قیوم بشیر
ماتمسرا
من از جور و جفا بر مردم فرزانه میگویم
من از ویرانی سر تا سر کاشانه میگویم
من ازآن جیره خوارانی که قصد ملک ما کردند
من از آن نوکران کشور بیگانه میگویم
من از دشمن که دارد قصد تخریب دیار ما
من از ویرانگری های جمعی دیوانه میگویم
من از پیر و جوان میهن ویرانه ام هردم
من از طفل یتیمی مانده در هر خانه میگویم
من از خون خفتگان قتل عام بامیان امروز
من از آن چوبه های دار بیرحمانه میگویم
من از طالب نما های که روز ما سیه کردند
من از یغما گران وحشی دیوانه میگویم
من از آن دست و پا هاییکه ببریدند ز روی مکر
من از بازیچهء طفلان به هر میخانه میگویم
من از گلشن سرای میهن و باغ و بهارانش
من از آه و فغان بلبل بی لانه میگویم
من از بیداد جلادان که می گویند مسلمانیم !
من از رنج و ستم سوزم ، ز ظلمتخانه میگویم
من از بیچاره گان خفته اندر گوشهء زندان
من از زنجیر استبداد و هم زولانه میگویم
من از شهر هرات و قندهار و لوگر و گردیز
من از بلخ و تخار تا کوتل خیرخانه میگویم
من از بند امیر و قرغه و هم ماهیپر یاران
من از طاق ظفر تا غزنهء شاهانه میگویم
من از شاهتوت خنجان و انار قندهار دایم
من از انگور هرات دایمآ شکرانه میگویم
من از لاجورد پنجشیرش که ناب است درجهان امروز
من از لعل بدخشانش سخن مستانه میگویم
من از آن آریانای قدیم و مردمان او
من از آثار باستانی که شد ویرانه میگویم
من از مهد هنر پرور دیار شیخ انصاری
من از قلب خراسان از گل و گلخانه میگویم
من از جامی ، من از لاری ، من از سید افغانی
من از آن افتخارات شکوهمندانه میگویم
من از سلطان غیاث الدین غوری و من از تیمور
من از اسکندر و چنگیز هزار افسانه میگویم
من از لغمان ، من ازبغلان ،من ازآن مردم نالان
من از هندوکش و بابا ظفرمندانه میگویم
من از لشکر کشی اجنبی و از شکست آن
من از آواره گان در وادی بیگانه میگویم
من از هرگوشهءمیهن « بشیر» صد قصه ها دارم
من از ماتمسرای بی سر و سامانه میگویم