احساس
ایـــکه بر سوز دلــــم، رنگ و صفا بخشــــیدی
به همه تعبـــــــیر لفظ، نور و ضیاء بخشیـــــدی
این همه اشک قلــــــم، سوژه و الفـــاظ تو است
بوده
ام عاصی عصر، لطف و اعطا بخشـــیدی
مایــــه و مکنت من، کـــــوه تخـــــــیل بوده است
فقط ام دست تـــــــهی، شرم و حیا بخشــــــــیدی
من که از صـــــیقل حرف، کالبــــد معنی شده ام
بر دل تنــــــگ نظران، قهر و جفا بخشـــــــیدی
الفــــــتم با دیــــگران، نیست چو شبنــــــم با نور
بر دل تــــــیره ای من، مهر و وفـــا بخشیــــدی
فهم فرهنــــــــگ جــــدال، دور ز آئـــــین ادب
لیک در عمق دلم، جنــــــگ و دعوا بخشیــــدی
به کویــر دل(عابد) نچکــــــید اشک ســـــرور
طـــــبع نازک، فقط شور و نوا بخشــــــیدی
الیوم
۱۴
جنوری
۲۰۱۰
روتردام هالند
دودِ بی رنگ
چونکه صحرای هوس منزل کوتاه نبود
زان سبب توسن تقلید به منزل نرسد
باری در بحر تفکر برو و تفکیر کن
بنویس سطر نو و، واژه ای تکرار مزن
حذف از صفحه ای خاطر، نتوان عرف نیاکان نمود
چونکه با طول قرون بردل ما حک شده
تا به کی؟؟......
باز درین راه طویل
آخر از بهر چه؟.... این رنج سفر
بیا که یک جاده ای هموار گشایم به همه
عابرش عاری ز هر گونه خطر
کام از منزل مقصود بگیرد
یا فروزیم چنان مشعل تابنده ای عصر
سایه ای کوهء کدورت همگی محو شود
بغض و اندوه به نیستی سپریم
زنیم پیوند به دل شاخه ای مهر
بشگفد غنچه ای اندیشهء ما
شود آگنده ز عطرش عالم
شوخِ پرداسگرِ این واژه ای نیک
صورت وجد به معنی بکشد
هست این قافله را، قافله داری لازم
چونکه این وادی به تک تازی به پایان نرسد
هم سفرم، هم نفسم، کیست که با بانگ بلند؟
سر بکف قامت این قافله را سوق دهــــد
نگذارد سر تسلیم به پرخاش زمان
همچو توفان مهیب، سینه ای ظلمت بدرد
۲۶/۰۱/۲۰۱۰
هالند
تکاپو
در محیط موج دارم پیــــچ و تاب
می کنم با سوز و آه، دل را کبــاب
در سکوتــــم می وزد عطر سخن
کز شیریـــــــنی بر زبانم التـــهاب
ســبزه ای نو رستهء اندیــــــشه ام
می شود مدفـون در لای کــــــتاب
چون حبـــاب بی قرار روی موج
از تپـــش نبض خویشم اجتنـــاب
میزبان خــــــاطر من جستجوست
گر شود این اکسیر جان اکتســاب
در حریــــم فهــــم مزن بال هوس
راز هستی تا کـنون است لاجواب
موشـــــگافی نیست کار بالهـــوس
پس چرا (عابد)
کند جان در عذاب
جمعه خان (عابد)
۵
مارچ
۲۰۱۰
هالند