سفری از تورنتو به سوی اروپا

              

 

  

   

سيد موسی عثمان هستی

 

 

 

چندی قبل سفری داشتم به سوی اروپا. البته دیدن تمام کشورهای اروپایی ممکن نبود وبنده توان مالی وصحی آن را هم نداشتم که به هرجابروم وده ها دوست وعزیز خود را ببینم ودر بغل بگیرم وخاطرات قبلی را یاد کنم .

 میخواستم که خاطرات آن سفر اروپایی خودرا مفصل بنویسم واز دوستانی که در حق من لطف کردند، قدر دانی کنم، ولی مریضی های پی در پی مانع شد که دست هریک ازدوستان را توسط این قلم ببوسم وخاطره های خوش وخوب خود را به سایر دوستان بعرض برسانم .

من در آن سفرآنقدر لطف ومحبت ازدوستان وآشنایان  دیدم که نمی دانم از کجا با خامۀ خود زبا ن دراز کنم ونام کدام دوست را اول برزبا ن بیاورم .

راستی خیلی مشکل است که دربین دوستان امتیاز قایل شد این جرئت در توان من نبود ونیست. فرق داشتن در بین دوستان به من سخت تمام می شود همه دوستان را درروشنی یک آئینۀ روشن برابر می بینم  وهر وقت قلم بدست می گرفتم زیاد سر آن فکر می کردم که از کجا شروع کنم که کس آزرده نشود وصداقت در نوشته انعکاس بیابد .

گرچه من نا خداگاه از طفلی این عادت بدم می آمد که کسی مرا بگوید فلان کس مرا خوشم نمی آید تو چرا با آن روابط داری من از این اشخاص تا امروز نفرت دارم اگر کسی دوست نزدیگ من باشد با دشمن من روابط انسانی نزدیگ داشته باشد نه تنها که بدم نمی آید شهامت دوستم خوشم می آید من یک انسان آزاد هستم آزاد فکر می کنم این حق را من ندارم که حتی به پسر، دختر وزن خود بگویم  فلان کس بدم می آید، نباید شما با آن روبط انسانی داشته باشید اگر من به دموکراسی وآزادی انسان احترام قایل هستم باید این طور باشد. در مسافرت خود بسوی آروپا یا درسفر بسوی چند کشور اروپایی ، قصد  ونیت من این نبود که کی را ببینم وکی را نبینم. اگر آشنایی وشناختی از قبل با شخصی داشتم ، ویا مخالفت داشتم ولی او را دیدم ، با او صحبت کردم وگپ های دل خود را گفتم.

 شاید فکرمن نزد دیگران قابل قبول نباشد. این نزاکت ها هم مانع می شد که دست بقلم نبرم  وقتیکه صحت من کمی خوب شد، صد دل را یک دل کردم دنبال املا وانشآ وجملات زیبا نگشتم زبان قلم را طولانی ساختم وبر روی کاغذ آنچه که دلم خواست واقعیت های دید وبازدید خودرا با دوستان وآشنایانی  که بیشتر ازسی چهل سال نسبت غربت نشینی آنها راندیده بودم وخصوصاً فامیل های یی که به من ارتباط خونی داشتند ودر احزاب ، تنظیم هاوجریان های مختلف  افغانستان تقسیم شده بودند چه یکی اگر مارکسیست شده بود خواهر اخوانی ،پدر وهابی ومادر از همه نفرت داشت ولی به رفتن من به اروپا قبل از اینکه آنها رامن دعوت به یک پارچگی کنم ودور یک میز بعد از سی و چند سال جمع کرده باشم  وبه آنها گفته باشم که خون بخون شسته نمی شود آنها از نشیب وفراز زندگی آموخته بودند بهانه یک پارچگی می پالیدند بدون چون وچرا درهمان شب اول یکجا شدند. مرا به آغوش کشیدند ونفرتی که از من در سالهای دوری داشتند ومرا درفامیل فکر می کردند که من سر به چت کرده ام درد انسان ووطن در تار وبود من دیده نمی شود مرا دوری وغربت هم خیلی تشنه دیدارکرده بودبه من دیگر حزب وتنظیم مسلمان ونامسلمان بودن در بین فامیل ودوستان ارزش نداشت . آن شبی که من به دنمارک رسیدم،  شبی  بود که  بیشتر از کشته ومرده ،آوارگی ، درد وطن وغربت یاد می شد. ولی درد غربت بد ترین درد ها بود واست وغربت یک غده سرطانی روانی است که نموی آن بچشم دیده نمی شود ولی زود حس می شود رشد غده خیلی تند ودارای سرعت بوده وانسان را به کمترین وقت زمین گیر می سازد. تنهایی ،هجر وفراق اورا تنها سرعت می بخشد مانند موریانه فولاد بدن را می خورد من بیشتر از سی سال با زن بچه ودخترخود که ازمن کرده درد غربت را بیشتربخاطرزنده ماندن من  کشیدند، دندان های تیزغربت را در بدن خود روز بروز فروتر می دیدم هرچه از فراق وهجران غربت، وطن ، اسارت ،آزادی ودشمن یاد کنیم کم است

چرا عزم سفر به اروپا کردم ؟

برادریکه بیست وپنج سال از من کوچک آرام وبا ادب بود وتمام جنایت سه دهه را با پوست وبدن خود لمس کرده بود دختر بزرگ خودرا عروسی میداد. ومن که برادر زاده هارا ندیده بودم آمدن شان به اروپا وعروسی بهانه شد که زن به من اجازه دهد تا سری بتنهایی به اروپا بزنم وگل دسته های محبت از دوستان وفامیل به من داده شود ومن دوباره خودرا در آغوش فامیل وخانواده ببینم آن شب به من رویا بود شبی بود که در دماغ من خطور نمی کرد وآن شب هم اولین شبی بود که درفکر من نمی گشت کی پرچمی است کی خلقی ، کی شعله ای ، فاشیست، ستمی، کی شاه پرست وکی داود پرست کی مجاهد وکی طالب .

 فردا از خواب برخواستم  برادر زاده ها منتظر من بودند دور میز نان نشستیم داماد که عروسی نکرده بود هم با ما بود از فامیل نزدیگ ما نبود ولی از هموطنان پنجشیری ما از یک خانواده روشنفکرتحصیل کرده بود برادر زاده ها زبان مادری خودرا خوب حرف می زدند در عالم رنج وزحمت مادر وپدرنقش خوبی در تحصیل واخلاق شان بازی کرده بودند همه به ساینس وتکنالوژی عصری آشنا بودند ازفرهنگ وکلچر افغانی وشرقی استفاده کرده بودند هریک به نوبت باب سخن بازمی کرد من وپدر ومادر دانشمند شان گوش به حرفهای شان داده بودیم. پدرشهید وبرادرشهید من را ندیده بودند داستان کشته شدن پدر کلان وکاکا ودیگر اقارب را خوب می دانستند که در حق به یک خانواده مذهبی چه خیانت ها در سه ده ازطرف مسلمان وکمونیست شده  از مادر من وعمه های خود ودیگر اقارب ما یاد می کردند وخاطره های تلخ خودرا به من می گفتند آنها از جنایت ها میگفتند که مو در تن انسان ایستاده می شد آنها درمیدان جنگ تولد شده بودند جنایت تمام جنایتکاران را تا روز آخر حکومت طالبان لمس کرده بودند وباور به خوب شدن وطن خود نداشتند آنها در آن لحظه  چنان شمرده حکایت می کردند که گذشته هارا در مغز جانب مقابل دانه نشان می ساختند وشنونده فکر میکرد که اینها انسان های معمولی نبودند  مانند کوه پامیر استوار در برابر دشمن خاین مقاومت کرده ایستاده بودند ویک خاطره خوش نداشتند که بدنبال آن دوباره به وطن برگردند. شاید از برادر پدر که من باشم در وقت ناچاری که بداد شان نرسیده بود ناراحت بودند ولی ابراز ناراحتی  نمی کردند امااز سیمای شان معلوم می شد .

این مجلس به آمدن یک داماد خاله  جنرال ملک زاده که  یک جنرال تحصیل کرده و طنزنویس است اورا بازن هوشیاروفهمیدۀ اوکه دختر خاله من می شد زن وشوهر را زمانی که کوچک بودند دیده بودم.  پسر خاله ام را  که جنرال عزیزالله خان نام دارد خیلی کوچک بود وبعداز خوردی دیگراوراندیده بودم  محاسب خوب تربیه یافته دست پدر دانشمند خود بود. نوشته واشعار خیلی عالی از جنرال صاحب خوانده بودم  ونشانی دانش پدر است برخانوادۀ ما یادگار برادران شهید خودمی باشد گرچه آنها از من کرده دانشمند بودند چون از نگاه سن کوچک واحترام درخانوادۀ ما میراثی بوده من حرف می زدم  همه با برادروخانم برادرمن سکوت کرده بودند گاه گاه در برابر سوال های من جواب میگفتند من از مرده ها وکشته شده ها می پرسیدم آنها حکایت های شنیده ودیده را در برابر سوال های من جواب می دادند

جالب بود که من علاوه برینکه حزب دموکراتیک خلق یا پرچمی وخلقی اش را هیچ وقت بی سرزنش نمانده ام، ازکارهای مجاهد وطالب هم سخت نفرت داشته ام. درهرخانه که من رفتم سخن از پرچمی و خلقی ومجاهد وطالب بمیان می آمد وبه معلومات من اضافه میگردید. هر کسی گروهی را خوب وگروهی را بد میگقت.

کسی میگفت که با وجود خادیست بودن داکترنجیب وقتل های که او کرد خوب ترین دوره بعد از حکومت شاه وداوود  بود. میگفت که کارهای جهادی ها  داکترنجیب الله قاتل مردم را  پیش ملت ما فرشته ساخته بود. ولی در مجلس دیگری که من رفتم یکتعداد خلقی وپرچمی ، وطالب ومجاهد پرستان ساکن اروپا از داکتر نجیب نفرت داشتند .

شناخت من با پسران خاله ودختران خاله روز بروزبیشترمی گردید نه تنها شناختم زیاد می شد از انها می آموختم وزیاد ترین روز هایم با داماد خاله وپسران ودختران خاله ونواسه های خاله وبرادر زاده هاگذشت که ازهر کدام آموختم وخاطره ها درج سینه ام کردم.

محفل عروسی برپا شد. دوستان آمدند خورد وبزرگ را دیدم  خاطره ها دوباره زنده شد با وجود کسالت مریضی وپیری کوشش می کردم که از خورد وبزرگ در آن محفل پذیرایی کرده باشم وبا هریک شان حرف بزنم وعکس بگیرم

آنشب من با آقای اخگر نوش هم آشنا شدم .که مرد تحصیل کرده وحقوق دان سیاست  مداراست.  نه تنها که خود آن وپدر بزگواراو دوست خانواده من بودند خانم اخگر نوش  دختر مرزا جبارخان  میباشد خواهر جلال رزمند ه که پدر شان دوست نزیگ خانواده ما بود. مرزا جبار خان که مرد دانشمند وسر شناس پروان بود شاگرد پدرم بود آنهارا بعد از سی سال بعد دیدم  که نسبت نبودن وقت به خانه شان رفته نتوانستم اما  توسط تیلفون معذرت خواستم.

سید آقای خان را دیدم  که میراث یک خانواده بزرگ پروان است . واز نگاه سن از من کرده کوچک است واز یک نوشته من دلخور شده بود اورا هم در آن مجلس دیدم وعذر خواهی کردم ولی نتوانستم که یک روز ویا شبی مفصل باهم باشیم واز او هم بشنوم.

به خانم نیلاب جان سلام موج نویسنده وشاعرجوان که پدراش سیاست مدارودوست دیرین شخصی من ورفیق سیاسی ببرک کارمل بود به او ایمیل کردم وآروزی دیدن پدر وخود اش را داشتم اورا نسبت مهمان داری دیده نتوانستم .

جناب مهرین تاریخ دان و تاریخ نویس مبارز، نویسنده چیره دست ویراستار ادب وتاریخ را با خانم بزرگوارآن که حیثیت خواهر دانشمند ومهربان را به من دارد، دیدم .

  استاد مهـرین را که دوستان وهمرزمان مبـارزشان زلمی جان میگـفتند واز دهـن بزرگ مرد تاریخ ما  روانشاد مجـیـد کلکانی زیـب خاص خودرا داشت ملاقات نمودم واز هر طرف تاریخ قصه ها کردیم.

 استاد بزرگوار شاعر متواضع ، قصیده سرای بی همتا نویسنده منتقد وراستین آقای شبگیر پولادیان را هم ملاقات نمودم .که عکس آن مرد بزرگوار را در سراین نوشته در پهلوی من می بینید. بار اول اورا در عروسی دیدم  که فراموش نمی کنم  دوروز بعد خوشبختانه که صحت آقای مهرین خوب بود من آرزوی دیدن اووخانواده اش را داشتم ودلم می خواست که واسـع بهادری  برادرکوچک مهرین صاحب که از او زیاد شنیده بودم و آروزو داشتم فرصتی به من دست بدهد تا ایشان را هم ببینم . باخبر بودم که خانواده محترم شان تماماً اهل دانش علم وفرهنگ وادب میباشند. از خرمن دانش اوهم بقدر استعداد خودبرداشته  که نمی توانم  مجلس دانشمند بزرگ رادر چند سطر خلاصه کنم خوشبختی دیگر این بود که استاد قصیده سرا دانشمند ادب فارسی پولادیان صاحب  هم در آن روز به خانه استاد مهرین آمده بود.شنیدن اشعار آن استاد توانای ادب وشعر خاطرۀ فراموش ناشدنی برایم میباشد.  گرچه صحتم خوب نبود ، ولی ساعت ها از صحبت ها واشعارایشان لذت بردم.

  بعد از چند روز به عروسی  دختر جنرال صاحب شریف خان پسر ملک جلندرخان  که ملک صاحب نتنها از دوستان نزدیگ خانوادگی ما بود بلکه حیثیت یک کاکای مهربان را به من داشت  رفتم.  دوستان وهموطنان زیادرا دیدم  ودر آن مجلس گمشدۀ را پیدا کردم که از چیره های مبارز وشناخته شده وطن آقاجان خان کوهستانی بود که روشنفکران خلق وپرچم واخوان از او دل خوش در جریان روشنفکری نداشتند.  آروزو داشتم که شبها باهم همچو مولانا وشمس باشیم واز دانش آن مردبزگوار استفاده کنم وفیض ببرم چانس یاری نکرد.

دوست دیگری را که  با نام وآواز آن آشنایی داشتم اورا ندیده بودم وآروزی دیدن آن را داشتم ،خانم اواز فامیل نزدیک من می باشد مرد سیاست وقلم ودانش است در جریانات افغانستان دخیل بود نه تنها دخیل که تاریخ ساز بود جنرال یوسف نام دارد اورا از نزدیگ دیدم  نمی خواست در قسمت جریانات تاریخی چیزی بگوید نان وچای وآب داد،  محبت زیاد کرد با شوخی گفت اگر از زندگی سیر شده باشم حرفهای که بتوبگویم چرا به کابل نروم آنجا نگویم که من شهید شوم وسیاف غازی. فرق ندارد که به من چیزی نگفت امید است خاطرۀ خودرا روزی  بنوسید که نوشته ویاداشت های جنرال صاحب یوسف خان از نگاه تاریخی ارزش دارد وتوانمندی نوشتن را هم دارد نه تنها سیاستمدار است ، انجنیر ویک نظامی هم میباشد.

سری به  نزدیگ هالند زدم  دوستان زیادرا دیدم  ولی  نسبت  نبودن پای کش نتوانستم که استاد خوشه چین استاد طنز وشوخی را که از ایام جوانی دوستی داشتیم  وشبها وروز ها در خانه یکدیگر بودیم که آن وقت او مرد سیاست  واستاد ساینس  وادب  مدرسه های ولایت پروان بود خدمت استاد بزگوار خود برسم واورا ببینم غوره بدل برگشتم .

جنرال وکیل خان،آقای آصف نبرد ، محترم  فاروق را که آروزوی دیدن شانرا داشتم تا خاطرات مبارزات سیاسی زمان ولایت پروان را تازه سازم  تیلفونی تماس گرفتم ولی نشد که ببینمشان.

عزیز پیشرو که حیثیت پسر کاکا وخاله را به من دارد وخانم آن از فامیل نزدیگ ما است مرد سیاست دانش می باشد اورا با اولاد هایش دیدم . او یک تاریخ زنده سه دهه می باشد همه چیز را بی پرده میگوید وانتقاد سیاسی با منطق قوی میکند که از آن نه تنها شنیدم وآموختم و گره های زیاد را به من باز کرد. اودر راه خود استوار بود هم انتقاد پذیر بود وهم انتقاد وهم دفاع می کرد که کمتر همرزمان او داری این خاصیت می باشد

با برادر بزگوار خود که پدراش حیثیت کاکا واستاد تاریخ به من داشت وجرأت  صاحب که پسر دانشمند آ ن مرد انقلابی بود  تیلفونی چندین مرتبه حرف زدم  ولی نتوانستم  که  به خدمت  جرأت صاحب برسم که جداً معذرت میخواهم  .

دوستان زیادی را دیدم که مرا در قسمت اسناد تاریخی کمک کردند. حتی یادداشت های جلال رزمنده را که به قلم خودش بود گرفتم. ویک تعداد سوال وجواب ها را واضح میکند . که از آنها هم تشکر می کنم وبخاطری که گفتند از ما نام نبرید نام نمی برم .

این سفر نه تنها که مرا خوشی ومحبت داد در پهلوی خوشی ها به دانش ومعلومات من افزود وهم  اسنادی که بدست من رسید من می توانم گره های کورتاریخی سه دهه را با این اسناد مستند باز کنم که مانند گذشته ها که اسناد تاریخی روح در نقاب خاک پنهانی  نکشد .

میخواستم که زیاد بنویسم نسبت  پیری وناتوانی زبان قلم بریدم کاغذ با انگشتان لرزان همینقدر توانستم  ودل خودرا بنام برگ سبز تحفۀ درویش خوش ساختم خدمت سایت وزین آریایی جهت نشر سپردم. آنچه که حقیقت سـفر بود بروی کاغذ بی پرده ریختم  وایمان دارم که بخوانندگان  جالب است .

 

 

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                    

 


بالا
 
بازگشت