داکتر نصیر ندا
جلوهای معنی
جامه رنگین جهان کر ده به بر
با گل وسبزه چو مینا جلوه گر
از تجدد زندگی زیبا شده
کهنه دارد زین جهان رخت سفر
در تلاش اش هر سلول زندگی
می فزاید تا که گر دد بار ور
باغ و راغ است ضحنه ای حنیا گران
سر وبدهد مز ده ای عطری سحر
تا زه گر دد آن نسیم و آب وحا ک
رهروان زندگیست با شور و شر
هر غریو باد باران خوند نیست
قضه ای نو رز میگو یند ز بر
نو دمیده هر گلی با غ و دمن
مید رخشد چون نگین تا ج سر
باد دارد بو سه بر رخسار گل
شبنم لو لو ضفت در بر گ تر
ا فتاب مهر با ن با گر می اش
بر جماد بر حیا ت است پر اسر
جمع زیبا یان جنان کر ده بپا
حسن انسان در میا نه چون گهر
دست در کا رند نقا شان عجب
تا به مینیا پر نیان سا زند دهر
نقش دلها میکند روی زمین
دست خلاقی جوانی کار گر
مینشا نندنونهال آرزو
تا به فضل دگری بدهد ثمر
بیخ می بررند گیاه هر زه را
تا نبیند آین بقا از آن صر ر
فضل کشت و آرزوی حا ل است
فر ضتی دگر بود بهر بشر
ضیقلی بدهد حیا ت خویش را
جلوهای معنی کند ما نند زر
داکتر نضیر ندا
مار چ 2011
++++++++++++++++++++
باد پا
در هوای زندگی هستم حبا ب
کی تو انیست از حقیقت باز تا ب
دست تو فان حوادث رهبرم
در تضاد ی مر گ خود گیرم جواب
بر مدار خویش میگر د م همیش
بی ز پا و سر کجا بتوان شتا ب
آب و باد م میبرند هسو روند
سر گرانم بی هد ف در اضظراب
من ببود احر من دارم و جود
مثل سا یه در پسی با شم جنا ب
سفره ام تقسیم سود این جهان
خود گرسنه تن علیل و نا توان
آرزو یم بی ثبا ت و باد پا ست
هر کجا دارد حضور نا صواب
بر تفنن من شدم با زیچه ای
طفل دانند گر چه پیرم در حسا ب
در غبا رتیره ای گشتم اسیر
زان و جودم خود نما ید چون سرا ب
بر قبول اهل دل نبود روا
بر صعیفی کرد توحین و عتا ب
با امیدی آنکه بدهد رو ز کار
نو بتی دگر بگردم راه یا ب
چشم گر دد خود شناس و پا ک بین
روح یا بد او رها ی از عذا ب
من بپای خود بگردم رهروی
با نوای خویش خیزم من ز خوا ب
بر کنم بنیاد فقرو نیستی
از فساد و جهل دارم اجتنا ب
همچو کوهی من بگر دم استوار
چو ن عقابی تیز پر اندر شبا ب
در بیان هستیام ائینه وار
کا روان زند گی بدهم شتا ب
داکتر نصیر ندا
2011
اس جر منی
+++++++++++
اعتراف عجز
بر حقا یق چشم ما اشنا نشد
با حبر از حیلهای اعدا نشد
نور صبحی کی تنید در قلهها
حود پیا می از صبا حی ما نشد
ابر رحمت کی ببا رید بر سری
غنچه های آرزوی وا نشد
بر ده تو فان بدی آن شا خ و کل
میوه ای حا صل ز آن رو یا نشد
اشک غم از چشم بیمار و یتیم
شستشوی و را حت دلها نشد
در تمیز حق و با طل عا د لی
سا لها بگذشت و کس پیدا نشد
در تنا زع قدرت بیچون حلق
سیل و تو فا ن ضد آن غمها نشد
این گذ شت عمر ما ست تو مار غم
نقش لب حندی به آن لبها نشد
حشک شد اند یشه در سر های ما
هیچ فکری در غمی فر دا نشد
در فریب هی هی چو پان همیش
گر گها درند بپاغو غا نشد
عا ملین نفرت و بیداد و کین
هر چه کر دندهیچ کس رسوا نشد
کس نجست راه نجا ت حلق را
مهر میهن بر دلی احیا نشد
پا ک رأی در پی افکار حق
از میان تو دهها با لا نشد
در نبر د حق و اذادی ای ما
راد مر دی شا یع دنیا نشد
آنکه بود ش دا نش و افکار نو
از چرا غش خلق ما بینا نشد
آنکه بود با نی به دین و خلقها
در خیا نت فکر بر عقبی نشد
پاکبا زانیکه سر کر دند فدا
نام شان بر دفتری انشا نشد
اندرین مهد بزر گ عا شقا ن
راز وصل را عا شقی جو یا نشد
در عمل دادند بما درس ر یاد
لیک از ما هیچکس دا نا نشد
طعنه با شد پر ا ثر تا دیب را
طفل عقل از کفتنش اغنا نشد
برق گو نه سر عت دوران ما ست
در سکو ن اند خلق ما پو یا نشد
مر گ را کر دند نقش روی خا ک
خون عشق اش لاله صحرا نشد
علت معلول را جستم مگر
جز نشد از بو دنش افشا نشد
اعتراف عجز کر دم از عد م
حر ف دیگر لا یق فر دا نشد
جنوری 2011
داکتر نصیر ند
+++++++++++++++++++++++++
کشت فتنه
کشت کر دند فتنه ها آنجا مگر
تا بزا یند صد بلا ودرد سر
شب کند تعیین او ضا ع ز مان
از ظلو ع صبح نبود کس خبر
جنگ اضداد است خلاف حکم علم
بر تکا مل سد شده آن راهبر
قبله و معبد شبه شد خلق را
در غرو ب نور گم گشته ا ثر
رو ح را ظا عو ن جهل کر ده اسیر
سر گرا نند پا ی خود دانند سر
بر حلاف عقل مسیر رهر وان
زاد گا هی از وقا یع سر بسر
کس ندیده در جهان ما چنین
بر فنای حویش بودن حقه گر
نا ظر اند بر غار ت و بیداد حود
زند گی را راه رسم یوم البتر
می پذیر ند جعل را قا نون وار
بر قبول عدل و قا نون کور کر
هر گناه را مثل کار حق کنند
از عقو بت کس نبا شد درحدر
با ز کی کر دند کتا ب زندگی
کی گر فتند در سهای از سفر
کی کنند فر قی ز دشمن دوست را
کی شود رو زی که عقل اید بسر
نو مبر 2010
داکتر نصیر ندا
نمیشه
اینجا خزان اید مگر آنجا خزان همیشه است
اینجا خزان بر گ باد آنجا خزان ریشه است
با شد صفای با غها در انعکا س رنگ و رو
آنجا صدای خش خش و هول و بلای بیشه است
بسمل بود هر دم حیا ت با دش لباس زند گیست
رقصد بباغ خون جفا مستی شراب و نیشه است
هر روز اید صحنه ای اتدر نگاه روز کار
دائم بما روز و شبش غو غا صدای تیشه است
نظم جهان به حکم عقل دارد رقم نظام نو
آنجا روا ج زند گی عهد قد یم کلیشه است
با شد سکو تی راه گیر حکم شبی سیاه بود
اندر کجی فتا ده عقل هر سو ز هم تر یشه است
راهی خرد به بسته اند زنجا سفر به اوج نیست
ما نده بجا ی خود عمل طر ح سخن نمیشه است
آنجا بود پا یا ن کار ختم خلاف انتظا ر
ویرا نگری غارتگری آنجا کمال پیشه است
قا نون رسم دین و علم بدهد نظام اجتما ع
با نی به جهل و ظلم وقهر آنجا همیش ملیشه است
صا حب شده آن خطه را دیو وددی جهان ما
فسق و فریب وجعل و سود آنجا دگر اندیشه است
این شیوه ای بی رد پا ما ند اگر دائم بما
آنجا جوا ب بعد ازین بر مر دمان چه میشه است
داکتر نصیر ندا
++++++++++++++++++++++++++++++++
دغد دغه ای بلا
زمز مه ای صباح ز غم باز بگو ش ما رسد
طنطنه ای فضو لها دغد غه ای بلا رسد
ابر سیاهی جعل و کبر پر ده شود به افتا ب
صلح بود صدای جنگ طعن عدو جدا رسد
خور ده بهم ا مید ها سیل جنون کور شد
باغ خیال فسق را فصل بهار جا رسد
قد رسای آرزو بار جنون شکسته است
چیره شود ظلمتی دور دگر جفا رسد
کهنه کند کار خویش بر طرز نو سخن زند
آخر درند پر ده هاراز فسون بپا رسد
گشته خمیر مغز ها اندر شکست روز کار
بر ده شعور و عقل را نا بخردان بجا رسد
آن کشتی ای شکسمه را جا هل شده نا خدا
کی پاره باد بان او بر سا هل بقا رسد
آخر شود حیا ت نو گر دد زوال کهنه ها
اید نظا م نو بسر جا نی بجان ما رسد
داکتر نصیر ندا