مسعود حداد

 

کشت بی حاصل

یاد آن دوران شادا رمز کاری مینمودیم

پنجه با کفتار داده برد باری مینمودیم

سخت میکوفت بر سر ما بی مروت مشت جهل 

باز چون میخ سٍفت گشته پا یداری مینمودیم

با وجود تشنگی ها کوزه ای زمزم شکستیم 

لیک با خُم در خرابات میگساری مینمودیم 

جنگ ما با گرگها بود ، گاهی تلف هم میشدیم 

چونکه باید از ضعیفان پاسداری  مینمودیم   

در وجود خویش کشته جمله اوصاف شیطانی را

همچو حــلاج حق گویان کردگاری مینمودیم  

هی هی مابر سر ظـــالم بودو مظـــلوم  را 

هر زمان و هر کجا ها دلداری مینمودیم   

در تقابل با حُکام، استاده بودیم همچو شیر 

لیک محکوم را همیشه عذر و زاری مینمودیم

در رفاقت ما و تو روح بخش یکدیگر بودیم 

از برای نفع مردم جان نثاری میــــنمودیم 

می تپــیدیم بیدرنگ در جستجوی عدل ناب 

در گرفت حاصل از کشت، بیقراری مینمودیم

حاصل کِشتت چه شد ؟ ای« حداد» ظالم ستیز

گرچه اورا با خون دل آبـــیاری میـــنمودیم

22   فبروری2011

( مسعود حداد)

 

 

++++++++++++++++++

 

 خاک 

چه خوش میگفت «ضیا الحق ضيا " آنوقت بگوشم

بلستی گر رسد زین خاک به اسرائیل فـــــــــروشم

در آن هنگام تو ای خاکم همـــــــه هستی من بودی

وزین رو من به او گفتم که این زهر را نمی نوشم

عجـب تاخـتم در آن هنـگام بـه این یار یهـــودی ام 

دفاع مال و جان از تو نمــی گـــردد فــرا موشـــم

ولـی ســیر زمـان بـر من مفا هیم دگــر آمــوخــت

ازین آموزه های نو بســـا راضی، بســـی خوش ام

ایا! میهـن چه فــرهـنگ تحـجر را به تـو دوخـتـنـد

مـن این دوخـت بیابان گـرد  تازی را نمی پوشـــم

ببین خـاکم هـمه اهـل سـکونِ تو بگـرید خـــــــون

تنفـر دارم از کُشتن بـه این فـرهنـگ نمی جـوشـم

هــمه بـد بخـتی هـای تــو مـکان در آســـمان دارد

کمی فکر زمینی کـن بگیــــــــــرم تـا در آغوشـم

تو ای خاک مصیـبـت بار به جهل خـود دوای جـو

ازین کـیش عقـب گـردت هـزاران سـال من پیـشم

بیـا ای هــم وطـن بـاری تـرحم کـن بـه اخـلا فـت

به « حدادت» بده قـو لی بگو مـن با تو هـم کـیشم

مسعود « حداد »

دوم مارچ سال ۲۰۱۱ میلادی

 

 


بالا
 
بازگشت