فضل الله زرکوب

 

وعده های چشم به راه

شراره های نگاهی است مشتعل مانده

دلیل گرمی طبعم که معتدل مانده

چه نسبتی است ندانم قد رسای تو را!

به چوب سبز بلندی که پا به گل مانده

و یا به ماه، رخت را که آفتاب اگر

نظر بر او نکند لحظه ای خجل مانده

غزال وحشی مستی به دامن صحرا

و دلشکسته، به رو خورده ای، خجل، مانده

سکوت سرد لبم را پس از تو شاید گفت

که ماهی ای است به چنگال سنگچل مانده

سپرده های تو آن وعده های چشم به راه

چو پیر محتضری چشم بر بحل مانده

خمار و داغ به دل می روم که هفت خطان

زدند صافی خم را و غش و غل مانده

کسی شبی ز شما زنده یاد خواهد گفت؟

بر این غریب هزار آرزو به دل مانده!

 

 

 


بالا
 
بازگشت