نگاهی به انتقاد دشمنانۀ سیاه سنگ

 

 

نوشته عبدالباری جهانی

 

 

چند روز قبل در سایتی به نام فردا از نویسنده ای به نام صبورالله سیاه سنگ به کار های ادبی و اشعارم انتقاد کاملن دشمنانه نوشته است. خوب این نوشته را افغان جرمن انلاین  هم نشر نموده و تعداد زیادی از دوستان  خواهش نموده اند که به جواب سیاه سنگ را بنویسم.

 

سیاه سنگ مضمون اش را با این کلمات تند آغاز کرده است و نمیدانم چرا اینقدرقهر است. زیرا من نه چنان کاری و یا چنین شعری نوشته ام که فردی از افغانستان را غصه دار کرده باشم. سیاه سنگ در مقدمۀ مضمون اش از درشت گویی و پلید نگاری، لگد پرانی، یاوه گویی  و چنین کلمات سبک کار کرفته است که اگر من چنین کلمات را استعمال کنم خدای ناخواسته  برابرسیاه سنگ مقام ام را پائین خواهم آورد.

 

سیاه سنگ درمقدمۀ مضمون اش نوشته است« ... نامبرده کمتر به شعر امروز وبیشتر به غزل دیروز پرداخته است... البته جهانی سروده های برون از غزل هم دارد ولی شمار آنها کم است...»

 

سیاه سنگ میگویدکه تمام آثار باری جهانی را خوانده ام ولی نمیبیند که در اولین مجموعه( عشق گمشده)از پنجاه و هشت  اشعارم تنها چهار شعر بهطرز غزل نوشته شده . درمجموعۀ ( پایکوب) از پنجاه و شش شعر تنها هژده شعر آن به طرز غزل سروده  و در ( به آرزوی صبحگاهان)از شصت وشش  شعر بیست و هشت آن غزل است.

 

این بهر صورت ولی من که نمیدانم  نوشتن غزل  یا به شکل کهنه  از چه وقت گناه شمرده  شده است. البته ما برای  او این صلاحیت را داده نمیتوانیم. که در بارۀ وزن شعر و انتخاب طرز بیان مصلحت او را قبول کنیم.

 

سیاه سنگ از داکتر ناشناس هم به خاطر انتخاب سی نظم از من در آهنگ هایش عصبانی است. هر چند ناشناس عقیده داردکه اشعار جهانی را بخاطر مقبولی و عمق و روانی آنها برای کمپوز هایش انتخاب نموده است. اما  او بعد از آن میگوید باری جهانی گویا چشم به بازار موسیقی دوخته است و ازینرو توجه اش به شعر کمتر شده است. زیرا سازیانه شدن سرود های امروز در برابرغزل کمرنگ مینماید.

 

اول اینکه شعر گفتن برای موسیقی عیب نیست بلکه کمال بزرگی است.شاعرانی که میخواهند برای طرز خاص کمپوز موسیقی چنین شعر های بنویسند که  یک محتوای هم داشته باشد. مشکل اینکار معلوم است. برای سیاه سنگ توان این کار ازآنجهت معلوم نیست که شاید درین میدان خودش را امتحان نکرده. من متاسفانه برای موسیقی و کمپوز استعداد نوشتن شعر ندارم و هرگاهی میگویم کاش این استعداد رامیداشتم. تمام اشعارم سالها قبل از کمپوز سازی نوشته شده است و بعدا در بزم موسیقی داخل شده است. و هرگاه  هنرمندی شعرم راکمپوز ساخته باشد نه ازین کار پشیمان بلکه افتخار هم میکنم.  شاعر  تا میتواند صدای خود رابه گوش مردم باسواد میرساند ولی هنرمندان این صدا را چون بلبلان در قله های بلندکوه ها، پهنه های جنگل، در دشت های سرسبز و خیمه ها  و به کسانی که میخواهند باخبر باشند  میرسانند.

 

سیاهسنگ بعدا یک غزل مرا (پیالی نسکورومه....) گرفته و اعتراض دارد .آن چنین است که این غزل نه پیامی دارد و نه ابیات آن به یکدیگر در ارتباط است. این به نظر و تعبیر هر خواننده ارتباط دارد که ازین غزل چه میشنوند و از آن چه برداشتی میکنند و پیام این غزل معلوم است. شاعر باسرنوشت و قسمت در جنگ است. حتی نمیخواهد پیاله ای را سزنوشت قسمت اش ساخته خالی و سرنگون کند.با آسمان در بغاوت است و بجای آنکه اسمان را با اشک چشم اش براعت دهد با فریاد های گوشهای اورا کر میکند.امااینکه سیاه سنگ نمیخواهد پیام شعر را بداند کار خود اوست. چشم و گوش از خود اوست واختیار مغز و فکرش از خود اوست.

 

اما آنچه سیاه سنگ میگوید مطلع این غزل به بدنه و یامتن آن ارتباطی ندارد. این  اشتباه است زیرا ابیات زیاداین شعر با هم ارتباط دارند و از طرف دیگر چنین معلوم میشود که آقای منتقد ما ازصنعت غزل بیخبر مانده است. یکی از خصلت های غزل واز انواع دیگر اشعار تفاوتی داردکه  ابیات آن جدا از هم معانی خود رادارند. این غزل خوشحال خان را که آقای داکتر ناشناس با آواز شیرین خود خواندهمیتوان یاد کرد.

 

د ســــحر باده ګذر په چمن بیا کــــــــړه

 باد سحر به چمن گذری کن

 په چمن کی رنــګارنګ ګلونه وا کړه

 گلهای رنگارنگ چمن را باز کن

 بــــی نیاز څه خبر له نازه چی نازڅه دی

 بی نیاز از ناز چه خبر دارد که ناز چیست

 ستا د سترګوبلا واخلم ناز په ما کړه

 بلای چشم هایت را بگیرم به من ناز کن

 زه لـه خپله بخته چا وته فریـــــاد کړم

 ازبخت خود برای کی فغان کنم

 چی پرون ییراته مخ وو نن یی شاکړم

 که دیروز روبرویم آمد امروز از من پشت کرد

 زه خوشال کمزوری نه یم چی به ډارکړم

 من خوشحال زور کمی ندارم که به دار اش بزنم

 په ښکاره ناری وهم چی خوله یی راکړه

 فریاد رسای من بوسه اش را طلب میکند

 

ما میبینم که یکی از ابیات این غزل به دیگرش ارتباط ندارد. در تاریخ نقدادبی زبان پشتو ازین درک غزل را کسی انگشت انتقاد نگذاشته است. به تاریخ ادب پشتو تا الحال از خوشحا لخان مرد بزرگتری نداریم و ازهمین جهت من چند بیت او را به شکل نمونه آوردم.یقین دارم که اقای سیاه سنگ هم به این موضوع باور دارد ریرا شنیده ام که او شخصیت دانا است و اینکه در سرنامه ای نوشته اش با همین شجاعت تکرار اینقدرکلمات سبک نشانی از دانایی اوست.

 

بعدا سیاه سنگ از ترجمه های انگلیسی، فارسی و اردو ام از شعر انتقادنموده و میگوید این یک کار بیفایده است زیرا این کار برای زبان پشتون ها و زبان پشتو هیچ دردی را دوا نمیکند. او میگوید که جهانی باید عوض این کار در بارۀ شاعران مشهور زبان پشتو چون حمید موشکاف خوشحال ختک، عبدالرحمان، حمزه شینواری و...مینوشت و آثار آنان را نقد میکرد.

 

بعد ازین همه تعصب، تنگنظری و حسادت زیادی که میگوید زبان ترجمه ازادبیات غرب ترجمه های منظوم برای زبان پشتو هیچ فایده ای ندارد اصلن ارزش تبصره کردن ندارد. این بهر صورت من نمیدانم که این نقاد ما از پیغام و فلسفه و بگهت کبیردر نیم قارۀ هند و از شهرت او خبر دارد یانه که پیغام انسانی تصوف هندی او کلن چیزدیگری است. او پیغام فکری اش را از اوپانیشاد و از طریقۀ چشتیه ای  و ازطریقۀ عالم شیخ فرید الدین شکر گنج گرفته است  که مبلغ یگانگی میان پیروان  تمام  مذاهب و انسانهاست. گرو نانک از اشعار او الهام گرفت و فریاد...ناهی هندو ناهی مسلمان...بلند نمود که تا حالا در کتاب مقدس سیکها ادیگرانت و هم در بگهت کبیرهم اشعار و مناجات های شیخ فرید شکر رنج و هم بگهت کبیرحفظ شده است. این افسانه درباره بگهت کبیر مشهور است که بعد از مرگ وی هندوان تقاضای سوختاندن و مسلمانان تقاضای به خاک سپردن او را داشتند. بگهت کبیر مریدانی ازهندوان و مسلمانان داشت اما در تمام عمرش از مریدان نذر نگرفت و به جولاگری که نزدهندوان کسب خیلی حقیری بود کار. گذاره میکرد و گمان میکنم این موضوع ارزش تبصرۀ زیادی ندارد.

 

کتابهای ( کاروان مشک و غمخواری از شعر وادب پشتو) مرا سیاه سنگ نخوانده و ندیده که در آنجا من تقریبا تمام ستاره های ادب پشتو را معرفی کرده و درباره زندگی و اشعار آنان تبصره کرده ام که درینمورد گاهی ضرورت مشوره از او نکرده ام.

 

سیاهسنگ بعدا غصه میخورد که چرا من رباعیات عمر خیام را به زبان پشتو برگردانده ام. او میگوید این یک کار عبث است زیرا قبل از من دیگران اینکار را کرده اند نمیداند که درین مسله کدام جای انتقاد است که من همه وقت ام را به این کار صرف کرده ام و طبع ام را آزمایش کرده و این حق هر شاعر و نویسنده است که برای خود یک کاری را انتخاب کند. من گاهی نگفته که کارترجمه من از دیگران برتری دارد. اما برای معلومات وی میگویم که زیادتر از دیگران خوانندگان کار های بیشتر پسندیده اند دودفعه کتاب ام زیر چاپ رفته و حالا هم در بازار یافت نمیشود.

 

سیاه سنگ شاید خبر ندارد که رباعیات خیام بار بار به زبان فارسی شده وهر دفعه در ترجمه آنان اشخاص با صلاحیت در زبان انگلیسی و فارسی حصه گرفته اندو برای معلومات بیشتر او باید بگویم که  نودو نه رباعیات خیام را یکبار فیتز جیرالد ترجمه و پنج بار تجدید چاپ کرده است. بعداادوارد هنری وین فیلد، باز جان لیزی کارنر و در اخیر جوستن هنتلی مکارتی بعدا ریچارد گالین و بعد ایدوارد هیرون ایلن همچنین رباعیات خیام را ترجمه و چاپ نموده اند کار های این همه مترجمان بار بار ارزشیابی و ستایش شده  و هیچ منقدی نگفته که دیگر بس است ترجمه زیادتررا بس کنید.

 

اینکه تبصره و انتقاد های سیاه سنگ است ولی ازینکه بگذریم  میبینیم که با تعصب کور او روبرویم. کندهار به قباله بابای منست و چنین تعبیر میکند که دعوی ملکیت آن ولایت بزرگ را دارم. چنین دیوانه ای کی دیده است که دعوای ملکیت یک شهر را بکندو معنی این است که این شهر وطن من و وطن پدرم میباشد.مشکل اینجاست که نویسنده به اصطلاحات زبان پشتو آشنایی ندارد.

 

اې زما وطنه د لعلونو خزانې زما      ستاهره دره کی دي د تورو نښانې زما

 ای وطنم ای خزانه لعل هایم    در هر دره ات نشان شمشیر منست

 

معنی این شعر غنی خان چنین است که او  دعوای ملکیت همه مناطق پشتون نشین راکرده است یا از دره های  منطقه اش نشانی شمشیر زدن هایش را یادآوری میکند. ؟

 

سیاه سنگ کلمه ای سرداری را مغرضانه چنین تعبیر میکند که گویا جهانی  خودرا نژاد برتر و نماینده برترمیداند. نمیدانم مقصد مغرضانۀ این نویسنده چیست اما من درین شعر گفته ام.

 

که تاجک دی که اوزبک دی یو افغان دی     د دېخاوری هزاره ترکمن زما دی

 اگر تاجک است اگر ازبک یک افغان است       هزاره و ترکمن اینخاک از من است

 

اینجا دیگر کدام برتری نژادی است که من دعوای سرداری داشته باشم وقرعه  را به نام خود کشیده باشم. به این بیت من تمام اقوام بزرگ اتباع افغانستان را بیک چشم دیده ام و اما به نظر سیاه سنگ گویا من دعوای ملکیت اقوام هزاره و ترکمن را دارم

 

چی فکرونه د نفاق پالي به سر کي      امتیازیی د وهلو کشتن زما دی

 اگر  افکارش برای ایجاد نفاقاست    امتیاز کشتن و زدن او از من است

 

سیاه سنگ میگوید اگر امریکایی ها خبر شوند که تو زدن و کشتن مردم را برسر داری محاکمه ات میکنند. اول که من نشنیده ام که کسی را کسی براساس معنی یک شعرمحاکمه کرده یاشند و جزا داده باشند البته اگر این قدرت را سیاه سنگ میداشت از خیلی قبل من سر نداشتم. موضوع دوم اینست که سیاهسنگ چرا به از بین بردن انانیکه اتش نفاق را در میدهند نگرانی نشان میدهد. افغانستان را به سمت تجزیه میبرند. اگرراستی  بخاطر از بین بردن چنین اشخاصی که وطنم را به آتش نفاق میسوزانند صلاحیت بدهند برایم جای افتخار میکنم.

 

سیاهسنگ میگوید بجای زدن و کشتن بهتر همواره صدای مفاهمه و مذاکره راباز کنیم ولی من میگویم اگر او تمام کتابهای مرا خوانده بود چگونه از صد ها بیت و  و اشعارم تنها این شعرم را انتخاب کرد.شاید حتمن شعر چمن چمن وطن ام را خوانده باشد اما ازینکه چشمهایشرا تعصب کور کرده باشد نه آنرا میبیند و نه میخواند.

 

بیائید برادران باهم باشیم و خانه خود را از بیگانه آزاد کنیم

 دور یک کاسه جمع شویم و طلسم بیگانه را بشکنیم

 با پسرکاکا یکجا لشکری بسازیم

 بغاوت را دور و دوستی خوشحالی گشایش دهیم

 خیلی جنگ کریم حالا فیر از خوشحالی کنیم

 اشک و خونریزی ساها را فراموش کنیم

 تا چه از کاروان همراهان عقب بمانیم

 چمن چمن وطنم تا چه وقت میزبان زاغانی

 

گوش های سیاه سنگ را فریاد های برادری و صلح در اشعارم کر نموده ونمیدانم چرا چنین نشانه گیری میکند هفت صفحۀ شعرم را نخوانده و یا که نوشتۀ غرض آلودش به دردش نمیخورد که چنین از نظر انداخته است.

 

هغه ګولی چی اوروې ستا پر کاله لګــــــــیږي

 مرمی که فیر میکنی  قریه اترا هدف میگیرد

 ستا د ورینداري پر سینه ستا پر وراره لګیږي

 به سینۀ برادر زاده و یا پسر کاکایت اصابت میکند

 هـغه پرون چی جنازه وه زما خورکی یی یوړه

 او که دیروز جنازۀ خواهرم را برد

 پــه خپل راکټ دي د پلرونو کنډواله لګــــیږي

 راکت اش به خانه غریبانه پدرش اصابت میکند

 لا بـــه ترکــــله بی وطنه بی کفـــنه ګــــــرځو

 تا چه وقت بی وطن و بیگفن بگردیم

 څــــوبه  اورونه لا په لاسد بیــــګانه لګیږي

 اتش ات تاکی به دست بیگانه بل میشود

 دا ډزي بنــــــدي کــــــی زهره می چـــــــوي

 این فیر ها را بس کن زهر میفشان

 د خــــــــــــدای دپــــــــــــاره ډزي ولی کوی

 از برای خدا چرا فیر میکنی

 

 صبورالله سیاه سنگ مرا به عینک اش میبیند و به اساس شعری که برای کندهار و تاریچۀ قوم دلیر اش گفتم افتخار میکنم. آنرا سنگرگیری قومی و نژادی تلقی میکند.من وقتی از شیربروت و پکتیا یاد کردم او مردانگی و غیرت ام را گویا تنها به اصطلاح خود به همنژاد و همزبان ام بخشیده و مردانگی پنجشیر واخان و آمو را از یادش برده است.

 

و دیگر اینکه سیاه سنگ با همه دانش و هوشیاری اش بر من تهمت میزند که تنها برای کندهار شعر گفته ام و دیگر ساحات پشتون ها را فراموش کرده ( زیرا او برای پشتو خیلی همدردی دارد) و اما با دید فراخ در همین کتاب آن شعر را نمیبیند که حملۀ مجاهدین را بالای کنر نوشته ام و به خاطر حمله بالای فرزندان آن اشک ریخته ام.

 

یو د کرالي قصـــاب بل د نرنـګ داړه مـار

 یکی قصاب و یکی دزد نرنگ

 درته لمبه سوه مځکه درته اسمان سو په قار

 زمین برایت شعله شد و اسمانت به خشم

 زمـــــا ملنـــګو خلــکو دا د کوم جــرم سزا

 ای مردمان ملنگ اماین سزای کدام جرم شماست

 زمـــــا مـــعصوم اولسه ووایـه څه دی ګناه

 به قوم معصوم من بگو گناه شما چیست

 

ونړه تیری به سي د کړاوونو ورځی

 روز های سخت خواهد گذشت کنر

 د جـــــنازو خبري دا د غمونو ورځی

 گپ های جنازه و روز های غمها

  

څـــه چی پر تا راغلي د هیریدلو نه دي

 چیزی که بر تو آمد فراموش نمیشود

 کونړه ستا قاتلان زموږ د بخښلو نه دي

 کنر قاتلان شما قابل بخشیدن نیست

 

سیاه سنگ برمن تهمت میزند که چرا من صفت  هم نژادان و هم زبانان ام را میکنم و پنجشیرو واخان را از یاد برده ام. اما ازینکه چشم هایش را تعصب کور کرده است پس در همین کتابی که شعر قندهار را از او انتخاب کرده است یا آن شعر را ندیده و یا قصدا چشم خود را از آن بسته است که من در بارۀ پامیر و خاصتن برای اقوام با غیرت و دلاور پنجشیرنوشته ام.

 

هسکه پامیره د غرونو میره

 بیا دي پرتې دي واوري پر ږیره

 بیا دي لمن ده له کیسو ډکه

 د چا له فتحی د چا له ویره

 زمان در وړی لښکر د ټکو  ( صاعقه ها)

 پر سر دي اوري سره آفتونه

 د حوادثو ځولی در سیخ سوه

 د تورو وریځو یاغی پوځونه

 بیا دی په غیږ کی پنجشیر یاغی دی

 بیا درنه رپي د خلکوزړونه

 بیا دي ښکاره کړې پولادي موټي

 بیا دي له زوره ډک سول رګونه

 بیا دي شل کړي بیا دي مات کړي

 د چا لاسونه د غاښونه

 

بیا له سکندره لاري دي ورکي

 بیا یی خوږمن دي ټول اندامونه

 بیا دي جوغې ته اړم سول غشي

 بیا دي پر تړو ګرځی ټانکونه

 بیا امتحان دی بیا آزموینه

 بیا د سلګونو فتحو یادونه

 بیا دي پر څوکو واوري لمبه دي

 بیا دي ګریوان ته توی سول اورونه

 بیا دي لمن کی د مرګ نارې دي

 بیا دي درو کی ورک سول پوځونه

 هسکه پامیره د غرونو میره

  

څو چی نړی وی ژوندي به پایی

څوک چی اوسیږی ستا پر لمنو

 کیسی به نه سی د زمان هیری

 ستا د پلرونو ستا د نیکونو

 څو چی جهان وی هسکی به اوسي

 ستا د لمني پولادي پرښي

 ورکي به نه سي په افسانو کي

 ستا په درو کي د وینو کرښي

 څو چی اسمان وي څو چی جهان وي

 ستا خرخښې به پکښي یادیږي

 چی تا ورکړي د غضب غشي

 نه به مړه کیږی نه به رغیږي

 څو چی دا مځکه څو چی انسان وي

 ستا به داستان وي او ستا خبري

 هیر به یی نه سي کاري وارونه

 که اسکندر دی که سرې لښکري

 هی در واري سم د ګوربت کوره

 ستا له درونه ستا له شیلو نه

 ستا له عظمته ستا له قدرته

 له لوړو څوکو له ګړنګو نه

 هسکه پا میره د غرونو میره

 بیا دي پرتې دي واوري پر ږیره

 

هر گاه غم خستگی خوانندگان نمیبود همگی این شعر اینجا میاوردم ولی گمان میکنم که برای  سیاه سنگ و سیاه سنگی هاکه چشم های شان بسته است همین یک قسمت بخاطر باز کردن چشم های شان کافی است.سیاه سنگ برایم از حوزۀ شاعری کسی را میتواند نشان دهد که از قلل کوه های خود شعری به این زیبایی گفته باشد؟ چنان شاعری را میتواند نشان دست که شمشیر های سپید دلاوران کندهار را ستایش کرده باشد. به شمول خودش شاعر و نویسنده ای را میتواند معرفی نماید که درین چند سال اخیر به قتل عام  واشکریزی مردمان منطقه ای بزرگ قندهارکم از کم دلسوزی اظهار نموده باشد.

 

برای من تمام افغانستان وطن است. هر وجب آنرا خانه ام میدانم. عفت زنان هر منطقه عزت خواهر منست. برای من کندهار و پنجشیر هردو منطقه جداگانه ای ازوطن است. یکبار سیا هسنگ را که تعصب چشم هایش را کور کرده است بخواندن همان کتاب دعوت میکنم که شعر قندهار را از آن انتخاب کرده است. من که در پاکستان و دیارغربت  کندهار را یاد کرده ام پنجشیر وپغمان را هم از یاد نبرده ام و در شعر بهار بیگانه آنجا ها را جدا جدا یاد کرده ام.

 

زما پر ښکلی پغمان اوري

 له اسمانه آفتونه

 سپیني واوري سره لمبه دي

 باندي ګرځی تور دودونه

 زما له مسته کندهاره

 بوی راځی د وحشتونو

 سپیني واوري سره لمبه دي

 باندی ګرځی تور دودونه

 د کرملین خروړي سپي به

 د پروان پر پولو ګرځي

 د نیپالم تنورونه

 د پنجشیر پر تړو غورځي

 زه به اوس هم لا هوکیږم

 رانه هیر به وی دردونه؟

 د پردیو پسرلي ته

 ورلیږمه به شعرونه؟

 

حالا که چشمهای سیاه سنگ را تعصب کور کرده است کسی چگونه باز کند. اینکار تنها از وس خداوند تعالی  پوره است. یک شعر بنام  دوستی شیران را گرفته  که مفهوم حقیقی اش بد قولی  زورمندان وپادشاهان و پشیمانی از باخت است. خر در فلکولور همه سمبول بی عقلی است. روبا در فلکلور شرق و غرب سمبول هوشیاری و شیطنت است و شیر در تمام دنیا در نقلهای عامیانه سمبول پادشاهی قوت و زیادتر زور و ظلم است. درین قسمت بدبختانه هیچ ابتکاری از من نیست و اگر میبود از آن خوشحال بودم. او میگوید از اینکه جهانی قندهاری ها راشیران خطاب کرده اینجا هم مطلب اش قندهاری هاست و مراد ازخر حتمن از یک  قوم مظلوم است که شکار پنجه های شیر است.سیاه سنگ در باره روباه چیزی نگفته است البته همرای خر همدردی اش قابل قدر است.زیرا خیلی بیجا کشته میشود و بعد از مرگش خطاب جاهل وبیعقل هم بر وی میشود. اما سیاهسنگ باید بداند که فکر در بارۀ بیعقلی خر نیست بلکه ظلم شیر است. باید در بیت های آخر این نکل توجه کند.

 

زړه ور نه کښینی تر څنګ د زورورو

 دلاور پهلوی دلاور نمینشیند

 خـــدای ورکړی دی نصــیب د جاهلانو

 خدا او را نصیب جاهلان کرده

 چـــی قولـــونه څـــوک منـي د باچاهانو

 کسی که قول پادشاهان را قبول میکند

 پـــه کــله کی یی ماغزه نه وه خالي وه

 به کله اش مغز نبود و خالی بود

 ځکه ستا سره په خیال کی یی دوستي وه

 ازینرو با تو او را خیال دوستی بود

 

 حالا باید از سیاه سنگ پرسید که بجای خر اینقدر حیوان بیعقل از کجامیشود که منتر روباه و شیطنت های و به زودی بالایش اثر کند. ازین جهت ما بدون اجازۀ او خر را انتخاب نمودیم. البته مشوره ای دوستانه ای من به سیاسنگ اینست که از یادآوری بیجای  شیر خوداری کند که این ده سال که تصویر یک شیر مرده در همه ادارات کشور حکومت میکند.

 

سیاهسنگ دراخیر مضمون خصمانه اش شعر سبزه کوب امرا که داکتر ناشناس کمپوز نموده اشاره نموده و میگوید این شعر باری جهانی در وقت رژیم خلقی ها سروده و گویا ادعایم که آنرا در آخرین روز های زمان شهید داود خان سروده ام  دروغ میپندارد. (اختر پټ میړه نه دی.) شاید چنین باشد که ستاره پنهان نمیمیرد. مرا تمام پشتون ها میشناسند. محترم سلیمان لایق  که در همین ارتباط سیاه سنگ ازاو یاد آوری کرده هنوز زنده است. من اینقدر چشم سفید نیستم  که با همین شهرت ام به هزاران کس دروغ بگویم. اگرسیاه سنگ سخن را باور ندارد نداشته باشد.

 

سیاه سنگ  بلاخره در پایان مضمونش اشعارم را به فارسی برگردانده و میخواهد بگوید که دارای نیت و نظر بلندی است. انصاف اینست که خیلی ترجمۀ بیمزه ای کرده است و فکر کرده است که ترجمه شعر آسان است و روح و زیبایی که در شعرم است درترجمه اش دیده نمیشود. فکر میکنم آدم باید باری را بردارد که برده میتواند.

 

به سیاه سنگ و سیاه سنگیان آخرین پیغام من اینست  که تمام اشعارم را وقف  خلق افغانستان نموده ام و در زندگی  ام میان اقوام آن حتی یک سخن نفاق آمیز را نگفته ام و در بیست و پنج سال شاعری ام یک سخن تعصب آلود  راکسی نشان داده نمیتواند.  و تعصب درمقابل هر زبان،  هر قوم تعصب و دشمنی راخیانت میدانم. از همینرو به کشتن و حمله بالای کسانیکه وجبی از وطن ام را جدا میکنند تخم نفاق میپاشند و خیال جدایی اقوام را از همدیگر دارند و  ملیون ها مردم بیگناه را به قتل میرسانند و شهر ها و قریه ها را ویران میکنند.افتخار میکنم.

 

پایان

 

 

 


بالا
 
بازگشت