راستگو
خلای قدرت
سپا یی که دارد به بیگا نه دست
به رزمش بود پیش دشمن شکست
به هر جا که شا ندی نهال نفاق
نبینی از او حا صلی جز شقاق
حکا یت نما یم ز کا بل ز مین
چه آ مد درین مهد ز یبا ز کین
چو دو لت به و قت زوالی ر سید
به کا بل ز هر شهر والی رسید
همه کار مندان پیشینه کار
پشیمان ازین گردش روزگار
تو گفتی که کا بل پر از ما تم است
تو گفتی که که هنگا مه از غم است
تو گفتی که کا بل به غم خفته است
تو گفتی که از خشم آ شفته است
کدام ز خم چشمی نمودش اثر
که در بستر غصه دارد مقر
به هر گو شه آ وازه جنگ بود
رخ مردم از غصه بیر نگ بود
نه در خا نه قو تی که روزی کنند
نه کسبی روند پینه دوزی کنند
همه در غم لقمه نان بود
و نان آ وران را غم جان بود
پی حل آن ؛ ساز مان ملل
تپیدی پی کار و پشت علل
که تا دولت پا یه دار آ ورد
به گلهای ا فغان بهار آورد
که د یگر نبا شد درین خطه جنگ
نبا شد ستیزو نبا شد تفنگ
درین راستا عده خود پرست
که در صلح میهن شدی ور شکست
به آیینه قد نمای وطن
سرو صورت خود ند یدی به تن
چو جنرا لی دادند به هر بیسواد
ظفر گم شد از اردوی بی نهاد
که نو دولتان خو یش را گم کنند
به جای قدح میل یک خم کنند
از آن جمله دزدی که در هر ز مان
به چور و چپاول گر فتی عنان
همین جا نی نا کس و بیسواد
که دارد بسی عقده اندر نهاد
تخلص بخود دوستم میکند
بدی را به این نام گم میکند
شمال از مقامات دو لت بر ید
به جمع مجا هد به وصلت ر سید
نبودی به دولت ره در شمال
جنو بش ملمع ز جنگ و قتال
نه از غرب ا حوال شادی رسد
نه از شرق پیغام عادی ر سد
نه دولت در آن حال پا ینده بود
نه ا مید ی از بهر آ ینده بود
نه دولت بکس ر هبری مینمود
همه ر هبری خود سری مینمود
ازین ر هبری عده نا بکار
به هر سمت را هی شدند شرمسار
(وکیل) پلید و ( فر ید) پلید
به همراه ( مسعود) دزدانه دید
پی فتنه یاران جا نی شد ند
روان جا نب ( کاویانی) شد ند
پس پرده کر دند قول و قرار
به کا بل ر سید ند بی شرم و عار
چو تبعیض های ز با نی شگفت
زن و شو هر از خشم با هم نخفت
نفاق افگنان چنگ و سور نا زدند
خروسان شب با نگ بیجا زدند
وطن را نمو دند زیر و ز بر
کسی ز یر خاک و کسی را به سر
( رفیع ) و ( وطنجار) سو یی شدند
پی فتنه در گفتگو یی شدند
سپردن چون و عده با گلبدین
د گر در وطن گم شد آهنگ دین
چگو یم عز یزان که در برج ثور
مجا هد به قدرت شد از روی جور
به هر جا سپا هی شده مستقر
نه اصلش شنا سی نه او را پدر
گروه های جنگی به کا بل شد ند
به تسخیر املاک قابل شد ند
به هر جاده مردان خمپاره دار
کمین کرده با چهره غمگسار
غبار ز مین ر فته در آ سمان
هیا هوی جنگ است در هر مکان
شده کا بل از جنگ شان جوی خون
ز هر کو چه می آ مدی بوی خون
تو گو یی که از کشته ها پشته شد
زن و مرد و پیر و جوان کشته شد
همه روز جنگ است هنگام شام
به چور و چپاول بر ند مال عام
گهی دوستم داشت با گلبدین
نبردو ستیز هر دو از راه کین
گه (مسعود) با هر دو د شمن شدی
گه از دو ستی یاور هم شدی
چو شیخ الشیا طین خا لص فساد
پی کسب قدرت ز کار جهاد
به کا بل ر سید از ره ننگر هار
سپاه و سلاح را نموده قطار
به دزدان پیشین چرا غی کشید
به دل های غمد یده دا غی کشید
به چور و چپا ول زرنگی نمود
دو صد مکر و اکت ملنگی نمود
مجا هد چو با روس همکار شد
(مسعود) و (ر با نی )کلانکار شد
به قصر کر یملن سران جهاد
به پاه کرده بودند صد عرض و داد
کز آن پول بسیارو کا نتینری
به تقسیم ایشان کنند داوری
چو( ر با نی) از فتنه استاد بود
پرو فیسر ظلم و بیداد بود
(مسعود) اش به ظا هر پسر خوانده بود
به با طن دلش کینه آ گنده بود
ز حر مت به او دست در سینه داشت
پی قتل وی فکر د یرینه داشت
به جنگ آوران تحفه جنگ داد
سلاح های روسی به هر رنگ داد
د می رزمجو یان سیاف جست
صفوف خبیثان و حدت شکست
د می جنگجو یان و حدت به چور
ر سیدن به عشرت ز نز دیک و دور
ز دود و ز آ تش وطن کوره شد
ز خا کسترش هر طرف شوره شد
نه هیزم نه تیل و نه برق است و آب
شده مردم از ین تعب در عذاب
نه مکتب نه درسو نه چو کی نه میز
همه گشته ویران ز جنگ و ستیز
به هر خا نه بیماری از فرط درد
بسوی ا جل میکشد آه سرد
همه مال دولت به یغما ر سید
به پشاور از بهر سودا رسید
به هر سو بنایی بلا دیده بود
ز خمپاره جور و جفا دیده بود
ز طو فان وحشت همه با نوان
حجا بی برخ کرده از ترس جان
پر و فیسر جنگو تبعیض و فسق
مهیا نموده بخود راه رزق
سرا سیمه مردم فراری شدند
پر یشان چو ابر بهاری شدند
همه هستی را در وطن با ختند
به هجر و غر یبی و غم سا ختند
ز هر خا نه فردی بخاک اندرون
کسی زارو معلول و دل غرق خون
به هر جا که بینی ز نز دیک و دور
هو یدا بود بیرق از قبور
هزاره به پشتون برادر نشد
و ازبک به تا جک برابر نشد
پشاوری و ایرانی و هم عرب
درین جنگ نا خن ز دند با طرب
همه فربه از خون افغان شدند
به این خاک نا خوانده مهمان شدند
و القصه در این غم بیکران
تو لد شده نطفه طالبان
سگ زرد مکر شغا لی نمود
و طن را ازین فسق خا لی نمود
به فر مان کوری وطن گور شد
شر یعت چو در پنجه زور شد
ملایی که نا مش ستودی (عمر)
نه عکسش نما یان نه او را اثر
فقط صحبت از را دیو مینمود
چو پشتو زبان گفتگو مینمود
چو tv حرام است در دین وی
ندیده کسی روی و تمکین وی
شر یعت به ریش و به دستار شد
هر انکس ازین فر قه بیزار شد
شر یعت چو پا مال غدار گشت
مسلمان به ظلم و ستم خوار گشت
شر یعت چو در پرده جبر شد
خجا لت از او هندو گبر شد
به هر گو شه یی حلقه دار بود
معلق در او شخص هو شیار بود
عرب آ مده در وطن بهر دین
مدد میکند فر قه مسلمین
مگر از فلسطین خبر دار نیست؟
ز کار یهو دش دل آزار نیست؟
ز بیت المقدس ورا شرم نیست؟
در آن جا چرا خون او گرم نیست؟
درین جا پی کار دین آمده؟
نه از بهر دین این لعین آ مده
درین جا مخدر تجارت کند
ترا ای وطندار غارت کند
تو حش همه کرده از طالبان
که آ مد به شور و به حیرت جهان
به یکباره گی سر نگو نش نمود
برای همیشه ز بون اش نمود