سید مصطفی سائس
مسافر غریب
آخر شدم مسافر ملک غریبه ها
آخر به پای خویش فتادم به دام ها
آخر به شهر غربت و دور از وطن شدم
صد چاک جامه گشته و هم بی کفن شدم
اندر میان مردم بیگانه زیستن
سخت است مر مرا،
بی لانه زیستن
در کلبه فقیر خودم؛
بودم پرنده یی
به هر جا رونده یی
گه در فراز زنده گی و در نشیب آن
با دوستان خویش
با یاوران خویش
با مادر و پدر، سه برادر و خواهران
مانند بلبلی به گلستان زنده گی
خرسند بودم و همه در عیش و نوش بود
اکنون فتاده ام به دیار غریبه ها
نی یار و مونسی، نه انیس و نه هموطن
نی همزبان، نه یاور و نی همنفس بود
اینجا همه غریبه و من هم غریبه ام
چون بلبل اندرون قفس گریه می کنم
در جنگل سیاه
قفسم در دست صیاد ظالم است
هرچند نالم از غم هجران بوستان
سودی ندارد و نکند سود ناله ام
باید که سوخت
و جان بسپارم درین قفس
تا روح من روانه ی بستان من شود
تا جان من روانه ی جانان من شود
۲۵ - ۳- ۱۳۸۷ / ۱۵ - ۶- ۲۰۰۸
شهر هسلیو، دانمارک
روزگار نحس
کشور خراب گــــشته از این کار زار نحس ملت تباه گشــــــــته از این گیرودار نحس
نی رحم و عاطفه ست و نه الفت، نه احترام باشد میان خـــــــورد و کلان احتقار نحس
گاهی زبان و ملـــــــــــــت ما در میان بود گه مذهــب است نقطۀ عطفِ شعارِ نحس
بیگانه هــا به غفـــلت ما خنــــده می زنند کاینجـــــا برادری به برادر؛ چـــو مار نحس
گاهی جـــــــــــدال و جنگ پسر با پدر بود گه مـــادری ز دخت خـود اندر حصار نحس
گه دیگــــــــــــری ز اوج افق، بم بیفگــند گاهــــــــــــی میان شهر بود انفجار نحس
دانی ز بعـد وحـــدت و الفت چــــرا نفاق؟ چـــون رشـته ی محبت ماراست تار نحس
تا کی تفنــگ و توپ و برادر کشــــی بود؟ بس کن! کــه انتحـــار بود ننگ و عار نحس
وآنکس کـه خـــدمتی به گلستان می کند بینی خلیده گشته دودستش به خار نحس
"سائس" بنال از غــــم و اندوه این وطن! دانم کــــــه خسته کرده ترا روزگار نحس
یارب چــــــرا نفاق در این سر زمین بود؟
آخر بس است ملتِ ما را شرار نحس!!!
10. 11. 2008 / 20 8. 1387
شهر مالمو، سویدن
تقدیر نامرد
زندگـــــــی بار دگـــــــر ما را اسیر غـــــم نمود ملت ما را یکا یک صـــــــــــــــاحب ماتم نمود
من چه گویم؟ با که گویم حرف دل؟ آخــــر چرا لوح تقــدیر این چــنین نامــردیِ مُحکـم نمود؟
از گـــــــــــــــــــــــزند حادثات روزگار ، افلاکیان گریه کــــــــــردند، ملت مارا چو غرق یم نمود
کشته هـــــــــــــا بسیار شد از انفجار و انتحار شهــــــــــر و بازار مرا ویرانه چونین ، بم نمود
گه یکـــــی را بیوه کرد و گه دگـــــــر را بی پدر طفــل ما در سایه ی مهـــر پدر کی رَم نمود؟
من نمی دانم چــرا ملت به خواب غفلت است تا به کی آخر ازین غم چشم خودرا نم نمود؟
مرگ بر ارباب دولت گــــر که مُهلت می دهــد باید این اشــــــــرار را از بیخ و ریشه کم نمود
دست ایشــــــــان باد دور از آستین پیرهـن !!! کاین چنین جــــــــور و جفا بر امت خاتم نمود
این چنین وحشت نه منفوراست تنها پیش من کاین تنفر ؛ شعــــــــله ها اندر دل عالم نمود
دخت افغــــــان چون مزین شد به "تیزاب" عدو قامت ما را ازین غـــــم چون کمانی خم نمود
خواهــــــــــــرم! ای دختر فرزانه ی میهن! چرا بر تو این ظلــــم و ستم اشرار نا محرم نمود؟
غم مخــــــور ای دخـــــتر پاک وطن ! زخم ترا
"سائس" اینک در بیان واژه هـــــا مرهم نمود
7 .7. 1387 / 27. 11. 2008
شهر مالمو، سویدن
کربلای دوم
"غزه" امشب غرق درامواج خونین بم است شاهدصدها شهیدوحاصلش رنج و غم است
سالها، از "کــــربلا" مردم حـکایت کــرده اند "کـربلای" دوم اکـنون پیش چشم عالم است
در "فلسطین" بار دیگـــــر روز "عاشورا" بوَد چون شهیــدان نیز اینجا یکدگر را مَحرم است
کودک و پیر و جـوان و مرد و زن با نوش خون میهمان سفره ی غــم در سرای ماتم است؟
نو شگفته غنچـه هـا را سخت پرپر کرده اند این نه رسم آدمیت، بلکــــه دور از آدم است!
"بوش" را بنگــــر به حـــیله بانگ آزادی دهد سوی دیگر حُکم او؛کشتار انسان پیهم است
بار اِلــــها! تا بکــــــــــی اسلام پامال عدو؟ ملتِ مظلـوم را دائم چــــرا چشم نم است؟
ای مسلمانان بگــوئید همچو "سائس" یکنوا این شعار ضدِ وحشت، تا ابد مستحکم است
مــــــــــرگ بر حکام "اسرائیل" و بر اعمال او
تا فلک را گردش و تا شورو شر در عالم است
24- 10- 1387 / 13- 1- 2009
شهر مالمـو، سویدن
ماتمکده ی من
ماتمکـــــده شده ست، دل بینــوای من آیا کسیست آگــــــه؟ به جز از خـدای من
آن سو، بلند گـشته هیاهـــــوی درد ها این سو نوای نای من و گــــــریه های من
آیا کــــــــسی بود؟ شــــود آگاه از دلم وز این فغــــان و ناله ی بی انتهـــــای من
ای چرخ! ای که کرده مرا، آتشت کباب! "نابود کن ز دفــــــتر خود قصه هــای من"
دانی چه سخت از غم میهـن بسوزم و چون شمع،اشک غم رود ازدیده های من
زیرا که دشمنان وطـن در صعـود گشت در بام خــــــــانه، در دل این روسـتای من
«سائس» ! توان بودن اغیار و خار نیست
در گلستانِ کشور مــــــــــن زادگاه من
۲۶- ۹- ۱۳۸۴ / ۱۶- ۱۲- ۲۰۰۵
دانشگاه کابل
حلالم کن
بیا و باز به حـُـکـــــــــــم ازل حلالم کن بهــــــــــانه ساز برایم اجل، حلالم کن
سلاح گیر ز اسباب انتحــــــار و سپس بیا بگــــــــــــــیر مرا در بغل، حلالم کن
و همچو راهبری بهر حفـــظ قدرت خود بیا و باز به نفــــــــــــع ملل، حلالم کن
اگرچه پاکـــــتر از شیر مــادرت هستم ولی بیا و به رســــم چَتَل"۱" حلالم کن
ترا به وسعت "آمـو" قســم، بیا لیلی! چو قطره قطره ی آب حَمَل"۲" ،حلالم کن
و مثل شاعری؛ کــه دور مانده ازمیهن ترانه ساز و به سبک غــزل، حلالم کن
چونیست چشـم امید ازجهــان زودگذر بیا به لحظــــــه ی آخر، اول حلالم کن
اگرکه تشنه لبی همچو دشت وکوهِ وطن بنوش خون مرا چـون عسل،حلالم کن
بیا کــــــــــه "سائس" عجب درد دل کند! با تو
که خسته گشته ام و هم کسل"۳"، حلالم کن
۳۰- ۲- ۱۳۸۸ / ۲۰- ۵- ۲۰۰۹
شهر مالمو؛ سوئد
۱- جتل: در لهجۀ دری زبان پارسی به معنای کثیف و ناپاک است.
۲- حمل: ماه اول سال خورشیدی که مترادف آن "فروردین" میباشد.
۳- کسل: در لهجۀ پارسی ایرانی به کسر "س" خوانده میشود، هرچند در لهجۀ پارسی دری به فتح "س" رایج است.
پیکر زخمی
لبریز درد و غـــــــــم شـده اشعار پرپرم عمریست در هوای وطن جامه می درم
چون نو نهـال خشک کویرم به بی کسی آتش کشــیده شعــــله و افتاده در برم
یک عمر ابر تیـــــــــــره ی گـردونِ نابکام باران غــــــــم چو سیل بباریده بر سرم
اکنون کـه مـوج غم به تلاطم فتاده است کشتی باورم شـــــده نومیـــــــدِ لنگرم
از دست انتحــــــــــار و برادر کشی ببین در تنگــــنای حـــــادثه زخمیست پیکرم
بیچــــــاره، در بدر، ز وطن دور تا به کی؟
"سائس"! برو که چشم براهست مادرم
۱۲- ۳- ۱۳۸۸ / ۲- ۶- ۲۰۰۹
شهر مالمو، سوئد
سیب سرخ
خدا که عکس گرفت ازتو من بهانه شدم و در محـــــــــــبت تو؛ شاعر زمانه شدم
ز پرده ی تو کـه دیشب به ساز آمده بود سرود عشق شنــیدم، خودم ترانه شدم
به آرزوی نفس هــــــای گرم گرم تن ات شهید گشتم و مشهور بی نشانه شدم
برای صید تو چـــالی زدم، ولی افسوس خــــــــودم شکار دل داغ عاشقانه شدم
برای چــــــک زدن سیب سرخ لب هایت گرسنه بودم وبی صبر وخودسرانه شدم
چقــــدر صبر کنم، لیلی! هرکجا هستی بیا که در عـــدم ات، ناله ی شبانه شدم
به حال "سائس" دلباخـــــــــــته بیا بنگر
که در فضای دو چشم تو عاشقانه شدم
۲- ۷- ۱۳۸۸ /۲۴- ۹- ۲۰۰۹
شهر مالمو؛ سوئد
امام عشق
یا رب ! ترا قســـم به حــدیث تمام عشق بر واژه واژه یی کـــه بیارد پیام عشق
لبـــریز کن ز عشق؛ تمـام وجـــــــــود ما تا با همـــه سخن بزنیم از کلام عشق
تا جمــــــــــــله آشنای محبت شویم زود آهسته تر هدایت ما کن به دام عشق
جان میتوان نوشت به هـر بیت شعر مان گل میتوان شگفت بهــاری بنام عشق
از نفرت و عـــــــــداوت بی پیر خسته ایم ما را رسان به وادی دارالسّلام عشق
خواهــــــر، برادر و پدر و مــــــادر و پسر! با هـــــــم بیا شویم غلامِ غلامِ عشق
تبعیض دین ومذهب ورنگ وزبان چیست؟ تا چرخ زنده است، بود زنده نام عشق
پس مثل "سائس" همنفــسم زود تر بیا
تکبیر گفته، ایست به پشت امام عشق
۲۷- ۷- ۱۳۸۷ /۲۰ - ۱۰- ۲۰۰۹
شهر مالمو، سوئد
تولدت مبارک
تقدیم به بهترینم
میلادت ای عزیز تر از جان خجسته باد! در مقــدمت غـزل به ترنم، نشسته باد!
لیلـــــــــــی، تولد تو مـــبارک! بروی تو دروازه هـای غم به چنین روز بسته باد!
خواهم ز حق برای تو توفیــــق زندگی شیرازه ی شکست برویت گسسته باد!
عمرت هــــــــزار سال چو آدم دراز باد! آییـنه ی فرا رس مرگ ات شکسته باد!
"سائس" ز شعر نغز وغزل خوب می کند
در محفـــــــل تولد تو نقـــــل و پسته باد
۱۶ - ۸- ۱۳۸۷ / ۷- ۱۱- ۲۰۰۹
شهر مالمو، سوئد
ساز تغزل
پیوسته در محـــــــــبت تو جان می دهم در راه وصل عشق تو ایمان می دهم
دل را اگــــر به عشق تو با گـریه داده ام جـانم برای عشق تو خندان می دهم
با این همه "ز خـود گذریها" خوشم عجب بود و نبود خــود به تو آسان می دهم
چــــون نیست اعتبار در این چرخ بی وفا این تحــفه را برای تو، ارزان می دهم
از دل سرود عشق و محــــــبت شنو! بیا لیلــی! برای وصـل تو پیمان می دهم
ساز تغزلِ منِ "سائس" شنو! که گفت:
پیوسته در محـــــبت تو جان می دهم
۱۶- ۱۰- ۱۳۸۸ / ۶ - ۱- ۲۰۱۰
شهر مالمو، سوئد
بهـــــار
باز از نو در چــــــــــمن مرغ بهاری می رسد از درون بـــــاغ آواز قــــــــــناری می رسد
بار دیگــــــــــر زنده می گردد زمینِ مرده دل با لباس ســبز و رنگـــین و اناری می رسد
یکطرف یاس وشقایق یکطـرف دردشت وکوه لاله و نســرین و سنبل یادگاری می رسد
همــــوطن! این فصل زیبای طبیــعت را ببین معنی اش: آغاز نو، اقـدام کاری می رسد
کینه از دل دور کن لبخـــــــــــند انسانی بزن موسم عیش ونشاط و پاسداری می رسد
بهر آبادی میهـــــــــــن کار کن، زحمت بکش این وطن با دست تو بر کامگاری می رسد
جانِ "سائس"، کودکِ آینده ساز این وطن!
وقت درس و کوشش و آموزگاری می رسد
۲۷- ۱۲- ۱۳۸۸ / ۱۸- ۳- ۲۰۱۰
شهر مالمو؛ سوئد
اشک لاله
تقدیم به قربانیان سانحه ی تلخ سالنگ (۲۲ دلو ۱۳۸۸)
امشب به یاد گمـــشده لیـلا، گریستم بر نعـش یک مســـــــافر تنها گریستم
بر داغ دل، و چاک یخن هــــای مادران بر اشکِ چشـــمِ کودکِ شیدا گریستم
از داغ تیره ای که به دل داشتم؛ بلی! یک شبنم اشکِ لاله ی صحرا گریستم
چشــــمم غبار کرد چو نیسان سوگوار رگبار آفـــــــــــــــــریدم و دریا گریستم
سالنگ! ز دست فاجعه ی دلخراش تو با کــــــــوله بار غصه و غمها گریستم
من ناله میزدم که شنیدم خدای گفت: مـــن نیز در مصـــــــیبتِ آنها گریستم
"سائس" هنوز تعــزیه داری کند و من
شاید برای سانحـــــــه، فردا گریستم
۹- ۱۲- ۱۳۸۸ / ۲۸ - ۲- ۲۰۱۰
شهر مالمو؛ سوئد
تولد این شعر را مدیون غزل زیبای زنده یاد قهار عاصی و آهنگ زیبای هنرمندان خوب کشورم؛ عارف جان کیهان، صدیق جان شباب، طاهر جان شباب و خالد جان کیهان میباشم.
پارسی
بشنو! کلام معجــــزه آساست پارسی آری درخـــت باور فـــــرداست پارسی
دری اساس و پایه ی آزاده گــــــی بود سرچشـمه ی تمدن دنیاست پارسی
دریای پارسیست پر از گوهـــــــر کمال مهــد نبوغ بو علی سیناست پارسی
الحق که فخر حافظ و سعدی و فرخی گنج هنر، و معــدن معناست پارسی
بنیادِ شعـــــــر بیــدل و اقبالِ لاهُری"۱" سرمایه ی بلند هــــریواست پارسی
طبع لطیفِ بلخـی و فردوسی و بهار"۲" هریک نشان حکمت والاست پارسی
"عاصیِ" زنده یادچه جـانانه گفته است: "جغـرافیای معنویِ ماست پارسی۳"
سائس خلاصه ی گپ خود را بزن، بگو:
مقصــــــــود سر عالم بالاست پارسی
۱۲- ۱- ۱۳۸۹ / ۲- ۴- ۲۰۱۰
شهر مالمو، سوئد
۱ - منظور از آن، "لاهور" زادگاه علامه اقبال لاهوری و مرکز ایالت پنجاب پاکستان است.
۲- منظور از آن ملک الشعراء محمد تقی بهار، شاعر و سیاستمدار معاصر ایران است.
۳- این مصراع از غزل حماسی "دل ماست پارسی" زنده یاد قهار عاصی به عاریت گرفته شده است.
روز مادر برای تمامی مادران دنیا به ویژه مادر مهربانم مبارکباد!
مادر
مادر است چشم و چـــــراغ زندگی مادر است سرچشــــــمه آزادگی
مادر است تصویر عشق و عاشقان مادر است نقـــــــــش بلند جاودان
مادر است مقصــود هست و بود ما مادر است بالاترین موجــــــــودِ ما
مادر است آمـــــــــــــوزگار معرفت مادر است یک عالمـــی از موهبت
مادر است در مهــــــربانی بی مثل مادر است مهــر و وفایش یک بغل
مادر است خورشید در کون و مکان مادر است بی جـــوره در دور زمان
مادر است زن، مادر است حـور خدا مادر است آییـــــــــــنه ی نور خدا
مادر است یک ساحــــل سبز نجات مادر است سرچشمه ی آب حیات
مادر است آری خــــــــداوند بهشت مادر است آینــــده ساز سرنوشت
مادر است تکـــــــواژه ی یاس غزل مادر است تصــــویر احساس غزل
نام مـــادر باد "سائس" تا ابد!
وز خــــــدا بر او درود بی عدد
۹- ۳- ۱۳۸۹ / ۳۰- ۵- ۲۰۱۰
شهر مالمو؛ سوئد
روز پدر را برای تمام پدران دنیا به ویژه پدر عزیزم از صمیم قلب مبارکباد گفته، عمر طولانی و بهترین ها را برای شان آرزومندم و امیدوارم که این هدیه ی ناچیز مورد پذیرش شان قرار گیرد!
پدر
پدر آیینه ی مهــــــــــر و وفا است پدر ترکیـبی از عشق و صفا است
پدر تصـــــویری از نقش خدا است پدر بر کشـــتی دل ناخـــــدا است
پدر یک واژه با معنای عشق است پدر یعنی که اودریای عشق است
پدر یک یادبود مـــــــــــاندنی است پدر تنهــــــا سرود خواندنی است
پدر سردســـته ی گلفـام ها است پدر رنگــــــــین کمان نام ها است
پدر فــانوسِ دریای سعـــــــــــادت پدر گــنج هـــنر، کان سخــــــاوت
پدر هـــر تار و پودش مهــربانیست وجـــودش مایه ای از زندگانیست
پدر از بهتـــــــرین ها بهترین است مقامش بر تر از عـرش برین است
پدر دستان تو ممـــلو ز مهـر است پدر آغــــــوش تو گرم سپهر است
پدر مـــن دوست دارم سینه ات را ببوســـــــم دستِ پُر از پینه ات را
بلی "سائس"! پــدر را مـــــی پرستم
که مهرش کرده است اینگونه مستم
۱۰- ۳- ۱۳۸۹ / ۳۱- ۵- ۲۰۱۰
مالمو؛ سوئد
کودک
وای مــــــردم! روز ناز کودک است روز سرمســــتی و ساز کودک است
کودک است آییــــــنه ی دل را صفا کودک است محصولی از عشق ووفا
کودک است آینده ساز هـــــر وطن کودک است روح و روان انجـــــــــمن
کودک است جــــــام شراب خانگی کودک است یک ساغـــــــــر آزادگی
کودک است یعنی که آبِ روی عشق کودک است اما دو بیتی گوی عشق
کودک عین و انعـکاس عاطفه ست شبنم گلـبرگ یاس عاطـــــــفه ست
کودک است یک نام اما، در دو جای هرکــــــــــــــدام دارند از خود رد پای
کودک؛ آنجــــــــا کام آزادی بجست کودک؛ اینجا دست ازشادی بشست
کودک؛ آنجا ناز و نعـــمت می کشد کودک؛ اینجا اشک حـسرت می چکد
کودک؛ آنجا میــــوه ای از باغ و راغ کودک؛ اینجـــــا لاله ای از دشتِ داغ
کودک اما کـــــــــودک بی نان و آب شب گرسنه خفــــــته بر بالین خواب
کودک اما کودک افغــــــــــــانسِتان کز همــــــــــــان اول بود در فکر نان
کودک اما یک یتیــــــــــم خون جگر شام خــــــــود را بی پدر کرده سحر
کودک ای طفــــــــل حزین کشورم تا به کـــــــــــی آواره ای؟ تاج سرم
غم مخــــــور اما تو ای زیباسرشت
کار خـــود را می کند این سرنوشت
۱۱- ۳- ۱۳۸۹ / ۱ - ۶- ۲۰۱۰ ، شهر مالمو؛ سوئد
در کنار تو
می خواستم که خواب شـــوم در کنار تو با تو به پیــچ و تاب شوم در کنار تو
می خواستم که فصل قشنگ بهـــــار را گلدســـته ی گلاب شوم در کنار تو
می خواستم که در غـــــزل عاشقانه ات یک مصـرع ِ به تاب شوم در کنار تو
می خواستم که بادۀ مسـتانه سر کشم یا نالـــــــه ی رباب شوم د رکنار تو
می خواستم که جشن وصـــال ترا صنم فارغ ز اضطـــــراب شوم در کنار تو
می خواستم شباب و جــوانی خویش را هر لحظه بهره یاب شوم در کنار تو
می خواستم که خیره بمانم به چشم تو مست شــراب ناب شوم در کنار تو
اما شکست بال وفــــا، ای همای عشق باید کــــه نقش آب شوم در کنار تو
"سائس" که بی وفایی دنیا چشید گفت
بهـــــــــتر که بی جواب شوم در کنار تو
۱۳- ۴- ۱۳۸۹ / ۴- ۷- ۲۰۱۰
چنداول، کابل
شوق کوی یار
در کنار دامــــــــن ارباب خوابم می برد البته در پرتو مهـــــــــتاب خوابم می برد
غفلت از حــــد بیشتر گردید، اما باز هم در مـــــیان موج موج ِ آب خوابم می برد
جامه ی زاهــــــد ببین آلوده در رنگ ریا بی جهت دردامن محراب خوابم می برد
آب انگور شمالی کار خـود را کرده است مستم ازدست شراب ناب خوابم می برد
شوق کوی یار از بسکه مرا غافل نمود زیر تیغ و خنجـــــر قصاب خوابم می برد
منزلم نزدیک گــــردیده برو ای اضطراب امشبم مستانه وشاداب خوابم می برد
سائس از داروندار زندگانی دست شست
شاید اینجا تا ابد ســـیراب خوابم می برد
۱۵- ۴- ۱۳۸۹ / ۶- ۷- ۲۰۱۰
چنداول، کابل
یکنفر
یکنفر دیشب مرا رسوای رســــوا کرد و رفت جنگ کرد و قیل وقالِ سخت، دعوا کرد و رفت
یکنفر دیشب مرا دشـــــــــنام داد و قهر کرد تا بگــــــــــویم آی لیلی! شانه بالا کرد و رفت
یکنفر با چشم شوخ اش کرد اگر دل را اسیر باهمان چشمان شوخش اکت بیجاکرد و رفت
یکنفر در سینه اش دل نی، گمانم سنگ بود سنگدل مثل خودش شاید که پیدا کرد و رفت
یکنفر منظـــــور "سائس" نیست کس، جز یکنفر
خیره سر، دیشب عجب باخویش نجوا کرد و رفت
۱۸- ۷- ۱۳۸۹ / ۱۰- ۱۰- ۲۰۱۰
شهر مالمو؛ سوئد
چند گامی در راه "سه گانی" های دکتر علیرضا فولادی که این دارد آهسته آهسته گسترش پیدا میکند چنانچه دو تن از شاعران فرهیخته ی کشور مان هر یک شریف سعیدی و روح الله بهرامیان نیز گاهی در این سبک سروده هایی داشته اند که از جمله اولین شعرایی افغانی هستند که از این سبک پیروی میکنند.
"پاییز"
درخت، خشک شد اینجا ، پرنده پرپر زد
و باغ و باغچه تنها شد از غم و پاییز
شکست بغض و عجب ناله ای ز دل سر زد
۷- ۸- ۱۳۸۹/ ۲۹- ۱۰- ۲۰۱۰ ، شهر مالمو؛ سوئد
برای تمام فرزندان آدم در آنسوی دریاها
"کودک"
کودک؛ اینسو غرق ناز و نعمت است
کودک؛ آنسو، پا برهنه ، فکر نان
اختلافاتِ دو سوی بحر کی گردد نهان!
۷- ۸- ۱۳۸۹/ ۲۹- ۱۰- ۲۰۱۰ ، شهر مالمو؛ سوئد
"اسپند"
جوانی "خانه ی فرهنگ" را اسپند میکرد
و دهقانی برایش چرس می کاشت
پلیسِ "دهمزنگ" ترفند می کرد
۷- ۸- ۱۳۸۹/ ۲۹- ۱۰- ۲۰۱۰ ، شهر مالمو؛ سوئد
برای تمام دختران و زنان افغان که مثل عایشه گوش و بینی خود را در دادگاه خانواده از دست داده اند
"عایشه"
عایشه بینی بلندی کرده بود
او نمیدانست که فکر طالبان
در دل انبوه مردم زنده بود
۷- ۸- ۱۳۸۹/ ۲۹- ۱۰- ۲۰۱۰ ، شهر مالمو؛ سوئد
شعر زلال یکی از سبک های کاملاً تازه در ادبیات پارسی است که موسس و بنیانگذار آن شاعر شهیر و منتقد مشهور ایران زمین؛ استاد دادا بیلوردی است. این سبک بعد از مدت یک سال در ادبیات پارسی به رسمیت شناخته شد و تا اکنون تعدادی از شاعران پارسی گوی ایرانی و تاجیکی در جاده ی پر خم و پیچ این سبک گامهایی نهاده اند.
و امّا: از آنجاییکه در اینترنت و نشریه های مختلف ادبی و فرهنگی مراجعه کردم، دیدم تا هنوز هیچ شاعر افغانی به این سبک شعری نه سروده است. بنا برآن، این جسارت را بر خود روا داشتم تا اولین شعر زلال پارسی دری نیز در دنیای ادبیات در جمع زلال های پارسی حضور بهم رساند که این موفقیت را برای تمامی شاعران و فرهنگیان پارسی گو، به ویژه شعرا و ادب اموخته گان کشورم تبریک میگویم.
زمانه
زمانه است عجیب
ببین عجـــــیبه هاش یار نجیب
یکیست شاد و یکـــــــی هم به محنت آلوده
کسی رسـیده به اوج فـــــــرح، کسـیست زشت نصـیب
و شاعـــری که در اینجـــــا غریب می سوزد
ز دست اینهـــمه ترفند و فریب
ز دل کشــید نهیب
۱۰- ۸- ۱۳۸۹ / ۱- ۱۱- ۲۰۱۰
شهر مالمو؛ سوئد
خودستایی
خدا خودش به خدا خیـلی خود ستایی کرد ترا چــــــــــو حضرتِ او خلقتِ نهایی کرد
و چشــــم مست ترا، شاعر دو بیتی گوی چو دید، در همـه عمرش غزلسرایی کرد
شگفت عشق و، محبت چه خوب گلها کرد دُرُست وقتی کـــــه دل با تو آشنایی کرد
و من که، خیـــــره در اندام تو شدم ، آنگاه دو سیب زیر یخن خـــــوب خودنمایی کرد
ترا به وسعت "آمـــــو" قـــــسم، بیا لیلی! چقدر؟ تا به چه حـــد؟ زندگی جدایی کرد
ببین که دوری ات؛ آشفته ذهـــن شعر مرا اگر چـه عاطـفه، احساس، همنوایی کرد
بیــا ز "سائس ِ" خود یک بغـــل دریغ مکن!
که طعمِ قــندِ لب ات سخت ام هوایی کرد
۸- ۸- ۱۳۸۹ / ۳۰- ۱۰- ۲۰۱۰
شهر مالمو؛ سوئد
حج اکبر
ای دوست کـــه از جان و دلت کعبه تمناست آن خـــــانه که در شهر حجاز است معماست
مقصـــــــــــود به پیشت بود و بیخبر هستی تاکی که ترا غفلت و نی هوش، نه پرواست؟
با مــوتر و طـــــــیاره و کشـــــتی و خط ریل منزل زدن از بهر خـــــــــــــــــداوند، فریباست
چـــون گــــر برسی باز ببینی که ز یک سنگ در شهـر عـــــرب کعبه و مردم به تماشاست
افسوس! کــــــه امـروز بود کعـــبه دگر جای زیرا که خــــــــــــــدا همسفر خلوت دلهاست
غافـــــل مده این عمـــر گرانمایه تو از دست پس حــاجی آزرده دلان شــو که چه زیباست
چون خانه ی دل؛ کعبۀ مقصود و اصیل ست این کعــبه زیارت بکن هـــــــردم که معلّاست
"سائس" ! به خــدا هــــرکه شود حاجی دلها
آن حج کبیـــر است و حج افضـــل و اعلاست
۲۷ - ۲- ۱۳۸۳ الی ۱۸- ۹- ۱۳۸۷ / ۱۷- ۵- ۲۰۰۴ الی ۸- ۱۲- ۲۰۰۸
چنداول کابل و شهر مالمو؛ سویدن