بیان
جنګ وجنګ است
در شهر ما همه جنگ است
همه جا توپ و تفنگ است
همه حیله و نیرنگ است
مردم ما همه به تنگ است
ظلم بیداد میکند
همه مردم فریاد میکند
کی می کشاند بخون این همه اولاد مارا
ریختن خون چون اب شده
بهر قاتلان تشنه سراب شده
بهر رسیدن در اضطراب شده
تا خون بریزد وخون بخورد
نیست کسی بشنود فریاد های مارا
صدائی از کجائي بلند است
وای صدای انفجار نا خوش ایند است
صدای پر نهیب نا پسند است
همی کر میکند گوش های ما را
بخون غلطیده بسیار انسان
همه گشته از این حالت پریشان
بینی هرکه بهر سو است روان
صدای ناله بگوش اید فراوان
کجا باشد غمی زان دشمن مارا
نمی خواهم دگرغم باشد
وجودی از خانهء کم باشد
الهی تا جهان عالم و ادم باشد
تونگهدار باشی مردم واین وطن ما را
بیان
۱ اپریل ۲۰۱۰
وطن بیمار
شده عمری که مریض و بیمار افتاده ای
در مرضی نفاقِ قوم و تبار افتاده ای
هر یکی داروی بی نسخه دادند بتو
بدست ان طبیبان نا بکار افتاده ای
دردت بی درمان شده هیچ نمیدانم ولی
بی علاج و نا توان بی قرار افتاده ای
همه در جنگ اند از برای مطلب خویش
بدست ان دشمنی ستم کار افتاده ای
کسی را در غم تو هیچ نیست اندیشه
از نظر مردمی دنیا بی شمار افتاده ای
کی توانم دید این روز و احوالی ترا
بی طبیب و بی دوا در ین دیار افتاده ای
از خدا خواهم زود باز یابی خویش را
در کشا کشی یک مشت غدار افتاده ای
در غمی ویرانی تو سوختیم ما همیش
از گل و شگوفهء فصل بهار افتاده ای
من ندارم چارهء جز فریاد دل ارم بیرون
چو بدست دشمنء مست ومکار افتاده ای
می نویسم من در غمت تا که بشنود خدا
شد دیری از نظرش دور بسیار افتاده ای
بیان ارزو دارد همیش شاداب بیند ترا
ور بمیرم تو بپرسی چرا؟ بمزار افتاده ای
محمد شفیع بیان
فبروی ۲۰۱۰
اتش وخون
دلم بسیار تنګ است که هیچش چاره نیست
بهرجا توپ و تفنګ است تنها خمپاره نیست
کنند شلیک مرمی بسان باران در فصل بهاران
می ریزند خون مردم خودش هیچکاره نیست
نه قاضی و مفتی و نه عالم دین از او پرسند
ز جوری ظالمان نبینی یخنی که پاره نیست
کسی را کفروملحد کسی را بی دین ګفته کشتند
بخون کشیدن ملتی را هیچش غمخواره نیست
کسی را ناخن کشیدن و دګری بسر میخ کوبیدند
زین داد و بیداد کوجګری که پاره پاره نیست
به خاک و خون کشیدند ملت و مردم ما را
کردن چور و چپاول این کار یک باره نیست
خراب شد کابل و شهید ګشت هزاران تن کابلی
همه افغان اند تعبیض قوم وملت قواره نیست
این بلای اسمانی هرروز بد تر ز دیروز می شد
چنان قحطی بیامد مردم را هیچ ګذاره نیست
بدین سان چند سالی پی هم سپری میګشت
ز جنګ و وحشت ملت افغان را کناره نیست
همه دست دعا بخدا میکردند بالا که یارب
بکن رحم بما جزتو کسی مارا غمخواره نیست
یکی می رفت و بلای دیګری نازل میګشت
ملا رفت و طالب و اعمالش قابل نظاره نیست
طالبان چنان زدن و بستن و دار اویز کردند
که ( بودا ) را هم ز راکتی شان کناره نیست
بسی ظلم بسیار کردند و امر و نهی فرمودند
در محفل عروسی جاجت دهل و نغاره نیست
الهی این بلا ها را از سر ملت ما دور ګردان
که دیګر تحملش بر این مردم بیچاره نیست
مردم بیچاره زغربت وتهی دستی بسیار خویش
چنان ضعیف اند تو ګویی او را کواره نیست
هر یکی پی دیګری به کرسی قدرت می رسند
که هیچکدام را بکرسی نشینی قد و قواره نیست
کسی تازه ریش مانده دیګری نو تراشیده ریش
با چهره تزویرش هیچ بمردم غم خواره نیست
تا بفکروغم مردم بفکرچور و چپاول خویش اند
عدالت و قانون مرده و دولت قابل نظاره نیست
هر کدام اسمان خراش و دل ګشا زمرمر ساختند
ګویند مارابزمین سواره ودراسمان ستاره نیست
شرم است ای حاکمان از رهی مردم دور شوید
از اه نیم شب و خشم مردم هیچش کناره نیست
ای ملت جسور و ابدیده شده مهد خراسان کهن
بستیزبا ظلم مردن حق است کاردو باره نیست
بشکن کاخ استبداد ودست ظالم ودشمن وطن را
جزشکستن رژیم اهریمن دیګرهیچ چاره نیست
دست بدست هم دهید و مشتی بران دهان زنید
که جز لفاظی، دهانش بیش سوراخ مغاره نیست
(بیان) سال ۲۰۰۷
اشک غم
اه چه سخت است
چه طاقت فرساست
دیدن اشک غزیزان
دیدن اشک یتیمان
دیدن اشک غریبان
بسان ابر بهاران
قطره قطره زدیده
فرو می ریزد
خون می بارد
غم می بارد
طوفان می ارد
دل انسان اب می شود
همه در تب وتاب می شود
هر دیدهء پرز اب می شود
که این خون ابه های اشک
دانه دانه بزمین می ریزد
خون می بارد
دانه می کارد
اری اری ! بخود ګفتم
که این خون ابه های اشک
چودر فصل بهاران
دو باره سر می زند
سبز میشود و بار می ارد
و از ان لاله می روید
اری ! لاله می روید
ایکاش ! ایکاش !
داغ نمی داشت
بیان ۱۹۹۷
- مسکو