مسعود اثیم رحیمی
آمد آن ماه
آمد آن ماه، چشم خواب زده
طره آشفته، زلف تاب زده
جام در دست بود وجامه حریر
مستِ مست از می وشراب زده
قطرهء خوی بروی ګلګونش
شبنمی بود بر ګل آب زده
چشم بد دور کاو به نیم نګه
خنده بر روی ماهتاب زده
ګفتمش لحظهء بکن تاخیر
مرو از پیش من شتاب زده
بنشین این زمان به پهلویم
تا که مه راهء آفتاب زده
خندهء کرد و تیر مژګانش
ګوییا خنجر آفتاب زده
ګفت ای عاشق بیابانګرد
که خیالت به سر سراب زده
شرط مشتاقی است مهجوری
رای عشق است بر صواب زده
خام طبعی و پختګیت چنان
ز آتش عشق تا کباب زده
رفت و از سر نرفت آرزویش
ګرچه لطفیش بود عتاب زده
سیل اشک از دو چشمم آید اثیم
در فراقش شدم سحاب زده