هارون یوسفی

 

چور

 

در وطن چیزی برادرها به ما نگذاشتند

خار در صحرا وگل در باغها  نگذاشتند

 

عزت وفرهنگ ما باهم به باد انداختند

بهر خود تنبان و بهر ما  قبا نگذاشتند

 

هرچه شد خوردند یا بردند پیش دیگران

بهر مردم خانه و آب و غذا نگذاشتند

 

قصه لعل و  زمرد را چه میپرسی زمن

در  حمام  چلستون یک سنگ پا نگذاشتند

 

تا که میبینی ،چپن،ایزار،پکول و ریش و پشم

یک دو مثقال  حیثیت از بهر ما نگذاشتند

 

تی وی و دی وی دی و سی دی  فراز دار رفت

ساز بشکستند و آهنگی به ما نگذاشتند

 

ریشه های تاک را حتا  به یغما  برده اند

ذره ی از چوب،در ماتو قلا  نگذاشتند

 

بانوان را در قفس بستند  و  بالیدند ،بعد

دختران را سوخته،دارالنسا  نگذاشتند

 

سیخ گول را بر سر  همسایگان  بفروختند

در سرک چیزی به جز  از خاک پا نگذاشتند

 

قرغه و استالف ودارالامان  ویرانه شد

ارغوان در تپه  خواجه صفا  نگذاشتند

 

تا به دست خود گرفتند این  زمام مملکت

هر کجا  ریدند  و چیز  در بیت الخلا نگذاشتند

 

مکتب و میز  و کتاب و درس را آتش زدند

روی تخته  حرف آ  تا حرف  یا  نگذاشتند

 

هر که فرصت یافت ، رفت اندر دیار دیگری

در وطن ما را رفیق و  آشنا  نگذاشتند

 

                                              هارون یوسفی

 


بالا
 
بازگشت