تقدیم به روح پاک مادرم ، که با صبرو شکیبایی اش
همواره چگونه زیستن و چگونه ماندن را برایم آموخت.
قیوم بشیر
ملبورن – آسترالیا
9 می 2010
ترانهء لالایی
آغاز لحظه های شکیبائی ام تویی
پیمانهء تمام توانایی ام تویی
افسرده ام ز دوریت ای مادر عزیز
غم آشنای گوشهء تنهایی ام تویی
از لحظه ایکه دیده بدنیا گشوده ام
پروانه وار بقصد دل آسایی ام تویی
ای همنوا و همدم و هم آشنای من
هم راز دار ِ بستر ِ بیماری ام تویی
در باغ و گلشن ِ چمن آرای زندگی
فریادِ خفتهء دل ِ سودایی ام تویی
ویرانه گشته این دل ِ بیمارم از فراق
ای مادرم ترانهء لالایی ام تویی
درماتمت نشسته ( بشیر) روح پرورم
غمنامهء سکوت شبانگاهی ام تویی
قیوم بشیر
ملبورن – آسترالیا
8 می 2010
الطاف مادری
مادر یگانه همدم تنهایی ام تویی
آیینه دار این دل شیدایی ام تویی
زان لحظه ای که دست گرفتی برفتنم
پروانه وار به گلشن آبایی ام تویی
با مهر و الفت و همه الطاف مادری
روشنگر و نشانهء بینایی ام تویی
جزء مهر تو بدل نبود مهر دیگری
زانرو امید این دل سودایی ام تویی
حرف نخست که یادگرفتم ز نام تست
مادر تو رهگشای شکوفایی ام تویی
گویند بهشت بزیر قدم های مادراست
داند « بشیر» بشارت دانایی ام تویی
قیوم بشیر
ملبورن – استرالیا
6 می 2010
مادر ببین !
مادر ببین جوان ِ تو بی بال و پر شده
دور از صفای مهر تو افسرده تر شده
مادر ببین که درد غریبی چه بی دواست
این کودکت روانه به شهر دگر شده
مادر ببین که طفل تو تنها نشسته است
هم نانوان و خسته و هم دربدر شده
مادر ببین ز جور و جفای ستم گران
فرزند ناز پرورت خونین جگر شده
مادر ببین نشانه ی بیداد ز هر طرف
تیغ جفا به کشتن حق تیز تر شده
مادر ببین که رنج و محن تا کجا رسید
صبحانه تا غذای شبم چشم تر شده
مادر ببین « بشیر » تو در عالم فراق
از داغ دوریت بخدا پیر تر شده