اشكاشم پامير بدخشان در آئينه تاريخ مطابق به روايات مختصر مردم
به استقبال کتب تاریخی محترم داکترصاحب
نظر"مرادی"و داکترخوش نظر"پامیرزاد"
اگر قله هاي بلند و با عظمت"نو شاخ" "تراجمير" "واشرو" "وواخيو هزار چشمه " هندوكش شرقي با سواحل و وادي هاي دو طرف " اكسوس" "جيحون" يا آموي عليا و سفلي امروزي زبان ميداشتند و تلاش براي زندگي وقايع ايجاد گري ها ايفاي نقش ساكنان خود را در تمدن بشري براي بشريت امروز در جهان حكايت ميكردند تصويري ميبود از آئينه قدنماي تاريخ همه ملت كبير آريايي نژادان بخصوص در كشور عزيز و باستاني ما يا به عباره ديگر اين محور يا اتصال تمدن مشرق و مغرب يعني آريانايي پريروز- خراسان ديروز- و افغانستان امروز. ساغر معرفتي ميبود در جهت شناخت هر چه بيشتر تحكيم پيوند
هاي ملي و فرهنگي- اجتماعي- اقتصادي- سياسي- استقلال و حاكميت ملي درميهن ما. به گفته" نهرو" اگر چه طبيعت هر منطقه خود كتابيست كه انسان ميتواند در اثر ياد گرفتن و تحصيل الفباي آن به خطوط اوراق آن پي ببرد و از روي اين خطوط اسرار و حقايق تمدن بشري و زندگي انساني و جهان را باز گو نمايد. مگر اينكه خواننده باز گوينده آن خطوط زرين مشكل خوان كسي باشد كه اوراق را درست و صحیح بخواند و هنگام باز گويي براي نسل هاي آينده وطنش و همه بشريت كوشش كند تا رسالت و حقيقت تاريخي را با معرفت پاكيزه انساني در نظر داشته باشد.و حقيقت ها را با زهر تعصب- بدبيني- خود بر تر بيني جفاگرانه و يا تحليل تنگ نظرانه و غيره جهات منفي نياميزد، تا ساغر معرفت و خود شناسي تاريخــــــــــي و انساني او را هر عاشقي مستانه سر بكشد و از نشه آن لذت ببرد.
خوشبختانه در اين سالهاي پر هياهوي مداخلات بيگانگان مقصد والا- جنگ و جنون منفعت طلبان و قدرت طلبان وابسته به اجنبي كه قلب آرياناي كهن سال را با خنجر تيز و سينه پر از مدنيت او را با هزاران زخم تقريبآ ناسور جريحه دار ساخته است. فرزندان آگاهي از گوشه و كنار كشور ما از مركز تا ولايات- محلات شمشير خامه را بر دست گرفته و چون اجداد غيور و با افتخار خود به جنگ اهريمن شب و "ضحاكان" قرن كه عامل اين همه آلام و زخم ها هستند ميروند ، و مستانه با اناالحق منصورها مردانه ميرزمند و حقايق را بيان ميكنند. اگر در لفافه هم گاهي حقايق را ميپوشانند دانايان قضيه ها ميدانند كه چرا اين لفافه موقتي را در گردن حقيقت حمايل كرده اند. زيرا تا زنده بمانند و بتوانند بقيه پرده هاي ريا و قساوت- جفا و ستم را بر ملت ما بخصوص بر اقليت هاي قومي و ملي ، مذهبي كه چون افتخار لعل و لاجورد در سينه تاريخ با عث افتخار ملتي و كشور خويش اند كار نمايند. تا بشريت آگاه بداند كه ستمكشان به انزوا كشيده توسط ستمگران چگونه جايگاه و ارجي را در تاريخ كشور خود داشته اند و چگونه ايفاي نقش رسالت را در جهت تمدن بشري انجام داده اند. كه عمر شان دراز باد همچنان از جمله اين فرزندان فرهيخته وطن محترم داكتر صاحب نظر"مرادي" كه زحمات قابل قدري را در راستاي روشن كردن تاريخ وطن خويش كشيده است . ياد آور مشويم!!
اگر چه هر اثر تاريخي بدون كمي ها و كاستي هاي معلوماتي- سياسي- فرهنگي- اجتماعي- اقتصادي و غيره در شرايط كنوني كه عرصه كاري تا جاي براي دانشمندان مردمي تنگ است(يا حقيقت را گفيته نميتوانند و يا اينكه به نوع زير تاثير تعصبات براي مقاصد و اهداف گوناگون (تعصب خود را به گونه اي آشكار ميسازند ). چنانچه در صفحه 493 از زبان بعضي نويسندگان متعصب و تنگ نظر مانند غالب غايب اف در تاريخ ختلان و ميرزا حيدر ... گماشتگان استعمار روس كه بربرادران اسماعيلي مسلمان ساكن بدخشان تهمت هاي ناروا و جفاگرانه حكايت گرديده ، نمونه دشمني ناجوان مردانه اي آن نويسندگان ( بيشتر جهت تأمين اهداف استعمار) عليه تقرب مسلمانان را نشان ميدهد. كه محترم داكتر مرادي صاحب آنرا از زبان روشنفكران اسماعيلي بدخشاني رد كرده است . به گفته حافظ شيرازي
يكي از عقل ميلافد ديگر طامات ميبافد بيا كين داوري ها را به پيش داور اندازيم
لذا براي همه دانشمندان واقع بين معلوم است كه در طول قرن ها نوكران استعمار و متعصبان زور و زر با قدرت طلبان فرعوني بر همه مبارزان و آزادمنشان حقيقت جوي از اين گونه دسايس و تهمت بستن ها كار گرفته اند.و گر نه حتي در كتاب تاريخي ميرزا سنگ محمد "بدخشاني" كه ( تاريخ مير هاي بدخشان) را نوشته درباره شاه رضي الدين آخرين امام اسماعيلي شاخه محمد شاهي در بدخشان عفت قلم حفظ و هيچگاهي بنام چراغ كش يا ملحد يادنگرديده است به گفته مورخ موصوف شا رضي الدين به اثر توطيه توسط دشمنانش كشته شده!( به شهادت) رسيد، نگارنده. و اين را هم بايد تذكر داد كه اسماعيليان بدخشان در تطبيق احكام و شرايع فقي دين مقدس اسلام از جدي ترين مسلمانان اهل تشيع طريقه هاذيه اسماعيليه در پرتو مكتب معرفتي ناصر خسرو بوده و تقرب اسلامي را ميان مسلمانان منحيث وظيفه ديني خويش ميشماريده اند. و همه پيشوايان و داعيان آنان به شمول شا رضي الدين مومن- پرهيز گار- باتقوا و هم مرد شمشير و هم مرد قلم و انديشه هاي (كلامي ،عرفاني و تصوف) اسلامي بوده اند و از حاكميت ديگران بر سرزمين هاي اجداد خويش (آريانا) سخت نفرت داشته اند. فقط رسول خدا و اهل بيت او را رهبر و پيشواي خود دانسته و با جان و دل دوست ميداشتند به هر صورت
بانگ دشنام و آفرين جهان شنو و رنجه يا كه غره مشو
روشي چون ستاره كن در پيش راه خود گير و بي خلاف برو
" چيگوارا"
ولي مهم اين است كه ما در عهد زندگي خود چه كاري را براي فرداي زندگي ملت خويش انجام داده ايم. همچنان از زحمات داكتر خوش نظر "پاميرزاد" كه در دفاع از دكتوراي خويش اثر تاريخي را تدوين كرده است ياد آور شده از زحمات ايشان كه براي اولين بار از ميان پاميري زبان هاي بدخشي از آثار و حكايات نياكان خويش بصورت علمي و مسلكي با موخذات تاريخي كتابي را تقديم نسل فردا يعني(شغنان) نموده قدر داني مينمائيم.
ناگفته نبايد گذاشت كه ولايت بدخشان امروزي متشكل از اقوام و مليت هاي ظاهرا مختلف در معني با هم متصل ميباشد، كه از جمله آنها يكي هم پاميري هاي بدخشاني اند كه با زبان هاي پاميري( شغناني – اشكاشمي- واخاني- سنگليجي- منجاني- روشاني) در بدخشان افغانستان صحبت مينمايند و داراي فرهنگ مشخص خويش اند. هم چنان همين گونه پاميري ها در آنطرف درياي "اكسوس" مربوط به كشور تاجكستان كنوني بنام ولايت خودمختار بدخشان نيز با فرهنگ مشخص خود حيات به سر ميبرند. كه اين جدايي بواسطه خط استعمار انگليس و روس تزاري در اثر دسيسه "بازي بزرگ سياسي" آن دو ابر قدرت استعماري زمان براي بدست آوردن اين سنگر استراتيژيك نظامي اقتصادي- سياسي ... چون ( بام جهان) از يك سو، و از سوي ديگر به خاطر تصادم نكردن قوت هاي نظامي شان با همديگر( كه پارچه از اين منطقه تقسيم كرده را ميان خود حايل قرار دهند) چنانچه اشغال مرغاب پامير توسط روس در 1882 ميلادي صورت گرفت . و بدخشان كنوني مناطق پاميرات، راست سواحل آموي واخان-اشكاشم- شغنان-روشان به شمول مرغاب- شاخ دره غند ، سوچان ، وامر و" راشت قله " خود را با معدن لعل بدخشان كه موقيعت آن در قريه كوه لعل غاران آن سوي درياي ميباشد از دست داد. در حقيقت نفوس آن بدون در نظر داشت ارتباطات خوني- زباني- فرهنگي- اجتماعي- ملي و سياسي و تاريخي در زير چكمه هاي محكوميت و تبعيض غير عادلانه مجزا از خانواده حقيقي كشور شان قرار گرفت. كه قبل از آن هر دو طرف دريا داراي يك واحد اداري در چوكات ولايت بدخشان امروز بوده است چنانچه در يكي از سنگ هاي قريه(خرمني) شاعري بنام ملا نظر شاه كه از قريه "نمدگود" واخان اكنون مربوط تاجكستان بوده سروده است
حاكم ملك اشكاشم بوده است +شكرالله بيك ابن مير حق نظر
سال هجرت بود غ- ر- ص+گفت كه اين تاريخ را ملا نظر
كه اين سال به حساب ابجد 1290 هجري قمري بوده قلعه و خانواده مير شكر الله بيك ابن حق نظر در قريه "دند" پاينتر از بازگير اشكاشم اكنون مربوط ولسوالي زيباك قرار داشته كه در مكان آن قلعه اكنون ليسه ( حضرت) زيباك اعمار گرديده اما وارثان مير موصوف هنوز هم در منطقه زندگي مينمايند. و مير حق نظر بيك پسرانش را در بدخشان بنام مير هاي صده بالاي اشكاشم ميناميدند كه بغير از واخان و اشكاشم ماليات دو طرف درياي آمو اشكاشم را جمع آوري نموده و بر منطقه اشكاشم و زيباك تا سنگليج ،(درهر دو طرف دريا حكومت ميكردند).
در آن زمان يعني قبل از تقسيم استعماري هر دو طرف يك حقسقال را در قريه هاي خود داشتند.
وقتيكه ما يكي از اين ولسوالي ها را به معرفي ميگيريم مطلب ما تحت نام پامير مجزا بودن از بدخشان نبوده و نميباشد بلكه فقط معرفي جهره ملي مردم پامير بدخشان با افتخارات تاريخي اش به صفت يكي از قباله ها يا وثيقه زنده تاريخ آرياناي كهن ميباشد كه با زبان و فرهنگش در بطن بدخشان افغانستان عزيز جا گرفته و پاره از خاك مقدس وطن ماست كه با مليت پاميري خود زبان و فرهنگ خود تاريخ آرياناي كهن را آشكارا متجلا مينمايند- زندگي همه مليت ها و اقوام كشور وابسته به تحكيم پيوند هاي ملي و احترام به حقوق يكديگر ميباشد. لذا كثيرالملت بودن باعث ضعف ما نيست بلكه ما را قوي و نيرومند ميسازد بشرطيكه بتوانيد حتي با عقايد مختلف متحدانه زندگي نمائيم. يعني عقايد و حقوق يكديگر را پامال ننمائيم كه متاسفانه اوضاع كنوني چنانچه بار ها گفته ايم به چنين آرزوي مقدس واقعي نگذاشته است تا تفكر يكديگر فهمي و همگرايي برادرانه در منطقه بخصوص در بدخشان رشد يافته باشد. و گرنه پاميريان سر سلسله ارتباط همه آريائيان در زبان و فرهنگ و تاريخ كشور ما اند كه در پيوند تنگاتنگ زباني و فرهنگي با همه مليت ها تاجك- پشتون- نورستاني_ پشه و غيره قرار دارند. اگر چه در نقطه آخرين سرحد افغانستان با "چين" با تعداد تقريبا مجموع 250خانوار از برادران قرغز ما زندگي مينمايند. كه با هويت ملي فرهنگي- زباني- رسم و رواج خود اكنون بنام قرغز هاي پامير معروف اند. اين برادران با مردم واخان پامير بدخشان در يك ايلاق پهلو به پهلو به چراندن مواشي خويش كه عبارت از گوسفندو بز تركي- اشتر- غژگاو ميباشد فعاليت دارند و در خرگاه هاي نمدي زيست و زنگي نموده بسيار مهمان نواز- مهربان- شجاع- هنرمند و كسبه كار هستند- نمد- جل- جوال- گليم بافي- كلا دوزي- زرگزي و چرم گري را با مهارت انجام داده چون زراعت در آنجا به نسبت برودت هوا نميشود از محصولات حيواني استفاده نموده آرد و لباس و وسايل ضروري را از فروش مواشي خود بدست مياورند بنا به اسناد تاريخي اين برادران قرغز در زمان حكومات عبدالرحمن خان از آسياي ميانه- ياركند و فرغانه بشكل كوچي به ايلاق هاي پامير آمده در پامير خورد "بزگنبد" و پامير كلان به مال چراني مصروف گرديدند ولي بعد ها وقتيكه دولت شوروي در مناطق اصلي شان حاكميت را بدست آورد و در چين نيز دولت چيانكاي شيك و بعدآ دولت سوسيالستي خلق چين تحت رهبري مائوتسه تونگ پديدار گرديد ديگر از پامير به اوطان خود نرفته تابيعت كشور افغانستان را قبول نموده در سرحدات پامير بدخشان به صفت يك مليت كوچك برادر ترك تبار زندگي نموده از ماليه و عسكري مطابق فرامين دولت ظاهر شاه معاف بوده تا كنون همچنان زندگي مينمايند. چون هدف ما از نوشتار فعلي مطلب ديگريست در باره آنها به همين مقدار گفتار اكتفا مينمائيم.
و اين را هم براي آن نوشتيم تا در اطراف موضوع معلومات بيشتر داشته باشيم. و پاميريان آريائي را خوبتر بشناسيم.واز موجوديت برادران ترك تبار قرغز خويش و تاريخ متوطن آنها در سرحد واخان پامير بدخشان معلومات كمي را بدست آوريم.
بعد از اين همه مقدمه چيني ها كه خدا كند با عث ملال خاطر خواننده عزيز ما نگرديده باشد بر ميگرديم به شرح مختصر مطلب اصلي . كه همانا معرفي اشكاشم ولايت بدخشان در آئينه تاريخ مطابق روايات مردمي ميباشد.تا از اين طريق در روشن کردن گذشته تابناك تاريخي وطن خود به اندازه توان صفحه چندي را نویشته باشيم.
موقيعت جغرافيايي زندگي مردم و معارف:
اشكاشم در شرق ولايت باستاني بدخشان يا (راغاي) كهن در دامنه هندوكش شرقي واقع گرديده شكل جغرافيايي آن مانند كليد ايست كه در سه طرف ْن كوه هاي بلند پر از برف قرار داشته و چون ديگر ولسوالي هاي پاميرات سرد سير بوده 2700 متر از سطح بحر بلند است و بر لب درياي آمو با تپه ها وزمين هاي نسبتآ هموار زراعتي كه از طرف شمال پيوسته به شغنان بوده در جنوب آن سلسله كوه هندوكش تا كوه هاي متعلق به چترال پاكستان افتاده است از جانب شرق به واخان متصل و در غرب خود با ولسوالي زيباك پيوسته ميباشد.آب شفاف و حيات بخش (درگاب پيران سر حوض) كه از كوه بنام( برف تناو) هندوكش سر چشمه گرفته مركز وسيع اشكاشم با تمام قريه هايشرا سير آب ميسازد با درياي آمو كه از شرق به طرف شمال جريان دارد يكجا ميشود. به تعداد 18 جوي از اين درگاب به هر سوي اين محوطه وسيع كه نسبت به مراكز ديگر ولسوالي هاي پاميرات زراعتي تر ميباشد كشيده شده، زمين هاي زراعتي را مشروب ميسازد. در زمين هاي اشكاشم گندم- باقلي-پتك- مشنگ- جو- غامو- ارزن- زغير- شرشم- خربوزه بادرنگ وغيره سبزيجات مناطق سرد سير و فواكه از قبيل درخت سيب- زرد آلو- آلوبالو- چارمغز امروت و غيره خوب رشد نموده و در يك فصل حاصل ميدهد. سه طرف آنرا كوه هاي بلند هندوكش و هزارچشمه هنوكش بنام (ساماك) احاطه كرده است، خاك عمومي اشكاشم تقريبا ريگي بوده داراي معدنيات گوناگون منجمله لعل بدخشان در غاران- خاك چيني، سنگ شيشه- معدن نقره و طلا- لاجورد- منرال هاي گوناگون ديگر ميباشد. كه تا حال بدون استفاده باقي مانده اند. چون مالداري در سال هاي قبل در اين منطقه مانند زراعت اساس اقتصادي اين مردم بود لذا در صناعت دستي توليدات نموده براي رفع مشكلات خويش استفاده و يا به فروش ميرسانيدند. در بافتن گلم از پشم بز و چكمن از پشم گوسفند- جوراب- گردن بند- جاكت- ساختن نمد- چموس- پوستين- كمپل پشمي ... و يا ظروف چون كاسه چوبي- چمچه- كلالي گري در ايلاق ها مردان و زنان استاد توانا بودند.از آب درگاب ذكر شده در ساختن آسياب هاي سنگين- كاسه تراشي استفاده ميکردند. كاغذ سازي- باروت سازي- آهن گري- خانه سازي به شيوه فرهنگ قديمي كه نمونه هاي آن هنوز هم مورد استفاده قرار ميگيرد دسترس داشته اند. كه از جمله آن ساختن صنايع كاغد سازي و باروت سازي را بنابه نبود ضرورت از ياد برده اند.كه وسايل اين صنايع در نزد بعضي خانواده ها هننوز هم باقي مانده است.
1.
از باروت در كمان هاي پلته اي براي شكار استفاده مي نمودند.حيوانات وحشي چون
آهو(بز و رنگ،ميشك و قشقار) پلنگ، گرگ، روبا، خرگوش، دله خفك، قشقلداغ،
سياهگوش، وغيره را كوهايش در آغوش خود مي پرورانيد.كه متاسفانه طي سالهاي جنگ
بيرحمانه كشتار گرديد. حتي باز، عقاب، چرغ، شاهين،كبك ، چرده وغيره نيز گرفتار
و يا نابود گرديد. غارتگران وافراد جاهل به دوران رسيده در زمان حكومت كارمل و
مجاهدين به جنگلات و گياهان طبي آن نيز تيشه جفا فرود آوردند.
معارف
در اين سال ها جوانان آنها در ليسه ها درس ميخوانند ولي مشكلات موجود را با خون، پوست و گوشت خود به صفت محروم ترين و بيواسطه ترين رعيت كشور احساس و از آينده نگران و دلگير هستند. آلانكه با شوق به مكتب ميروند دختر و پسر مكتب رفتن را چون فريضه حيات خويش محسوب ميدارند. چون از نگاي فرهنگ مروج در ميان خود از تاثير پذيري هاي معرفت مكتب حكيم ناصر خسرو بلخي در زير چتر مذهب اسماعيلي در هر خانواده گفتگوي صورت ميگيرد لذا جوانان آنها را عاشق علم و دانش- صلح و آزاد انديشي- انسان دوستي و عدالت پروري نموده وادار مينمايد تا در هر حالتي كه باشد از درس و تعليم و مكتب جدا نگردند.اگرچه عدم عادلانه مشاركت ملي در اداره ، فقر، مرض بي كاري- بي عدالتي ها- تعصب و حقير شماري ها در تشكل استعداد عده از آنها تاثيرات ناگوار خود را داشته و دارد. كه تاثيرات آن از سيما و سيكولوژي هر نوده نهال و مرد و زن آنها پيداست.
احوالات فرهنگي :
زبان اشكاشمي كه زبان اكثر باشنده گان اين سرزمين از قريه" يغدرو" گرفته تا "سر سنگليج" " زيباك" بود به نسبت وقايع مدهش تاريخي( حملإت مير هاي بدخشان بر يكديگر چون حكومت و حملات مير سلطان شاه اژدها و يا جنگ و جدال هاي ميران ازبك قطغن با ميران بدخشان. و گاهي ميران خود منطقه چون" شاه ونجي" شغنان كه افسقال" بهادر قرلق" را براي غارت ديگر مناطق قومنده ميداد.) و يا نيز تحت بهانه تعصبات مذهبي بعد ها "مير محمد يار قطغني" و "مير كوهكن بيك" كه بر مناطق اشكاشم- زيباك- غاران- واخان حمله نموده حتي تا سرحد كوچ راني ها اقدام نموده قريه ها را از سكنه روي تعصبات مذهبي و قومي خالي نمودند. باعث آن گرديد تا اين زبان اشكاشمي به نسبت قتل و قتال- كوچ و ويراني ها و كم شدن گويند ه گان خود ضعيف گردد. به فارسي محلي با تلفظات خاص بدخشاني قد يمـي، يا زيباكي اشكاشمي پامير مبدل گردد. زيرا مرد مي كه بعد از اين حوادث دوباره به منطقه خويش بعد از چندين سال ميامدند ديگر زبان قبلي را نميتوانستند به شكل درست تلفط نمايند. گر چه خانواده هاي باقيمانده كه از دهن اژدهاي غارت گران در كنج و كنار اشكاشم زمين باقي مانده بودند، تا همين سالهاي كه ما زندگي ميكنيم اين زبان تاريخي را در اشكاشم حفظ كرده بودند. كه از جمله قريه هاي بهار- بازار- خرمني- زرگران- قاضیده- باشند، تاسال 1355 هجري شمسي به زبان اشكاشمي بصورت عموم حرف ميزدند ولي بعد از سال 1360 هجري شمسي تنها چند خانواده از جمله آنها خانواده فرهنگي كه در قريه باشند اشكاشم زندگي ميكنند و بنام خانواده هزاره بيك ياد ميشوند به زبان اشكاشمي سخن ميگويند. و هم دو تن از جوانان تعليم يافته آنها بنام هاي هزاره بيك"سودا"و" شاهپور" كه در موسيقي كلاسيك قديمي كه بخشي از موزيك "مداح خواني" يا "ويدائي" آريائي ميباشد نيز دسترسي دارند همرا با پدر خويش آقاي شاه سكندر خان به زبان اشكاشمي شعر سروده و ميراث گرانبهاي اجداد خود را حراست مينمايند. كه عمر شان دراز باد- چنانچه يكي از اشعار آنها را زير عنوان زبان شيره دار اشكاشمي هنرمند مشهور و محبوب وطن (ميرمفتون) كه اصلآ زاد گاهش از قريه بازگيراني ولسوالي باستاني اشكاشم ميباشد.با بسيار ظرافت هنرمندانه خوانده و در كست ها ثبت نموده است. در شعر مذكور از مردم دعوت شده تا زبان آريائي اشكاشمي خود را كه گوهريست قيمت بها از دست نداده دوباره به گويش آن روي آورده آن را زنده نمايند. ونگذارند كه از ميان برود.متاسفانه هيچ گونه مرجع فرهنگي در منطقه وجود ندارد تا اين سرمايه هاي معنوي ملي حراست نموده براي رشد آنها كار نمايد. ملتي كه از جور فقر و بيچارگي- مرض و بيكاري و پسمانده گي چه خود و چه زبان و فرهنگ خود را با گذشت هر روز از بيع زمان افتاده ميبيند. چون مشوق و خريداري را برايش در كشور نميبيند( حلانكه غارتگران آنرا غارت نموده گران ميفروشند) پس اين ميراث برايش چه ارزشي را خواهد داشت.زيرا مال گرسنه را هر كس ميتواند به آساني در بدل حرف مفتي بدست آورد. لذا براي نابودي اين ميراث هاي بزرگ ملي دلايل زيادي را ميتوان ديد و شناخت تا آن دلايل را از پيش روي فرهنگ ملي نبرداريم منتظر وقايع خطرناكتر نابودي ارزش هاي تاريخي و ملي خود بايد بود. كه خدا بر حال ما رحم كند و بس. زيرا موقيعت جيو استراتيژيكي اين مناطق باعث ان گرديده تا چشمان حريص مافياي مواد مخدره قاچاق آثار هاي تاريخي بر دشت هاي با ير و زراعتي و داشته هاي آن دوخته شده كه خدا پرده كند. اشكاشم كنوني اگر حراست گردد و در باره هرقلعه ويرانه آن بر فراز كوه ها چون اسپند كوه و تعميرات خفته در زير تپه هايش تحقيقات علمي صورت گيرد چنانچه گفتيم آئينه خواهد بود از تاريخ پر افتخار همه آريائي نژادان. زيرا چنانكه ميبينيم زبان هاي پاميري با زبان هاي ملي ديگر چون فارسي- پشتو- پشه- نورستاني پيوند و قرابت عميق دارد. كه تاريخ زاد گاه همه آنها را در دو ساحل اكسوس عليا و سفلي ميداند.
زيرا براي تحقيق و شناخت هر ملتي هيچ مدركي بالا تر از زبان و فرهنگ نخواهد بود چنانچه در تاريخ آريانا ويجه پر داشتن گوسفند و بز و اسب و گاو حيوانات اهلي براي صاحب آن افتخاري بود بس عظيم، چنانچه پادشاهان آريائي افتخار بزرگي و سلطنت خود را در پر داشتن مثلآ صاحب گوسندان و يا رمه هاي زياد- يا صاحب آغيل هاي پر از گوسفند و يا صاحب اسب هاي ( تيز رونده) ميدانستند. يا قصه گاو فريدون كه در شهنامه ابوالقاسم فردوسي به صفت مربي غذاي وي معرفي شده اشكاشمي هاي قديمي "فريد ون" را بنام "فرفال" و زادگاه اورا در قريه" رن" كه فعلآ به تاجكستان تعلق دارد در اشكاشم آنجا موقيعت دارد وانمود ميكردند.
نام اشكاشم را به چند ين معني تفسير ميكردند كه تفسير اولي آنرا از لغت زبان اشكاشمي " شوكاشم" و "اوشكزم" به تحليل و ارزيابي ميگيريم. در زبان اشكاشمي- شوكاشم يعني آغيل گوسفندان و هم به معني شو= برو- كا= جاي و شم= ميروم ميباشد و هم به زبان اشكاشمي اوشكزم= كليدي كه قفل را با آن باز ميكنند. چون منطقه اشكاشم به مانند كليد در ميان سه راهه شغنان- اشكاشم به سوي درواز الي بخارا خجند و شهر هاي آسياي ميانه، و واخان- اشكاشم به سوي كشور چين و هند، و زيباك اشكاشم به سوي مركز بدخشان – تخار و كوتل شاه سليم به چترال و غيره افتاده لذا امكان دارد اين اوشكزم بعد ها به نام اشكاشم مبدل شده باشد. و يا اينكه شوكاشم بوده باشد. كه به اشكاشم تلفظ گرديده است. از قرار مشاهده ديوار هاي قلاع در منطقه مركز اشكاشم اسپند كوه و ديواره هاي باقيمانده در دشت گنج آباد- تپه " دلبربر" قلعه بهار و ظروف شكسته بر آمده از زير آبادي هاي خفته در زير تپه ها، مهره ها و زيورات صنعت روم و چين تمدن يونان و باختر- اجساد موميايي شده- زيارات در هر نقطه از قشلاق ها – و طرز آباداني آنها با گفتار هاي سياحين يانگ تسه، هونگ سن، ماركوپو، تواريخ ديگر از محققين اروپايي و غيره تا تواريخ ديگري كه دانشمندان افغانستان – ايران – تاجكستان در طي قرن ها قبل از اسلام و بعد از اسلام نوشته اند چنين استنباط ميتوان نمود كه اشكاشم- واخان و شغنان – زيباك- شيوه و خنج- منجان- بهارك- راغ و يفتل- شهر بزرگ- كشم- ارگو- درايم- دره يمگان- جرم و خاش درواز ها تا تخارستان يعني دو طرف ساحل آمو يا اكسوس بنام هاي تاريخي اش همه و همه ممثل ايجاد اولين تمدن بشري وايجاد دولت آريائي از پيشداديان گرفته تا – هخامنشي ها – كياني و اسپه تا اشكاني ها و كوشاني هاي بزرگ و كوچك يفتلي ها و غيره بوده كه مراكز آن گاهي يك شهر و گاهي به ديگر شهر انتقال يافته است. روي همين تفكر منطقي ميتوان چنين گفت كه از جمله سه شهر مشهور آريائي در منطقه بدخشان يكي هم در خنداتا يا پولو ( واخان) "خندوت" كه به گفته سياح چيني يانگ تسه در قرن 4-5 ميلادي بر بالاي معبد بودايي آن گنبد بوده كه كلاهك بالاي اين معبد از طلاي ناب با مجسمه "بودا" در داخلش زيارت گاه خاص همه بودائيان منطقه بشمارميرفته است ، در سالهاي 1373 هجري شمسي در خندوت واخان كه مسجد قديمي داشت نظر به ضرورت مردم آن مسجد كنده شده تا دوباره آباد گردد در جريان اين كار خشت هاي كلان كلان پخته از ديوار هاي قديمي آنرا كندند، كه به روي اين خشتها خط عجيب و غريب نوشته و جملات رقم زده شده بود. كه شخصي بنام معلم مبارك قدم خان براي نگارنده اين سطور آنرا حكايت كرد گر چه من توصيه حفاظت آنها را برايش كرده و به فكرم رسيد كه اين مسجد همان معبد بودايي در خندوت بوده باشد- زيرا تعمير ديگري با اين اوصاف در آن منطقه وجود ندارد. بهر حال اين احوال هم به تحقيقات علمي نياز دارد. تا واقيعت معلوم گردد. اما شهر دومي كه بسيار با طنطنه با عظمت تر از خنداتا بوده همان شهر " كويريس" معروف است سياحان از آن نام برده اند اين شهر همين اشكاشم كنوني بر ساحل اكسوس ميباشد كه بر هر تپه و چهار گوشه آن آبادي هاي شهري قلاع نظامي يا پوسته هاي حفاظتي- موجوديت معابد هنوز هم مشهوداست. و نام ويريس هنوز هم بر يكي از قريه هاي دور تر از مركز اشكاشم اطلاق ميگردد
نگارنده نظر به مشكلاتي كه دارم نميتوانم در اين اثر عاجزانه معلومات بيشتر در اين باره با اسناد تاريخي ارايه نمايم- منتها همين قدر ميتوانم گفت كه: قرار روايت ديگر از عده مردم منطقه "اشكش" كه در شهنامه بيزوال فردوسي هم از آن ياد گرديده اين شهر تاريخي را بنام خود اشكشم مسما كرده باشد زيرا اشكش پهلوان شايد در زمان اشكاني ها ميزيسته چون حكومت اشكانيان ملوك الطوايفي بوده لذا هر سردار شهر خود را بنام خود بخاطر شهرت بيشتر مسما ميكردو اگر چه اشكش در جنگ هاي آريانا با توران پهلوانيست هم ركاب با رستم همان پهلوان جاويدان شهنامه كه مطابق روايات تاريخ در زمان اشكانيها صاحب نام و نشان بوده است. و بعد ها جهان پهلوان اسطوره و سردار در دربار شاهان آريائي چون منوچهر – كيقباد- كيكاووس و كيخسرو و لهراسپه و گشتاسپه گرديده است. بعد از كشته شدن اسفنديار بدست او كه حكايات آنرا نيز موسفيدان اشكاشمي چنين بيان ميكردند. " گوئيا اسفنديار يا اسپنداتا" به جنگ "رتهم" يا رستم در همين اشكاشم آمده در دشت " آپستيو" در بغل چپ درياي آمو كشته شده تا آخر... و گويا جنازه اسپنديار در اسفند كوه مدفون است". فردوسي بزرگ حادثه اين واقعه را در كنار درياي هلمند حكايت نموده است. به هر صورت از اينكه پهلوان اشكش يارودوست رستم جهان پهلوان هويت نام اشكاشم نقشي داشته است ازامكان بعيد نيست زيرا مناطق آريائي نشين ناموران خود را از اين طريق جاويدان و زنده نام نگهميداشته اند. و در اشكاشم نزديك اسپند كوه، و" خرندز" زمين هاي وجود دارد كه اطراف آن پر از آبادي هاي قديمي در زير خاك است. كه بعضي ها جهت آبادي براي خود اين ديوار ها را در زير تپه يافته و از سنگ و خشت آن استفاده ميكنند. اين منطقه را بنام" ويشت گيو" مينامند كه نظر به روايات اهالي اشكش پهلوان در اين جا زندگي مي كرده است. همچنان عده از آگاهان روايات محلي كه حكايات از پدران خود روايت ميكنند در باره نام اشكاشم يا " سلطان شكاشم" چنين روايت ميكردند" آنگاهي كه حكيم ناصر خسرو بلخي حجت بزرگوار ، مبارز ضد استعمار خلفاي عباسي و فليسوف آزاد انديش و انسان دوست خراسان يا مشرق زمين به بدخشان پناه گزين گرديد.
و بكار دعوت خود در اين منطقه پرداخت. در جريان بازديد خويش از اشكاشم كه در آن
زمان آبادان بوده متوجه گرديد كه زراعت گندم- باقلي با مالداري در اين ديار
بسيار زياد و مردم صاحب غله و رمه اند- و اين شهر براي نقاط ديگر هم حيثيت
انبار و هم دهقان خانه را داشته است .و هم با عنعنات كهن آريائي در روز نوروز
خانه ها از آرد گندم كاچي( نوع ليتي با شير روغن) و( شاشپ) نوع از (سمنك) كه
سمنك همراي يخ جوشانده ميشود را غذاي اساسي خود محسوب ميدارند و اين غذا را
همراي( قماچ) نوع نان پخته در زير آتش به مهمانان خود روي دسترخوان تقديم
ميدارند. در يكي از مهماني هاي نوروزي اين غذا ها را پيش حجت آوردند. حكيم
بزرگوار نهايت خرسند و شادمان گشته . زيرا حكيم موصوف به افتخارات گذشته
اجداد آريائي اش ميباليد و با استفاده از ارزش هاي والاي صنعتي در دعوت و طريقه
خويش به شيوه اسلامي هميشه مي انديشيد از آن بهره ميجست. هر جايكه ميرفت ميگفت
پندار نيك- گفتــــار
نيك- كردار نيك- خلاصه در اين مهماني گفت "اين منطقه دوسيداشتني خانه پربركت"
شك" ، "آش" و سلطان سمنك پختن است. بنآ اين تلفظ وي بنام سلطان شك- آشم" مبدل
گرديد يعني سرزمين " كاچي" و " آش" و يا سلطان" سمنك"شاشپ نوروزي" . اين روايت
را بيشتر كلان سالان با زيادي و يا كمي حكايت ميكردند. به هر صورت! براي
دانشمندان
اين نكته را هم بايد روشن نمود كه نامگذاري اكثر شهر هاي دو طرف ساحل آمو تا
معبر كوكچه و حتي دور تر از آن اگر دقيق ارزيابي شود بيشتر به لسان هاي
پاميري(شغناني- واخاني- اشكاشمي- منجاني و ...) بوده كه اين خود گذشته دور و
دراز ما را بيان ميكند. گر چه اين لسان ها به نسبت مشكلات جيو پوليتيكي و شيب و
فراز تاريخ ظاهرآ در لهجه گفتار و نيز در لغت مقداري از تفاوت ها را پذيرفته
ولي اگر دقيق ديده شود نهاد گويش آنها متحد است. چنانچه اشكاشمي ، سخن شغناني
را ميداند و يا واخاني سخن روشاني را نيتواند بخوبي درك و بعداً با همان لهجه
ادا نمايد و شايد چون سلطنت آريائي ها با اين زبان ها مراوده گفتاري و مكتوبي
خود را از همين شهر هايي چون ( كويرس"اشكاشم، ايلاشي، بهارك، شي هي ني، شغنان،
خنداتا و " خندوت واخان) وغيره صادر مينمود و تا مدت درازي هم امكان دارد از
اين زبان ها استفاده رسمي گرديده باشد. لذا نام هاي بعضي از شهر هاي منطقه تا
هنوز هم به همين لسان هاي پاميري ياد ميشوند.چنانچه كلمه غوز ، كيو ، سچ، تش،
پشت، يشت، ويج، بوش، و غيره در مناطق مختلف در آخر و يا اول نام هاي مناطق تذكر
يافته است مانند وليج، يا سيج غوزيو
و ... براي دانشمندان تاريخ معلوم است كه در لابلاي عده از داستان هاي مردمي و
بااسطوره ها هميشه واقعات و حقايق تاريخي نهفته ميباشد.از جمله قصه اژدهاي هفت
سر
را در" جهيلك" قريه بازگير و سرخ دره اشكاشم اهالي حكايت مينمايند. بالاي يكي
از تپه هاي خاكي كنار اين حوض در سال 1362 هجري براي عساكر سرحدي اطاقي را جهت
ديدباني اعمار كردند، در جريان اعمار از زير خاك تپه مذكور ديوار هاي سفيد شده
با گچ و قبر دسته جمعي انسان كه استخوان هاي آنها كاملآ پوسيده بود را عساكر
پيدا كردند. متاسفانه عساكر نافهميده از آثار تاريخي فقط همين ديوار را بدون
خرابي باقي گذاشته بودند. بقيه هر چه در دم بيل و كلن شان آمده بود نابود
كردند. از قضا من به آنجا آمدم ديدم چند تا مهره و يك حلقه مفرغ يا برنجي در
دست يكي از آنها است بقيه نابود و شكسته بودند. من اين حلقه را اخذ كرده تا
كنون هم در خانه نزدم ميباشد. در سال 1365 هجري روزي به موزيم كابل رفتم ناگاه
در وقت تماشاي آثار تاريخي نظرم به يك خشت پخته كلان افتاد، كه بالايش از صورت
همين حلقه تاپه شده و در زير آن خشت، محققي نوشته بود اين مهريست كه به دوران
هاي قرن 5 ميلادي تعلق دارد كه در گمركات از آن استفاده ميشد. تپه ذكر شده در
مسير راه اشكاشم، زيباك، بهارك قرار دارد و شايد اين عمارت هم گمرك و هم معبدي
بوده كه از كاروان هاي تجارتي راه ابريشم محصول و از مردم ماليه ميگرفته.
نگارنده: به اين عقيده ميباشم كه افسانه مردم محل راجع به اژدهاي هفت سر
جهيل ذكر شده فوق مربوط به همين عمارت كه در غرب آن به فاصله 3 كيلو متر
"قشلاق( ويرس) قلعه" دند" و "غرنديو" قرار دارد بوده باشد.يعني نام اژديهاك و
همراهان اوكه هفت نفر مسلح داشته به اژدهاي هفت سر تبديل شده ... زيرا مردم
ميگويند اين اژدهاي هفت سر از مردم سالانه يا ماهانه چهل تقز"پيمانه" نان ، چهل
بره بريان و يك دختر را كنيز خرچ ميگرفته تا بقيه مردم از فرو رفتن در شكم وي
نجات يابند. اين اژدها را روزي حضرت مرتضي علي هنگام خروج از حوض بازگير به قتل
ميرساند. كه افسانه مفصل آنرا در كتاب نا چاپ شده ام بنام پيران كوهستان حكايت
كرده ام.
منطقه زيباك هم در قديم به مركز اشكاشم تعلق داشته گرچه اكنون ولسوالي ديگريست قصه اژدهاي بازگير و هفت سر آن را جناب" ابراهيم بامياني" نيز در مقاله حكايت كرده است. درمنطقه اشكاشم- واخان- شغنان- زيباك- شيوه- منجان و ديگر نقاط بدخشان همين اكنون رسم و رواج ها موجود است كه اگر به تحليل و تحقق تاريخي گرفته شوند از لابلاي آن ميتوان از تاريخ دين عناصر پرستي- كيش زردشتي و بودايي – مذاهب مترا پرستي، يونان و باختر و تمدن هلينسيم- تاثيرات تمدن كلده و آشور وغيره آگاه گرديد و در اين منطقه آنرا با اسناد و شواهد تاريخي ثابت نمود.
ناگفته نماند كه اين رسم و رواج هاي اكنون در زير پوشش دين مقدس اسلام و مذاهب و طريقه هاي منشعب شده بوجود آمده از آن شكل و چهره اسلامي را بخود گرفته به حيات تاريخي خودادامه ميدهند. همچنان طريقه هاي مختلف اسلامي از( وحدت الوجود) گرفته تا شهودي- حروفيه- نقوطيه- ملامتيه- دراويش- تصوف و عرفان و غيره را نيز ميتوان دراين مناطق مطالعه نمود، كه در باور هاي مذهبي مردم اين مناطق راه يافته اند. از جمله شعرا و نويسندگان اين طريقه ها كه در اشكاشم تولد بعدآ هنگام جواني به دربار هاي پادشاهان رفته اند و يا در اين محلات اشكاشم زيسبت كرده اند. و آثار بر جا مانده اند ميتوان( از معمائي اشكاشمي در عهد تيموريان هرات - شاويس در بلخ نزد سبحان قلي خان شاه – شاه محمود چهل تن – ديوانه شاه ولي در زيباك- شاه صدر الدين در هند حيدر شاه "حيدري" در دربار كيا بزرگ اميد، آلموت كه تا 518 قمري زنده بوده، شيخ ليگن" خوشپاكي" - صفر محمد غاراني- كرم خدا "ثبات" يغدرو- شاه رضي الدين- صوفي مبارك قدم "مبارك" متولد در زيباك- جلال الدين باشند- شاه قمبر تربت – شاه يمن" بهاري" قاضي ذوقي" بازگير" قاضي طلا"اشكاشمي"- ملا عوض"زرگراني" و ملا قلور"ندي"- سيد شعبان ولد سيد رضوان از قلعه ويديله بازگير – شاه عبدالرحيم صاحب زيباك- قلندر مجنون- ملا دولت علي زيباك با بابا سقاي زيباكي- خنجري واخاني- ملا شه غريب- قاضي نسيم غاراني- خواجه اعلي- شاه مهدي وشاه فطور- شاه اردويل، گلزار سنگليجي ... و در زمان حاضر غلام جيلاني"پژو" سعيد نيخمي"سيد عبدالركريم "برزنگي" شاعر و نويسنده – آواره يغدروچي- تازه گل"سازگار" و عبدالصبور" واخان"- قربان علي همزي شاعر و ژورناليست مشهور- آدينه خسرو- داكتر شمس علي " شمس" – قابل وليجي- خوشوقت و غيره. هنرمندان: آواز خوان بيك محمد يغدروچي كه به طرز محلي نظم ميگفته و با دف اجرا ميكرد در سال1320 وفات يافته. همچنان خليفه نور الله "غاراني" در 1375 ه ش وفات يافته . هنرمندان محلي حاضره" مهري مفتون" مشهور- داود جان و جوانان ديگري مانند نور محمد "خرمني" – سلام و قدير زرگران- عطا محمد و برادرش ازگوان دره- عزيز و فرزندش ... مداح خوان شاه سكندر خان و خليفه شاه نصير اشكاشم وغيره را ميتوان نام برد.
بطور عموم ميتوان گفت اشكاشم و ديگر ولسوالي هاي آن، در دو طرف اكسوس كه ذكر همه را در بالا قيد كرديم خود كلكسيونسيت از تاريخ كهن سال چندين هزاز ساله كه در اثر نشيب و فراز زمان به مثابه قباله و يا وثييقه زنده اي ما آريائي نژادان در قرن حاضر باقي مانده است. ولي متاسفانه چنان كه گفتيم در زمان ما بار بي حقوقي و جفا را بر شانه ميكشد.
شهر سوم مشهور آرياناي كهن همانا بهارك امروزي كه در قديم بنام " ايلاشي" و بعد از تسلط زبان فارسي دري و آمدن دين مقدس اسلام به بدخشان زمين( اوايل آن) بنام بهارشان و بعد از حمله مغول به بهارك مسمي گشته است.
ناگفته نبايد گذاشت تا زمان كه حمله مغل هم اين شهر هاي آريائي سر پا بوده اند. ولي آن گاهي كه سپاهيان مغول به قومنداني( بلغاجي) يا" بورغوجي" از طريق پامير به طرف بدخشان سرازير گرديده اين شهر ها به ويرانه مبدل گشته از رونق افتادند. اگر چه اشكاشم و بهارك در زمان حاميت همايون پسر بابر" و هندال شاه " (بابري) دوباره نيمه آباد گشتند كه بعد ها در اثر جنگ هاي مير هاي بدخشان خالي از سكنه و ويران گرديدند.
سكنه هاي حاضره ولسوالي بهارك(بهارستان) اكثرآ از ديگر مناطق به اين جا آمده چنانچه عده از برادران ازبك- پشتون- گجر با ديگر بدخشاني ها در اين منطقه جا و جايداد بدست آورده،
بخصوص بعد از دوره امير عبدالرحمن خان توانستند تجمع كنوني را در قرا و قصبات آن احيا نمايند. كه اكنون شهر بهارك محصول اين سكنه در بدخشان ميباشد.و بازار تجارتي خوبي دارد. اما مركز اشكاشم كه گفتيم يكي از شهر هاي قديمي آريائي ميباشد. با حفظ نام هاي بازار، بهار، صياد، داروند، آهنگر ده، اوساست،تريب،چشخان،گوان دره، قاضیده، زرگران،خرمني،سكمال، كنكاد ... اكنون داراي بازار دكاكين ميباشد.
قرار روايات مردم مركز پادشاهي و يا حكومت" فرفال" كه همان "فريدون" تاريخي است در بالاي قشلاق بهار اسپند كوه بوده كه بعد از ويراني حمله مغل هاي چنگيزي دوباره توسط همايون فرزند بابر شاه باز سازي و به قريه (تريب) انتقال يافته است. چنانچه سنگ نوشته كه همين اكنون در مركز ولسوالي جديد از قريه تريب آورده شده و به صفت سند تاريخي حفظ ميشود شاهد اين مدعا است. در اين سنگ( به خط زمان نوشته شده است.اما جايگاه اولي اين سنگ پر از ديوار هاي سنگي چپه شده ميباشد كه بر آبادي آن در زمان بابري هاي بدخشان گواهي ميدهد. در اين سالها در اثر كار پروژه هاي همبستگي سرك خامه اي موتر رو در ميان اشكاشم و شغنان از مسير غاران احداث گرديده كه شغنان را به اشكاشم وصل نموده است.اگرچه به فاصله اي 30 كيلومتر آن طي سالهايي 1355الي نيمه1358 توسط مديريت انكشاف دهات بدخشان درآغاز با شركت نگارنده و نعمت الله ولسولان اداره موصوف و ديگر ولسوالان احداث گرديده بود. بايد ياد آور شد كه در سال 1342ه ش به كمك يونيسف آمريت انكساف دهات به رهبري فيروز كوهي، محمد نعيم شهي، سلام خان، سيد بهرام شغناني وميرزا محمد علي بيك خان... در اشكاشم به كار آغاز كرد كه اين اداره با شركت آن مردان وطن دوست خدمات شاياني را در عرصه هايي معارف، زراعت و مالداري، باغداري، صحيه وغيره به طور عمومي در سرحدات انجام داد كه در اثر آن سيماي منطقه تغير نمود.كه متاسفانه بعد از آن ديگر خدمات نهادينه اي اجتماعي، اقتصادي در سرحدات به نسبت اوضاع سياسي و جنگ ها صورت نگرفت.
فاصله دور ترين قريه ولسوالي اشكاشم ، غاران، از مركز ولسوالي در حدود 60 كيلو متر است. اشكاشم داراي كلنيك صحي بوده كه چندين بستر دارد. همچنان داراي 5 ليسه و چند باب مكتب متوسته و ابتدائي و يك باب دارالمعلمين ارتقائيه ميباشد.و سطح اقتصادي مردم آن در نازلترين سطح اقتصادي قرار داشته تا كنون هم از خدمات نهادينه اي اجتماعي ، اقتصادي وغيره عرصه حيات جامعه محروم اند. با اين همه در عرصه فرهنگي اميدوارم اكادمي علوم افغانستان براي شناخت هر چه بيشتر تاريخ آريانائي كهن شعبه را زير اداره خود بنام تاريخ شناسي پامير ايجاد نمايد تا از طريق آن ارزش هاي تاريخ اين مناطق از دستبرد غارت گران نجات يابد و نقش خود را در تهيه اسناد تاريخي براي دانشمندان و تاريخ وطن ايفا نمايند. وگر نه دزدان خارجي و داخلي زير پوشش هايي رنگارنگ به ظاهر خدمات فرهنگي و يا شيوه هايي ديگر... اين گنجها را تصاحب نموده تاراج خواهند كرد. و من الله توفيق!
ويرايش وكمپيوتر: منيژه "سادات"