آشیل بخارایی
شعری از رؤیای زن برای زن ، برای مادر
به توفیق آفریدگار هستی و اندیشه و خرد و قلم و علم و هنر ؛ تا جایی اعتماد استاد محمد عالم افتخار را کمایی کرده ام که نسخه ای از اثر « فقط در جستجوی یک : گوهر اصیل آدمی » اش را جهت خوانش برایم لطف نماید .
( این اثر ناب احتمالاً در ویبلاک « سایهء نور » انتشار خواهد یافت )
اصلاً در زبان و قلم من آن نیرو وجود دارد که هیجانات و احساسات خویش را از این رهگذر تبیین و تصویر کنم . من نهایتاً آرزو داشتم که مجموعهء اشعار این یار دیرین را که در حوزهء روزنامه نگاری سمت استادی هم به من داشت ؛ جمع آوری و تدوین و منتشر خواهم کرد و فخر یک خدمت فرهنگی را به مثابهء مهتمم و مبتکر چنین کتاب با ارزش ؛ نصیب خود خواهم ساخت .
اما روزی که در نخستین مکالمه از راه دور ؛ او را به چنین امر سخت سرد یافتم ؛ و ضمن کم لطفی به پیشنهادم حتی کلمات گزنده ای چون « .. شعر، شعر ، شعر.. !؟» ، « چه وقت ما به اندیشیدن بی شعر خواهیم رسید؟» ، « گیرم فرد فرد ما فردوسی و مولوی شدیم ؛ چه رخ خواهد داد؟» را شنیدم ؛ سرم به تنم سنگینی کردن گرفت .
ولی به راستی ؛ اینک کمابیش میتوانم دریابم که افتخار من چه میگفت ؛ او در بلندا هایی است که از دیدن و دریافتن آن ؛ کلاه نی که کلهء همچو من هم از جا پرت میشود و این را من تازه وقتی به قاطعیت ابراز میدارم که هنوز نیمهء اثر ( یکی از چندین اثر!) بزرگ و بی بدیل و غیر قابل تصور « .. گوهر اصیل آدمی » را به پایان نرسانیده ام . و اصلاً قرار هم نیست در این باره ناشیگری و فضولی کنم . ولی از یافتن یک مورد که شعر را شکوه و جلال بائیسته می بخشد ؛ در متن « ..گوهر اصیل آدمی » خیلی شگفته و شادمان گشتم .
در واقع افتخار علیه شعر نیست ؛ علیه برداشت ها و من منیت های لاابالیگرانه و افراطی و تفریطیی ما در این عرصه میباشد و من صمیمانه آرزومندم که او توفیق یابد ملاحظاتش درین عرصه را هم بیرون دهد .
در زیر توجه ها را به متنی که « پیوست زینهء 48 » "از 101 زینه برای تقرب به جهانشناسیی ساینتفیک" آمده و همراه با شعری شکوهمند و آتشفشانی ی این سراینده و اندیشندهء بلند دست ماست ؛ جلب میدارم :
دیگر؛ به شرط شم سلیم شعری و هنری ؛ مشک خود می بوید و نیازی ندارد که عطار بگوید .
صمیمانه تمنا دارم که مادران عزیز و بزرگوار ما در سراسر جهان آنرا چون تحفهء بیش بهایی برای « روز مادر » که سراسر زمان ؛ هم « روزمادر! » است ؛ از این فرزند شان بپذیرند !
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
پیوست زینهء 48 ؛
« اگر زن نیست ؛ انسان چیست ؟! » :
به خاطر ادای دو فریضه درینجا تذکراتی را الزامی و احسن و به هنگام می یابم .
چهار یا پنج سال پس از زمانی که اکنون ( به اعتبار کتاب ـ داستان کتاب!) در آن قرار داریم ؛ شخصیت ها و تشکلات زنان روشنفکر جوزجان به حمایت سازمان های روشنفکریی شهر شبرغان از 8 مارچ ( روز بین المللی زنان ) طئ گردهم آیی ای گرامیداشت به عمل می آوردند . از من خواسته شد تا قطعه شعری ؛ اگر دارم و یا سروده می توانم ؛ در اختیار آنان قرار دهم .
یک شب قلم و کاغذ به دست گرفتم . سطر هایی انشاء کردم ولی به نظرم بی روح و تصنعی آمد ؛ همه را پاره کردم و مصمم شدم که فردا به خواهندگان خواهم گفت : شعر فرمایشی سروده نمی توانم و خلاص !
چون شب پخته شده بود ؛ پس از صرف غذای سبکی خوابیدم .
نمیدانم در کجای این خواب بودم که سیمای ملکوتیی پری و نامهء ماورا زمانی و ماورا مکانیی او در رؤیایم عیان گشت . ( پری هیروئین اسطوره ای اثر«... 101 زینه برای تقرب به جهانشناسیی ساینتفیک» بوده و نامهء یاد شده ( نامه ای از اوج ها ـ زینهء 46) نیز حادثهء با شکوهی در همین اثر میباشد ـ آشیل ) پری هر دو گوش مرا محکم گرفته بود و می گفت :
ـ بر خیز و بنویس !
در واقعیت از خواب جستم ؛ چراغ تیلیی موسوم به « لمپه » را روش کردم ، حتی بدون اینکه بر روی خود آبی بزنم ؛ پارچه شعری را که اینجا درج می گردد ؛ با کمترین جابجایی و تغییر و تبدیل کلمات سرودم .
تا پایان این سروده پری در کنارم بود و گوش هایم را رها نمی کرد . فقط با گذاشتن نقطهء پایان و نقش شدن امضایم در آن ؛ پیروزمندانه و شادمان از دیده گانم نهان شد !
درود ؛ ای عشق جاویدانهء من !
**
این سروده را روزی بعد به دختر پرشور و با سواد و نازنینی دادند که حسب نوبت در مراسم مربوط دکلمه نماید .
من و جمعیتی چند هزار نفری درین مراسم حضور داشتیم . نوبت به دکلمه کنندهء همین شعر رسید و او پیشاپیش نام من را با تمجید و ستایشی که شایستهء آن نبودم ؛ در رابطه به سرایش شعر اعلام کرد .
آرزومندم خواننده پس از این ؛ مرا معذور دارد که قادر نیستم بیطرفانه و واقعبینانه چنانکه ناموس ساینس متقاضی است ؛ سخن گویم .
این دختر دلیر و با احساس و صاحب سواد و نازنین ؛ از همان آغاز به کلمات این شعر چنان جان می بخشید که به معجزه شباهت داشت . جملات شعر مانند امواج لطیف ، تطهیر کننده و صیقل بخشنده از دهان معصوم او می جهید و در اعماق روح و روان جمعیت به ویژه جمعیت زنان و دختران جاری می شد . خانم پخته سالی در وقفه ای که به دلیل شور و استقبال جمعیت پیش آمد ؛ ( شنیدم که ) گفت : فقط امروز از زن بودن خود سر بلند و سرفراز شدم !
با دریغ که شنیده ام طئ فجایعی که بعد ها گریبانگیر مردم و جوانان ما گردید ؛ این خواهر عزیز و نازنین من ؛ این همردیف و همرکاب شائیستهء پری ؛ همراه با شوهر و فرزندانی که به دنیا آورده بود ؛ طعمهء امواج بحر در مسیر مهاجرت از خاک و وطن خود گردید .
سخت آرزومندم این شنیدهء من ؛ شایعهء دروغینی باشد . در هر حال این شعر را به یاد و خاطره همو عزیز اینجا درج و برایش اهداء می کنم :
بگو بر من !
بگو بر من ؛ کدامین جنگل است آخر که اندر آن ؛
زنان و خواهران تحقیر می گردند ؟
به جرم زن بودن زنجیر می گردند ؟
***
بگو بر من ؛
درین دنیای پر پهنا ،
ددان و وحشیانی هست ؛
که دانند مادران و خواهران خویشتن را پست ؟
که زن را ننگ بشمارند؟
غلام و برده پندارند ؟
***
بگو بر من !
کدامین جنگل است آخر که اندر آن ؛
ددان و وحشیان حتی ؛
زنان و مادران و خواهران خویش بفروشند ؟
***
نمی پرسی سخن از چیست ؟
سخن از ننگ دهشتزای انسان است !
سخن از بی تمیزی های انسان است !
***
بگو بر من !
اگر زن نیست ؛ انسان چیست ؟
اگر زن نیست ؛
این گردنکشان تیره مغزِ کور وجدان را کی می زاید ؟
اگر زن برده است ؛ آزاده گیی آدمیان چیست ؟
اگر زن ها حقیر و پست و ناچیز ند ؛
آنگاه ؛
این جلال و این غرور و این توانمندیی مردان چیست ؟
***
دریغ و درد ؛ کاین اندیشه های شوم و نامیمون ؛
کنون از قرن های دور بر ارواح انسان سخت پا بر جاست !
همین اندیشه های شوم و نامیمون
که حتی ننگ جنگل هاست !
***
ترا میگویم ای خواهر !
مکن باور!
مکن باور که نا چیزی و بی جانی .
تو انسانی !
تو انسانی ، جهانسازی ، جهانبانی !
اگر تو نیستی ؛ انسان و آدم نیست ؛
اگر تو نیستی ؛
دیگر جهان پر شکوه و سبز و خرم نیست !
تو دنیا را فروغ سرنوشت استی !
بهار استی ، بهشت استی !
***
تو ای خواهر!
بیا دیگر !
بیا زنجیر های شوم و ننگین خرافات و ستم بگسل !
بیا زندان تاریک قرون را بی امان بشکن !
تو خورشیدی !
دلت از نور ظلمت سوز سرشار است .
طلوع کن ؛ چهره بگشا !
تا شب اندیشه های شوم انسانان نا انسان به سر آید !
در خشان شو ، فروزان شو !
که انسانیت از گند جهالت ها بدر آید !!
شبرغان ـ دلو 1353
عالم افتخار