مادر حذاق
زادهء دامـن عـفـت , زاده صـدق و صـفـا
نور چـشم حـضرت صدیـق یـار مصطفـی
مادر مـن , مادر تو , مادر این ملت اسـت
عالم و دانا , محدث , رهگشای امت است
چشم بگشود و بدید اسـلام و ایمان و ثبـات
از بدایت شد نصیبش ایـن سعادت تا ممات
پارچهء سبزیکه جبریلش بیآورد بر رسول
رشتـهء پیونـد بـود و طـرح ایـجـاب قـبـول
چهره اش را دید آن محبوب عالم در رومال
افـتخـار هـمسـری اش یـافـت توفیق وصال
عـائـشـه , نـور چـراغ خـانهء مـحـبوب شد
همنشین وهمحدیث,از راویان محـسوب شد
غـنچهء بـی خار , بیگرد و غـبـار بـوستان
جـان فـدایت , ای تو ام المؤمنین این جهان
مـادر حذاق و دانـایـم , حـمـیـرای رسـول
آیـتـی در سـوره نـور از بـرایـت شـد نزول
سـوره نـور خـدا , در شـأن تـو اکـبـر دلـیل
یاوه گویان را کند زار وزبون ,خوار وذلیل
صاحب علم و کـمالی در ذکـاوت بـی نظیـر
در سرشتت پاکـی و داستان انست دل پذیر
ای عـزیـز و بـهـتـریـن همسر برای بهترین
ای رخت گلگون وجودت طاهر وجوهر ثمین
رویـت جـبـریـل دیـدی , در کـنار سـرورت
ای تـو گـویـای حـدیـث پُـر زبـار هـمـسـرت
حـجـره ات آرامـگـاه و سر ببالـیـن تـو بـرد
سر درآغوشت نهاد و جان به جانانش سپرد
جای فخر و امتـنان است , خانهء تو مدفـنش
آن ابوبکر و عمـر هـستـنـد بـه پـای دامـنـش
تا قـیـام روز مـحـشـر حجره ات جای رسول
بر سلامش میشـتابنـد , تا شـونـد امـت قـبـول
هـمسـران آن رسول ما همه چون گوهر اند
عائشـه در عـلم و دانش بر همه تاج سر اند
زوجـهء مـحـبـوبـه و دلـبـر وفـا دار نـبـی
هـمـنـوا و هـمـصـدا و هـم سـزاوار نبـی
مادرم غمگین مشو از کینه و بغض و نفاق
قـصـه پـردازان سـرایند , قصهء بهر شقاق
تهمت وبهتان نـاکس درحق تـو نـاسـزاسـت
مشرکان هرگز ندانند چه صواب وچه خطاست
عزت تو , حـرمـت تو , در مـقام امـتـیاز
بـهـتـریـن بـا نوی دنیا , پاک طینت بی نیاز
ای طـهـارت پـیـشـهء معـروف فرهنگ حیا
بهترین الگوی مایان , ای عفاف و بـی ریا
گـر جـفـا کـردنـد بتو این گمرهان پوج مغز
غـم مـخـور مـن مینویسم بهر تو اشعار نغز
افـتـخـار مـا زنـانـی , مـادرم ای عائشه
افـتخار امت آخر زمانی , مادرم ای عائشه
آرزو دارم شوم تا همنـشیـنـت در بهـشـت
گر چه لایق نیستم , امـا رجامنـدم بهـشــت
از خدا خواهم بـیایسـتم در کـنار و در بـرت
تـا شود فایق ( بخاری ) بر ظلال چادرت
از سرده های بلقیس بخاری
مدینه منوره
22/10/1431هـ