هادی"عروسسنگ"
آواز خدا
تا نگردد نیک و بد ازهم جدا تا نیفتد ظالمان ازدست و پا
خون میریزند و آتش میزنند نام آنرا مینهند حکم خدا
آنچه میخواهند آنش میکنند با فریب وخدعه ورسم خطا
جمله دزدان وطن یکجا شده غارت وچور را مینامند غزا
دین را مسخ و پاشان کرده اند رهبران خود فروش خودنما
نیست هرجانی مسلمان گرچه گفت نعره ی تکبیر وکلام لا الا
تو قناعت کن ای ابنای بشر که خدا بفرست ترا یک رهنما
هرکسی ازخود کشیده رسم وراه ازبرای خوردن خون شما
یککتاب و یکرسول و یکخدا این همه فرق ومذهب ازکجا ؟
فاسقان این جملگیرا ساخته اند تا که مردم را زحق سازند جدا
تخم نفرت بین مردم کا شتند تا کنند بر مردمان جورو جفا
ا ز نفاق وکینه بین مردمان میبرند سود ازاصول ناروا
هرطرف فریاد و درد و ماتم است مرثیه، زاری ، اشک است و عزا
ناله و درد آنقدر افزون گشت که بگنگ و کر شده بانگ رسا
ظلم آنان ازحدود خود گذشت تا رسید آواز غیبی ازخدا :
این جنایاتیکه غداران کنند نیست این منظور در فرمان ما !
آفریدم من تمام زنده جان کی نمودم خلق خونخوار دو پا ؟
خالق انسانم ،اما نی چنین سرکش و بیرحم و پر از مدعا
بهر این دزدان و این غارتگران
راه دیگر نیست جز راه فنا
++++++++++++++++++++
راه فرار
این بیشه یاددار که جز یادگار نیست جولانگه ی کمند تو بهر شکار نیست
هرکس که پا نهاده درین خطه گم شده فرقی میان پیاده و فیل و سوار نیست
در سر زمین آتش و خون دیر سالهاست مرد وزنش کدام یکی سوگوار نیست ؟
دیو جهان خوار به عزم فتح آمد و بر گشته سر شکسته که اش انتظار نیست
شوق فتح خوشست مگر عاقبت بدان کین شوق نا بجا بجز یک قمار نیست
بنشانده یی تو نوکر خویش رهبرش بخوان آنکس که پیش توده اش هیچ اعتبار نیست
بانام رهبر آمدو امرش بدست غیر گر نیتش نیکوست ، ورا اختیار نیست
هرگاه که خدمت وطنت، افتخار تست پا بوسیی غریبه چرا بر تو عارنیست ؟
این مردم وطن عجیبست قضاوتش فرقی میان صادق و دزدو غدار نیست
هر رهبریکه خواهش آزادگی نمود راهش بجز فرار ویا چوب دار نیست
تدبیر، پیش زا مد نش بایدت نمود دزد را درون خانه زدن افتخار نیست
این امتحان برای چه پایان نمیشود ؟ هر نوبه لشکریکه کم از صد هزار نیست
هر قدرتیکه کرده هوس صید این دیار غافل ز مردمش که توان مهار نیست
محتاج و دست نگر به بیگانه بوده است
آن ملتیکه مردم آن هوشیار نیست
+++++++
اینطرف و آنطرف
اینطرف ازبهر ایمان میسپارد جانرا آنطرف از بهر جان ارزان دهد ایمانرا
اینطرف بی لقمه نانی تا سحربیتابست آنطرف پالش نموده بهر بوتش نانرا
اینطرف حرمت نهد برخالق ومخلوق او آنطرف گوید بریزید خون هر انسانرا
اینطرف محروم اما سر بلندو سر فراز آنطرف بوسد خاک پای هر سلطانرا
اینطرف صدق وصفاوحرمت وانسانیت آنطرف همراست دایم شر و هم شیطانرا
اینطرف یاری کند با یاوران و همدلان آنطرف بهر مقام ، سودا کند وجدانرا
اینطرف چون قول داد تا پای جانش میبرد آنطرف با پا زند هر قول وهر پیمانرا
اینطرف باحسن خلق وعدل وداد ومردمی آنطرف بالا کشد بهر قضا دزدانرا
اینطرف قولش بسان مردمان صادقست آنطرف محکم فشارد دست نامردانرا
اینطرف چون گوسپندان تابع هررهبرست آنطرف حاکم کند بالایشان دزدانرا
اینطرف توفان خشم خویش را جاری کند آنطرف باید بداند زور آن توفانرا
اینطرف بیرون بریزد ظالمان آنطرف آنطرف بالا کشد مردان آندورانرا
25 - 12 -2010
*عروسنگ نام کوهیست در رخه ی پنجشیر
++++++++++++++++++++++++++++
بلوط
آنگاه که من به تارک کوهی بدر شدم بیرون ز غار تیره ئی درز کمر شدم
فهمیدم عاقبت زچه نا بود میشوم - وقتی که خویش دیدم و دستی تبرشدم
فریادوآه وحق بگوشم همی رسید - میزد تبر زنی به فرقم خبر شدم -
باتیشه میزداو به سرو پای و ریشه ام یک لحظه دورزدیده ودورازنظرشدم
ازبین سخره ها که بلندبودقامتم - شاخ وبرم بریدوبه نقش دیگر شدم -
بردم به بزم نا خلفان آتشم فروخت - در پای بزم خموش وخاکی به سرشدم
گفتم که خاک گشتم واماتوغافلی - هر گز مخوان چنین که من بی اثرشدم
رمزمقاومت ز چه من برده ام به ارث زانگاه که همنشین وانیس
حجرشدم
بر بادم مده تهه خاکسترم نهان
درمیدهم جهان توگرشعله ور شدم
هادی"عروسسنگ"
2010/11 / 28
هالند
+++++++++++++++++++
در سوگ عدالت از هادی (( عروس سنگ ))
مادر گیسو سپید روزگار گریه میکرد اشک میریخت زار زار
بر سر گور کسان کو خفته بود رمز راز زنده گی را گفته بود
گفتمش مادر کی اینجا خفته است ؟ گفت فرزندم عدالت مرده است
بنگر اینجا گور فرزندانم است حاصل موی سپید و جانم است
آن یکی ((انصاف )) سا ل پار مرد ((حق)) را همراه گرفت و یار ، برد
این یکی(( ایمان)) ، پیشوایان دین جانیان و قاتلان کردش چنین
آن دیگر ناموس ملک و مام بود بهر مردان و زنان الهام بود
این که خوابیده شرف میگفتمش صبح و شام در دامنم میخفتمش
بنگر آنجا آرزو ، آرام خفت خود فروش پخته را او خام گفت
گفتمش مادر چرا شد این چنین ؟ گفت فرزندم خودت بهتر ببین
کی نمودندی تمیز نیک ، زبد بد را نزدیک کردی نیک ، رد
تا که بر وصف بدان آغشته یی نیک مردان را بدستت کشته یی
سر نگونی را سر افرازی بکن دشمنت را با سخن راضی بکن
هیچ کس در جنگ ندیدی برده است عاقبت با تیغ دشمن مرده است
نی سخن بشنو ز اربابان دین میهنت از دست آنان است چنین
قرنهاست این د ین فروشان ذلیل بر فریب تو بیارند صد دلیل
صبح و چاشت و شام ترا اغوا کنند شب به خوان شاه و سلطان جاکنند
تو عبادت کن خدای خویش را مستقیم بی واسطه بی نیش را
تاریکی بار دیگرروشن شود خار زار میهنت گلشن شود
من بزایم کودکان دیگری عاقلان و مهتران و سروری
عاقبت نزدیک است روز حساب خاینان و جاهلان زیر عتاب