عبدالوکیل کوچی
به استقبال هشتم مارچ
باز هم روی سخن سوی زن است بحث شور انگیز وموضو عی زن است
رنج زن چون رنج تاریخی بود زند گانی مرگ تد ر یجی بود
رنج زن رنج عظیم کشور است چرخ مرگ و زندگی را محور است
زن بهر دردی علاج و مرهم است زندگی را چون مسیح مریم است
مظهر آمال انسانی زن است با تئاسف قشر قربانی زن است
اندران آتش که خود را سوختی سنگ لعنت بر لعینان کوفتی
تا نگردی چیز فهم و پخته جو ش حرف تانرا کس نخواهند کرد گوش
تا بکی باشد زن افغان اسیر کودکی در پنجه یی کفتار پیر
تا بکی باشد زن افغان خموش باز کن بکشا زبان و چشم و گوش
خیز با گام جسورانه به پیش جنبشی کن با هم اندیشان خویش
خیز از تهدید نا مردان مترس از خرافات ریا کاران مترس
نهضت زن را بنا کن در وطن قهر مان شو قهر مان مرد وزن
قوت زن اقتدار رستم است کی زمردان در توانایی کم است
گیسویش در دست نا مردان مباد عز تش تاراج اهر یمان مباد
یاد تان باشد که روزی در وطن میر سد دوران آز اد یی زن
راه پیروزی تان در وحدت است علم ودانش مر شمارا عزت است
زن ستیزی مرد سالاری فناست با شهامت باش زن حق با شما ست
++++++++++++++++++++++++++++++++++
عشق
عمریست که در عشق وهوای تو نشستم
گر سوختم از هجر وزراه تو نگشتم
افسرده شدم پیر شدم خسته ورنجور
اما به هوای رخ تو تازه ومستم
آنجا که تویی باده وساغر چه بکار است
بر شاهد زیبای تو من باده پرستم
پابند وفای تو بود رشته جانم
زان عهد که با مهر و وفای توببستم
عشق تو از آندم که نهان خانه دل شد
از هر طرفی رشته وپیمانه گسستم
در دامن تو دل به تمنای تو دادم
مهر از همه یکباره بریدم به تو بستم
زنجیر غمت پای دل عاجز ما بست
تا دل به خیال هوس غیر نبستم
با مهر تو چون مرغ ببام تو نشستم
با سنگ زدی بال وپرم رفتم ورستم
گفتم که دلا بس کن ازین طمع بسیار
کردم زتو صد توبه ولی باز شکستم
این قسمت جان کندن ما نیست چو یک عمر
این قسمت عمر است که از روز الستم
در گلشن عشق تو شدم خسته ونالان
تا دامن لطف تو فتد باز بدستم
++++++++++++++++++++
ملک زیبا
شده عمری که اندر دل تمنای تو من دارم
بسر هر لحظه شور عشق وسودای تو من دارم
به آب دیده شویم گرد غمهای تر ا تاکی
قیامت صد شرف دارد زدنیایی که من دارم
بداغت سوختی مارا ولی نشنیده فریادم
فلک کر میشود از شور وغوغایی که من دارم
نگنجد عشق عالم گیر تو اندر دل تنگم
جهان پر شد زشور عشق رسوایی که من دارم
چه سازم با غم هجرت که زار ونا توانم کرد
شرار عشق تو بردل بلب آهی که من دارم
غم عشق تو توفانیست در بحر دل عاشق
خجالت میکشد هر غم به غمهایی که من دارم
به عشقش گر بمیرم من وطن اندر کجا سازم
فدای این وطن سازم وطن ها یی که من دارم
اگر عالم شود جنت به گرد او نمی ارزد
نمی ارزد به گرد ملک زیبا یی که من دارم
+++++++++++++++++++++++++++++++
نیرنگ نوت
یکزمانی پیش دریک بار گاه نوت زیور یافت با تصویر شاه
گفته شد که رسم بوداییست این صورت اندر نوت باشد ضد دین
با بهانه های نوت عکسدار در بغاوت شد گروه مفت خوار
با شر و شور وصدا برخاستند پا بشورش کرده صف آراستند
نایب شاه بود مرد کار دان بهر سازش رفت در آن آستان
با نواز ش گفت پیغام امیر رخنه دراحساسشان کردآنز ریر
نوت باخودبرده بودازجا یگاه کرد توزیع بر همه انعام شاه
ساعتی بگذشت تااینسوزوساز شد تمام و جمله آمد در نماز
کیسه هاشان پرزنوت عکسدار در نماز و در قیام ودر قطار
تا نماز و آن دعا ها شد تمام نا یب شاه ایست باز اندر قیام
پس بگفتند ش که ار کان نماز یک کرت کردیم ادابهرچه باز
گفت دراول نوت باتصویرشاه بود در جیبم نمازم شد تباه
باز بگفتندش که پروانیست این نیم تنه فو تو نباشد ضد دین
ارزش نوت است باتصویرشاه در نماز وکیسه کی باشد گناه
گفتشان جمعی که ای مکار ها ای سری تان برشود بردارها
تا بکی با چال وتزویر و ریا می فر یبا نید مردم را شما
آنچه اندرجیب تان باشدرواست هرچه بهردیگرانباشدخطاست
جیفه نا پاک خود راچون لعین پاک خوانیدازتظاهر عین دین
کار پا کان راشما ازروی کین شرک کفرآلودخوانیدش چنین
ای خوشاروزیکه آیدعدل وداد دام تزو یرشما بر باد باد
چالش ونیرنگ تان گردد تمام تشت رسوایی تان افتد زبام
آفتاب از ابر تان بیرون شود ازفروغش قلبتان پرخون شود
گرم تا بد بر مراد مرد مان رسته گرددمردم ازنیرنگ تان
عبدالو کیل کوچی
+++++++++++++++++++++++++++++++
سلام بروطنم
بر دلم حرف زیاد است ، به اظهار و پیام
از کجا شروع کنم بر همه بسیار سلام
بر فقای گرامی و به دوستان عزیز
بر همه هموطنان و به وطندار سلام
بر وجب در وجب کشور غمدیده من
بر زمین و به هوا و در و دیوار سلام
به غریبان وطن خورد وکلان میهن
به هر جوینده احوال من زار سلام
به سرخیء امید های رفتگان وطن
به درفش ارغوانیت هزار بار سلام
به خون پاک شهیدان و به روح پدران
به ستاره و گل ولاله و مزار سلام
به طبیبان وعلاج غم دلهای خزین
به مریضان وپرستاران غمخوار سلام
به محصل ، متعلم و جوان بیکار
به یتیمان وفقیران و شب تار سلام
به پدر گم شده گانیکه فرو رفته به خاک
به پسر گم گشته گان وبه عزا دار سلام
آنقدر دل به هوای رخ شان می لرزد
که ندارم رمقی جرئات اظهار سلام
لحظه ای نیست فراموش ،غم غمزده گان
از دل غم زده ام بر دل غمبار سلام
بهر دیدار وطن ، چشم براه یاران
از دو چشم تر من به چشم خونبار سلام
جسمم اینجا بود اندیشه بسوی وطنم
دارم امید خدا تا به دگر بار سلام
دوری هرچه شود چاره ، بغیر از میهن
از سوی من به تن میهن بیمار سلام
ما اگر رفته نتو انستیم تا آخر راه
به عزیزان جلو رفته ء هو شیار سلام
گلشن سرخ چمن سوخته از هرطرفی
به سبز و زرد و سیاه و آخر کار سلام
مختصر اینکه به هر خشک وتری خاک وطن
به همه مردم آزاده وسر شار سلام
اتفاق همگانی پی آزادی وصلح
این فقط راه نجات است به زنهار سلام
تا شود صلح وصفا نزد خدا مشکل نیست
روم آنجا که منم عاشق دیدار سلام