مدت دراز.
با نام و کارروايي هاي اين آدم، رويدادهاي بسياري در اواخر سال هاي دهه هاي1920-1930 کشور پيوند مي خورد که در باره آن ها، تاريخ نويسي جهاني و افغاني، به گونه نادادگرانه يي سکوت مي نمايد. گذشته از همه، خود شخصيت عبدالرحيم خان و آن تجربه يي که او به فرهنگ سياسي افغاني و پراکتيک اين دوره به ارمغان آورد، شايسته و سزاوار بررسي هاي بس دقيقي است.
زندگينامه عبدالرحيم (به ويژه زندگي سياسي وي و بالارفتنش از نردبان مدارج سياسي) که در يکي از آشفته ترين برهه هاي تاريخ نوين افغانستان، مي زيست؛ خيلي برجسته است. خاستگاه او خيلي بي پيرايه بود. او، پسر عبدالقدير صافي از ولايت پروان بود.[286] عبدالرحيم در کوهستان، تقريبا به بهاي 150 هزار روپيه، زمين داشت. پسان ها، خواهرش با محمد حسين خان- مستوفي الممالک پرتوان امير حبيب الله خان [(پدر استاد خليل الله خليلي-گ.] عروسي کرد- راستش، اين پيوند خويشاوندي، با اعدام مستوفي الممالک [به دست امان الله خان-گ.] براي خانواده رحيم خان نکبتبار و شوم گرديد. در سال 1919 عبدالرحيم به خدمت ارتش درآمد و نظامي شد: در جواني، در دربار امير حبيب الله خان در کاخ، در گروه ويژه يي که از امير پاسداري نموده و براي او سرگرمي هاي گوناگون راه مي انداخت، خدمت نمود.
در آينده، درکارنامه او، مقام هاي رياست مرزباني در قره تپه و فرماندهي پادگان مزارشريف که شمار نيروهاي آن به يک هنگ (غند) مي رسيد، پديد آمد. امان الله به او اعتماد نداشت. اما به خاطر پاسداري از تماميت ارضي افغانستان، به او ارج مي گذاشت که به همين خاطر، به او فرماندهي يک تيپ (غند) و 1000 جريب زمين را در منطقه مرزي پنجده داد.
هنگامي که پاييز سال 1929 شورش شينواري ها آغاز شد، پادشاه به عبدالرحيم فرمان داد تا با افراد و پول به کابل بيايد و سوق اين نيروها را به سوي جلال آباد، برنامه ريزي نمايد. فرمانده سپاهيان مزار، با آمدن به کابل، با يک دسته هزار نفري، در کمک به پادشاه شتاب نکرد و با گريز از پايتخت، به بچهء سقاء پيوست.[287]
همو او بود که کوشید تا جلو تاراجگری ها را پش از رسیدن قدرت به دست شورشیان بگیرد. به دستور او رهزنان و یغماگران خزانه را تیرباران و برای ترساندن برهم زنندگان نظم پشت خر می بستند.
فرمانرواي نو، عبدالرحيم را که در آن هنگام جنرال بود، به عنوان رييس کميسيون اصلاحات- رییس تنظیمیه (مقامي که از زمان امان الله حفظ شده بود و گاهي در اسناد يا به اشکال ديگر يادآوري مي شود) در ولايت هرات گماشت. در عين حال، به او ماموريت داد تا در راه، کودتاهايي به سود او در مزارشريف و ميمنه– مراکز مهم ترکستان افغاني، راه اندازي نمايد. کودتاهاي او با پیروزی انجام شد. آن هم در حالي که آخرينش پيش از ورود وي رو داد: به تاريخ 28 فبروري سال 1929 او ديگر در کرسي فرمانده پادگان ولايت يا ترکستان افغاني، در مزارشريف نشسته بود. با او، ميرزا قاسم خان- نماينده خاص رژيم نو کابل- تاجر و زميندار سرشناس تاجيک تبار بومي، که به اتهام نيرنگ بازي و بزهکاری و فروکاستي در رس رساني، با بي مهري امان الله روبرو شده بود، به شهر وارد شد.
مقصد بعدي او پس از ميمنه، نقطه آخرين مسيرش- هرات بود: به تاريخ 13 اپريل سال 1929 ، او با گروه نسبتا کمي (بر پايه برخي از اطلاعات، 500 سپاهي و نزديک به 1000 مهاجر ترکمني و چندين دامدار بومي)[288] از ميمنه به راه افتاد.
در باره لشکرکشي عبدالرحيم، که دسته هاي او به سوي شهر بالامرغاب و قلعه نو (آخرين شهر به فاصله 98 کيلومتري شمالي- خاوري هرات) آغاز به پيشروي کردند، در هرات آگاهي يافتند: شجاع الدوله- فرمانده نو، که از مدت ها پيش با پيشواي مهاجمان آشنايي داشت، مي خواست با او با پا در مياني برادرش که در شهر هرات مي زيست، به تفاهم برسد. مگر، م. غوث خان- فرمانده پادگان هرات، به اوضاع، به ديده ديگري مي نگريست: او، پنهان از شجاع الدوله، فرمان داد تا عبدالرحيم خان را بازداشت نمود و سر به نيست کنند و خود با نيروي چشمگيري به «پيشواز» او شتافت. با اين اميد که فرمانروايي امان الله خان را در سراسر مسير حريف تا کابل پهن نمايد.
در هنگام برخورد دو سپاه در منطقه بالامرغاب، گماشته بچهء سقاء پيروز از ميدان به در آمد: بخش بزرگي از سپاهيان چهار هزار نفري غوث خان در برابر ترفندهاي ملاهاي دسته هاي ترکستاني تاب نياورده و به اردوگاه حريف پيوستند. و او خود با نيروهاي بازمانده که شمار کل آن ها به 104 نفر (از جمله 16 افسر، به شمول پسر و برادرزاده اش، که در شوروي درس خوانده بود(، مي رسيد، به تاريخ 24 اپريل از مرز افغانستان- شوروي در بخش گروه مرزباني مرو گذشتند،که در آن جا بازداشت و به کوشکا فرستاده شدند.[289]
سپهدار نگونبخت، مي خواست بي درنگ براي آرايش دسته هاي نو و ادامه نبرد با رحيم، به هرات برود. مگر، شجاع الدوله بازگشت غوث خان را نامطلوب مي پنداشت که در اين باره به طرف شوروي گوشزد کرد. روشن بود که شجاع الدوله و غوث خان در يک فرصت بس نامناسب و ناگوار، آغاز به همچشمي و رويارويي نموده بودند: به گواهي اسناد ديپلماتيک شوروي وقت، شکست غوث خان، نه تنها به معناي شکست طرح او در زمینه سرکوب نيروهاي عبدالرحيم خان، بل نيز ناکامي انديشه هاي داراي ابعاد گستره تر در رستاخيز حاکميت امان الله در شمال افغانستان و سپس در کابل، با نيروهاي مشترک افغاني- شوروي بود.[290]
انديشه چنين عملياتي، در بهار سال 1929 ريخته شده و سر از ميانه هاي اپريل، با يورش دسته هاي افغاني-شوروي [(به سرکردگي غلام نبي خان چرخي و فرمانده پريماکف)–گ.] بر مزارشريف؛ آغاز گرديده بود.
در اين ميان، عبدالرحيم خان که نيروهاي خود را افزايش داده بود، به هرات نزديک مي شد. پس از رفتن دسته هاي غوث خان، در شهر تقريبا سپاهي يي نمانده بود و وعده هاي خان هاي بومي و نمايندگان اقليت هاي تباري (هزاره ها و جمشيدي ها) مبني بر به ميدان آوردن هفت هزار جنگجو، نيز جامه عمل نپوشيد. در اين گير و دار، شجاع الدوله– استاندار نظامي تصميم گرفت به شگردي دست يازد و به فريب مردم و حريف بپردازد: او، به تاريخ 25 اپريل جشن بزرگي «به مناسب افتادن کابل به دست امان الله و گريختن بچهء سقاء»[291] به راه انداخت!
شجاع الدوله که نيروي حقيقي براي پدافند شهر نداشت، تنها به همکاري روحانيون (که به آن ها وعده داده بود به م. غوث خان اجازه بازگشت دو باره به هرات را نمي دهد)، اميدوار بود. هياتي هم که با هدف گفتگوهاي صلح متشکل از بیست ملا، به تاريخ27 اپريل به پيشواز عبدالرحيم خان فرستاده شده بود، همه به او پيوستند. شجاع الدوله که ناگزير به تاريخ چهارم ماه مي در زيارتگاه گازرگاه به بست نشسته بود، روز بعد توانست به کوشکا بگريزد- جايي که ديگر هم ميهنان همرزمش به رهبري م. غوث خان در بازداشت به سر مي بردند.
به گزارش سر قنسولگري شوروي در هرات، ورود رحيم خان به شهر، «به راستي راهپيمايي پيروزمندانه يي»[292] بود، زيرا از سوي هراتي ها نه تنها به عنوان رهايي از شر زورگويي هاي ماموران امان الله و ديکتاتوري م. غوث خان، بل نيز به عنوان احياي ارزش هاي ناب اسلامي ارزیابی مي شد. جشن پيروزي، اندکي با کشتار شيعيان تيره شد– هنگام سرازيري نيروهاي رحيم خان، تا بيست نفر کشته شدند. از جمله، حاجي مختار- تاجر سرشناس که همراه با ديگران به پيشواز عبدالرحيم خان شتافته بود. اما، حاکم نو (که در آغاز، خودش را به عنوان سرپرست کميسيون اصلاحات (رییس تنظیمیه) معرفي کرده بود- همان گونه که چنين پستي را در آغاز، در کابل، برايش پيشنهاد نموده بودند) بي پرده ابراز مي داشت که «هراتي ها ترجيح مي دهند از دين اسلام رو بگردانند تا اين که زير دستي شيعيان را بپذيرند».[293]هرچند هم، حاکم نو، نه جامعه شيعه بومي، بل همسايه هاي پارسي را در نظر داشت که از گذشته ها به هرات دلچسبي نشان مي دادند.
عبدالرحيم خان که به گونه غير منتظره در يک ولايت مهم استراتيژيک و از نگاه اقتصادي توسعه يافته به قدرت رسيده بود، موقف بس خويشتندارانه يي را به ويژه در امور داخلي پيش گرفت: وي از جمله، شناسايي رسمي رژيم بچهء سقاء را نيم سال آزگار به تاخير انداخت و آشکارا، در اجراي فرمان هاي کابل از جمله در پرداخت ماليات و گماشتن کارمندان از مرکز، شتاب به خرج نمي داد.
جنرال عبدالرحيم خان(او رتبه نايب سالاري، يعني معاون فرمانده کل داشت)، از همان روزهاي نخست، آغاز به پناهبري به افکار عمومي کرد و ارگان نمايندگي– مجلس را که خود در هرات ايجاد نموده و رهبري مي کرد، به عنوان نماد قدرت مردمي مي پنداشت. مجلس هرات متشکل از 48 نفر- بيشتر اشخاص داراي القاب روحاني، زمينداران و افسران بود.[294]
عضويت دو نماينده از باشندگان مرزي: هزاره ها و جمشيدي ها، رنگ و بوي دموکراتيک ويژه يي به او، مي داد.[295]والي، نهاد «دست ساخته» خود را، «مجلس اعيان» نام داد و بر آن بود که چنين ساختار قدرتي سراسري خواهد شد. او به نمايندگي از مردم، نامه يي عنواني بچه سقاء فرستاد و خواستار آن گرديد تا مجلس سراسري افغاني را در کابل فرا بخوانند. بنا به برخي از مدارک تاييد نشده، او هم با آوندهاي رحيم خان همنوايي نشان داد و وعده سپرد، تا بي درنگ پس از پيروزي بر نادرخان، افغانستان را کشور جمهوري داراي مجلس ملي اعلام نمايد.[296]
جمهوريخواهي والي هرات، که استوارانه (راستش، به دليل اوضاع عيني...)، يکي از ولايات کليدي کشور را نزديک به پنج سال آزگار (از بهار 1929 تا ميانه هاي 1930) آن هم خلاف ميل مرکز- رهبري کرد، موضوع ويژه يي است. ديپلمات هاي شوروي–کارمندان قنسولگري هرات که آزمايش هاي سياسي- اجتماعي رحيم خان را از نزديک و با دلچسبي نظاره مي کردند، برآن بودندکه اين آزمايش ها تنها تمايلات «باآلايشانه يي» بودند مبني بر «ايجاد ولايت جداگانه با حفظ حکومت مردم با سنت قرآن».[297]
رحيم خان، خود، که به اين گونه تجارب- هم تجربه شوروي و هم تجارب جهاني؛ دلچسبي نشان مي داد، بارها انديشه مبدل ساختن ولايت هرات به يک استان خودگردان يا حتا جمهوري را مطرح مي کرد. چنين تمايلاتي، به ويژه در پاييز سال 1929 در آستانه افتادن کابل به دست نادريه و تهديد سرکوب از سوي نيروهاي پشتوني ميانه رو- محافظه کار به رهبري نادرخان؛ نزد او تقويت شدند: عبدالرحيم خان در يک گفتگو با غلام جيلاني خان چرخي، ابراز داشت که «با همه نيرو براي اعلام جمهوري مستقل هرات مبارزه خواهد کرد»- که موجب شگفتي وي گرديد.[298]
[پروفيسور-گ.] حسن کاکر- [تاريخ نويس افغاني-گ.]، بر آن است که عبدالرحيم خان در هرات، شکل جمهوري حکومت طراز خلافتي (اسلامي) را برپا نموده بود که از ريشه از طرح هاي سياسي ارايه شده از سوي سکولاريست هايي چون اعضاي «حزب نقابدار»، تفاوت داشت. از ديدگاه کاکر، اين جمهوري گرايي مذهبي در واريانت هراتي آن، فاکت اداره اين ولايت از سوي کميته (مجلس) را، که بيشتر متشکل از سرشناسان مذهبي، کارمندان و ديگران بود، به نمايش مي گذاشت.[299]
در اين ميان، نمي شود ايده هاي جمهوري يا دست کم پارلماني- مشروطه را پديده مطلقا نوي هم براي هرات و هم براي کشور در کل؛ به شمار آورد: روي هم رفته، روشن است که در آغاز سده بيستم، در همين هرات، پيشاهنگان مشروطه، نه بدون تاثير مبلغان پارسي، خواستار ايجاد مجلس نمايندگي که قدرت شاه را محدود مي کرد، بودند. چنين ايده هايي به گونه سازمانيافته در جنبش مشروطيت،که از سوي رژيم در اواخر نخستين دهه سده بيستم سرکوب شده بود، بازتاب يافته بود.
رستاخیز اين تمايلات و گرايش هاي جمهوري خواهانه مرتبط با آن، درست در سال هاي آشفتگي ها و آشوب هاي اواخر سال هاي دهه 1920- اوايل سال هاي دهه1930 که روزنامه برونمرزي «افغانستان»، بنياد گذاري شده در تابستان 1929 در لاهور از سوي م. احمدخان افغان، تريبون آن گرديده بود، دوباره جان گرفتند.[300] در خود افغانستان، در همين دوره بحراني براي کشور، همو، برخي از رهروان راه آرمان هاي مترقي- ليبرالي و نيز مهره هايي مستقل هوادار خودگرداني/ تجزيه طلبي و پاسداران ارزش هاي مدرن و سنتي چون عبدالرحيم خان، در سپهر سياسي درخشيدند. اما تجربه هراتي مدل «جمهوري گرايي» در آن سيمايي که از سوي عبدالرحيم خان پرداز (پياده) شد، در واقع، مدل سکولاري نبود. هر چند هم، چيزهاي بسيار نوي را در پراتيک سرنوشت سياسي و اجتماعي افغانستان به ارمغان آورد.
عبدالرحيم خان، با تلاش به تقويت و حتا گسترش پايه هاي اجتماعي قدرت خود، دست به انجام يک رشته اقدامات عامه پسند يازيد. براي نمونه، اقليت هاي تباري باشندگان نوار مرزي ولايت هرات و همچنين دهقانان را براي دو سال، از پرداخت ماليات، معاف گردانيد. هرچند، به زودي نه تنها تصميم خود را تعديل کرد، بل حتا فشار مالي را (با وضع عوارض جديدي به نام «عين» براي تقويت حکومت) بيشتر هم ساخت.
برخي از گام هاي حاکم نو هرات، که در بحث هاي پر دامنه و مکرر با ا. پالياکف- قنسول شوروي، مطرح مي گرديدند، سزاوار ستايش بودند: مبارزه با رشوه خوري، گشايش دفتر شکايات، بازديد از نواحي و ديدار با باشندگان ولايت، با آن که اين گام ها هرگز گواه بر تمايلات شوروي گرايانه نبودند. برعکس، رحيم خان به خشم آمده از اقدامات مشترک شوروي- افغاني در ترکستان افغاني در تابستان سال 1929 براي به راه انداختن جنگ مقدس (غزوات) در برابر شوروي آماده بود.
او، در زمينه دستورهاي بايسته را صادر و براي يورش بر دسته هاي مهاجران ترکمني مستقر در استان هرات آمادگي مي گرفت. مگر، بنا به يک رشته عوامل، يورش صورت نگرفت: عمليات شوروي- افغاني در مزار شريف برهم خورد و به ناکامي انجاميد. رحيم خان، خود نيز به مرور زمان در خط شوروي و موقف نمايندگان مشخص شوروي پتنسيال همکاري براي پيشبرد بازي هاي پيچيده سياسي که او طي ساليان با کابل، پيش مي برد، را مي ديد.
داوري در باره ديناميک حقيقي داخلي مناسبات او نسبت به شوروي، دشوار است. با این هم، بيخي روشن است که پراگماتيزم بر آن سياست خارجي چيرگي داشت که رحيم خان در چهارچوب اختيارات خود پيش گرفته بود. همراه با آن، پيچ و خم هاي گذشته سياسي حاکم هرات، هرگز بر آن که او دوستانه متمايل به همسايه شمالي باشد،کمک نکرد.
اين را مي توان دست کم از روي از خاطرات «آبدار» ل. نيکولين- کارمند پيشين قنسولگري شوروي در هرات بازيافت: «در چهل دختران در هژده کيلومتري کوشکا، عبدالرحيم خان- سرهنگ مرزي، آدم لاغر، خشک شده از بيماري ملاريا، زرد رنگ با سبيل چيني کار مي کرد. مي توان گفت او تا حدي سلسله جنبان مساله جمشيدي، بود. وقتي که ما با او در نيزارها ديدار کرديم و در هنگام احوال پرسي، دست استخواني و خشک سرهنگ مرزي را فشرديم و با خوشرويي جوياي صحت مندي يک ديگر شديم، در دل مرگ ناگهاني و زودهنگام يک ديگر را آرزو مي کرديم. اين دست بزرگ استخواني، تا آرنج در خون مرزبانان،کارگران راه آهن ما و ترکمن هاي جمشيدي شوروي آلوده بود و اين تنها يک گپ کنايه آميز نيست. .... ما بيخي دقيق مي دانستيم،که او سهميه خودش را در هر «شکار» (رهزني) باسماچي ها، داشت».[301]
وضعيت جغرافيايي و سياسي حاشيه يي هرات در جنگ سال هاي دهه هاي 1920-1930، بند بازي هاي ماهرانه رحيم خان با علايق اجتماعي و تمايلات باشندگان بومي، به او اجازه دادند نه تنها ساختار کاراي پايداري را ايجاد کند، بل نيز سايه نفوذ خود را بيرون از مرزهاي ولايت پهن سازد. آدم هاي وفادار به رحيم خان، کرسي هاي رهبري را در نواحي سبزوار (اسفزار يا شيندند کنوني- گ.)، فراه (در اين جاها نيز مجلس هاي منطقه يي به وجود آمده بود) و ميمنه گرفتند. جنرال حتا تلاش ورزيد تا قندهار برسد. مگر با ژرفايابي بحران رژيم بچه سقاء، که در ظاهر ولايت هرات هم زير چنبرآن بود، موقف رحيم خان نيز کمي سست گرديد.
رحيم خان بر آن بود که در رويارويي ميان «سقاوی ها» و نادريه، بايد بي چون و چرا در کنار بچه سقاء ايستاد، زيرا مي پنداشت که نادر «مشي ضد استقلال افغانستان را پيش مي برد و آله دست ساده انگليسي ها است». او، حتا خواهش مستقيم نادر را مبني بر حمايت از وي، با سپردن وعده واگذاري حکومت هرات براي او، رد کرد. مگر مجلس به رياست عبيدالله جان از موقف والي پشتيباني نکرد و وقت گذراني و فرصت طلبي را پيش گرفت. آنچه مربوط مي گردد به تمايلات باشندگان استان هرات، آن ها با بيزاري از امان الله، هرگز از حکومت بچهء سقاء- که او را فرمانرواي موقت مي پنداشتند، نيز خشنود نبودند.
پادشاه گردشي در کابل، در ميانه هاي اکتبر سال 1929 براي «جمهوري هرات» و خود رحيم خان آزمون جدي يي شد: سلسله نو،که خاندان اشرافي پشتوني مصاحبان در سيماي شخص نادرخان و برادران او، روي کار آمده بود،آن خودمختاري يي را که ليدر هراتي تمثيل مي کرد، آن هم در تواميت با رژيم «سقاوی» بر نمي تابيد.
نخست وزير- هاشم خان، بي درنگ، حتا بدون آگاهي پادشاه و حکومت، براي تبديلي رحيم خان با گماشتن گورنر جنرال و فرمانده پادگان «خود» از فراه به جاي او، تلاش کرد. اما شهريار هرات به پدرود گفتن با قدرت خود شتاب نداشت: هيات مجلس که در آغاز نوامبر وارد کابل شده بود، سرسختانه مايل به دفاع هم از ساختار نو قدرت در ولايت و هم ترکيب کادري اداره محلي بود. يکي از آگاهان شوروي در زمينه گزارش داد : «هيات [هراتي] همه باهم به يک زبان مي گويند که «ديگر سخن بر سر اشخاص نيست- امان الله خان، حبيب الله خان، نادر خان و.... ديگر، در دولت، کارها را مردم (ملت) حل و فصل مي کنند». آن ها به کابل با ديد سرفرازانه، با استقلال فکري معيني که دارند، مي نگرند. خيلي ها مي بالندکه ولايت هرات- غربي ترين ولايت است که توانسته است خود را از جنگ داخلي کنار بکشد و صلح و آرامش و نظم داخلي را حفظ کند».[302]
...و کابل ناگزير به عقب نشيني بود: فرمان نادر خان در باره گماشتن عبدالرحيم خان به عنوان فرمانده ارتش و والي موقت ولايت، به هرات رسيد. مگر جنرال اين جا هم به خط خود وفادار ماند: او تنها اين تقرر را با گرفتن تاييد جامعه هرات، پذيرفت. شناختن رسمي «نادريه»؛ بر او خيلي ها گرانتر از اين تمام شد. او، در آغاز، تلگرام طفره آميزي در باره فرمانبرداري خود از «کساني که در حال حاضر بر کابل فرمان مي رانند»،گسيل داشت و تنها با پافشاري قنسول شوروي موقف مشخص تري گرفت. رحيم خان، دليل تاخير و حتا بي ميلي در شناختن رژيم نادر را انگليسي گرايي (انگلوفيلي) و واپسگرايي پادشاه نو و نزديکان او، مي خواند. او خاطرنشان ساخت که «...آدم هايي چون هاشم خان و شاه ولي خان (برادران نادر، که کرسي هاي کليدي در دولت را گرفته اند- و. بويکو) نمي گذارند که در افغانستان مجلس وجود داشته باشد، چه رسد به ديگر دستگاه هاي نظام جمهوري.[303]
به گواهي اسناد، «عامل شوروي» نقش بس چشمگيري در تعيين مشي سياسي عبدالرحيم خان و «جمهوري هرات» تحت رهبري او بازي مي کرد: «علت اين کار آن بود که همانا پرسنل قنسولگري شوروي در هرات، در سراسر دوره جنگ ميهني در افغانستان، ارتباط هرات با کابل را تامين مي کرد. استاندار، خود اعتراف مي کرد که «مقام خود در هرات را، تنها مديون و مرهون ما (ديپلمات هاي شوروي- و. ب.) مي داند.
روشن است، اين گفته ها تا اندازه يي اغراق آميز و بزرگنمايي بود. چون، ويژگي اوضاع در ولايت و وضع خود حاکم آن را چند فاکتور، از جمله جغرافيا و نيز وضعيت اجتماعي- اقتصادي اين سرزمين گسترده مرزي تعيين مي کرد. هرات، با واقع بودن در باختر اقصاي کشور، تقريبا «شوکران کشنده جنگ ميهني را نچشیده بود» و بخش بزرگي از باشندگان آن، در گام نخست دهقانان، نيز با آگاهي از همه بيهودگي هاي نابه هنجاري ها، از جنگ کنار مانده بودند. زمينداران بومي توانسته بودندکشتزارها را نگهدارند و نه تنها نيازهاي خودشان را از خواربار بر آورده سازند، بل نيز باشندگان مناطق دامدار نزديک را همانند گذشته، تامين نمايند. در فصل برداشت حاصلات سال 1929 در هرات، غله خوبي گرفته شده و در آمد خيلي خوبي از ناحيه گمرکات و ماليات به دست آمد.
عبدالرحيم خان، خودش را روي هم رفته، به عنوان يک حاکم صرفه جو نشان داد. هر چه بود، صرفه جو تر از سلف خود – شجاع الدوله اماني که پول ها را به چپ و راست باد مي کرد و بيشتر از همه واليان ديگر هرات، مواجب جنيدخان[304]- قورباشي سرشناس مهاجر ترکمن را مي پرداخت. طرفه اين که شجاع الدوله با تلاش براي بهره گيري از جنيدخان به عنوان وزنه متقابل در برابر رحيم خان، هنگام يورش وي بر هرات، دست به اين کار يازيد. مگر، سنجش او درست از کار نبرآمد: بخشي از ترکمن ها خود را از درگيري ها کنار کشيدند و بخش ديگر، برعکس به رحيم خان پيوستند. مگر، با آمدن رحيم خان، وضعيت ترکمن هاي مهاجر، حتا بدتر گرديد. بسياري از آن ها به تجارت کوچک، فروختن چاي و چيدن هيزم و مانند آن پرداختند. ترکمن ها عملا، نمي توانستند به کشاورزي بپردازند، اما براي پيشوايان آن ها زمين هايي داده شده بود(براي نمونه براي جنيد خان58 هکتار زمين داده شده بود)،که آن ها را اجاره دادند. دشواري هاي مالي، در ميان ترکمن ها دعواهايي را بروز داد تا جايي که مخالفان جنيد خان حتا بازگشت به شوروي را منتفي نمي دانستند.[305]
جنگ ميهني و برهم خوردن روابط اقتصادي سنتي، عملا سمتگيري بازرگانان هراتي را تغيير داد: بخش با نفوذ تر آن در همان آغاز آشوب، به شوروي و بخش ديگر آن به مشهد (ايران) رفت. بسته شدن مسيرهاي تجاري به قندهار و سپس به هند، هرات را با کمبود کالا رو به رو کرد. امکاني که موسسات بازرگاني شوروي بهره گيري از آن را فروگذار نکردند: براي نخستين بار در بازار هرات انواع گوناگون و رنگارنگ کالاهاي صادراتي درجه دو (دخانيات، شيريني باب و ...)، پديدار شدند و مانوفاکتور شوروي «تقريبا بيخي کالاهاي همانند هندي را از ميدان بدر کرد».[306]دليل اين گونه دگرديسي (استحاله)، تا جايي رفتار خشن همسايه غربي– پارس بود. باري، پارسي ها در سراسر امتداد مرز افغانستان و پارس، قرنطين يک هفته يي برقرار کردند که منجر به برهم خوردن تجارت افغانستان با مشهد و سپس اروپا گرديد.
با پديدآيي نخستين نشانه هاي تثبيت وضع در هرات، اتحاديه هاي تجاري بازرگانان که پسان ها شرکت ها (تجارت خانه ها) ناميده شدند، به ميان آمدند. نقش پيشروي را در روند تجمع سرمايه بازرگانان و خودسازمانگري بورژوازي تجاري در منطقه، شرکت حکیمف (عبدالمجيد زابلي- تاجر و اقتصاد دان سرشناس که چندي پيش در امريکا درگذشت؛ سال ها در مسکو با اين نام مي زيست و در شوروي به همين نام شهرت داشت-گ.) - سر اسقف اقتصاد افغاني و يکي از پيشاهنگان مناسبات بازرگاني شوروي- افغاني؛ بازي نمود. اين شرکت توانست بر پشم، چرم خام و کالاهاي وارداتي، قيمت هاي انحصاري گذاشته و بازرگاني مرزي را دست خود بگيرد.
بايسته است يادآور شويم که تحکيم مواضع اقتصادي شوروي در استان هرات، که در دوره جنگ ميهني در افغانستان روي داد، گرايش پايداري نيافت. به سال 1930 حکومت هرات يک رشته اقدامات تحديد کننده را روي دست گرفت که منجر به محدود شدن پويايي هاي سازمان هاي بازرگارني شوروي، گرديد. در نتيجه، گردش کالا ميان تاجران هراتي و شريکان شمالي آن ها کاهش چشمگير يافت و قيمت کالاهاي شوروي 50-100 درصد بالا رفت که اين کار، روشن است زمينه را براي ورود کالاهاي انگليسي- هندي فراهم گردانيد. بر پايه برخي از اطلاعات، حتا دستور نابود ساختن انبارها و کارگاه هاي شبکه تجاري شوروي، داده شده بود.[307]
در همه اين اقدامات، دست داشتن خود والي احساس مي شد: وي با ماندگار شدن در کرسي ولايت، در واقع، موقف شوروي ستيزي پيش گرفته بود (در عمل، به چنين موقفي بازگشت). تدوين آيين نامه تجاري بازرگانان بومي، [به گمان بسيار از سوي شوراي هرات-گ.] به خود رحيم خان، واگذار شده بود که مصوبه منع تحويل مواد خام به موسسه شوروي «وستوک تورگ» (بازرگاني خاور)، با شرايط پيشنهادي آن موسسه، با مشارکت مستقيم او مطرح گرديده بود.
کشيدن شوسه (جاده موتر رو) از هرات تا مرز پارس؛ وزنه متقابلي در برابر گستره جويي اقتصادي از شمال، ارزيابي مي گرديد. آن هم در حالي که در محافل تجاري- بازرگاني بومي (به ويژه در شرکت «اصلاح»، که به گروه حکيمف( زابلي) تعلق داشت)، دست کار چاق کنان هوادار پارس- تاجران مشهدي، ديده مي شد. اين بازي پيچيده در عرصه اقتصاد و سياست، از سوي انگليسي ها با گرمجوشي تشويق مي شد. اما، هرگاه در کل، اقدامات عبدالرحيم خان را در قبال پارس ارزيابي کنيم، در آن به دشوار مي توان بار حسن نيت را يافت. چه رسد به اتحاد. پارسي ها با او رفتار همانندي داشتند. تهران، حتا از نادرخان برکناري عبدالرحيم خان را از کرسي ولايت هرات درخواست کرد. مگر، اين کار، نتيجه يي در پي نداشت[308]- چون نادر، خود نمي دانست چگونه اين کار را انجام دهد.
به رسميت شناختن رژيم نادرخان («نادريه») از سوي عبدالرحيم خان، به معناي آن نبود که حاکم هرات با انديشه هاي جاه طلبانه و ديگر مقاصد بيشتر نهاني خود، پدرود گفته باشد. عبدالرحيم خان، با اطمينان بخشيدن به نادر از فرمانبرداري بي چون و چراي خود از او، همزمان مجلس هرات را مجاب کرد که تنها آن قوانيني را که از سوي مردم تصويب شوند، پياده خواهد ساخت. در نتيجه، چنان برآمد،که مصوبه هاي حکومت در باره مکاتب، خدمت نظامي و ديگر مصوبات مربوط به افزايش ماليات نو، در هرات ناديده گرفته شد.
در اين حال، عبدالرحيم خان، ماهرانه با احساسات افغاني [(پشتوني)-گ.] ستيزي اقليت هاي تباري بومي، به ويژه چهار ايماک ها يا چهار ايماق ها (فيروزکوهي ها، جمشيدي ها، تايمني ها و ...) و ديگران که در واحه پنجده بود و باش داشتند، بازي مي کرد. ناخشنودي آن ها، زمينه را براي تبارز انديشه ايجاد دولت مستقل افغانستان شمالي فراهم نموده بود. عبدالرحيم عملا در اين راستا، در مقياس منطقه يي عمل مي کرد. او، براي مثال، جمشيدي ها و هزاره هايي را که در سرزمين شوروي بود و باش داشتند، تشويق به بازگشت مي کرد و به منظور تقويت تمايلات مبني بر بازگشت، در ميان آن ها آوازه هايي در باره پس دادن زمين هايي که در گذشته متعلق به آن ها بود و معافيت از پرداخت ماليات تا مدت چهار سال، پخش شده بود. چنين آوازه هايي تا جايي با آمدن گروه بزرگي از بلوچ ها به هرات به رهبري کريم خان که به آنان، بي درنگ زمين هايي در منطقه اسلام- قلعه داده شد و کمک هاي مالي يي نيز ارزاني شد، تاييد مي گرديد. براي کمک به آدم هاي کريم خان، در هرات جمع آوري ده فونت گندم از کشتزارها سازماندهي شده بود.[309]
شايان يادآوري است که آمدن کريم خان بلوچ به افغانستان، آگاهانه از سوي عبدالرحيم خان بر انگيخته شده بود. با آن که اداره کل سياسي شوروي در اين اقدام، علل عيني يي (بي زميني،کمبود دام هاي باربر و تجهيزات فني، نبود کدامين خدمات پزشکي، در منطقه بود و باش پيشين بلوچ ها) را مي ديد. عبدالرحيم خان، با آماده ساختن عمليات براي بازگردانيدن بلوچ ها، مقاصد معيني را نه تنها در بازي خود با رقيبان/ شريکان شوروي خود، بل نيز با پارس ها در سر مي پرورانيد. با پر(ورق، کارت) بلوچي مي شد براي بي ثبات سازي اوضاع در سرزمين پارس،که باشندگان فزونشمار بلوچ داشت، بازي کرد.
راهپيمايي افغاني کريم خان با صد تن از حواريونش و پنجاه پاسدار مسلح، به بهاي دادن قربانيان بسياري انجام شد. نيروهاي اکتشاف هوايي شوروي توانستند خط سير وي را تثبيت کنند و گريزيان را زير آتش بگيرند: در نتيجه، نود نفر کشته شدند. بلوچ ها، خود شماري از زنان و بچه ها را کشتند. مقارن با اواخر نوامبر، يعني پس از يک ماه و نيم، بعد از آغاز عمليات،کريم خان به هرات رسيد و در آن جا از حکومت شوروي خواست تا دارايي و خانواده او را در ازاي سپردن وعده دست کشيدن از مبارزه در برابر شوروري، برايش باز گردانند.[310]
گذشته از اين ها، والي هرات، در عرصه سياست داخلي، در پشت پرده، بازي حساس و خيلي پيچيده يي را پيش مي برد. آن هم، به گونه يي که نماينده تام الاختيار کميسارياي خلق در امور خارجه در ازبيکستان، نتيجه گيري کرده بود: «عبدالرحيم خان که در ظاهر خيلي احتياط کار مي نمايد، ... شايد بازي کردن را دوست داشته باشد. او، به هيچ رو، از ماجراجويي روگردان نشده است. بايد دانست که به محض که فرصت مناسب دست بدهد، به محض که وضع کابل دشوارتر شود، يا به محض که مزار يا ولايت جنوبي با کابل مخالفت کند، رحيم خان مي تواند آشکارا در برابر نادر شاه بيستد. [311] براي اين هدف، افراد عبدالرحيم خان، تا توانسته اند جنگ افزار و مهمات انبار کرده اند. اين جنگ افزارهاي ساخت آلمان به گمان بسيار با قيمت هاي بازار سياه قاچاقي خريده شده و از راه پارس به هرات آورده شده است. هرچند هم عبدالرحيم خان و نزديکان وي براي به دست آوردن تفنگ هاي شوروي که کيفيت آن ها آشکارا در جريان عمليات 1929 مزار نمايان شده بود، کوشش بسيار کرده بودند».
در اين ميان، ماموريت فرونشانيدن تنش ميان کابل و هرات، به غلام جيلاني خان (نماينده خانواده چرخي– ستون اصلي رزمنده «امانيزم» در دوره جنگ هاي سرنوشت ساز سال 1929) که در آن روزها با انجام ماموريت هاي ناگوار از سوي مرکز مورد بخشايش قرار گرفته بود، سپرده شده بود. جيلاني خان، تابستان سال 1930 به هرات آمد و دو ماه آزگار را در آن شهر سپري کرد. او، در اين مدت، توانست عبدالرحيم خان را وادار به تعويض تقريبا همه رهبران اداره ولايت نمايد: خواجه عظيم- رييس پليس(او نخستين کس از رجال هراتي بود که رحيم خان را دعوت کرد و قلعه نو را در بهار سال 1929 به او سپرد)، مستوفي بومي- دوست وفادارش که بنا به صداقت خود به اين کرسي گماشته شده بود و سر انجام، عبدالکريم خان- نماينده تام الاختيار وزارت خارجه- دست راست والي که در نوبت ايستاده بود.
مهمان، همچنين کوشيد به عبدالرحيم خان لزوم کناره گيري از کرسي فرماندهي ارتش و گماشتن فرستاده نو کابل به اين پست را گوشزد نمايد. مگر، والي که از نردبان مدارج نظامي بالا رفته بود، به خوبي به اهميت نيروي رزمي پي مي برد و براي جدا شدن از آن، شتاب نمي کرد. پادگان هرات نيروي چشمگيري تا ده هنگ (غند) ارتشي، بدون احتساب پليس داشت. مگر، رحيم خان، پس از چندي، ناگزير گرديد بيش از نيمي از اين ارتش را برکنار نمايد.
جمهوري گرايي عبدالرحيم خان- ويژگي اساسي ايديولوژي سياسي او بود تا باورهاي اجتماعي اش. بيشتر سلاح تاکتيکي ويژه يي بود با اهداف خاص: او، اين گونه مي کوشيد بر نوگرايي رفتارهاي خود تاکيد نمايد و شايد هم برخي از ضعف هاي ريشه يي خود (خاستگاه و اصل و نسب اجتماعي خيلي پايين پشتون صافي تاجيکي شده از پروان، پيوند با «سقويه» و ...) را جبران نمايد.
در حقيقت، از انديشه هاي جمهوريخواهي والي هرات، شمار زيادي چيزي نمي دانستند: ديپلمات ها و استخبارات شوروي، شماري هم از محيط نخبگان کابلي که در روند سال 1929– اوايل سال1930 چندين بار جا به جا شده بودند و شماري از معتمدترين هراتي ها. اما همه مهره هاي نام برده شده و نام برده ناشده، ديدگاه هاي خودشان و در ضمن تصور روشني از وجهه سياسي عبدالرحيم خان و «مدل» نيمه خودگردان زندگاني اجتماعي در بعد منطقه يي که از سوي او در هرات ايجاد شده بود، داشتند. در اوايل سال 1930، آيين هاي دموکراتيک نمايي که به گونه متناوب (مانندانتخاب براي لويه جرگه) به راه مي افتادند و تمايلات مترقي حتا تا جايي قانوني شده در سيماي گروه ژورناليست- سرور جويا، به عنوان عناصر اين «مدل»، ارزيابي مي شدند. در قطب مقابل آن، دستگاه دادگاه شرعي که يکي از خشن ترين دستگاه ها در افغانستان (با اعدام هاي گروهي در ملاي عام- با به دار زدن ها، بريدن سر، دست و پاها، انداختن از برج ها،کوبيدن گوش ها با ميخ و ...) بود و گروه محافطه کار- رمانتيک خليل الله خليلي- خواهر زاده عبدالرحيم خان و شخصيت ادبي آينده کشور در تراز ملي، قرار داشت.
به ابتکار عبدالرحيم خان، در هرات مدرسه بزرگي ايجاد شد،که قاضي محمد صديق، مولوي ضياءالدين (از فارغان ديوبند)، نعمت الله سلجوقي و ديگر شخصيت هاي مذهبي محافظه کار، جاهاي پيشتازي را در آن گرفتند.[312]نهاد ديگر دموکراسي هرات دوران آشفتگي و آشوب سال 1929 (اغتشاش)- مجلس، بي درنگ پس از استقرار رژيم «نادريه» به خودي خود فروپاشيد و از هم گسيخت. کادر اساسي آن – روحانيون آرزومند همکاري با نادر نبودند، با آن که در آغاز، همراه با والي به هواداري از وارد ساختن شکل نمايندگي اجتماعي (مجلس اعيان) در تراز سراسر کشور برخاسته بودند.
انتخابات هيات ها براي اشتراک در لويه جرگه سراسري سال1930 زير کنترل سخت عبدالرحيم گرفته شده بود. حکومت خود، بي توجه به مشارکت لايه هاي گسترده باشندگان، نامزدهاي نمايندگان را مي گماشت. در نتيجه، کسان زير به عنوان نمايندگان شهر برگزيده شدند:
1- عبدالکريم خان که در گذشته از او نام برده بوديم،
2 - خواجه سيد عظيم– نماينده دفتر محلي شرکت «اصلاح»، سخنور آشتي پذير، که تجربه نمايندگي در يکي از جرگه هاي زمان امان الله را داشت،
3- مير گازرگاه- روحاني يي که با شکيبايي و بردباري در دينداري بنام بود و از سواد نسبي برخوردار و به خويشتنداري در تصميم گيري متمايز (در تابستان سال 1929 همانا او ملاها را از اشتراک در غزوات ضد شوروي، بر حذر داشته بود)
برگزاري انتخابات در مساجد، در جمع نمازگزاران، مي بايستي وزنين بودن و آزاد بودن آن را نمايش مي داد. مگر پس از چند روز، بخشي از نمايندگان، براي کناره گيري از کرسي هاي خود شتاب کردند که اين کار حکومت را ناگزير گردانيد انتخابات را دو باره برگزار نمابد. اين بار، نمايندگان بيشتر آدم هاي کم تجربه از کار برآمدند. با آن که گزينش شيخ محمد امين[313]- بزرگ شيعيان هرات، «حادثه» ويژه يي شمرده مي شد.
عنصر مهم (با آن که از ديدگاه سياسي کمتر موثر)، زندگي اجتماعي هرات در سال هاي دهه 1920 و در اوايل سال هاي دهه 1930 ، گروه ترقيخواهان گرد آمده پيرامون هفته نامه «اتفاق اسلام» و سردبير آن- روزنامه گار، سرور جويا، به شمار مي رفت. هفته نامه در سال 1920-1921 تاسيس شده و تا سال 1928 با شيوه سنگي به چاپ مي رسيد.
به گونه يي که ل. نيکولين- يکي از نخستين ديپلمات هاي شوروي در افغانستان، رايزن قنسولگري در آغاز سال هاي دهه1920 در هرات، به خاطر مي آورد : «هفته نامه در کاغذ لفاف قهوه يي چاپ مي شد و ويراستار روشن بين آن که يک ملا بود، با دست خود، به شيوه ليتوگرافي، تقويم مدني هرات را تاليف کرد. در بخش اخبار خارجي، خواننده مي توانست در باره آن بخواند که در نيويورک خانه ها چهل طبقه دارند.»[314] شجاع الدوله- والي اماني (در اواخر مارچ- اوايل مي 1929)، نام هفته نامه را به «فرياد» عوض کرد، مگر، عبدالرحيم خان که شجاع الدوله را از هرات در بهار 1929 راند، نام پيشين «اتفاق اسلام» را باز گردانند.[315]
نويسنده بيشترين اطلاعات تحليلي هفته نامه، سرور جويا- سردبير آن و پوششگران اصلي اطلاعات داراي بار بين الملي آن (گاهي هم نويسندگان آن ها)- کارمندان قنسولگري شوروي و به پيمانه کمتر کارمندان قنسولگري پارس، بودند. کار سانسور را عبدالکريم- نماينده تام الاختيار وزارت امور خارجه افغانستان در هرات، انجام مي داد. او صاحب چاپخانه يي بود که هفته نامه در آن چاپ مي شد. تيراژ اين نشريه هفتگي(جريده) 1500 نسخه بود، که به مناطق ديگر- به قندهار و کابل نيز گسيل مي گرديد.
جهتگيري و گرايش سياسي «اتفاق اسلام» به پيمانه بزرگي با ديدگاه هاي سر دبير آن تعيين مي گرديد. در پيرامون او و انجمن سازماندهي شده از سوي او به نام «انجمن ادبيات» [(انجمن ادبي)-گ.]، روشنفکران دمکرات و نمايندگان ديگر لايه هاي مياني گرد آمده بودند. سرور جويا، خود، برگ هاي جريده يي را که خودش به تنهايي با دستانش به راه انداخته و رهبري مي کرد، براي طرح مسايل مبرم و حاد منطقه و کشور در کل: در باره آزادي مطبوعات، وضع رسانه ها، موازين اخلاق اجتماعي و ديگر مسايل به کار مي گرفت. او با نگراني براي رشد علم و فرهنگ، بي باکانه بر نارسايي ها و نا به هنجاري ها و کاستي هاي جامعه و بالاييان مانند رشوه خواري، تنبلي و ... مي تاخت و آن را زير تازيانه نکوهش و سرزنش مي گرفت.
جاي ويژه يي را در کار روزنامه نگاري و پويايي هاي اجتماعي جويا و ديگر ترقيخواهان هراتي، مسايل گذشته نزديک داشت. خيزش سقاوی ها از سوي او به عنوان شورشي که منجر به هرج و مرج و بي نظمي گرديد، ارزيابي مي گرديد که از ديدگاه جويا، با سرشت «انقلاب» چونان روند «دگرگون ساختن شالوده وضع قديم و پديد آوردن اشکال اجتماعي و باوري نو ملت»، تضاد داشت.
آوازه اتفاق اسلام، به ياري طرح نسبتا بي باکانه و همه جانبه مسايل، بسيار زود از چهارچوب هاي ولايت بيرون شد و هفته نامه در پايتخت انگشت نشان و زبانزد همگان گرديد. بر پايه برخي از گزارش ها، نادر شاه با گسيل نامه خاصي عنواني عبدالرحيم خان، مشي هفته نامه را ستود و حتا آن را الگويي براي ديگر رسانه ها، عمدتا رسانه هاي رسمي خواند. علت شکيبايي و بردباري پادشاه، در قبال ترقيخواهان ولايتي، آن بود که به رغم «پويايي هاي خود»، آن ها، تنها اپوزيسيون «پايايي» براي رژيم بودند.
والي هرات نيز، چندان آشکارا بر هفته نامه خرده نمي گرفت. چون پيکان ها و خدنگ هاي هنگامه انتقادي ترقيخواهان هرات، نه خود وي، بل نمايندگان روحانيت و شماري از اداره هاي مرکزي را آماج گرفته بود. علت خويشتنداري نمايشي عبدالرحيم خان، شايد، نکته بيشتر باريکتري- همانا حمايت شوروي از هفته نامه بوده باشد. اين حمايت، بس ماهوي بود: سرور جويا از تاشکنت مواد انتشاراتي مي آورد. او، در باکو حروف چاپي سفارش داده بود (هراتي ها از پذيرفتن پيشنهاد مشابه قنسولگري پارس خود داري کردند). اتفاق اسلام به گونه منظم از سرچشمه مواد به چاپ رسيده در روزنامه هاي تاجيکستان و ادبيات سياسي به زبان هاي خاوري «سيراب» مي شد. اين گونه همکاري ها، به دقت پنهان نگه داشته مي شد. با آن که رد پاي آن در مضمون و مشي عمده ترين و شايد هم تنها نشريه اپوزيسيون قانوني عهد «نادريه»، ديده مي شد.
يک رشته عوامل بين المللي و داخلي افغاني (از جمله خود هرات) و همچنين «صفات» کمياب نيرنگ بازي سياسي، به عبدالرحيم خان اجازه دادند تا براي چندي نه تنها موقف خود را در شمال باختري افغانستان حفظ کند، بل نيز حتا چونان سياستمداري در تراز ملي، تحکيم بخشد. مگر بلندپروازانه ترين آرمان هاي او، هرچه بود، تحقق نيافتند. در سال 1935 سر انجام، فرمان تبديلي او به پايتخت صادر شد. به گونه يي که در مدارک سرقنسولگري شوروي در هرات ياد آوري شده است: «کابل، با برداشتن رحيم خان، با يک تير دو نشان زد و همانا: تحقق خواست ديرين خود مبني بر پس زدن او از هرات و سپس گرفتن ژست در برابر پارس ها در روشني درگيري هاي مرزي، به ويژه مناقشه اخير در زور آباد که با اين کار، روشن است مي خواهند فشارها و ادعاهاي پارس ها را سست و کمرنگ بسازند».[316]
براي آن که جلو ايستادگي ممکنه هواداران حاکم هرات را بگيرند، به آن ولا دو هنگ گسيل گرديد- يکي از پايتخت و ديگري از قندهار. در برنامه بود تا بخشي از ارتش هرات را (که اصولا متشکل از کوهدامني ها و کوهستاني ها بود) لغو و افراد ناباب آن را بازداشت نمايند.[317]
عبدالرحيم خان، در اوضاع پديد آمده، ناگزير گرديد با نادريه کنار آيد و به تدريج با ساختار نو همگرايي يابد. اين در حالي بود که در کابل به او تنها نقش درجه دومي در کرسي وزير امور اجتماعي و در بهترين مورد- معاون صدر اعظم، قايل شده بودند. نشستن به کرسي معاونت حکومت،[که به او داده شد-گ.] بيشتر به تنبيه همانند بود تا به پاداش: او ناگزير بود از بام تا شام در دفتر خود بنشيند و حتا براي سفر هاي شخصي براي بازديد از سرزمين آبايي خود از استخبارات اجازه بگيرد. مقارن با سال هاي دهه 1940 او در عمل، از آخرين پله هاي نردبان مدارج رسمي خود بالا رفته بود.[318]مدارهاي خودگرداني هرات و جمهوريخواهي او از اين هم پيشتر- مقارن با ميانه هاي سال هاي دهه 1930 از هم گسيخته و «آب» شده بودند.
فصل سوم
رژیم نادر شاه و پیامدهای «انقلاب» 1929- اوایل سال های دهه 1930
1.3. به قدرت رسيدن خاندان يحيا خيل (آل يحيي): سياست داخلي و خارجي نادرشاه:
سرنوشت نظامي- سياسي رویارویی های افغاني 1929 مقارن با ميانه هاي اکتبر بيخي تعيين گرديد: دسته هاي قبايل پشتون به کابل نزديک مي شدند و رهبر آنان- نادرخان در آن برهه عملا يگانه مدعي راستين تاج و تخت در کشور بود. با توجه به غير قابل پيش بيني بودن رفتارهاي دسته هاي مردان مسلح و در واقع همچنان راونشناسي کوچي هاي جنگجو، مساله قدرت مي بايستي همچنان در صورت امکان با رعايت سنت هاي بومی حل مي گرديد.
به اين روند، مي بايستي جرگه سراسري افغاني مشروعيت مي داد که نماينده هاي آن نه تنها هواداران نادر، بل همچنان نمايندگان استان هاي شمالي– راهيان جنبش سقاءيي چندي پيش که بنا به دلايل آشکار در آن هنگام در کابل بودند، اعلام گرديدند. افزون برآن، براي بالا بردن شمار شماليان در جرگه، پيروزمندان به شوروي ها با خواهشي مبني بر آن که نمايندگان را با هواپيماهاي شوروي به کابل برسانند، رو آوردند.
مساله حاکميت در دو مجلس، شب 14 بر 15 اکتبر 1929 حل و فصل گرديد. در نيمه روز 15 اکتبر، اي. ريکس- سرپرست نمايندگي سياسي شوروي در کابل يادداشتي (دعوت نامه يي) به دست آورد تا به گونه غير رسمي [در مراسمي که] به مناسبت اشغال پايتخت از سوي نيروهاي نادرخان (بدون کدامين اشاره يي به آن که در اين مجلس در نظر است پادشاه معرفي گردد) برگزار مي گردد، حضور يابد. سفارت های ترکيه و پارس نيز اين گونه دعوت نامه ها را به دست آوردند.
به گواهي ريکس، اين نمايشنامه تاريخي اين گونه مي نمود: نادرخان سخنراني کوتاهي که کمتر کسي مي توانست آن را از لابه لاي سر و صدا ها و گير و دارها و هاي و هوي حاکم بر مجلس بشنود، ايراد نمود و از هواداران خود، در گام نخست، قبايل وزيري و مسعود به خاطر پشتيباني ايشان ابراز سپاسگزاري نمود. علي محمد خان- وزير پيشين بازرگاني بي درنگ پيشنهاد کرد تا سخنران [نادر خان] را به عنوان پادشاه برگزينند و مولوي فضل ربي (ربیع؟) به حاضران از مشروعيت اين گونه انتخاب اطمينان داد.[319] با همين روحيه غلام محمد- وزير داخله پيشين سخنراني کرد.
نادرخان پس از رايزني با برادران خود، ريکس را فراخواند و ديدگاه او را در زمينه جويا شد. نماينده شوروي بايسته دانست تا با همتايان ترکي و پارسي خود مشوره کند و تنها پس از مشاوره با آنان، فيصله اتخاذ شده از سوي مجلس و خود نادرخان را تاييد کرد. حاضران سرازير شدند تا به نادر خان انتخاب وي را به عنوان پادشاه را شادباش گويند. تاخير فيصله مساله در باره حاکميت بر مبناي فرماليته يا واقعيت امر(براي مثال، پيش کردن مهره هاي ديگر به شمول پادشاه پيشين- امان الله) مي توانست منجر به ادامه خانه جنگي و هرج و مرج در کشور گردد.
رهبران شوروي تقريبا بي درنگ و باز هم پس از هماهنگ ساختن مساله با ترک ها و پارس ها، رژيم نادر خان را به عنوان حاکميت دولتي قانوني به رسميت شناختند. به دشوار بتوان گفت که گسيل برادر نادر خان- محمد عزيز خان [پدر سردار داوود خان و سردار نعيم خان-گ.] که پسانتر در برلين به دست هواداران امان الله خان کشته شد، به عنوان سفير جديد افغانستان[در مسکو-گ.]، تصادفي بوده باشد. اقدامات اداره ديپلماتيک شوروي درست مانند سياست افغاني آن، موجب برانگيخته شدن نکوهش هايي از سوي ساختارهاي بين الحکومتي، در گام نخست، ساختارهاي اطلاعاتی گرديد. مگر، اين اقدامات، بيشتر از همه، در کمينترن (انترناسيونال کمونيسيتي) که پيوسته از روند اتخاذ تصاميم سياسي در عرصه جهاني کنار زده مي شد، موجب ناخشنودي و سرزنش گرديد.
نادرخان و حواريونش که در روند جنگ داخلي، به ياري جنگجويان پشتون و نيروهاي خارجي(انگليس و شوروي) به قدرت رسيده بودند، با نشستن به تخت پادشاهي، با دشواري هاي مالي و سياسي بسيار جدي يي سردچار شده بودند. اعلاميه گردانندگان جديد افغانستان و مشي آنان بس احتياط آميز بود. اين گونه مشي- با تيره بودن اوضاع افغانستان و ضعف مواضع رژيم، ديکته مي شد. مهره هاي کليدي نادريه (نادري ها) در تماس هاي خود با جانب شوروي، خاطرنشان ساختند که آن ها رفرم هاي امان الله را ادامه مي دهند. مگر اين اصلاحات را به تدريج پياده خواهند کرد. نادريه با تلاش به توحيد همه قبايل افغان و ساحات، در گام نخست بر مهرباني همسايه شمالي خود– شوروي مي سنجيد.
بار اصلاحي نظام و لحن نرم نخستين اعلاميه هاي رسمي کابل به آدرس شوروي پس از سرکوبي بچه سقاءو، چنين پنداشت را ايجاد مي کردند که نادريه– چيزي نمي ماند که ادامه دهنده راه امر امان الله باشد. تنها با آن تفاوت که همه سازندگي ها با «آهنگ کندتري» پياده خواهد شد. نادرخان- شاه تازه بر تخت نشسته، در تلگرامي عنواني شاه پيشين، خاطر نشان ساخت: «عهد فرمانروايي شما در تاريخ افغانستان با خطوط زرين نگاشته خواهد شد و من هم به همان راهي خواهم رفت که شما پيموده بوديد».[320]
دليل تکيه يي که رهبري شوروي به نادر خان در اواخر 1929، و در جريان چندين سال بعدي کرده بود، نه اعلاميه هايي بودکه حکومت جديد کابل پخش کرده بود، بل اين که يگانه نيروي واقعي نظامي– سياسي در افغانستان، قبايل پشتون بودند که در ميان آن ها بيشترين تاثير را همو نادر خان– نماينده برجسته اريستوکراستي سنتي پشتوني (سرداران) داشت.
فرمانرواي نو، هرگونه تلاش به خرج مي داد که بر تمايل پشتونگرايي خود تاکيد ورزد. او حتا لقب «نادر افغان» را برگزيد. مگر، [در اين کار] مناسبات تیره ذات البيني نادر با قبايل بي اثر نبود. اين در حالي بود که بيشترين تهديد از غلزايي ها- دقيق تر از بزرگترين عشاير اين قبايل– سليمان خيل بر مي خاست. در دوره اماني، دسته هاي جنگي اين قبيله به هواداري از بچه سقاء برخاسته بودند. يکي از دلايل پيروزي نادر در اشغال کابل در اکتبر 1929 اين بود که کوچ زمستاني سليمانخيل ها به هند بريتانيايي آغاز گرديده بود.
حکومت در زمينه جلب همکاري روحانيت مساعي بسياري به خرچ داد. شوراي علما تشکيل گرديد. به شخصيت هاي روحاني تا جايي اين حق باز گردانيده شد تا قسما به عرصه قضا، آموزش و مانند آن باز گردند. مگر ائتلاف نادريه با روحانيت، به اين معنا نبود که در افغانستان اسلاميزاسيون عميق جامعه آغاز گرديده است و بنيادگرايان اسلامي به يکي از ستون هاي رژيم مبدل گرديده اند.[321]
شاه جديد، هنوز در ماه هاي نخست فرمانروايي خود، گام هايي برداشت در راستاي باثبات سازي اوضاع در کشور.کار دستگاه اداري رو به بهبود گذاشت. در استان ها- کميسيون هاي تنظيميه يا کميسيون هاي فوق العاده و تام الاختيار حکومتي به اين کار پرداختند. اين گونه، کميسيون ها به ويژه به استان هاي خاوري و شمالي افغانستان گسيل شدند. همراه با کميسيون به رهبري يعقوب خان، يک هنگ تقويت شده توپچي به شمال سوق داده شد.
مگر، گردانندگان رژيم جديد کابل، انرژي خود را نه آن چنان در برابر آن هايي که از اميرحبيب الله کلکاني، بل در برابر آناني که از امان الله خان پشتيباني مي کردند، متوجه ساختند. در اين حال، عمده ترين اتهامي که بر آنان وارد مي آمد، پيوندهاي آن ها با شوروي بود. [همين بود که] بي درنگ، کرسي داران دوره امان الله، برکنار گرديدند و آن قبايل پشتون و هزاره که تکيه گاه اصلي پادشاه پيشين بودند، مورد ستم قرار گرفتند.[322]
همراه با آن، رژيم نادرخان تلاش ورزيد با آن نيروهايي که مي توانستند براي وي مهرباني نواحي کامل و گروه هاي تباري را کمايي نمايند، پيوندهايي برپا نمايد. اين گونه، نادري هايي که به پيگرد هزاره ها در شمال مي پرداختند، مستقيما با رهبران آنان در هزاره جات (هزارستان)– منطقه دشوار گذار کهستاني در مرکز افغانستان به توافق رسيدند. پيروزي در اين مساله، ناشي از چندپارگي دروني هزاره ها بود. افزون برآن، خان هاي بومي از حق گردآوري ماليات برخوردار گرديدند و باشندگان عادي حق نگه داشتن سلاح هاي دست داشته خود را. در سرانجام، حکومت مرکزي از گسيل سپاهيان خود به هزارستان خودداري ورزيد و راه تفاهم پيمود: همو هزاره ها- که بدنه ارتش منظم را مي ساختند- به تکيه گاه اصلي رژيم مبدل گرديدند. نيروهاي آنان را مي توان بسيار زود بسيج ساخت و به ياري موقعيت مرکزي خاستگاه آن ها در برابر هر استان دلخواه کشور به پيکار کشانيد.
پيشبرد اقدامات يک باره و يا پيوسته و مستمر و گسيل کميسيون هاي مسلح ويژه به اکناف کشور در اوضاع افغانستان سال هاي 1920-1930 تا حدي مفهوم داشتند، مگر رژيم نو مي توانست تنها در گام نخست، با ايجاد روابط افقي و عمودي قدرت و سپس پيشگيري سياست داخلي و خارجي بايسته زيستايي پيدا کند. مگر، همو وضعيت دستگاه اداري بيرون پايتخت يکي از گرانبارترين مسايل دولت جديد بود. بسنده است گفت که به خاطر تنگدستي دولت، بسياري از کارمندان تنها نام شان در دفترهاي دولتي بود و چنين پنداشته مي شد که مي توانند تنها سر از یکم اپريل 1930 آغاز به کار کنند.[323]
روي کار آمدن نادر، آبستن پيامدهاي معين اجتماعي- سياسي بود. ناخشنودي جدي يي را در اين مساله، بازرگانان تبارز دادند، به ويژه بخش خاص افغاني آن و همچنان آن تاجراني که از سوي جوامع هندي (عملا از سوي سيک ها) کشور که گرايش به پيوند بازار هندي- انگليسي داشتند و گروه هاي بازرگاني آنان را نمايندگي مي کردند. بازرگاني سرشناس افغاني جاي پا يافته در زمان امان الله، به ويژه سرمايه دار متشبث- عبدالعزيز لندني[(عزيز خان لندني)] و عبدالمجيد حکيمف[(عبدالمجيد زابلي که در آن هنگام با همسر روسي اش در مسکو با نام خانوادگي حکيمف زندگي مي کرد- گ.)] با ابتکار حمايت از رژيم نو پيش آمدند و 4-5 ميليون افغاني اعانه دادند(مبلغ يک ميليون افغاني را بايد هراتي ها که زابلي نماينده آن ها بود، مي پرداختند). اين اقدام ميهن پرستانه، بايد موقف تاجران هندي- اقليت تجاري خارجي را- که معمولا که نسبت به دولت کابل داراي تمايلات متفاوت بودند، سست مي نمود.[324]
راستش، به گونه يي که پژوهشگر روسي پ. الکسي ينکف مي پنداشت، اقدامات لندني مي توانستند داراي انگيزه هايي ديگري هم باشند: يکي از نخستين ميليونرهاي دوره استقلال، در ازاي مهرباني خود، اجازه ساختمان بند دره شاديان را از نادر به دست آورد و ملکيت هايي را به دست آورد- زمين هاي دشت شاديان را به اندازه بیست هزار هکتار. يگانه شرطي که پادشاه گذاشته بود، اين بود که عزيز خان براي ساختن بند، به کمک مهندسان و تکنيسين هاي شوروي رو نياورد.[325]
يکي از تدبيرهاي نادرشاه به مقصد مشروعيت بخشيدن به رژيمش، برگزاري جرگه سراسري ملي نوبتي در ماه سپتامبر 1930 بود. بنا به دستور دولت، به اين جرگه 301 نماينده از استان ها (بيشتر ملاها و زمينداران) و 209 کارمند دولتي و افسران نظامي دعوت شده بودندکه مورد «نوازش» شاه قرار گرفتند، و بايد فيصله هايي بسيار مهمي، مبني بر چگونگي سرشت و پيامدهاي اصلاحات پياده شده در گذشته از سوي امان الله خان در گام نخست، همه فيصله هاي جرگه 1928 پغمان، اتخاذ مي نمودند. همه اين فيصله ها، با گرفتن «کمک مالي» از نادري ها، فسخ شده اعلام گرديدند. جدايي از اين که پادشاه پشيين- امان الله را به باد انتقاد خردکننده يي گرفتند.[326]
گام بعدي که همچنان متوجه تحکيم قدرت نادرشاه بود، فراخواندن شوراي ملي بود. اين نهاد در جرگه 1928 پغمان براي پشتيباني از اصلاحات از سوي گروه هاي فعال سياسي تحصيل يافته جامعه افغاني تاسيس گرديده بود، مگر احياي کار آن از سوي نادر، براي مقاصد ديگري بود، در گام نخست، براي تاييد فيصله هاي خود وي. نادر، عبدالاحد [خان] ماهيار (مايار)- نماينده وردک را به عنوان رييس شورا گماشت.
عبدالعزيز خان (مدير جريده« طلوع افغان»- نماينده قندهار) که بر ضد لگام گسيختگي هاي شاه برآمد نموده بود، به سیزده سال زندان محکوم گرديد و بهاي بس سنگيني به خاطر آن پرداخت.[327] حکومت همچنان گرفتن امضاءهاي نمايندگان را «به سود» نامزدي عبدالاحد ماهيار سازماندهي کرد. مگر تنها 26 نفر از 97 تن قاطعانه از اين کار، خود داري نمودند. اين آدم هاي بي باک، رييس جديد گماشته شده را به آن متهم کردند که: او به نمايندگي از شوراي ملي موافقت نامه يي را به امضا رسانيده است مبني بر ارايه وام از سوي بريتانيا به افغانستان– چيزي که عملا صلاحيت اين کار را از سوي نمايندگان شورا نداشت.
براي خنثي ساختن شوراي ملي، سنا، که اعضاي آن همه از سوي شاه انتخاب مي شدند، متشکل از 27 نفر ايجاد گرديد. در آغاز، در نظر بودکه مجلس شوراي ملي در ماه مارچ 1931 برگزار گردد. سپس آن را به ماه مي 1931 به تعويق انداختند. مگر عملا به تاريخ 6 جولاي 1931 آغاز به کار کرد. در کابل، 97 نماينده از 106 نفري که جرگه سراسري افغاني سال 1930 تعيين شده بودند، گرد آمدند: بخش بزرگ آنان (نزديک به 65 درصد) نمايندگان را رهبران قبايل تشکيل مي دادند. از20-25 درصد را روحانيون.[328]بيشترينه اعضاي شورا از سوي دولت گماشته شده بودند؛ براي نمونه: در کابل، تاريخ روز انتخابات، تنها به کلانتر هاي محله ها اعلام گرديدکه به نوبه خود، تنها راي دهندگان طرف اعتماد شان را دعوت نمودند. واليان استان هاي هرات و قندهار– عبدالرحيم خان و محمد گل خان، که هر يک، بنا به دلايلي، به رژيم کابل متمايل نبودند، مي توانستند اوضاع را تغيير دهند. مگر آن ها خطر نکردند اوضاع سياسي در گستره زير نفوذ خود و کشور در کل «شور» بدهند.
هر چند، در بافتار شوراي ملي، نمايندگان بازرگانان و همچنان بزرگران ره نيافته بودند، با اين هم، حتا با اين گونه رفتار گزينشي در ايجاد اين ارگان، نزديک به يک چهارم اعضاي آن (به شمول معاون رييس شوراي ملي) به عنوان اپوزيسيون رژيم موجود برآمد (تبارز) نمودند. نمايندگان اين گروه، مي خواستند با برگزاري نشست هاي منظم سالانه، شوراي ملي را به ارگان عالي قانون گذاري کشور، مبدل سازند. حال آن که براي حکومت و شاه، نقش قوه اجرايي در نظر گرفته مي شد. نمايندگان فعالان موفق شدند بررسي قوانين امان الله خان را سازماندهي نمايند و برخي از پيشنهادهاي خود را اريه نمودند. مگر اين اقدامات با نبود مطبوعات مستقل، بازتاب اجتماعي نيافتند.
گام هاي برداشته شده از سوي نادرشاه، در راستاي ايجاد نهادهاي مشارکت اجتماعي و چيزي که داراي اهميت نه کمتر است- سياست خارجي متعادل و متوازن (عقد پيمان بي طرفي با اتحاد شوروي در سال 1931 و مانند آن)، برخي از نمايندگان اپوزيسيون را برانگيخت تا در مناسبات خود با رژيم حاکم بازبيني کنند. موقف هاي مهربانتري را نسبت به او براي مثال، دبيران روزنامه هاي برونمرزي«زميندار» و «افغانستان»که در هند بريتانيايي به چاپ مي رسيدند- سيد غلام حسن شاه کاظمي و مرتضي احمدخان، پيش گرفتند. آن ها حتا اعلاميه هايي در پشتيباني از شاه (در واقع توبه نامه ها) و پوزشخواهي از ارزيابي هاي لغزش آميز شان در باره اوضاع چند سال اخير افغانستان پخش نمودند.
دگرگوني هاي سياسي آغاز دهه سال هاي دهه 1930 در قانون اساسي 1931 بازتاب يافتند. مگر آن گونه نيشخند آميز که غبار- تاريخ نويس و رجل سياسي تاکيد نمود- «حتا وزيران کشور از محتويات اين قانون چيزي نمي دانستند» که مواد و بندهاي آن اصلا در فيصله هاي کابينه و يا ديگر ادارات و دفترها در دوره نادرخان اعلام شدند. مگر آگاهي اندک بيشتر افغان ها از محتواي و حتا خود نفس موجوديت قانون اساسي 1931[329]به هيچ رو، به معناي آن نبود که تصويب آن بر زندگي اجتماعي– سياسي کشور هيچ تاثيري نداشت.
با این همه، آرایش سیمای افغانستان به گونه «مشروطه یی نما» درست همانند تدبیرها در زمینه باثبات سازی اوضاع سیاست داخلی کشور نمی توانستند همه کمپلکس مشکلات پیش روی رهبری نو را از جمله در عرصه سیاست خارجی حل نمایند.
مشي سياست خارجي دولت نادريه نيز ثابت نبود. مناسبات افغانستان و شوروي روي خط همگرايي توسعه نمي يافت. اين گرايش را، غلام صديق خان چرخي(يکي از هواداران برجسته امان الله که تلاش ورزيد مانند بسياري ديگر از هواداران شاه پيشين با نادرشاه زبان مشترک بيابد)، کوشيد پس از بازگشت خود به کابل در بهار سال 1931، بچرخاند. چرخي دست به اين ريسک زد تا نادر خان را به آن متقاعد سازد که اوضاع بين المللي (تهديد جنگ جديد جهاني و بسياري ديگر از مسايل) افغانستان را برآن وا مي دارد تا به سوي شوروي گرايش استراتيژيک داشته باشد. مگر نادر به گونه ديگري مي انديشيد: او بر آن بود که سنجش افغانستان به روسيه با توجه به تجارب تاريخي (شکست شيرعلي خان در سال 1860 و همچنان شکست امان الله خان در اواخر سال 1920 ) و نيز با رخدادهاي روان، ترديد بر انگيز است. او همچنان به پيروزي جنبش آزاديبخش ملي در هند کمتر باور داشت.[330]
هنوز در آوان پادشاهی نادر، در آثار تبلیغی- سیاسی، و سپس در آثار پژوهشی شوروی باوری چیرگی یافته بود که روی کار آمدن او درست مانند ادامه چندین ساله دیکتاتوری بلند مدت الیگارشی خاندان او به پیمانه بسیار بزرگی به دلیل پشتیبانی دستگاه امپراتوری بریتانیا بوده است.
چنین ادعاهایی تا جایی قرین به واقعیت بودند، دست کم به این دلیل که خانواده نادر که از سوی امیر عبدالرحمان خان از کشور رانده شده بود، در اواخر سده نوزدهم در هند بریتانیایی پناه یافته و در آن جا در تبعید بسر می بردند. او و برادرانش متعلق به جناح میانه رو استبلشمنت نظامی- سیاسی افغان بودند. آن ها که در واقع مورد نوازش و مهر ورزی بریتانیا قرار داشتند، در زمستان سال 1929 به کارزار مبارزه برای احیای حاکمیت دولتی افغانی پیوستند.
با این هم، با توجه به این که نادر یک پشتون ناسیونالیست اشرافی بود، با رهبری افغانستان که در آن به گونه سنتی انگلیسی ستیزی (انگلوفوبی) نیرومند بود، بنا به دلایل روشنی نمی توانست به مشی یک سویه، حال چه رسد به مشی آشکارای گرایش به سوی بریتانیا پایبند باشد و آن را پیش گیرد.[331]
ناگفته هویداست که سیاستمداران خردورز و روشن اندیش و دیپلمات ها در آن سوی مرزهای افغانستان و هند (در آن زمان همچنین بریتانیا) این را می دانستند-آن ها بر خلاف باور عموم، شتاب نمی ورزیدند از ضعف قدرت مرکزی در افغانستان بهره برداری نمایند و جنوب و خاور آن را به خاک خود بیفزایند، که در این صورت، شمال آن کشور تقریبا به گونه اجتناب ناپذیر از سوی شوروی بلعیده می شد.
به گونه یی که همفریس- سفیر پیشین بریتانیا در کابل در سخنرانی خود در 19 نوامبر 1929 در نشست انجمن همایونی پارلمانی نشاندهی کرد، افغان ها با توانایی باالقوه بازرگانی چهار میلیون پوندی خود در سال، شریک جذابی نیستند. در این جا سخن بر سر موقعیت ویژه سیاسی- جغرافیایی این کشور در مرزهای امپراتوری بریتانیا است.
...و در این راستا برای بریتانیا در افغانستان سودمند خواهد بود تا این کشور را به عنوان یک بوفر (حایل) با روسیه نو نگه دارد. چون با نزدیک شدن مرزهای این رقیبان سنتی، به دو برابر شدن ارتش بریتانیا در هند نیاز می افتد. همفریس که ماموریت دیپلماتیک او در کابل سالیان درازی به طول انجامیده بود، به جانشینان خود سفارش نمود تمامیت ارضی افغانستان را حفظ نمایند.[332]
آن چه مربوط می گردد به مشی روسیه شوروی در مرزهای شمالی افغانستان، از جمله در دوره های جنگ داخلی سال های 1928- 1929 ، آگاهان کار آزموده انگلیسی آن را بیخی بایسته می پنداشتند.
در یکی از نشست های پژوهشکده همایونی روابط بین الملل بریتانیا در آستانه جنگ جهانی دوم، هنگامی که سخن بر سر سیاست شوروی در افغانستان به میان آمد، خاطر نشان گردید که «روسیه همان مشکلاتی را دارند که ما در مرز هندی خود داریم...ما نمی توانیم آن ها را به خاطر نقض مرزهای این کشور با اهداف صلحبانی سرزنش نماییم. چون خود همین گونه رفتار می نماییم. سیاست روسیه در سال 1929 بیخی درست بود. کسانی که در زمینه آگاهی حرفه یی ندارند، باید بدانند که مرز های سیاسی عین مرزهای اداری نیستند.»[333]
يکي از گام هايي نخستين و بس ارزنده که دولت نادريه برداشت-آوردن نظم در عرصه هاي اجتماعي و آموزشي بود. مکتب ها که در دوره بچه سقاءو بسته شده بودند، سر از نو، باز شدند. گرد آوري سامان و اسباب و مواد درسي مکاتب که به تاراج برده شده بود، آغاز گرديد. حتا گسيل جوانان براي آموزش به خارج (هرچند به پيمانه هايي کمتري نسبت به دوره اماني) از سر گرفته شد. مگر ديري نپاييد که گرايش هاي منفي(با آن که برخي از آن ها نه در مشي خود نادرشاه، بل در پديده هاي بيشتر ژرفتر داراي بار اجتماعي- سياسي و تباري- تاريخي ريشه داشتند) پديدار گرديدند. براي نمونه، شاه با آن که بنا به گواهي بسياري، يکي از آگاه ترين کارشناسان نظامي کشور بود، ناگزير گرديد، ارتش را بر اساس داوطلبي، به سان يک ارتش داراي بافتار رنگارنگ، با آن که بيشتر داراي بار پشتوني– عشيره يي جنگجويان بود، بازآرايي نمايد. هسته آن را بايد وردکي ها، لوگري ها، و در جاي آخر– نمايندگان زير ستم ترين اقليت ملي افغانستان– هزاره ها، مي ساختند.
دلکش ترين انگيزه براي بازآرايي دسته هاي رزمي، افزايش تنخواه بود: هرگاه تنخواه در دوره اماني 14 روپيه کابلي در ماه و در دوره بچه سقاء- 20 روپيه کابلي بود، در دوره نادريه ناگزير گرديدند وعده 25 روپيه در ماه را بسپرند. براي حل اين مساله، به ياري بريتانيا نياز بود. با آن که بخشي از دارايي هاي افغانستان (نزديک به دو ميليون کلدار از سپرده هاي افغانستان که در بانک هاي هند بريتانيايي در دوره اماني پس انداز شده بود) دو باره واپس شدند. مگر به هر رو، مي بايست تنها بخشي از رزمجويان پشتون را نگه داشت و ديگران را مرخص و آنان را به محل هاي بود و باش پيشين شان گسيل داشت.
حکومت پول زيادي را براي خريد خان ها و مالکان مصرف کرد و در برخي از موارد ناگزير بود امتيازات سنتي شماري از قبايل و رهبران شان را احيا نمايد و تنها پس از مرخص نمودن بخشي از جنگاوران و دسته هايي پراگنده، توانست تا چندي اوضاع را در پايتخت و برخي ديگر از نواحي کشور با ثبات بسازد.
مگر، اوضاع سياسي داخلي در افغانستان را تنها عوامل عيني ديرپا تعيين نمي کردند. نادرخان و نزديک ترين پيرامونيان او– مصاحبان- حاکميت اعلي را در کشور براي سال هاي سال و حتا دهه ها به انحصار خود درآورده بودند– از کرسي صدارت که به برادران وي رسيده بود، گرفته تا ديگر کرسي هاي کليدي (وزارت دفاع و مانند آن....). و حتا مناصب و کرسي هاي کم اهميت و صلاحيت. تقرر محمد عيسي خان- ملي گراي هوادار شوروي و عضو جنبش جوانان افغان، به کرسي رييس ستاد ارتش افغانستان، بيشتر به يک استثنا همانند بود که نشانگر ژست تمايلات مهربانانه نسبت به شوروي بود.[334]
تمرکز قدرت در دست هاي مصاحبان، با دامنه يابي روز افزون سرکوب و روي هم رفته، خودکامگي رژيم سياسي همراهي مي گرديد. در ميان سرشناس ترين قربانيان اختناق نادريه، مي توان از ولي خان[دروازي]- يکي از همراهان اصلي امان الله خان– وزير حربيه پيشين، ديپلمات و نايب السطنه نام برد. به او اتهام توطيه و آماده سازي خيزش به سود امان الله بسته شد و در ماه جنوري 1930 بازداشت گرديد. ولي خان که در آغاز به سمت غلام بچگي دربار، خدمت را در دربار حبيب الله خان آغاز کرده بود، يکي از انگشت شمار تاجيک تباران بودکه توانست در زمان امان الله، به سرعت از نردبان سياسي بالا بيايد. با آن که پادشاه پيشين کاملا به او اعتماد نداشت.[335]
نادري ها، چيزهايي بسياري را نمي توانستند بر او ببخشايند. از جمله مهرورزي به بلشويک ها را. محمد ولي خان، همچنان متهم به همکاري با بچه سقاء بود.[336] «رسيدگي» به پرونده محمد ولي خان، عملا نخستين و آخرين بازجويي يي بود که در جريان آن دست کم برخي از موازين عدلي رعايت گرديد.
در ماه اپريل 1930 در جلسه سرشناسان و افسران، حکم دادگاه عالي در زمينه پرونده محمد ولي خان و محمود سامي (افسر ترکي ارتش افغانستان که از مصر گريخته و به افغانستان آمده بود) اعلام گرديد که مطابق آن بايد حاضران بايد فيصله نهايي را صادر مي نمودند – اعدام يا زندان. محمد ولي خان که عملا سومين شخصيت (پس از امان الله و طرزي) در رده اصلاح طلبان افغان دوره نخست استقلال بود، به هشت سال زندان محکوم شد. مگر بعدها در 1933 به نام دشمن شاه و ملت اعدام شد.[337]
هنوز در جريان سال اول فرمانروايي نادرشاه، بسياري از جوانان افغان و هوادارن امان الله خان مورد اختناق قرار گرفتند. اين گونه، به دستور نادرخان، تابستان 1930 در گرماگرم رخدادهاي کوهدامن، عبدالرحمان لودي- شهردار کابل کشته شد. نعش سوراخ سوراخ شده و تيرباران شده او بر سر خري نزد همسرش به شور بازار برده شد.[338] دار و ندار وي ضبط گرديد و گذشته از اين ها، مرده او متهم به کفر و الحاد و ميگساري و باده پيمايي گرديد. همچنان [تاج محمد] پغماني با توپ پرانده شد. همين گونه، فيض محمد باروت ساز را اعدام کردند که پيش از اعدام نادرخان را به باد ناسزا گرفت و دشنام داد. محي الدين آرتي، در آغاز به ترکيه گريخت و سپس رهسپار هند شد، مگر گرفتار گرديد و در پيشاور کشته شد. غبار، ده سال آزگار رقت بار در زندان و تبعيد بسر برد. بستگان او از کار بيرون رانده شدند و فرزندانش را به مکتب ره ندادند. همه اين و ديگر شکنجه ها و جزا ها بدون دادگاه و تحقيق انجام شدند.
شگفتي بر انگيز نيست که اين گونه مشي سياسي، در کنار انبوهي از نا به هنجاري ها و نا به ساماني هاي ديرين و نو جامعه افغاني، به بسيار زودي، موجب بر انگيخته شدن واکنش ها، هم از سوي مخالفان ولايتي نادريه و هم در ميان لايه هاي گسترده توده ها، گرديد. مگر اپوزيسيون راستين رژيم را، ائتلافي بس سست بنياد و از نگاه سازماني و سياسي از هم پاشيده و شيرازه گسيخته، مشتمل بر هواداران امان الله خان، نمايندگان اقليت هاي تباري و بخشي از روحانيون و.... که جسته و گريخته به آن مي پيوستند، تشکيل مي داد.
2.3- «قهرمان رخدادهاي مزار»: رويدادهاي «ترکستان افغاني» در اواخر سال 1929– اوايل هاي دهه 1930 و هنگامه [استاد] خليل الله [خليلي][339]
مقارن با آغاز پاييز 1929، روشن گرديد، که هواداران بچه سقاء در افغانستان به زودي شکست خواهند خورد. تنش ها هم در کابل و هم در استان ها به شمول استان هايي در ظاهر متمايل به رژيم نو، رو به فزوني داشت. يکي از رهبران هزاره به نام اکليل خان، براي گفتگو با سيد حسين- وزير دفاع «کابلستان» به شهر مزارشريف آمد. عبدالقيوم- نائب الحکومه مزار، يکي از هواداران پنهاني نادر خان که برجسته ترين مدعي بالاترين مقام دولتي در اواخر 1929 به شمار مي رفت، نتوانست جلو سيد حسين را که شهر را با خزانهء محلي (که نزديک به نيم ميليون افغاني دارايي داشت)، ترک مي گفت، بگيرد. در27 اکتبر، حکومت مزار به دست مستوفي- خليل الله خليلي افتاد، که در برابر عبدالقيوم مستقلانه قيام نموده، نيروهاي هزاره ها را سرکوب، و پس از آن، خود را نائب الحکومه ترکستان افغاني اعلام کرد.
خليل الله که بعدها در کشور و فراتر از مرزهاي آن، به نام خليل الله خليلي (استاد خليلي) نامور شد، در سپهر سياسي زمان جنگ داخلي 1929 تصادفي ندرخشيد. پدرش- محمد حسين خان از عشيره صافي، از رجال پرقدرت عصر امير حبيب الله خان و مستوفي الممالک وي بود که به فرمان امير نو- امان الله خان، متهم به فساد و ديگر تبهکاري ها گرديده و در سال 1919 محکوم به اعدام شد و خانهء وي در کابل مصادره و به عنوان اقامتگاه به دسترس نماينده سياسي شوروي گذاشته شد. بنا به وصيت محکوم، خانواده اش را بخشوده، امان دادند، اما به استان چاريکار تبعيد نمودند که با درآمد اندکي از مدرک جايدادهاي محدود شان مي زيستند.
خلیل الله در خانه به گونه بایسته آموزش های سنتی دید و پرورش یافت. به گونه یی که آ. جیویت– مهندس امریکایی که از سوی امیر حبیب الله خان برای ساختن نیروگاه برق در افغانستان [(در جبل السراج)-گ.] گمارده شده بود، و باری هم مهمان مستوفی الممالک بود؛ به خاطر می آورد: پسر بچه از همان آوان کودکی روحیه جنگاوری داشت و حتا هنگام بازی با دیگر کودکان اروپایی کافر خیالی را با تپانچه تهدید می کرد.[340]
به گونه يي که عبدالغني مي نويسد: محمد حسين خان در آستانه اعدام، از امان الله خواهش کرد تا به فرزندانش امکان ادامه آموزش بدهد که در پاسخ [به مصداق: «عاقبت، گرگ زاده گرگ شود-گ.»]، شنيد: آموزش دادن به آن ها به معناي پرورش گرگ هاي درنده است. هر چه کني، آن ها آدم نمي شوند».[341] خليل الله با آن که پدر و مادر (مادرش دختر يکي از خان هاي روستاي کوهستان پروان، بود که پيش از رويدادهاي 1919 درگذشته بود) را از آوان کودکي از دست داده بود، آموزش ديد: به روايتي وي دبستان روستايي را به پايان رسانيد و بنا به روايت ديگر، در ليسه با پرستيژ حبيبيه[342]کابل دانش فراگرفت و سپس، چندي هم در آنجا به آموزگاري پرداخت. در بيست و اند سالگي، او، که در ميان شمالي ها (تاجيک ها و پشتون هاي تاجيکي شده شمال منطقه کابل) نمو يافته بود، به جنبش بچه سقاء گرويد و يکي از بي آلايش ترين و تحصيل يافته ترين هواداران اين جنبش شد. در زمستان سال 1929جزء بلندپايگان محلي سقاوی گرديد و به کرسي مستوفي ترکستان افغانستان گماشته شد.
سقوط کابلستان، نه تنها او را سرخورده و نومید نساخت، بل [انگيزهءآن گرديد] که برعکس، سرسختي، صلابت و شگردهاي شگفتي برانگيزي را به نمايش بگذارد. او نادر خان را دست نشانده انگليسي ها خواند و طرح ايجاد دولت نوی را در شمال با پيشگامي باشندگان ازبيک، تاجيک و ترکمن پيش کشيد.[343] اين طرح، نه تنها براي مخالفان وي، بل نيز براي محافل معين سياسي و نظامي- ديپلماتيک شوروي غير منتظره بود. جدايي از آن که به پندار خليل الله، عامل مهم توانايي زيستن اين «دولت» مي بايستي در حمايت همسايه شمالي ـ شوروي و دوستي با جمهوري هاي شوروي نهفته باشد.
خليلي که در گذشته به عنوان يکي از سرسخت ترين دشمنان شوروي بنام بود، براي اثبات حسن نيت خود، دستور داد تا پناهجويان آسياي ميانه آزادانه، به ميهن شان بازگردند.در اين سند، که در نامه هاي ديپلماتيک شوروي به «فراخوان خليلي- معاون گورنر جنرال ترکستان) نام داده شده است (مستوفي مزار نزديک به سه هفته يعني از آخر اکتبر تا 19 نوامبر 1929، در منطقه فرمانروايي کرد. با آن که در اسناد يا از نام نائب الحکومه و يا معاون وي امضا مي کرد- ولاديمير بويکو) آمده است:
«به تاسی از مناسبات نهايت دوستانه موجود ميان حکومت اسلامي حبيب الله با حکومت معظم شوروي، مهاجران مقيم در سرزمين افغانستان، هرگاه خواسته باشند به وطن اصلي شان برگردند، بهتر است خود در اين باره تصميم بگيرند، که کجا براي بود و باش آينده شان بهتر است. از جانب حکومت اسلامي حبيب الله در مزار شريف، براي بهبود رفاه اين مردم، هيچ ممانعتي در زمينه نيست. دولت معظم اتحاد شوروي طبق اطلاعيه رسمي موجود در نزد ما،آماده است تا اين مهاجران را پذيرفته و زمينه بازگشت و اسکان با عافيت آن ها را در ميهن شان فراهم نمايد».[344]
فرمانرواي «خود گماشته» وعده سپرد تا در آيندهء نزديک کنگره نمايندگان باشندگان محلي را برگزار نمايد که در آن در نظر بود حکومت دايمي شمال افغانستان را برگزيند. او و هوادارانش، مطمئن بودند که ولايات قطغن ـ بدخشان و ميمنه نيز به هسته دولت آينده شمال خواهند پيوست.
با فرا رسيدن هفته دوم ماه نوامبر، هيات هايي از بدخشان، آقچه، شبرغان و سراسر منطقه مزار، آغاز به آمدن به «مجلس نمايندگان با صلاحيت» به مزارشريف، نمودند. از ديدگاه بافتار تباري، در ميان نمايندگان، ازبيک ها، ترکمن ها و تاجيک ها از نگاه شمار، بيشتر از ديگران بودند. اين در حالي بود که در جمع آنان، نمايندگان هزاره ها و افغان ها (پشتون ها) اصلا به چشم نمي خوردند. دسته هاي بالادست تر، جنگاوران مسلح ترکمن ها به رهبري ايشان خليفه بودند. مگر رهبري سياسي را خليل الله پيش مي برد.
با این همه، جانب شوروي، با پيدايي يک چنين متحد ناخوانده و ناخواسته، به ويژه طرح هاي وي، با دلواپسي فوق العاده برخورد نمود. به پنداشت نمايندگان ديپلماتيک شوروي در آسياي ميانه( از جمله زنامینسکی)، «پياده شدن چنين طرحی، پيش از همه به معناي تقسيم افغانستان به دو بخش خواهد بود: يکي جنوب خاوري به رهبري نادر خان، با نفوذ بيشتر انگليسي ها و ديگر شمال باختري به رهبري خليل الله، با عمدتا تاثير شوروي. مگر چنين کاري را بايد برای ما ناپذیرا پنداشت. تقسيم افغانستان در اوضاع کنوني بيشتر به سود انگليسي ها است. ما به افغانستان واحد، غير قابل تجزيه و داراي تماميت ارضي نياز داريم. (تکيه از نويسنده- بويکو است) ...و به همين دليل، انديشه هايي که در سر پرشور و گرم خليل الله پديد آمده اند، ناگزير کنار گذاشته شوند. چون که هنوز کار شوروي ها عليه انگليس در افغانستان چندان بد پيش نمي رود».[345]
مگر، بسيار به زودي روشن شد که طراح ايجاد دولت شمال افغانستان، خود به انديشه هايش باور ندارد. چون او و پيرامونيانش در عين زمان گفتگوها را با اس. وايتزاگر S.Weizeger - قونسل شوروي در مزارشريف براي گرفتن رواديد يا ويزاي شوروي (که عملا به معناي دادن درخواست پناهندگي بود) و گسيل اشياي گرانبها (پول و پوست قره گل یا قره قل) به آن سوي مرز (که در نظر بود پول ها در يکي از بانک هاي شوروي واريز و پوست ها در گدام هاي آن انبارهاي شود)، پيش مي بردند.
با همه شک وگمان ها در بارهء طرح هاي استراتيژيک خليل الله، محافل سياسي و نظامي ـ ديپلماتيک شوروي نمي توانستند همکاري يکي از هواداران چندي پيش بچه سقاءو- آن هم سرسخت ترين و دو آتشه ترين آن ها را، با سنجش به پشتيباني از او و کسان همانند او که از توانايي حفظ توازن در برابر انگليسي گرايي نادر خان- شاه جديد، برخوردار بودند؛ «به سان ابزار در بازي افغانستان، که انجام و فرجام آن تا هنوز روشن نبود»، چونان نيروي ذخيره؛ که توانایی متوازن ساختن گرایش های شاه تازه بر تخت نشسته هوادار انگلیس را داشت؛ ناديده بگيرند.
در تاشکنت، اعضاي گروه خليل الله («که آخرين بقاياي رژيم حبيب الله پنداشته مي شدند») و پيش از همه، خود او، چونان شخصيت هاي هر چند هم متباين، مگر با آن هم بي ترديد سياسي، ارزيابي مي شدند. آ. زنامينسکي- نماينده فوق العاده کميسارياي خلق در امور خارجي در ازبيکستان، ضمن گزارشدهي در باره اين مساله به رهبري دفتر آسياي ميانه يي کميته مرکزي حزب کمونيست (بلشويک) سراسري شوروي، مي پنداشت که: «سودمند است تا آن ها را در بازي افغانستان، که آغاز و انجام آن کاملا پيدا نيست، به سان ابزار با خود داشته باشيم.»[346]
در 12 نوامبر، گروه خليلي يک محموله 19هزار جلدي پوست قره قل را از مزار شريف به ترمز، براي فروش به شوروي فرستاد. محموله کالا را خليفه عبدالله- کارمند گمرکات و معتمد خليل الله همراهي مي کرد. يک روز بعد، بيشترينه اعضاي گروه رجال هاي مزاري- 46 نفر، با پاسپورت هاي تجاري در قونسولگري شوروي رواديد (ويزا) گرفته و در هر لحظه آماده گذر از مرز بودند.[347]
در شهر، در واپسين لحظات، هواداران بازمانده نادرشاه تيرباران گرديدند. خليل الله خود، با نگارش نامهء دوستانه و هشدار دهنده يي در باره تغيير محتمل اوضاع و بهتر بودن بيرون رفتن پرسونل ديپلماتيک شوروي از مزار، رو آورد: «با توجه به اين که ممکن است من و ديگر اشخاص متنفذ ديگر در اين جا حضور نداشته باشيم، مي خواهم شخصا به اطلاع شما برسانم، که با توجه به اين که امکان به قدرت رسيدن هرکساني از هر قماش و گروه- آدم هاي هرجايي و دشمنان دوستي افغانستان و اتحاد شوروي، هست، شايد آن ها با بهره گيري از فرصت، به شما آسيب برسانند».[348]
در آستانه رفتن، او چند روز پياپي و با پافشاري از ما مي خواست تا هواپيمايي را براي گسيل هيأت مزار به کابل به دسترس وي بگذاريم. بايسته بود تا روشن نمايند که در پايتخت چه مي گذرد و چه کسي بر اريکهء قدرت نشسته است و مانند آن. براي مصوونيت هيأت، فرستادگان نادر را گروگان نگه داشتند. پس از کاغذ پراني ها و «راندمان» هاي بسيار جانب شوروي، سرانجام، هيات مزاري که تصميم گرفته بود تا با اسپ راهي کابل گردد، موفق گرديد يک فروند هواپيما را براي پرواز به کابل به کرايه بگيرند. هيأت متشکل بود از: محمد رفيق- نماينده نظامي، فقير محمدـ حاکم مزار، عطاء محمد- نماينده روحانيون و خواجه عثمان ـ نماينده تاجران. آن ها را در کابل با گرمجوشي پذيرايي نمودند. نادر که ديگر اعلام پادشاهي کرده بود، خود آنان را بار داد. نمايندگان به شاه بيعت کردند و از وفاداري شان اطمينان دادند. اما يک روز پس از برگشت از کابل، يعني به تاريخ 18 نوامبر، به مردمي که بي صبرانه در فرودگاه چشم به راه آنان بودند، گفتند که: «حبيب الله زنده است و در کابل فرمان مي راند».[349]
در همان روز، به ياري گروه خليل الله، برونبري کارکنان قونسلگري شوروي از مزارشريف آغاز گرديد. پس از چندي، افراد وي نيز شهر را که بلافاصله از سوي دسته هاي کوهستاني به رهبري محمد عظيم خان اشغال گرديد، ترک گفتند. حاکمان جديد فرمان دادند که هيچ کسي را نگذارند از شهر بيرون برود. مگر قنسول- وايزاگر و همکاران باقي ماندهِ نمايندگي شوروي توانستند با دادن رشوه به فرمانده «کوتوالي» (اداره پوليس) با دو فروند هواپيما، زير رگبار مرمي کساني که آنان را تعقيب مي کردند، به شکل معجزه آسايي از مزار بپرند.
خليل الله و همراهان را درست مانند هم ميهنان اماني شان که چند ماه پيش آمده بودند، به تاشکنت فرستادند که در شرايط بس ناگوار دربنديان، روزگار به سر مي بردند. خليل الله که بي روزگار و بي سرپناه بود، با بود و باش در جاي سرد، تنها با حمايت هم ميهنانش توانست زنده بماند که به وي- به عنوان فرزند برخاسته از يک خاندان سرشناس، هرچند هم بينوا که طي ساليان دراز مورد بي مهري قرار گرفته- با کمال ميل کمک مي کردند، زيرا به سپاسگزاري و توانمندي بازپرداخت وي اطمينان داشتند.
شايان يادآوري است که اين هوادار برجسته بچه سقاء، هيچگاه نتوانست با بلشويک ها زبان مشترک بيابد. حتا در تبعيد هم برخورد انتقادي خود را در برابر متحدان مؤقت خويش پنهان نمي کرد. هرچه بود، جانب مقابل نيز با وي برخورد همانندي داشت. افزون بر آن، خليل الله، ميزبان خود را به غصب اموال متعلق به او يعني محموله هاي پوست قره قل و اسپ ها متهم ساخت. به گونه يي که در بالا هم يادآوري گرديد، به راستي که گروه ياد شده در آستانه گريز به آسياي ميانه، در نوامبر 1929، محموله هاي پوست قره قل را به شوروي فرستاده بودند. اما کسان ديگري، از جمله برخي از بازرگانان افغاني نيز ادعاي حق مالکيت بر آن ها را داشتند. اما به وضع، نه مساله قره قل متنازع فيها، بل اين امر که دولت شوروي رژيم نادرخان را به رسميت شناخته بود و پناهجوي سياسي با چهره مشکوک در چشم ميزبانش- خليلي، به هيچ رو در برپايي روابط با نادر شاه، مساعدت نمي کرد، به ويژه رنگ و بوي هنگامه برانگيز مي داد.
تسوکرمن (Zuckermann) - مسوول بخش خاور ميانه کميسارياي خلق در امور خارجي ضمن تبادل نظر با قره خان- معاون کميسارياي خلق در امور خارجي در باره مهاجران مزار چنین مشوره داد: «شما حق به جانب هستيد. ما نمي بايست در اين موضوع مداخله مي نموديم».[350] مسکو و تاشکنت با گذشت هر روز، از حضور خليل الله در خاک شوروي بيشتر پريشان مي شدند و آماده بودند از هر بهانه يي براي بازگشت او به افغانستان، بهره گيري کنند.
فرمان نادر خان، مبني بر بخشايش خليل الله و دعوت شخص شاه از وي براي برگشت به ميهن، بن بست پديد آمده را شکست. مگر کوهستاني شورشگر و شوريده، چندي در بي آلايشي رژيم نو کابل شک و ترديد داشت: «نادر شاه مرا بخشوده است، مگر من تا کنون نه او را بخشوده ام و نه از او پوزش خواسته ام. او را در افغانستان، خوب مي شناسند: او حرف خود را مي زند؛ قرآن را مي بوسد؛ مگر با آن هم فريب مي دهد».[351]
اما، ناگزيري ها نيرومندتر از کار برآمدند. بي مهري هاي توانفرساي غربت، خليل الله را واداشت تا پيشنهاد شاه را بپذيرد. در 17 فبروري1930، «قهرمان رويدادهاي مزار» (کودتاي دوم سقاوی پاييز 1929) به آگاهي نادرشاه رساند که براي برگشت به ميهن آماده است مگر به شرط اين که به وي تضمين مصوونيت، هزينه راه و اجازهء بود و باش در هرات ـ جايي که عبدالرحيم خان- مامايش کار مي کردـ داده شود. چنين اجازه يي به وي ارزاني گرديد و گريزي مزاري به گستره زير فرمان مامايش (دایی اش) برگشت.
خليل الله، بي آن که کرسي رسمي يي در اداره هرات گرفته باشد، تاثير چشمگيري بر زندگي اجتماعي و سياسي آن سرزمين برجا گذاشت. او با روحانيون- تکيه گاه اصلي[نايب سالار] عبدالرحيم خان[صافي] نزديک شد و مبارزه شديدي را در برابر گروه ترقيخواه سرور جويا به راه انداخت. اين گروه که در گير و دار رويدادهاي 1929 ريخت يافته بود و بيشتر متشکل از جوانان بود، تا مدتي براي عبدالرحيم خان دردسر ساز نبود. چون پيکان اصلي نکوهش آن بيشتر متوجه ناسخته ترين مظاهر محافظه کاري (کنسرواتيسم) بود. مگر هنگامي که برخي از مهره هاي رسوخمند هرات، از جمله فرمانده ستاد پادگان هرات، فرمانده تأمينات يگان هاي نظامي و بخشي از فرماندهي دسته هاي رزمي هزاره ها به گروه ترقيخواهان پيوستند، اين گروه به يک گروه پر نفوذتر اداري ـ سياسي مبدل گرديد. شايد، عبدالرحيم خان به ياري خواهر زاده اش- خليل الله، که هنوز از پيکارهاي سال 1929 خسته نشده بود، تصميم گرفت، پويايي هاي هاي ترقيخواهان را متوازن گرداند.
نقطه اوج اين کشاکش ها- سؤ قصد بر سرور جويا در دسامبر 1930بود. جوياي ژورناليست به شدت زخم برداشت که در پشت پرده اين حادثه، دست خليل الله را دخيل مي دانستند. جويا، در آستانهء حادثه، پس از تهديد هاي پيهم، ناگزير شده بود تا از والي خواستار کمک گردد. مگر، عبدالرحيم خان در پاسخ، يک قبضه تفنگچه ناکارآمد را براي دفاع از خود به وي داد. چندي پس از حادثهء سؤ قصد، شبنامه يي در شهر پخش گرديد و در آن هدف ماجرا چنين توضيح شده بود: «چند روز پيش، مسلمانان مؤمن و صادق گردآمده در يک دسته، با گروهي از افراد بي خدا و مفسدان في الارض تسويه (تصفيه) حساب نمودند».[352] بر پايه اطلاعات قونسلگري شوروي در هرات، نويسنده شبنامه، کسي جز خليل الله با همدستي حاجي محمد عظيم خان- دوست والي و رييس پوليس، نبود.
هر چه بود، هنگامه «هراتي» خليل الله، تا مرز توطئه ها و دسيسه ها و اقدامات دهشت افگنانه در برابر نيروهاي ترقيخواه پيش نرفت. خليلي که در آن هنگام، هنوز بسيار جوان بود، با داشتن قريحه عالي، در وقفه هاي پديد آمده ميان کشاکش هاي سياسي، به پژوهش ها و کاوش هاي تاريخي ـ فرهنگي مي پرداخت و کتابي را زير نام «آثار هرات»[353] (تاريخ سياسي و جغرافيايي و شرح احوال سخنوران و دانشمندان و هنرمندان هرات، چاپ 1308)[354]به رشته نگارش درآورد و با شيوه سنگي (ليتوگرافي) به چاپ رسانيد. در سال1931، نويسنده تازه به پختگي و نام و نشان رسيده، که مصرانه به کابل دعوت مي شد، تا سمپاتي اش را به رژيم جديد به نمايش بگذارد، اثرش را به نادرشاه اهدا کرد.
اما اين گونه ژست، هنوز به معناي آشتي او با نادريه (نادري ها) نبود: خليل الله، در پايان ماه مي 1931، در آستانه رفتن به کابل، از آ. پلياک- قنسول شوروي در هرات تقاضاي ديدار محرمانه نمود که در جريان آن، گردانندگان نو کشور را به باد نکوهش سخت گرفت. افزون بر آن، عزم خويش را مبني بر رهبري«جنبش گسترده مخالف نادريه» در کابل اعلام نمود.[355]خليل الله حتا از قونسل خواهش کرد تا در تأمين ارتباط وي با امانيه (هواداران امان الله [خان]) برايش ياري رساند. آن هم، مي خواست، اين گونه تماس ها را از طريق کارمندان نمايندگي سياسي شوروي در کابل برقرار نمايد!
آ. پلياک که با انديشه هاي خليل الله و زندگي سياسي وي به خوبي آشنايي داشت و او را «دشمن سوگند خورده ما» [يعني شوروي ـ بويکو] مي پنداشت، به خواهش ها و پندارهاي مهمان ناخوانده خويش، بس به ديدهء شک و ترديد مي نگريست و حتا در پشت پرده آن، ترفند را نفي نمي کرد. و به راستي، شوروي ستيزي خليل الله، آزردگي وي و دشواري هايي که در هنگام پاييدن(تبعيد) در تاشکنت با آن ها سردچار گرديد ه بود، حال چه رسد به نقشي که او در دوران جنبش «بچه سقاء» بازي مي نمود، صداقت برنامه هاي وي مبني بر راه اندازي کودتا «به سود امان الله»[356] [خان] را زير سوال مي برد.
«حواريون» نادر و پيش از همه صدراعظم- هاشم خان، تا آن هنگام چندين بار به خليل الله پيشنهاد نموده بودند تا به پايتخت برگشته و گو اين که در «روشنگري بر برخي از زواياي تاريخ عصر بچه سقاء» ياري رساند. شايد پايوران دولتي به راستي به توانايي هاي علمي ـ ادبي او ارج مي گذاشتند (بسنده است از کتاب سه جلدي «آثار هرات» يادآوري نماييم، که در بهار سال 931 ، چاپ و به نادرشاه اهدا گرديده بود). مگر دليل اصلي تلاش آن ها براي برگشت خليل الله به کابل، در گام نخست،آرزومندي مرکز براي پايان بخشيدن به نيمه خودگرداني عبدالرحيم خان- والي هرات بود که مي خواستند خليل الله را [به خاطر دستيابي به همين مقصد-گ.] به عنوان- هرچند هم عالي قدر، مگر به هر رو، گروگان، نگه دارند.
خليل الله، مقارن تاريخ 12 جون1931، به کابل رسيد و از سوي صدراعظم و ديگر مهره هاي کليدي حکومت و سر انجام، نادرشاه پذيرفته شد. او، با نادر خان سه ديدار آزگار داشت. به درخواست خليل الله، دو برادر و عمويش- محمد يوسف خان، يکي از سازماندهندگان اصلي خيزش 1930 کوهدامن، که نزديک بود به بهاي تخت و تاج نادرخان بينجامد، از بازداشت رها شدند. ژست سخاورزانه و آشتي جويانه در برابر خليل الله و ديگر اقدامات همانند حکومت، به آن امکان داد تا گليم «آخرين بازماندگان عصر حبيب الله» را برچيده و خليل الله را از راه هاي صلح آميز گرويده ساختارهاي قدرت رژيم ساخته و با آن آميزش دهد. خليل الله، پسانتر در زمان ظاهر شاه و داوود خان به کرسي هاي برين(به شمول وزارت و سفارت) [...و نيز به کرسي استادي ادبيات دانشکده ادبيات دانشگاه کابل- گ.] رسيد. مگر شهرت بزرگي را به عنوان سخنور با قريحه و بي همتاي شعر دري[357] به دست آورد.
3.3. رژيم نادر شاه و اپوزيسيون. شورش کوهدامن(جولاي-اگوست1930) و پيامدهاي آن:
امانيست ها (امانيه يا اماني ها- هواداران امان الله خان) – پيروان انديشه هاي جوانان افغان، به عنوان عمده ترين مخالفان نادر شاه تبارز کردند. نشست جوانان افغان در کابل، به خاطر مبارزه در برابر نادر در آستانه اعلام پادشاهي وی، برگزار گرديد. يکي از اشتراک کنندگان نشست- غلام محي الدين آرتي اعلام نمود که «هر جمعيت يا فردي که با دولت جديد کمک و همراهي کند، به معناي آن است که شريک جنايت است»،[358]چون اين همکاري در هر صورت به معناي همکاري با انگليسي ها است که هرگز به يک افغانستان نيرومند ذينفع نيستند».
غبار، که نشست در خانه وي برگزار گرديده بود، ابراز نگراني کرد که «در افغانستان مي تواند نظامي همانند رژيم رضا شاه- «فرمانرواي بسيار کم سواد و از ديدگاه سياسي بي تجربه، مگر مستبد و خودکامه» در ايران، روي کار آيد».[359] مگر او بر آن بود که «عدم کمک و عدم همراهي با دولت به تنهايي کافي نيست، زيرا بيطرفي جمعيت را به يک دسته تماشاچي مبدل مي کند. پس تصويب شود که علاوتا ضد دولت مبارزه به عمل آيد».[360] عبدالرحمان لودين شايد به دليل ضعف جوانان افغان، پيشنهاد کرد «...صبر و انتظار و مشاهده و تعقيب اوضاع اداري و مملکت لازم است». سرانجام، نشست با اکثريت آرا فيصله کرد که مبارزه مخفي ضد دولت جديد به شدت تعقيب گردد ولي مبارزه علني فعلا به صورت موقتي معطل گذاشته شود تا ديگ اين بحران در افغانستان از غليان بيستد و دستگاه حاکمه جديد به شکل ثابت خودش را به مردم نشان بدهد. آن گاه جمعيت تاکتيک مبارزه علني خود را نيز به استقامت هدف غايي در داخل کشور تعيين خواهد نمود».[361]
گروه نامنهاد «آشتي ناپذيران» که در آن کساني مانند حفيظ الله ولي[362]- مدير بخش شوروي در وزارت خارجه افغانستان، عضويت داشتند، متمايل به قاطع ترين اقدامات بر ضد نادر شاه (به شمول ترور او) بودند. مگر در عمل فراتر از چاپ چند شبنامه انتقاد آميز پيش نرفتند و تنها برخي از نشانه هاي پويايي را به نمايش گذاشتند.[363]
هسته اصلي رهبري اماني ها [ديگر، اپوزيسيون] مشتمل بود بر چند تن از برجسته ترين هواداران پادشاه پيشين و در گام نخست- غلام نبي خان چرخي که از سوي نادر خان محتاط به عنوان سفير به ترکيه گماشته شد. او در زمستان 1930 با ترک گفتن شوروي، يک بار ديگر پيگيرانه کوشيد کارت شوروي را در [بازي] افغانستان، با جلوه دادن و نماياندن خود و پيروان نزديک خود، چونان نيروي سياسي داراي اهميت؛ به کار گيرد، مگر ديگر با توجه به درس هاي تلخ عمليات باهمي شوروي– افغاني پاييز 1929 [ به رهبري پريماکف- گ.] و تلاش هاي بيهوده و نافرجام واپسين.
چرخي بار ديگر، کوشيد جانب شوروي را متقاعد سازدکه اماني ها- يگانه جريان سياسي در افغانستان اند که به گونه پيگير به اتحاد شوروي گرايش دارند و اين در حالي است که رژيم نادرخان مي تواند تنها انگلوفيل (متمايل به انگليس) باشد و انگلوفيل خواهد بود. در مناسبات چرخي با نادر، همچنان همچشمي هاي شخصي جا داشت: «در هنگام فرمانروايي حبيب الله، او همراه با نادر يکجا در ارتش خدمت مي کردند و هر دو رتبه سرهنگي داشتند. براي چرخي ناگوار بود ببيند که سرهنگ همکرسي، همتا و همپايه او– نادر خان پادشاه شود و او سفير او گردد»! [364]
چرخي-کنون ديگر نماينده رسمي پيشين امان الله خان در مسکو، سرشت مشي شوروي را در افغانستان بي باکانه به باد سرزنش و نکوهش مي گرفت: «.... در مشي شوروي چيزي از سنت هاي گذشته بر جا مانده است، هنگامي که نمايندگان روسيه قديم وعده مي دادند و در واپسین لحظات به آن وفا نمي کردند و افغانستان را در برابر انگليس خشمگين و انتقامجو به دست سرنوشت مي سپردند».[365]
غلام نبي در اين حال، پا می فشرد که نه خود شاه پيشين که در اروپا بسر مي برد، و نه هواداران وي، به هيچ رو، پوتنسيال سياسي خود را از دست داده اند و با مقياس هاي سياست به پختگي رسيده بين المللي و همچنان دورنماي توسعه اوضاع منطقه يي، دور انديشانه نيست که آنان را به سادگي از گردونه بيرون انداخت.
امان الله، خود زمستان1930 رهسپار ترکيه گرديد. شايد، با اين سنجش که نظرها را به خود و به رخدادهاي روان در آن برهه در کشور(محاکمه ولي خان) جلب نمايد. او و هوادارانش، برنامه ديگر مبارزه در برابر نادريه را ريختند. مگر اين گونه طرح ها، نيازمند پشتيباني جدي نيروهاي موثر خارجي بود- آنچه مربوط مي گردد به دولتمردان ترکيه که به شاه پيشين «براي تحقق کدامين کارروايي هاي پان ترکيستي يا پان آسيايي»، گوشه چشمي داشتند، تصميم نگرفتند اين گونه برنامه ها [برنامه هاي امان الله] را بدون ياري شوروي راه بيندازند. مگر، بر ديپلماسي شوروي در آن برهه، اين پندارها چيره بود: مسکو به هيچ رو نمي خواست نادر و حواريون وي را بيازارد و برنجاند و توازن شکننده يي را که به بسيار به دشواري با کشورهاي سومي– پارتنرهايش به دست آورده بود، برهم بزند.
[در اين گير و دار]، خاندان مجددي- [نيز] به عنوان يکي از مهمترين و موثرترين عناصر زندگي سياسي مبارزه عصر «نادريه» اول[366] تبارز نمود، که حضور اين خاندان در گردونه سياست افغانستان، همو در دوره تيره و تار 1929 به ويژه ملموس گرديد و در آتيه به درجه چشمگيري خود جريان و سيماي رويدادهاي افغاني را تعيين نمود.
به رييس اين خاندان- [حضرت] شير آقا مجددي، کرسي هاي وزير عدليه و رييس شوراي علما در حکومت نادر داده شد- و اين گونه، رژيم نو، خواست تا يکي از رقيبان خطرناک خود را خنثي نمايد. از سوي حواريون نادر، همچنان گام هاي تاکتيکي (راهکارهاي) ديگري که بس محيلانه بودند، برداشته شد. براي نمونه، حضرت «خار چشم» را در راس کميسيون رسيدگي به مساله پر درد سر غلزايي ها در غزني گماشتند. تا از يک سو، ناگزير، براي دولت کار کند و همزمان با آن، آبرو و حيثيت شخص خود را به دست خود به ديده قبايل بومي خدشه دار سازد.
مگر، شير آقا انتظارات آشکار و نهان کابل را محق نساخت- بسيار به زودي، او دست به خرابکاري در برابر دولتمردان جديد که درک چنداني از امور نداشتند؛ يازيد. در کارروايي هاي سياسي مجددي– نماينده بي چون و چرا و يکي از رهبران نيروهاي دست راستي- سقاوی ها (هوادارن پيشين حبيب الله کلکاني) و اماني ها جا داشتند. اين گونه، اماني ها به وي وعده سپردند در ازاي حمايت[در صورت به قدرت رسيدن] به وي کرسي وزارت عدليه و لقب شيخ الاسلام بدهند و اختياراتي را در حدي که او خواستار آن باشد، يعني حاضر بودند حدود اختيارات سياسي و مذهبي او را به پيمانه اعظمي گسترش دهند. امان الله طي پيامي به او، ابلاغ کرد که حاضر است يکي از خواهران خود را به زني او بدهد. او اين موضوع را در نامه يي که براي او فرستاده بود، تاييد کرد.
واپسگرايي (اپورتونيزم) شير آقا به جايي رسيد که حاضر شد تا با نمايندگان شوروي تماس هاي مستقيم برپا نمايد. به گونه يي که ليونيد استارک به رهبري وزارت خارجه در پاييز1931 نوشت، «شير آقا در جستوي متحدان، چندي پيش تلاش ورزيد حتا با ما وارد گفتگو شود. مگر ما به او پاسخ رد داديم».[367]
بلندپروازي هاي خاندان مجددي، به گونه تنگاتنگ با تضادهاي عميق تباري– عشيره يي جامعه پشتون افغانستان در هم آميختند. «کورترين گره آن، همچشمي هاي غلزايي- دراني و به سخن دقيق تر، مجموعه يي از ادعاهايي تاريخي- سياسي گروه هايي از قبايل سليمانخيل باشنده ناحيه غزني بود. همانا، اين جا، نفوذ خاندان حضرت هاي شوربازار [يکي از محله هاي کابل] نيرومند بود که سال هاي سال، پيشوايان روحاني– پيران طريقه صوفيه نقشبنديه بودند. مگر حضرت ها بر آتش پويايي هاي مذهبي قبايل اين منطقه، با سانتيمنت هاي صرفا سياسي هيمه انداختند: همو غزني که يکي از مهمترين مراکز تاريخي سياست جهاني و بازرگاني در منطقه آسياي باختري به شمار مي رفت- بايد شکوه ديرينه خود را باز يابد و غلزايي ها– از نردبان سياسي قدرت تا وضعيت پيشتازان تباري- سياسي دولت افغانستان بالا روند!.
مگر، اوضاع به گونه يي شکل گرفته بود که حتا ضروري ترين نيازهاي بسياري از قبايل غلزايي (در گام نخست سليمانخيل) مي شد تنها از کيسه ديگران بر آورده شود. در قرينه وضع مورد نظر، از کيسه نيروهايي که به عنوان تکيه گاه نادريه به شمار مي رفتند- به ويژه هزاره ها. عملا مساله مطرح شده در بالا، تنها بخشي از انبوه بزرگتر تضادهاي عيني اجتماعي– اقتصادي جامعه افغاني بود و همو– افزايش نفوس کشاورز و بزرگر جنوب و جنوب خاوري افغانستان- نواحي بزرگي که باشندگان اصلي آن (قبايل پشتون) به کوچروي، نيمه کوچروي، دامداري و دامپروري اشتغال داشتند و آوردن کالا و داد و ستد نمي توانست حد اقل حيات اساسي را بدون کوچروي هاي گسترده و پيوسته موسومي به نواحي شمال باختري هند بريتانيايي و گستره جويي آتيه به سوي شمال افغانستان و نيز در مرکز کشور حل نمايد.[368]
[همچنان، مقارن با اين زمان-گ.]، محافل کوچکي از پناهگزينان افغاني در هند بريتانيايي پديد آمدند- بخشي از جوانان که در برابر رژيم نادر داراي تمايلات اپوزيسيوني بودند، در دهلي گرد هم آمدند. پناهجويان از طريق جنرال قونسول افغاني– خواجه هدايت الله، با سر دبير جريده افغانستان- مرتضي احمد ارتباط گرفتند و چندين جلسه برگزار نمودند. در نتيجه، جريده- يکي از چند نشريه اپوزيسيوني در خارج، لحن انتقادي مطالب خود را تندتر ساخت.[369]اين گونه، در 1930 در اين جريده، مقاله غبار (با نام مستعار س. ب.) به چاپ رسيد که خدنگ آن، رژيم جديد که او آن را به عنوان يک رژيم مستعمره و خود کامه مي پنداشت، آماج گرفته بود. بنا به تقاضاي وزارت خارجه افغانستان، حکومت هند بريتانيايي جريده را مصادره و ناشر آن را به زندان انداخت. مرتضي احمد خان را ناگزير ساختند به پيشگاه حکومت افغانستان «به خاطر ناآگاهي از اوضاع دروني افغانستان» پوزش بخواهد و سپس وي را رها کردند.[370]
پيرامونيان نادر خان، همچنان تدبيرهايي بيشتري را براي خنثي ساختن اپوزيسيون در آن سوي خط ديورند اتخاذ کردند: به مدير انجمن ادبي کابل[371]رهنمود داده شد تا از طريق اجنتوري پسته يي را که عنواني ناشر جريده افغانستان فرستاده مي شود، بدزد که اين کار در بدل پرداخت دو هزار روپيه کلدار رشوه، انجام شد. اين گونه، حکومت توانست کساني را که نسبت به آن حسن نظر نداشتند، کشف نمايد: زير برخي از مطالب، امضاء شده بود و [هويت] شماري را هم از روي خط هاي شان تثبيت نمودند.
حکومت، با کنجکاوي، آغاز به دست يازيدن به شگردهاي محيلانه يي کرد- بنگاه نشراتي زير زميني يي را همانند جريده اپوزيسيوني «حقيقت»، با اين آرزومندي که شمار بيشتر ناراضيان از نظم جديد را کشف نمايند، به راه انداختند. ميرزا نيکو نامي[372]را که زماني فعالانه بر ضد امان الله خان تپ و تلاش مي کرد و پيوندهاي گسترده يي با هند بريتانيايي داشت، به سمت مسوول چاپ جريده گماشتند. به ياري مساعي ميرزا و حواريون وي، شمار بسياري از اعضاي اپوزيسيون پشت ميله هاي زندان انداخته شدند. مگر روشن بود که همه مخالفان در اين دام دولت نيفتادند- در کابل شبنامه هايي پخش گرديد زير نام «حقيقتٍ «حقيقت» » که در آن به شکل بسيار شديدتري به افشاگري ترفندهاي رژيم پرداخته شده بود.[373]
مگر دستاورد ويژه نادري ها آن بود که توانستند از راه جاسوسي و دسيسه بازي در صفوف اپوزيسيون بي آن هم از هم گسيخته، تخم سوء ظن متقابل همه نسبت به همه را کشت نمايند و با اين کار، گروه هاي جداگانه و جريان هاي جديد آن را از هم پراگنده سازند.
تابستان سال1930 سر از نو، اوضاع بس پرتنشي پديد آمد. بخش بيشتر کارمندان دولتي، تاجران، افسران جوان، اقليت هاي ملي و حتا برخي از قبايل افغان (پشتون) در اپوزيسيون دولت قرار گرفتند. نيروهاي تشکيل دهنده اين ائتلاف اجتماعي- سياسي پاشيده، تنها با يک تمايل مبني بر سرنگوني نادر باهم پيوند مي خوردند. آن هم در حالي که گروهي مي خواستند تا دو باره امان الله را بر تخت بنشانند و گروه ديگري در باره به قدرت رسيدن خود مي انديشيدند. اين گونه، درست در جريان چند ماه پس از بر تخت نشستن نادر، افغانستان بار ديگر در آستانه خانه جنگي قرار گرفت.
دليل اصلي و در عين حال بهانه براي کشاکش هاي جديد، تمايل حکومت مبني بر ضبط بخشي از زمين هاي خان نشين کوهدامن براي اسکان برخي از قبايل افغان (پشتون) و همچنان خلع سلاح باشندگان بومي- اقليت هاي تباري يي که در 1929 فعالانه به هواداري از بچه سقاءو برخاسته بودند، گرديد. برنامه پشتوني سازي منطقه کابل، در گام نخست کوهدامن و کوهستان، نشانگري بود براي روشن ساختن سياست هاي اجتماعي و قومي عصر نادريه اول. اين مشي داراي بار معين نظامي- سياسي هم بود. مگر ناروا خواهد بود هرگاه بپنداريم که اين طرح بس خطرناک هم براي شمالي ها و هم براي حکومت، تنها شگرد اراده سياسي دولت و شخص نادر بوده باشد. عمده ترين عامل در اين جا، اوضاع اقتصاديي بود که باشندگان جنوب افغانستان با آن روبرو شده بودند: کمبود زمين، نبود توليدات صنعتي و مانند آن ...
منبع اصلي گزاره پشتون هاي مناطق جنوبي چوپاني بود و سپس هم تجارت. آن هم در حالي که توسعه چوپاني به دليل کمبود چراگاه ها به گونه چشمگيري کند بود که ناگزير مي گرديدند در روند کوچروي هاي توانفرسا به نواحي مرکزي و شمالي افغانستان، به جستجو چراگاه بپردازند. اين در حالي بود که هم در جريان جنگ داخلي و هم به ويژه در آستانه آن، حل بنيادي تر جنبه هاي اقتصادي مساله پشتون در دستور کار روز، مطرح گرديده بود.
اسکان پشتون ها در منطقه کابل و سپس– در افغانستان مرکزي و در آتيه در ديگر مناطق (در ادامه سياست امير عبدالرحمان خان و تغيير ساختار تباري ترکستان افغاني) زمينه ساز کشيدگي ها بود. اين گونه، قربانيان واقعي و بالقوه مستعمره ساختن(کالونيزاسيون) آغاز به مقاومت نمودند. فعاليت هاي آن ها با پوتنسيال اعتراضي ديگر گروه هاي اپوزيسيون گره خورده و داراي خصوصيات يک دسيسه سراسري ملي گرديد.[374]
در ميانه هاي جولاي 1930 نشست پنهاني رهبران گروه هاي اماني و سرشناسان روستاهاي حومه کابل در باره مساله قيام در برابر نادر، در کابل برگزار گرديد. «براندازيان» در باره اهداف قيام (احياي حکومت امان الله خان) به همسويي ظاهري دست يافتند. اما در باره موعد قيام، همنگري نداشتند. اماني ها با سنجش برکمايي نمودن وقت، پيشنهاد کردند اقدامات فعال را تا پاييزکنار بگذارند تا بتوانند در زمان باقي مانده به جذب متحدان تازه- درگام نخست، قبايل پشتون مومند و غلزايي بپردازند.کوهدامني ها، مي بايست پيوندها با مهاجران بخارايي را که بيشتر در شمال افغانستان متمرکز شده بودند، احيا نمايند- قرار بود رهبر آنان– ابراهيم بيک لقي پس از پيروزي هاي نخستين توطيه گران در مرکز، در قطغن شورش برپا نمايد.
پلان خيزش «اصلي»، يورش همزمان کوهدامني ها (و همچنان کوهستاني ها) را در نظر داشت و اماني ها بايد دژ پايتخت را اشغال نموده و سقاوی هاي در بند و همچنان هواداران خود را به رهبري محمد ولي خان که مي بايستي تا بازگشت امان الله خان رييس موقت دولت مي بود، رها سازند.[375]
آماده سازي شورش با اين آسانتر مي گرديد که در آستانه برپايي آن، محمد يوسف خان- يکي از بزرگترين خان هاي زميندار– برادر مستوفي الممالک محمد حسين خان (اعدام شده در 1919 بنا به فرمان امان الله) به عنوان حاکم کوهدامن گماشته شد. حاکم نو يکي از سقاویان برجسته بود(که زماني منشي خاص بچه سقاءو و سپس حاکم لوگر و رييس تنظيميه ولايت مشرقي بود). با تقرر وي، حکومت در نظر داشت با يک تير چند نشان بزند: يک کرسي خالي نه چندان جذاب براي چوکي طلبان را «پر» کنند، ديگر اين که کوهدامن به گونه سنتي ناآرام را «رام» سازند و سر انجام، عملا با دستان يک نفر از منتقدان خود، انبوهي از مسايل نه کمتر حساسيت برانگيز را، حل نمايند(تثبيت زمين هاي مشمول مصادره) و واگذاري آن ها به پشتون ها، ضبط اسلحه و مانند آن. مگر سنجش دولت لغزش آميز از کار برآمد. همو محمد يوسف عمده ترين مهره قيام کوهدامن گرديد.
به قيام اپوزيسيون، همچنان عوامل پيشينه دار و ريشه دار ديگر، در گام نخست، تضادهاي قومي- قبيله يي ميان غلزايي ها و هزاره ها، غلزايي ها و وزيري ها ... نيز دامن زدند. براي مثال، غلزايي ها بيشتر با هزاره ها، پس از پايان کوچروي هاي شان به هند بريتانيايي، درگير مي شدند و کشاکش هاي آنان با وزيري ها بر سر زمين هاي واگذار شده به آنان از سوي امير عبدالرحمان خان، در ازاي کمک هنگام سرکوب قيام غلزايي ها بروز کرده بود. موزاييک تضادهاي تباري- قبيله يي در افغانستان را درگيري هاي مزمن قبايل غلزايي- دراني که در بالا در باره آن گفتيم، کامل کرد. وضعيت بس پيچيده در نواحي غلزايي نشين در شمال افغانستان، حکومت را ناگزير گردانيد تا بخش چشمگير نيروهاي دست داشته خويش را به آن جا گسيل دارد- چيزي را که تو طيه گران بي درنگ از آن بهره گرفتند.
کليه کارهاي آماده گيري قيام در برابر حکومت، از طريق محمد يوسف خان پيش برده مي شد. هسته رهبري شورشيان مشتمل بود بر: عمرخان- معاون وي از کوهدامن، مير باباي چاريکاري-که در هنگام فرمانروايي بچه سقاءو، نائب الحکومه(گورنر جنرال) استان قطغن و بدخشان بود، عبدالقادر خان– که ساده لوحانه خواهر خود را به زني امير داده بود و نيز چندي نائب الحکومه (گورنر جنرال) قندهار بود، عبدالقيوم– که چندي پيش مستوفي کابلستان بود، برخي از کارمندان پيشين دولت سقاوی– و روي هم رفته، بيشتر زمينداران بزرگ کوهدامن.
روشن است کارمندان سفارت انگليس در کابل، در روشني قيام آماده شده بودند. همچنان، به تاريخ 20 جولاي 1930 شماري از کارمندان دولتي که از کوهدامن مي گذشتند، به گونه تصادفي ديدند که اوضاع روال غير عادي دارد و در باره سوء ظن خود به وزير دفاع گزارش دادند. وزير بي درنگ در باره وضعيت، از حاکم- محمد يوسف خان جوياي اطلاعات شد و پاسخ آرامش بخشي دريافت نمود و حتا خواهش وي را مبني بر گسيل دو، سه گردان پياده براي «جلوگيري از ناآرامي ها» پذيرفت. توطيه گران آغاز به کارروايي هاي عاجل کردند: 21 جولاي عمرخان با قبيله داوود زي بر يک گارنيزون کوچک دولتي يورش برد و آن را سرکوب کرد و جنگ افزارهاي به دست آورده را در ميان هواداران خود و باشندگان روستاهاي کوهدامن پخش کرد.
در پايتخت، در اين حال، به گونه يي که وعده داده شده بود، دسته يي را متشکل از 400 نفر به فرماندهي جنرال عبدالوکيل خان- فرمانده سپاه دوم، آراسته و با موترها به کوهدامن گسيل نمودند. وزير حربيه در باره زمان رسيدن نيرو به حاکم کوهدامن خبر داد و حاکم به همين سان براي زير دستان خود. محمد يوسف نيرنگ باز، با به دست آوردن اين اطلاعات، به کابل گزارش داد که «همه چيز براي پذيرايي سپاهيان آماده است».[376]در نتيجه، بخش بزرگي از سپاهيان مرکز، به محض رسيدن، درهم کوبيده شدند و فرمانده آن، به شدت زخمي شد و شورشيان مناطق نشيمني کلکان و [قلعه] مراد بيک را به تصرف خود در آوردند و آهنگ پغمان (که نادر در آن هنگام در آن جا بسر مي برد)، کردند. هدف بعدي آن مي بايستي کابل مي بود.
دولت، تنها مقارن با بامداد 22 جولاي، در باره وضعيت راستين امر در کوهدامن آگاهي يافت. نادر به کابل رسيد و بسيج قبايل پشتون اعلام گرديد و گرديز و ميدان فراخواني فرستاده شد که در آن آمده بود: «حکومت آرزومند است تنها سرهاي شورشيان را به دست بياورد. همه دارايي هاي شان از آن پيروزمندان مي باشد».[377]فراخوان آشکار به کشتار و تاراج، بيرون از توجه نماند: هنوز بامداد روز ديگر، سرازير شدن دسته هاي جنگجويان پشتون به پايتخت آغاز گرديد که به دستيابي به «غنايم» در مناطق شورش زده سنجش داشتند. چون خود کابل نيز زير تهديد تاراج قرار گرفته بود، بي درنگ دستور صدر اعظم هاشم خان از آوردن افراد قبايل از استان مشرقي لغو گرديد- چون اين کار خود مي توانست به بهاي تخت و تاج نادر بينجامد.
در خود پايتخت، تقريبا سپاهي يي نمانده نبود. در اين جا تنها هزار نفر از وزيري ها و وردکي ها استقرار داشتند که چندي پيش به خدمت نظام در آمده بودند. دولتي ها، ناگزير گرديدند در کوتل خيرخانه و در راه هاي منتهي به شمال، دسته هاي سنگر کني را بگمارند. مادامي که حکومت چشم به راه رسيدن نيروهاي تقويتي بود، شورشيان، در ميان باشندگان نواحي شمال منطقه کابل آوازه هايي را پخش کردند مبني بر اين که موفق شده اند بخشي از روستاهاي کوهدامن و چاريکار را به قيام بکشانند. با اين که، بسياري از باشندگان کوهستان، ريز کوهستان، پنجشير، گلبهار، و تگاب، ترجيح دادند خود را از درگيري ها کنار بکشند. به رغم همه اين ها، شمار کل شورشيان به 25000 نفر رسيد. با آن که کمتر از يک سوم آنان مسلح بودند.
بنا به برخي از مدارک، محمد يوسف در روزهاي قيام، تماس هاي تنگاتنگي با عبدالرحيم خان- گورنر جنرال هرات، خويشاوند و يکي از سرسخت ترين مخالفان نادر داشت. شاه و رژيم وي در وضعيت سختی قرار گرفتند. مگر در اين لحظه بسيار تعيين کننده، ميان رهبران قيام بر سر تقسيم قدرت اختلاف نظر پيدا شد: دستاويز عمر خان پویایی ويژه دسته هاي غلزايي زير فرمان او بود و خود را فرمانرواي جديد مي پنداشت. اعظم خان- رهبر جنگجويان تاجيک که افراد وي در اين منطقه از نگاه شمار برتري داشتند، همان خواب را مي ديد. اين در حالي بود که در نيايش مسجد چاريکار به تاريخ 25 جولاي، خطبه به نام پادشاهي خوانده شد که هنوز نامش روشن نبود. پيشنماز، اين موضوع را که چه کسي پادشاه خواهد شد، به زمان پس از تصرف کابل موکول نمود.
در اين حال، نيروهاي تقويتي يي از وردک، گرديز، تگاب، ريزه کوهستان و ديگر جا ها به پايتخت سرازير مي شدند. مقارن با 26 جولاي، شمار آنان به 4000 نفر رسيد. در همين روز، سپاهيان دولتي همراه با جنگاوران قبيله يي در برابر شورشيان دست به ضد حمله زدند. با آن که در صف حکومتي ها، اوضاع هيجاني يي فرمانفرما بود. براي مثال، به خاطر فراخوان تحريک آميز بسته ساختن بازار، عبدالرحمان خان- رييس شهرداري کابل تيرباران شد[378] و شماري از اعضاي شوراي ملي بازداشت شدند. ولي هر چه بود، پله ترازو به سود نادري ها پايين آمد.
در روزهاي اخير جولاي، شورشيان در نبردها در حومه کلکان، شکست سنگيني خوردند و سپس بقاياي نيروهاي آنان در چندين دسته به سوي کوه ها عقب نشيني نمودند: محمد اعظم خان و آدم هايش به قطغن، عمر خان به ولايت مشرقي- با آن که دسته هاي وي در کوهستان پراگنده شده بودند. خود او به تاريخ دوم اگوست کشته شد. دولت فرمان داد که هزاره ها همه کتل ها را ببندند- اين گونه، گريزيان به دام افتادند.
باري، نادر سر گور امير عبدالرحمان خان آمد و پس از ترک آرامگاه گفت: «کسي که اين جا آرميده است، يگانه پادشاهي بود که مي دانست و مي توانست [چگونه] سياست داخلي افغانستان را پيش ببرد».[379]
اين گونه، طي يک هفته، نادريه توانست کانون خطرناک اپوزيسيون- کوهدامن را سرکوب نمايد. قبايل افغان (پشتون) که در آن لحظه خدمت بس ارزشمندي را به رژيم انجام داده بودند، بي باکانه به تاراج روستاها و دهکده هاي حومه کابل پرداختند. حکومت از ترس گسترش بيشتر تاراج و قيام سراسري در استان هاي شمالي، دسته ويژه منگل ها را متشکل از 2000 نفر مجهز و مسلح ساخت. مگر طرفه اين که خود منتظمان دست به يغما بردند.
حکومت نيز بر مخالفان خود رحم نکرد. نه به مخالفان راستين خود و نه به کساني که تنها نام شان قلمداد شده بود. در پايتخت نزديک به 60 نفر بازداشت شدند که بخشي از آنان با توپ پرانده شدند و 16 نفر هم به اتهام همکاري با بچه سقاء و ديگر گناهان به دار زده شدند.
بر پايه فهرست ويژه، کساني که حسن اعتماد شان زير سوال بود، محکوم به تبعيد به شهر ديره دون هند- جايي که خود نادر خان زماني در تبعيد به سر مي برد، شدند.[380] آن ها مي بايستي کابل را در طي دو ساعت پس از اعلام فهرست، ترک مي گفتند و مي توانستند با خود تنها چيزهاي بسيار ضروري را بگيرند و با پول خود شان تا ديره دون بروند. راستش، براي آن ها سه موتر براي هر خانواده براي بردن دارايي ها شان، به آن مقداري که موفق شوند تا ساعت چهار عصر- بار نمايند، به مصرف خود شان، به کرايه گرفته شده بود. افزون بر آن، به آنان اجازه داده شده بود براي نگهداري از جايدادها و داراي هاي شان، نگهبانان و نمايندگان مورد اعتماد شان را بگمارند تا پس از رفتن، مال و دارايي شان به تاراج نرود.
سر انجام، نخستين شورش گسترده اپوزيسيون، در برابر حکومت نادريه اول- يعني شاهي محافظه کار ميانه رو (ليبرال، مگر هنوز نه ليبرال اصلاح طلب، مبتني بر قانون اساسي) به رهبري خاندان مصاحبان که زير بار يک رشته تعهدات داراي بار سياسي، تباري و اقتصادي بود، اين گونه بود.
دلايل شکست خيزش کوهدامن سال 1930 و پيامدهاي آن چه بود؟
در گام نخست، باشندگان عادي شمال منطقه کابل– جايي که در آن عمدتا حوادث شرح داده شده رخ داده بود، در آن اشتراک پویایی نورزيدند. هنوز ماجراهاي قيام بچه سقاء از لوح خاطر آنان سترده نشده بود که رهبران فيودالي- مذهبي، پاي دهقانان را به آن ماجرا کشانيدند و سپس آنان را با بي رحمي فريب دادند. در شورش کوهستان، بيشتر آن هايي که بيش از هرکسي از تاراجگري هاي قبايل پشتون زيانمند شده بودند و همچنان طايفه غلزايي داوود زي، نادري و .... که از سوي عمر خان بر انگيخته شده بودند، اشتراک داشتند.
دو ديگر، اين که خان هاي کوهدامن و روحانيون، شعارهايي را به پيش نکشيدند که به دل دهقانان چنگ بزند و براي شان دلکش باشد. آوازه ها در باره ضبط زمين هاي کوهدامني ها و سپردن آن ها به افراد قبايل پشتون، بي ریشه نبودند. اما چندان واقعي هم نبودند. جدا از آن که بنا به تجربه قبلي، تنها زمين هاي سران اپوزيسيون را مصادره مي کردند. افزون برآن، سرنوشت قيام را به پيمانه بزرگي اختلاف نظرهاي رهبران کوهدامني آن در باره تخت پادشاهي و خواست هاي پيچيده ساز اماني ها در باره روي کار آوردن دو باره حاکميت امان الله خان تعيين کردند.
مگر بهاي سنگين شکست طرح بزرگ امانيست ها، کوهدامني ها و بقاياي سقاوی ها را، باز هم ناگزير دهقانان کابلزمین پرداختند. کوهدامن در هم کوبيده شد و برخي از دهکده هاي آن به آتش کشيده شد و ضربه نيرومندي بر خان هاي بومي وارد گرديد- بخشي از زمين هاي آنان ضبط گرديد. با آن که در آتيه حکومت براي جلوگيري از دامنه يابي تضادهاي ملي، از واگذاري زمين هاي آنان به قبايل پشتون خودداري ورزيد.
حکومت توانست همچنان گروه هواداران امان الله خان را در کابل سرکوب نمايد- بخشي از اعضاي آنان بازداشت شدند. شماري هم اعدام گرديدند. اين وضعيت که نقش پيش برنده در قيام، هر چند هم نافرجام را، خان هاي کوهدامن، بازي نمودند، نشان داد که امانيست ها، نيروي چشمگير و امکاناتي براي ايجاد دشواري هاي واقعي براي نادريه در اختيار نداشتند و عملا چونان يک اپوزيسيون نه چندان جدي اجتماعي- سياسي و مسلح رژيم نادر خان از گردونه بيرون رفتند.
رخدادهاي کوهدامن، نقش برجسته مساله تباري را در افغانستان به نمايش گذاشتند. هرگاه امان الله، مشي نسبي برابري حقوق قومي را پيش گرفته بود، نادر به گونه يي که استارک– سفير وقت شوروي در کابل دادگرانه مي پنداشت: «با تکيه بر زور، لزوم پياده ساختن مشي حساس قومي را مطرح و حکومت خود را بر شالوده تضادهاي قومي- عمدتا روياروي قرار دادن عملي قبايل افغان (پشتون) با همه اقوام ديگر کشور، استوار ساخت».[381]
مگر خطر پديدآيي کانون تازه مقاومت در کوهدامن، نادري ها را ناگزير ساخت تدبيرهايي روي دست گيرند. براي بازسازي قسمي اين ناحيه، در بودجه سال مالي نو، هزينه يي به ميزان 500000 افغاني براي اعطاي وام هاي بدون سود براي اين منظور گنجانيده شد. دهقانان مي توانستند با بهره گيري از اين وجوه، تخم هاي بزري سورت شده به دست آورده و به بازسازي بازار چاريکار بپردازند. از پشت دهقانان بسيار نادار، بار ماليات به زور گرفته شده در1930، برداشته شد. مگر، با همه اين ژست هاي مهربانانه و بس با نرمش، هر چند هم ديرهنگام نادريه به سوي کوهدامن پر تب و تاب، نتوانستند ثبات سياسي را در کشور که هنوز پس از خانه جنگي به خود نيامده بود، برقرار نمايند.[382]
رژیم نو، سالیان دراز مشی خشوتباری را در قبال اشتراک کنندگان شورش کوهدامن پیش گرفت. چه در بربر آنانی که در کشور بودند و چه در برابر آنانی که به هند بریتانیایی، ایران و شوروی گریخته بودند. تقریبا همه کسانی که به هند بریتانیایی گریخته بودند، در آن جا دستگیر و برای سه سال به زندان افگنده شدند. به سال 1933 آن ها از زندان رها گردیدند و حکومت افغانستان به آنان پیشنهاد کرد تا به کشور برای اسکان در نواحی یی که دولت آن را تعیین خواهد نمود، آن هم زیر نظارت، برگردند.
هاشم خان- صدر اعظم، به آنانی که از حق بازگشت به میهن بهره بگیرند و از اقدامات ضد دولتی دست بکشند، وعده بخشایش داد. مگر با این هم، بخش بزرگ مهاجران ترجیح دادند در هند بریتانیایی ماندگار شوند. چون از اختناق در میهن می ترسیدند.[383] با این هم، آنان را بنا به تقاضای جانب افغانی از گستره مرزی (منطقه پیشاور) به بمبی و جاهای دیگر در سرزمین هند بردند و برای آنان ماهانه سی روپیه مدد معاش تعیین گردید. بخشی از گریزیان هم بر اساس قانون ویژه سال 1924 چونان افراد قبایل نامنهاد «مجرم» ارزیابی و ودر درازای سال های سال زیر نظارت بسر می بردند.
4.3- جنبش ابراهيم بيک لٌقي) Lokai) و شکست جنبش های تباري شمال:
استقرار حاکميت نادرخان در کابل و بخش بزرگ گستره افغانستان در اواخر سال1929- اوايل سال 1930 هنوز به معناي پايان يافتن خانه جنگي نبود. به ويژه وضع ناگواري در نواحي مرزي شمال کشور پديد آمده بود. نا به ساماني ها و نا به هنجاري هاي اقتصادي و سياسي به ويژه رخدادهاي جنوري– اکتبر 1929 انگيزه بالاگرفتن تمايلات خودگراني در ميان ازبيک ها، ترکمن ها، تاجيک ها و نمايندگان ديگر اقليت هاي تباري باشنده شمال افغانستان گرديدند.
جامعه کوچک يهودي شمال افغانستان- به ويژه تاجران يهودي در اوضاع بحراني پديد آمده- تلاش داشتند به نواحي مرزي روسيه [شوروي] بروند. براي آن عده از يهودياني که ناگزير بودند به کار و بار خود ادامه بدهند، آسان نبود: براي مثال، فرماندهی پوليس مزارشريف دکانداران يهودي بومي را متهم به داشتن مناسبات «خاص» با کارمندان قونسلگري شوروي مي نمود. به اين الزام که مشتريان[شوروي] در اين جا گويا بيش از مشريان عادي مي مانند. تاجران يهودي را تهديد و تقاضا مي کردند تا به ارايه خدمات «خاص» به ديپلمات هاي شوروي و خانواده هاي آنان پايان ببخشند (تنها در دکان هاي يهودي به زبان روسي سخن گفته مي شد)[384].
مقارن با پاییز 1929 در مزارشريف پس از يک رشته کودتاها بر اله يا برعليه نادرخان، قدرت به دست حکومت ائتلافي افتاد که متشکل بود از مهره هاي سرشناس گروه هاي اصلي تباري. مشي رژيم نو را به گونه اپراتيفي مي بايستي فرستاده کابل – والي جديد- مير محمد حسين پيش مي برد (تا نوامبر 1929 عبدالقويم خان که از سوي بچه سقاء گماشته شده بود، والي مزار بود).
نادريه، با تلاش به حل مسايل اين ناحيه کليدي، مگر دور افتاده [از مرکز] که اداره آن حتا در بهترين اوقات بس دشوار بود، اقدام به برداشتن چندين گام آشتي جويانه ورزيد: به پيگرد قورباشي ارشد- ابراهيم بيک پايان داده شد. مهاجران بخارايي و ديگر نواحي فرارود، ديگر مي توانستند آزادانه جاي بود و باش خود را برگزيند و زمين به دست بياورند و سه سال از دادن ماليه معاف باشند. در اواخر ماه مارچ 1930 کميسيون ويژه دولتي به رياست محمد يعقوب خان با دسته يي از سپاهيان منظم متشکل از يک هنگ پياده با دو توپ و چند تيربار به شمال گسيل گرديد.[385]
وظيفه اصلي او برقراري صلح در مناطق شمال با کاربرد حد اقل نيرو بود و به راستي کميسيون يعقوب خان عملا از اختناق در قبال ماموران و فعالان رژيم سرنگون شده بچه سقاءء خود داري مي ورزيد- برخي از آنان براي مثال، ميزرا قاسم خان به کميسيون شامل ساخته شد. همگام با آن، کميسيون رفتار کاملا متفاوت و آشتي ناپذيرانه يي را در قبال هواداران پادشاه پيشين- امان الله خان پيش گرفته بود. آنان را از کار برکنار مي کردند- به ويژه اشتراک کنندگان مارش غلام نبي خان چرخي را باخشونت مورد پيگرد قرار مي دادند. حکومتي ها با راندن آنان انگيزه هاي خود پنهان نمي کردند: « شما حالا، درست مانند روس ها هستيد. به شما نمي توان اعتماد کرد».[386]
اوضاع پديد آمده رنگ و بوي تباري به خود گرفت- در ميان سزا ديدگان بيشتر افغان ها (پشتون ها) و هزاره ها ديده مي شدند: همو آن ها هسته دسته غلام نبي خان چرخي -پريماکف بهار 1929 را مي ساختند.
آرايش نيروها و رويارويي هاي سياسي در شمال، سيماي آن برهه را بازتاب مي داد. رژيم نادر خان در سيماي کميسيون ويژه خود خطر کرده بود براي چندي بر باشندگان محلي بومي به رهبري مهاجران آسياي ميانه تکيه نمايد و هزاره ها و پشتون هاي غلزايي (ناقلان زمان امير عبدالرحمان خان) - هواداران امان الله خان را به بهانه گناهاني که مرتکب شده بودند، به عنوان آماج ضربه خرد کننده بر گزيند.
با رسيدن کميسيون يعقوب خان به شمال، اعلام گرديد جرگه سراسري اقوام باشنده ترکستان افغاني در شهر مزار شريف براي رسيدگي به همه مسايل متنازع فيه برگزار مي گردد. مگر عدم تمايل باشندگان بومي به خلع سلاح شدن و ديگر نا به هنجاري ها عملا منجر به فروپاشي جرگه گرديد و حل و فصل همه مسايل حاد مناطق شمال به برگزاري دربار شاه محول گرديد: مجلس نمايندگان گروه هاي تباري در يک ترکيب فشرده- مشتمل بر چهار نفر از هر قوم.
کميسيون دولتي، با بهره گيري از روش هاي تطميع و فشار، يک رشته تمام عيار از فيصله ها را بر دربار تحميل کرد. به شمول، به ويژه:
1- سپردن همه دارايي هاي خزانه و اسلحه به دولت
2- پايان دادن به اختلافات میان تباری
3- توقيف و سپردن (تسليم نمودن) همه شورشيان و بانديست ها [به دولت]
4- پرداخت کليه باقيات ماليه سر از سال 1919 (با اقساط مگر با ده درصد افزايش به شکل درصدي)
5- موافقت با »پشکي هشت نفري»[387]
6- فرستادن فرزندان خان هاي محلي(باي بچه ها)[388] به گارد شاهي (که در واقع گروگان گرفته مي شدند تا سرکشي ننمايند-گ.).
7- موافقت با گشايش مکاتب سرکاري [دولتي]
8- تعهد همه اقوام و قبايل مبني بر اقدام نمودن در برابر دشمنان نادرخان
9- مبارزه بي امان در برابر رشوه ستاني
10- اطاعت بي چون و چرا از همه کارمندان گماشته شده از سوي حکومت بدون بستگي از مليت آن ها.
تکيه اصلي نادريه هنگام اتخاذ برنامه عمل در شمال و پياده نمودن آتيه آن بر مهاجران ترکمن به رهبري پيشواي روحاني آنان- ايشان خليفه صورت گرفته بود. مهرباني ترکمن ها و پيشواي آنان را توانستنند به اين بها به دست بياورند:
خود ايشان خليفه رسما به عنوان رهبر ترکمن ها و حاکم نواحي مرزي افغانستان از سياهگرد تا اندخوي شناخته شد. از وي ادارات و حاکمان همه اين نواحي (با آن که آن ها از سوي دولت گماشته مي شدند) متابعت مي کردند. [خان هاي] ترکمن از فرستادن فرزندان خود (باي بچه ها) به گارد شاهي معاف گرديدند و به جاي آن پاسداري از مرزهاي سياهگرد تا حد فاصل بين ميمنه و هرات را با شامل شدن در خدمت منظم سربازي به گردن گرفتند (سپاهيان عادي از جمع باشندگان بومي و بورد فرماندهي به جمع خدمات نظامي دولتي مي آمد با رتبه و معاش).[389]
با این هم، به گونه يي که از کار بر آمد، معامله با بخش ترکمني مهاجران هنوز همه مساله «تامين صلح» شمال را حل نتوانست. ترکمن ها به رهبري ايشان خليفه، با آن که در ظاهر حکومت نادر خان را به رسميت شناخته بودند، و حتا به کميسيون يعقوب خان وعده کمک در مبارزه با موثرترين قورباشي- ابراهيم بيک سپرده بودند، به تماس ها با وي ادامه دادند و از وي با پول و اسلحه پشتيباني مي کردند و حتا پول ذکات و ماليات را به افراد ابراهيم بيک مي دادند، نه به ماموران نادريه.
مقارن با بهار 1930، تمايلات ضد نادريه در شمال، منجر به آماده گيري براي قيام سراسري ترکستان افغاني زير شعارهاي خودمختاري و خودگرداني گرديد. در راس اين جنبش با توجه به اوضاع، مهاجران بخارايي (و به پيمانه نه کمتر مهاجران ترکمن) چونان منظم ترين و در عين حال به حاشیه رانده شده ترين به لايه اجتماعي باشندگان شمال افغانستان، قرار گرفت. مهاجران افزون بر داشتن دسته هاي مسلح و افراد داراي توانايي هاي رزمي، داراي رهبران با اتوريته يي چون ابراهيم بيک و ... و شبکه گسترده و پر شاخ و برگ هواداران- هم در خود افغانستان و هم در بيرون از مرزهاي آن بودند.
تسوکرمان– رييس دفتر خاورميانه در کميسارياي خلق در امور خارجي در رابطه با موج فرارسيده تازه بي ثباتي در شمال افغانستان چنين نتيجه گيري کرد: «در شمال، به استثناي استان هرات، هرج و مرجی بي داد مي کندکه خود افغان ها هم در وضعي نيستند که به سر و ته آن پي برند.
... در استان هاي شمالي، طي دوره جنگ داخلي که به فروپاشي سازماني حاکميت دولتي انجاميد، نيروهاي قومي يي بر انگيخته شده اند که افغان ها (پشتون ها) که سرگرم رسيدگي به سر و سامان دادن به مسايل قبيله يي اند، در وضعي نيستند که از عهده آنان بر آيند. به دشوار مي توان گفت که در شمال جنبش کاملا شکل يافته اقليت هاي تباري جا داشته باشد. بيشتر محتمل است که اين خودمختاري گرايي رو به افزايش قومي، به گونه مصنوعي از سوي مهاجران بخارايي بهره گيري مي شود که هم در دوره بچه سقاء و هم همين اکنون نيروي سازمان يافته يي در برابر همه تلاش هاي حکومت مرکزي مبني بر زير اطاعت در آوردن ازبيک ها– ترکمن ها و تاجيک هاي شمال است».[390]
چنين از کار بر آمد که زندگي و سرنوشت چندين صد هزار مهاجر از آسياي ميانه شوروي در دهه 1920 و در دهه هاي بعدي سده بيستم، بخشي از تاريخ داخلي و سياست افغاني و همچنان مناسبات بين المللي در منطقه آسياي ميانه گرديد. اين موضوع بزرگ و پيچيده بارها موضوع پژوهش دانشمندان بسيار برجسته و نيز دانشمندان جوان- نمايندگان دبستان هاي گوناگون علمي، گرديده است. مگر توجه اساسي در تاريخ نگاري موجود به رخدادها و روندهايي که به گونه محلي در گرد و بر مرزهاي امپراتوري روسيه رخ داده بودند، مبذول گرديده است. «کد» مشترک بيشترينه کارهاي پژوهشي در گام نخست- آن هايي که در چهارچوب دبستان تاريخي شوروي انجام شده بودند، روشن بود و بار سرشتي آن مهاجرت چندبعدي آسياي ميانه به مثابه جنبش و يا پديده کاملا نظامي- سياسي و ملي گرايانه (و به پيمانه به بارها کمتر- اجتماعي) که برچسپ و پشتوانه «باسماچي گرايي» داشت، بود.
با این هم، واقعيات زندگي روزانه مهاجرت و انهماک تنگاتنگ و ناگزير آن به مسايل دروني افغانستان که خواهي نخواهي پيوند مي خورد؛ ما را بر انگيخت تا مساله واقعيت اين دوره- در واقع اين پديده عميقا اجتماعي شهري و نقش آن را در رخدادهاي اواخر سال هاي 1920 – اوايل 1930 مطرح نماييم.
به هيمن پيمانه، پرداز سيماي سياسي و سرگذشت هاي انساني رهبران مهاجران: ابراهيم بيک، ايشان خليفه و ديگران- داراي اهميت است. آثار مرتبط با اين مسايل، با گوناگوني و رنگارنگي و حتا ارزيابي هاي متضاد، متباين اند. براي نمونه، در يک رشته از مقالات يوري گانکفسکي [سيماي] ابرهيم بيک به عنوان مخالف جدي حکومت شوروي و سپس رهبر محتاط و باسنجش تشکيلات مهاجران در افغانستان پردازد مي گردد. او که با دست سرنوشت به گونه يي رانده شده است، در تلاش راه اندازي شورش تازه در برابر رژيم بلشویکی به ميهن باز مي گردد، و متحمل ناکامي مي گردد. نتيجه اين که- او داوطلبانه به حکومت تسليم مي شود و به اساس حکم اداره عالي سياسي، به تاريخ 31 اگوست 1932 تيرباران مي شود.[391]
در تاريخ نگاري آسياي ميانه و افغانستان، تنها يادآوري هاي جسته و گريخته يي در باره ايشان خليفه- رهبر روحاني مهاجران ترکمن مي شود و اين در حالي است که او نقش بس برجسته و [هر چند هم-گ.] متناقضي را در رخدادهاي سال هاي1920 و دوره بعدي افغانستان بازي نمود (در بايگاني ها موادي در باره او روي هم انبار گرديده است که تاريخ 1950 روي آن زده شده است) که به خودي خود، شايان توجه و آناليز علمي است.
مقارن با اواخر سال هاي دهه 1920 سده بيستم، مهاجران آسياي ميانه بيشتر در مناطق مرزي افغانستان متمرکز گرديده بود. با آن که برخي از گروه هاي آن و شماري از رهبران شان در مناطق ديگر کشوري که به آنان پناه داده بود، از جمله در کابل- پايتخت و پيرامون آن جا گزين شده بودند. در هژده کيلومتري کابل در کاخ قلعه فتوح، سيد عالم خان- امير پيشين بخارا با شمار بسيار نزديکان، وابستگان و پاسداران خود جاگزين گرديده بود. او و همچنان مهاجران ديگر کمتر نامدار- نظاميان، رهبران سياسي و روحاني برخي از قبايل، طوايف و گروه ها، که به کشوري که در پابندي به آيين اسلام نام داشت؛ درست مانند هجرت سال621 محمد از مکه به مدینه؛ مهاجر شده بودند، مهمانان خاص حکومت افغانستان شمرده مي شدند.
[بياييد ببينيم،] مهاجران آسياي ميانه مقارن با آغاز جنگ داخلي در افغانستان چه کساني بودند و چه دگرگوني هايي در آن طي زمان نسبتا کم مگر بس پر از فراز و نشيب اواخر سال هاي دهه 1920 تا اوايل 1930 رونما گرديده بود؟
شمار کل مهاجراني که تنها در نواحي اندخوي بود و باش داشتند، نزديک به ده هزار مي رسيد. اين گروه بيشتر متشکل بودند از ترکمن ها که رهبر روحاني آنان- ايشان خليفه قزل اياق، داراي هشت هزار راس چارپا (مال، مواشي يا دام) ( از جمله گوسفند) بود.
[گذشته از اين ها،] مهاجران منطقه اندخوي زمين هايي گسترده يي به دست آورده بودند( دوازده هزار پيکال يا 6000 تانان) که بي درنگ همه به دست رهبران عشاير و باي ها افتاد. کتله اصلي مهاجران ترکمن، ناگزير بودند براي امرار معاش از راه دهقاني و چوپاني نزد زمينداران و يا مالداران خودي يا بومي کار کنند. مهاجران ميانه حال معمولا شمار کوچک چارپايان را خريداري نموده و يا دست اندر کار وارد نمودن چوب بودند که بيشتر در گستره شوروي کارسازي و تهيه شده و براي فروش به افغانستان آورده مي شد که درآمد خوبي داشت.(براي نمونه، يک پشتاره شتر چوب در نوار مرزي شوروي 5/2 روبل بود و در اين سوي مرز در افغانستان 10-12 روبل).[392]
مهاجران ترکمن با پوست قره گل (قره قل) نیز همین گونه می کردند. آن ها پوست را به افغانستان می بردند و آن را دو برابر گرانتر می فروختند. افزون بر آن، حتا آن بخش قره گل را که آن ها به نهادهای بازرگانی دولتی می دادند، پسان ها به شکل قاچاق به افغانستان برده می شد.
سيستم مالياتي افغانستان نيز براي مهاجران مساعد بود (به سال 1928 به دليل خشکسالي، کم آبي و مرگ و مير مواشي، ماليات بيشتر از اين هم براي آنان کاهش داده شد). تنها در 1928 با مصوبه کميته اجرايي مرکزي ترکمن، چاه هاي مربوط به مهاجراني که در افغانستان بود و باش داشتند و اين چاه ها را براي دامداران (مالداران) بومي به اجاره داده بودند، ملي ساخته شدند. همچنان قرق و چريدن دام هاي مربوط به رهبران دسته هاي جنگي در قلمرو شوروي ممنوع گرديد.
شديد شدن رژيم مهاجرت هاي اقتصادي (موسومي) مرزي باشندگان ترکمن مناطق آسيايي شوروي که در سال هاي دهه بيست سده بيستم که ترجيح مي دادند بيشتر در افغانستان بسر ببرند، وضعيت موجود را تغيير نداد: بخش چشمگير آن ترجيح داد در ترکستان افغاني بمانند. اين گونه، از11370 خانوار حوزه قرقين تنها دو هزار خانوار آن به ميهن خود باز گشتند(در سال 1928 تنها باشندگان 42 روستا) که بيشتر از بينوايان، تهيدستان و ميانه حال ها بودند.
اين گزينش بخش ترکمني مهاجران، هم دلايل اقتصادي و هم دلايل سياسي داشت: بسياري از بای ها رزمندگان فعال در برابر حکومت شوروي بودند و به همين دليل مي کوشيدند در افغانستان جاگزين شوند- جايي که افزون بر منافع اقتصادي، از منافع اجتماعي- سياسي نيز بهره مند مي شدند- براي نمونه، در اداره هاي محلي به عنوان کارمندان گماشته مي شدند. مگر اين وضع به خودي خود، نمايندگان سرکرده هاي مهاجران را به اتباع افغانستان مبدل نمي گردانيد، حال چه رسد به گريزيان عادي. آن ها شتابي نداشتند به تابعيت اين کشور به دليل اصلاحات تازه امان الله خان به ويژه در عرصه زندگي و معيشت، جلب و احضار اجباري به خدمت نظامي، آموزش اجباري کودکان، و مانند آن، در آيند.
مهاجران، از سويي هم، به اين دليل نمي توانستند به گونه نهايي تصميم بگيرند از کشور زادگاه شان بيخي ببرند که مي ترسيدند از سودمندي اقتصادي زندگي در دو خانه محروم شوند و بسياري به شکست رژيم بلشویکی و احياي اشکال پيشين دولتداري در آسياي ميانه شوروي ( امارات بخارا و ...) اميدوار بودند.[393]
اين دوگانگي موقف رهبران مهاجران و وابستگي کوچ کردکان عادي از آنان، براي دولت ميزبان خوشايند نبود- از اين رو، چند بار خواستند تا همه يا تابعيت افغانستان را بپذيرند يا به ميهن شان باز گردند. در همه اين اوضاع، يک نکته بسيار مهم وجود داشت- همو دوگانگي وضعيت اجتماعي- حقوقي مهاجران (به ويژه ترکمن هاي ناحيه اندخوي) موجوديت آنان را تامين مي نمود: ذخيره مواد خوراکي براي چرش مواشي در افغانستان براي 3-4 ماه بسنده مي کرد، و در ديگر اوقات با آن که بخشي از ترکمن هاي آن در گستره شوروي بسر مي بردند. اين وضعيت امپيراتيفي اقتصادي دليل عيني يي براي بازگشت اين گروه تباري بود– چيزي که به آن دولت آسياي ميانه شوروي که در اواخر سال هاي دهه بيست رژيم مهاجرت هاي مرزي را تشديد نمودند، و مشي عمومي خود را در قبال کوچروان و مهاجران موسومي که در ميان آن ها حتا نمايندگان قبايل بومي افغاني (پشتون ها) نيز حضور داشتند؛ پيگيرانه پافشاري داشت.[394]
سازمان اطلاعات شوروي نقش خود را در حل اين مساله بازي نمود: اين ارگان در ميان مهاجران (به ويژه در ميان ترکمن ها) و باشندگان بومي دشمني انداخت. پاداشي که در ازاي «ارتباط» به برخاستگان از آسياي ميانه داده مي شد- مرمي، علوفه، خواربار و .... بود، با آن که در ظاهر امر اين گونه انتريگ ها بار معاملاتي داشتند- براي مثال، غلزايي ها به جانب مقابل مواد خام مانند قره قل و پشم مي دادند.
بهار سال1930 کابل تلاش ورزيد تا با ابراهيم بيک زبان مشترک بيابد. او حتا فرمان نادرشاه را مبني بر تقرر خويش به عنوان معاون والي (نايب الحکومه) مزار شريف به دست آورد.[395] يعقوب خان- رييس کميسيون در زمينه مصالحه شمال (غبار مي نويسد که وي همچنان به عنوان والي بلخ گماشته شده بود) به ياري ميرزا قاسم خان و ايشان خليفه با ابراهيم بيک به توافق رسيدند تا در مزار شريف ديدار نمايند. در آستانه فرا رسيدن نوروز، ابراهيم بيک با همراهي هفتصد سوار به بلخ رسيد که گروهي بزرگي از نظاميان بلند پايه به پيشواز وي شتافته بودند که اين کار گواه بر مقام عالي مهمان بود. سپس وي با پنجاه پاسبان و بقيه جنگاوران خود به شهر مزار شريف رسيد. مگر پديدار شدن سر و کله شمار بسيار ترکمن هاي مسلح پيرامون باغي که او و افرادش در آن پاييده بودند، و ديگر رويدادها او را برانگيختند تا از ديدار با يعقوب ها سر باز بزند. در جريان چند ماه اخير، مناطق بزرگي از ميمنه تا مزار شريف و قطغن زير تاثير او بودند.
تکاپوهای گروه هاي مهاجر به رهبري بخارايي ها، نه تنها هنگامه رانده شدگان، بل امري بود مخصوص به خود، با آن که معامله يي بود بس مخاطره آميز با رژيم نادرشاه [که نيک آگاه بود که]- «...رهبران مهاجران با حمايت از گرايش هاي جدايي خواهانه و »پيکار با تفنگ» مي کوشند تا بهای خود را نزد حکومت افغانستان بالا ببرند و براي خود مواضع بسيار خوبي را در گفتگوها با يعقوب خان و حکومت افغانستان دست و پا نمايند».[396]
اوضاع در ترکستان افغاني پاييز1930 هنگامي پيچيده گرديد که حکومت نادرشاه از ابراهيم بيک تقاضاي به زمين گذاشتن سلاح و فروپاشاني دسته هاي رزمي وي را نمود و با پاسخ رد او روبرو گرديد. قرباشي خشن که بیخی با انتريگ هاي بازيگران بومي و خارجي «بازي بزرگ» در افغانستان تحريک شده بود، از نخستين بهانه به دست آمده براي جمع آوري ماليات و رسيدن به حساب ماموران نادريه در ولايت خان آباد بهره گرفت و آشکارا در برابر رژيم کابل با شعارهاي دفاع از اسلام و ملت برآمد نمود. ابراهيم بيک بي رحمانه زورگويان دولتي را نابود مي نمود که اين کار براي وي پشتيباني مردم بومي(بيشتر تاجيک ها) و نيز مهاجران تاجيکي و ازبيکي لقي را تامين مي نمود.
در دسامبر1930 دسته بزرگي به رهبري شاه محمود خان- سپهسالار به شمال گسيل گرديد. اين دسته متشکل بود بر واحدهاي منظم قبايل پشتون از ولايات پکتيا، وردک و قبايل مسعود، جدران و ...که مقصد از گسيل آن برقراري نظم و نسق واقعي شمال- شرق و (يا) سرکوب همه تشکيلات اپوزيسيوني و در گام نخست، دسته هاي ابراهيم بيک بود.
رهبران شوروي که سال هاي دراز (به ويژه پس از روي کار آمدن نادر شاه) حکومت افغانستان را به پايان دادن هر چه سريع تر به کار دسته هاي مهاجران فرا مي خواندند، در عمل يک سياست دو رويانه را پيش مي بردند: با آوردن فشار بر افغان ها بس ماهرانه با مهاجران در بخش افغاني مرز برخورد مي نمودند و در برخي از موارد حتا پنهاني با آنان همکاري مي نمودند.
تسوکرمان- یکی از برجسته ترین دیپلمات های شوروی در آسیای میانه، در نامه خود عنواني کاراخان (قره خان)- معاون کميسار خلق در امور خارجه با نگراني نوشت: «من، رفتار ما در خصوص ابراهيم بيک را که آشتي ناپذيري وي (براي مقاصدي که به من روشن نيست)، نزد ما بديعي است؛ خطرناک ترين رفتار مي پندارم. روشن است منظور ما «غير ممکن بودن مبارزه با ابراهيم بيک با توجه به بافت دهقاني دسته هاي او» است. به پنداشت من، در اين جا اشتباه فاحشي صورت مي گيرد که منجر به بخشيدن هويت غير مستدل به ابراهيم بيک و جنبش کشاورزي- ملي شمال که هنوز در مرحله آغازين خود است، به رغم انگيزه بس عميقي که در نتيجه سقوط امان الله، به قدرت رسيدن بچه سقاء و برقراري رژيم نادر شاه که همراه با تقويت فشار پتان ها بر اقليت هاي شمال گرديده است، خواهد گرديد.
نمي توان موجوديت انتاگونيزم کشاورزي- ملي را که اپوزيسيون شمالي کابل را تغزيه مي نمايد، ناديده گرفت، مگر اشتباه بي چون و چرايي خواهد بود هرگاه جنبش بالقوه يي را که گويا از سوي ابراهيم بيک، ايشان خليفه، بچه جنيد و ديگران در حال شکلگيري است، به عنوان جنبش حقيقي عوضي بگيريم. اين ها، انديشه احياي جنبش ضد شوروي باسماچي ها را که با تضعيف حاکميت دولتي در شمال افغانستان، ساحه يي را براي آماده سازي يورش هايي به آسياي ميانه به دست آورده اند، در سر دارند.
بي ترديد، به اين جنبش برخي از عناصر اقليت هاي ملي شمال مي پيوندند. مگر اين کار به معناي- آن نيست که ما در شمال جنبشي مثل جنبش کشاورزي- ملي به رهبري سردسته هاي باسماچي ها داشته باشيم. از اين رو، در رابطه با ابراهيم بيک، بايسته است مشي استواری را پيش بگيريم در راستاي سر به نيست ساختن وي. در غير آن، بهار، ما در سيماي وي تهديدي را براي آسياي ميانه خود خواهيم داشت، حال چه رسد به اين که مشي دوگانه در قبال ابراهيم بيک، ما را در چشم کابل بي اعتبار مي سازد».[397]
حکومت نادرشاه، که از کمبود نيرو و منابع در مبارزه با شورشيان شمال رنج مي برد، به حمايت شوروي اميدوار بود- ابراهيم بيک دشمن مشترک شمرده مي شد. مگر جانب شوروي- حتا از فروش هواپيماها، جنگ افزار و مهمات سر باز زد.[398]همچنان تقاضاهاي پيوسته کابل مبني بر بازگردانيدن جنگ افزارهايي که از نزد غلام نبي خان چرخي هنوز در ماه جون 1929 ضبط گرديده بود، بي نتيجه مانده بودند.
در مساله ابراهيم بيک، افزون بر هرگونه جنبه هاي ابزاري، به کارگرفته شده هم از سوي جانب شوروي و هم از سوي نادريه، همچنان پيچيدگي هاي عيني نيز موجود بودند که وي خود نيز از آن ها بهره گيري مي نمود: تضادهاي ميان افغانستان و شوروي، ضعف رژيم جديد افغانستان و مانند آن. به گونه يي که رخدادها نشان دادند، سپاهيان وزير دفاع– شاه محمود خان، براي مبارزه در برابر ابراهيم بيک آماده نبودند: آن ها مهمات کم داشتند. نمي توانستند خود را در برابر تاکتيک هاي حريف- شبيخون ها و راه اندازي عمليات سريع جنگ چريکي- عيار بسازند. همچنان تلاش هايي مبني بر بسيج ساختن باشندگان بومي در برابر آن ها کم نتيجه بود: به جاي 5-6 هزار توانستند نزديک به ششصد نفر گرد بياورند. ايشان خليفه براي فريب و «چشم بندي» يک گروه 150 نفري از ترکمن هاي مسن را که از جمع بينوايان و ناداران گزيده شده بودند و با تفنگ هاي يک تير مسلح بودند، به فرماندهي قليج سردار فرستاد.
به گونه يي که غبار مي پنداشت، رويارويي ميان نيروهاي ابراهيم بيک و گروه هاي زير فرمان شاه محمود خان به آتش تنش هاي ميان تباري ميان شمال و جنوب افغانستان هيمه بيشتري انداخت. به زنان اسير شده تجاوز مي شد. گذشته از اين ها، رويدادهاي ديگري هم رخ دادند. براي نمونه، بنا به فرمان وزير حربيه (شاه محمودخان) يک هزار خانواده ترکمن با کودکان و زنان و پيرمردان مي بايست به زودترين فرصت بدون استراحت پاي پياده تا کابل مي رسيدند. در روند اين »راهپيمايي» بي مانند ستمبارانه و خشونتبار، شمار بسياري درگذشتند و آناني هم که زنده ماندند، در آينده به عنوان نيروهاي «بيگار» در جايدادهاي خود شاه محمودخان و ديگر زمينداران منطقه کابل به »کار»گماشته شدند. به اشتراک کنندگان »کارزار شمال»- سربازان نيروهاي منظم و نيز شبه نظاميان جنگجو «بخششي» هاي مالي يي به ميزان تنخواه يک ماهه داده شد. گذشته از اين، حکومت براي آنان مدال سپاسي ويژه يي به خاطر «سرکوب شورش قطغن» داده شد.[399]
طرفه اين که ضربه قاطع را بر دسته هاي ابراهيم بيک، همو دسته هاي مهاجران ترکمن وارد آورده بودند- با آن که رهبران آن ها روابط خود را با بخارايي ها نگهداشته بودند و به آنان کمک هايي هم مي نمودند. با اين هم تصميم نگرفتند به دسته هاي او بپيوندند و بخش چشمگير ترکمن ها حتا به نيروهاي دولتي پيوستند. تاريخ هفتم مارچ 1931 در نبردها ميان نادريه و نيروهاي مخاصم با آن، روز تعيين کننده يي بود. دسته هاي ابراهيم بيک تجريد شده و از سوي جنگجويان هزاره و سوران ترکمن که شمار شان به چهار هزار نفر مي رسيد، سرکوب گرديدند. اجيران ترکمن به پاس مکارگي خود پاداش گرفتند: فرماندهان القاب نظامي دريافت داشتند و افراد عادي هر يک تنخواه بخششي دو ماهه به ميزان هشتاد روپيه گرفتند.[400]
اين بود بهاي آخرين ضربه نادريه بر ابراهيم بيکيان– جنبشي گسترده بس تباری يي که درگیران بلافصل آن به پانزده هزار نفر مي رسيد و در صفوف آن بازرگانان، هم زمينداران و هم بزرگران و روشن است روحانيون حضور داشتند. به دليل اوضاع تاريخي و نيز سياسي (از جمله– بين المللي)، پيکان اين جنبش همزمان داراي نشانه گيري هم ضد افغاني و هم ضد شوروي بود.[401] دليل اصلي اين دو پيکانه بودن ابراهيم بيکيان، وضعيت مناسبات ملي- کشاورزي در شمال افغانستان بود- نابرابري اجتماعي- اقتصادي اقليت هاي تباري با افغان ها- پشتون ها؛ در واقع وضع مهاجران به حاشیه رانده شده آسيايي ميانه يي که در آتيه به دليل داشتن سازماندهي و مسلحانه بودن، قاعده جنبش را مي ساختند.
چناني که يادآور گرديديم، بهانه يي بلا فصل براي خيزش هاي ضد دولتي در شمال پاييز 1930 – زمستان 1931 تمايل حکومت مبني بر خلع سلاح ساختن دسته هاي ابراهيم بيک و افزايش مظالم مالياتي در کشوري که جنگ [شيرازه هاي-گ.] آن را از هم گسيخته بود، گرديد.
نابرابري ملي گاهگاهي به بي پرده ترين وجهي پديدار مي گرديد: هنگامي که موقع «رسيدگي به کار باشندگان ازبيک» که از ابراهيم بيک پشتيباني مي نمودند، فرا رسيد. روستاها و دهکده هاي ازبيک نشين يک سره به آتش کشيده شده و نابود شدند. اين در حالي بود که در همين روستاها و دهکده ها، خانه هاي زمينداران پشتون در امان بودند.
س. شاه خمارف- خاورشناس تاجيکستاني بر پايه مواد آرشيف ملي افغانستان، به اين نتيجه رسيد که رژيم نادر شاه [پيروزي در-گ.] سرکوب ابراهيم بيک را با گرفتن کابل در اکتبر 1929، در يک رديف ارزيابي مي کرد.[402]
خود ابراهيم بيک، که عملا بهار سال 1931 در غرب افغانستان بود، بنا به برخي از مدارک، مي خواست به ترکستان خاوري(کاشغر-گ.) برود.[403] مگر، چون کتل ها و گردنه هاي کهستاني در آن هنگام بسته بودند، براي او راه ديگري نماند جز اين که به گستره شوروي برود و پس از تلاش هاي ناکام در آسياي ميانه مبني بر راه اندازي جنبش گسترده ضد شوروي؛ خود را تسليم دولت نمايد. تابستان سال 1932 او همراه با نزديک ترين همراهانش تيرباران گرديد.[404]
رژيم نادر شاه که به دشوار توانسته بود جنبش ابراهيم بيک را پراگنده سازد، شتاب به خرج نمي داد دگرگوني هايي ماهوي يي در مشي تباري خويش و در خود «تکنيک» حکومتداري بياورد. روشن گرديد که ائتلاف اين رژيم با رهبران و گروه هاي جداگانه تباري (در گام نخست با ايشان خليفه) ترفندي بيش نبوده است. کرسي هاي «حاکم [اعلي]-گ.» در مناطقي که در آن بيشتر باشندگان ترکمن بود و باش داشتند، مانند گذشته در دست پشتون ها بود، با آن که «پیکره تقسيم قدرت» در شمال اندکي دگرگون گرديد». ماموران تازه گماشته از سوي دولت، بايد نخست به ايشان خليفه که کرسي رهبر عالي ترکمن ها و امير نواحي مرزري افغانستان از سياهگرد تا اندخوي را داشت، معرفي مي گرديدند. مگر ژست هاي مهربانانه جداگانه رهبري پشتون به سوي مهره هاي موثر ترک و تاجيک تبار شمال، وضعيت راستين امر را دگرگون نمي ساخت.
گ. گوليايف- يکي از کارمندان جنرال قونسولگري شوروي در مزار شريف در باره اوضاع سياسي پديد آمده در شمال افغانستان در پاييز 1931 چنين گزارش داده بود: «هنگامي که ضرورت مي افتاد، مهرباني افغاني (پشتوني) را در قبال سرکرده هاي ازبيک ها تبارز دهند، آن ها را در صدر انجمن مي نشانيدند، مگر به محض اين که کام شان برآورده مي شد، به آنان پشت پا مي زدند. تاجيک ها را اصلا به شمار نمي آوردند.[405]
با کارروايي هاي کابل، همچشمي هاي دنباله دار ميان خود اقليت هاي تباري دامنه بيشتري يافت.[406] براي نمونه در اواخر ماه اگوست1931 در ناحيه دهکده آلتي– بولاک (به فاصله 9-10 ورستي جنوب اندخوي) ميان ترکمن هاي بومي و ترکمن هاي مهاجر بر سر تقسيم آب (حقابه) که نيز در پهلوي کمبود زمين، در اين جا کم است؛ درگيريي رخ داد. از ديدگاه اقتصادي حتا رهبر مهاجران ترکمن- ايشان خليفه که در اوايل سال هاي دهه 1930 نزديک به 4000 گوسفند داشت، نمي توانست بر دامداران بومي پيرو خود که داراترين آن ها بیست و حتا سی هزار راس گوسفند داشتند، دست بالاتر پيدا نمايد.
5.3 . کشاکش هاي نخبگان [(خاندان هاي چرخي و مصاحبان)- گ.] بر سر قدرت و به پادشاهي رسيدن ظاهرشاه:
پس از ناکامی ماموریت مشترک شوروي- افغاني [به رهبري پريماکف و چرخي-گ.] به مقصد احياي رژيم امان الله خان (اپريل- مي 1929) و کمرنگ شدن دلچسپي رهبران شوروي به امانيست ها، اروپا- مرکز تجمع نيروهاي هوادار امان الله خان گرديد. در گروه رهبري، مهره هاي سرشناس رخدادهاي سال هاي دهه1920 : غلام نبي چرخي در ترکيه،[407]شجاع الدوله [غوربندي-گ.]، غلام صديق چرخي و عبدالهادي داوي در آلمان و عبدالحسين عزيز در ايتاليا (که خاين برآمد و به سود نادر خان به جاسوسي پرداخت) شامل شدند. دانشجويان افغاني و کارمندان سفارتخانه ها در اين کشورها و نيز شماري از کشورهاي ديگر به آن ها پيوستند.
در استامبول [استانبول-گ.]، برنامه گروه هاي مهاجر آماده ساخته شده بود که پسان ها در نشست هاي محرم در برلين، و سويس ويرايش گرديد. به گفته غبار، در اين نشست ها امان الله خان و شماري از سفيران افغانستان- هم از جمع سفيران برکنار شده و هم از سفيران برحال، حضور به هم رسانيده بودند.
بر پايه مدارک منابع ديپلوماتيک شوروي در ايتاليا، در اين جا، مقارن با تابستان 1930 گروهي از ناسيوناليست هاي افغاني تشکل يافته بود که هدف آن برگزاري مجلس ملي در کابل بود: پويايي گروه داراي بار زيرزميني بود. روزنامه گروه در هند به چاپ مي رسيد که پنهاني به افغانستان برده مي شد.[408]
مهاجران امانيست که ناتوان از چاپ روزنامه يا کدامين نشريه ديگر بودند، انديشه هاي خود را با نشر اعلاميه ها پخش مي نمودند. در يکي از اين گونه اعلاميه ها با امضاي امان الله خان، سرشت اصلاحات انجام شده از سوي وي و دلايل ناکامي آن توضيح داده مي شد و نيز سرشت مشي رژيم [نادر شاه-گ.] ، افشا ساخته مي شد.
اقدامات مهاجران، حکومت را تا آن جا نگران ساخته بود که فيض محمد زکريا- وزير امور خارجه، کتابي نوشت زير نام «رد آوازه ها در باره شاه سرنگون شده» (به زبان هاي دري و اردو، چاپ کابل، 1931)، که در آن، وي شاه پيشين را که زماني «امان الله کبير» مي خواند، به باد سرزنش گرفت و متهم به همه گناهان و تحريکات در برابر پادشاه جديد- نادرشاه کرد.[409]
بايسته است يادآور گرديد که در مسکو، در آغاز به هسته ايجاد شده مهاجران اماني در آلمان، توجهي نکردند- نمايندگي هاي ديپلماتيک شوروي در غرب، سرگرم رسيدگي به کارهاي رسمي و دولتي خود بودند و توجه کمتري به مسايل خاور- که رشته کار شان نبود، داشتند. آنچه مربوط مي گرديد به مشي رسمي مسکو، موقف آن در حفظ مناسبات کاري با حکومت نادرشاه به عنوان اقتضاي زمان خلاصه مي شد. در اين حال، کميسارياي خلق در امور خارجه به عنوان نهاد سياست خارجي، ناگزیر بود از مشي پشتيباني از نادر دفاع نماید.
تسوکرمان (رييس وقت بخش سوم سياسي خاور در کميسارياي خلق در امور خارجه) در يادداشت «در باره وضعيت مناسبات افغانستان و شوروي» عنواني ليونيد کارا خان (قره خان)- معاون وزارت امور خارجه شوروي نوشت: «آناني که مي پندارند به جاي نادر خان مي تواند کس ديگري که بيشتر به سود ما باشد، روي کار بيايد، سخت به بيراهه مي روند (منظورم در آينده نزديک است). چون، بازگشت امان الله به جاي نادر در اوضاع کنوني در وضعيت موجود تناسب نيروها در کشور، در نزديکي ها به دشوار ممکن است (من حتا بر آن هستم که بدون کمک مستقيم خارجي، امان الله هيچ شانسي براي بازگشت ندارد و من کدام کمکي را در اين راستا نمي بينم) و مي تواند تنها منجر به روي کار آمدن کرياتور بيشتر ارتجاعي هوادار انگليس گردد. با کنار رفتن نادر در افغانستان، عصر جنگ هاي دامنه دار ميان تباري و ميان عشيره يي آغاز خواهد گرديد که منجر به فروپاشي کامل و فيوداليزاسيون کشور خواهد گرديد.
آشفتگي در افغانستان، براي انگليسي ها اين زمينه را فراهم مي کند که با دست هاي قبايل (به پاداش عقب نشيني آن ها در مساله هند)، گستره افغانستان را به يک دهليز ويرانگر به سوي جمهوري هاي آسياي ميانه مبدل سازند و از سوي ديگر، ما را ناگزير به اتخاذ تدبيرهاي گران نظامي در مرزهاي افغانستان بگرداند».[410]
اما دیپلماسی شوروی در چارچوب کلی مهر ورزی به رژیم نادر شاه، در صدد تقویت حضور شوروی در مناطق استراتیژیک مهم همجوار افغانستان بود. سفیر- لیونید استارک به معنای واقعی کلمه همتایان افغانی خود را با پیشنهادهای از سرگیری پروازها میان کابل و ترمز و همچنین ایجاد پست هوایی با هند بریتانیایی کلافه نموده بود.[411]
اهمیت از این هم بیشتری پیشنهاد برای عقد قرارداد های تجاری، طیف وسیعی از پیشنهادهای دارای بار تجاری- اقتصادی (گسترش پنبه زارها به همکاری شوروی در ترکستان افغانی، با فروش بعدی همه محصول پنبه به شریک شوروی و دادن حق انحصار در فروش فرآورده های نفتی در افغانستان به پارتنر شوروی و دادن حق انحصار خرید پوست قره گل افغانستان به جانب شوروی) داشت.
رهبری افغانستان- نادر شاه و خاندان او (پس از کشته شدن نادر در هشتم نوامبر1933 قدرت واقعی به دست برادر او- نخست وزیر هاشم خان افتاد)، شتاب نداشت پیوندهای خود را با همسایه شمالی خود گستره و متنوع سازد. می گذریم از این که هر گونه برنامه شوروی در افغانستان بی درنگ سوء ظن مقامات هند بریتانیایی و لندن را بر می انگخیت- در پایتخت های منطقه یی و اصلی بریتانیای کبیر پویایی های شوروی را چونان تهدیدی نه تنها به متصرفات هندی، بل نیز به هستی امپراتوری ارزیابی می کردند.[412]
نگرانی خاص هم افغان ها و هم انگلیسی ها را پیشنهاد وابسته نظامی شوروی در پاییز 1934 مبنی بر ساخت پلی بر رود آمو و کشانیدن شاخه یی از شبکه راه آهن آسیای میانه به شمال افغانستان بر انگیخت. در صورت موافقت افغان ها، جانب شوروی آماده بود چونان سرمایه گذار اصلی این پروژه استراتیژیک برآمد نمایند.[413]
دولت افغانستان با تقاضای محرمانه یی به ستاد کل نیروهای مسلح بریتانیا در زمینه مشاوره در باره تهدیدهای ممکنه امنیتی برای افغانستان رو آورد، اما با برخوردن با شرایط الزام آور مبنی بر پذیرش مشاوران انگلیسی با گسیل آن ها به محل احداث فرضی [پل و تاسیسات راه آهن-گ.]، درخواست خود را واپس گرفت. با آن که سرهنگ گراست ((Grasseth- معاون تازه منصوب شده ریاست ستاد اطلاعات هند بریتانیایی– موفق به سفر شمال افغانستان شد.
همزمان با آن، بریتانیایی ها به همتایان محافظه کار افغانی خود افاده دادند که ارائه هر گونه کمک در ارتباط با تهدید شمال تنها از راه بهبود بخشیدن ارتباطات و مواصلات میان هند بریتانیایی و کابل آن در رژیم آشکار ممکن است.[414]
ديدگاه ها و رفتارهاي کمينترن که اميدواري خود را به به راه اندازي انقلاب دهقاني در خاور از جمله در افغانستان از دست نداده بود، به شدت از ديدگاه ها و رفتارهاي پراگماتیک هر چند هم تهاجمی وزارت خارجه(تسوکرمان) متباين و متفاوت بود. گردانندگان کمينترن، با آماده ساختن مساله افغانستان براي بررسي در اواخر سال1930، رژيم نادرشاه و مشي آن و نيز جنبش مهاجران آسياي ميانه و مانند آن را به باد نکوهش های تباهکن (با آن که در برخي از موارد- بي پایه و لغزش آميز) گرفتند.
گردانندگان کمينترن، نفس بازگشت نادر به سياست کلان افغاني، جلوس وي بر اورنگ پادشاهي و رفتارهاي بعدي وي را، يکسره با دسيسه ها و توطيه هاي انگليسي ها گره مي زدند و به همين دليل، راديکال ترين راهيافت ها را براي حل مساله افغانستان پيشنهاد مي نمودند: ايجاد حزب انقلابي خلق افغانستانکه «مي بايست بخش برتر دهقانان را که از خود به عنوان مبارزان پيگير ضد امپرياليسم انگليس و حکومت نادرخان- شايستگي نشان داده بودند، بدون در نظر داشتن وابستگي هاي تباري، قومي آن ها،- و در گام نخست دهقانان کوهستان و کوهدامن را، به صفوف خود گرد بياورد. پيشنهاد در باره ايجاد چنين سازماني در نشست دبيرخانه کميته اجرايي انترناسيونال کمونيستي در دسامبر سال 1930 ارايه گرديد.[415]
گردانندگان کمينترن (انتر ناسيونال کمونيستي) در سال هاي 1930-1931 با پيشنهاد نمودن انديشه ايجاد حزب انقلابي افغاني، بي گمان دستاوردهاي ناچيز پخش ايدئولوژي و پراتيک چپ راديکال را در سال هاي 1919-1921 در افغانستان در سنجش نگرفته بودند. دشواري هاي فزونشمار (سازماني، مادي و باوري- سياسي) در اين راستا منتظر حتا چپي هاي به بارها کارکشته تر ايراني از ديدگاه معيارهاي آسياي ميانه بود.
سلطان زاده- نماينده حزب کمونيست ايران در کمينترن، در يادداشت گزارشي خود به کميسيون سياسي کميته اجرايي انترناسيونال کمونيستي، با اندوه، بار تصادفي پيوندهاي اين سازمان را با هوادارنش در منطقه خاطر نشان ساخت: مهم ترين اسناد پس از گذشت 4-5 ماه به اين جا مي رسيدند و در خود مقر انقلاب جهاني در باره برخي از مهم ترين رخدادهاي خاور پس از ده ماه آگاهي مي يافتند!
وضع پخش مواد و مدارک سياسي- تبليغاتي هم از اين بهتر نبود: «تا 1928 يعني تا آمدن من به کمينترن، هيچ گونه اثر مارکسيستي- لنينستي به زبان پارسي نبود. پس از کار توافرساي سه ساله، توانستم به ياري شماري از رفقاي پارسي[(ايراني)-گ.]، کتابخانه کوچکي از کتابواره ها (بروشورها)ي مارکس، لنين و استالين ايجاد نموده، و چاپ مجله حزبي- «ستاره سرخ» و روزنامه حزبي- «پيکار» و گسيل آن ها را به خارج سازماندهي نمايم.[416]
کمبود مواد سياسي- تبليغاتي بایسته و ديگر مشکلات برشمرده شده چپي هاي ايراني، به پيمانه از اين هم بيشتري مي بايستي در افغانستان بروز کرده باشد- جايي که کار همانندي عمدتا به زبان فارسي به پيش برده مي شد. مگر دشواری های برشمرده شده و سایر مشکلات نمی توانستند جلو ماجراجویان کمینترن را بگیرند.
حزب انقلابي خلق افغانستان مي بايست در شالوده فعاليت هاي خود وظايف زير را قرار مي داد:
آ- مبارزه سراسري، همه جاگستر و پيگيرانه در برابر امپرياليسم انگليس،
ب- مبارزه در برابر نظام مالياتي و خودسري هاي ماموران دولتي و پوليس، مصادره مال هاي تاجران، زمين هاي زمينداران، خان ها و مالک ها و تقسيم برابرانه آن ميان دهقانان زحمتکش، واگذاري سيستم آبياري به دست ارگان هاي محلي خود گردان برگزيده شده از نمايندگان زحمتکشان بزرگر. در اين حال، مبارزه به خاطر کاهش ماليات، فسخ قرار دادهاي اجاره و گروي، بخشيدن همه باقيات، انتخابي بودن ماموران و مسووليت آنان در برابر انتخاب کنندگان را به عنوان وظيفه داراي اولويت ارزيابي کرد.
پ- دستيابي به برابري کامل اقتصادي و سياسي براي همه اقوام و قبايل باشنده افغانستان بدون استثناء. يکي از وظايف ديگري که اعلام گرديده بود، عبارت بود از لغو همه امتيازات براي شماري از قبايل و خاندان ها و اعلام عفو عمومي و برابري زبان ها.
ت-هدف ديگر، در تزهاي کمينترن در باره افغانستان،- تشکيل آزادانه دولت افغانستان با پيوستن سرزمين هاي از دست رفته با چهار ميليون باشنده آن در نوار «قبايل آزاد» به آن، در چهارچوب سياست داخلي خوانده شده بود. در اين حال، باشندگان شمال: تاجيک ها، ازبيک ها، ترکمن ها و ديگران- مي بايست از حق کامل تعيين سرنوشت برخوردار مي گرديدند.
بند نهايي سند کمينترن، انديشه اصلي استراتيژيک تدوين کنندگان آن را آشکار مي سازد: با توجه به آن که آزادي راستين افغانستان مي تواند تنها در نتيجه انقلاب سراسري ملي در برابر رژيم نادرخان به دست بيايد، هدف نهايي حزب انقلابي خلق افغانستان عبارت است از سرنگوني حکومت نادرخان و استقرار «جمهوري مستقل خلق». با آن که در اين حال، تاکيد گرديده بود: که اين وظيفه مي تواند در پيوند ارگانيک با انقلاب پيروزمند پرولتاريا و دهقانان هند در برابر امپرياليسم و فيوداليسم حل گردد.[417]
ارزيابي گردانندگان و تحليلگران کمينترن در باره دورنماي توسعه اجتماعي افغانستان در آغاز سال هاي دهه 1930 گواه بر از دست دادن احساس واقعبيني و عدم تمايل آنان به اعتراف به بي سنجشي خود در ارزيابي و پيشگويي اوضاع اين کشور است و از همين رو، آن ها به گونه يي که اسناد بعدي ماه مارچ 1931 گواهي مي دهند، براهين هر چه تازه تري را که از ديدگاه آنان قاطع تر به سود مداخله فعال شوروي در امور افغانستان بود، پيش کش مي نمودند: نادر خان گو اين به انگليسي ها تسليم شده است. افغانستان ديگر منطقه حايل نيست و تخته خيز (پرشگاه) مبارزه امپرياليسم انگليس در برابر اتحاد شوروي است که با بهره گيري از قيام دهقاني و راه اندازي جنبش اقليت هاي تباري شمال مي توان آن را برهم زد.
کمينترني ها مساله را دست کم گرفته بودند: ايجاد «هسته انقلابي دهقاني» در درون افغانستان که مي تواند مبارزه دهقانان را در راه آزادي افغانستان در برابر امپرياليسم انگليس و حکومت نادرخان رهبري نمايد. زمينه جنبش دهقاني در افغانستان به ويژه بخش شمالي آن با باشندگان تاجيک تبار، ازبيک تبار و ديگر اقليت هاي تباري هست. شماري از رهبران اين جنبش به تکاپو افتاده اند که بايد آن ها را متحد گردانيد. شعارها و مباني بايسته و ساير ضروريات را به دسترس آنان گذاشت و اين گونه، نخستين گام ها را در راستاي ايجاد حزب انقلابي خلق افغانستان برداشت.[418]
در میان همنوایان اندکشمار کمینترن و ساختارهای دولتی- سیاسی شوروی (سفارتخانه ها، سازمان اطلاعات و ...) در کابل، اعضای سازمان ملی گرای (عمدتا سیک تبار) گادر یا «غدر» (Gadar) که در سال 1913 در امریکا از سوی مهاجران هندی پی ریزی شده بود، هم بودند. این سازمان دارای شبکه گسترده شعب در آسیا، اروپا و نیز در آن سوی اقیانوس- در ایالات متحده بود.[419]
شمار بسیاری از هواداران آن در افغانستان نیز آمده بودند. گروه هایی از غدری ها در کابل و دیگر جاهای افغانستان و نیز در قلمرو هند در لعل پور (Lalpur) در تکاپو بودند. بهادر سینگ- فرزند کالا سینگ بهات(Bhat ) از لعل پور، میان غدر و سفارت شوروی در کابل میانجی بود که در عین حال عامل گروهک کیرتی کیسان (Kirti Kisan) به شمار بود.[420]
رییس سازمان نظامی یگان ها و «یاخته» های رزمی غدر در لعل پور- صاحب سینگ و دبیرکل آن- چندا سینگ بود که سازمان اطلاعات بریتانیا به او نه تنها در برپایی همکاری میان اعضای هندی و افغانستانی حزب، بل نیز در قاچاق اسلحه به هند بریتانیایی سوء ظن داشت و مشکوک بود.
باوای سینگ (با نام مستعار گورموکخ سینگ)- متولی معبد سیک ها در چهارباغ نیز از اعضای برجسته غدر بود. وی به تبلیغ به سود این حزب در میان زاییران و گروه های دیگر باشندگان می پرداخت. جمال سینگ- صاحب یک فروشگاه در داکا و شرکت حمل و نقل که سرگرم انتقالات در منطقه از کابل پشاور بود، از منابع امریکایی برای او پول می رسانید.
برخی از غدری ها چون بهاگت رام تلوار ((Bhagat [که در کابل به بهارت رام تلوار شهرت داشت-گ.]،- باشنده دره پاشاتا کنر، با مجاهدان در چمرکند (Chamarkande) در هند بریتانیایی ارتباط داشتند.
بسیاری از اعضای کابلی حزب غدر همزمان عضو «کلوب ملی هند» بودند. یکی از پر شمار ترین جلسات این سازمان که به بهانه سالگرد پی ریزی آن در امریکا برگزار گردیده بود، به تاریخ یکم نوامبر1930 در خانه گورموکخ سینگ به ریاست مولوی عبدالرحیم (که مولوی بشیر لقب داشت) که در زراد خانه کابل به سمت مترجم کار می کرد، دایر گردید.[421]
اعضای غدر توانسته بودند در ساختارهای دولتی افغانستان نیز رخنه نمایند. برای نمونه، محمد حسن (با لقب محمد یعقوب) به عنوان دبیر و مترجم در صدارت عظمی کار می کرد. همو بود که به سال 1916 رهنمودهای محرم سردار نصر الله خان را انجام می داد. او پیک ها و پیام های سردار را برای ملاها و مالکان در نوار مرزی هند با فرا خوان خیزش های متحدانه در برابر انگلیسی ها می رساند.
در آینده او چونان سرگرد «سپاه الله» عبیدالله سندی گردید. همچنان او در سال های 1919-1920 منشی خاص شاه محمود خان- بردار نادرخان و سر از 1927 استاد لیسه حربی در کابل بود.
به هر رو، مقارن با اين زمان، پرتنش شدن سراسري اوضاع بين المللي در اوایل سال های دهه سی و موجودیت يک رشته گره هاي منازعه آميز با کشورهاي همسايه خاور(به ويژه با چين)، دستاوردهاي بس ناچيز سياست پيشين شوروي در افغانستان و همچنان امکانات محدود عيني مالي، موجب چيرگي تمايلات پراگماتيک در رفتارهاي شوروي در قبال خاور گرديدند. مساله افغانستان به تدريج و براي يک مدت دراز به جايگاه يک مساله دست دوم رانده شد و مناسبات افغانستان- شوروي به رژيم تعامل بسيار اندک دو کشور همسايه داراي ساخت اجتماعي-سياسي گوناگون درآمد. پيشگويي ها و طرح هاي خيال پردازانه کمينترن در مساله افغانستان، ديگر از پشتيباني گردانندگان کرملن برخوردار نبود- افزون بر آن، اين پيشگويي ها و طرح ها، تنها تجريد کمينترن در مسايل سياست بين المللي و فروپاشي نهايي آن را تسريع نمودند.
هواداران امان الله به تلاش هاي خود در زمينه تحکيم مواضع و ساختارهاي خود در مهاجرت بسنده ننموده، اين ساختارها و مواضع را در درون افغانستان نيز تحکيم بخشيدند. آنان همچنان به رهبران شوروي با خواهش ها و طرح هايي مبني بر مسافرت رهبر خود از راه شوروي به کوشکا– محل استقرار برنامه ريزي شده دسته يي متشکل از هزاره هاي مهاجر؛ رو آوردند. هوادارن امان الله اميدوار بودند که اقدام جديد به سود [شاه-گ.] اصلاح طلب؛ پيشين هزاره جات (هزارستان) استان هاي خاوري و جنوبي، کوهدامن و کوهستان و نيز شمال افغانستان را به خيزش وا خواهد داشت. قيام براي پاییز1931 برنامه ريزي شده بود. خود امان الله، هرچند گاهي چهره خود را در سيماي رهبر جديد کشور به نمايش مي گذاشت: براي نمونه، در ماه سپتامبر1931 تلگرامي را با لحن تهديد آميز عنواني نادر گسيل داشت: «بس است. برخيز و برو. من به اندازه کافي قدرتمند هستم. خون مردم بيگناه را [به ناحق-گ.] مريز»[422]
اپوزيسيون ضد نادر که شتابزده به آرايش صفوف خود در بیرون از کشور پرداخته بود، به انجام اقدامات در درون افغانستان متوجه گرديد. [به گونه باور نکردني براي بسياري-گ.]، حتا کسي چون محمد گل خان مومند (مهمند)- رييس کميسيون اصلاحات و وزير داخله با گروه غلام صديق خان چرخي، در تماس بود.[423]
نقش پویایی را در آماده سازي ها، غلام نبي خان چرخي که به تاريخ 13 اکتبر 1932 از آنکارا به کابل آمد، به دوش داشت. پس از چند روز، شاه او را بار داد. نادرشاه از دادن کدامين کرسي دولتي به وي ابا ورزيد. مگر به او پيشنهاد پرداخت تنخواهي برابر با تنخواه سفيران را در صورت خود داري از مشارکت در زندگي سياسي و بود و باش در خانه اش در کنستانتينوپول (قسطنطنيه يا استانبول کنوني)، نمود.
بسته (سبد) پيشنهادي آشتيجويانه شاه، شامل نگهداشتن کرسي سفارت افغانستان در برلين براي برادر وي- غلام صديق خان که در آن هنگام در آن جا سفير بود، و نيز واگذاري يک کرسی سفارت ديگر براي برادر ديگرش- غلام جيلاني خان چرخي مي گرديد.[424] غلام نبي خان وعده داد روي اين پيشنهادها بينديشد. مگر در عمل، بي درنگ در پي برپايي تماس ها با عشاير جدران در استان پکتيا گرديد. او همچنان تمايلات سنتي بريتانيايي ستيزي وزيري ها را فراموش ننموده بود.
مگر، نادريه يي ها با بهره گيري گسترده از شبکه هاي خبرچینی خود و نيز تضادهاي قبيله يي، توانستند شورش رو به گداز در پکتيا را به دشواري سرکوب نمايند. شاه محمود خان- وزير حربيه پس از بررسي اوضاع در ولايت جنوبي اعلام داشت که در اين رويدادها چرخي نيز دست دارد: به تاريخ 7 نوامبر 1932 غلام نبي همراه با شماري از نزديکان و خويشاوندانش به دربار به ارگ شاهي در کاخ دلگشا «براي هوا خوري و گردش» فراخوانده شد. نادر به محض ديدن او، پرسيد: «غلام نبي خان! افغانستان به شما چه بدي کرده است که دست به خيانت مي زنيد؟». غلام نبي هم بي درنگ پاسخ گفت: «افغانستان مي داند که چه کسي خايين است!». پادشاه خشمگين، در جا به سربازان فرمان داد تا او را در برابر چشمان نزديکانش که صف زده ايستاده بودند؛ به مرگ بزنند.[425] نادري ها با نابود ساختن خشونتبار حريف سياسي اصلي شان در آن برهه، خشم جامعه افغاني را برانگيختند. حتا انگليسي ها که نسبت به نادر حسن نظر داشتند، از آنچه که رخ داده بود، ابراز ناخشنودي و ناخرسندي کردند.[426]
هر چه بود، دولت کوشيد زهر چشمي نشان دهد- سه تن از هواداران چرخي که به کابينه وزيران و پارلمان گواهي هايي مبني بر موجوديت فاکت توطيه ضد دولتي در جنوبي داده بودند، بي درنگ دستگير و سپس اعدام گرديدند. شاه محمود خان که در آن هنگام در گرديز به سر مي برد، دستور يورش به قبيله جدران را که به ليوني فقير (فقير دیوانه) [از مخالفان جدي انگليس در نيمقاره هند-گ.] و ديگر محرکان شورش پناه داده بودند، داد. مگر با اين هم، فقير ايپي به رغم شکست جدراني ها، توانست بگريزد.
ديگر اعضاي خانواده چرخي نيز مورد اختناق بي مانندي قرار گرفتند: غلام جيلاني و چند تن از مردان ديگر اين خاندان به سال 1933 به دار زده شدند. ديگران را به زندان افگندند که تني چند از آنان در آن جان باختند و شماري هم که زنده مانده بودند، سال هاي سال در زندان سراي بادام بسر بردند. تنها صفدر اعتمادي[427]که از خويشاوندان چرخي و نيز از خويشاوندان خود نادرخان بود، بخشيده شد.
با اين همه، دو تن از اعضاي بس سرشناس خاندان چرخي- غلام صديق خان- وزير خارجه پيشين دولت اماني و عبدالعزيز- والي پيشين مزار شريف توانستند از ستیزه جویی برکنار بمانند. غلام صديق خان پس از به پادشاهي رسيدن نادر، به گونه يي در آغاز توانست وفاداري خود را به او به نمايش بگذارد. مگر سپس بهتر شمرد براي آسايش يافتن به اروپا برود. او به سال 1934 با خاندان امان الله خان- شاه تبعيدشده پيوند خويشاوندي بست و با خواهر شهبانو ثريا (دختر محمود طرزي)- نوريه خانم عروسي کرد. در آينده، غلام صديق در آلمان ماندگار شد که از آن جا براي مدتي چند به شوروي رانده شد.[428]
عبدالعزيز يکي از چهار پسر جنرال افسانه يي- سپهسالار غلام حيدر خان چرخي(برادر تني غلام نبي، غلام صديق و غلام جيلاني) بود که در اواخر سال 1928 از سوي امان الله خان به سمت والي مزارشريف گماشته شد. زمستان سال 1929 از سوي آدم هاي بچهء سقاء به اسارت درآمد. مگر در راه کابل از چنگ آنان گريخت. پس از يک رشته سرگرداني ها در هند بريتانيايي و پارس، سر انجام، به سال 1930 چندي از پايتخت افغانستان سر برآورد. مگر باز هم به خارج رفت- در آغاز به ترکيه و سپس به آلمان- جايي که تا پايان زندگي (1961) در آن بسر برد.
همراه با برخي از اعضاي خانواده چرخي، تابستان 1933 يکي از نزديکترين همکاران امان الله خان- [محمد ولي خان دروازي-گ.] نيز به دار آويخته شدند. او زير زنجير و زولانه، ريسمان در گردن، رو به دژخيم[429] فرياد زد:[430] «به نادر خان بگو که او مي تواند هزاران نفر همچو مرا بکشد. مگر روزي فرا خواهد رسيد که مردم افغانستان به سرشت راستین او پي خواهند برد و او را به سزاي جناياتش خواهند رسانيد».[431]
همه دارايي هاي ولي خان مصادره گرديد. پير و برناي خويشاوندان وي به زندان افتادند و کودکان شان از آموزش و پرورش محروم گرديده، سال هاي سال خانه بندي شدند. نه تنها حريفان و مخالفان آشکار و بلافصل نادرخان، بل نيز کساني که از سياست به دور بودند، در شمار قربانيان نادريه قرار گرفتند.
در این پیوند داکتر عبدالحکيم طبيبي- ديپلمات سرشناس به ياد مي آورد: «گاهي چنين اتفاق مي افتاد که حتا کساني که در فروشگاه ها يا در خيابان ها با هم سرگوشي مي کردند، با تهديد افتادن به زندان روبرو مي شدند. پليس سوءظن داشت که مردم از دولت انتقاد مي نمايند».[432]خود طبيبي توانست از ليسه حبيبيه تنها به اين خاطر بگريزد که مدير مکتب از خويشاوندان برادرش بود.
سرکوب خاندان پرشاخ و برگ چرخي و ديگر مخالفان رژيم به معناي آن نبود که نادريه از «شر» اپوزيسيون رهايي يافته باشد- مخالفان دست به ايجاد کانون هاي زير زميني يازيدند. براي مثال، در کابل سه «پته جاي» (پاتوق) بود که در آن مخالفان گردهم مي آمدند: ليسه نجات (اماني)، فروشگاه ساعت فروشي و ساعت سازي محمد ابراهيم خان- (ماما ابراهیم)، و چايخانه ميتا سينگ- سیکي از نوار مرزي هند بريتانيايي. بر پايه به برخي از مدارک، سينگ- سرباز گريزي هند بريتانيايي، در آغاز به برلين رفته و در آن جا به عضويت حزب گادر (غدر) پيوسته بود. همچنان او در آلمان با يک دختر آلماني عروسي نموده بود. سپس در سال1930 از راه شوروي به کابل آمده و به ياري شوروي ها چايخانه يي باز نموده بود. چايخانه او ديدارگاه و پاتوق دوست داشتني جوانان افغان و کابلي هاي داراي گرایش های ميهن پرستانه گرديده بود.
صديق خان چرخي و شجاع الدوله غوربندي(يکي ديگر از هواخواهان امان الله که از اختناق نادريه در امان مانده بود) و هر دو در برلين بود و باش داشتند، تماس هاي خود را با هوادان خود در کابل از طريق ميتا سينگ حفظ مي نمودند.[433]
افزون بر امانيست ها و کساني که مي شود آنان را به گونه مشروط ترقي خواهان (يا به همين پيمانه مشروط، جوانان افغان) ناميد- يعني نيروهايي که از جناع ليبرال و اصلاح طلب نمايندگي مي کردند، در صفوف اپوزيسيون به گونه يي در بالا يادآور گرديديم، هواداران ديدگاه هاي محافظه کار افراطي و همچنان نمايندگان برخي از گروه ها و جريانات تباري و مذهبي ديده مي شدند.
حزب نامنهاد «ارشاد» را مي توان از چنين گروه هايي شمردکه در سال هاي 1932- 1933 پويايي داشت. هسته اين حزب با نام »مجمع اسلامي» در هرات از سوي طلبه هاي جوان شيعه آموزش ديده در مشهد گذاشته شده بود. سازماندگان اين مجمع در آينده به کابل آمدند و در آن جا دست به ايجاد حزب ارشاد در گذر شيعه نشين چندآول يازيدند.
رهبر اين حزب سيد اسماعيل بلخي بود. در شمار اعضاي آن، کساني چون سيد علي گوهر آقاي غوربندي، سيد سرور آقاي لولنجي، خواجه محمد نعيم، محمد اسلم غزنوي، عبدالطيف سرباز چند آولي، سيد اسکندر مظفر چندآولي، داکتر اسد الله رووفي، محمد ابراهيم کندکمشر(سرگرد)، عبدالغياث، خداي نظر، کندکمشر محمد حيدر غزنوي، و لوا مشر (سرهنگ) محمد حسن- پسران مسجدي خان ديده مي شدند. هنگامي که دولت به موجوديت گروه و ديدگاه هاي ضد دولتي آن پي برد، فرمان داده شد تا دو برادر: محمد حيدر و محمد حسن را بکشند. برخي از اعضاي گروه توانستند بگريزند و ديگران به زندان افتادند.[434]
اپوزيسيون از پا افتاده در اقدامات خود به دهشت افگني (ترور) روي آورد: تابستان 1933 يکي از دانشجويان ليسه نجات به نام سيد کمال، که براي ادامه آموزش هاي عالي به آلمان فرستاده شده بود، سردار محمد عزيز- سفیر افغانستان در برلين - برادر بزرگ ناتني محمد نادر خان [ (پدر سردار محمد داوود)- گ.] را از پا درآورد. به تاريخ 6 سپتامبر رويداد همانندي رخ داد: يکي ديگر از دانشجويان همين ليسه- محمد امين[435]به سفارت بريتانيا در کابل درآمده مي خواست مک اوناکي- فرستاده بريتانيا را بکشد. مگر وقتي او را نيافت، به سوي چند نفر ديگر از پرسنل تير اندازي کرد.
سومين تيراندازي در کاخ دلگشاه (ارگ شاهي) به تاريخ 8 نوامبر 1933 در مراسم فراغت شاگردان ليسه هاي استقلال و نجات، رخ داد.[436] اين بار، خود نادر شاه قرباني گرديد. او را عبدالخالق- يکي ديگر از شاگردان ليسه نجات، پسر خوانده غلام نبي چرخي (درست يک سال پس از کشته شدن وحشيانه چرخي به فرمان شاه)، به رگبار تفنگنچه بست. در ماه دسامبر 1933 عبدالخالق و نيز هشت تن از نزديکان وي و ديگر افراد مظنون در توطيه (از جمله سه تن از اعضاي خانواده غلام جيلاني چرخي) به دار زده شدند.
آ. ارنولد- شوروي شناس و خاورشناس امريکايي بر آن است که اقدامات دهشت افگني زنجيره يي آغاز دهه 1930 - کار دست جوانان افغان از ليسه نجات (که توسط آلماني ها ساخته شده و اداره مي شد)، بود. ارنولد در شمار مسايلي که جوانان افغان و نادريه را از هم متمايز مي ساختند( افزون بر يک رشته تضادهاي مربوط به به پادشاهي رسيدن نادر و مانند آن) خواست هاي آنان مبني بر برگردانيدن سرزمين هاي از دست رفته استان شمال باختري هند بريتانيايي با باشندگان پشتون را که براي نادريه اصولا غيرعملي پنداشته مي شد، بر مي شمارد.
ارنولد که شايد يگانه پژوهشگر از جمله پژوهشگران اين مساله باشد که رد پاي خارجي را در توطيه اوايل سال هاي دهه 1930 جوانان افغان پي گرفته است. او براي نمونه؛ مي نگارد: «شوروي ها.... دست کم از پيش از سوء قصد برنامه ريزي شده به جان نادر خان از آن آگاهي داشتند». آن چه که مربوط به خود جوانان افغان (دقيق تر کساني که ارنولد به عنوان جوانان افغان پرداز مي نمايد) مي گردد، آن ها به رغم دکترين انقلابي شان و پيوندها با شوروي ها، متمايل به مارکسيسم نبودند. آن ها ناسيوناليست هاي پرشور و خونگرم بودند که به خاطر هر آنچه که آنان از ديدگاه تاريخي و بازگردانيدن سرزمين هاي از دست رفته، ناروا مي پنداشتند، انتقام مي گرفتند.
بسياري از انديشه هاي آنان، يک سره با روح مارکسيم- لنينيسم هماهنگ بود. مگر با اين هم، اين جنبش زير تاثير شوروي نرفت.»[437]
ارزيابي هاي ارنولد که جستارهايي از آن را آورديم، به راستي به دشوار قانع کننده به نظر مي رسند. شايد، در چهارچوب ارزيابي هايي کليشه يي زمان جنگ سرد، نگاشته شده باشند. مگر يادآوري وي از عامل آلماني درخور توجه است. واقعا اوضاع بين المللي عمومي در اوايل سال هاي دهه 1930 (بحران جهاني اقتصادي و مانند آن) و تعويض رژيم سياسي در آلمان(روي کار آمدن هيتلر درآلمان)، نمي توانستند بر تمايلات افغان هاي حلقه ليسه نجات تاثير برجا نگذارند. در اين جا، محيط بس مناسبي براي انگليسي ستيزي، تندروي و مانند آن وجود داشت که به پيمانه يي انجام اقدامات دهشت افگنانه سال 1933 آن را تاييد کردند.
[هر چه بود، سر انجام،-گ.] در نبرد و پيکار خونين ميان خاندان هاي اصلي کشور و گروه هاي اجتماعي- سياسي و به سخن ديگر، ميان دولت و اپوزيسيون- براي مدت درازي وقفه (تایم اوت) رخ داد. پس از يک رشته برخوردهاي اوايل سال هاي دهه1930 هواداران قانون اساسي و جوانان افغان (که بخشي از آنان هنوز هم به بازگشت امان الله خان اميدوار بودند، و مي توانستند و در واقع هم خود را امانيست مي شمردند)، اعتراف نمودند که در توازن قوايي که در آن هنگام براي آنان خوشايند نبود، ترور نمي توانست به عنوان راهکار بايسته مبارزه با رژيم ليبرال- کنسرواتيست (محافظه کار) که جلو آن به دست برادران نادرخان- هاشم خان، شاه محمود خان و شاه ولي خان بود، به شمار آيد.
به هررو، سر انجام؛ ديهيم و تخت پادشاهي به دست محمد ظاهر- پسر نزده ساله نادر شاه افتاد که با نام ظاهر شاه تاج پوشي کرد. وي آخرين پادشاه افغانستان بود که با کودتاي جمهوري سال 1973 [به دست پسر عم و شوهر خواهرش- محمد داوود-گ.] سرنگون گرديد.
بخش چهارم
افغانستان در نیمه دوم سال های دهه 1930 - نیمه نخست سال های دهه 1940 سده بیستم
رژیم هاشم خان و مخالفان او
1.4. سیاست داخلی و خارجی دولت هاشم خان در سال های دهه 1930:
مقارن با میانه های سال های دهه1930 اوضاع داخلی سیاسی در افغانستان رفته رفته پایدار گردیده بود. هرچند هم بیشتر به علت خشونت نظام سیاسی و نقض حقوق برخی از گروه های اجتماعی و تباری. بار چنین سیاستی را به پیمانه بیشتر باشندگان شمال افغانستان بر دوش می کشیدند: در بهار 1935 در مزار شریف جلسه ولایت زیر فشار محمد گل خان مومند- وزیر کشور (داخله) تصمیم به دادن زمین ها به افغان ها (پشتون ها) در منطقه بلخ و آقچه گرفت.[438]
ضبط زمین های آبدار مردم بومی (ازبیک ها و تاجیک ها) به سود ناقلان پشتون (که برخی از آن ها از گذشته در استان به شکل نیمه کوچرو زندگی می کردند و بخش دیگر آن ها از جلال آباد آمده بودند)، بیان بی پرده مشی استعماری دولت ظاهر شاه در نواحی شمال کشور بود که به سود اکثریت قومی انجام می شد. [439]
نقل مکان نزدیک به یک صد هزار نفر از جنوب خاوری به شمال کشور آن هم در شرایط بس مناسب و مساعد( concessional )- با دادن 3/3 هزار افغانی وام برای هر خانوار و دادن نه کمتر از 3 هکتار زمین برای هر خانواده در برنامه بود. با این هم، پشتون های کوچرو که با شیوه زندگانی کشاورزی ایستا خو نداشتند، پس از چندی با ترک گفتن زمین هایی، که برای شان رسیده بود، با گله های خود به سوی کوه ها رفتند. ره آورد این شگرد دولت تنها افزایش خشم در میان باشندگان قدیمی استان بود.[440]
دولت با بسنده نکردن به شیوه های اسکان دادن سنتی سیاسی- دموگرافیک (جمعیت شناختی) پشتون ها در شمال،همچنان توجه خاصی به تقویت تکیه گاه نظامی خود- ارتش مبذول می داشت. اما روند شکلگیری آن نقطه ضعف رژیم نو مانده بود.
برای مثال، به منظور تقویت لشکر مستقر در پادگان مزار شریف، بایسته بود تا 120 نفر (80 سواره نظام و 40 نفر پیاده نظام) را سربازگیری نمایند. آن ها را می توانستند یا به خدمت زیر درفش جلب کنند و یا با پرداخت پول با توجه به طرح زیر به استخدام در آورند: یک نفر سرباز پیاده از هر 12 خانه و یک سپاهی سواره- از هر 24 خانه. در خانه هایی که در آن ها مردان 18-40 ساله زندگی می کردند، در ازای هر نفر مبلغ60 افغانی به ارتش پرداخت می کردند. مبلغ استخدام سپاهیان پیاده نظام720 افغانی و سواره 1440 افغانی بود.[441]
یکی از نخستین طرح های ابتکاری بازسازی ارتش را محمد داوود- پسر عموی شاه و نخست وزیر آینده و نخستین رییس جمهور افغانستان- فرمانده سپاه مرکزی (قوای مرکز) ارائه داد. این بود که برای نخستین بار به جای پرداخت «غله گی» نمادین، دادن غذای پخته- سه بار در روز برای سربازان سازمان یافت.
اما بایسته بود تا بازسازی بدنه ارتش به طور کامل به گونه مدرن تر انجام گیرد. زیرا، در پهلوی تهدیدات ثبات داخلی، که معمولا برای زدودن آن نیروهای منظم و شبه نظامیان قبیله یی گسیل می گردید، تهدیدات خارجی نیز پدید آمده بود. این در حالی بود که تهدیدهای یاد شده از سوی جناح های مختلف درون نخبگان حاکم به گونه های مختلف ارزیابی می گردید.
شمار کل سپاهیان ارتش افغانستان در اواخر دهه 1930 نزدیک به 72-73 هزار نفر (از جمله سه هزار افسر) می رسید. ستون اصلی جنگ افزارهای ارتش- تفنگ های پنج تیر و500 کارتوس برای هز سرباز بود. آن هم یگان های مستقر در شمال بیشتر با تفنگ های انگلیسی مسلح بودند و در جنوب و مرکز با تفنگ های روسی. در زرادخانه ارتش 373 دستگاه توپ، شمار کمی از تراکتور های زرهی امریکایی نوع کاترپیلار و تانک واره های کوچک ایتالیایی، 54 فروند هواپیما، که بیشتر آن ها از رده بیرون بود، قرار داشت.[442]
اگر چه موقعیت بین المللی افغانستان در میانه های نیمه دوم سال های دهه 1930 (با امضای قرار داد بی طرفی با شوروی در سال 1931، عضویت در پیمان سعد آباد ([443] (Saadabadدر سال 1937 و...) تقویت یافته بود، با آن هم در ساختار روابط خارجی دولت افغانستان گره های منازعه آمیزی هم بود. یکی از این گره ها- روابط افغانستان و ایران و سردی سنتی آن بود. حس برتری تاریخی و فرهنگی ریشه دوانده در ذهنیت پارس ها نسبت به افغان ها در سال های دهه های1920 – 1930 با برخوردها و درگیری های متناوب مرزی با همسایه شان گره خورده بود.
در اواخر سال1934– اوایل سال 1935 برخورد بزرگ مرزی در ناحیه زور آباد در پیوستگاه مرزهای افغانستان، ایران و شوروی رخ داد. این رویداد با آمدن بیست و پنج خانواده بلوچ که در ایران زندگی می کردند به خاک افغانستان آغاز شد. آن ها به دنبال بستگان خود که هنوز در سپتامبر1934 به افغانستان کوچیده بودند، آمده بودند.[444]
به روایت پارس ها، دسته های افغانی که شمار آن ها به500-600 نفر می رسید، بلوچ ها را به زور وادار به رفتن به افغانستان نموده بودند. طرف مقابل بر آن بود، که حادثه ریشه در مساله حل نشده عشایر در ایران و به ویژه، تضادها میان بلوچ ها و مقامات دولتی پارس دارد. رژیم اصلاح طلب میانه رو رضا شاه پهلوی به پیمانه بایسته منافع اقلیت های تباری را در سنجش نمی گیرد.[445]
اما اوضاع سیاسی داخلی پارس، سرشت مساله را در تراز میان دولتی تغییر نمی داد- موضوع واقعی ادعای پارس ها بخشی از نوار (100 کیلومتری) مرزی بود، که در آن هیچ آبادی پارسی نشین وجود نداشت. همراه با آن، مسیرهای کوچروهای فصلی افغان از این گستره می گذشت. افغان ها در این جا سنگ های ساخت آسیاب ها را استخراج می کردند.
هر چه بود، مقارن با اواخر جنوری 1935 «ماجرای زور آباد» از راه گفتگو حل گردید. جانب پارسی(ایرانی) خواستار بازخواست از حادثه آفرینان و پرداخت جُبران خساره چشمگیری بود، اما نتوانسته بود گناه افغان ها را ثابت سازد. نقش معینی را در آشتی دادن دو طرف، کمیسیون داوری ترکیه بازی نمود.
در میانه های1930 اوضاع در مرزهای آسیای میانه و شرق آسیا پر تنش شده بود: شورش گسترده باشندگان مسلمان استان سینکیانگ (Xinjiang) چین تهدید مبدل شدن به یک منازعه با پیامدهای بین المللی را پدید آورده بود.
رهبران آن مساله ایجاد یک کشور مستقل را مطرح می کردند. مقامات افغان نمی توانستند در قبال رویدادهای سینکیانگ بی تفاوت بمانند. آن ها جلو رفتن مهاجران آسیای میانه یی را که اغلب از دیدگاه آیینی و تباری با مردم شمال باختری چین نزدیک بودند، به نواحی شورش زده نمی گرفتند. گذشته از آن، هاشم خان- نخست وزیر و ظاهر شاه، هیات های نمایندگی شورشیان کاشغر را که خواستار برپایی مناسبات رسمی با افغانستان و نیز دریافت کمک پولی و جنگی بودند، در جنوری 1934 بار دادند.
با این هم در دیدار سفیر شوروی لیونید استارک با هاشم خان و کارمندان وزارت خارجه افغانستان روشن گردید که جانب افغانی در نظر دارد به رعایت بی طرفی جدی در مساله کاشغر بپردازد. در عین حال، به گونه یی که استارک می پنداشت، دولت افغانستان، با گرفتن موضع بیطرفانه رسمی «با همدردی بزرگ» به ایجاد یک دولت مسلمان مستقل از چین در سینگیانگ برخورد می نماید و خواجه نیاز- رهبر شورشیان منزلت بزرگی در افغانستان دارد.[446]
از قلمرو افغانستان چونان پایگاه تدارکاتی بسیاری از داوطلبان سیاسی مایل به کمک به شورشیان کاشغر- ترک ها، و مهاجران آسیای میانه یی بهره گیری می شد.[447]
کاشغری ها همزمان در چند محور عمل می کردند- کسانی که به کابل آمده بودند، همچنین با فرستاده آلمان دیدار نمودند. هیات دیگر به پیشاور رفت، جایی که با رهبری «اتحادیه نجات بخارا و ترکستان» رابطه برپا کرد.[448]
پیشتر از این، در پاییز سال 1933، مصطفی علی- یکی از مهاجران ترک که به طور موقت در افغانستان بود و باش داشت؛ از کابل به کاشغر فرستاده شد. از طریق او گفتگوها برای خرید محموله های بزرگ جنگ افزار (4000 تفنگ) برای شورشیان سینکیانگ پیش برده می شد.
درگیر شدن افغانستان در مسایل سینکیانگ حتا پس از پایان قیام سال های 1931-1934 ادامه یافت. در ماه جون سال 1935 بار دیگر نمایندگانی از ارومچی به کابل آمدند. هدف آن ها جذب مهاجران آسیایی میانه و گسیل آن ها به سینکیانگ بود. از نمایندگان شورشیان سینکیانگ در وزارت خارجه افغانستان پذیرایی شد. آن ها همچنین تماس هایی با سفارت جاپان در کابل گرفتند.
تکاپوهای آن ها بدون دستاورد هم نماند. بر پایه اطلاعات کمیساریای خلق در امور داخلی شوروی، در سال 1937 از افغانستان به ختن گروهی از مهاجران آسیای میانه به رهبری قرباشی کّمیل جان (کامل جان؟) – فرزند ناحیه اوزگین (اوزگند؟) آمدند.[449]پیشتر از او، مقصوم فُضّیل یا مقسوم فیضول (مقسوم فیض الله؟)- قرباشی نامور تر دیگر، به سینکیانک «گریخته» بود.
محور چین بار دیگر در آغاز جنگ جهانی دوم پویا گردید. پاییز 1939 هیات کوچکی به کابل آمد، که از اعضای آن در تراز رسمی پذیرایی گردید. آن ها را همچنین در سفارت بریتانیا پذیرفتند. مهمانان چینی سپس به ترکیه رفتند. هم در ترکیه و هم در افغانستان آن ها اهداف تبلیغی را دنبال می کردند- تلاش می ورزیدند توجه را به مشکلات مسلمانان چین جلب نمایند. اما تنها توانستند حمایت رژیم گومیندان چان کای شی (چیانگ کای شک) را به خود جلب نمایند.[450]
در میانه های 1930 آلمان و جاپان به گونه چشمگیری سیاست افغانی خود را پویا تر ساخته بودند. آن هم توجه آلمان را بیشتر مناطق شمال خاوری کشور (کنر، نورستان، بدخشان-- در واقع، مناطق بسته به روی خارجی ها) جلب نموده بود.
حکومت افغانستان برای انجام اصلاحات پولی در سال 1935 به آلمان فرمایش داده بود تا در آن کشور پول کاغذی چاپ نماید. آن هم در حالی که این گام مقامات با مخالفت بازرگانان افغانستان رو به رو گردیده بود.[451]
هواداران پیشگیری سیاست گسترش روابط سیاسی و اقتصادی با آلمان، از جمله به بهای دور شدن از انگلستان، سیاستمداران به اصطلاح «جوان»- گروهی متشکل از [سردار داوود خان-گ.]، سردار نعیم خان، عبدالمجید زابلی و دیگران بودند که از پشتیبانی شاه هم برخوردار بودند.
جاپانی ها دلچسپی خاصی به شمال و منطقه هرات نشان می دادند. در پهلوی این، کارکنان هیات دیپلماتیک جاپان در کابل، پیشنهاد کردند گروهی از دانشجویان افغانی را به گونه رایگان در جاپان آموزش دهند. امریکایی ها بیشتر به نفت- دقیق تر به موجودیت خاستگاه های نفت در هرات و دیگر استان های کشوری که در به رسمیت شناختن آن تاخیر به خرج داده بودند، دلچسپی نشان می دادند. مساله نفت را خود دولت افغانستان که به دنبال به دست آوردن وام امریکا برای توسعه میدان های نفتی خود بود، مطرح نموده بود. اما در سر انجام، از انعقاد قرارداد بایسته در زمینه سر باز زد.
در آن برهه، گرایش بیشتر به سوی ایجاد نهادهای سهامی ملی (شرکت ها) بدون مشارکت سرمایه خارجی بود: مقارن با پایان سال های دهه1930 در افغانستان نزدیک به پنجاه شرکت با سرمایه عمومی بیش از 100 میلیون افغانی فعالیت داشت.[452]در این حال، دارایی بزرگترین شرکت کشور- «شرکت سهامی نساجی» (که در سال 1936 در کابل تاسیس شده بود)، به 51 میلیون افغانی می رسید. این شرکت سهامی توانسته بود موفقانه تجارت پوست قره گل، شکر و نفت را در دست بگیرد. همین شرکت نخستین شرکتی بود که پرداخت سود سهام (قسما با پول و بخشی را هم با دادن سهام جدید) رایج ساخته بود.
حمایت از سرمایه ملی تجاری، در گام نخست به منظور «فشاردادن» بازرگانان هندی بود که نه تنها جریان کالا از هند بریتانیایی را در دست داشتند، بل نیز بخش بزرگی از داد و ستدهای مالی را کنترل می کردند و همچنین در بازارهای خارجی نقش میانجی ها را بازی می نمودند.
به طور فزاینده یی چنین اشکال مدیریت، چون دادن وام ها و اعتبارات برای تولید فرآورده های نو از خارج از کشور (آلمان، انگلستان) تفحص و اکتشاف کانسارها (توسط شرکت های مختلط افغانی و آلمانی) و... رایج شده بود.
ساختار بودجه دولتی افغانستان در نیمه دوم سال های دهه 1930 نیز بس جالب بود: 45 درصد درآمدها از مدرک تجارت، 40 ٪ از مدرک مالیات و 15 ٪ دیگر از ناحیه پست و تلگراف به دست می آمد. در بخش هزینه ها تا 30 ٪ بودجه به هزینه های نظامی اختصاص داده شده بود و 10 درصد دیگر در صندوق ذخیره ویژه انباشته می شد.[453]
اولویت های رشته یی- به ویژه برنامه های اقتصادی دولت در سال های دهه 1930 علی الخصوص شامل تدبیرهایی برای افزایش کشتزارها با ساختن سدها، بیشتر در نواحی جنوب خاوری کشور بود. مگر از هفت بند (سد) که می توانستند قادر به آبیاری67،000 هکتار زمین اضافی باشند؛ تنها یک سد در لوگر با ظرفیت آبیاری 7،000 . هکتار زمین گردیدند.
یک منبع دیگر توسعه می توانست محصولات صنعتی- تولید پخته (پنبه) و ابریشم باشد- برای مثال، برنامه ریزی شده بود برداشت پنبه را به میزان از 20-30 هزار تا 60 هزار تن افزایش دهند. اما قهر طبیعت مانع از این کار شد- زیان های فراوانی را به فرآورده های کشاورزی- آفات طبیعی و حشرات مانند ملخ و... رساند. این کار طراحان را ناگزیر به کاهش تولید پنبه در جنوب و گرداندن جهت پنبه کاری به طور کلی به سوی شمال گردانید. در این حال، بار اصلی اجرای برنامه پنبه به دوش ازبیک ها- مهاجران شوروی پیشین از آسیای میانه، که بسیاری از آن ها در زمینه تجربه و مهارت بایسته داشتند، سنگینی می کرد.
در واقع، بخش کشاورزی دارای سیمای چند بعدی بود که در آن سازواره های دولتی، سرمایه داری خصوصی و... جا داشتند: داده های برآوردی نشان می دهند که در سال1940 زمین های دولتی30 ٪ و زمین های مالکان نیز30 ٪ کل زمین های کشاورزی را در بر می گرفتند و تنها 40 درصد باقی مانده در دسترس دهقانان بود. آن هم در حالی که این نسبت دارای بار منطقه یی بود. برای مثال؛ در استان قندهار تا بیست درصد دهقانان بدون زمین بودند.
هنوز هم مالیات طبیعی جای شایان توجهی را در روابط کشاورزی داشتند. اگر چه در شمال، که در آن پرداخت کارمزد برای دهقانان مزدور رایج تر بود؛ سهم دهقان مزدور نه بیشتر از یک هشم تا یک نهم محصول بود. در این حال، در این جا سهم از برداشت که به گونه نقدی پرداخت می شد، به گونه میانگین بین150-180 افغانی بود.[454]
در برخی دیگر از جاها (مانند هرات) زمینداری اشتراکی هنوز رواج داشت و مالیات در کل از جامعه کشاورزی؛ نه از کارگران جداگانه گرفته می شد.
هم حکومت و هم اندکشمار کارآفرینان (در آن برهه بازرگانان)، آماج اصلی صنعت را برآورده ساختن نیازهای کشور از پارچه های پنبه یی و شکر می پنداشتند- همو این کالاها هنوز هم جای اصلی را در خریدهای وارداتی داشتند. این وظیفه را در نظر بود با ساختن کارخانه نساجی در پلخمری و کارخانه قند در بغلان حل کنند، چیزی که در اوایل دهه 1940 انجام شد.
پویایی های مجید زابلی- بازرگان و سرمایه گذار بزرگ- پدیده برجسته و مهم زندگی اقتصادی و به طور ضمنی زندگی سیاسی افغانستان در آستانه و در روند جنگ جهانی دوم گردید. او به عنوان رییس بانک ملی و در عین حال وزیر اقتصاد ملی، عملا وضعیت امر در این زمینه را کنترل می کرد. او از طریق اتاق تجارت، ساختار و ابعاد واردات و صادرات و مالیات را کنترل می کرد و در داوری ها و سایر مناقشات نفوذ بالایی داشت.
زابلی سامانه کاملی از روابط و شاخ و برگ های مدیریت را با بزنس گسترده خود پهن ساخت. او به گروهی از هم استانی های وفادار به خودش از هرات و نیز به برخی از حرفه یی های به حاشیه رانده شده (مانند هندی ها) تکیه داشت. اما منبع اصلی حمایت او خاندان شاهی (نخست وزیر هاشم خان، سردار داوود خان و سردار نعیم خان) بودند، که همه اعضای آن به جز از شاه محمود خان سپه سالار، (سهمداران اصلی بانک ملی) پشتیبان او بودند.
چنین پوششی به او اجازه می داد به خوبی از عهده کسانی که نسبت به او حسن نیت نداشتند، از جمله محمد گل خان مومند- نائب الحکومه ولایت شمال (مزار شریف) و وزیر داخله برآید.[455]
با این همه، فرصت طلبی (اپورتونیسم) از ویژگی های بارز زابلی بود. یک منبع اطلاعاتی بریتانیایی در پیشاور در سال 1942 سیمای سیاسی زابلی (حکیمف)[456]را چنین پرداز نموده بود: «او به قدری هوشمند است که با هر حزب سیاسی در افغانستان دوستی می کند. آن هم نه به عنوان یک سیاستمدار، بل که به عنوان یک سرمایه دار بیطرف... من شگفتی زده نخواهم شد هر گاه آگاهی یابم که عبدالمجید خدمتگار وفادار امان الله و یا هر رهبر بالقوه دیگر از کار بر آید... او می خواهد همه راه ها را به روی خود باز نگه دارد. هم با انگلیسی ها و هم با آلمانی ها و در صورت امکان با حاکمان کنونی افغانستان و حتا با مخالفان آنان نرد دوستی ببازد.»[457]
پویایی نخستین نماینده الیگارشی افغانستان به او اجازه می داد یک رشته اهداف بزرگ تجاری را حل نماید- دست عناصر بیگانه از جمله هندی های باشنده پیشاور، یهودیان بخارایی و ایرانی را که تولید و صدور چنین اقلام مهم صادراتی مانند پوست قره گل را که عمدتا در مناطق ترکمن نشین شمال تولید می شد، در انحصار داشتند؛کوتاه سازد و آنان را کنار بزند.
هر چه بود خرید این کالای با ارزش را بانک ملی افغان و در واقع زابلی و شریکان وی (خاندان شاهی) به دست آوردند که موفق به دریافت سودی برابر با 150 ٪. گردیدند.[458]
شیوه های چپاولگرانه زابلی، که با قدرت مالی او در هم آمیخته بود (و دسترسی نمایندگی های بانک ملی را به بازارهای جهانی با داشتن شعبی در لندن، نیویورک و زوریخ و...تامین می کرد)؛ باعث ناخشنودی و ناخرسندی رقیبان وی و نیز فروشندگان پوست خام از جمله ترکمن ها که به معنای واقعی کلمه به گوشه رانده شده بودند، گردید. کار به جایی رسیده بود که بیشتر ترکمن ها- پناهندگان آمده از آسیای میانه شوروی حتا افسوس می خوردند که چرا میهن شان را رها نموده و به دیار بیگانه پناهگزین گردیده اند.[459] تقریبا ازبیک ها که دست اندر کار پنبه کاری بودند، هم در وضع همانندی بسر می بردند. همه این ها تنش معین اجتماعی را که در عین حال دارای رنگ و بوی تباری هم بودند، بر انگیخته بود.
2.4. جهات اساسی اعتراض عمومی و شکل گیری جنبش مهاجرت سیاسی افغانی:
اوضاع سیاسی آن برهه از ثبات چندان پایداری برخوردار نبود. اما بیداد رژیم پلیسی سختگیر در افغانستان به تضعیف اپوزیسیون به خصوص جناح امانیه آن انجامیده بود. با این حال، پتانسیل اعتراضی در کشور کماکان حفظ گردیده بود. از این رو، حکومت به مردم ترکستان افغانی و منطقه کابل که باشندگان آن بیشتر تاجیک های منطقه شمالی بودند و باری پایگاه جنبش بچه سقاء را می ساختند؛ اعتماد نداشت. با این حال، درس های «انقلاب» در سال 1929 هنوز در اذهان مقامات و اپوزیسیون تازه بود و به همین دلیل هم چشم انداز جنبش گسترده ملی بیش از حد نامعین و نامشخص بود.
با این حال، در میانه ها سال های دهه1930 وضعیت در برخی مناطق پشتون نشین تیره گردید. با آن که وارثان سیاسی رژیم نادر شاه- برادران او و دایره نزدیکان شان مشی محتاطانه یی را در قبال قبایل پیش گرفته بودند، موفق به حل همه مشکلات پیچیده باشندگان کوچی و تبار برتر کشور نشدند.
در تابستان 1935 در ناحیه کنر و خوگیانی قبایل صافی و مومند سر به شورش برداشتند. یک اقدام دیگر شورش ضد دولتی در میدان به راه افتاد، جایی که ملایان بومی و پیروانشان (که شمار آن ها نزدیک به600 نفر می رسید)، از گشایش سینما ها در کابل و دیگر اقدامات فرهنگی دولت و راه اندازی نهادهای سرگرمی (سرگرم کننده) ناراضی بودند. دولت، شیر آقا مجددی را برای انجام گفتگو با آن ها فرستاد. به هر رو، هر چه بود، کابل در نهایت ناگزیر به عقب نشینی و به تعویق افگندن عصر سینماتوگرافی عامه گردید.[460]
یکی از بزرگترین شورش های ضد دولتی در اواخر سال های دهه1930 از سوی نمایندگان اکثریت تباری- پشتون های قبیله سلیمان خیل در منطقه کتواز به راه افتاد. دلیل اصلی ناخشنودی آن ها سر باز زدن رژیم کابل از حمایت قیام مسلحانه قبایل وزیری در برابر حکومت هند بریتانیایی بود.[461] قیام سلیمان خیل در میانه های تابستان1937 با حضور حدود پنج تا هشت هزار نفر آغاز گردید.
دولت، سپاهیان قوای مرکز متشکل بر دو هنگ سواره نظام، واحدهای زرهی و دو فروند هواپیما را به کتواز گسیل داشت. این سپاهیان از سوی یگان هایی از لشکرهای مستقر در قندهار و غزنی و نیز سپاه جنوب مستقر در گردیز که شمار کل آن ها به 15 هزار نفر می رسید؛ پشتیبانی می شدند.
نیروهای دولتی در تاریخ 2-3 اگست آغاز به تهاجم نموده، شورشیان را وادار به گریز گردانیدند. وضعیت را برای چندی وزیری ها تغییر دادند. به تاریخ 7 اگست، آن ها ناگهانی یک هنگ کامل دولتی را در هم کوبیدند.[462]
نخست وزیر- هاشم خان شتابان برای دریافت کمک به مشرقی رفت، اما پشتیبانی اصلی را انگلیسی ها ارائه کردند. این گونه، حکومت استبدادی نجات یافت- آن هم برای زمان درازی. با این حال، سری کاملی از شورش های قبایل پشتون که در طول چندین سال در دوره پیش از جنگ جهانی دوم رخ داد- شورش شینواری (در1938)، درانی (در مارچ 1939)، افریدی (در ماه های سپتامبر- اکتبر 1939) گواه بر مشکلات جدی در روابط میان حکومت و اکثریت تباری افغانستان بود.
دلایل آن ها عبارت بودند از: اقدام دولت در خلع سلاح و وادار ساختن سران قبایل به فرمانبرداری، مبارزه با قاچاق و نیز خود داری کابل از حمایت قبایل نوار مرزی هند بریتانیایی در مبارزه شان در برابر حکومت استعماری.
خطر معینی را برای نظم موجود، شورش های پراگنده بر انگیخته شده از سوی ملاها متوجه می گردانید. روحانیت افغانستان در کل، از نتیجه جنگ داخلی اواخر سال های دهه1920– اوایل سال های دهه1930 راضی بود، اما با اصلاحات حتا معتدل لیبرال سر آشتی نداشت.
برای مثال، ملاهای تگاب(تگاو) در سال1940 طرح مفصل مطالبات شان را برای ویرایش جدی سیاست های داخلی هاشم خان ارائه کردند: از چیزهای خورد و ریزه (مانند مجاز نبودن چاپ پرتره پادشاه بر روی اسکناس ها و منع تراشیدن ریش و سبیل) گرفته تا مشی اساسی دولت (مانند پایان دادن به کار بانک های ملی و دولتی، بستن مدارس دخترانه، پذیرفتن علما به جای اعضای انتخابی در ارگان های مشورتی محلی).
سرکوبگری های رژیم و موفقیت های معین آن در توسعه اجتماعی و اقتصادی افغانستان، علل ریشه یی ناخشنودی اجتماعی حفظ شده را نتوانستند بزدایند. در پهلوی مشکلات سنتی همه دولت های افغانستان با قبایل و همچنین مناسبات به همان پیمانه پیچیده سنتی با روحانیت، دولت نتوانست مشکلات مبرم توسعه اجتماعی و اقتصادی را حل کند.
مشی هاشم خان و همراهان او، با هدف باثبات سازی اوضاع در کشور عمدتا با روش های بروکراتیک، منافع نه تنها گروه های سنتی، بل نیز دیگر گروه ها و لایه های اجتماعی را با خطر رو به رو می گردانید. این بود که بازرگانان متوسط و کوچک از شرکتی سازی (انحصار گرایی) اقتصاد، محدودیت در تجارت با هند بریتانیایی، افزایش مالیات ناخشنود بودند. بر این گروه ها و لایه ها، درست همانند دیگر لایه های فرودست اجتماعی، دشواری های دوره پیش از جنگ تاثیر می گذاشتند.
گردش تجارت خارجی کشور از400 میلیون افغانی در سال های 1936-1937 به250 میلیون افغانی در سال های 1938-1939 افت داشت. بهای مواد خام افغانستان40 ٪ کاهش یافته بود. ارزش ارز ملی کشور- افغانی، نیز سقوط نموده بود و محتوای آن بین سال های 1938-1940 تا 42 ٪ پایین آمده بود.[463]
با این همه، حتا این دشواری ها، نارضایتی ها در کشور را به جنبش اعتراضی سازماندهی شده حزبی و یا کدام نوع دیگر متحول ننمودند. توان آزمای (محک راستین توان) اپوزیسیون اواخر سال های دهه1930 - اوایل سال های دهه 1940- تنها «شمار کم یا بیش چشمگیر گروه های جداگانه و کوچک امانیست ها (در میان روشنفکران، تاجران و اقلیت های تباری)بود.»[464]
در باره میزان واقعی قدرت و تمایلات به سود شاه پیشین- امان الله خان، به بسیار دشوار بتوان داوری کرد- رژیم هاشم خان با تحمیل تابو حتا به نام امان الله خان، با فیصله خاص هر دو مجلس، او را از تابعیت افغانستان محروم ساخت. با این وجود، عامل شاه تبعیدی از سنجش بیرون نمی شد. همان گونه که تهدید یورش تازه امانیست ها به قدرت یا دست کم تلاش برای بر انداختن خاندان یا زیان رساندن به آن منتفی پنداشته نمی شد.
در آن زمان، بر پایه منابع مختلف، در شمار حامیان آن ها گروه کاملی از افراد با نفوذ طبقه حاکمه افغانستان شمامل بودند: میرزا علی محمد- وزیر امور خارجه، عبدالمجید زابلی- وزیر اقتصاد ملی، میرزا محمد- وزیر مالیه و دیگران.
تهدید از این هم بزرگتر را حزب نامنهاد «جمهوری خواه» متوجه حاکمیت می ساخت که چشم انتظار آغاز قیام یکی از اعضای کلیدی خود- عبدالرحیم خان نائب سالار بود، که در آن هنگام در بست وزیر (بدون کرسی) معاون نخست وزیر بود. او را چونان رییس جمهور ممکنه می پنداشتند. اما خود «جمهوریخواهان» عبدالرحیم خان را مهره موقتی می انگاشتند. در هسته اصلی حزب جمهوریخواه، محمد گل خان مومند- رییس تنظیمیه ولایات شمال،[465]سید حسن خان-یکی از افسران ارشد در استان کنر، شمس الدین بدخش- کارمند بانک ملی، فرقه مشر (سر لشکر) عبدالله خان- فرمانده پادگان در کاخی، مجتبی خان– معروف به میرزا قبول (که از رشته همسرش- خویشاوند جنرال محمد عمر خان و فرقه مشر محمد افضل خان- استاندار ولایت جنوبی بود)؛ شامل بودند. اعضای این حزب در کابل در خانه های سید حسن خان و مجتبی خان گرد هم می آمدند.
مهاجران افغانی در آلمان، ایتالیا و ترکیه در سیمای حامیان برجسته امان الله خان (غلام صدیق چرخی و...) و تا حد کمتری هم خودش، نیروی مستقل سیاسی را در آن هنگام تشکیل می دادند. امانیست ها به همکاری با شوروی اشتهار داشتند. حتا ادعا می شد که مسکو آن ها را برای پیاده ساختن طرح خود در زمینه تقسیم افغانستان به سه بخش که یکی از آن ها، یعنی هرات را ظاهرا در نظر داشتند در ازای مبارزه ایرانیان در برابر بریتانیا، به آن کشور باز گردانند؛ به خدمت گرفته است.[466]
سوء ظن دیپلماسی بریتانیا به سیاست افغانی شوروی به دو طرف مزاحمت نمی کرد در مرزهای آسیای میانه و باختری همکاری نمایند- برای مثال، به محض افزایش تهدید جنگ جهانی دوم، انگلیسی ها هر چه خویشتندارانه تر با فاکت موجودیت «انجمن اتحادی مهاجران بخارا و ترکستان» در خاک هند بریتانیایی که در صفوف خود اعضای جنبش باسماچی(1918-1926) و جنبش ابراهیم بیک لقی Lokay)) در افغانستان (1930-1931) را متحد می ساختند، برخورد می کردند.
پس از یک رشته درگیری های داخلی و شکست نیروهای رزمی مهاجران آسیای میانه از ارتش افغانستان و ارتش سرخ، بخشی از آن ها به هند عقب نشینی نمودند-جایی که در سال 1934 «جامعه...» ایجاد گردید. مقارن با پایان سال های دهه1930 سده بیستم در صفوف «انجمن...» تنها حدود پنجاه نفر گرد هم آمده بودند. یکی از نمادهای برجسته پویایی بس محدود آن- چاپ مجله شوروی ستیز «ترجمان» بود که ناشر آن- حاجی مسعود افندی و سردبیر آن-اعظم ماشمی (Mashmi) بود.[467]مگر، در سال 1939 مقامات هند بریتانیایی حتا امکان پخش آثار ضد شوروی را در افغانستان ناصائب می پنداشتند. هر چه بود، سرویس های اطلاعاتی انگلیسی و شوروی در آینده توانستند به آن تراز همکاری دست یابند که امکان می داد برنامه های گسترده سیاسی و نظامی آلمان نازی را در منطقه آسیای میانه بر هم زنند.[468]
با این حال، رخدادهای اواخر تابستان 1939 و به ویژه، امضای پیمان آلمان و شوروی، دیپلماسی بریتانیا را که بازی خودش را با رایش سوم پیش می برد، ناگزیر گردانید به ایده بستن قرار داد نو انگلیس و افغانستان که هر از چند گاهی در روابط بین دو کشور پدید می آمد، باز گردند. نفس عقد پیمان شوروی و آلمان چونان «عامل تازه سیاست آسیای میانه یی» ارزیابی می شد که تحرک تازه یی به تغییر فارمت سیاست بریتانیا نسبت به افغانستان می بخشید.
در یادداشت مشترک رهبران وزارت امور خارجه بریتانیا و وزارت امور هند تاریخی 7 سپتامبر 1939 و اسناد ماقبل آن نشاندهی می شد که «بریتانیا از مشی سنتی در قبال افغانستان چونان حایل میان متصرفات امپراتوری بریتانیا و شوروی پیروی می کند.» اما در اوضاع رو به وخامت بین المللی، محافل سیاسی-دیپلماتیک بریتانیا درخواست های مکرر جانب افغانی را مبنی بر حمایت معین تر از آن کشور، از جمله با عقد قرار داد نو به یاد آوردند.
در شمار اقدامات احتمالی، ایده گسیل میسیون نظامی و مشاوران فنی به کابل، آموزش افسران و همچنین کمک های مالی بالغ بر 250 هزار پوند استرلینگ در نظر بود.[469]
شایان یاد آوری است که [در لندن-گ.] قرار داد ممکنه چونان یک قرار داد علنی (نه محرم) پنداشته می شد، در حالی که دیپلماسی افغانستان بارها به فارمات محرم و یا دست کم قول و قرار جنتلمنی جوانمردانه (شفاهی) پافشاری داشت.
در این میان، به تاریخ اول سپتامبر1939 جنگ جهانی دوم آغاز و افغانستان به یکی از جبهات پنهانی نبرد گلوبال (جهانشمول) مبدل گردید. با آن که در پاییز 1941 در لویه جرگه اضطراری، بی طرفی رسمی کشور تایید شده بود.
اما آغاز جنگ در نگرش نخبگان افغانی سردرگمی پدید آورد- بخشی از آن ها به آلمان نازی تمایل و همدردی نشان می دادند و حتا آماده همکاری های نظامی- سیاسی بودند. پشتوانه چنین رفتاری، همکاری های بلند مدت و تنگاتنگ میان افغانستان و آلمان، تاثیر پویایی های تبلیغی نازی ها، تکاپوهای اطلاعاتی سازمان های استخبارات آلمان، اوضاع مبهم در جبهات و نیز برخی از عوامل درونی جامعه افغانستان- ناسیونالیسم پشتونِ گردانندگانِ کشور- (افغانیت)،که ایدئولوژی رسمی رژیم هاشم خان شده بود و ... بود.
آلمان خود نیز سیاست پویایی را در افغانستان دنبال می کرد. در اواخر سال 1936 بنا به پافشاری هیتلر با افغانستان پروتکل پنهانی یی امضاء گردیدکه گسترش پیوندهای اقتصادی و تحویلدهی ساز و برگ رزمی به شریک شرقی آن کشور را در بر داشت. در ماه اگست سال 1939، همکاری های دو جانبه تا مرز رسیدن به توافقات اقتصادی بزرگ تحول یافته بود.[470]
در طول تابستان و پاییز سال1939 بیش از100 تن کارشناس در زمینه های مختلف به افغانستان فرستاده شدند. آن ها باید پروژه های تجاری را اجرا می نمودند و همچنین به افغان ها در آموزش کادرهای ارتش و پلیس کمک می کردند.
همانا در آلمان بود که بزرگترین گروه مهاجران که با شعارهای امانیه برآمد می نموند، تشکل یافته بود. رهبر آن، غلام صدیق چرخی- وزیر پیشین امور خارجه در اواخر دوره دولت امان الله خان بود. گروه چرخی گزینه های مختلف مبارزه با رژیم کابل، از جمله بازگرداندن امان الله خان به تاج و تخت را تدوین نموده بود. او خود تماس های منظمی با کارمندان وزارت امور خارجه و دیگر وزارتخانه های آلمان داشت، که در روند چند سال با مقاصد همانندی طرح «امان الله» را آماده می ساختند.
محافل نظامی- سیاسی و دیپلماتیک آلمان روی گروه چرخی حساب می کردند (تنها در سال های 1940-1941 و در سال1942 به او به ترتیب 3 و 12 هزار مارک داده بودند).[471] اگرچه آن ها واکنش منفی دولت کابل را که برای رایش سوم یک شریک امید بخش شرقی به شمار می رفتند؛ نیز در سنجش داشتند.
به هر رو، با حمایت ضمنی آلمان، در ترکیه چند جلسه دیدارهای غلام صدیق و امان الله برگزار گردید، که برخی از آن ها گیلانی- مفتی اعظم بیت المقدس (اورشلیم) که در آلمان گرایی خود بنام بود، نیز اشتراک ورزیده بود.
شماری از امانیست ها در ایتالیا، ترکیه و برخی کشورهای دیگر بسر می بردند. چند تن از اعضای خانواده بزرگ طرزی در ترکیه بود و باش داشتند- جایی که رییس خانواده- محمود طرزی زمانی اندیشه پرداز اصلی جنبش «جوانان افغان» و نخستین وزیر امور خارجه افغانستان مستقل، مهمان افتخاری اتاترک- رییس جمهور ترکیه بود. وی از سیاست کناره گرفت و در سال 1933 در گذشت. مگر برخی از رفقای سابق وی، پویایی های خود را در این عرصه زیر نظارت کشورهای «محور» و متحدان پنهان و آشکار آن ها از سر گرفتند.
پایگاه های مهم دیگر شبکه مهاجران افغان، افزون بر آلمان، در ترکیه و سوریه بود. در بعلبک، یک عضو دیگر خاندان چرخی زندگی و تجارت می کرد که میان برلین، مصر و مشهد در آمد و شد بود. گمان می بردند، که دلچسپی خاص او به سوریه به علت حضور محمد ادیب خان- عموی شهبانو پیشین ثریا، امانیست سرسخت و از رشته دیگر- خویشاوند پیر شامی (محمد سعدی گیلانی) سوری تبار هوادار آلمان، بوده است.
شامی پیر خود در بهار 1938 سر از هند بر آورد، جایی که به گرد آوری لشکرهای وزیری ها و مسعودها برای حمله به کابل پرداخت. اما این کار به ناکامی انجامید. فرماندهی ارتش افغانستان بر سر راه پیر شامی سپاه بیکرانی را با نیروی هوایی گسیل داشت. برخورد انگلیسی ها با او از این هم بیشتر متقاعد کننده تر بود- آن ها به او20 هزار پوند استرلینگ پیشکش کردند و در صورت رد «پیشکش» تهدید به بمباران نمودند. تهدید، همراه با پرداخت رشوه به حال او اثر گذار گردید و پیر شامی هند را ترک گفت.[472]
خطر تنش جهانی و پس از آن، آغاز جنگ جهانی نه تنها نزدیکی افغانستان و آلمان را بر انگیخت، بل به پیمانه معینی، زمینه ساز چند محوری شدن سیاست خارجی به طور رسمی بیطرف افغانستان گردید. این مشی در سیماهای گوناگونی متبارز گردید: به گونه یی که تاریخ نویس امریکایی- جان رابرتز می نویسد، پیمان 1939 شوروی و آلمان رهبران افغانستان را چنان ترسانده بود که آن ها در اندیشه مستقر ساختن پادگان های نظامی بریتانیا در کابل و هرات افتاده بودند.[473]
بریتانیایی ها با شور و شیفتگی و مشتاقانه به پیشواز این گرایش ها شتافتند و به بهانه تهدید شوروی، در دسامبر سال 1939 هیات ویژه نظامی را متشکل از جنرال مولیسورت و سرگرد لنکستر به کابل گسیل داشتند. نتایج بازرسی ارتش افغانستان آنان را به وحشت فرو برده بود: «بی قانونی، تنبلی، بی رخوتی، بی مبالاتی و بی کفایتی» در کنار «برنامه های ساده لوحانه و ابلهانه که شتابزده در صورت در گرفتن جنگ تدوین شده بودند». چنین بود ارزیابی از توانایی های نظامی افغانستان..
اما حتا این وضعیت اندوهبار نتوانست کارشناسان و سیاستمداران بریتانیایی از جمله رییس کابینه جنگ- چرچیل را از کوره بدر سازد. با بهره گیری از افسانه تهدید شوروی، آن ها بارها و بارها به دولت هاشم خان پیشنهاد کمک های نظامی و فنی نمودند. اما در این حال «امنیت مرزهای شمالی افغانستان»- تز اصلی درخواست افغانستان را تضمین نمی نمودند.
هر چند هم پیروزی های نظامی کشورهای «محور» در سال های1941-1942 گرایش های هوادار آلمان را در میان محافل گوناگون نخبگان افغانستان افزایش بخشیده بود، با آن هم، مشی رسمی کشور به خاطر موقف هاشم خان کماکان مانند گذشته مانده بود.
افزون بر آن، بسیار به زودی، با کمرنگ شدن قدرت نظامی رایش سوم (آلمان نازی)، روابط انگلیس و افغانستان در عرصه های اقتصاد و حتا آموزش و پرورش پویا تر گردید. استادان بریتانیایی به دانشگاه کابل آمده و تبادل نشریات علمی با انجمن همایونی آسیایی بنگال آغاز گردید. همچنین از پوش های کتاب های درسی افغانستان، پرتره اهانت آمیز برای شان و آبروی بریتانیا- پرتره داکتر برایدن- تنها پزشک زنده مانده از سپاهیان بریتانیایی در جنگ 1839-1842 افغان و انگلیس، برداشته و ناپدید گردید.[474]
به هر رو، در اوضاع جنگی، روابط نظامی- سیاسی از اهمیت درجه اول برخوردار بود. گسترش فزاینده مشی همکاری میان انگلیس و افغانستان را با پویایی های سرهنگ لنکستر- عضو پیشین هیات ماموریت ویژه سال 1939، که کنون دیگر در کرسی وابسته نظامی سفارت بریتانیا در کابل کار می کرد، پیوند می زنند.
لنکستر در اندیشه بالابری توان نظامی افغانستان و کشاندن این کشور به «طرح دفاع جنوب آسیا» بود. در اواخر1944 او بازدید هیات نظامی افغانی را به هند بریتانیایی سازمان داد، که منجر به امضای سازشنامه بر سر تحویل ساز و برگ نظامی و آموزش کادرها برای ارتش افغانستان- «طرح لنکستر» گردید.
بر اساس این طرح، افغانستان ساز و برگ و خدماتی به ارزش به ترتیب30 میلیون و 15 میلیون روپیه، با شرایط اعتباری سهل و مساعد دریافت داشت. مربیان انگلیسی برای آموزش ارتش افغانستان گسیل گردیدند، و همزمان، سالانه 150 افسر و درجه دار افغانی می بایستی در نیروهای مسلح هند بریتانیایی آموزش می دیدند.[475]
سازشنامه عبارت بود از برنامه گسترده یی آجیده بستن افغانستان به زنجیره ماشین جنگی بریتانیا. برای نخستین بار در سراسر تاریخ روابط انگلیس و افغانستان چشم انداز همکاری میان دو کشور، نه تنها در عرصه نظامی، بل در دیگر زمینه ها هم گشوده شد. اما از عمر امپراتوری بریتانیا چیزی نمانده بود و این مشارکت جاودانه نماند- عصر درگیری های تازه منطقه یی و کشاکش های جیوپولیتیک در دهه های پایانی سده بیستم آغاز گردید.
3.4. رژیم آل یحیی در اواخر دهه 1930- اوایل دهه1940: سیماها و مواضع سیاسی:
در سال های دهه1930– اوایل سال های دهه1940 جامعه افغانی زیر تاثیر اندیشه های لیبرال-دموکراتیک و به پیمانه بارها کمتر- ایده های چپگرا بوده است. با این هم، بسته بودن و محدود ماندن سیاسی و مدیریتی آن و ضعف نیروهای اپوزیسیون آن، که پس از شکست اوایل سال های1930 دیگر به حال نیامده بود، کماکان پابر جا بود. و اگر جریان لیبرال میهن پرست (امانیست ها و متحدان آن ها) هنوز بخشی از صفوف و رهبری خود را به بهای مهاجرت به اروپا و برخی کشورهای همسایه (ترکیه، ایران، و...)، حفظ نموده یودند، پتانسیل اعتراضی جناح چپ، حتا در مقایسه با عصر رادیکال- رمانتیک سال های 1919-1920 کاهش یافته بود.
شکست و ناکامی اکسپدیسیون مشترک افغانی- شوروی سال 1929 و لغزش های راهبردی کمینترن در افغانستان در اوایل سال های دهه1930 عملا این کشور را از برنامه های سیاسی و ایدئولوژیک رهبری شوروی کنار زده بود- حتا امانیست ها ناگزیر به جستجوی پشتی بانان دیگر در سیمای آلمان و شریکان آن برآمدند. حال چه رسد به چشم انداز جناح چپ ایدئولوژی و سیاست که با فاکت ها و پدیده های بیخی تصادفی تعیین می شد.
اما از جایی که دیدگاه های چپ دمکراتیک و چپ رادیکال در آن هنگام از تاثیر گذار ترین گرایش های باوری و سیاسی بودند، در پهلوی گرایش های لیبرال و ناسیونال سوسیالیستی، نمی توانستند بر افغانستان تاثیر خود را نگذارند. این اندیشه ها در سرنوشت های افراد، خانواده ها، و...بازتاب یافته اند.
نمونه برجسته در زمینه خانواده محمد حیدر انور و فیلیس انور- همسرش، محصول منحصر به فرد شرایط شخصی و سیاسی است، که بازتابدهنده مسیرهای پیچ در پیچ اندیشه های چپگرایانه در یکی از «کلاسیک ترین» کشورهای خاور زمین است.
محمد انور حیدر (1914-1993)- فرزند خانواده نادار تاجیک- عرب، از اقلیت تباری و مذهبی (شیعه)،[476] از کودکی بی مهری های زندگی در افغانستان نیمه فئودالی را احساس می نمود. او پس از فارغ شدن در سال 1933 از لیسه حبیبیه، با دریافت کمک هزینه تحصیلی برای تحصیل در ایالات متحده، دانشگاه کلمبیا را به پایان برد و سپس از دانشگاه جان هاپکینز فارغ گردید- جایی که او دکترای خود را دریافت کرد. انور در ایالات متحده با یک دوشیزه امریکایی ازدواج نمود و در سال 1941 با خانواده به میهن بازگشت و در وزارت آموزش و پرورش (معارف) تدریس در یکی از لیسه های کابل آغاز به کار کرد.
با این حال، دیدگاه های دموکراتیک حیدر انور و همسرش- فیلیس که نمی خواست چادر بپوشد و با رفتارهای آزاد خود (دوچرخه سواری، شنا در هوای آزاد و...) مردم کابل را شوکه کرده بود، زن و شوهر را وادار به مهاجرت از افغانستان گردانید. در اواخر سال 1943 تهدید واقعی دستگیری و زندانی شدن آن ها پدید آمد. چیزی که رییس خانواده به وضوح به هاشم خان- صدر اعظم خودکامه اعلام داشت.
محمد حیدر موفق به رفتن از کشور به بهانه درمان گردید. مگر، همسرش را تنها پس از گذراندن مراتب گرفتن طلاق چونان شرط لغو تابعیت افغانستان گذاشتند تا کشور را ترک گوید![477]
این رویداد، کارمندان سفارت امریکا در کابل به ریاست ک. وان انگرت را که حتا وزارت خارجه امریکا قادر به کمک به او در زمینه نبود، رویاروی بن بست حقوقی قرار داد. علل اصلی این رویداد تراژیک تقریبا زنجیره گون تنها دیدگاه های سیاسی انور بود.[478]
بر پایه گزارش سفارت افغانستان در واشنگتن، که انور و همسر وی را کمونیست معرفی نموده بود، اف. بی. آی. آن دو را مورد پیگرد قرار داده بود. در پنجره های آپارتمان آن ها راستگرایان بومی شعارهای ضد کمونیستی نوشته بودند. تنها دریافت تابعیت ایالات متحده و پس از آن کار موفق او و دوریی جویی او از سیاست، این درامه را پایان بخشید.
انور در آوان جوانی با آثاری ادبی یی که در آن هنگام در افغانستان ممنوع بود، آشنا شده بود: او از جمله رمان ژان کریستف رولان را که در آن عظمت و بزرگ منشی انسان متناسب با تمایل وی به بازیافت حقیقت پیمایش می شد و جزوه های ضد مذهبی تی پین- یکی از پوبلیسیست های (publicists) امریکایی دوره انقلاب امریکا را که ایده های رستاخیز (رنسانس) را تبلیغ می کرد؛ خوانده بود.
راستش، اوضاعی که او با این آثار آشنایی یافته بود، بسیار کنجکاوی بر انگیز و دلچسپ است. در روزهای ماه جنوری سال 1929، پس از افتادن کابل به دست هواداران بچه سقاء، محمد انور که در آن هنگام از شاگردان لیسه حبیبه بود، و از شرکت کنندگان در نبردها به هواداری از امانیه، با رهزنی برخورد که کتاب های انگلیسی را به دور پرتاب می کرد و می انداخت. او با گرفتن کتاب ها در آینده صاحب یک کتابخانه رنگین شد که در آن افزون بر کتاب های رولان و تی پین، کتاب های «کودکی» اثر لئون تولستوی، «دیوید کاپرفیلد»- اثر چارلز دیکنز، سروده های رابیندرنات تاگور- سخننور نامدار هندی، داستان های کوتاه رادیارد کیپلینگ (R. Kipling)، و حتا کتاب درسی یی در علم اخترشناسی (نجوم) هم بودند.
بسنده بود که به خواننده و دارنده این آثار [آن هم به کسی که همسر فرنگی داشت-گ.]، حتا با لیبرال ترین معیارها و محک های زندگی در افغانستان آن برهه، بر چسپ کفر و الحاد زده شود![479]
تصادفی هم نبود که او نام «انور» (روشن، روشنگر، روشن بین) را چونان نام خانوادگی خود برگزیده بود. دستیابی به جایگاه برازنده در امریکا به او مزاحمت نمی کرد پیامدهای ناشی از بحران اقتصادی سال های دهه1930 را نبیند- پدیدار شدن نژاد پرستی و مبارزه اتحادیه های صنفی برای حقوق کارگران.
اما، بیش از همه، او را بی تفاوتی کشورهای اردوگاه لیبرال و سوسیال دموکراتیک در قبال رویدادهای اسپانیا می آزارد. تنها وضعیت دانشجوی خارجی بودن او را از پیوستن داوطلبانه به تیپ آبرهام لینکلن و شرکت در حمایت از جمهوری اسپانیا باز داشت.
در محیط های دانشگاهی امریکا زن و شوهر جوان با کمونیست ها آشنا شده بودند. هر چند هم تنها فیلیس- همسرش به گونه رسمی عضو لیگ جوانان کمونیست گردیده بود. حیدر، مانند بسیاری از دانشجویان آسیایی زیر تاثیر پیشرفت هایی که در آسیای میانه شوروی پیشین رخ داده بود، رفته بود. اما او نه ماتریالیسم دیالکتیک و نه مارکسیسم را نمی پذیرفت. دیدگاه های او بیشتر دارای بار چپگرایی ملی گرایانه بودند.[480]
سرچشمه اصلی اندیشه های سوسیالیستی و کمونیستی برای افغان ها، کشور شوروی بود- نزدیکی جغرافیایی، روابط تنگاتنگ اقتصادی، رفت و آمدهای شهروندان دو کشور- هر چند هم کمرنگ شده پس از واژگونی امان الله، مگر با آن هم تداوم یابنده؛ همه و همه، به پخش و گسترش آهسته، مگر خلل ناپذیر آگاهی در باره نخستین کشور سوسیالیسم و ایدئولوژی آن مساعدت می کرد.[481]
داکتر عبدالحکیم طبیبی- دیپلمات و سیاستمدار شناخته شده افغان، منظره یی هر چند هم تا اندازه یی رنگ آمیزی شده، احتمالا زیر تاثیر رویدادهای بعدی اواخر دهه1970- سال های دهه1980، از نفوذ شوروی در افغانستان در کتاب «چهار دهه خاطرات زندگی دیپلماتیک من» خود کشیده است. او، حتا در باره دوره جنگ سال های دهه1940 سال می نویسد: «میلیون ها ! جلد کتاب و آثار کمونیستی کتابخانه های جوانان ما را پر نموده بود.» و «جوانان دانشجو بیشتر در باره مارکس و لنین می دانستند تا تاریخ خود.»
این وضعیت، او را در هنگامی که دانشجوی دانشکده حقوق دانشگاه کابل بود و با تدریس در لیسه های مختلف و نوشتن مقالات ژورنالیستیک در معتبر ترین روزنامه ها و مجلات پایتخت مانند ا«قتصاد» و «پانگه» (سرمایه)، از نوک قلم خود حق الزحمه دریافت می داشت؛ برانگیخت تا دست به سخنرانی هایی در باره برتری اصول عدالت اجتماعی و اقتصادی اسلام بر اصول سوسیالیستی بیازد.
یکی از چنین سیمینارها (کارگاه های آموزشی) در سال 1944 در سالن سخنرانی لیسه «نجات» (امانی) برگزار شده بود. طبیبی که آن را به شکل بحث و گفتگو و کنکاش در باره نقاط قوت و ضعف سوسیالیسم و سرمایه داری به راه انداخته بود، چنین نتیجه گیری کرد که «هر دو نظام خالی از اشکالات و نارسایی ها نیستند- کمونیسم رقابت را می کشد و سرمایه داری بهره کشی و انحصار را نهادینه می سازد.»
آموزگار جوان تاکید می کرد که برای افغانستان مناسب ترین اصول، ارزش های بازتاب یافته در قرآن است. تنها یک دانش آموز با مربی خود در هواداری از کمونیسم به مخالفت برخاست و حتا از حضور کمیسیون عالی با اشتراک داکتر نجیب الله تور وایانا- وزیر آموزش و پرورش (معارف) و عبدالغفور برشنا- مدیر لیسه و دیگر استادان و آموزگاران در جلسه باکی نکرد. نام این دانش آموز- ببرک [کارمل] بود.[482]
اما چنین مواردی انگشت شمار بودند. اندیشه های رادیکال چپ و به طور خاص کمونیستی رهیافته در افغانستان؛ در بستر اجتماعی به خوبی جا نمی گرفتند. این اندیشه ها بس کم چین و حتا پدیده های اکزوتیک در حیات زیستار سیاسی کشور از جمله در میان دیاسپاراهای مهاجران (اپوزیسیون برونمرزی) بودند.
با وجود خشونت نظام سیاسی آل یحیی، که با جنگ جهانی دوم در افغانستان تقویت گردیده بود، نیروهایی حفظ گردیده بودند که متمایل به اپوزیسیون بودند، اما پا فراتر از مرکز سیاسی نمی گذاشتند. به این طیف می توان گروه ها و چهره های جداگانه جوانان افغان (امانیست ها) و هواداران جمهوری خواهی را مربوط دانست.
بر پایه داده های سازمان اطلاعات بریتانیا، «حزب جمهوری خواه» سنجش داشت کنترل بر پارلمان را از راه انتخابات آزاد در ارگان ممثل (نمایندگی) پهن ساخته و در تشکیل حکومت و ترتیب بودجه کشور مشارکت ورزد. هواداران آن، مشی اقتصادی کشور را که از سوی زابلی روی دست گرفته شده بود و یا با مشارکت او پیاده می شد، تایید نمی کردند. با این حال، «جمهوری خواهان»، به گفته همان منابع، «خواهان سرنگونی پادشاه نبودند. آن ها شاید مخالف امان الله بودند.» در صفوف این حزب تاجیک ها و پشتون هایی که به قبیله درانی تعلق نداشتند، بیشتر حضور داشتند. در میان رهبران آن از عبدالرحیم خان نائب سالار- والی پیشین هرات، وزیر محمد گل خان و جنرال محمد عمر خان و دیگران نام برده می شد.[483]
در آستانه و در سال های جنگ جهانی دوم آرایش قدرت در اردوگاه حاکمه ساده نبود. مراکز مسلط و در عین حال با هم رقیب دو گروه بودند- «جونان» و «کهنسالان». در گروه نخست کسان زیر شامل بودند: سردار نعیم خان- پسر عم و وزیر آموزش و پرورش (معارف)، رحیم الله خان- وزیر معادن و صنایع، غلام یحیی خان- وزیر مخابرات (پست و تلگراف)، مجید زابلی[484]- وزیر اقتصاد ملی، الله نواز خان- سفیر در بربلین، عبدالله سید خان- سفیر در رم، اسدالله خان- فرمانده گارد شاهی، سردار داوود- پسر عم شاه و فرمانده پیشین سپاه قندهار و...
رهبر گروه «جوانان»- سردار نعیم خان[485] بود که سال های دراز در ایتالیا بسر برده و از هواخواهان موسیلینی بود. با گروه «جوانان»، برخی از کارشناسان آلمانی که در کابل زندگی می کردند، از جمله شینک (Schenk) – رییس کورس های افسران بلندپایه همکاری می کردند.[486]
محمد گل خان مومند- وزیر کشور (داخله) و خود ظاهر شاه با اعضای این گروه همنوایی داشتند. همو اعضای این گروه لابی پروژه هایی با مشارکت آلمان- اکتشاف و بهره برداری از کان ها، گشایش پل هوایی میان کابل به برلین و...بودند.
منافع اقتصادی، که با تبلیغات نازی ها در باره «برادران آریایی نژاد» آلمانی ها و برخی از توده های خاور زمین (از جمله افغان ها)، برای آن کار چاق کنی می شد، به همدردی سیاسی مبدل گردید-چیزی که به آن تنش های معین در روابط میان افغانستان و همسایگان آن- شوروی و از طریق هند بریتانیایی- انگلیس، مساعدت می کرد.
برای مثال، در روند دیدار و گفتگوهای مجید زابلی با دیپلمات های آلمانی در برلین، به تاریخ 6 اپریل1941، اندیشه ایجاد محور برلین-بغداد-کابل مطرح گردیده بود که تردیدهایی را در گرایش های سیاسی خارجی بخشی از رهبران افغانستان بر می انگیخت.[487]
حتا به خودی خود، پاییدن دراز مدت زابلی در برلین برای ناظران نکته دان از جمله انگلیسی ها که می ترسیدند دیدگاه های جرمانوفیلی (آلمانی دوستی، آلمان گرایی و آلمان ستایی) او که با برداشت های نو در باره پیروزی های رایش، تازه شده بودند، تاثیرات بسیار ناگوار و بدی بر نگرش و دید گروه «کهنسالان» رهبری افغانستان، از جمله هاشم خان- نخست وزیر بگذارد؛ پرسش بر انگیز و نگران کننده بود.
روشن است، گرایش های هوادار آلمان بخشی از نخبگان افغانستان و در گام نخست جناح «جوان» آن، انگلیسی ها را به گونه جدی نگران ساخته بود. به رغم تلاش های پیشبرد «جنگ شگفتی بر انگیز» در برابر آلمان در سال های 1939-1941، همو بریتانیا به گونه عینی در برابر رایش سوم ایستاده و صف آرایی نموده بود.
فریزر- تتلر (Tytler)- سفیر بریتانیا در کابل، همواره با سرسختی رهبری افغانستان را برای موضعگیری روشن تر و قطعی تر در جنگ آغاز شده ترغیب می کرد (تصمیم در باره بی طرفی کشور در لویه جرگه اضطراری تنها در پاییز 1941 به تصویب رسید).
در این دوره، از همه ابزارها و دستاویزها از جمله ابزارهای تبلیغی مانند نمایش فیلم های مستند در باره دستگیری و به اسارت در آمدن بخشی از سپاهیان ایتالیایی با عناوینی به زبان پارسی (به گویش تهرانی، نه کابلی) بهره گرفته می شد.[488]
از همان آغاز جنگ، بریتانیایی ها برنامه های پخش رادیویی و خبر پراگنی را به زبان های پارسی و پشتو برای افغانستان سازماندهی نموده بود. اما تاثیر آن کوچک و محدود بود- افغان های عادی بعید بود بتوانند روند جنگ جهانی را در ابعاد حادثی و جغرافیایی آن پیگیری و دنبال نمایند.
در اوضاع جنگی، افزون بر دوئل تبلیغی- سیاسی، رقابت میان آلمان و رقیبان آن در حوزه اقتصاد نیز ادامه داشت. هر گونه ناکامی و شکستِ همکاری های آلمان و افغانستان؛ چونان پیروزی دشمنان آلمان ارزیابی می شد. همین بود که بریتانیایی ها آشکارا از برهم خوردن معامله بین آلمان و افغانستان در بهار سال 1941 در زمینه ساخت پل و جاده میان قندهار و هرات، شادمانی می کردند. در این حال، آن ها خدمات، کارشناسان و تجهیزات خود را که «چیز کمی از همتایان آلمانی نداشتند)، پیشنهاد می کردند.[489]
مهره های کلیدی گروه «کهنسالان» عبارت بودند از: شاه محمود خان سپهسالار- وزیر حربیه، فیض محمد [زکریا-گ.]- وزیر امور خارجه، عبدالاحد خان [ماهیار وردکی-گ.]- رییس شورای ملی (پارلمان)، میر عطا محمد خان- رییس مجلس سنا (مشرانو جرگه).
میان این دو گروه رقابت خاموشی بر سر نفوذ بر شاه و اداره کشور آغاز گردیده بود.
در اوضاع جنگی، وضعیت داخلی و بین المللی افغانستان و همچنین موقعیت نخبگان آن وابسته به وضعیت ارتش نیز بود. ساختارهای مسلح (ارتش، ژاندارم، پلیس و امنیت) کماکان چونانِ نقطه نیرنگی ضعف دولت مانده بودند. نادر شاه (که به سال 1933 کشته شد) و برادران او، که کرسی های کلیدی را در دستگاه دولت در دست داشتند، نظامیان با تجربه یی بودند. اما هر چه بود، موفق به حل مشکلات انباشته طولانی مدت ارتش نشده بودند. تراز پایین آموزش بورد افسری، کمبود حاد ساز و برگ جنگی مدرن و ...
این نارسایی ها را نتوانسته بودند، با وجود همکاری های نظامی با بسیاری از کشورهای اروپایی و آسیایی مانند آلمان، انگلیس و ترکیه بزدایند.[490]برای مثال، مربیان ترکیه کمالی، همچنان سنت گذاشته شده از سوی پیشینیان خود- «ترک های جوان» در سال های نخست استقلال افغانستان از طریق قراردادهای بلند مدت،- آموزش بورد افسران ارتش افغانستان را ادامه می دادند. با آن که در گرماگرم جنگ جهانی دوم، ناگزیر به اعتراف به ناکارآمدی تلاش های خود گردیدند.[491]
دلیل این کار، تراز پایین آموزش و پرورش عمومی در آموزشگاه حربی پنداشته می شد. هر چند این امر کمتر به فارغان لیسه های غیر نظامی (مانند استقلال، نجات و...) ربط می گرفت، که بسیاری از آن ها، فرزندان خانواده های ثروتمند بودند که به کار نظامی تمایل چندانی نشان نمی دادند.
ترک ها همچنین از شرایط کار و اقامت خود در افغانستان چندان خشنود نبودند- دستمزد کم، محدودیت آمد و شد و تردد در سراسر کشور و ...
هم میهنان آن ها- پزشکان و استادان رشته های غیرنظامی (که در میان شان زن ها نیز بودند)، در شرایط بهتری بسر می بردند. آن ها اغلب مطب ها (معاینه خانه ها)ی خصوصی داشتند و یا دیگر درآمدهای اضافی.[492]
به اعتراف خود ترک ها، بیشتر آن ها هرگز موفق به برپایی روابط معتمدانه با افغان های زیر دست شان و یا بیماران شان نشده بودند. شاید تفاوت های تباری و فرهنگی- ایدئولوژیک در این کار موثر بوده اند: اکثر باشندگان پایتخت افغانستان، حتا پشتون ها به زبان پارسی کابلی گپ می زنند.
ماهیت ملی گرایی افغانی از سرشت ناسیونالیسم ترکی با شالوده تباری- تاریخی خود متفاوت است. به همین پیمانه، تفاوت در دیدگاه های سیاسی و فرهنگ سیاسی- دیدگاه های جمهوری خواهانه طبقه تحصیل کرده ترکیه با دیدگاه های شاهی پسندانه و عقب ماندگی گسترده جامعه و دولت افغانی سازگاری و همخوانی نداشت.
با این همه، با تمام فراز و نشیب های همکاری های افغانستان و ترکیه، از جمله همکاری های نظامی، در محافل سیاسی افغانستان پندار پایداری حفظ گردیده بود که دولت مایل است روابط تنگاتنگی با ترکیه داشته باشد و حتا پیاده سازی نظام سیاسی ترکیه را منتفی نمی دانستند.[493]
ناظران خارجی تغییرات محدودی را که در ارتش افغانستان در اوایل سال های دهه1940 رخ دادند، تقریبا یکسره با نام و پویایی های محمد داوود- فرمانده سپاه مرکزی کابل (قوای مرکز)، که همزمان مدیر آموزشگاه افسری پایتخت هم بود؛ پیوند می زنند.[494]
هنوز در آن هنگام، اندیشه هایی مطرح می شد که همو او به رغم داشتن شخصیت خشن و اقتدارگرایش، به بانفوذ ترین مهره در حلقات ارتشی مبدل خواهد شد.
داوود روشمندانه عمل می کرد- با بهره گیری از صلاحیت های بیکران مالی در بودجه سپاه زیر فرمانش، نوآوری هایی را در این تراز تدوین نمود و سپس کوشید آن ها را در ابعاد گسترده تر در ارتش پیاده سازد. اگر چه در زمینه با مقاومت رقیبان با تجربه و در گام نخست شاه محمود خان- وزیر دفاع برخورد.
به گونه یی که یوری تیخانف در مطالعات خود نشان داده است، فرا آمدن داوود نه تنها در حوزه نظامی، بل نیز در دیگر عرصه ها هم تبارز نموده بود. در سال 1942، در دوره پیشروی سپاهیان آلمانی به سوی استالینگراد و قفقاز، گروه او در دولت افغانستان (گروه جوانان) تقویت یافته بود
داوود و همراهان او در آغاز به شورش مسلحانه قبایل پشتون در منطقه مرزی هند و افغانستان سنجش داشتند. مگر پسان ها آغاز به تدارک کودتا دولتی برای جایگزینی دولت هاشم خان کردند. توطئه گران در تماس با نمایندگان آلمان و ایتالیا عمل می کردند و به پشتیبانی آن ها امیدوار بودند. مگر در این حال، خواستار تضمین ماندن خاندان حاکم در قدرت بودند.
یوری تیخانف ایده بسیار جالبی را بازگو می نماید: «...آلمان و ایتالیا از دادن تضمین به سردار داوود در زمینه نگه داشتن خاندان یحیا خیل در افغانستان بر سر قدرت خود داری ورزیدند. چون می خواستند امان الله خان را که به کمک او (چنانی که در برلین و رم می پنداشتند) سازماندهی شورش ضد بریتانیایی قبایل پشتون در مرزهای هند و افغانستان برای آنان آسانتر می بود، بر تخت کابل بنشانند.
کشورهای فاشیستی نیک می دانستند که پس از گرفتن قفقاز، دیگر کمتر چیزی می تواند مانع سرازیر شدن سپاهیان آلمانی به افغانستان و رسیدن آن ها به مرزهای هند گردد. از این رو، آن ها نمی خواستند خود را با رشته کدامین تعهد در برابر خاندان یحیا خیل بخیه بزنند. شاید آلمان و متحدان آن با ادامه دادن به تکیه زدن بر امان الله خان و خود داری از برآورده ساختن خواست های داوود خان، لغزش بزرگی را مرتکب شدند.»[495]
بخش پنجم
نوسازی روابط اجتماعی در افغانستان
در اواخر سال های دهه1940 و اوایل سال های دهه 1950 و تشکیل
اپوزیسیون سیاسی
105. ویژگی های وضعیت اجتماعی و اقتصادی افغانستان و سیاست های حکومت شاه محمود خان پس جنگ جهانی دوم
205. نخستین تجربه ساخت و ساز حزبی- سیاسی («ویش زلمیان»-جوانان بیدار») و حزب دموکرات- ملی)
305. نتایج «آزمایش لیبرال» و پیکربندی سیاسی در آستانه «عصر داوود»
پایان سخن
فهرست منابع و آثار
پیوست ها
[1] . شايان يادآوري مي دانيم که ميان «هیستوریوگرافی» (تاريخنگاری) و هیستوری علم تاریخ و همین گونه (هيستوريو گراف)– کسي که به نگارش منابع و ماخذ در علم تاريخ و پژوهش پيرامون اين منابع و ماخد و نيز تا اندازه يي به نسخه شناسي مي پردازد و تاريخدان يا تاريخ نويس (هيسترويک )- کسي که به پژوهش و کاوش پيرامون موضوعات تاريخي مي پردازد، تفاوت هست که در مندانه اين موضوع در کشور ما چندان به سنجش گرفته نمي شود. در نتيجه، کساني را که پژوهش هايي در باره تاريخ نموده اند و يا کتاب هايي نوشته اند، به اشتباه به جای تاریخ نویس - تاريخنگار مي خوانند.
[2] . منظور از انستیتوت تحقیقات توسعه و سیاست توسعه دانشگاه روهر بوخوم است:
Institut für Entwicklungsforschung und Entwicklungspolitik der Ruhr-Universität Bochum
به هر رو، یادآوری است که همه ساله در شهر ایزالون آلمان، کنفرانسی در باره افغانستان به ابتکار این انستیتوت و به همکاری چند سازمان دیگر برگزار می شود.گزارنده تا کنون دو بار در کار این کنفرانس ها (در سال های 1996- 1998) اشتراک ورزیده ام که درست در سال 1996 در همین کنفرانس با داکتر بویکو آشنا شدم و افتخار ترجمه سخنرانی او را در کنفرانس داشتم. این آشنایی پسان ها به دوستی گرمی مبدل شد که تا به امروز ادامه دارد. در آن هنگام، داکتر بویکو کتاب «افغانستان: مسایل جنگ و صلح» را که تازه از سوی پژوهشکده خاورشناسی فرهنگستان علوم روسیه زیر نظر روانشاد پروفیسور داویدف به چاپ رسیده بود، برایم هدیه دادکه بی درنگ به برگردان آن آغاز نمودم. این کتاب به سال 1999 از سوی انتشارات «اندیشه» تهران به زیور چاپ آراسته شد.-گ.
[3] مخفف «Deutscher Akademischer Austausch Dienst»- DAAD.-گ.
[4] . نخست- وزیر بازسازی، پسانتر وزیر اقتصاد ملی و سپس هم وزیر تجارت-گ.
[5] . Biblioteheca Afghanica Foundation. Afghanistan-Archiv –.گ
[6] . به سال 2006 داکتر بویکو برای اشتراک در کنفرانس«آسیای میانه بزرگ» که به ابتکار پروفیسور فریدریک استار در کابل برگزار شده بود، به افغانستان آمد. من در این کنفرانس در کرسی ریاست مرکز مطالعات استراتیژیک وزارت خارجه، به نمایندگی از این وزارت شرکت ورزیده بودم. در جنب همین کنفرانس بود که با داکتر بویکو در باره کارهای تازه اش در رابطه با اثر دست داشته به تفصیل گفتگو کردیم.
به سال 2008 من در کرسی سفیر افغانستان در آلماآتی، زمینه دعوت داکتر بویکو به کابل را برای اشتراک در کنفرانس بین المللی محمود طرزی که از سوی وزارت خارجه برگزار گردیده بود، فراهم نمودم و در همین رابطه سومین دیدار ما در آلماتی صورت گرفت. در این دیدار، بویکو شماری از مقاله هایی را که در باره افغانستان در پیوند با موضوعات مطرح شده در کتاب دست داشته نوشته بود، به دسترسم گذاشت که بی درنگ آن را ترجمه و از راه کهکشان انترنتی به دسترس شیفتگان تاریخ کشور گذاشتم.-گ.
[7] . واپسین دیدار من با داکتر بویکو که در آن فرصت داشتیم پیرامون موضوعات بررسی شده در کتاب دست داشته به تفصیل پای گفتگو بنشینیم، به سال 2008 در جنب همایش بین المللی «افغانستان و شانگهای» که در یکی از هتل های کرانه دریاچه زیبای «ایسک قول» قرغیزستان که از سوی دانشگاه سلاوی بیشکیک به ابتکار پروفیسور داکتر الکساندر کنیازیف و پشتیبانی بنیاد« فریدریش ایبرت» جمهوری فدرال آلمان برگزار شده بود، صورت گرفت.-گ.
[8] . شاید منظور از مشی پشتونیزاسیون برنامه ریزی شده تدریجی، مگر افراطی و بسیار خطرناک جامعه افغانستان که از سوی رهبری کنونی تبارگرای کشور پیش گرفته شده است، باشد و شاید هم وسترنیزاسیون لگام گسیخته افغانستان که به گونه بی بند و بارانه یی بی توجه به ارزش های سنتی جامعه پیاده می شود و یا شاید هم پیش گیری مشی پیمان گرایی و اتحاد استراتیژیک با امریکا که مغایر استاتوس سنتی بیطرفی کشور و سرشت جیو پولیتیکی و جیو استراتیژیکی آن بوده و بی چون و چرا افغانستان را به سوی آینده ترسناک پیش می برد و گستره آن را به کارزار کشاکش های بی پایان قدرت های فرامنطقه یی و منطقه یی مبدل خواهد کرد.-گ.
[9] .ادعاي نصرالله را مي توان با توافق انجام شده در 1901 توضيح داد که آن را داکتر عبدالغني در اثر خود زير نام «تاريخ فشرده افغانستان» بازگو نموده است. پس از مرگ عبدالرحمان خان در 1901 مساله تخت نشيني و تاجپوشي پديد آمد. خود عبدالرحمان خان مي پنداشت که تخت بايد از آن کسي باشد که سزاوار آن است که خود وي را پيش از مرگ خود خواهد گماشت و يا با نفوذ ترين چهره هاي کشور وي را برخواهند گزيد. سزاوار ترين نامزد، پسر بزرگ امير- حبيب الله خان شمرده مي شد. مگر مادر وي از خاندان شاهي نبود. از اين رو، پسر ديگر امير- شهزاده نصرالله مدعي تخت بود.
سردار بس بانفوذ عبدالقدوس خان اعتمادالسلطنه توانست جلو درگيري بر سر قدرت را بگيرد-او موفق شد ميان برادران تفاهم به وجود بياورد: حبيب الله به تخت نشست و نصرالله وليعهد اعلام گرديد. نه کدام پسر امير جديد حبيب الله. توافق نامه در زمينه از سوي حبيب الله خان در حاشيه قرآن امضاء شد. نگاه شود به: عبدالغني، ص 597.
Ghani, Abdul. A Brief History of Afghanistan. Karachi, 1989.-P.597
ن.م. گوريچف-کارشناس سرشناس شوروي در زمينه مسايل اقتصادي افغانستان بر آن بود که رخدادهاي 21-28 فبروري 1919 را مي توان چونان «کودتاي جوانان افغان» ارزيابي کرد. مگر اسناد و مدارک دست داشته اجازه مي دهند اين گونه برداشت را بيش از حد «قاطعانه» پنداشت. نگاه شود به: گوريچف: «افغانستان – برخي از خصوصبات توسعه اقتصادي-اجتماعي توسعه»،1919-1977، مسکو، 1983، ص 43.
[10] .عبدالغني که مدت ها در افغانستان زندگي کرده و ويژگي هاي جامعه افغاني را نيک مي دانست، بنيه رهبري امان الله خان و تجربه حياتي وي را از آوان نشستن به تخت را با شک و ترديد ارزيابي مي کرد. وي همچنين مي پنداشت که ديدگاه هاي استاد عقيدتي امان الله- محمو بيک طرزي نه در همه موارد اوضاع راستين جامعه افغانستان در اواخر دهه دوم سده 20 را بازتاب مي داد. از جمله، وي را تصورات ايده آليزه شده طرزي در باره عشاير پشتون به عنوان ملت واحد، مي آزرد.
خود عبدالغني که سهم چشمگيري در زمينه روشنگري و پيشرفت در افغانستان، ادا کرده بود، بر آن بود که «متحد ساختن عشاير افغاني بايستي شرط لازمي توسعه باشد، اما اين کار تنها در شرايط رهبري صلح آميز و سيستم مترقي روشنگري اجتماعي که براي آن دست کم نيم سده لازم است، ممکن مي باشد.»- نش به: Ghani,Abdul. A. Brief History of Afganistan.- Lahore, 1989.- P.733.
[11] . در تاریخ نگاری میهن ما رویدادهای جنگ سوم انگلیس و افغان سال 1919 توجه چندانی را به خود جلب نکردند. یکی از نخستین پژوهشگران این بخش مهم تاریخ مناسبات بین المللی در آسیا- بابا خواجه یف بود (نگاه شود به : «جنگ افغانستان به خاطر استقلال در 1919( بر پایه اسناد افغانی و بخارایی)، مسکو، 1960 و «شکست سیاست انگلیس در آسیای میانه و در خاور میانه (1918-1924)»، مسکو، 1962).
شرح مفصل هنری- مستند این جنگ در مونوگرافی ن.آ. خالفین «سپیده دم آزادی بر فراز آسمان کابل»، مسکو، 1985- در 320 صفحه بازتاب یافته است. ارزش این کتاب را نبودِ سامانه علمی تا اندازه یی پایان می آورد.
[12] . South Asia Archive, G.L. Mallam collection, v.3, box iv. Imperial Frontier: the last thirty years.- P.4
[13] . اطلاعات معینی را در باره اوضاع در استان مرزی شمال باختری هند بریتانیایی و پنجاب غلام حیدر خان-پست ماستر (نماینده پستی) افغانی در پیشاور به دسترس مقامات افغانی گذاشته بود. او در ماه می 1919 به برما تبعید گردید و در ماه سپتامبر1920 به کابل باز گردید. در باره ارزشمندی خدمات او برای رهبری کشور تا جایی فراز آمدن او از نردبان کرسی های دولتی گواهی می دهد. غلام حیدر خان در درازای سال های سال کارمند وزارت خارجه بود که از جمله مسوولیت امور روسیه و ترکستان را به دوش داشت. او همچنان مدتی در وزارت مالیه کار می کردکه حتا در اواخر سال های دهه 1930 آن را رهبری نیز می کرد.
IOR/12/125 Dispatches relating to personalities in Afghanistan 9 jan 1942- 10 Aug. 1946.- p. 15.
[14] . Mss Eur F223/78 Afghanistan, 14.12.1922.
[15] .ODwyer M. India as I knew it 1885-1925. Third edition, London, 1926. – p. 133- 134.
سخنرانی اودویر- ناسیونالیست سیک که زمانی به استانداری پنجاب رسیده بود، در واقع واکنشی بود به سخنرانی همتایش- سر پرسی سایسکس در باره افغانستان که در نشست باهمی «جامعه همایونی آسیای میانه» و «جامعه آسیایی همایونی» بریتانیا در سال 1940 ایراد نموده بود. سخنرانی اودویر در واقع در نکوهش و سرزنش مشی و رفتارهای سایکس ایراد گردیده بود.
یادداشت گزارنده: سر پرسی سایکس کتاب جالبی نوشته است به نام «تاریخ افغانستان» که دردمندانه به رغم اهمیت آن تا کنون نه تنها به زبان پارسی دری ترجمه نشده، بل نیز تا کنون کماکان در کشور ما ناشناخته مانده است.
شایان یادآوری است که جنرال سر پرسی سایکس کتاب سنگینی دیگری هم نوشته به نام «تاریخ ایران» در دو جلد که از سوی آقای گیلانی به زبان پارسی دری برگردان و در تهران به زیور چاپ آراسته شده است که همچنان در بر دارنده اطلاعات سودمندی در باره افغانستان است.-گ.
[16] . ک. ای. سلیویتسکی- فرمانده پیشین دژ کوشکا از 1918- 1921 به عنوان نخستین نماینده غیر رسمی روسیه شوروی در کابل بسر برد که برای برپایی مناسبات دیپلماتیک با افغانستان زمینه سازی می کرد. او همچنان توانست ایستگاه رادیویی را که میسیون نیدر مایر- هنتیگ در دوره جنگ جهانی اول به افغانستان برده بودند، به یاری افغان هایی که آموزش های ویژه دیده بودند، و پسر نوجوانش- ک.ک. سلیویتسکی که در آن برهه در لیسه «حبیبیه» درس می خواند، دو باره به کار اندازد و کشف مراسلات رادیویی بریتانیایی را سازماندهی نماید که به امان الله خان امکان داد در روشنی کارهای حریف باشد.
به سال 1921 ک. ای. سلیویتسکی به تاشکنت فرا خوانده شد و تا پایان زندگانی(1944) در کرسی های پایین کار کرد. او در باره دستاوردهای کار محرم میسیون خود گزارشی را عنوانی گ.و. چیچیرین- رهبر کمیساریای خلق در امور خارجی نوشت که دردمندانه تا کنون موفق به یافتن آن نگردیدیم.
ک. ای. سلیویتسکی خاطرات خود در باره این گوشه از پویایی هایش را با آ.و. استانیشفسکی (ن. نیالو) که بعدها خاور شناس نامداری گردید و به مسایل افغانستان هم دلچسپی داشت ( نقل قول های او از ک. ای. سلیوتسکی در مقاله کوتاهش زیر نام «موازی های رخدادها: ترکستان- افغانستان- جبهه خاوری»گاهنامه بی نظیر رویدادهای سال 1919» بازتاب یافته است و در بایگانی مرکزی دولتی جمهوری ازبیکستان نگهداری می شود – فوند آر- 2464، پرونده ویژه 1، کارتن 1)، در میان گذاشته بود.
سزاوار است یاد آور شویم که باید با ارزیابی های ک.ک.سلیویتسکی- پسر ک. ای. سلیویتسکی به پیمانه بایسته محتاطانه برخورد شود. چون این خاطرات آگنده از رنج های ناشی از سکوت چندین ساله و رنگ آمیزی شده است که در آن نقش پدرش در رویدادهای افغانستان، تحریف گردیده است.
همراه با این نباید از نظر انداخت که خاطرات و یادواره های او از دوره آموزشش در لیسه حبیبیه کابل در سال های 1919-1921 منبع منحصر به فرد و بی نظیری است که به سال 1965 در تاشکنت از سوی و. ا. رومودین- افغانستان شناس برجسته، به رشته نگارش در آمده و از سوی او هم پسانتر چونان پیوست به مونوگرافی «اوچرک هایی در زمینه تاریخ و تاریخ فرهنگ افغانستان در میانه های سده نزدهم- سه دهه نخست سده بیستم» در مسکو، به سال 1983 در ص.ص. 169-173 به چاپ رسید.
[17] . بایگانی مرکزی دولتی جمهوری ازبیکستان، فوند آر-2558. پرونده ویژه 1،کارتن 26، برگ 5، نامه ک.ک. سلیویتسکی به و.آ. رومودین تاریخی 23/03/1975.
مقامات رسمی وقت افغانستان گناه آغاز جنگ را به گردن انگلیسی ها می افگنند. با آن که برخی از مهره های با اتوریته از جمله شاه محمود خان- نمایده خاندن مصاحبان، اعتراف می نماید که تلاش حل خشونت آمیز مساله از سوی رهبری افغانستان انجام شده بود.
او در گفتگو با آ. بابا خواجه یف- خاور شناس ازبیک به تاریخ 30 اپریل 1958 توضیح داد: «علت درگرفتن جنگ میان افغانستان و انگلیس، تقاضای حکومت و مردم افغانستان مبنی بر به رسمیت شناختن و استقلال کشور از سوی بریتانیای کبیر بود. پس از آن که بریتانیای کبیر یادداشت حکومت افغانستان را در رابطه به به رسمیت شناختن استقلال کشور نپذیرفت، حکومت افغانستان آغاز به سوقیات سپاهیان نمود... گسیل سپاهیان روی این منظور صورت گرفت که هرگاه انگلیسی ها از راه گفتگوها استقلال افغانستان را به رسمیت نشناسند، شماری از مهم ترین تهانه ها را آماده ساخت تا به زور تفنگ استقلال را به دست بیاوریم.»
بر گرفته از بایگانی مرکزی دولتی جمهوری ازبیکستان فوند آر-2850 پرونده ویژه 1، کارتن 161، برگ 10.
[18] . Secret Papers from Royal Archives. Chief Editor P.N.Chopra. Konark Publishers Pvt Ltd, 1998.- P.196.
[19] . هر چه بود، در روند بمباران بامداد روز 23 می1919 هواپیماهای انگلیسی هشت بمب را بر کابل فرو ریختند که در بازار، ارگ، ماشین خانه، آموزشگاه حربی و وزارت حربیه فرود آمدند که تاثیر ویرانگری بر روحیه افغان ها بر جا گذاشتند. امان الله خان بی درنگ از نادرخان- وزیر حربیه در باره شرایط مصالحه با انگلیسی ها استفسار و استعلام کرد که در پاسخ با موضعگیری استوار وزیر قاطع خود رو به رو گردید: «حادثه ریختن چند بمب از طیاره های انگلیسی بر کابل و کشته شدن چند اسپ در ارگ نباید پادشاه را به اندازه یی بترساند که حاضر به صلح خفت بار گردد.» نادر خان پاسخ داد که برای بررسی مساله مصالحه، باید لویه جرگه اضطراری را فرا خواند.
برگرفته از: بایگانی مرکزی دولتی جمهوری ازبیکستان، فوند آر-2464. پرونده ویژه 1، کارتن1، برگ 44.
آن چه مربوط می گردد به تهدید هوایی، هرگاه به خاطرات ک.ک.سلیویتسکی باور کنیم، پدر او در این زمینه هم به افغان ها کمک نموده بود. به گفته او، پدرش از تیرباری که بر روی چرخ های یک گاری تعبیه گردیده بود، دستگاه پدافند هوایی ساخته بود که با آتش گشودن به سوی هواپیماهای بریتانیایی، آن ها را پراگنده کرده و از ایجاد ترس و هرج و مرج در میان افغان ها جلو گیری نمود.
برگرفته از: بایگانی مرکزی دولتی جمهوری ازبیکستان، فوند 2558، پرونده ویژه 1، کارتن 26، نامه ک.ک. سیلیویتسکی به و.آ. رومودین تاریخی 23/03/1975.
[20] .Sheppard E.W. Military history for the staff college entrance examination. Aldershot, Gale and Polden, L.and Portsmouth, 1932.-P.118-120.
از دید لرد چلمسفورد- نائب السلطنه هند بریتانیایی، امان الله خان با آغاز جنگ با انگلیسی ها می خواست این گونه، توجه اتباع خود را از ماجرای کشته شدن پدرش که در آن گویی او و مادرش- علیا حضرت دست داشته بودند؛ منحرف بسازد.
نگاه شود به نامه چلمسفورد به گیورگ- پادشاه بریتانیا، تاریخی 21 ماه می 1919-
Secret Papers from British Royal Archives. Chief Editor P. N. Chopra. Konark Publishers Pvt Ltd, 1998.- P. 195.
اما این روایت درست مانند دیگر توضیحات علل، روند و فرجام جنگ افغان و انگلیس در سال 1919 به دشوار از سوی افکار عامه حتا در خود متروپول پذیرفته شدند. چلمسفورد می پنداشت که آدم های انگشت شماری از دشواری پیشبرد جنگ در نوار مرزی هند آگاهی دارند.
[21] . South Asia Archive, G. L. Mallam collection, v. 3, box IV. Imperial Frontier: the last thirty years.- P.18-19.
[22] . Mss Eur Photo Eur 401. Sir james Glasgow Acheson Memories. Chequerboard. V.I –P. 110.
افغان ها نه تنها در نظر نداشتند از سوبسایدی های پولی بریتانیا چشم بپوشند، بل، تازه خواستار افزایش آن هم بودند!.
[23] . طرفه این که پست گمشده، بامداد روز دیگر پیدا شده و سر جایش حاضر گردید!.
[24] . پانین س. ب. «مناسبات افغانستان و شوروی در سال های 1919-1929»، مسکو، 1998.
[25] . قرار داد افغان و انگلیس در ماه نوامبر 1921 به امضاء رسیده بود. مگر روند آماده سازی آن که در برنامه بود یک قرار داد در بر گیرنده و جامع (اکسکلوزیو) که لغو کننده و فسخ کننده قرار داد افغانستان و شوروی که درست چندی پیش در همین سال امضا شده بود، باشد و در نظر داشت «اصلا بلشویک ها را از افغانستان بیرون براند»؛ به کارزار چانه زنی های تمام عیار مبدل گردیده بود.
Afghanistan. Memorandum by Birkenhead.- CAB/24/173.-P.2
[26] . Afghanistan, 29-30th September 1921.- CAB/24/128.
امان الله خان در گفتگو با هنری دابس به تاریخ 29 سپتامبر 1921 تاکید نمود که «او دوستی با انگلیس را بر صندوق های طلای روسیه ترجیح می دهد».- نگاه شود به: همان جا،
شگفتی بر انگیز این که در این حال، امیر خواهش کرد که طرزی نباید از پیشنهادهای او مبنی بر عقد قرار داد «اکسکلوزیو» با انگلیس آگاهی یابد!
[27] . پانین، س.ب.، «تهدید شوروی» به هند بریتانیایی: تخته خیز افغانستان ( در سال های دهه بیستم سده بیستم)// خاور، سال 2001، شماره 6، ص. 27.
[28] . در ادبیات گذشته روسی، افغانستان به شکل «اوغانستان» نوشته می شد.-گ.
[29] . امروز پس از گذشت نزدیک به یک سده از آن برهه می بینیم که چگونه روس ها در دستیابی به هدف خود که درگیر ساختن بریتانیا (و کنون دیگر متحد استراتیژیک آن- امریکا) در یک جنگ توانفرسای فرسایشی بی پایان موفق شده اند.-گ.
[30] . بایگانی خاورشناسان انستیتوت نسخ خطی خاور زمین اکادمی علوم روسیه، فوند آ.ای. سنیساریف، پرونده ویژه 1، کارتن 154، برگ 1.
[31] . در این جا فهرست خواست های افغان ها که از سوی علی احمد خان- وزیر امور داخله [و شوهر خواهر امان الله خان-گ.] در هنگام دیدارش با دیپلمات های شوروی به تاریخ 16 سپتامبر 1919 به آن ها باز خوانده شده بود، به شکل اندکی فشرده شده و ویرایش شده آورده شده است.
برگرفته از : بایگانی دولتی مرکزی جمهوری ازبیکستان، فوند آر- 2464، پرونده ویژه 1، کارتن1، برگ 68.
[32] . تاریخدان هندی س. گنجو با تکیه بر مواد آرشیو ملی هند می نویسد که تابستان 1920 یک هیات افغانی به مرغیلان گسیل گردیده بود که هدف آن ایجاد کنفدراسیون آسیای میانه بود.
Ganjoo S. Afghanistan,s Struggle for Resurgence. Akashdep Publishing House, Delhi. P. 72.
[33] . بایگانی خاورشناسان انستیتوت نسخ خطی خاور زمین اکادمی علوم روسیه، فوند آ.ای. سنیساریف، پرونده ویژه 1، کارتن 154، برگ...
[34] . این سناریو وسناریوهای دیگر ممکنه توسعه رویدادها در گرد و بر مرزهای افغانستان( احیای امارت در بخارا و الحاق این امارت به افغانستان در شرایط مختلف و...) در نامه نادر خان عنوانی امان الله بازتاب یافته است.نگاه شود به: Nawid S. Religious response to social change in Afghanistan…P.71
[35] . بایگانی مرکزی دولتی جمهوری ازبیکستان، فوند آر-2464، پرونده ویژه 1، کارتن1، برگ های 76، 81.
[36] . بایگانی دولتی تاریخ سیاسی و اجتماعی روسیه، فوند 17، پرونده ویژه 84، کارتن 80، برگ های 14-15.
[37]. Afghanistan Strategic Intelligence: British Records Vol.1.Ed: Anita L.P. Burdett. Archive Editions, 2002, p. 121.
این که امان الله، یکی از کلیدی ترین کرسی های رسمی- هر چند هم نمایشی و تشریفاتی صدارت را به عبدالقدوس خان اعتماد الدوله- سردار سالمند، محافظه کار دو آتشه و ناسیونالیست پشتون داده بود، تا هنوز هم شگفتی بر انگیز می باشد. با آن که او می کوشید این گونه نخبگان واپسگرا و ارتجاعی پشتون را آرام سازد. مگر نمی توان ایده امان الله خان را در زمینه موفق ارزیابی کرد.
بر پایه مدارک سازمان های اطلاعاتی بریتانیا، عبدالقدوس خان بی درنگ پس از نشستن به کرسی نخست وزیری در سال 1922 در پی تدارک کودتا به منظور سرنگونی امان الله خان گردید و در برنامه داشت تا برادر او- سردار محافظه کارتر- شاهزاده عنایت الله خان را به قدرت برساند.
IOR/L/PS/11/213- Afghanistan: possibility of a coup d.etat in Kabul by Abdul Qudddus. 1922.
[38] .رويدادهاي اوایل سال هاي دهه 1920 در بخارا، ره آورد يک مجموع کامل از علل و عوامل گوناگون شد که در شمار آن لغزش هاي جدي اقتصادي حکومت شوروي جاي ويژه يي داشتند. نماينده دايمي روسيه شوروي در جمهوري شوروي خلق بخارا بی آلایشانه سيماي بحران را نشانگر شد: «بخارا را در بوتل گذاشته و دهن آن را بسته و مي خواستند که «بخاراي مستقل و آزاد» شگوفا گردد.
دهقاني که از کشت پنبه، کارسازي قره گل( قره قل) و پشم و جمع آوري ريشه شيرين بويه رها شود، چه کاري برايش مي ماند. خود را با چه دمساز دارد؟ - روشن است براي او راه ديگري جز رفتن به سوي باسماچيي ها نمي ماند.»- مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه، فوند 17، پرونده ويژه84، پوشه 338، برگ هاي 30-34.
[38] .India office Library and Records, L/P&S 10/ 1285.Ali Ahmad. The Fall of Amanullah. -P. 20 back.
[40] . بایگانی دولتی تاریخ سیاسی و اجتماعی روسیه، فوند 17، پرونده ویژه 84، کارتن 405، ص. 5.
چنین مشی سیاست رهبری افغانستان در محور بخارا پیشینه خود را دارد. پیشتر در تابستان سال 1919، امان الله خان به امیر بخارا موافقت خود را در زمینه پذیرش اتباع وی در آموزشگاه های نظامی و مدنی افغانستان ابراز داشته بود. و همچنین وعده داده بود تا به بخارا مربیان نظامی خود را گسیل بدارد.
نگاه شود به : بایگانی دولتی مرکزی ازبیکستان. فوند آر-2464 پرونده ویژه 1، کارتن 1، برگ 52.
در پاییز همان سال، او سرهنگ فضل احمد خان را با 60 مربی به خدمت ارتش بخارا گسیل داشته بود. همچنان استادانی برای ساختن کارتوس به بخارا فرستاده شده بود.
[41] . مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه، فوند 17، پرونده ويژه 84، پوشه 405، برگ 6. بايد يادآور شد که رهبري افغانستان با گسيل سپاهيان به شمال در سال 1922، افزون بر ملاحظات «نظامي- استراتيژيک»، دلايل اقتصادي را نيز در نظر داشت- در ولايت مزار شريف در آن فصل حاصلات خوبي برداشت شده بود. در حالي که در آن هنگام استان هاي کابل و قندهار با کمبود روبرو بودند و تامين مالي واحدهاي نظامي در آن جا ها دشوار بود.
[42] . مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه، فوند 17، پرونده ويژه 84، پوشه 338، برگ 91
[43] . مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه، فوند 17، پرونده ويژه 84، پوشه 338، برگ 84. در سال 1919 اختلافات افغانستان و روسيه در زمينه سرنوشت مرزهاي امپراتوري روسيه پيشين چنان تيره بود، که امان الله انگليس ستيز تلاش کرد با انگليسي ها در باره کمک آن ها به بخارا و خيوه به توافق برسد. محمود طرزي- رييس اداره ديپلوماتيک افغاني با چنين تقاضايي به همفريس- سفير بريتانيا در کابل رو آورد. طرزي ايده ايجاد دولت پوشالي ميان افغانستان و روسيه را مطرح کرد و براي اين هدف از انگليس ها شش هزار تفنگ درخواست کرد. مگر جانب افغانستان دوباره پاسخ رد گرفت.
Marwat, Fazal– ur –Rahim. The Evolution And Growth of Communism in Afghanistan (1927-1979) : an Appraisal. –Karachi, 1997-p-93.
[44] . مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه، فوند 17، پرونده ويژه 84، پوشه 241، برگ هاي 25 -26. در گزارش تدوين شده عنواني نماينده دايمي روسيه شوروي در افغانستان تاريخي 10 فبروري1922، دبير نظامي وابسته به نمايندگي دايمي ا. ريکس نوشت: «کاملا مي توان فرض کرد که جنبش تهاجمي ما به سوي جنوب و جنوب- خاوري، براي مدت طولاني در کوشکا پايان يافته است. از ديدگاه عملياتي هم ادامه آن ضروري به نظر نمي رسد. من در عين حال نمي توانم به واگذاري آن به افغانستان- دولتي که هيچ وقت قابل اعتماد کامل نبوده و همواره سياست هايي دوپهلو پيش برده است؛ حتا در هنگامي که بهترين مناسبات دوستانه برقرار بود، در سايه ايده هاي پان اسلاميسيم که در ميان اشخاصي که بر سر قدرت بودند، از يک سو، و تمايلات مبني بر گسترش سرزمين خود، از سوي ديگر؛ موافق باشم.
چيزي که قسما دليل آن بروز جنگ افغان- انگليس در سال 1919 و سرانجام سنگ اندازي هاي هند بريتانيايي است که با بهره گيري از هر امکاني، افغاني ها را به فکر آسان بودن بهره جستن از سرزمين هاي ما در ترکستان و کسپين بر مي انگيرد.». مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه، فوند 17، پرونده ويژه 84، پوشه 241، برگ 21.
[45] . مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه، فوند 7، پرونده ويژه 84، پوشه 339، برگ هاي 34-33.
[46] . اورنگزیب خلیل– پژوهشگر پاکستانی، حقایق حمایت مالی سفارت شوروی در کابل از «متعصبان هندوستانی» چمرکند ((Chamarkand را نشان می دهد. چنین اطلاعاتی در برخی از اسناد انگلیسی دیده می شود.
Afghanistan. A Memorandum by Birkenhead, 9th june 1925. CAB/24/173. p. 8.
[47] . Khalil jehanzeb. Mujahideen Movement in Malakand & Mohmand agenceies (1900-1940). Islamabad, 2000 -P. 351- 133.
[48] . بایگانی دولتی تاریخ سیاسی و اجتماعی روسیه، فوند 544، پرونده ویژه 3، کارتن 105، برگ های 132-133.
[49] . محمد علی به سال1920، به روسیه آمد و به م. روی و سپس به «حزب کمونیست هند» پیوست. محمد علی نماینده کنگره دوم کمینترن بود. او در جنوری1922 به افغانستان رسید- از طریق او ارتباط با اعضای کنگره هند و نیز جنبش خلافت هند بریتانیایی انجام می شد.
[50] . در این باره، نگاه شود به : موسی پارسیدیس- پژوهشگر سیاست های بلشویک ها در خاور در مقاله «جبهه خاوری انقلاب جهانی»، در مجله «اندیشه آزاد»، مسکو، 1996، شماره 5، ص. 123 .
یاداشت گزارنده: همچنین نگاه شود به کتاب: تجاوز بی آزرمانه- پیرامون تجاوز شوروی بر ایران و بخارا» نوشته پروفیسور داکتر موسی پارسیدس، ترجمه عزیز آریانفر، بنگاه انتشارت «میوند»، کابل.
[51] . بایگانی دولتی تاریخ سیاسی و اجتماعی روسیه، فوند 17، پرونده ویژه 84، کارتن 201، برگ 41.
[52] . بایگانی دولتی تاریخ سیاسی و اجتماعی روسیه، فوند 544، پرونده ویژه 3، کارتن 105، برگ 150.
[53] . Reetz, Dietrich. Hijrat: The Flight of the Faithful. A Britain File on the Exodus of Muslim Peasants from North India to Afghanistan in 1920. Berlin, 1995, p. 31
[54] . به گونه یی که بانو ثنا هارون- پژوهشگر پاکستانی تبار بریتانیایی نشاندهی نموده است، جریان محافظه کار اسلام در نوار مرزی هند و پاکستان به پیمانه چشمگیری به لطف تلاش های آخند عبدال غفور- رهبر با نفوذ صوفی(1793-1878) از قبیله صافی- مومند سوات علیا از پیروان اندیشه های شاه ولی الله پا گرفته بود.
منزلت او به خاطر پشتیبانی اش از مبارزه امیر دوست محمد خان در برابر سیک ها و نقش برجسته اش در شکلدهی اداره دولتی در سوات در سال 1849 بالا رفت. در آینده، رهبری معنوی در گستره مرزی افغانستان و هند به دست یکی از شاگردانش(بهتر است گفت- مریدانش) ملا نجم الدین- معروف به ملای هده (متوفی سال1901) افتاد.
ملای هده نه تنها به دلیل محافظه کاری مذهبی و بیزاری از انگلیس ها و بریتانیایی ستیزی خود، بل نیز به دلیل مخالفتش با تلاش های امیر عبدالرحمان خان مبنی بر اعمال کنترل بر روحانیون مسلمان قبایل پشتون بنام بود.
خط خند غفور- ملا نجم الدین (ملای هده) به عنوان یک جریان به ویژه بنیادگرای مبتنی بر زیرساخت کامل طریقت صوفیه نوار مرزی هند و افغانستان را فاضل وحید (1842-1937) از اوتمانزی-که بیشتر در میان مردم به حاجی صاحب تورانگزایی شهرت داشت، پی گرفت. او با علمای برجسته دیوبند پیوندهای تنگاتنگی داشت و سال های سال جنبش اعتراضی سیاسی- مذهبی در برابر استعمارگران انگلیس و نیز آن نیروها در منطقه را، که در ساحت امتیازات ویژه روحانیون مسلمان دست درازی می نمودند، نمایندگی می کرد.
Haroon S. Frontier of Faith: Islam in the Indo-Afghan Borderland. Hurst&Company, L., 2007. P. 39, 41, 46-4753-55.
[55] . جنبش مجاهدان از سوی برخی از پژوهشگران معاصر، چونانِ ادامه سنت های وهابی ها که به رهبری سید احمد رشید در برابر سیک ها و پس از آن بریتانیا در سده نزدهم به پا خاسته بودند، ارزیابی می گردد. آن ها در نزدیکی شماستی در استان مرزی شمال باختری، کالونی یی را با 8000 عضو پی ریختند و تلاش نمودند اصول مذهبی و اجتماعی جامعه آرمانشهری یی را پیاده نمایند. کالونی دومی کوچکتر را آن ها در چمرکند (در باجور) در نزدیکی مرز هند و افغانستان تاسیس نمودند.
نگاه شود به : ریتسز دیتریش، ص. 31.
همچنین نگاه شود به: پژوهش ویژه در باره جنبش مجاهدان هند بریتانیایی، آماده شده در مرکز مطالعات منطقه یی دانشگاه پیشاور (پاکستان) : خلیل، جهان زیب.
[56] . سید وقار علی شاه- تاریخ نویس سرشناس پاکستانی-کنون رییس دانشکده تاریخ دانشگاه قائد اعظم اسلام آباد، پژوهش های ویژه یی در باره تاریخ جنبش های ناسیونالیستی و مذهبی- سیاسی در استان مرزی شمال باختری هند بریتانیایی و نیز تاثیر آن ها بر اوضاع در افغانستان انجام داده است.
نگاه شود به رساله او در زمینه:
Ethnicity, Islam and Nationalism. Muslim Politics in the North-West Frontier Province 1937-47. Oxford University Press, Karachi, 1999; North-West Frontier Province: History and Politics. Islamabad, 2007.
[57] . د. ریتسز تردید دارد که امیر به گونه جدی بر آن سنجش داشت تا خلیفه همه مسلمانان شود- بل می خواست از این راه موقف خود را در سیمای یک سیاستمدار در مقیاس منطقه یی بالا ببرد و در تراز عملی برگ های برنده نوی هنگام امضای پیمان با بریتانیای کبیر در دست داشته باشد.
Reetz, Dietrich. Hijrat: The Flight of the Faithful ... , p. 33
[58] . M.N.Roy’s Memoirs. Bombay, 1964, p. 419 – 420
[59] . بخشی از پشتون های مهاجر هند بریتانیایی و پسان ها به آسیای میانه شوروی آمدند، به صفوف تیپ های بین المللی ارتش سرخ پیوستند. آن ها، و نیز پشتون های گریخته از یگان های ارتش هند بریتانیایی در پارس، جنگاورترین بخش این تیپ ها را می ساختند. از میان آن ها شمار بسیار فرماندهان برخاستند.
[60] . امان الله خان برای مهاجران مسلمان هند صد هزار روپیه از پول خود هزینه کرده بود.
Moshad Khan. The Khilafatists Hijrat to Afghanistan. A thesis submitted to the Area Study Centre, in partial fulfilment of the requirements for the degree of Doctor of Philosophy in Pakistan Studies. Peshawar, 1995. - P. 129.
او همچنین فرمانی صادر کرد تا 15000 جریب از زمین هایش را به گریزیان هندی بدهند.
نگاه شود به: ضیاء الدین روابط انگلیس و افغانستان در 1919 -1929رساله نامزدی دکتری علوم تاریخی، لنینگراد، 1991، ص. 188.
[61] . Moshad Khan. The Khilafatists Hijrat to Afghanistan ... , p. 70.
[62] Wiqar Ali Shah S. Ethnicity, Islam and Nationalism. Muslim Politics in the North-West Frontier Province 1937-47. Karachi, Oxford University Press/ - P. 20.
.
[63] . بایگانی دولتی تاریخ سیاسی و اجتماعی روسیه، فوند 495، پرونده ویژه 154، کارتن 98، برگ 54.
[64] . باید گفت که تجربه تاریخی بارها نشان داده است که محافل و حلقات معلوم الحالی از پشتون های آن سوی خط دیورند، که در سده نزدهم و نیمه نخست سده بیسم بیشتر زیر تاثیر حکومت هند بریتانیایی و پس از تشکیل کشور پاکستان، زیر تاثیر فوج و آی. اس.آی و نیز روحانیون تندرو وهابی بوده اند، پیوسته در درازای دست کم سراسر سده بیستم و دهه نخست سده بیست و یکم، با توجه به منافع و مطامع مالی و شخصی خود عمل کرده و هیچگاهی وقعی منافع ملی افغانستان که برای آن ها ناشناخته و بیگانه است، نداشته اند.
مداخلات آن ها در امور داخلی افغانستان زیر هر نام نشانی که بوده است، پیامدهای فاجعه باری برای کشور داشته است. درست عدم درک این تجربه دردناک تاریخی و یا نادیده گرفتن سیستماتیک آن از سوی شماری از رهبران تندرو پشتون تبار افغانستان، از بزرگترین بدبختی های ما است که بارها در تاریخ مدرن ما فاجعه آفریده و کشور را تا لبه پرتگاه نیستی و نابودی کشانیده است.
همین گونه، هر گونه مداخلات در امور قبایل پشتون آن سوی خط دیورند از سوی دولتمردان افغانستان زیر هر نام نشانی که بوده، در گام نخست پیامدهای زیانباری برای خود افغانستان از جمله خریدن دشمنی در آغاز انگلیسی ها و سپس هم پاکستانی ها و حامیان آن کشور داشته است و هیچ سودی به حال پشتون های آن ور مرزها نداشته است. -گ.
[65] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرانتوری افغانستان، پرونده ویژه 13، کارتن 41، پوشه 161، برگ 220.
[66] با این حال، تلاش برای کشیدن قبایل مرزی هند بریتانیایی به سوی امان الله خان ادامه حتا پس از از دست رفتن تاج و تخت او نیز ادامه یافت : در ماه مارچ 1933 به منطقه باجور و دیر یکی از عمال او پدیدار شد (بنا به آوازه ها- از وابستگان او) که تلاش ورزید شورشی را به سود شاه پیشین برپا نماید. او با خان خره و وابستگان رسوخمند خان تماس داشت و تنها فشار بسیار نیرومند مقامات هند بریتانیایی با پشتیبانی و تدارک نظامی و حتا بمباران ها در اوایل اگست سال 1933، یورش باهمی امانیست ها و قبایل پشتون استان مرزی هند بریتانیایی را بر هم زد.
نگاه شود به خلیل جهان زیب، جنبش مجاهدین در Malakand و مهمند ایجنسی (در سال های1900 -1940)، اسلام آباد، 2000. صص. 208 - 210 ؛ همچنین در باره اقدامات امانیست ها در گستره قبایل پشتون: نگاه شود: یوری تیخانف سیاست قدرت های بزرگ در افغانستان، و قبایل پشتون (1919 - 1945)، مسکو ، 2007
یادداشت گزارنده: این کتاب از سوی این قلم به زبان پارسی دری برگردان و در سایت www.arianfar.com بازتاب یافته است.-گ.
[67]. Inside Baluchistan. A political authobiography of his highness Baiglar Baigi: Khan-e-Azam-XIII Mir Ahmad Yar Khan Baluch Khan-e-baluch Ex-ruler of Kalat State. Royal Book Company, Ma’aref Printers, Karachi, 1975. - P. 113-114
[68] . مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه، فوند 544، پرونده ويژه 1، پوشه 9، برگ4 و نیز بایگانی دولتی تاریخ سیاسی و اجتماعی روسیه، فوند 544،پرونده ویژه 1، کارتن9، برگ 4.
[69] . مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه، فوند 544، پرونده ويژه 1، پوشه 9، برگ 21.
[70] . مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه، فوند 544، پرونده ويژه 1، پوشه 9، برگ11
[71] . همان جا، برگ 21.
[72] . اين کنایه جالب در يکي از اسناد چپي هاي بخاري (« طرح سازمان انقلاب بخارا» تاريخي 12 نواکبر 1921 عنواني کمينه مرکزي حزب سراسري کمونيتسي روسيه شاخه بلشويکي بازتاب يافته است. مرکز نگهداري و بررسي اسناد، فوند 17، پرونده ويژه 84، پوشه 97، برگ هاي 86-87.
[73] . M. N. Roys`s Memories. Bombay, 1964, p-417 .
[74] . جنبش(جریان)«جوانان افغان» در خود افغانستان در اوايل سده 20، به ميان آمده بود که ايدئولوگ آن محمود بيک طرزي- يکي از هواداران امير آينده- امان الله بود. آن چه که مربوط مي شود به «کميته مرکزي انقلابيون جوان افغان» در بخارا، ابتکار ايجاد آن در 1920 از سوي بلشويک ها بود که به گمان بسیار همانند با حزب انقلابيون جوان بخارا-سازمان خرده بورژوازيي که پس از دوره کوتاه مستقل به حزب کمونيست بخارا در همان سال 1920 پيوند شده بود.
يادداشت گزارنده: شماري از پژوهشگران افغاني از جمله استاد لطيف ناظمي بر نفس موجوديت نام «جوانان افغان» ترديد دارند و آوند مي آورند که هيچ گونه سند و مدرکي در باره اين که گروهي در دوره هاي فرمانروايي حبيب الله خان و امان الله خان به اين نام خوانده شده باشد، در دست نيست. مگر، البته، موجوديت حلقه يي از هواداران آزاديخواه و مشروطه خواه در پيرامون امان الله خان و محمود طرزي را تاييد مي کتتد. شماري هم اين نام را از ساخته ها و پرداخته هاي روانشاد استاد حبيبي مي خوانند. هر چه است «جوانان افغان» به هيچ رو نام کدام حزب يا سازمان يا جريان و جنبش سياسي افغاني نبوده است. شايد هم گروه کوچکي از حواريون امان الله خان و هم انديشان طرزي به تقليد از جوانان ترک خود را جوانان افغان مي خوانده اند. بي آن که چنين نامي در جايي قيد گرديده باشد. پسان ها هم روانشاد استاد حبيبي آن ها را به اين نام ياد کرده اند.
هر چه باشد، در واقع، هيچگونه پيوند ايدئولوژيک و باوري و نيز هيچ وجه مشترکي در اهداف و آرمان هاي جوانان ترک و جوانان افغان، ديده نمي شود. از اين رو، اطلاق اين نام بر حلقه هواداران راديکال امان الله- طرزي شاينده نمي باشد.
[75] . مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه، فوند،17، پرونده ويژه 84، پوشه 242، برگ15.
[76] . همان جا، فوند 544،پرونده ويژه 3، پوشه 47،برگ 19
[77] . همان جا،فوند 495،پرونده ويژه 154، پوشه 98، برگ61.
[78] . یک منبع دیپلماتیک بریتانیا به تاریخ 13 می 1921 در باره ایجاد یک انجمن افغانی در بخارا گزارش داد. «انقلابیون که اعضای آن جانیان گریخته از زندان ها، سپاهیان گریزی، باندها و افغان های باشنده بخارا بودند».
Afghanistan Strategic Intelligence British Records 1919 – 1970. V. 1. Ed: Anita L.P.Burdett. Archive Editions, 2002. - P. 198.
شاید سخن بر سر عین سازمان (نگاه شود به بالا در باره کمیته مرکزی انقلابیون جوان افغان) ایجاد شده در بخارا با مساعدت بلشویک ها بوده است.
[79] . همان جا، فوند 17، پرونده ويژه 84، پوشه 201، برگ 40.
[80] . همان جا، فوند 495، پرونده ويژه154 ، پوشه 98، برگ 7.
[81].Afghanistan Strategic Intelligence British Records 1919-1970 V.1.Ed:Anita L.P. Burdett.-Archive Editions,2002-P.198
[82] . مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه، فوند 495، پرونده ويژه 154، پوشه 98، برگ 53.
[83] . به گمان بسيار منظور نويسنده از حلقه يي است که سرور جويا در هرات ايجاد نموده بود-گ.
[84] . همان جا، برگ هاي 70-72. در باره اين موضوع نگاه شود به: و.س. بويکو، روسيه شوروي و گروه هاي چپگراي افغاني در سال هاي دهه 1920،// اننالي، انستيتوت خاورشناسي اکادمي علوم روسيه، مسکو، 1995، جلد دوم، برگ هاي 74-81.در تاريخ نگاري ميهني مسايل تاريخ جنبش چپگرايي، ا. هايفيتس در زمينه مطالبي نوشته است.
نگاه شود به: هايفيتس، «رشته هاي حسن همجواري و برادري گسست ناپذير»(به مناسبت شصت سالگي نخستين قرار داد افغانستان و روسيه)// آسيا و افريقاي امروز، مسکو، 1981، شماره2، برگ هاي 18-21، شيوه تحليل هايفيتس در زمينه مساله مورد نظر از سوي م. ولودارسکي- خاورشناس روسي ديگر که به خارج مهاجرت کرده بود، به تازيانه انتقاد بسته شده است. مگر ولودارسکي خود کدامين دلايل نو و اطلاعات در باره موضوع ياد شده ارايه نکرده است. نگاه شود به ميخاييل ولودارسکي، شوروي ها و همسايه هاي جنوبي شان ايران و افغانستان در سال هاي 1917-1933، لندن، 1985.
يادداشت: اين کتاب از سوي گزارنده- آريانفر به دري ترجمه و از سوي انتشارات «پامير» در دهلي نو و انتشارات «ميوند» در پيشاور به چاپ رسيده است.
[85] . تنها شکست امانيست ها و رشد دهقانان و ديگر جنبش هاي اپوزيسيوني در افغانستان در اواخر دهه 1920- اوايل دهه 1930 بار ديگر مسکو را- دقيق تر رمانتيک هاي سياسي از کمينترن را به انديشه ايجاد حزب انقلابي افغاني بر انگيخت.
[86] . منظور از اشتراک امان الله خان در مراسم بزرگداشت از دهم ماه محرم در یکی از حسینیه های کابل است.-گ.
[87] . هنوز در یکی از نخستین فراخوان های امیر امان الله خان تاریخی 28 فبروری 1919 آمده بود: «دولت ما در افغانستان اصلاحات را خواهد آورد تا مردم و کشور ما بتوانند جایگاه شایسته یی را در میان کشورهای متمدن بگیرند.»برگرفته از کتاب: ش. امامف، تاریخ اندیشه اجتماعی در افغانستان، ص. 40.
[88] . غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد دوم، ص. 272- پیوست ها، سوانح مختصر، و نیز مجله «لمر»(آفتاب)، شماره جولای- دسامبر 2000، مقاله م. ن. سادات ( نگاه شود به :www.afghanmagazine.com ).
[89] . بايگاني سياست خارجي روسيه، فوند رفرنتوري افغانستان، پرونده ويژه12، پرونده 69، کارتن 156، برگ 17.
يک منبع ديپلوماتيک شوروي ياد آور مي شود که عمرخان- ناسيوناليست افغاني به سوي شوروي جهتگيري دارد، هر چند با امان الله که «...به باور جناح چپگراي جوانان افغان، ارتش را ناديده گرفته و بيش از حد زير تاثير محافل ارتجاعي رفته است»، نظر خصمانه دارد.- همان جا، برگ18.
[90] . افغانستان در مسیر تاریخ، ص.ص. 141-142 ترجمه انگلیسی.
[91] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری افغانستان، پرونده ویژه 11، کارتن 67، پوشه 151، برگ 58.
ی. ب. بوسین- پژوهشگر مناسبات تباری در افغانستان می نویسد: «بخش چشمگیری از نزدیکان امان الله خان، نمایندگان اقلیت های تباری بودند که برای آن ها در گذشته چشم انداز بالا رفتن از نردبان مدارج سیاسی محدود بود. یکی از این ها محمد ولی خان دروازی بود.»
نگاه شود به : یو. ب. بوسین، افغانستان: جامعه چندتباری و حاکمیت دولتی در مقوله تاریخی، مسکو، 2002، ص. 102
از دیدگاه ما چنین پنداری درست نیست. ولی خان در سیاست کادری امان الله خان یک استثناء بود.
[92] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری افغانستان، پرونده ویژه 11، کارتن 67، پوشه 151، برگ 58.
[93]. Magnus Ralph, Nabi Iden. .. p. 100
[94] . غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد اول، مسکو، 1987، ص.ص. 165-166.
[95] . روانشاد غبار- یکی از هواداران سرسخت و همکاران بی آلایش رژیم امان الله خان بود. از این رو، روشن است که با هر کسی که در برابر رژیم بر می خاست، به مخالفت آشتی ناپذیر می پرداخت. چون پیامدهای ناگوار و سهمگین واژگونی رژیم امانی و روی کار آمدن رژیم وابسته به ارتجاع و امپریالیسم را پیش بین بود و با گوشت و خون و پوست احساس می کرد. ردپای این دشمنی آشتی ناپذیر که با بی مهری های رژیم نادریه با او و بستگانش آشتی ناپذیرتر شده بود، در سراسر تاریخ نویسی او نیز پیگیری می شود و بر همه اندیشه ها و برداشت هایش سایه افگنده است. به پیمانه یی که بسیاری از منتقدانش، او را متهم به تند روی می نمایند و بر آن اند که تاریخ را با احساسات و عقده و کین، از سر انتقامگیری نوشته است.
به هر رو، هر چه است، روشن است که برخورد او با تندروان جمهوریخواه هم بیرون از سایه داربست برخورد آشتی ناپذیرش با دشمنان و مخالفان رژیم امانی نبوده است. از همین رو هم است که پروفیسور بویکو چنین برخوردی را احساسی و آلایشمندانه می خواند.-گ.
[96] . ش امامف، ارزیابی بس خویشتندارانه و چنانی که پنداشته می شود کمزنانه و پایین زنانه یی از محمد ولی خان با یاد کردن او در میان رجالی که با جهات اصلی سیاست امان الله خان «همدردی» می نمودند و یا از او «پشتیبانی» می کردند، می دهد.
نگاه شود به: امامف، ش. تاریخ اندیشه اجتماعی افغانستان، ...ص.64.
[97] . غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد دوم، مسکو، 1987، ص. 164.
[98]. Marwat, Fazal-ur-Rahim. The Evolution and Growth of Communism in Afghanistan ..., p. 175
[99] . Kakar, Hasan. Trends of modern Afghan history. – Afghanistan in the 1970s. N.Y., 1974. - P. 29
[100] . Dupree L. Afghanistan. Princeton, 1980. - P. 457
[101] . S. Fida Yunas. Afghanistan. Political parties, groups, movements and mujahideen alliances and governments (1879 – 1997). Vol. 1, Peshawar, 1997. - P. 20
[102] . ب. جیمز- پژوهشگر امریکایی که در اوایل سال1930 به عنوان یک جهانگرد از افغانستان دیدن کرده بود، یکی روایات این ماجرای غم انگیز را در یادداشت های خود چنین شرح داده است: هاشم خان- یکی از برادران نادر خان با خواهر امیر نامزد شده بود. اما هر چه بود، کار به عروسی نکشید. یکی از جوانان نزدیک به امیر او را متقاعد به تغییر تصمیم به سود خود کرد. چیزی که عملی هم شد.
هاشم خان را به عنوان سفیر به مسکو فرستادند و امان الله با درهم شکستن مقاومت مادرش (که حتا او را با تپانچه هفت تیر تهدید کرده بود)، برای این کار زمینه سازی کرد. او خواهر خود را در اتاقی یک جا با شوالیه سمج بست که، پسان دروازه آن را شکستند. این گونه، برای شاهزاده خانم بی آبرو شده راه و چاره دیگری جز از تن دادن به ازدواج با این جوان نمانده بود.
هاشم خان هم ناگزیر گردید جام زهر تحقیر را تا آخرین جرعه سر بکشد. امان الله خان در هنگام سفر برونمرزی خود در 1928، که در آن هنگام هنوز هم پادشاه بود، به بهانه آشتی به دیدار با نادر و برادرانش در ویلای آن ها در فرانسه پافشاری داشت. اما رسوایی دیگری بالا شد- پس از آمدن شاه، مهمانان ناخوانده یی هم به آن جا آمدند- شهبانو ثریا و خواهر شاه- نامزد پیشین هاشم خان به همراه شوهرش.
James B. Afghan journey. Jonathan Cape, L., 1935. - P. 190, 210
پس از این پیشامد ناگوار و تحقیر آمیز، دیگر آشتی میان دو طرف ناممکن بود و این کار تنش های سیاسی میان شاه رادیکال و مخالفان معتدل ترش- خاندان یحیی خیل که در رگ های شان خون نیاکان مشترک [(امیر دوست محمد خان و برادرش سردار سلطان محمد خان طلایی)-گ.] جریان داشت، بر افروخته تر گردانید.
یادداشت گزارنده: با توجه به این که هاشم خان تا پایان زندگانی ازدواج نکرده بود، در میان مردم چنین آوازه بود که او «ایزک» بوده است و امان الله خان درست پس از پی بردن به این نارسایی جنسی وی بر آن شده است تا خواهرش(نور السراج) را به جوان دیگری(پسر عموی خود) بدهد. مهدی فرخ- سفیر دولت شاهنشاهی ایران در کابل در کتاب کرسی نشینان کابل، نام این جوان را حسن خان خوانده است.
با این هم، در محافل نزدیک به دربار گفته می شد که هاشم خان نزد نامزد خود سوگند خورده بود که تا پایان عمر به جز از او یار دیگری اختیار نکند و به رغم برهم خوردن نامزدی، تا پایان عمر به عشق خود وفادار ماند!
هر چه بود، برهم خوردن نامزدی میان هاشم خان و خواهر امان الله خان، رشته های پیوند با آن هم سست سیاسی میان دو خانواده بزرگ درباری را به گونه نهایی از هم گسیخت.-گ.
[103] L/P&S/10/1285, Ali Ahmad. The Fall of Amanullah. - P. 22 – 23
[104] . کارگون، و.گ.، تشکل و تحول نظام سیاسی افغانستان معاصر، ( 1919-1999)، تبصره یی بر یک رساله علمی، مسکو، 2000، ص.19.
[105] . پتنگ، اصل میر، افغانستان: مسایل مدرنیزاسیون اجتماعی- اقتصادی و سیاسی (در سه دهه نخست سده بیستم)، رساله نامزدی دکتری، مسکو، 2000، ص. 139.
[106] . در یادداشت گزارشی یی که ایوانف- کارمند دفتر خاور میانه کمیساریای خلق در امور خارجی در باره نادر خان به تاریخ 1/2/1929 برای رهبری دفتر آسیای میانه کمیته مرکزی حزب سراسری کونیست روسیه( شاخه بلشویکی) تدوین نموده بود، فاکت آورده می شود که امیر حبیب الله خان به دست از عمو زاده های نادر- احمد شاه خان در حضور خود نادر کشته شد. (برای به دست آوردن آگاهی بیشتر نگاه شود به: نبرد افغانی استالین(سیاست قدرت های بزرگ در افغانستان، و قبایل پشتون) در اسناد آورده شده در پیوست ها، در سایت کانون پژوهش ها و مطالعات افغانستان www.arianfar.com -گ.)
با این هم، در کتاب های دست داشته، مدارک موثقی که ثابت نمایند احمد شاه خان به راستی قاتل امیر حبیب الله خان بوده باشد، در دست نیست. در این پیوند چند نام دیگر هم برده می شود. از جمله از شجاع الدوله که در آینده به یکی از همراهان نزدیک امان الله خان مبدل شد.
[107] . یادداشت گزارنده: این که امان الله خان، نادر خان را به تنها خاطر اقدامات پیروزمند او در جنگ استقلال به سپهسالاری گماشته باشد، توهمی بیش نیست. واقعیت این است که هم امان الله خان و هم نادر خان– هر یک برای رسیدن به مقصد خود، در کشته شدن حبیب الله خان ذینفع بودند. همین بود که زیر داربست حلقه سری دربار یا جمعیت سری دربار گردآمده بودند و بیگمان در این توطته همدست و همداستان بودند.
غبار در ص.30 جلد دوم افغانستان در مسیر تاریخ می نویسد: «امان الله عین الدوله شبی از خانه شمس المشایخ (مجددی) سواره و تنها به کوه غربی بالاحصار کابل بالا شد، در حالی که محمد نادر خان نیز تنها وارد شده بود. این دو نفر در قله کوه بچه موسوم به «کاسه برج» مذاکره سری یی انجام دادند. موضوع مذاکره چه بود؟ البته به خود آن دو نفر سیاستمدار ادعا دار معلوم بود و بس. تنها به شمس المشایخ این قدر گفته شد که : هر دو نفر بر روی قرآن عهدی ببستند که با مرام جمعیت وفا دار و همکار و صمیمی هم دیگر خواهند بود.»
مرام جمعیت چه بود؟ غبار در باره این مساله در ص. 29 می نویسد: «...امان الله خان و رهبری جمعیت به صورت عموم دارای مرام تغییر رژیم با کشتن شاه، تامین استقلال خارجی و ریفورم در اداره و اجتماع افغانستان بود.»
این گونه، دشوار نیست بتوان گمان زد که در دیدار کاسه برج، دو نفر در زمینه کشتن حبیب الله خان تصمیم نهایی شان را گرفته باشند.-گ.
[108] . Afghanistan Strategic Intelligence British Records 1919 – 1970. V. 1, Archive Editions, 2002. - P. 123
[109] . همان جا، فاکت های بسیاری بود دال بر پشتیبانی مستقیم نادر خان از جنبش باسماچیان و علی الخصوص از انور پاشا در سال های 1921- 1922.
[110] . نظام نامه اساسیه دولت علیه افغانستان، کابل، مطبعه دایره تحریریه مجلس علیه وزرا، 1302، [1923].
[111] . Nawid, Senzil. Religious Response to Social Change in Afghanistan 1919 – 29. Mazda Publications, 1997. - P. 80 - 81
[112] . Ghani, Abdul. A Brief Political History of Afghanistan ..., p. 645
[113] . برهان الدین کشککی، قطغن و بدخشان، تاشکنت، 1926، ص. 6-8.
[114] . Ghani, Abdul. A Brief Political History of Afghanistan …, p. 643
[115] . ریسنر، ایگور میخاییلویچ، افغانستان مستقل، ص.175.
[116] . M.Nazif Shahrani, Introduction: Marxist “Revolution” and Islamic Resistance in Afghanistan, in: Revolutions and Rebellions in Afghanistan, Berkeley, 1984. - P. 33
[117] . پتر کبیر، در نوجوانی پنهانی با جامه عوضی به اروپای باختری رفت و به عنوان یک کارگر عادی در یک کارخانه کشتی سازی شامل کار شد، تا علل و عوامل پیشرفت اروپاییان و پسمانی های وحشتناک روسیه را دریابد و به چشم سر بنگرد. یکی از برداشت های جالب پتر این بود که در پهلوی سایر عوامل، یکی از علل پسماندگی روسیه این است که مردم آن در تفاوت از اروپایی ها که هر بامداد ریش های شان را می تراشند و تر و تازه برسر کارهای شان می آیند، ریش های خود را نمی تراشند و همه ریش های دراز دارند.
این بود که در بازگشت به روسیه و نشستن بر تخت پادشاهی، فرمان داد تا همه ریش های شان را بتراشند. کسانی که از این فرمان سرکشی می کردند، از سوی ماموران دولتی وادار به تراشیدن ریش های شان می گردیدند و مشمول جریمه های سنگین. منشیکف کسی بود که پتر او را مسوول نظارت بر امور تراشیدن ریش «موژیک» های روسی گماشته بود.-گ.
[118] . نیکولین، ل.، یادداشت های همراهان(خاطرات همسفر)، «جهان نو»، 1931، کتاب شماره9، ص.90، کتاب10، ص. 80.
[119] .Afghanistan Strategic Intelligence British Records 1919 – 1970. V. 1, Archive Editions, 2002. - P. 572
[120] . این مطلب را و. ن. پلاستون- خاورشناس نامدار بازگو کرده است که در سال 1991 موفق گردیده بود با این بانوی 85 ساله که ناظر و شاهد رویدادهای سیاسی بسیاری [در تاریخ سده بیستم افغانستان-گ] بوده است، در کابل دیدار و گفتگو نماید.
نگاه شود به: پلاستون، و. «بانوی پولندی تبار روسی در افغانستان»، روزنامه «پراودا»، 26/1/1991.
یادداشت گزارنده: آنا اوسینسکایا (رحمانی)- مادر بانو ماگا رحمانی- نویسنده کتاب نامدار «پرده نشینان سخنگوی» است که کنون در لندن بود و باش دارد.
پرده نشینان سخنگوی- گزیده یی از نمونه های سروده های بیش از هشتاد بانوی سخنگوی کشور و زندگی نامه های شان است که به بنا بر برخی از مدارک، به کوشش و زیر نظر علی احمد نعیمی در نیمه دوم سده بیستم در کابل به چاپ رسیده بود.-گ.
[121] . Abad Khan’s memoirs. The lost ring of the chain. Pabbi, 1998. - P. 23
[122] . Frederiksen B. Caravans and Trade in Afghanistan. Copenhagen, 1995.- P. 135
[123] . بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، فوند دبير خانه کاراخان، پرونده ويژه12، کارتن 71، پوشه 75، برگ38 . تدوين کنندگان گزارش «اطلاعات فشرده در باره افغانستان» (بخش خاور ميانه کميسارياي خلق در امور خارجي) تاريخي ... مي 1929، روشن است بر مقاله «دلايل اقتصادي شورش در افغانستان»، که در ماه فبروري همين سال در مجموعه مقالات: مسايل کشاورزي، کتاب نخست، مسکو، 1929، برگ هاي105- 117، چاپ شده بود، تکيه داشته اند.
[124] . کولونی آلمانی در افغانستان مقارن با اگست 1924 هفتاد و دو نفر(بدون احتساب اعضای خانواده های شان) عضو داشت و این گونه بزرگترین جامعه اروپایی در این کشور به شمار می رفت.
Adamec L. Afghanistan Foreign Relations ... p. 98
[125] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری افغانستان، پرونده ویژه 13، کارتن 41، پوشه 161، برگ های 151-153.
[126] . او.گ. پ. او. (به روسی، مخفف- اوسوبویی گلاونویی پولیتیچیسکویی اوپراولینیی- اداره کل ویژه سیاسی-پسانتر گ. پ. او.- ادره کل سیاسی و سپس هم ک. گ. ب.-کومیتیت گوسودارستوینویی بیز اوپاستنوستی- کمیته امنیت دولتی)- سازمان اطلاعات و امنیت شوروی پیشین-گ.
[127] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، پرونده ویژه 11،کارتن 67،پوشه 151، برگ 155.
[128] . بایگانی دولتی فدراسیون روسیه، فوند 5283، پرونده ویژه 4، کارتن 31، برگ 2.
[129] . همان جا، برگ 28.
[130] . ریسنر، همان جا، ص. 83.
[131] . نگاه شود به : تیخانف، نبرد افغانی استالین و نیز آدمک، تاریخ روابط سیاسی افغانستان.
یادداشت گزارنده: جلد یکم تاریخ روابط سیاسی افغانستان را سال ها پیش از امروز آقای علی محمد زهما و جلد دوم آن را آقای فاضل صاحب زاده– استادان دانشگاه کابل، از انگلیسی به دری ترجمه و چاپ نموده بودندکه در سال 1383 هر دو مجلد به کوشش بنده از سوی بنگاه انتشارات پاییز پاریس بازچاپ شد.
[132] . آقابکف- رزدنت سازمان اطلاعات و امنیت شوروی در کابل در کتاب خاطراتش مغرضانه می نویسد: «به لطف قیام کنونی، ما موفق به استقرار ناوگان هوایی خود در کابل در دروازه های هند شدیم و هر قدر که جنگ طول بکشد، به همان اندازه به سود ما است».
آقابکف، «چکا دست به کار می شود»، مسکو، 1992،
یادداشت گزارنده: این کتاب به زبان انگلیسی به نام «ترور محرم روسیه» و به زبان پارسی دری زیر نام «خاطرات آقابکف» (ترجمه داکتر ابوترابیان، تهران، 1375) برگردان و چاپ گردیده است.-گ.
[133] . Afghanistan. From Secretary of State to Viceroy, dated 2nd December 1925. – CAB/24/176.
[134] . براي به دست آوردن اطلاعات مفصل تر نگاه شود به:
Boyko V. On the Margins of the Armanullah Era in Afghanistan : the Shughnan Rebbelion of 1925// International journal of Central Asian Studies.
-Seoul, 2002—V.7.
[135] . بایگانی دولتی تاریخ اجتماعی و سیاسی روسیه، فوند 62، پرونده ویژه2، کارتن 243، برگ های 53-55، 61،125، 138، 140 و نیز کارتن 1807، برگ 5.
[136] . آبایا، ت.گ.، اندیشه «جهاد» و مبارزه سیاسی در افغانستان – خاور بیرون: خصوصیات ایدئولوژی و سیاست، تاشکنت، 1985. ص. 58.
[137] . یکی از گیرندگان نیکروز این سکه ها، محمد انور، پس از چندی سکه طلایی خود را هنگام پاسداری از سنگرهای دفاع از اندیشه های رژیم امانیه گم کرده بود. پدرش با آگاهی یابی از این ماجرا، رو به او گفت: «پسر!، سکه طلا که چیزی نیست. نسل شما آخرین امید خود را برای کشور گم کرده است.»
Anwar M.H. Memories of Afghanistan. Carlton Press, N.Y., 1981. - P. 96
[138] . لاورف، ن. قانون اساسی افغانستان// مدارک در باره مسایل ملی- مستعمراتی، مسکو، 1935، ص. 183.
[139]. Baker, Anne, and Air Chief Marshal Sir Ronald Ivelaw-Chapman. Wings over Kabul. The First Airlift. L., 1975. - P. 44
[140] . برای مثال، بخشی از قرقیزهای افغانستان برای گریز از خدمت سربازی در اواخر سال 1928 به ترکستان چینی کوچیدند.
برگرفته از: بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری افغانستان، پرونده ویژه 11، کارتن 67 ، پوشه 151، ص. 11
[141] . Ghani, Abdul. A Brief Political History of Afghanistan ..., p. 696
[142] . Afghanistan Strategic Intelligence British Records 1919 – 1970. V. 1 ..., p. 255
[143] . مهدی فرخ در کتاب کرسی نشینان کابل، چاپ موسسه پژوهشی و مطالعات فرهنگی 1370،ص.260 می نویسد که :«...چون شاهزاده امان الله در مدرسه حربیه تحصیلات نظامی خود را نزد محمود سامی پاشا نموده بود، به اظهارات و عقاید او معتقد بود...»
[144] . با این گفته که محمود سامی پاشا تجربه نظامی نداشته بود، به دشوار بتوان موافقت کرد. فرخ در ص. 259 در این پیوند می نگارد: «...او بیست سال پیش به افغانستان آمده و چون در بغداد و اسلامبول مدرسه نظامی عثمانی را تمام کرده بود، به تنظیم مکتب حربیه مامور گردید...»-گ.
[145] . Sami, Mahmud. Maṭba-i Maktab-i Funūn-i Ḥarbīyah, Kabul, 1302 [1923] - http://afghanistandl.nyu.edu/books/adl0607/index.html
[146] . Mss Eur E 396/14, 1928
[147] . شوروی ها هم با بهره گیری از همین خوش باوری امان الله خان، شماری از افسران ترکی به رهبری جمال پاشا را به سازمان های اطلاعاتی خود جلب کرده و برای کار های استخباراتی به افغانستان گسیل داشتند.-گ.
[148] . وضع با آن دشوار می شد که انگلیسی ها با آگاهی از این که بسیاری ترک ها از سوی سازمان های اطلاعاتی بلشویکی استخدام شده و برای شوروی ها کار می کنند، از طریق عمال خود در درون دستگاه دولتی افغانستان کارزار تبلیغی گسترده یی را در برابر آن ها در میان سپاهیان افغانی به راه انداخته بودند. –گ.
[149] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری افغانستان، پرونده ویژه 12ب، کارتن1، پوشه157، برگ 10.
[150] . Afghanistan Strategic Intelligence: British Records 1919 – 1970. Vol. 2. P. 912
[151] . آن چه مربوط کارتوگرافی نظامی می گردد، پس از گذشت چندین دهه نیز وضع در این عرصه تغییری نکرده بود.به گونه یی که مستشاران شوروی یی راکه به خواهش رییس جمهور محمد داوود خان به سال 1974 به افغانستان آمده بودند، دچار شگفتی گردانیده بود. یکی از آن ها- ل. سیبیاکین- افسر توپچی به یاد می آورد« در برابر من یک نقشه «دو ویرستی» انگلیسی را گذاشتند. مگر، آیا می شد در چنین نقشه یی بدون اشتباه موقعیت کابل را از قندهار تشخیص داد؟
آیا می شود از روی چنین خریطه هایی با توپخانه آتشباری کرد؟ پاسخ روشن است- به هیچ رو!
نگاه شود به: سیبیاکین، ل. افغان در سرنوشت من، خاطرات و یادواره های مشاور نظامی، مسکو، انتشارات «علم»، 2006، ص. 170.
[152] . Afghanistan Strategic Intelligence: British Records 1919 – 1970. Vol. 2. - P.910
[153] . L/PS/10/1285 King Amanullah’s attempted westernization. Afghan rebellion 1928/29
[154] . Ghani, Abdul. A. Brief History of Afganistan.- Lahore, 1989. P.747.
[155]. James B. Afghan journey. Jonathan Cape, L., 1935. - P. 217
[156] . CAB/24/199 Afghanistan. Rebellion of the Tribes of Eastern Afghanistan, telegram from the British Minister in Kabul, 16th December 1928
[157] با این همه، در آن برهه در افغانستان تفاوت چندانی میان سفارت کبری و سفارت های غیر مقیم و نمایندگی های دایمی سیاسی قائل نبودند. از این رو همه را به بک نام سفارت یاد می کردند: مانند سفارت انگلیس، سفارت آلمان، سفارت ایتالیا، سفارت جاپان، سفارت ایران و... از همین رو ما هم همه را در همه جا سفارت نوشته ایم.-گ.
[158] . Afghanistan. Sir F. Humphrys to Lord Cushendun. Kabul, October 31, 1928. – CAB/24/199
همفریس- سفیر بریتانیا در کابل [برای نمایش نومیدی انگلیسی ها –گ.] جستاری از گفته های نومیدانه طرزی تازه کناره گرفته از کار رهبری وزارت خارجه را باز می گفت: «هرگاه بریتانیا سراسر وادی کابل را با طلا هم بپوشاند، وضع راه های ما بهبود نخواهد یافت.»
[159] . CAB/24/199 Afghanistan. Rebellion of the Tribes of Eastern Afghanistan. Memorandum by Peel, 17th December 1928
[160]. Ghani, Abdul. A Brief Political History of Afghanistan …, p. 707 - 708
[161] . Anwar M.H. Memories of Afghanistan. Carlton Press, N.Y., 1981. - P. 95
[162] Middle East Centre archive, Loraine Gould collection – GB165-0407, Dec 19, 1928
همسر هفریس در کتابچه یادداشت های روزانه خود به شرح نخستین تماس های شورشیان و کارمندان سفارت به تاریخ 14 دسامبر 1928پرداخته است و این تماس ها را بیخی مهربانامه خوانده است: بچه سقاء مقاصد خود را ابراز داشت و اعلام نمود که شاه – کافر است و باید سرنگون شود. همفریس به او توضیح داد که دیپلمات های بریتانیایی- مهمانان افغانستان اند و درپاسخ در قبال ارجگذاری به استاتوس آن اطمینان یافت.
. Baker, Anne, and Air Chief Marshal Sir Ronald Ivelaw-Chapman. Wings over Kabul. The First Airlift. L., 1975. - P. 54
[163] . ل. گلد- همسر یکی از کارمندان سفارت در کتابچه یادداشت های روزانه خود به تاریخ 20 دسامبر 1928 خودنوشته بود: «بچه سقاء یک جنتلمن(جوانمرد) و ورزشکار است».
Middle East Centre archive, Loraine Gould collection – GB165-0407
[164] . تا به امروز روشن نیست که چه کسانی چند هواپیمای ارتش امان الله را که بر شورشیان بمب می ریختند، هدایت می کرد؟
در روایت های تاریخی و مستند نویسندگان بریتانیایی در باره روزهای واپسین رژیم امانی و برونبری خارجیان از کابل (در گام نخست انگلیسی ها) بارها و بارها از «گریزیان روسی» (یعنی کسانی که آگاهانه روسیه شوروی را ترک گفته بودند، یاد می گردد. این در حالی است که در ارتش و نیروی هوایی امان الله شماری از کارشناسان با توافق دو کشور براساس قرار داد کار می کردند).
همانا برای وارد اوردن آخرین ضربات بر حریف برتر، بر آنان اعتماد شده بود.
در لحظه حوادث شرح داده شده تنها چند فروند هواپیمای DH9 فرسوده ساخت بریتانیا در دسترس انا بود که حتا با ساده ترین دستگاه های ناوبری هم مجهز نبود.
یکی از شاهدان انگلیسی که در میانه های دسامبر 1928 در سوی دیگر خط جبهه، در اردوگاه امانیست ها گیر افتاده بود، آن چه را که در ستاد فرمانده نیروی هوایی افغانستان دیده بود چنین پرداز می نماید: فرمانده خود از یک کمد ویژه برای خلبانان روسی یک، یک بمب 20 پوندی کوپر می داد.
Baker, Anne, and Air Chief Marshal Sir Ronald Ivelaw-Chapman. Wings over Kabul. The First Airlift. L., 1975. - P. 69-70
[165] . منظور از عمارت باغ بالا است که کنون دیگر در درون شهر قرار دارد.
[166] . Poullada L. Reform and Rebellion in Afghanistan, 1919 – 1929. L., 1973. - P. 65
باید با تاسف نشاندهی کنیم که تا کنون هم زندگی نامه کامل یا حتا شرح مفصل زندگانی امان الله خان نوشته نشده است.
[167] . امان الله هنگام نشستن بر تخت شاهی 27 سال داشت.-گ.
[168] . این احساس را محمود طرزی- هوادار دو آتشه ترکیه به او داده بود. چون در زمان جنگ جهانی یکم ترکیه با آلمان همپیمان شده و در برابر انگلیس قرار گرفته بود، طرزی ترکوفیل نیز دشمنی انگلیس را در دل گرفته و با امیر حبیب الله انگلو فیل از در مخالفت پیش آمده بود. هر چند او نتوانست آتش دشمنی انگلیس را در دل امیر بر افروزد، مگر به آسانی توانست داماد جوان خود- شهزاده امان الله را به این خط بکشاند.-گ.
[169] . Prasad B. The origins of Indian foreign policy. The Indian National Congress and world affairs, 1885 – 1947. Bookland Private Limited, Calcutta, 1960. – P. 75.
س. ماسپارت- یکی از کارمندان میسیون دیپلماتیک بریتانیا در کابل، در سخنرانی خود به تاریخ یکم نوامبر 1923 که شاید در نشست جامعه مطالعات آسیای میانه ایراد نموده بود، چند بار مترقی بودن بسیاری از تدبیرها روی دست گرفته شده از سوی امان الله و پیرامونیان او نشاندهی نمود.
Mss Eur F223/79
[170] . برای مثال نگاه شود به سخنرانی س. مسپرات – عضو میسیون دیپلماتیک بریتانیا در کابل به تاریخ 1 نوامبر 1923
Mss Eur F223/79, 1st November 1923. – P. 3 - 6
[171] . لارنس از سال 1926 در هند بریتانیایی به سر می برد و در کرسی کوچک تکنیسین یا مکانیک هواپیما-هماهنگ کننده پروازهای نیروی هوایی همایونی زیر فرمان دوست دیرین خود جورج سالموند کار می کرد.
در مدارک قابل دسترس تقریبا هیچ اطلاعاتی در باره پویایی های تکنیسین هوایی(نام مستعار لارنس) دیده نمی شود. به جز از پرداز رمانتیک سیمای او در شب زنده داری های بزمی و شنوایی موسیقی گرامافون و ترجمه های شبانه ادیسه و هومر- گویا بنا به خواهش دانشگاه اکسفورد - از زبان یونانی دیده نمی شود.
با این حال، مقامات افغان به لارنس در راه اندازی شورش شینواری مشکوک بودند. آوازه ها و شایعات در این باره حتا به مطبوعات جهان هم راه یافته بود و مقامات بریتانیایی [برای رهایی یابی از درد سر پخش شدن آوازه ها در باره لارنس و هراس از تیره شدن روابط با کابل-گ.] ناگزیر گردیدند به جاسوس پیس کسوت امپراتوری چندین مکان تازه خدمت را پیشنهاد نمایند- عدن، سومالی، سنگاپور، یا بازگشت به میهن خود.
لارنس ترجیح داد راه بازگشت به میهن را برگزیند و پس از چندی در اثر تصادم موتورسیکلت در نزدیکی خانه اش در گذشت.
Baker, Anne, and Air Chief Marshal Sir Ronald Ivelaw-Chapman. Wings over Kabul. The First Airlift. L., 1975. – P. 117 - 120
[172] . نگاه شود به: نبرد افغانی استالین- سیاست قدرت های بزرگ در افغانستان ، و قبایل پشتون.
[173] . Fraser-Tytler W.K. Afghanistan and its relations with the new India, 1948. – P. 24. – GB165-0326, box 3/1/15
[174] . در شمار مشکلات باالقوه روابط شوروی و افغانستان در دوره بین دو جنگ جهانی((interwar تهدید تیره تر شدن اختلافات شوروی و بریتانیا در افغانستان وجود داشت. درست به همین دلیل، رهبر اداره دیپلماتیک شوروی- چیچیرین به شدت در برابر عقد پیمان دفاعی با افغانستان که می توانست به منازعه میان شوروی پیشین و بریتانیا بینجامد، جلوگیری می کرد: «ما حق کامل داریم از دولت افغانستان در برابر شورشیان پشتیبانی نماییم. اما در صورت بروز جنگ میان افغانستان و انگلیسی ها، ما نمی توانیم در گیر نبرد با انگلستان شویم».
بایگانی دولتی تاریخ اجتماعی و سیاسی روسیه، فوند 62، پرونده ویژه 2، کلرتن 243، برگ 166.
[175] . در اسناد همچنین فاکت های آشکار گواه بر بوروکراتیسم لگام گسیخته و یا حتا سبوتاژ تصامیم دولت مرکزی از سوی ساختارهای منطقه یی دیده می شود. مثال بارز آن می تواند، تلگرام ترتکو- یکی از سامعین اکادمی ستاد کل در هشتم نوامبر 1921 از تاشکنت عنوانی لنین-کمیسار خلق شوروی باشد: ترتکو که برای دو ماه ماموریت به افغانستان گسیل گردیده بود، «به دلیل کارشکنی های مقامات بومی به خصوص بخش روابط خارجی» در آسیای میانه گیر کرده بود و حتا شکایت او به کمیسار خلق در امور خارجی و ستاد کل سراسری نیز چاره ساز نگردید. از این رو ناگزیر به خود لنین مراجعه کرد.
بایگانی دولتی فدراسیون روسیه (GARF) ، فوند130 ، پرونده ویژه 4، کارتن455 ، ص. 149
[176] . اولیانفسکی، تقریظی بر کتاب سوکولف- استراخف «جنگ داخلی در افغانستان»، مسکو، لنینگراد 1930، مسایل کشاورزی، صص 200-201
[177] . بایگانی دولتی تاریخ اجتماعی و سیاسی روسیه، فوند17، پرونده ویژه 162 ، کارتن 7 ، برگ 12.
افغان ها همچنین خواستار به دست آوردن بمب های شیمیایی شده بودند. مگر، به آن ها به دلیل «نداشتن» چنین بمب هایی پاسخ رد داده شد. – همان جا، برگ 15.
[178] . همان جا، برگ 20، گفتنی است که این پیش نویش جلسه دفتر سیاسی تاریخی 27 دسامبر 1928- یکی از چند سند انگشت شماری است که بدون مهر و امضای استالین مانده اند.
[179] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند سکرتریت قره خان، پرونده 12، کارتن 71، برگ 9.
[180] . همان جا، برگ 17.
[181] . India Office Files, L/P&S/10/1289, p. 488 – 489
همفریس (Humphreys )- سفیر بریتانیا، به یاد می آورد که در این روزها امان الله اغلب به او می گفت : در لحظات بحرانی او ابتدا برای دریافت کمک به انگلستان رو خواهد آورد و تنها در صورت دریافت پاسخ رد به روسیه Ibidem .، ص 477.
L. Adamek) آدمک) نیز به فاکت رو آوری امانیست ها برای دریافت کمک به انگلیس نشاندهی می کند: درخواست جنگ افزار و ساز و برگ (و سپس رساندن آن به افغانستان، از راه آلمان و شوروی) را شجاع الودله- سفیر افغانستان در لندن، یکی از نزدیک ترین همکاران امان الله، به وزارت امور خارجه پیش کرد. این درخواست، درست مانند درخواست نخست (که در باره آن در منبع دیپلماتیک بریتانیا یادآوری گردیده بود) ، از سوی انگلستان رد شد.
شجاع الدوله پس از چندی از لندن به میهن فرا خوانده شد (او می بایستی موقعیت امانیست ها برا به عنوان استادار نو هرات تقویت می کرد) و از راه شوروی به کشور باز گشت.
– Adamec L. Afghanistan’s Foreign Relations ... p. 160
[182] . Ghani, Abdul. A.Brief History of Afganistan.- Lahore.1989/ P-/187
[183] . L/P&S/1285, Ali Ahmad, The Fall of Amanullah, p. 31back – 32 back
امان الله بنا به دلایل نامعلومی به زبان پارسی سخنرانی کرد که سخنانش از سوی عبدالعزیز خان- والی قندهار به پشتو ترجمه می شد.
[184] . Ibidem, p. 33
[185] . سبزوار یا اسفزار نام های تاریخی منطقه یی اند که اکنون شیندند نامیده می شود. در واقع شیندند ترجمه پشتوی سبزوار است. با توجه به این که شمار بسیاری از مفاخر علمی و فرهنگی مانند اسفزاری و سبزواری برخاسته از این سرزمین اند، بر وزارت اطلاعات و فرهنگ است تا این نام تارخی را دوباره رسما اعاده نماید.-گ.
[186] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری در باره افغانستان، پرونده ویژه 11، کارتن 67، پوشه 151، برگ 99.
[187] . سولوفیف از کوشکا به کمیسار خلق در امور خارجی تلگرافی فرستاد با این متن: «فردا (یعنی20 فبروری 1929) نور السراج- خواهر پادشاه و محمود طرزی و همسرش برای مداوا به تاشکنت می روند».
همان جا، پرونده ویژه 12، کارتن 16آ، پوشه 13، برگ 52.
[188] . عبدالواهاب طرزی- یکی از پسران محمود طرزی، در سال 1928پس از دریافت آموزش در کالج Eksters دانشگاه آکسفورد به کابل بازگشت و به سمت رییس تشریفات وزارت خارجه منصوب شد. در سال 1929 با امان الله خان در قندهار بود و به گونه متناوب در نقش سرپرست وزارت خارجه (در غیاب صدیق خان چرخی) کار می کرد.
Afghanistan Strategic Intelligence: British Records. Vol. 2, ... p. 912
[189] . همان جا، برگ 98.
[190] . Stewart R.T. Fire in Afghanistan 1914 – 1929. N.Y., 1973, p. 503
یادداشت: این اثر زیر نام «جرقه های آتش در افغانستان» به قلم روانشاد کوهسار به زبان دری ترجمه و از سوی بنگاه انتشارات «میوند» در 1380 در پیشاور چاپ شده است.-گ.
[191] . بایگانی دولتی تاریخ اجتماعی و سیاسی روسیه، فوند 62، پرونده ویژه 2، کارتن 1806، برگ 51.
[192] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری در باره افغانستان، پرونده ویژه11، کارتن67، پوشه 151، برگ 60
[193] . . L/P&S/10/1291, Afghanistan Rebellion 1928/9, p. 64
[194] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، دبیرخانه قره خان، پرونده ویژه 12،کارتن 70، برگ 3.
[195] . Wiqar Ali Shah S. Ethnicity, Islam and Nationalism. Muslim Politics in the North-West Frontier Province 1937-47. Karachi, Oxford University Press, 111. - P. 22-26, 34
[196] . بايگاني سياست خارجي فدراتيف روسيه، فوند رفرنتوري در باره افغانستان، پرونده ويژه11، پوشه 151، کارتن 67، برگ 12.
[197] . غلام نبی برای این منظور درخواست کرد تا یک هواپیمای شوروی به دسترس او بگذارند. اما این درخواست او رد شد و اطلاعات و پیشنهادهای او برای امان الله با تاخیر بسیار رسید.
فوند رفرنتوری برای افغانستان، پرونده ویژه 11، پوشه 147، کارتن8 ، ص. 5
[198] . L/P&S/10/1285, p. 38
[199] . همان جا، برگ 5.
[200] . همان جا، برگ 5.
[201] . مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه، فوند 17، پرونده ويژه 162، پرونده 7، برگ39.
[202] . L/p&S/1285, Ali Ahmad, the Fall of Amanullah. – P.38back.
به گونه يي که علي احمد مي نويسد، به قنسول روسيه در مزارشريف فرمان داده شد که به خزانه هرات يک ميليون روپيه براي پرداخت اين مبلغ به امان الله خان بفرستد- همين منبع ص37.
[203] . بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، فوند رفرنتوري در باره افغانستان، پرونده ويژه 11، کارتن 68، برگ 25.
[204] . همان جا، فوند 17، پرونده ويژه 162،کارتن7، برگ53.
[205] کتاب ياد شده «سقوط امان الله»، علي احمد، ص 65 به زبان انگليسي.
در ميان ساير مسايل در زمينه آماده سازي عمليات مزار، بايسته است فاکت سبوتاژ آن از سوي برخي از کارمندان افغاني را نيز ياد آور شد. براي مثال، بنا به دستور قنسولگري افغاني در مرو، چند صندوق اسلحه که قرار بود براي اجراي عمليات گسيل گردد، توقيف گرديده بود. بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، پرونده ويژه 11، پرونده11، کارتن 151، پوشه 68، برگ 53.
[206] . همان جا. ص. 65
[207] . L/P&S/10/1289, p. 342
[208] . طرح گسيل سپاهيان شوروي به کمک جانب افغاني به فرماندهي پريماکف، هنوز در هنگام شورش شينواري ها در پاييز 1928 پيشنهاد شده بود، مگر اين طرح از سوي حواريون امان الله رد گرديد.
[209] . گ. پ. او.- مخفف«اداره کل سياسي« به زبان روسي- سازمان استخبارات شوروي که پسان ها به ک.گ.ب- مخفف «کميته امنيت دولتي» تغيير نام يافت- گ.
[210] .چکيست ها– (چ.ک.+ ايست + ها)-سازمان استخبارت شوروي در آغاز به نام کميته فوق العاده (چيرزويچايني کميتيت) ياد مي شد که مخفف آن چ.ک. بود. اين گونه کارمندان اين ارگان را چکيست ها مي خواندند.
[211] . آقابکف گ. س.، « چ. ک.دست به کار می شود»( کميته فوق العاده)»، مسکو، 1992، برگ194.
[212] . این نبرد کوچک که در تاریخ افغانستان توجه چندانی به اهمیت آن نشده است، در واقع یکی از بزرگترین و مهم ترین و سرنوشت ساز ترین رویدادهای آن برهه است که منجر به سقوط هرات به دست هواداران امیر حبیب الله کلکانی- دقیق تر نائب سالار عبدالرحیم خان صافی- ماما (دایی) استاد خلیلی و برهم خوردن همه برنامه های امان الله خان و شکست استراتیژی شوروی در قبال افغانستان گردید.
بزرگ ترين اشتباه تاکتيکي شوروي ها از ديدگاه نظامي اين بود که بر خلاف عمليات مزار در عمليات ميمنه از همان آغاز نيروهاي کمکي رزمي در دسترس محمد غوث خان نگذاشته بودند. -گ.
[213]. India Office Records, L/P&S/1285, Ali Ahmad, The Fall of Amanullah, p. 38back.
[214] . مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه، فوند17، پرونده ويژه 2، پوشه 1806، برگ هاي 235-236
[215] . مرکز بررسي....، فوند 17، پرونده ويژه 2، پوشه 1806، برگ هاي 235-236،
[216] . بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، فوند کاراخان، پرونده ويژه 12، پوشه 75، مراسله 71، برگ 33.
[217] . پاول ابتيکر، نخستين خون هاي ريخته شده [در سرزمين افغانستان-گ.]، مجله «رودينا« (ميهن)، سال 1999، شماره 2، اين مقاله کوتاه، که از سوي اين ژورناليست تهيه شده و در گزينه ويژه مجله ميهن جا داده شده است،- يکي از انگشت شمار آثار چاپ شده در باره رخدادهاي آن برهه افغانستان است. اين مقاله با آن که در بر دارنده فاکت هاي جالبي است، سرشار و آگنده از لغزش ها و نادرستي ها است.
[218] . پاول ابتيکر، نخستين خون هاي ريخته شده [در سرزمين افغانستان-گ.]، مجله «رودينا« (ميهن)، سال 1999، شماره 2، اين مقاله کوتاه، که از سوي اين ژورناليست تهيه شده و در گزينه ويژه مجله ميهن جا داده شده است،- يکي از انگشت شمار آثار چاپ شده در باره رخدادهاي آن برهه افغانستان است. اين مقاله با آن که در بر دارنده فاکت هاي جالبي است، سرشار و آگنده از لغزش ها و نادرستي ها است.
[219] . مواد مستند دست داشته ادعاهای احساسی برخی از رسانه ها مبنی بر کار برد گاز خردل از سوی نیروهای اعزامی شوروی در افغانستان در بهار سال 1929 را تایید نمی کنند. برای نمونه نگاه شود به : ولادیمیر ورونوف، «آخرین آوند شیطان»، برگ های جنگ ناشناخته، مجله همدم، 1995، شماره 17 ، ص. 7
[221] . همان جا، برگ 47
[222] . آر. ب. نعل بندیان در «یادداشت های خاور شناس» خود می گوید: «هرگز و هیچگاهی از گسیل یگان های ارتش سرخ به افغانستان به رهبری بودیونی، پریماکف و گورودویکف هنگام پیگرد باندهای باسماچی که به آن جا از ترس انتقام به خاطر رهزنی ها و کشتارها در آسیای میانه گریخته بودند؛ هم یاد نمی شد. سواره نظام سپاه بودیونی در آن هنگام تا دوشی- روستایی در کوهپایه های هندوکش تاخته بود. تیپ مکانیزه پریماکف به هرات رسیده بود.»
نگاه شود به : آر. ب. نعل بندیان، س. «یادداشت های خاور شناس»، مسکو، 2002، ص. 118- 119.
یادداشت: با این حال، نعل بندیان روشنئ نمی سازد که سخن بر سر کدام بخش های هنگامه است و آن ها را مستند ارائه نمی دهد. شاید او در باره عملیات بهار 1929 و یورش های رخنه یی اوایل 1930 سخن می گوید. بی آن که آن ها به گونه جداگانه پرداز نماید و این گونه با در هم آمیختن دو رویداد، دچار لغزش هایی می گردد.
سواره نظام بودیونی که برای پیگرد و درهم کوبیدن نیروهای ابراهیم بیگ لقی به خاک افغانستان رخنه نموده بودند، ربطی به رویدادهای مزار نداشتند و نیروهای مکانیزه پریماکف که به همراهی چرخی به مزار شریف رفته بودند، هرگز به هرات نرفته بودند.
[223] . بایگانی دولتی تاریخ اجتماعی و سیاسی روسیه، پرونده ویژه دفتر سياسي، پرونده ويژه 162، کارتن 7، برگ هاي 77-78.
[224] . بايگاني سياست خارجي....، فوند کاراخان، پرونده ويژه 12، کارتن 71، برگ 34.
[225] . نگاه شود به نامه ماکاریان- اجنت دیپلماتیک در کوشکا تاریخی30 اپریل 1929 به رهبری منطقه یی و مسکوی- بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری در باره افغانستان، پرونده ویژه 11، کارتن 151، پوشه 68، ص. 91.
[226] . شايد منظور از کتل شبر باشد-گ.
[227] . عبدالغني مي نويسد که غلام نبي خان با ترک مزارشريف 800000 روپيه و هر چه قالين و پشم مي توانست در آن وضعيت با خود بگيرد، برداشت. مگر وقايع بعدي بازداشت و بود و باش وي در قلمرو شوروي اين فاکت را تاييد نمي نمايد. براي به دست آوردن آگاهي هاي بيشتر نگاه شود به: عبدالغني، ص 784.
[228] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، دبیر خانه قره خان، پرونده ویژه 12، کارتن 75، برگ 22.
[229] . همان جا، برگ 66.
[230] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری در باره افغانستان، پرونده ویژه 11، کارتن 151، پوشه 68، برگ 126.
ترکیب این اداره چنین بود: از افغان ها- ارباب ایوب از جمع برزگران، از هزاره ها- میر رضا بخشی از جمع برزگران، از فارسیوان ها- میر ایوب از جمع تاجران، از عرب های تاجیک- فیض الله خان از جمع تاجران، از ترکمن ها- ملا رجب از جمع روحانیون، از قشلاق ها- ملا بوری از جمع روحانیون و از نظامیان- شیر علی خان و میرزا قاسم خان و یک نماینده ناشناس از کوهستانی ها).
بافتار اداره، گواه بر داشتن بار ائتلافی، بس تباری، فرا گیر اجتماعی، و شاید هم خصلت سیاسی آن بوده است.
[231]. بايگاني سياست خارجي روسيه، فوند رفرنتوري در باره افغانستان، پرونده ويژه 12، پوشه 16ب، کارتن13، برگ 28.
[232] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، دبیر خانه قره خان، پرونده ویژه 12، کارتن 75، پوشه 71، برگ 53.
[233] . همان جا، فوند رفنتوري در باره افغانستان، پرونده ويژه 11، پرونده 151، پوشه 68، برگ 114.
[234] . برآنان دسته های فیضل الله شیر اف از آیبک (سمنگان) یورش بردند- سپاهیان وی 73 اسپ، 3 خر، 63 میل تفنگ، یک تخته قالین، یک دست یونوفرم، و ... را ربودند.
بایگانی سیاست خارجی...، فوند رفرنتوری در باره افغانستان، پرونده ویژه 11، کارتن 151، پوشه 68، برگ 114.
[235] . بايگاني سياست خارجي....، فوند کارا خان، جزوه 12، پرونده 75، کارتن 71، برگ 53 .
[236] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، دبیرخانه قره خان، پرونده ویژه 12، کارتن 76، پوشه 82، برگ 36.
[237] . همان جا، کارتن 71، پوشه 75، برگ 53.
[238] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفنتوری در باره افغانستان، پرونده ویژه 11، کارتن 3، پوشه 146، برگ 5.
[239] . همان جا، کارتن 146، پوشه 3، برگ 4.
[240] .مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه، فوند 62، پرونده ويژه 2، سند 1803، برگ هاي 95-97
[241] . مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه، فوند 62، پرونده ويژه 2، اسناد 1806، برگ 170
[242] . مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه، فوند 62، پرونده ويژه 2، اسناد 1803، برگ 35-36
[243] . مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه، فوند 62، پرونده ويژه 2، اسناد 1803، برگ 124. شمار گريزيان از افغانستان به روسيه آسيايي در سال 1929 هنگامي که زندگي اقتصادي بيشترينه ولايات افغاني به خاطر جنگ ميهني فلج شده بود، افزايش يافته بود. مگر پيشوايان مهاجران آسياي ميانه در افغانستان از رفتن مهاجران کارگر به گستره شوروي( که بيشر برخاسته از نادار ترين لايه ها و نمايندگان اقليت هاي تباري بودند) جلوگيري مي کردند.
[244] . گيلينسين و.ام.، «باندهاي زير درفش سبز»- جنبش باسماچيي ها در تاجيکستان در سال هاي دهه 1920- اوايل سال هاي دهه 1930 و مناسبات افغانستان و شوروي- مجله نظامي- تاريخي، 1999، شماره 5، ص30. دردمندانه اين مقاله سرشار از نارسايي ها است و لغزش هاي بسياري دارد.
[245] . نگاه شود به: برگه اطلاعاتي (نگاهي به گذشته، در باره قيام بچه سقاء که از سوي يکي از کارمندان بخش خاور ميانه وزارت امور خارجه شوروي- پ. زودين تدوين گرديده بود. بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، فوند رفرنتوري در باره افغانستان، کارتن 33ب، پرونده 1، پرونده 226 آ، برگ 3.
[246] . مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه، فوند 62، کارتن 2، پرونده 1806، برگ 180.
[247] . خليل الله خليلي، عياري از خراسان، ص94، پژوهشگر تاجيکستاني ک. عبدالله يف، يکي از آگاهان تاريخ نوين آسياي ميانه، يادآوري مي نمايد که شايد اين تنها گمانه زني خليلي باشد که امير آينده افغانستان در جنبش اسلامي آسياي ميانه اشتراک ورزيده باشد. مگر اين گونه گمانه زني ها کاملا با اوضاع آن برهه افغانستان و آسياي ميانه همخواني دارد. نگاه شود به :
Abdoullaev k. Central Asian emigres Afghanistan: first wave 1920- 1931,- central asia monitor, 1994, No- 5, p.21.
پسان ها، عبدالله يف در کارهاي بعدي خود، در اين زمينه به باور معيني مي رسد و آشکارا بر سمپاتي حبيب الله کلکاني به جنبش ملي- شورشي آسياي ميانه تاکيد مي وزرد. نش به : عبدالله يف. ک.، تاريخ در سيماها، بچه سقاء- عياري از خراسان( بخش يکم) برگرفته از:
www.ferghana. Ru/ articale.
[248] . Adamac L., Afghanistan in foreign Relation …, p. 147.
[249] . سوکلف- استراخف، جنگ داخلي در افغانستان، سال هاي 1928-1929، مسکو، 1931، ص 51.
[250] . روزنامه پراوداي خاور، شماره 15 مي 1929.
[251] . يکي از روشنترين توضيحات در باره تيم بچه سقاء در مقاله کلاوس جاکل- پژوهشگر آلماني افغانستان شناس آمده است:
Jakel Klaus, Reform und Reaktion in Afghanistan: Notizen zu Aufstieg und Fall Amanullahs// Mardom Name, N3, 1977, S. 40-43.
از کوارتت (گروه چهارنفري) مير خواجه خان که تير پشت اداره کابلستان را مي ساختند، دو تن از آنان- شيرجان و محمد صديق- يکجا با بچه سقاء اعدام شدند. محمد کريم به پيشاور گريخت و در آن جا زير نام مستعار ملک عبدالله خان نورستاني در برابر خاندان مصاحبان آغاز به مخالفت کرد. او پس از جنگ جهاني دوم به ميهن بازگشت و تنها خويشاوندي با خاندان اعتمادي زندگي او را نجات داد. بزرگترين برادر اين خاندان- عطاء الحق که با هاشم خان رشته دوستي داشت، بيش از ديگران عمر کرد. هنگامي که هاشم خان صدر اعظم شد، او نه تنها زنده ماند، بل تا 87 سالگي زيست و در سال 1972 درگذشت.
مگر، نه مقاله جاکل و نه آن چه را که ديگر افغانستان شناسان در زمينه چاپ کرده اند، نمي توان با کار ماندگار و بس وزنين عبدالغني «تاريخ مختصر افغانستان»، مقايسه کرد. با آن که او بدبيني خود را از سقوي ها پنهان نمي کند. وي با تکيه بر فاکت هاي بي نظير در باره ساختار کابينه بچه سقاء و موقف او در قبال برخي از مسايل سياست داخلي، قلم فرسايي مي کند. راستش، بنا به گزارش يکي از وزيران مورد اعتماد وي. عبدالغني حتا ترديد داشت که آن ها دلچسپي کسي را برانگيزند. نش به:
Abdul Ghani, A Brief Political History of Afghanistan (Lahore, 1989), pp. 756-757.
[252]. Afghanistan strategic intelligence: British records, 1919-1970. Ed. By Anita L. P. Burdett. Slough: Archive Editions, 2002, v. 2, p. 17.
[253]. Abdul Ghani, A Brief Political History…, p. 817.
[254]. طرفه این که شاه محمود خان- با آن که دشمن حبیب الله- بچه سقاء بود، بی آلایشانه بالاترین ارزیابی را در باره او و رویدادهای اوایل سال 1929 کابل، داده بود: او در گفتگوی شش ساعتی با همفریس(Humphreys )- سفیر انگلیس گفت : حبیب الله، هر چند هم بی سواد است، آدم دادگر و دارای شخصیت نیرومند است.
شاه محمود خان با مقایسه کودتای حبیب الله با تصرف قدرت از سوی رضا شاه در ایران اظهار داشت که او نمی تواند دیری بپاید. او باور داشت که حبیب الله از تاج و تخت به سود یک افغان(پشتون) سرشناس و برجسته که مورد پذیرش قبایل بوده و به خانواده امان الله خان تعلق نداشته باشد، کنار خواهد رفت.
هفریس به تاریخ 9 فبروری1929 در این باره به لندن گزارش داد.
نگاه شود به:
Baker, Anne, and Air Chief Marshal Sir Ronald Ivelaw-Chapman. Wings over Kabul. The First Airlift. London, 1975. - P. 168
[255] . همان جا، ص 853-854.
[256] . بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، فوند رفنتوري افغانستان، پرونده ويژه13، کارتن 41، پرونده هاي 161 و 98-107.
[257]. Abdul Ghani, A Brief Poblication History…, P. 755-756.
[258]. بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، فوند رفرنتوري در مسايل افغانستان، پرونده ويژه 12، پرونده 16 آ، پوشه هاي 13، برگ هاي 27-28.
[259]. الکسيينکف پ. مساله کشاورزي در ترکستان افغاني، مسکو، 1933، ص 35 .
[260] . نيروهاي مهاجران آسياي ميانه، هنگامي که رژيم بچه سقاء اميدوار بود به شناسايي رسمي از سوي شوروي دست يابد، يا بنا به ملاحظات ديگر پراگماتيکي، براي چندي از انجام اقدامات ويرانگرانه در برابر شوروري، دست برداشتند.
[261]. مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه، فوند 62، پرونده 2، پوشه 1803، صص73 و82.
[262]. بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، فوند رفنتوري در باره افغانستان، کارتن 12، پرونده 70، پوشه 156. برگ 210.
[263] . تدوين کنندگان گزارش از انستيتوت بين المللي کشاورزي «پيرامون ارزيابي جنگ ميهني در افغانستان» به عنوان جنبه ارتجاعي جنبش بچه سقاء خاطر نشان ساخته بودند که «... دستگاه حاکميت دولتي عمدتا حفظ گرديده بود»- بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، فوند رفنتوري در باره افغانستان، پرونده ويژه 11، کارتن 67، پوشه 151، برگ 189.
[265]. بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، فوند رفرنتوري در باره افغانستان، پرونده ويژه 11، کارتن 67، پوشه 151، برگ 233. خليل وداد، سيماي ديگري از اين ارگان را پرداز مي کند (که به آن نام ديگري هم مي دهد- مجلس ملي انتظاميه اسلاميه مرکزي)، که از جمله سی نفر اعضاي آن، چهار تن آن بايد نماينده کابل، چهار نفر نماينده قندهار، چهار نفر نماينده مزار، چهار نفر نماينده هرات، و از ولايات مشرقي و جنوبي از هر ولايت دو نفر، و نيز از ولايات فراه، ميمنه، هزاره جات، قطغن- بدخشان، غزني، و وردک از هر کدام دو نفر.
فرمان براي برگزاري انتخابات براي مجلس ملي، به تاريخ 2 سپتامبر 1929 صادر شد. هنگامي که رژيم بچه سقاء دشواري هاي جديي را متحمل مي گرديد.
وداد، خليل الله، حکومت امير حبيب الله خان بچه سقاء ( جنوري- اکتبر 1929) ، مسکو، ص95 ، رساله دکتري.
[266] . گريگوريف س.اي. اسلاميست هاي افغاني: ملاحظات و مشاهدات// پيک انستيتوي خاورشناسي سان پتربورگ، 1996، جلد2، شماره 1(3)، ص 248. اين پژوهشگر، بخشي از هزاره ها را در صفوف مخالفان مذهبي رژيم و مشي بچه سقاء (شيعيان از جمله هزاره ها از جمله در سيماي اسلاميزم) بر مي شمارد. اين گونه نتيجه گيري را نمي توان مقرون به حقيقت شمرد. چون هزاره ها متمايل به پشتون ها (يا امانيه در برهه تاريخي مورد نظر) بودند. بيشتر بنا به دلايل اجتماعي- سياسي با تلاش به پيوستن به اردوگاه نيرومندترينان و يا نيروهايي که نيرومندتر از ديگران پنداشته مي شدند.
[267] . همان جا، برگ هاي 115-117
[268]. بايگاني سياست خارجي روسيه، فوند دبيرخانه کاراخان (قره خان)، پرونده ويژه 12، کارتن 71، پوشه 75، برگ50.
[269] . داکتر رسول رهين- پژوهشگر افغاني در مقاله خود در باره دوره حبيب الله کلکاني که در مجله خاوران(در سويدن) به چاپ رسيده است، مواد و مدارک حقيقي و مصور را آورده است( نمونه هاي اسکناس ها 1، 5 و پنجاه افغانيگي را ) در باره مشي سياسي رژيم وقت کابل
Rahin, Rasoul. Sime Notes on the Amir Habibullah Kalakani,s era( 1/1929-10/1929). – http:// khawaran.com/Kalakanis Era.htm.
[270] . بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، فوند سکرتريت کاراخان، پرونده ويژه 12، کارتن 71، پوشه 75، برگ50 .
[271] . وداد خليل الله، حکومت امير حبيب الله خان بچه سقاء ( جنوري- اکتبر 1929) ، مسکو، ص78 ، رساله دکتري.
[272] . عبدالغني تاييد مي کند که شيرجان حتا موفق شد بچه سقاء را متقاعد به پوشيدن جامه هاي اروپايي گرداند و يکي از همسران امير توده يي چنين جامه هايي مي پوشيد. چنين بدعتي در گذشته چونانٍ يکي از اتهامات اصلي در برابر امان الله- شاه اصلاحگر که بهاي تاج و تخت وي انجاميد، عنوان مي شد
[273] . آقابکف، گ. آ.، «چ.ک. (مخفف کميته فوق العاده- نام وقت سازمان اطلاعات و امنيت ملي شوروي) «در راه انجام ماموريت»، مسکو، 1992، ص 189.
[274] . بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، سکرتريت کاراخان، پرونده ويژه 12، کارتن 71، پوشه 75، برگ هاي 51-52،66 .
[275] . همان جا
[276] . بايگاني سياست خارجي روسيه، فوند رفرنتوري در باره افغانستان، 1940، پرونده ويژه 22، کارتن 4، پوشه 192، برگ 79.
[277] . اوليانوفسکي، ر. ي. سال هاي برباد رفته، انتشارات خاور، مسکو، 1993، ص133.
[278] . نگاه شود به: «پيرامون ارزيابي جنگ داخلي در افغانستان»، يادداشت گزارشي انستيتوت بين المللي کشاورزي(1929). با اهتمام بويکو- سومين نشست خاورشناسي، بزرگداري و يادبود از س.ل. لفشيتس، برناول، 2000، ص 184-191.
[279] . بايگاني سياست خارجي روسيه، فوند رفرنتوري در باره افغانستان، پرونده ويژه 11، پوشه 151، کارتن 67، 67، برگ 263.
بر پایه اطلاعات بریتانیا، نماینده شوروی با نادر خان در سال 1929 هنوز در دوره اقامت او در فرانسه، برای بررسی امکانات بازگشت وی به افغانستان از راه روسیه، که به معنای اقدام ضروری به سود امان الله (بازگردانیدن تاج و تخت به او) بود، دیدار نموده بود.
Question of the Reply to be given to an Enquiry received from the Afghan Government as to the attitude of His Majesty’s Government if the Soviet attacked Afghanistan. Memorandum for the Cabinet by the Secretary of State for Foreign Affairs and the Secretary of State for India. Appendix II. Note of a Conversation with the Afghan Prime and Foreign Ministers on the 29th March 1919. CAB/24/232. - P. 5-6
برگزیدن مسیر دیگر از سوی نادر- از طریق هند بریتانیایی، سوءظن ها را در گرایش هوادار بریتانیایی او پدید آورد، با این هم رخدادهای بعدی جانب شوروی را متقاعد به نداشتن هیچ گزینش دیگری به سود نادر گردانید.
[280] . همان جا، برگ 264
[281] . همان جا، برگ 263.
[282] . سیاست فرصت طلبانه و ابزاری روسیه در قبال افغانستان امروز نیز کمابیش چنین است. روس ها به خوبی می دانند که افغانستان توانایی توسعه مستقل را ندارد و هرگاه به حال خود رها شود، نیمی از آن (بخش پشتون نشین آن) به پاکستان و نیم دیگر آن (شمال آن) به ایران خواهد پیوست. از این رو، مادامی که روسیه توان کنترل آن را پیدا ننموده، بهتر است زیر اداره امریکا باشد و با هزینه آن روزگار به سر برد.
در این حال، این اداره نباید هیچگاهی کامل و موفق و دولت دست نشانده به هیچ رو پایدار و مستحکم باشد و باید در یک حالت بین بیم و امید و پیروزی و شکست و یک حالت کجدار و مریز و بحران و با چالش های فراوان رو به رو باشد.
چنین چیزی به روسیه اجازه می دهد از اوضاع نا به هنجار و نا به سامان افغانستان به سود خود برای در گیر کردن روز افزون غرب و باجستانی از آن در ازای همکاری با آن در پهنه سیاست های جهانی سود ببرد و در عین حال با گرفتار کردن غرب در باتلاق افغانستان زمینه مانور آن را در سایر میدان های بازی های جهانی مانند امرکای لاتین و آسیای میانه و اروپای خاوری محدود تر سازد. مگر، به محض فراهم شدن زمینه و تغییر اوضاع سیاسی در تراز جهانی و پیدا نمودن توانایی، از هیچ ابزاری برای بیرون راندن غرب و روی کار آوردن یک دولت دست نشانده و حتا حضور نظامی در افغانستان دریغ نخواهد کرد.
در این حال، سود روسیه در روی کار بودن یک دولت اولترا ناسیونالیست پشتون، بگذار وابسته به غرب، است. چه، با تقویت روز افزون ناسیونالیسم پشتون، اختلافات چنین دولتی با پاکستان، ایران و باشندگان شمال خود افغانستان افزایش یافته و به مرز بحرانی نزدیک خواهد شد و غرب را در برابر یک گزینش دشوار قرار خواهد داد: گرفتن جانب پاکستان یا افغانستان.
در این حال سنجش روسیه برآن است که دولت تبارگرای پشتون کابل، سر انجام به دامان روسیه پناه خواهد آورد، چون امریکا به هیچ رو نمی تواند کابل را بر اسلام آباد ترجیح دهد. بنا بر این، با این پارادکس رو به رو می شویم که امریکا با تقویت یک دولت اولترا ناسیونالیست پشتون، با هزینه خود به سود روسیه کار می کند.–گ.
[283] . هرات، در وادي هريرود به دليل شرايط جغرافي، به گونه طبيعي از ديگر مناطق کشور با رشته کوه هاي هندوکش، سفيد کوه و سياهکوه، جدا شده است. در درازاي سده ها، مرزهاي سياسي– اداري اين استان بارها دگرگون گرديده است. اما شهر هرات، پيوسته پايتخت (دارالسطنه) مانده است. اين شهر، يکي از مراکز بزرگ ايران صفوي و پسان ها امپراتوري دراني بود. فرمانروايان بزرگ آسياي ميانه و آسياي باختري، سه سده آزگار بر سر هرات و گنجينه هاي طبيعي آن، در نبرد بودند.
بانو ن. ن. تومانوويچ- پژوهشگر سرشناس تاريخ هرات مي نويسد: «پويايي هاي چشمگير اجتماعي هراتي هايي با خاستگاه هاي اجتماعي گوناگون، از جمله کارهاي آن ها در شوراي شهري که در لحظات حساس تاريخي برگزار مي شد، بار نخست نبود که سرنوشت هرات را تعيين مي کرد. در شورا، نمايندگان لايه هاي گوناگون باشندگان شامل بودند». نگاه شود به : تومانوويچ، ن. ن.، هرات در سده هاي شانزدهم- هژدهم، مسکو، 1989، ص 243 .
پژوهشگران و مسافران، همچنين از نظم و سختگيري در موازين اخلاقي در هرات سخن ها گفته اند. در باره نقش مهم هرات در سده هاي ميانه و عصر نو، تنها تراز ارتباط تجاري و ديگر روابط مردم آن و نيز مقام والاي گردانندگان آن گواهي مي دهد: اين مقام، بيشتر به شهزادگان دراني، اغلب وارثان تاج و تخت داده مي شد. اما، قدرت حقيقي در دست بيگلربيگي ها (از نگاه وظيفه– استانداران نظامي) و گاهي هم در دست رهبران عشاير قزلباش بود.
اهميت هرات پس از افتادن قندهار به دست صفوي ها (لشکرکشي شاه عباس دوم در سال1647) بالا رفت. اما، وضع داخلي در اين استان،که ميدانگاه کشاکش هايي دروني ميان افغان هاي سني و صفوي هاي شيعه- باشندگان از ديدگاه تباري رنگارنگ وادي هريرود بود؛ روشن است نيز با دسيسه هاي نيروهاي خارجي، رقم مي خورد. در نخستين دهه هاي سده هژدهم، هرات صحنه مبارزه صفويه با عشاير عبدالي و نيز خود عشاير افغاني– عبدالي- غلزايي شد. درگيري هاي ميان قبيله يي، اين عشاير را از درون جدا مي کرد که اين کار زمينه سرکوب عبدالي ها را از سوي نيروهاي نادر- سپه سالار جوان صفويه از عشاير قزلباش افشار فراهم کرد.
به هر رو، به زودي، هراتي ها فرمانروايي احمدشاه دراني- بنيادگذار سلسله جديد و دولت جديد افغاني را پذيرفتند. مگر تسليم پذيري آن ها بي قيد و شرط نبود. هم در سده هژده و هم در دوره هاي بعدي، خان هاي هراتي با روحيه جدايي طلبي رفتار مي کردند.
[284] . مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه، فوند62، پرونده ويژه 2، پوشه 1806، برگ31 .
[285] . همان جا، برگ30 .
[286] . خليل الله وداد بارش- پژوهشگر افغاني [باشنده هالند-گ.]، خاطرنشان مي سازد که زادگاه عبدالرحيم خان، شهر محمود راقي در کوهستان بود. نش به: «قيام و حکومت امير حبيب الله خان بچه سقاء (جنوري- اکتبر سال 1929) در افغانستان»، مسکو، سال 1996، برگ26. افغانستان شناس امريکايي- ل. آدامک وي را «تاجيکي از کوهدامن» مي خواند. نش به :
Adamac L. Afghanistan in Foreign Realations…, p. 162.
[287] . بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، فوند رفرنتوري در باره افغانستان، پرونده ويژه11، کارتن4، پوشه147، برگ 13: همان جا، پرونده ويژه 13، کارتن 41، پوشه161، برگ113 .
[288] . همان جا پرونده ويژه11،کارتن 4، پوشه 147، برگ140 .
[289] .بايگاني سياست خارجي روسيه، فوندکاراخان، پرونده ويژه 12، کارتن71 ،پوشه75، برگ هاي 82-83 و 106 و نيز فوند رفنتوري در باره افغانستان، پرونده ويژه 11،کارتن68، پوشه151، برگ هاي 98-98.
[290] . درد مندانه در تاریخ ما به این رویداد بسیار کوچک، مگر، بس مهم و تعیین کننده که در واقع سرنوشت کشور را رقم زد و زمینه ساز سرنگونی امان الله خان گردید، توجه بایسته نشده است. شکست غوث خان و پیروزی عبدالرحیم خان موجب افتادن هرات به دست هوادارن امیر جبیب الله خان کلکانی گردید، در واقع ارتباط هرات را با قندهار گسیخت که با این کار راه رس رسانی به قندهار از شوروی قطع شد و شوروی ها نتوانستند جنگ افزارها، مهمات و سوخت مورد نیاز امان الله برای یورش به کابل را از راه هرات به قندهار برسانند. همچنان بالقوه زمینه گسیل نیروهای کمکی به او برهم خورد.
مهم تر از همه، امان الله خان حتا پس از شکست می توانست یکراست از قندهار به هرات بشتابد و به بازآرایی نیروهایش بپردازد و با در دست داشتن سه ولایت مهم قندهار، هرات و مزار شریف، تا فراهم آمدن زمینه برای یورش به کابل، بر نیمی از کشور فرمان براند.-گ.
[291] بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه ،پرونده ويژه 11،کارتن 68، پوشه 151، برگ هاي98-99. اين«خبر» صحنه سازي محض هم نبود. مقارن با اين اوضاع، دسته هاي غلام نبي خان چرخي کاملا در ترکستان افغاني فرمان مي راندند و در برنامه داشتند تا کابل پيشروي نمايند. چيزي که شجاع الدوله که در حلقه بالايي اماني ها شامل بود، بي ترديد از آن آگاهي داشت.
[292] . بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، فوند رفرنتوري در باره افغانستان، پرونده ويژه11، کارتن4، پوشه 147، برگ 5.
[293] . همان جا برگ7 .
[294] . نکته شايان يادآوري اين که در سکه هايي به بهاي1 -5 افغاني، که ضرب آن ها را عبدالر حيم خان براي پرداخت پول سپاهيان سازماندهي کرده بود، دو نوشته «افغانستان» و «مجلس هرات» ريخته شده بود. خليلي، اسلام آباد، 1984، برگ 18.
[295] . بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، فوند رفنتوري در باره افغانستان، پرونده ويژه12، کارتن70، پوشه 156، برگ249
[296] . بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، فوند رفرنتوري در باره افغانستان، پرونده ويژه 11، کارتن4، پوشه 147، برگ 8.
[297] . بايگاني سياست خارجي روسيه، فوند رفرنتوري در باره افغانستان، پرونده ويژه 12، کارتن70، پوشه 156، برگ 250
[298] . مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه، فوند 62 ، پرونده ويژه 2، پوشه1806، برگ 174،181-186
[299]. Kakar, Hasan. The Fall of the Afgan monarchy in1973,-International Journal of Middle Eastern Studies ,1978. v .9.№2, p.196.
به گونه يي که مدارک مستند بايگاني وزارت خارجه روسيه نشان مي دهند، زندگي واقعي سياسي «جمهوري هرات» در هنگام فرمانروايي عبدالرحيم خان زير لواي اقتدارگرايي او، گذشت و بر شالوده اصول آموزه هاي باوري دين اسلام استوار بود، با آن که عناصر ترقيخواهي مدني را نيز ناديده نمي گذاشت.
[300] . براي نمونه، نگاه شود به: خ. نظرف، «جنبش هاي توده يي و روشنگرانه- فئودالي ستيز در افغانستان» (اواخر سده 19– اوايل سده (20)، دوشنبه، 1976، صص 199-200 و همچنان: امامف ش. ز. «تاريخ انديشه هاي اجتماعي افغانستان در نيمه دوم سده 19- نيمه نخست سده 20 »،. رساله دکتري، مسکو، 1994، ص 296.
[301] . نيکونين ل.، يادداشت هاي همسفر (خاطرات)، جهان نو،1931،کتاب شماره 10، صص 82 -83.
[302] . مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه، فوند62، پوشه 1806، برگ 209.
[303] . بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، فوند رفرنتوري در باره افغانستان، پرونده ويژه 11، کارتن 4، پوشه 147، برگ هاي 9-11 .
[304] . جنيدخان (1857-1938) فرزند خانواده توانگر عشاير ترکمن يمود بود. مدت درازي در روستاي خود پست قضاوت و مير آب (توزيع کننده آب) را داشت. در آستانه و در روند جنگ جهاني اول، با متحد ساختن چندين طايفه يمودي در برابر سياست اصلاحگرايانه ميانه روانه خان خيوه- اسفنديار خان، «برآمد» کرد. در جنوري سال 1916 شورش ترکمن ها در برابر خان (ازبيک تبار) را رهبري کرد. پس از سرکوب شورش از سوي سپاهيان روسي، به افغانستان مهاجرت کرد. در تابستان سال 1916 از افغانستان با آوردن اسلحه به ميهن بازگشت و بيشترينه ترکمن هاي يمودي را زير حاکميت خود متحد گردانيد و براي «رهايي ترکمن ها» اعلام مبارزه کرد».
بلشويک ها که در ماه دسامبر 1917 در روسيه به قدرت رسيده بودند، استقلال خيوه زير حاکميت اسفنديار خان را به رسميت شناختند. مگر، به سال 1918 عملا قدرت به دست جنيد خان افتاد. در جنوري سال1920 جنيد خان در پيکار در برابر نيروهاي ائتلافي مشتمل بر دسته هاي رزمي خيوه يي هاي جوان، يگان هاي ارتش سرخ و دسته هاي خان هاي ترکمني رقيب، شکست خورده ، با دسته هاي کوچک بازمانده خود، در ريگزارهاي قره قوم پنهان شد.
خان نشين خيوه، «جمهوري توده يي خوارزم شوروي» اعلام گرديد. نش به: برش هاي اساسي فعاليت هاي نظامي- سياسي جنيد خان در سال هاي 1912-1920 ، و نيز پلييف آ. اي.، وضعيت سياسي امارت بخارا و خان نشين خيوه در سال هاي 1917- 1920، سان پتربورگ، 2005، صصص 75،82، 102 و ساير منابع.
تا پايان سال هاي دهه 1920 جنيد خان ناگزير گرديد با حکومت شوروي همزيستي مسالمت آميزي داشته باشد. مگر به سال 1928 ناچار گرديد با هوادارن خود نخست به ايران و سپس به افغانستان برود. در آينده، پس از شکست دسته هاي مهاجران آسياي ميانه يي با رژيم کابل نادر خان و يگان هاي ارتش سرخ، جنيد خان بار ديگر به ايران رفت.
Franz e. Die Mauri bei Heart Bemerkungen zu einer kleinen Volksgruppen in Afghanistan.- Sociologus. Zeitschrift fur Empirische Ethnosoziologie und Ethnopychologie. Berlin, 1979, v.29,= 2,S.173.
در آثار تازه به چاپ رسيده برخي از مولفان ترکمن، تلاش به خرج داده مي شود از جنيد خان به عنوان يکي از رهبران جنبش آزاديبخش ملي قهرمان تراشي شود. نش به: احسانف رحيم، اپوزيسيون روحي در ترکمنستان 1917-1935.
[305] . بايگاني سياست خارجي فدراسيون رفرنتوري درباره افغانستان،پرونده ويژه 12،کارتن 17،پروند 153،برگ 86-85.
حتا اعضاي خانواده جنيدخان نيز دست اندر کار تهيه هيزم بودند: پسر او، چندين بار به سفارت شوروي با شترها هيزم داد.
[306] . بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، فوند رفنتوري در باره افغانستان، پرونده ويژه 12، کارتن17، پوشه 153، برگ. 19. تسوکرمان- رييس بخش سوم خاور، روي گزارش تاريخي 26 نومبر سال 1929 ا. پولياک- قنسول شوروي در هرات، اين ملاحظه را نوشت: «بايد اين کار تحکيم يابد».
[307] . مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه، فوند62، پرونده ويژه 2، پوشه2548، برگ3 .
[308] . جريده اميد، به زبان دري، چاپ امريکا، شماره هاي 454 - 460، سال 2001.
[309] . مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه، فوند62، پرونده ويژه 2، پوشه2548، برگ4 .
[310] . مرکز نگهداري و ....، فوند 62، پرونده ويژه 2، پوشه 2540 ، برگ هاي 27-30
[311] . بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، فوند.رفرنتوري در باره افغانستان، پرونده ويژه 12،کارتن 70، پوشه 156، برگ206
[312] . در سال 1930 اين مدرسه بسته شده و استادان پيشرو آن زنداني شدند.
[313] . بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، فوند رفنتوري در باره افغانستان، پرونده يژه12، کارتن5، پوشه152، برگ8.
[314] . نيکولين ل. يادداشت هاي همسفر (خاطرات)، جهان نو، سال 1931،کتاب 9، صفحه 90
[315] . شفيع راحل- فرهنگشناس و روزنامه نگار، نوشت که «اتفاق اسلام» در سال 1919 از سوي صلاح الدين سلجوقي بنيادگذاري شده بود. نش به:
Shafie Rahel. Cultural policy in Afghanistan.The UNESCO Press , Paris, 1975, p. 40
تاريخ تاسيس «اتفاق اسلام» را ر. سيکويف، در پي وارتان گريگوريان و م.ک.آخانگ، سال1920 مي پندارند (اين تاريخ را ايگور ميخاييلويچ ريسنر که به خوبي در مسايل خارجي افغانستان آگاهي داشت، نيز تاييد مي کرد. نش به: کتاب او زير نام افغانستان، مسکو، 1948، ص58) همو، او ديدگاه مولفان خارجي (غربي- افغاني) را در خصوص نام روزنامه هاي هراتي سال هاي دهه 1920، بازنويسي مي کند. نش به: سيکويف، ر. ر. اوچرک رساله تاريخ مطبوعات افغاني- صفحات تاريخ و تاريخ نگاري هندوستان و افغانستان، مسکو،2000، برگ346. اسناد آرشيوي دست داشته، آن روايت را تقويت مي کند که «فرياد»- نام موقتي روزنامه «اتفاق اسلام»، بوده است. همين منابع اجازه مي دهند تاييد کرد که مبتکر تغيير نام آن، شجاع الدوله بود.
[316] . بايگاني سياست خارجي...، فوند رفرنتوري در باره افغانستان، پرونده ويژه 17، کارتن 177، پوشه 29، برگ 70.
[317] . همان جا، پرونده ويژه 18، کارتن 178، پوشه 6، برگ 40.
[318] . غبار مي نويسد که هنگام شورش صافي به سال 1947، عبدالرحيم خان، که در کرسي معاون وزير دفاع کار مي کرد، و نيز خواهر زاده وي – خليل الله خليلي، زنداني شدند. تنها به اين دليل که هر دو به اين قبيله پيوند داشتند. نش به: افغانستان در مسير تاريخ، جلد دوم، به زبان انگليسي، ص179.
بنا به مدارک غير مستقيمي که هفته نامه اميد، چاپ امريکا به زبان دري ارايه نموده است، عبدالرحيم خان همان جا در زندان درگذشت. مگر، به گونه يي که خليل الله خليلي گواهي مي دهد، عبدالرحيم خان با دو سال نشستن در زندان، هنوز هم چشم به راه آزاد شدن بود که اين کار با پا در مياني دوست دوران جوانيش، احمد شاه خان- وزير دربار انجام يافت. فرمانرواي پيشين هرات، پس از درگذشت، در دژ صدق آباد، در پنجاه کيلومتري کابل، به خاک سپرده شد.
[319] . بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، فوند مواد رفرنس در مسايل افغانستان، پرونده 11، پوشه 151، موضوع شماره 67، برگ هاي 173-175.
[320] . برگرفته از : Ahmad N.D The Surivival of Afghanistan 1747- 1979. lahore, 1990, p 167.
[321] . براي نمونه، پوبليسيت نامدار و پژوهشگر تاريخ آسيا و جهان معاصر، ديليپ هيرو به اين موضوع اشاره مي کند: Hiro Dilip. Holy Wars . Rise of Islsmic Fundamentalism. New York, 1989, p.235 راستش پنداشت او مبني بر اين که دوره فرمانروايي نادر شاه «بالاترين چکاد بنيادگرايي اسلامي در افغانستان گرديد»؛ متکي است بر پايه بر فاکت هاي جداگانه حمايت بخشي از روحانيون از نادر در دوره جنگ داخلي 1929 و تقويت قسمي موقف شخصيت هاي اسلامي در نظام اداري کشور.
[322] . مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه، فوند 62، پرونده ويژه 2، پرونده 2208، برگ هاي 122-123
[323] . بايگاني سياست خارجي روسيه، مواد رفرنس در باره افغانستان، پرونده ويژه 12، موضوع 70، پوشه 156، برگ 104 ب.
[324] . مرکز نگهداري و بررسي...، فوند 62، پرونده ويژه 2 ، پوشه 1806 ، برگ هاي 232-233.
[325] . الکسي ينکف. پ.، «مساله کشاورزي در ترکستان افغاني» ، مسکو، 1933، ص 19.
[326] . امان الله که پسان ها، با اعضاي خانواده بزرگ خود به ايتاليا پناهگزين شد، دچار تنگدستي گرديده و در پي آن شد تا يارانه (سوبسايدي) دولتي به دست آرد و يا بتواند از بخشي از دارايي خود که در افغانستان ماننده بود، استفاده نمايد. براي نمونه، منظور او کارخانه پشمينه بافي و چرمگري بود که عملا يک کارخانه دولتي بود.( نگاه شود به ص 109 جلد دوم افغانستان در مسير تاريخ، چاپ دري).
[327] . غبار در ص 104 جلد دوم افغانستان در مسير تاريخ در اين باره چنين مي نگارد:« عبدالعزيز خان وکيل قندهار (در دوره امانيه مدير جريده طلوع افغان) عليه عبدالاحد خان- رييس انتصابي بيانيه يي ايراد و تعيين رييس شورا را حق وکيلان دانست نه اين که از طرف دولت تحميل شود. به همين جرم بود که آن مرد محترم به زندان سياسي افتاد و سيزده سال بماند. ريش اين مرد در زندان سفيد و بينايي چشمانش مختل گرديد.».-گ.
[328] . بايگاني سياست خارجي فدارسيون روسيه، فوند مواد رفرنس در باره افغانستان، پرونده ويژه 13، پوشه 161، موضوع 41، برگ هاي 5-18 .
[329] . ديپلومات و خاورشناس امريکايي– ل. پاولادا در باره يک فاکت از اين هم تکاندهنده تري را گزارش داد: او توانست متن قانون اساسي 1923 دوره امان الله خان را تنها در کتابفروشي هاي خياباني بازار کابل بيابد. کارمندان وزارت عدليه افغانستان از او اجازه خواستند تا از اين يگانه نسخه رونوشت بردارند و اين گونه، افغانستان بار ديگر، متن نخستين قانون اساسي خود را باز يافت. ( نگاه شود به:
Poullada L. Reform and Rebellion in Afghanistan,1919-1929 L., 1973
[330] . بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، رفرنس ها در باره افغانستان، پرونده ويژه 13، پوشه 158، موضوع 8، برگ هاي 107-109.
[331] . این مشی در تلاش های خاندان یحیی خیل مبنی بر عقد سازشنامه نو آن هم محرمانه میان دولتی با بریتانیای کبیر در سال های دهه سی- اوایل سال های دهه چهلم سده بیستم بازتاب یافت.
[332] . The Present Position in Afghanistan as affecting the Interests of the British Empire. Address by Lt.-Col. Sir Francis Humphrys. The Empire Parliamentary Association, London, 1929. - P. 7
[333] . RIIA archives, 8/581 Afghanistan: Its place in Central Asian politics, 2nd March 1939. P. 17 - 18.
این ارزیابی شاید همچنین به برخوردهای مرزی میان شوروی ها و افغان ها در ماه های اپریل- می سال 1929 مربوط گردد، که از دیدگاه افغان ها چونان نقض تمامیت ارضی افغانستان ارزیابی می گردید.
[334] . پس از افتادن کابل به دست نيروهاي بچه سقاء، محمد عمر که در دوره امان الله خان مدتي کرسي رياست ستاد کل ارتش را داشت، روابط تنگاتنگي با سفارت شوروي داشت. محمد عمر به چند زبان از جمله روسي سخن مي گفت و يکي از آموزش ديده ترين افسران افغاني به مفهوم اروپايي آن بود. نگاه شود به: بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، فوند رفرنس ها در باره افغانستان، پرونده ويژه 12، پرونده 156، موضوع 69، برگ هاي 17-18.
[335] . یکی از بی پرده ترین تلاش ها به خاطر بی آبرو ساختن ولی خان چونان سیاستمدار و هوادار امان الله خان در کتاب ب. جیمز- پژوهشگر امریکایی صورت گرفته است که از روی ردپاهای داغ رویدادهای اواخر سال های دهه بیستم- اوایل دهه سیم سده بیستم نوشته شده است( او به سال 1931 در کابل بسر می برد که در آن جا شاهد سری کامل رویدادهای بزرگ از جمله نخستین نشست های پارلمان افغانستان بود).
جیمز با تکیه بر آوازه ها و بازگویی های برخی از رجال رژیم نو ( از جمله خود نادر خان و برادرانش) ولی خان را چونان یک توطئه گر و دسیسه ساز خودکامه که در آرزوی نشستن بر تختگاه کابل بوده است، پرداز می نماید.
در اثر جیمز بر سیمای خود امان الله خان نیز به همین پیمانه رنگ سیاه پاشیده شده است. از دیدگاه او تنها اعضای خاندان یحیی خیل سیماهای انسانی داشتند.
James B. Afghan journey. Jonathan Cape, L., 1935. – P. 221 – 225
[336] . حسن کاکر- تاریخ نویس افغانی، به اتهام جرم دیگری که ولی خان را بی آبرو ساخت- «برپایی نظام جمهوری در افغانستان» نشاندهی می نماید.
Kakar, H. Trends in modern Afghan history//Afghanistan in 1970s. N.Y., Praeger, 1974. - P. 30
[337] . ديپلمات هاي شوروي، محمد ولي خان را همچون «سر سپرده ترين کس ما و روي هم رفته، شايد شایسته ترين رجل افغاني» ارزيابي مي کردند. (نگاه شود به: مرکز نگهداري و بررسي...، فوند 62، پرونده ويژه 2، موضوع 2208، برگ 16)، مگر رهبري سياسي شوروي ممکن نمي شمرد تا او را از چنگ خشم نجات دهد).
[338] . در اين زمينه غبار در ص 40 جلد دوم افغانستان در مسير تاريخ مي نويسد: «... شاه، عبدالرحمان خان لودي را که آن وقت رييس بلديه کابل بود، به قصر دلگشاه احضار و به مجرد رسيدن امر کرد که او را همان جا نزديک برج ساعت نظاميان گارد گلوله باران کردند و نعشش را روي خري نزد زنش به شوربازار فرستادند. ميت او در گورستان شهداي صالحين بدون نام و نشان دفن شد. »- گ.
[339] . در این نوشته، کوشيده شده تا به ابعاد فردي و شخصيتي استاد خليل الله خليلي در متن کشاکش هاي افغانستان در اواخر سال هاي 1920 و آغاز 1930 پرداخته شود. در تاريخ نگاري افغانستان، اين کشاکش ها، به «اغتشاش» شهرت دارد. موضوع پژوهش اين بحث، پرداختن به سيما و شخصيت خليل الله خليلي است. او در آن هنگام، نماينده نسل جواني از سياسيون کشورش به شمار مي رفت، که پسان ها به شخصيت برجسته انديشمند (انتلکتوئل) و دولتي مبدل گرديد. در مقاله، سخن بر سر رويدادهايي است که زايشگر آغاز زندگينامه سياسي خليل الله شدند.
[340] . Jewett A.C. An American Engineer in Afghanistan. Ed. By Marjorie Jewett Bell. The University of Minnesota Press, Minneapolis, 1948. - P. 34
[341] . Ghani, Abdul. A Review of the Political Situation in Central Asia. Lahore, 1921, p. 105-106.
شگفتی بر انگیز است که امیر حبیب الله – کسی که به محمد حسین خان در همه امور اختیارات و صلاحیت های بسیار داده و بارها بر او دستبردهای مالی اش را بخشوده بود؛ او را گرگ می نامید. نگاه شود به اثر جیویت پیشین، ص. 214.
[342] . در کتاب «رجال دولتي و شخصيت هاي سياسي ـ اجتماعي افغانستان» (فرهنگ اطلاعاتي)، مسکو،1967، ص. 49.، منبع ديپلوماتيک شوروي، زير نام: «نقش روحانيون در زندگي اجتماعي افغانستان»، چاپ سال 1957، آگاهي هايي گسترده يي در باره آموزش خليل الله خليلي در ليسه حبيبيه، در دست مي گذارد.
در کتاب، خليلي به عنوان يکي از پيشتازان سياسي- مذهبي و انديشورز نامدار کشور و منطقه معرفي مي شود. نگاه شود به: بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، اسناد رفرنس در مسايل افغانستان، پرونده ويژه 39، پرونده 241، موضوع 14، برگ 40.
گوشه يي از زندگينامه سياسي خليلي که با «انقلاب» 1929 پيوند دارد، تا کنون کمتر از سوي پژوهشگران موشکافي شده است؛ هرچند، شماري از خاورشناسان شوروي با ژرفنگري به بررسي ميراث سرايشي و نوشتاري وي پرداخته اند.
بانو پرونتا رسالهء دکترايش را درين گستره در دانشگاه مونشن جمهوري آلمان فدرال نگاشته است. او بارها در همايش هاي بين المللي در باره جلوه هاي گوناگون زندگي و پويايي خليلي سخنراني کرده است. (براي نمونه، نگاه شود به: سخنراني وي در سومين کنفرانس اروپايي «ايرانستيک» (ايران شناسي) در سپتامبر 1995 در کمبريج زير عنوان: بچه سقاء – يک رابين هود افغاني يا يک رهزن، نوشته خليل الله خليلي، 1929 .
Bacca-i Saqqa`- an Afghan Robin Hood or a bandit: Khalilullah Khalili`s revision of 1929.
منبع اصلي پژوهش بانو پرونتا، کتاب خليلي در بارهء عصر «امير حبيب الله کلکاني» (بچه سقاء) («عياري از خراسان ـ امير حبيب الله، خادم دين رسول الله»، چاپ پيشاور، 1990) بوده است.
سوژه سیاسی- بیوگرافیک تاریخ افغانستان دوره حاکمیت حبیب الله بچه سقاء توجه ش. هریوی- استاد زبان پارسی دانشگاه بامبرگ به خود جلب نموده است– در سال های 2007-2008 برخی از دستاوردهای پژوهش های خود را در کنفرانس های برگزار شده در برلین و ارفورت ارائه نمود.
م. رنجبر- ادبیات شناس افغانی، از شیفتگان پژوهش زندگانی، آفرینندگی و ارثیه ادبی خلیلی در دوشنبه شهر کتابخانه یادبودی به نام خلیلی گشوده است که در جنب انستیتوت خاورشناسی و میراث خطی فرهنگستان علوم تاجیکستان است. رنجبر و همکاران این انستیتوت به سال 2006 کتابی را به چاپ رساندند به پاس آفرینندگی خلیلی که گواه بر «لکه های سپید» در تاریخ زندگانی و پویایی های او است- منتخب اشعار استاد خلیل الله خلیلی، به کوشش و انتخاب محمد جعفری رنجبر، محرران: جوره بیک نذری، مباشر اکبر زاد، دوشنبه، 2006، در 305 برگ.
[343] . مرکز نگهداري و بررسي....، فوند 62، پرونده ويژه 2، پرونده 1806، برگ 197.
[344] . بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، رفرنس ها در باره افغانستان، پرونده ويژه 11، پوشه 147، موضوع 4، برگ هاي50-51، در پيام جستار شده خليلي، سبک نگارش و املاي ترجمه پيام به زبان روسي که به وسيله کارمندان قونسولگري شوروي در مزارشريف انجام شده است، حفظ گرديده است.
[345] . همان جا، برگ 198.
[346] . مرکز نگهداري و بررسي....، فوند 62، پرونده ويژه 2، موضوع 1806، برگ 199.
[347] . بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، فوند رفرنس ها در باره افغانستان، پرونده ويژه 11، پوشه، 147، موضوع 4، برگ 223 .
[348] . همان جا، برگ 19.
[349] . مرکز نگهداري....، فوند 62، پرونده ويزه 2، پوشه 1806، برگ 215.
[350] . بايگاني سياست خارجي روسيه، فوند رفرنس ها در باره افغانستان، پرونده ويژه 12، پوشه 153، موضوع 19، برگ 18.
[351] . همان جا، برگ 19.
[352] . بايگاني سياست خارجي روسيه، فوند رفرنس در باره افغانستان، پرونده ويژه 13، پرونده 161، موضوع 41، برگ 127.
یژف به اشتباه می نویسد که جویا در1930 به دست یکی از هواداران نادرخان زخمی گردیده بود. هر چند هم او به راستی پس از چندی همو به دلیل سخنرانی در برابر رژیم نو کابل به زندان افتاد. در آینده نیز تا پایان زندگانی خود در 1961 چند بار زندانی گردید.
نگاه شود به: افغانستان- کتابواره اطلاعاتی بیوگرافیک، تالیف یژف، مسکو، 2002، ص. 103.
[353] . يکي از نسخه هاي اين کتاب سه جلدي اکنون در کتابخانه مرکزي دانشگاه هاروارد (Library Wineder ) نگهداري مي شود(یک نسخنه الکترونی آن در کتابخانه دانشگاه نیویورک هم هست). نويسنده اين امکان را يافت که با آن در دوره بازديد علمي از ايالات متحده امريکا در پاييز 1998- بهار 1999 آشنا شود. در مراسلات ديپلماتيک شوروي آغاز سال هاي 1930، تذکر داده مي شود که کتاب خليلي که به سال 1931 به چاپ رسيده بود، از سوي ماکسيمف- کارمند کميسارياي خلق در امور خارجي به زبان روسي برگردان شده بود و اصل کتاب به زبان پارسي، به کتابخانه کميسارياي خلق در امور خارجي سپرده شد.
[354] . اين کتاب، چندي پيش در ايران از سوي انتشارات عرفان تجديد چاپ شده است- گ.
[355]. بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، رفرنس ها در باره افغانستان، پرونده ويژه 13، پوشه 158، موضوع 8، برگ 114.
[356] . بخش هايي از زندگينامه وي، که درين بخش آمده است، ناگزير مي گرداند تا به ارزيابي هاي صابر ميرزايف- ادبيات پژوه تاجيک در پيوند با مرحله آغازين روشنگرانه در افغانستان، به ويژه در آن تز وي مبني بر اين که «از سخنوران اين دوره (سال هاي دهه 1920- بويکو)، که به هواداري از امان الله خان برخاسته بودند، بايد از خليل الله خليلي (تکيه از بايکو است) نام برد، مي توان شک و ترديد کرد. نگاه شود به: ميرزايف، صابر، مرحلهء آغازين ادبيات روشنگرانه در افغانستان، رساله نامزدي دکتراي علوم زبانشناسي، به شکل سخنراني علمي، دوشنبه، 1994، ص.15.
[357] . چراغ زندگاني خليل الله خليلي، در سال 1986، در غربت، در شهر مرزي پيشاور پاکستان بي فروغ شد. او، [که پس از رويدادهاي 27 اپريل 1978 به پاکستان پناهگزين شده بود] در آن سال ها با پويايي کار بيشتر داراي بار ادبي بس بزرگي را به سود اپوزيسيون اسلامي انجام داد. سروده «استخوانم سوخت جانا، آشيانم درگرفت» (که استاد آن را به ياد غزل شيواي داکتر صحرايي سروده بود،- گ.) به گونه بس شگفتي برانگيز، برگ پاياني دفتر زندگاني سياسي او گرديد.
[358] . نگاه شود به: غبار، افغانستان در مسير تاريخ ، جلد دوم، ص 38 ، ويرجينيا، 1999.
[359] . غبار، افغانستان در مسير تاريخ، جلد دوم، ص38- 39، مقايسه غبار [(مقايسه رضا خان و نادر خان از ديدگاه تراز سواد آنان)] درست نيست. زيرا نادر يکي از باسواد ترين و آزموده ترين نظاميان افغانستان بود و يک سياستمدار بس با تجربه و با کياست در عرصه هاي گوناگون.
[در متن دري جلد دوم کتاب افغانستان در مسير تاريخ چنين آمده است: «در ايران براي آن که زمينه براي جانشين شدن رضا خان يک ضابط گمنام به عوض سلسله قاجار مهيا گردد، نخست ضيا الدين طباطبايي مثل بچه سقاء روي صحنه آورده شد تا متنفذين مردم ايران را برنجاند و آماده براي پذيرش يک رژيم جديد نمايد. رضا خان با اين ترتيب پادشاه مقتدر و مستبد ايران گرديد. در حالي که سواد حسابي نداشت و از فرهنگ و تحصيل و تجارب سياسي محروم و به دور بود. اين وضع با نقشه و شکل ديگري اينک در افغانستان تطبيق گرديده است»].
[360] . همان جا.
[361] . همان جا، ص 39.
[362] . بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، فوند مواد رفرنس در باره افغانستان، پرونده ويژه 12، پرونده 70، پوشه 156، برگ 132.
[363]. نويسندگان يکي از اين شبنامه هاي «گزنده» که در سال 1930 پخش گرديده بود، پيام خود را عنواني »مردم دلير افغانستان، به همه هواداران جوانان افغان، و پاسداران آيين مبين اسلام» نگاشته بودند. برگرفته از بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، مواد رفرنس در باره افغانستان، پرونده ويژه 12، پوشه 69، پرونده 156، برگ 23.
[364] . بايگاني....پرونده ويژه 126، پوشه 1، پرونده 157، برگ 4.
[365] . همان جا، برگ 3..
[366] . برخي از کارشناسان تاريخ افغانستان، دوره فرمانروايي خاندان مصاحبان (نادريه) را به دو دوره تقسيم مي نمايند: دوره نخست که به نام «نادريه اول» ياد مي گردد، و مشتمل مي گردد بر دوره فرمانروايي خود نادر شاه و سپس برادرانش يعني عمام ظاهرشاه- هاشم خان، شاه محمود خان و به گونه غير مستقيم شاه ولي خان. نادريه دوم مشتمل بر دو نيم دوره ديگر مي گردد که عبارت اند از دوره فرمانفرمايي بني عمام ظاهر شاه (داوود خان و نعيم خان) و فرمانروايي و پادشاهي بلافصل خود او که در واقع دوره نيمه دموکراسي دهه 60 سده بيستم را در بر مي گيرد و اين دوره را به نام «نادريه بعدي« مي خوانند.-گ.
[367] . بايگاني.... پرونده ويژه 13، پوشه 158، پرونده 8، برگ هاي 158-161.
[368] . نگاه شود برای مثال به: بیلوکرینیتسکی و. یا. پشتون های افغانستان و پاکستان: دینامیک دموگرلفیک و نقش سیاسی// افغانستان در مرحله گذار. مسکو، 2002.- ص. 62.
[369] . جريده افغانستان به زبان دري، سر از رخدادهاي سال 1929 به چاپ مي رسيد و هوادار تماميت ارضي و استقلال افغانستان بود. و به ويژه، ادعاهاي ارضي برخي از محافل ايراني را بر افغانستان به باد نکوهش مي گرفت.
[370] . براي به دست آوردن اطلاعات بيشتر در زمينه نگاه شود به : صفحات 134-135 افغانستان در مسير تاريخ، متن دري.
[371] . در ص 135 جلد دوم افغانستان در مسير تاريخ در اين باره چنين آمده است: «شهزاده احمد علي خان دراني لاهوري (مديرانجمن ادبي کابل) موظف شد مردي را در لاهور بخرد و به حيث نوکر داخل خدمت مرتضي احمد نمايد. اين شخص مامور بود که با معاش اندک خدمت بسيار صادقانه براي مرتضي خان انجام دهد تا طرف اعتماد او واقع گردد. وظيفه دوميش اين بود که بداند تمام نامه هايي که از داخل و خارج هندوستان به عنوان مرتضي خان مي رسد، در کدام جعبه گذاشته مي شود. آخرين کار اين مستخدم دزديدن اين جعبه و تحويل دادن در برابر دو هزار روپيه کلدار به شهزاده بود. اين کار به سهولت انجام گرفت و طوري که شهزاده مي گفت بکس مراسلات عنواني مرتضي سر بسته به کابل رسيد و در ارگ شاهي گشاده و مطالعه شد. احمد علي دراني مي گفت که دولت افغانستان تمام اشخاصي را مقالات مخالفانه در جريده افغانستان فرستاده بودند، از روي خط نامه و روي پاکت شناخت مگر کساني را که مقاله تايپ شده و بدون امضاي اصلي خود فرستاده بودند.-گ.
[372] . غبار در ص 136 جلد دوم افغانستان در مسير تاريخ، در اين باره مي نويسد: «... براي شناختن روشنفکران غير معروف، دولت يک جريده انتقادي ضد خود به نام «حقيقت» را طور شبنامه نشر مي نمود تا مخالفان را گرد آن جمع آوري کند و بشناسد. موظف اين کار از طرف دولت نيک محمد نام کابلي معروف به «ميرزا نيکو» - جوان دقيق و ظريف و منطقي و جذاب بود. او سال ها پيشتر در قندهار با رفقاي خود ضد دولت امانيه کار مي کرد و....».- گ.
[373] . غبار، افغانستان در مسير تاريخ، جلد دوم، ترجمه به زبان انگليسي، جلد دوم، ص 112.
در ص 136-137 متن دري کتاب اين موضوع چنين بازتاب يافته است: «خوب، جوانان کابل با زحمتي که آقاي نيکو کشيد، به جريده نپيوستند، بل که خود نشريه يي به نام «حقيقتٍ حقيقت» شايع کردند و سلطنت را از بنياد بکوفتند».-گ.
[374] . نگاه شود برای مثال به:
در تاریخ نگاری (هیستوریوگرافی) افغانستان تنها اشاره های مختصری به قیام1930 در کوهدامن شده است (نگاه کنید به عنوان مثال به : Olesen A. Islan and Politics in Afghanistan. Richmond, 1995 – P. 134
بنا بر این، با توجه به اهمیت این بخش مبارزه دولت و مخالفان در این اثر، با تکیه بر اساس اسناد آرشیو سیاست خارجی روسیه و کلکسیون های مستند آرشیو وزارت امور هند در کتابخانه بریتانیا، بسیاری از جزئیات مربوط به آماده سازی، روند و پیامدهای آن احیا و بازتولید می گردد.
[375] . بايگاني...، پرونده ويژه 12، پوشه 70، پرونده 156، برگ هاي 128-129.
[376] . همان جا، برگ 26
[377] . همان جا، برگ 41
در آن هنگام این قول سر زبان ها بود : «سرشان از ما، مالش شان از شما» که پس از گذشت سال ها هنوز هم شماری از ریش سپیدان آن را با آب و تاب نقل می کنند.-گ.
[378] . در اين زمينه غبار در ص 40 جلد دوم افغانستان در مسير تاريخ مي نگارد: «راجع به عبدالرحمان خان توطئه يي شد که توسط شير احمد خان تاجر در بدل اجرت يک نفر جهرچي را وا داشتند که از نام عبدالرحمان خان- رييس بلديه در بازارهاي کابل جهر بزند : «مردم شمالي (کوهدامن و کوهستان) بغاوت کرده و تا نزديک کابل رسيده اند. شما مردم کابل هوشيار و حاضر به دفاع خود شويد و دکان ها را ببنديد». حکومت اين جهر را تحريک مردم از طرف رييس بلديه خوانده، خودش را کشت، خانه اش را تفتيش و آثار قلمي اش را ضبط نمود و آن گاه محمد گل خان مهمند- وزير داخله در منبر مسجد چوب فروشي کابل بالا شد و نطقي داير «به کفر و زندقه و الحاد» عبدالرحمان ايراد کرد و بوتلي را کشيده به مردم نشان داد و گفت : «اين بوتل شرابي است که از خانه عبدالرحمان به دست آورده ام.»- گ.
[379] . همان جا، برگ 53..
در ص 44 جلد دوم افغانستان در مسير تاريخ اين صحنه به گونه زير پرداز شده است: «... شاه با جمع غفيري از درباريان، پياده براي تفرج عصري از دروازه ارگ خارج شد و همين که در سرک مقبره امير عبدالرحمان خان رسيد، بيستاد و درودي به روح آن پادشاه خونريز بخواند و آن گاه رو به جمعيت کرد و گفت: «در تمام سلاطين افغانستان، مردي که مردم افغانستان را خوب شناخت و خوب اداره کرد، همين پادشاه ( اشاره به قبر امير) بود...».- گ.
[380] . به خواهش حکومت افغانستان، اشتراک کنندگان تبعيد شده شورش کوهدامن، سال هاي درازي در هند بريتانيايي نگهداشته شدند. و تنها پاييز 1939 همه آن ها به افغانستان آورده شدند. (نگاه شود به: اوستا اولسن، اسلام و سياست در افغانستان، ترجمه خليل زمر... )
[381] . بايگاني...، پرونده ويژه 12، پوشه 70، پرونده 156، برگ 38.
[382] . در افگانستیکای میهنی و خارجی عملا هیچ کاری در باره قیام کوهستان در سال1930 دیده نمی شود. اگر چه در آثار این دوره گاهی اشاره هایی به این قیام مهم اپوزیسیون دیده می شود. استثنای شگفتی بر انگیز در زمینه، دست نویس مقاله چاپ ناشده «نیروهای دموکراتیک افغانستان در مبارزه در برابر ارتجاع» است، که در فوند شخصی بابا خواجه یف- خاورشناس نامور ازبیک نگهداری می شود و بیگمان نویسنده آن هم خودش بوده است. (بایگانی مرکزی ازبیکستان، اف آر-2850پرونده ویژه 217).
این مقاله، درست مانند برخی دیگر از نسخه های خطی (تایپ شده) آثار فوند او، تلاشی نو به منظور گشودن چشم انداز روی هم رفته سیاسی بوده است و تجربه جالبی از این نوع می تواند به شمار رود. گرچه فاقد دستگاه علمی سنتی (مآخد، منابع و...) است که در آن به چشم نمی خورد. با این هم، در آن کانسپت اصلی تاریخ سیاسی افغانستان در سال های1920 – 1930 پیشکش می گردد.
نکته اساسی مقاله این است که مقارن با میانه های سال های دهه1920. در افغانستان و در گام نخست در کابل، محافلی از روشنفکران رادیکال به رهبری برادران چرخی، عبدالرحمان و دیگر جوانانی که در خارج از کشور، بیشتر در شوروی پیشین و ترکیه آموزش دیده بودند؛ سر بر آورده بودند. این گروه با نیروهای ملی گرا با در نوار مرزی هند و افغانستان (عبدالغفار خان، حاجی میرزا علی خان مشهور به فقیر ایپی و ...) تماس هایی برپا نموده بودند.
بابا خواجه یف با بهره گیری از ژانر پرداز پرتره سیاسی، با توصیف اعضای این گروه، توجه ویژه یی به سرهنگ محمد سید خان و محمد عمر خان، که پسان ها در هسته اصلی رهبری قیام کوهدامن در سال 1930 شامل شده بودند، مبذول می دارد.
عمر خان، به گفته او- فرزند خرده زمینداری از قبیله داوود زی کوهدامن؛ شیفته ادبیات بود. به خصوص گروییده نویسندگان- سخنوران دمکرات روسی سده نزدهم. او حتا تلاش هم ورزیده بود برخی ازآثار بیلینسکی(Belinsky) و چرنیشفسکی (Chernishevsky) را به زبان افغانی برگرداند.
(نگاه شود به :آرشیو مرکزی دولتی ازبیکستان اف آر- 2850 پرونده ویژه 1، پوشه 217، برگ 29.)
با این گروه، گویا غلام رسول خان- بزرگترین زمیندار و بازرگان مزار شریف- مهره سرشناس در میان غلزایی های شمال افغانستان پیوند داشته بود. به باور مولف دست نویس «نیروهای دموکراتیک افغانستان...»، همو زیر فشار همین کسان و پشتی بانان شان بود که امان الله خان در سال 1928 در بافت کابینه خود بازنگری نمود و یک رشته از اصلاحات رادیکال را روی دست گرفت و از جمله انفاذ قانون اساسی را اعلام نمود، که پیش نویس آن عمدتا از سوی غلام صدیق خان با مشارکت مستقیم عبدالرحمان و دیگر هم اندیشان او تدوین گردیده بود. همین ها بودند که امان الله خان را به نزدیکی بیشتر با شوروی تشویق می کردند.
اعضای حلقه کابل این گروه به رهبری غلام نبی خان چرخی (برادر غلام جیلانی که مقارن با این زمان به کرسی رییس اداره شورای شهر گماشته شده بود)؛ عبدالرحمان و دیگران مانند سرهنگ محمد عمرخان به عنوان پیشگامان شورش کوهدامن قلمداد می شوند. آن هم در حالی که محمد عمر خان چونان سازمانده قیام باهمی دهقانان افغان (پشتون) و تاجیک در چاریکار و کوهدامن معرفی می گردد. طرفه این که به او لقب «جرنیل سرخ» (جنرال سرخ) داده بودند.
اردوگاه ارتجاع در این طرح- متشکل از رژیم نادر شاه، فئودال ها و زمینداران بزرگ و روحانیت است– روحانیون [شمالی-گ.] به دلیل کشته شدن ملا حفیظ الله- قاضی ارشد کوهدامن به دست شورشیان؛ به اردوگاه نادریه پیوسته بودند.
آشنایی با دست نویس مقاله «نیروهای دموکراتیک افغانستان..» نشان می دهد که نویسنده آن (به گمان بسیار- بابا خواجه یف) چشم انداز روشن (مگر تایید نشده با منابع موجود) از بحران سیاسی اوایل سال های دهه1930 در افغانستان را پرداز نموده بود. هر چند هم او حقایق بسیار جالب و شایان توجه و سزاوار تحقیق بیشتر را آورده است.
همراه با آن، در نمایش شورش کوهدامن او در سال 1930 اشتراک کنندگان مهمی دیده نمی شوند- افراد، گروه های اجتماعی و... نویسنده بیش از حد خط تحلیل اجتماعی جلوه دادن رویدادها را دنبال می نماید که به پیمانه بسیاری با اطلاعات و نتیجه گیری های کمیساریای خلق در امور خارجی در تضاد قرار می گیرد. اگر چه تلاش برای سر در آوردن از مسائل گذشته رویدادهای سیاسی تاریخ نوین افغانستان را رویاروی ما می گذارد.
[383]. IOR/12/35 The Koh-i-Daman Rebellion 1930 (Refugees in India)
[384] . بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه مواد رفرنس در باره افغانستان پرونده ويژه 12، پرونده 70، پوشه 156، برگ 207، بايگاني...، مواد رفرنس در باره افغانستان، پرونده ويژه 12، پرونده 7، پوشه 156، برگ 122.
[385] . محمد يعقوب خان- وزير پيشين دربار امير امان الله خان، در عهد نادر خان به سمت والي کابل گماشته شد- مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه ، فوند 62 پرونده ويژه 2، پوشه 2208، برگ 134.
[386] . همان جا، برگ 123، لودويک آدمک کارشناس سرشناس امريکايي مسايل افغانستان يک فاکت دلچسپ را گزارش مي دهد که بار ديگر بر اپورتونيسم سياسي جوانب جنگ داخلي1920- اوايل1930 گواهي مي دهد. بنا به مدارک او، يکي از اشتراک کنندگان رخدادهاي مزار – عطا محمد، نه تنها سزا نديد، بل که به کميسيون يعقوب خان شامل ساخته شد. Adamec, Ludwig W. Who, Who of Afghanistan, Grz, 1975,p. 124-125
[387] . نورم جلب و احضار به خدمت زير پرچم با احتساب يک نفر از هشت نفر واجد شرايط در محلات بر اساس پشک( قرعه) -گ.
[388] . اين واژه، جاگزين واژه «غلام بچه» گرديد که در گذشته در دربارهاي عبدالرحمان خان و حبيب الله خان کاربرد داشت-گ.
[389] . مرکز نگهداري و..... فوند 62، پرونده ويژه 2، پوشه 2208، برگ هاي 141-142.
[390] . بايگاني سياست خارجي....، فوند رفرنس ها در باره افغانستان، پرونده ويژه 126، پروتکل1، پرونده 155، برگ 27.
[391] . نگاه شود به : يوري گانکوفسکي، مقاله: ابراهيک بيک لقي، مجله «آسيا- افريقا- امروز» ، 1994، شماره 4 ؛ همچنان اثر ديگر وي : Ibrahim Beg Loqai – Pakistan Jornal of History and Culture, Islamabad, 1996, v. 17 = 1,pp. 105-114.
ارزيابي گانکوفسکي از شخصيت و پويايي ابراهيم بيک ملاحظاتي را از سوي برخي از خوانندگان در پي داشت. براي نمونه، در نقد مفصلي که بر مقاله او در زمينه مبارزه با مسايل باسماچيي گرايي در مجله انترنتي«ترکستان» (که در هالند به نشر مي رسد)، نوشته شده است، ابراهيم بيک چونان «مرد خون آشامي که در کشتن آدم هاي بسياري دست داشت» ، توصيف مي شود.
. Turkistan newsletter, v. 97: 1-104 (2 December 1997) – Turkistan-n@Turkistan.org
[392] . مرکز نگهداري و .... فوند 62، پرونده ويژه 2، پوشه 1803، برگ 6
مهاجران ترکمني نيز با قره قل همين گونه رفتار مي کردند:
آن ها قره قل را به افغانستان مي بردند که دو بار گرانتر مي فروختند. افزون بر آن، حتا آن بخش قره قل، که از سوي نهادهاي بازرگاني دولتي به آن ها داده مي شد، بعدا به افغانستان قاچاقي برده مي شد.
[393] . دلچسپ است که در گفتگو با مرزبانان شوروي در 1929 يکي از باي ها اعلام داشت که او خود را از اتباع نيکلاي دوم مي شمارد و ديگري از اتباع امير بخارا. همان جا، برگ 18.
[394] . براي نمونه، در قره قوم جنوبي بيش از 300 هزار راس گوسفند ماده را قبيله هاي دراني و غلزايي مي چرانيدند.
[395] . يوري گانکفسکي، مقاله يي زير نام « ابراهيم بيک لقي» - مجله آسيا و افريقا امروز، 1994، ص.62 .
[396] . مرکز نگهداري و بررسي اسناد تاريخ نوين روسيه ... فوند 62، پرونده ويژه 2، پوشه 2208، برگ 211.
[397] . بايگاني سياست خارجي روسيه، فوند رفرنتوري در باره افغانستان، پرونده ويژه 12ب، رديف اول، پرونده 157، برگ هاي 55-56،
در عمل، اين گونه طرح آشکار مساله، تنها ابراز ديدگاه هاي شخصي است، چون خود تسوکرمان هنگام بررسي اين موضوع، به دليل از ميان رفتن ساختار بخش شرق ميانه در کميسارياي ملي، ديگر دست اندر کار مسايل افغانستان نبود. معاون کميسارياي ملي با ديدگاه او موافق بود، چيزي که در باره آن به ديگر کارمندان اين اداره، به ويژه به نماينده دايمي شوروي در انگلستان – سوکولنيکف رهنمود داده بود.
[398] . بايگاني سياست خارجي شوروي، فوند رفنتوري در باره افغانستان، پرونده ويژه 13، ، پرونده 161، پوشه 41، برگ هاي 222-223.
[399] . غبار، جلد دوم افغانستان در مسير تاريخ، ترجمه انگليسي، ص. 64
[400] . بايگاني سياست خارجي روسيه، فوند ريفرنتوري در باره افغانستان، پرونده ويژه 13، پروندخ 161، پوشه 41، برگ هاي 45-46. پروفيسور ويکتور کارگون [– مدیر بخش مطالعات افغانستان در انستيتوت خاورشناسي فرهنگستان علوم روسيه- گ.] در اين باره مي نويسد: «... نيروهاي نادر شاه به رهبري وزير حربيه- شاه محمود به نواحي شمال کشور گسيل گرديدند و در آن جا در مرز افغانستان با شوروي يکجا با يگان هاي ارتش سرخ آخرين دسته هاي مسلح باسماچي ها را بيخي نابود ساختند». مگر وي هيچ گونه اسناد و مدارکي براي ثابت ساختن اين مدعاي خود نمي آورد. نگاه شود به نوشته او در اثر «تاريخ سامانه يي مناسبات بين المللي»، جلد يکم، مسکو، 2000، ص. 223
[401] . در تاریخ نگاری ما به پیمانه بسیار اندکی به سرنوشت مهاجران آسیای میانه در افغانستان پرداخت شده است. از این هم کمتر به نقش نظامی و سیاسی آن ها در رویدادهای افغانستان در اواخر سال های دهه1920-1930. یکی از چند مورد استثنا در زمینه مقاله ها و کتاب آماده شده برای چاپ داکتر کمال عبدالله یف- پژوهشگر تاجیک و همکار او س. شاهمرادف است. هر چند هم اشاره های به شورش ابراهیم بیک در قطغن در آثار نویسندگان میهنی نیز دیده می شود- برای نمونه نگاه شود به: ن. م. گورویچ، افغانستان: برخی از ویژگی های توسعه اجتماعی و اقتصادی (در سال های دهه های20 -50 سده بیستم).، مسکو، 1983، ص. 62
یادداشت گزارنده: شماری از مقالات داکتر عبدالله یف به قلم این کمترین به زبان پارسی دری برگردان و در کتاب «رازهای سر به مهر تاریخ دیپلماسی افغانستان» آورده شده است.
شایان یادآوری می دانم که استاد عبدالله یف طی یک پیام ایمیلی از این کمترین خواسته اند تا در صورت امکان کتاب ایشان را نیز پس از چاپ به پارسی دری ترجمه نمایم.-گ.
[402] . شاهخمارف س. مهاجران آسياي ميانه در سال هاي دهه بیست سده بيستم در افغانستان، مجله برگ هاي تاريخ، نشر فرهنگستان علوم تاجيکستان، سري: خاورشناسي، تاريخ و زبانشناسي، 1991، شماره 4، ص 57.
[403] . مرکز نگهداري و بررسي ....، فوند 62، پرونده ويژه 2، پرونده 2548، برگ 101.
[404] . تا جایی به گونه مشروط (conditionality) می توان با دیدگاه آ. مارشال (دانشمند بریتانیایی)، یکی از برجسته ترین تاریخدانان- خاورشناسان آسیای میانه سر سازگاری تکان داد که می نویسد: «مرگ ابراهیم را می توان پرده پایانی جنبش باسماچی چونان یک پدیده واقعا سیاسی انگاشت.».
– Marshall A. Turkfront: Frunze and the development of Soviet counter-insurgency in Central Asia//Central Asia. Aspects of transition. Ed. By Tom Everett-Heath. Routledge, Curzon, London and New York, 2003. P. 23.
[405] . بايگاني سياست خارجي روسيه، فوند رفرنتوري در باره افغانستان ، پرونده ويژه 13، پيک 41، پرونده 161، برگ 170ب.
[406] . در آغاز، سال 1932 محمد گل خان که پيش از اين توانسته بود در ولايات ننگرهار، پروان، قندهار و کاپيسا با خشونتبار ترين و بيدادگرانه ترين و روش ها از جمله تبعيض هاي تباري نظم بياورد، به عنوان والي استان هاي شمال گماشته شد که در اين جا تخمه هاي منازعات بيشتري را کاشت که دهه ها دوام پيدا کرد و در دهه هاي هشتاد و نود سده بيستم، ناگهان سر زد و در سيماي رويارويي هاي نظامي- سياسي داراي ابعاد ملي بزرگ مقياس تبارز کرد.
[407] . غبار در جلد دوم افغانستان در مسير تاريخ، طرزي را نيز به اين گروه مربوط مي داند. مگر هيچ گونه منابعي که گواه بر پويايي هاي سياسي طرزي – رهبر پيشين جوانان افغان و خسر امان الله خان در دوره مهاجرت تازه وي باشد، به دست نمي دهد. نگاه شود به جلد دوم افغانستان در مسير تاريخ، به زبان انگليسي، ص 94.
[408] . بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، رفرانتوري در باره افغانستان، پرونده ويژه 12، پوشه 69، پرونده 156، برگ 21.
[409] . غبار، جلد دوم، ترجمه انگلیسی، ص. 95.
[410] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری در باره افغانستان، پرونده ویژه 12، کارتن 1، پوشه 157، برگ 34.
[411] .Question of the Reply to be given to an Enquiry received from the Afghan Government as to the attitude of His Majesty’s Government if the Soviet attacked Afghanistan. Memorandum for the Cabinet by the Secretary of State for Foreign Affairs and the Secretary of State for India. Appendix II. Note of a Conversation with the Afghan Prime and Foreign Ministers on the 29th March 1932. – CAB/24/232. P. 6
[412]. Question of the Reply to be given to an Enquiry received from the Afghan Government as to the attitude of His Majesty’s Government if the Soviet attacked Afghanistan. Memorandum for the Cabinet by the Secretary of State for Foreign Affairs and the Secretary of State for India. Appendix II – III. - CAB/24/232P. 6, 8-9
[413] . Policy in regard to Afghanistan. Memorandum by the Secretary of State for War, 8th February 1934. CAB/24/247. P. 5
[414] . Afghanistan. Memorandum by the Secretary of State for India, 30th November 1934. CAB/24/251. - P. 1 - 3
[415] . مرکز نگهداري و بررسي....، فوند 495، پرونده ويژه 154، پوشه 417 آ ، برگ 2.
.
[416] . همان جا، پوشه 461، برگ هاي 33، 35.
[417] . همان جا، برگ هاي 57-59 .
[418] . مرکز نگهداري و بررسي...، فوند 495، پرونده ويژه 154، پوشه 461، برگ 9، ولاديمير بويکو، دورنماهاي توسعه اجتماعي افغانستان، در اوايل سال هاي دهه 1930: ديدگاه مبصر- مجله آناليز ها، مسکو، انستيوت خاور شناسي اکادمي علوم فدراسيون روسيه، صص 34-39 .
[419] . در باره پویایی های حزب گادر در افغانستان نگاه شود به : نبرد افغانی استالین- سیاست قدرت های بزرگ در افغانستان؛ و قبایل پشتون، نوشته یوری تیخانف، [ترجمه: عزیز آریانفر].
در تاریخ نگاری شوروی، آثار اندکشماری به تاریخ گادر اختصاص یافته است. آ. و. ریاکف (Raikov ) به بررسی آن ها، همراه با بررسی دیگر آثار در زمینه (غربی، هندی) پرداخته است. نگاه شود به اثر او در این باره: «تاریخ نگاری حزب گادر/ / تاریخ نگاری مدرن کشورهای خاور برونمرزی، نقد ناسیونالیسم بورژوائی، 1977 159 – 175 .ص .ص ،؛ بخش نقش سیک های باشنده شمال امریکا در تکاپوهای انقلابی.
همچنان در باره حزب غدر در خودآموز ای.ی. کوتین زیر نام «مراحل اصلی شکل گیری جامعه چند ملیتی سیک»، انتشارات دانشگاه دولتی سانکت پترزبورگ، 2008، ص.ص. 37-38.
[420] . IOR/V/27/262/6 The Ghadr directory containing the names of persons who have taken part in the Ghadr Movement in America, Europe, Africa and Afghanistan as well as in India, compiled by the Director, Intelligence Bureau, Home Department, Government of India (this supersedes the Punjab Ghadr Directory issued in 1917). New Delhi, printed by the manager Government of India Press 1934. - P. 25
[421] . IOR/V/27/262/6 The Ghadr directory … P. 188
[422] . بايگاني سياست خارجي روسيه، فوند رفرانتوري در باره افغانستان، پرونده ويژه 13، پوشه 41، پرونده 161، برگ 19.
[423] . بايگاني سياست خارجي فدراسيون روسيه، فوند رفرانتوري در باره افغانستان، پرونده ويژه 13، پوشه 158، پرونده 8، برگ 104. بنا بر مدارک ارايه شده از سوي ديپلومات هاي شوروي، محمد گل خان هوادار ساختار اصلاحي بود. مگر انجام آن را پيش از وقت مي خواند. در مراسلات ديپلوماتيک سال هاي دهه 1930 او به عنوان يک هوادار پنهاني امان الله پرداز مي گردد. فاکت هاي به دست آمده بر اساس منابع خطي و نيز تصويري از روي عکس ها نشان مي دهند که همو محمد گل خان هنگامي که تصدي وزارت داخله را در دولت نادريه داشت، يکي از عمده ترين و در عين حال يکي از پرشورترين سرکوبگران قيام کوهدامن بود. پسان ها هنگامي که والي استان قطغن- بدخشان گرديد، به همين پيمانه با خشونت به تسويه حساب با نيروهاي اپوزيسيون پرداخت.
[424]. Afghanistan strategic intelligence: British records. 1919-1970 vol.2 Ed by Anita L.P. Burdent. Slough: Archive editdions . 2002 p. 331-332.
[425] . به گفته غبار در صص 116-117 جلد دوم افغانستان در مسير تاريخ، در اين صحنه غلام جيلاني خان- بردار غلام نبي خان و پسران عمش جانبازخان نايب سالار و جنرال شير محمد خان حضور داشتند. او گفتگوي نادر خان و غلام نبي خان را اين گونه پرداز مي کند: «خوب غلام نبي خان! افغانستان به شما چه کرده است که شما خيانت مي کنيد؟» غلام نبي خان در پاسخ گفت: «افغانستان مي شناسد که خايين است».-گ.
[426]. Afghanistan strategic intelligence: British records, 1919 – 1970. Vol. 2. Ed. by Anita L.P.Burdett. Slough: Archive Editions, 2002. - P. 331 – 332
[427] . خانواده اعتمادي- يکي از شاخه هاي خاندان محمد زايي، از بازماندگان سردار سلطان محمد خان طلايي- نياي بزرگ محمد نادر خان است.
[428].Adamec, Ludwig W. Who’s Who in Afghanistan. Graz, 1975. - P. 152
برای به دست آوردن آگاهی بیشتر در باره کارروایی های غلام صدیق خان چرخی نگاه شود به : یوری تیخانف، نبرد افغانی استالین- سیاست قدرت های بزرگ در افغانستان؛ و قبایل پشتون، ترجمه عزیز آریانفر.
[429] . به گفته غبار، سيد شريف خان- سر ياور (آجودان نظامي) شاه-گ.
[430] . در ص 66 جلد دوم افغانستان در مسير تاريخ، متن دری، اين سخنان چنين ثبت گرديده است: « به نادر خان بگوييد که اگر تو هزار آدم مثل مرا بکشي، باز هم روزي رسيدني است که ملت افغانستان ماهيت اصلي ترا خواهد شناخت و حساب خود را خواهد گرفت».-گ.
[431] . غبار، جلد دوم، ص. 52 ترجمه انگلیسی.
[432] . داکتر عبدالحکيم طبيبي، خاطرات ده سال زندگي ديپلماتيک من، 1995 ، ص 29 ، متن انگليسي.
[433] . Marwat Fazal-ur- rahim. The Evolution and Growth of Communism in Afghanistan… P. 184-185.
[434] . در باره موجوديت و سرنوشت اين گروه در دوره نادريه، سيد فدا يونس- افسر و ديپلومات پيشين پاکستاني در کتاب خود زير نام «افغانستان ، احزاب و جريان هاي سياسي در سال هاي 1879-1997»، چاپ پيشاور، 1997 صص 23-24
– S.Fida Yunas. Afghanistan. Political parties, groups, associations and movements (1879 to 1997). Vol. 1. Peshawar, 1997. - P. 23 - 24
خبر مي دهد.
یادداشت گزارنده: منابع ديگر، تاريخ تشکيل اين گروه را دو دهه بعد تر، در دوره صدراعظمي شاه محمود خان- پس از پايان جنگ جهاني دوم مي پندارند که مقرون به واقعيت است. بلخي، بر پايه اين مدارک، پس از بازگشت از ايران، نخست هسته جنبشي را در هرات گذاشت و سپس به کابل آمده حزبي پي ريزي کرد و پس از چندي دست به کودتا زد. او، بي درنگ به روز اول حمل 1329 در زمان نخست وزيري شاه محمود خان، پس از شکست کودتاي نافرجام نوروزي اش، زنداني شد و مدت چهارده سال تا 1343 در زندان بماند و به سال 1347 درگذشت.-گ.
[435] . غبار در ص 154-155 نام اين شخص را به نام محمد عظيم از تحصيل يافتگان آلمان ياد مي کند و شرح مفصلي از ماجرا ي سفارت انگليس پرداز مي کند. به گمان غالب، منابع روسي نام محمد عظيم را به اشتباه محمد امين آورده باشند-گ.
[437] . برگرفته از اثر ارنولد زير نام «افغانستان: دو حزب کمونيست»، ص 8، به زبان انگليسي.
Arnold A. Afghanistan’s Two-Party Communism… p. 8
[438] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری در باره افغانستان، پرونده ویژه 17، کارتن 177، پوشه 29، برگ 72.
موج نو پشتونیزاسیون شمال افغانستان در واقع دستاوردهای سیاست های اواخر سده نزدهم امیر عبدالرحمان خان را تحکیم بخشید. مبتکر این روند، محمد گل خان مومند، که با اپورتونیزم (فرصت طلبی) افراطی سیاسی اش بنام بود، و عمر سیاسی اش هم در لایه های بالایی قدرت دراز، تا هنوز هم از سوی بسیاری از ناسیونالیست های پشتون به ویژه از سوی پشتون های ناسیونالیست باشنده شمال- نوادگان ناقلان اواخر سده نزدهم- دهه سوم سده بیستم؛ مورد ستایش و ارج است!.
زندگینامه نویسی مهره های درجه دوم پدیده شایعی در گسترده تاریخ نگاری افغانستان نیست. با این هم، شخصیت و کارنامه محمد گل خان توجه سید صابر شاه – نویستده پشتو زبان را به خود جلب نموده است که حتا به چنین کیفیت پرسناژ نوشته خود- چون گرایش او به آفرینش شعری و سخنوری پرداخته است.
نگاه شود به : سید صابر شاه، وزیر محمد گل خان- لوی افغان، پیشاور، کتابخانه «دانش»، 1999. – ص. 97.
یادداشت گزارنده: یکی از شگردهای تاریخ افغانستان، برداشت های دوگانه و تنگ نگرانه از روندهای تاریخی و سیماهای سیاسی است. این افراط و تفریط در برداشت ها موجب شده است که شماری از رجال سیاسی برای عده یی در سیمای فرشته و قهرمان ملی و برای برخی دیگر در سیمای اهریمن و خاین ملی بنمایند. نمونه برجسته این دوگانه بینی، وزیر محمد گل خان مومند است که برای پشتون های ناسیونالیست تند رو چونان افغان بزرگ (لوی افغان) و بابا و قهرمان ملی باشد و برای مخالفان پشتونیسم- آدم بس درنده خو، خونخوار، جنایت کار، بیمار روانی و خاین ملی. عین مطلب در باره احمد شاه درانی، عبدالرحمان خان، نادر خان، حبیب الله کلکانی، احمد شاه مسعود، مزاری و دوستم نیز صدق می کند.
روشن است دادگرانه خواهد بود برای دریافت واقعیت تارییخی راه میانه یی در میان این دو دیدگاه افراطی جستجو گردد. پیش زمینه این کار آن است تا همه رجال سیاسی از هاله تقدس تاریخی بیرون ساخته شوند و تابوها در زمینه از میان برداشته و شکسته شود تا بر پایه اسناد و مدارک و شواهد تاریخی، رفتارها و کارکردهای هر یک از آن ها در برهه معین زمانی یی که زیسته اند با توجه به اوضاع و احوال و شرایط سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و ...ارزبابی و بررسی گردد.-گ.
[439] . فرهنگ در قسمت دوم جلد اول افغانستان در مسیر تاریخ در زمینه می نگارد: «... وزیر محمد گل خان مومند، وزیر داخله تحریکاتی را در جهت تعمیم زبان پشتو و طرد زبان دری نه تنها از دوایر دولتی بل که از موسسات تعلیمی و حتا خانه و بازار آغاز کرد. شاه نخست او را به عنوان رییس تنظیمیه به قندهار فرستاد تا اقداماتش در منطقه پشتو زبان محدود مانده موجب بروز رد عمل در سایر مناطق کشور نشود، اما در سال 1932 تغییر فکر داده او را به همان عنوان به ولایات شمال فرستاد.
در آن جا محمد گل خان نظریه برتری خواهی قومی و زبانی اش را در محل اجرا گذاشت. در این ضمن، وی مردمان دری زبان را وادار می ساخت تا عرایض شان را به زبان پشتو بنویسند و به عرایضی که به زبان دری به او می رسید، ترتیب اثر نمی داد. خانواده های پشتون را حتا از خارج سرحدات افغانستان به تعداد زیاد به شمال هندوکش کوچ داده و با دادن زمین و دیگر امتیازات اسکان می کرد و در ماموریت هم به پشتو زبانان ترجیح می داد.
هاشم خان در آغاز با این اقدامات نظر مساعد نداشت. اما پس از آن که در سال 1932 هیتلر حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان زمام قدرا را در دست گرفت، و به تبلیغ نظریه برتری نژادی پرداخت، یک عده از شخصیت های دولتی افغانستان از جمله داوود خان، نعیم خان – برداز زادگان هاشم خان و مجید زابلی – رییس بانک ملی به نظریه مذکور گرویده تبلیغات همانندی را در افغانستان روی دست گرفتند. آن ها نظر محمد گل خان را در باره تعمیم زبان پشتو و طرد سایر زبان ها از خود نموده پس از آن که آن را با آب و تاب هیتلری جلا و صیقل دادند، به عنوان سیاست جدید فرهنگی در محل تطبیق گذاشتند. این وقتی بود که در سطح بین المللی المان نازی به اوج قدرت رسیده و دورنمای پیروزی نهایی و حتمی آن، عناصر زورگو و فاشست مزاج را در همه جا به سوی خود جلب می کرد».-گ.
[440] . در یک نوشته در سایت انترنتی «کابل پرس» در باره وزیر محمد گل مومند (نایبالحکومه بلخ) در دوره فرمانفرمایی هاشم خان چنین می خوانیم: « او سیاست پشتون سازی را در این ولایت پیشه کرد و اقدامات زیر را انجام داد:
- غصب پنجاه هزار جریب زمین آبی تاجیک ها و ازبیک ها و توزیع آنها میان پشتون های آوردهشده به منطقه.
- اختصاص چراگاه ها (مراتع) به پشتون ها.
- نابودسازی آثار تاریخی بلخ از جمله سنگنوشتهها و سنگ مزارهای زرتشتی و سغدی پیش از اسلام.
- سوزاندن ۲۳۷ نسخه دستنویس کهن فارسی، عربی و ترکی.
- مدارس منطقه تا سال ۱۳۴۵ تنها مجاز به آموزش به زبان پشتو بودند.
- تغییر بیشتر نامهای جغرافیایی منطقه از فارسی و ترکی به پشتو از جمله: چارباغ گلشن (به شینکی)، دلبرجین (به شلخی)، پلاسپوش (به زوزان)، چهلستون (به غندان)، بوینهقره (به شولگره)، آدینهمسجد (به چار بولک)، سمرقندیان (به زرغونکوت)، کدوخانه (به باندهگی)، دهدراز (به غشی)، چقیش (به استولگی)، یولبولدی (لیندی)، کول انبونه (مندتی)، [دره زندان ( به دره ژوندون)] و...
در آن دوره، با پشتوسازی نامها در ولایتهای بلخ، جوزجان، سرپل و فاریاب و... هر فرد بومی که نام بومی مکانها را به زبان میآورد، جریمه نقدی میشد. روش دیگر پشتوسازی عبارت از تغییر نام محلهای مختلف به نامهای نو پشتو بود. به عنوان نمونه تغییر نام سبزوار در هرت به شیندند...
در سالهای ۱۹۳۷-۱۹۳۸ دولت دانشجویانی را برای آموزش در زمینه نظامی به اروپا و امریکا فرستاد. بنا بر سیاست پشتونسازی، فرزندان مردم هزاره و قزلباش (ایرانیتبار و فارسیزبان) و دیگر شیعیان از شرکت در این دورههای آموزشی محروم شدند.
در سال ۱۳۱۸/۱۹۳۹ بر پایه دستور دولت، زبان تدریس در همه مدارس سراسر افغانستان از فارسی به پشتو تبدیل شد. مگر کمبود منابع به زبان پشتو و عدم آشنایی بخش بزرگی از مردم افغانستان با این زبان، باعث فلج شدن نظام آموزشی و گسترش بیسوادی شد. پس از چندین سال و اعتراضات عمومی، سرانجام در زمان وزارت (نجیب الله خان توروایانا) وزیر معارف وقت، آن وزارتخانه ناچار شد تدریس به زبان فارسی را به مناطق فارسیزبان بازگرداند. از آن پس مقرر شد در مناطق فارسیزبان کلاسها و دروس به فارسی باشد و پشتو به عنوان یکی از درسها آموزش دادهشود و در مناطق پشتوزبان زبان تدریس پشتو باشد.
از سال ۱۳۱۸ خورشیدی برای کارمندان ورازتخانهها، بانکها و دیگر ادارات به صورت اجباری دورههای زبان پشتو گذاشتهشد. این دورهها تا ۱۳۵۷ خورشیدی ادامه یافت ولی با ناکامی روبرو بود. کمتر کسی از فارسیزبانان که این دورهها را گذارندند قادر به نوشتن و خواندن پشتو در سطح کافی بودند.
انجام مهاجرتهای اجباری برخی از گروههای قومی و ملیتی در افغانستان یکی از روشهای پشتون سازی بوده است. بهعنوان مثال؛ سیاست انتقال گروههای قومی پشتون به شمال در دورهً صدارت محمد هاشم خان.
در این دوره، در چارچوب وزارت داخله (که محمد گل خان مومند در راس آن بود) ریاست ناقلین ایجاد گردید که وظیفه اسکان قبایل آن سوی مرز آزاد جنوب افغانستان را در شمال به عهده داشت. به آرزوی آن که بتواند گروه قومی پشتون را در افغانستان توسعه بخشد. نامبرده برای تشویق هرچه بیشتر ناقلین، زمینهای درجه اول نزدیک سرآب را برای آن ها توزیع میکرد.»–گ.
[441]. بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری برای افغانستان، پرونده ویژه 17، کارتن 177، پوشه 29، برگ 69.
با این همه، روند اکمال ارتش یکی از دردناک ترین نارسایی ها مانده بود. برای مثال، هنگامی که در زمستان سال 1940 جلب و احضار قرغیزهای باشنده واخان افغانستان در سنین20-45 ساله آغاز گردید، مردم بومی تلاش ورزیدند با پرداخت پول و چارپایان از سرباز دادن بگریزند. با این هم نزدیک به 100 نفر برای خدمت سربازی بردند. هر چه بود، قرقیزها تن به این کار نداده و سر به شورش برداشتند. به تاریخ 16 مارچ 1940 باشندگان ناحیه واخجیر در برابر مقامات به پا خاستند و در گذرگاه ها، پست های رزمی به منظور جلوگیری از ورود سپاهیان افغانی برپا داشتند.
[442] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری در باره افغانستان، 1940، پرونده ویژه 22، کارتن 4، پوشه 192، برگ 17.
برای به دست آوردن آگاهی بیشتر در باره توسعه نیروهای مسلح افغانستان در این دوره و دوره های دیگر، نگاه شود به: تاریخ نیروهای مسلح افغانستان، سال های 1947- 1977، مسکو، 1980.
[443] . پیمان سعدآباد، نام پیمانی است که در تاریخ ۸ جولای ۱۹۳۷ میان چهار کشور ایران (رضا شاه پهلوی)، عراق (ملک غازی اول)، افغانستان (محمد ظاهرشاه) و ترکیه (مصطفی کمال آتاترک) به امضا رسید.
دولتهای امضا کننده این پیمان متعهد شدند از مداخله در امور داخلی یکدیگر خودداری کنند، مرزهای مشترک را محترم بشمارند، از هرگونه تجاوز نسبت به یکدیگر خودداری ورزند و از تشکیل جمعیتها و دستهبندیهایی که هدف آنها اخلال در صلح میان کشورهای هم جوار و هم پیمان باشد جلوگیری کنند.
برگرفته از ویکی پیدیا-گ.
[444] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، همان جا، برگ های 22، 24، 28.
[445] . نگاه شود به : ژیگالینا، او. ای. تحول تباری- اجتماعی جامعه ایران، مسکو، 1996، و نیز به آثار س. کرونین و دیگر ایران شناسان بریتانیایی.
[446] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری در باره افغانستان، پرونده ویژه 16، کارتن 171، پوشه 6، برگ 106.
[447] . برای مثال، پاییز 1933 مصطفی علی ترک ازکابل به کاشغر رفت. همو گفتگوها برای خرید چهار هزار میل تفنگ برای شورشیان را پیش می برد.
بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری در باره افغانستان، پرونده ویژه 17، کارتن 177، پوشه 29، برگ 117.
[448] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری در باره افغانستان، پرونده ویژه 16،کارتن 171، پوشه 6، برگ 117.
[449] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری در باره افغانستان، پرونده ویژه 19، کارتن 182، پوشه 5، برگ 44.
[450]. IOR/L/P&S/12/35 Sino-Japanese dispute: visit to Turkey and Afghanistan of delegation of Chinese muslims. 1940
[451] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری در باره افغانستان، پرونده ویژه 17، کارتن 177، پوشه 29، برگ 89.
در این حال، در بخش صکوک کارخانه مکانیکی کابل (ماشین خانه) ضرب سکه های نقره یی افغانی ادامه داشت.
[452] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری در باره افغانستان، پرونده ویژه 19، کارتن 182، پوشه 2، برگ 150.
[453] . همان جا، برگ 142.
[454] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری در باره افغانستان، پرونده ویژه 19، کارتن 182، پوشه 2، برگ 152.
[455] . برای به دست آوردن آگاهی بیشتر نگاه شود به:فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، قسمت دوم، جلد اول.
[456] . زابلی که در سال های دهه بیست سده بیستم در شوروی می زیست، در آغاز در تاشکنت و سپس هم در مسکو؛ در آن دیار همسر روسی گرفت و در مسکو با نام خانوادگی حکیمف می زیست.-گ.
[457] . IOR/R/12/160 Secret note on Abdul Majid and the economic activities of the Afghan bank. - P. 7
[458] . فرهنگ در قسمت دوم جلد اول افغانستان در پنج قرن اخیر در زمینه می نویسد : «بانک ملی در سال 1934 با سرمایه 35 میلیون افغانی برابر با 5/3 میلیون دالر بنیادگذاری شد. تا سال 1948 سرمایه آن به 454 میلیون افغانی معادل 40 میلیون دالر افزایش یافت.بدون آن که در تعداد سهمداران آن تغییر قابل ملاحظه رخ داده باشد».-گ.
[459] . همان جا، برگ 9.
[460] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری در باره افغانستان، سال 1935، پرونده ویژه 18، کارتن 6، پوشه 178، برگ های 58، 68.
[461] . نگاه شود به: رایکف آ. و. فقیر ایپی- مبارز راه آزادی وزیرستان// مجله وستوک (خاور)، 1995، شماره 3.
[462] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری در باره افغانستان، سال 1935، پرونده ویژه 18، کارتن 6، پوشه 178، برگ های 266، 293-294.
[463] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری در باره افغانستان، سال 1940، پرونده ویژه 22، کارتن 4، پوشه 192، برگ 22،
برای به دست آوردن آگاهی بیشتر نگاه شود به: گوریویچ، ن. ام.، بازرگانی خارجی افغانستان.
[464] . بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری در باره افغانستان، 1940، پرونده ویژه 22، کارتن4، پوشه 192، برگ 27.
[465] . این ورزیون را کاکر- تاریخ نویس افغانی که معتقد بود که محمد گل خان مومند، با نفوذ ترین فرد در کشور در بیرون از دایره خانواده شاهی بود، با رویکرد به منابع بریتانیایی می آورد. به باور کاکر، محمد گل خان با گذشت زمان، سر انجام اعتماد نخست وزیر- محمد هاشم خان را از دست داد و به تدارک کودتای جمهوری پرداخت که برای سال 1939 برنامه ریزی شده بود.
کاکر همچنین با اشاره به مکاتبات دیپلمات های بریتانیایی، دلایل امتناع جمهوری خواهان از داعیه شان را توضیح می دهد- گویا «آغاز جنگ و ترس از حمله روسیه به افغانستان، رهبران حزب را متقاعد گردانید که زمان برای این کار مناسب نیست و کشور را از درون فرو خواهد پاشاند.»
Kakar, H. The Fall of the Afghan monarchy in 1973//International journal of Middle Eastern Studies, 1978, v. 9, # 2. P. 197
در این حال، وی اظهار تاسف می کند کرد که سرنوشت آینده و رد پای بیشتر جمهوریخواهان و سنت های جمهوری خواهی در کشور را به علت بسته بودن اسناد بریتانیا نمی توان پیگیری کرد و به عنوان تکانه نو ممکنه «پدیده جمهوریخواهی» دارای بار محافظه کارانه از پاکستان نام می برد. اسناد به تازگی منتشر شده و بایگانی شده ثابت وزارت خارجه و دیگر ساختارهای دولتی بریتانیا این ورزیون را تایید نمی کنند.
[466]. FO 371/23632 15th December 1939, P. 335
[467]. FO 371/23632 15th August 1939 Activities of the Anjuman-i-Ittihad-i-Muhajrin, Bukhara and Turkistan
[468] . برای به دست آوردن آگاهی بیشتر در زمینه نگاه شود به: یوری تیخانف، نبرد افغانی استالین.
[469] . Afghanistan: Proposed Agreement. Joint Memorandum by the Secretaries of State for Foreign Affairs and for India. 7th September 1939 –CAB/67/1/4. P. 1, 8-9
[470] . Roberts J. The origins of conflict in Afghanistan. Praeger Publishers, Westport, 2003. - P. 69
[471] .GFM 33/380 30 May 1942, Beziehungen zu Ghulam Siddiq Khan und Amanulah
[472] . برای به دست آوردن آگاهی بیشتر در باره پیر گیلانی- شامی نگاه شود به : یوری تیخانف، نبرد افغانی استالین.
یادداشت: پس از پایان جنگ جهانی دوم خانواده پیر گیلانی به یاری سازمان اطلاعات بریتانیا به کابل آورده شد که در رویدادهای سیاسی پسین افغانستان خدمات بسیاری را به سود غرب انجام دادند.-گ.
[473] . Roberts J. The origins of conflict in Afghanistan. Praeger Publishers, Westport, 2003. - P. 69
[474] . همان جا، صص. 73-74.
[475] . Roberts J. The origins of conflict in Afghanistan. Praeger Publishers, Westport, 2003. - P. 74-75
[476] . به گمان غالب- از سیدهای قزلباش کابل- گ.
[477] . به گواهی آر. فرای- خاورشناس برجسته امریکایی، که در سال های جنگ جهانی دوم کار اطلاعاتی و استاد مهمان در لیسه حبیبیه کابل را همزمان پیش می برد، همو او و همکارانش کمک کردند تا همسر انور افغانستان را ترک کند- آن ها را با یک خودرو پنهانی به مرز هند و افغانستان رساندند، تا جایی که قادر به گریز و ادامه سفر شدند و سرانجام خود را به امریکا رساندند.
Frye, Richard N. Greater Iran: A 20th-century Odyssey. Mazda Publishers, 2005. P. 57
[478] . حیدر انور با مهاجرت در سال 1943 به ایالات متحده، پیروزمندانه از نردبان مدارج علمی بالا رفت. او معاون مدیر علمی شرکت «پپسی کو» (پپسی کولا) گردید. به او در این زمینه تحصیل در رشته بیو شیمی و درجه علمی به دست آورده از دانشگاه جان هاپکینز کمک کرد.
حیدر انور در آستانه بازنشستگی، به نوشتن خاطرات خود پرداخت که به سال 1981 به چاپ رسید. خاطراتی که در آن باره فراز و نشیب های زندگانی و سرنوشت خود سخن گفت و به ویژه تلاش ورزید قانونمندی رویدادهای اپریل 1978 در افغانستان (کودتای نظامی به رهبری افسران وابسته به حزب دمکراتیک خلق) را به اثبات برساند. چاپ دوم آن در سال 2005 به نشر رسید.
Memories of Afghanistan by M H Anwar. Authorhouse. 2005
در این کتاب از نسخه الکترونیکی بخشی از کتاب بهره گرفته شده است:
Http:// www.memoriesofafghanistan.net/abouttheauthor.html
[479] . Anwar M.H. Memories of Afghanistan. Carlton Press, N.Y., 1981. - P. 97 - 98
[480] . انور تنها یک بار، در اوایل سال های دهه1980 تلاش ورزیده بود به سیاست باز گردد. پس از کودتای اپریل 1978 در افغانستان، او با رهبران جدید افغانستان دیدار نمود. به سال 1982، او حتا از آموزشگاه خود- لیسه حبیبیه بازدید کرد. اما با در گرفتن جنگ داخلی در افغانستان، پرونده کار آن ها در افغانستان بسته شد. با آن که فیلیس بارها در پشتیبانی از رژیم نو افغانستان در صفحات نشریات تروتسکیستی چیزهایی می نوشت و حتا از پشت تریبون دانشگاه هاروارد سخنرانی هایی می کرد.
[481] . روشن است همچنین اطلاعات مربوط به جوانب منفی آزمایش سوسیالیستی در شوروی مانند سرکوب رژیم استالینی و... نیز به افغانستان می رسید. برای به دست آوردن آگاهی بیشتر در زمینه نگاه شود به: ویکتور کارگون، «روسیه و افغانستان: راه پیموده شده تاریخی»، مسکو، 2008؛
گذشته از این، نزدیک به پنجاه تن از افغانستانی های دارای خاستگاه های اجتماعی گوناگون از جمله افغان (پشتون) تبارها که در سال های دهشت استالینی در مجمع الجزایر گولاگ شوروی به اتهامات گوناگون در بند بودند، نیز چکیده ای از بی مهری ها و مظالم توانفرسای نظام شوروی را با گوشت و پوست خود احساس نموده بودند. نگاه شود به : «احکام بازنگری شده زندان علیه خارجیان»- منبع، 1994، شماره 4، ص. 108.
یادداشت: الکساندر سولوژینیتسن- نویسنده نامدار شوروی در کتاب پر آوازه «آرشی پیلاگ (مجمع الجزایر) گولاگ» خود، به تفصیل و استادانه سیمای مخوف و ترسناک اردوگاه های کار اجباری در دوران ترور و وحشت استالین را در شوروی پیشین به رشته نگارش کشیده است که این اثر او در جمله شهکارهای ادبیات روسی به شمار می آید.
[482]. Tabibi A.H. Reminiscences of my four decades of diplomatic life at the service of Afghanistan and the world at large. 1995. P. 36
شایان یادآوری است که حکومت از میهن دوستی و آیین باوری طبیبی قدردانی نمی کرد. هنگامی که تصمیم گرفته می شد بهترین فارغان دانشگاه کابل را برای تحصیل به خارج بفرستند، وزیر آموزش و پرورش نامزدی او را به این دلیل رد کرد که برادرش از هواداران امان الله خان بود و در اوایل سال های دهه1930 دستگیر و زندانی شده بود که تا پایان زندگانی در آن بسر برد و سر انجام در آن درگذشت.
دادگرانه است یادآور شویم که طبیبی را پس از چندی به خارج فرستادند. اما این بار در سیمای دیپلمات به امریکا، جایی که او امکان یافت به آموزش ادامه بدهد.
[483] . IOR/R/12/162 Notes on: (a) The Young Afghan party, (b) The Republican party, (c) The Pro-Amanullah party, 1942
[484] . کوردرینگتون (Codrington) - خاورشناس بریتانیایی در:
Private discussion meeting on Afghanistan. – RIIA/8/899/ Jan. 6, 1943. L. 6
در باره زابلی می نگارد:
«او به زبان آلمانی گپ می زند. همسر دوم او آلمانی است...او با یک دوشیزه آلمانی تبار نیمه روسی ازدواج کرده است و بی تردید با آلمانی ها در ارتباط بوده است».
در زندگینامه فشرده زابلی که از سوی سازمان اطلاعات بریتانیا تدوین گردیده بود، داده هایی از اشتراک او در کنگره نازی ها در نورنبرگ در سال 1937 دیده می شود. او که در سال های دهه1940 در آلمان و سویس زندگی می کرد، به سال 1946 به کشور بازگشت و پس از چندی دوباره رهبری وزارت اقتصاد کشور را در دست گرفت.
Afghanistan Strategic Intelligence: British Records 1919 – 1970. Vol 4 – 1948 - 1970. Ed. by Anita L.P. Burdett. Slough: Archive Editions, 2002. - P
[485] . شاید در ظاهر رهبری گروه جوانان از روی مصلحت به دست سردار نعیم خان بوده باشد. مگر، بی چون و چرا رهبری راستین گروه با داوودن خان بوده است.-گ.
[486] . این کار برای دیپلمات های شوروی مبنایی را به دست می داد تایید نمایند که «جوانان» در یک گروهک فاشیستی تشکل یافته اند.
بایگانی سیاست خارجی فدراسیون روسیه، فوند رفرنتوری در باره افغانستان، سال 1939، پرونده ویژه 22، کارتن 4، پوشه 192 برگ 75.
بر پایه مدارک اطلاعاتی بریتانیا، خود شنک، که یک نیمه یهودی بود، با آلمانی ها و حتا گشتاپو تنها به خاطر این همکاری می کرد که پسر خرد سال او را چونان یک آریایی اصیل بشناسند.
– IOR/R/12/160 Secret note on Abdul Majid and the economic activities of the Afghan bank, 1942. - P. 10
[487] . GFM 33/380 6 April 1941
[488] . نامه تتلر به مادرش تاریخی1 فبروری 1941.
– Middle East Centre archive, Fraser-Tytler collection – GB 165-0326
[489] . همان جا، نامه تتلر به مادرش، تاریخی 17 اپریل1941.
[490] . نگاه شود به: سلینکین م. ف.، تاریخ نیروهای مسلح افغانستان، 1747-1977»، صص. 98-107.
[491] . FO 195/2480, Visit of Turkish military mission to Afghanistan 1943
[492] . داکتر حسن شرق- سیاستمدار مشهور افغانی در کتاب خاطرات خود [کرباس پوش های برهنه پا-گ.] از پروفیسور حلمی بیگ یاد می کند که در لیسه دامپزشکی (بیطاری یا وترینری) تدریس می کرد و همزمان با آن به عنوان مشاور خدمات وترینری وزارت دفاع افغانستان کار می کرد.
همین گونه، خانم ثریا بیگ- استاد دانشکده پزشکی دانشگاه نوپای کابل، در بیمارستان نظامی (شفاخانه عسکری) هم کار می کرد. او، زمانی به مداوای حسن شرق جوان- در آن هنگام دانشجوی آموزشگاه بیطاری(دامپزشکی) حربی پرداخته بود. او را به دستور فرمانده ارتش به خاطر نوشتن درخواستی جسورانه اش به حد مرگ لت و کوب نموده بودند.
– Sharq M.H. The bare-foot in coarse clothes. Memoirs. Translated from Persian by Sher Zaman Taizi. Ed. by S. Fida Yunus. Printed by the Aays. P. 28, 32-33.
[493] . L/P&S/12/4399 Turkey Relations with Afghanistan, 1943.
روشن است، سخن می تواند تنها بر سر سازواره های جداگانه نظام سیاسی ترکیه آن برهه باشد که از دیدگاه شکل خود به شدت از نظام افغانستان متباین بود. با آن که کمالیست ها و الیگارشی قبیله یی افغانی به خوبی می توانستند بر شالوده اقتدارگرایی (اتوریتاریسم) رژیم های سیاسی خود در نمونه سال های دهه های 1930 - 1940 سال همبستگی داشته باشند.
[494] . محمد داوود (1909 - 1978) - پسر بزرگ سردار محمد عزیز خان- برادر نادر شاه [و پسر عم و شوهر خواهر ظاهرشاه-گ.] بود. او در لیسه امانیه (سپس نجات و کنون امانی) درس خواند. سپس در جریان 9 سال در فرانسه زیست و درس خواند. پس از بازگشت به میهن در سال1930، برای یک سال در مدرسه افسری پیاده نظام زیر نظر مربیان آلمانی آموزش دید.
سر از سال 1932- در رتبه سرلشکر، فرمانده سپاه ولایت مشرقی گردید. در 1934 نائب الحکومه این استان گردید. سال بعد در همان کرسی به استان قندهار تبدیل شد و سپس به استان مشرقی بازگشت. از اگست1939 - فرمانده سپاه مرکز و آموزشگاه حربی کابل گردید.
در دفترچه اطلاعاتی بریتانیایی «کی، چه کسی است در افغانستان؟» زمان جنگ در باره او چنین آمده است: «شخصیتی نیرومند دارد و یک نظامی پر شور است. به لطف طبیعت دمدمی مزاج و ناشکیبایی خود، بسیار محبوب است. طرف اعتماد عمش- هاشم خان است و به نظر می رسد در آینده پر نفوذ شود.»
IOR/R/12/125 Dispatches relating to personalities in Afghanistan 9 Jan. 1942 – 10 Aug. 1946. - P. 21 – 22.
در آثار نویسندگان هم میهن ما در باره داوود خان چیزهای بسیاری نوشته نشده است. با این که همه پژوهشگران به او جایگاه رفیعی در تاریخ نوین افغانستان قایل هستند. برای مثال نگاه شود به آثار: ویکتور کارگون، م. ف. سلینکین، گ.پ.یژف، و دیگران. در میان آثار نو- مانند یژف، سردار محمد داوود خان
http://www.afghanistan.ru/doc/15127.html
و آثار پیشتر از آن- سلینکین م. ف. ، افغانستان: اپوزیسیون و دولت( در سال های دهه های 60-70 سده بیستم)، سیمفیروپل، 2004- ص. 187- 192.
در کتاب اسناد لانه جاسوسی، در سند شماره ...گزارش بیوگرافیک، سال 1973 در باره داوود خان چنین می خوانیم:
«...داوود به عنوان یک فرد: مردی قاطع و با هوش است. همچنین دمدمی مزاج، خود سر بسیار رک گو و خود پرست است. او یک مرد سختکوش است و در اواخر 1935 یک مدیر با کفایت و توانا و صادق توصیف شده بود... در سال 1962 مقامات امریکایی او را به عنوان یک فرد احساساتی و بی منطق در موضوع پشتونستان تشخیص دادند. وقتی که او نخست وزیر بود، تنها در جشن سالیانه پشتونستان شرکت می کرد.
..مقامات انگلیسی در مورد سلامتی بدنی و هوشیاری مغزی او شک دارند. ناظران مختلف در مورد سلامتی مغزی داوود شک کرده اند. در1960 چندین عضو خانواده سلطنتی به او لقب سردار دیوانه داده بودند... اخیرا یک مقام دولتی پاکستان داوود را به عنوان یک «دیوانه» واقعی توصیف کرد و ادعا کرد که رییس جمهور یک بار تحت معالجات روانی در شوروی قرار گرفته است...باری او لقب «دیو بازارها» را به دست آورده بود. مطابق آوازه های بازار، او یک نانوا را به خاطر گرانفروشی با زنده پختن خود او در تنور خودش تنبیه کرد.
رییس جمهوری یک مشروب خور خوب و یک سیگارکش قهار است.»-گ.
[495] . نگاه شود به: یوری تیخانف، نیرد افغانی استالین...