قیوم بشیر
دم صبح
افتاده دلم به دست و پایت دم صبح
با دیدن یک نیم نگاهت دم صبح
ای سرو بلند قامت و ای محرم راز
همواره بود راز و نیازت دم صبح
خواهم که ز چشمان جهان دور بود
هم قامت و هم سرو روانت دم صبح
پیوسته اسیر تار گیسوی تو ام
دلبسته به چشم پر خمارت دم صبح
ای نرگس مستانهء ناز پرور من
من صدقه شوم ناز و ادایت دم صبح
شهد است لب لعل تو و دل به خمارش
تا بوسه زنم کنج لبانت دم صبح
عمریست بشیرشیفتهء محراب دو ابروست
تا سجده کند وقت نمازت دم صبح
ملبورن - آسترالیا