بیان
جدائی
فتاده ام بګوشه غربت و تنهائی
همی نالم ز درد غم و بی نوائی
شب و روز از فرقت اش زار نالم
هزاران داد و بیداد از روز جدائي
این شهر دیار به نظرم بیګانه اید
منم اوارهء زان شهر دیار اشنائي
دلم را یکسره غم هایش ګرفته
که می سوزد مثل ماهی در کرائی
بی تو من زندګانی کی توانم کرد
من دانم و دل داند و ان ذات الهی
مرا ذوق دیدارش بدل بسیار ګشته
من عاشق دلداده ان ملک خدائي
بسوزد الهی خانه دشمن بسوزد
بیاورده است سرم این روز سیائی
دل بی چاره ام را کی میل سفر بود
شدم مجبور فرار زان ملک وسرائی
بهر جائي که باشم من با تو هستم
کنم فریاد تو کجائي و من در کجائي
دل بیان بخدا عاشق به دیدار تو است
بیایم کنم تازه نفس ز ان اب و هوائی
مطربا ! نغمه حسرت بنواز تا بخوانم
ان تغزل دلم را در این ماتم سرائي
این ناله غم ما را به جانانه رسانید
این دیوانهء تو ایدبدرت روزی بګدائی
بیان
۱۹ / ۰۱ / ۲۰۱۰
جهان مکدر
این جهان ما پر از فتنه و شر است
صدای درد وهجران چرا بی اثر است
بهرسوشقاوت وجنگ و جنحان بینی
هوا و فضای جهان همه مکدر است
همه در پی دست یابی منافع خویش اند
بفکر جنگ سیارهگانُ ماه اختر است
هزار ویرانی کنند بهر اعمارتِ خویش
زدرد خانهِ ویران گشته بی خبر است
در این جهان خانهِ از ظلم بنیاد کردند
مگرداد و شعارش زحقوق برابر است
قصد و یرانی ما و ابادانی خود دارند
این در قاموس جهان گشائی بشر است
مردم دنیا همه غرق عیش ونوش اند
این مردم ماست که همه در بدر است
دایما دراتش جنگ ونفاق سوختند مارا
که اتشکده ِشان هنوز هم شعله وراست
بیان
مارچ ۲۰۱۰
شورعاشق
بهرخدا نظری سوئی منی زار بکن
گرروزنتوانی درنیمه شبی تار بکن
گرمیل دلت بر جانب ما نیست بگو
ور هست بیا به محبت تو اقرار بکن
من عاشق دیدار ان روی ماه توام
ان زلف پیحان یکسو ز رخسار بکن
منی سرد و جمود زمستانم زده را
گیر در اغوشت بگرمی ام بهار بکن
دل شده دیوانه بدیدار ان رخ ماهت
بهر ارامش دیوانه ات یک کار بکن
ما دیده براهیم تا از خانه بدر ائی
یکبار بدرامدی این کاربه تکراربکن
تو به خواب نازو ما در زنده داری
بیا بحال چو منی غریبت نظار بکن
من دست طلب ز دامنی تو ندارم باز
صد بار به وفا وعده دادی یکبار بکن
دارم امید ان که روزی ائی بدیدنم
بیان گر توانی توعشقت اظهار بکن
دست التماس ما به دامانت نمیرسد
ای مرغ سحربدو قصه دلم بسیاربکن
گراین داستان دل بتو نا خوانده ماند
بعد من این قصه ام را حک مزاربکن
بیان
۶ / اپریل / ۲۰۱۰