مسعود اثیم رحیمی
نوبهار آمد و شد زنده جهان بار دگر
(نوبهار آمد و شد زنده جهان بار دگر)*
تازه شد عالم از انفا س گهربار دگر
سردی دی و غم باد خزانی طی شد
وقت جام است و صراحی و دو سه کار دگر
سوسن و سوری و سنبل همه در جوش وخروش
حاش للة که نبینم به چمن خار دگر
آخر ای بلبل سودازده باز آ به چمن
تا که از نگهت گل مست شوی بار دگر
من که در سر همه سودای تو دارم یکسر
دل نبندم به سر طرهء طرار دگر
عهد بستم که نبندم به جز از عارض تو
دیده بر ماهء دگر، چشم به دلدار دگر
نه من از روز ازل مست شراب دگرم
می نیابی به جهان نیز تو هشیار دگر
بسکه مدحت همه در وصف بهار است (اثیم)
شکر شکر همان به که به گفتار دگر
*استاد خلیلی