پنا هنده
خالد عـمر (ا عظـمی)
من، پناهنده شـدم.
من، پنـاهندۀ دنیای غـریب.
از کـجا آمـده ام؟
یـادم نیـست.
به کـجا خواهم رفـت؟
نا معـلوم .
سینه ام ، ما لا مال از غـم و درد
دل من ، این دل من از هـمه سـرد.
من، پنا هنده شـدم.
چه گـناهی... غـلطی
مـهر (احـمق) به جـبینم زده شـد
دسـت و پا هایم را به زنـجیر حقارت بسـتند
و چـون جانی و دزد، جـسم بی روحم را
بار دیگـر به سـلول افگندند.
من پناهنده شدم... یا... زندانی؟
من، کییم؟... یک زندانی .
هـمه روز و همه شب
از پس پـنجره های زندان
به افق می نگرم
تا بیابم مهتاب تا بیابم خـورشـید
من پناهنده ام و جرم مرا،
هیچکسی هیچ نخواهد بخشید .