آتشـــــگاهم کجاست؟

 

 

صبورالله سیاه سنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

 

 

ماه خجسته روزه امسال مانند آویزه ها در دو سوی مرز تابستان و پاییز دنباله دارد. میگویند در این سی روز فرخنده دروازه های بهشت باز اند و باران مهربانی خداوند از آسمان چند چندان میبارد. نیز میگویند در همین چهار هفته، هر نیایش هفتاد بار ارجناکتر از طاعتها و عبادتهای روزهای دیگر است. و بندگان هم بایستی، اگر نه در 335 روز دیگر، دستکم در سی روز روزه نماد پارسایی، پاکیزگی، مهر و شکیبایی باشند.

شنیده ایم آنکه در ماه روزه میمیمرد، خوشبخت_ترین بنده خداوند است؛ زیرا بدون پرس و جو راهی  بهشت میگردد.

در برگهایی از تاریخ اسلام آمده است که دوری جستن از خشم، جنگ و کشتار در ماه مبارک رمضان برترین نشانه گردن نهادن به فرمان خداوند شمرده میشود.

تنها آفریدگار جهان که به حق "رب العالمین" است، نیک و بد فرزندان آدم را میداند  و جایگاه فرجامین هر یک را به خودش باز میشناساند.

شماری از روزه داران افغان/افغانی یا افغانستانی ناهمانند با آنچه در سخنان آسمانی آمده اند، در نیمه پسین روز، به ویژه هر چه نزدیکتر به سوی شام، انبار باورت میشوند.

بارها گواه بوده ایم که مرد آتشین خویی، با کوچکترین بهانه، مانند "بم دستی" داغ آمده و به خویش و بیگانه نفرین میفرستد. آنگاه یکی از میانه، هیزم کش آتشگاه شده و ماجراجویانه میگوید: "گناه داره. زور روزه گرفتنه که نداری، چرا غالمغال میکنی. برو یک چیز بخو!"

آقای آتشخو که پیشتر تنها یخن زمین و زمینیان را گرفته بود، این بار از آسمان هم بالاتر میجهد، نخست گریبان مقدسه ها را میچسپد و سپس پله به پله میرود فراتر از فرازهای باور و میرسد به آنجا که نباید و نشاید ....

تازه اینهمه واکنش آتشفشانی در برابر همکیشها و همباورها رخ میدهد. وای از آن روز که "طرف" مسلمان نباشد! دنباله اش ناگفته روشن است: رویداد پانزدهم یا شانزدهم سپتمبر امسال در قلاچه (کابل)

هفدهم سپتمبر 2007، در گزارشی با سرنامه "جدال میان سیکها و مسلمانان کابل" در BBC آمده بود: "اجرای مراسم سوزاندن جسد یکی از سیکهـ های ساکن در کابل، با ممانعت شماری از مردم محل روبرو شد و اعتراض شدید شرکت کنندگان این مراسم را برانگیخت. مردم میگویند محلی که هندوها و سیکهـ ها در کابل برای سوزاندن اجساد خود در اختیار دارند، در میان خانه های مسکونی موقعیت دارد و دود ناشی از سوزاندن اجساد، فضای آنان را آلوده می سازد. اما اقلیت مذهبی سیکهـ و هندو تاکید دارند که این محل، در جنوب شرق شهر کابل، از سالیان زیادی به آنان تعلق داشته است. جایگاهی که سیکهـ ها و هندوهای کابل برای سوزاندن اجساد خود در اختیار دارند، در حاشیه جنوب شرقی شهر کابل موقعیت دارد و در سالهای اخیر خانه ها و دکانهای زیادی در اطراف آن ساخته شده است. نمایندگان سیکهـ ها و هندوهای کابل میگویند، در کابل این یگانه محل برای اجرای مراسم سوزاندن اجساد است."

هر بخش و برش این ماجرا گذشته پرسش انگیز است: آیا برگزیدن سرنامه (جدال میان سیکها و مسلمانان کابل) شایسته مینماید؟ آیا مسلمانهای کابل در برابر همباوران دیروز شان همواره چنین می اندیشند؟ آیا این آقایان آتشخو در برگیرنده همه باشندگان کابل، یا حتا همه باشندگان قلاچه اند؟ آیا برخورد اینچنین ابلهانه کوچکترین ریشه در سیکهـ/ هندو ستیزی اسلامی دارد؟ 

بدبختانه، در افغانستان، و آنهم در پایتخت، هم جا تنگ است و هم دل. بازتاب فشار پیوسته و روزافزون بر زیرساختهای شهری که برای چند صدهزار تن فراهم آمده بود و اینک میزبان بیشتر از یک میلون باشنده است، چه مایه عقیدتی میتواند داشته باشد؟

آیا در سراسر سالهای سه دهه پسین هرگز نشینده ایم که نه دو بار و سه بار بل چندین بار، در دل همین سرزمین اسلامی، مردگان مسلمان را از گور بیرون آورده، پس از زشتترین برخوردها خوراک سگها ساخته و در پایان آرامگاه شان را نیز فروپاشانده اند؟

هرگز نگفته ام و نخواهم گفت که این مرده ارزشمندتر از آن مرده است، یا هنگامی که با پیکر مسلمان میتواند چنین شود، پیروان باورهای دیگران نباید گلایه داشته باشند، ولی میتوانم گفت که خشم کوره نادانی هیزم تر را از خشک باز نمیشناسد.

هزار البته که در چنین کشاکش رسوا، خموشی آگاهانه آگاهان و چشمپوشی از کردار دست اندرکاران پشت پرده گناه است. زیرا آنچه امروز در قلاچه دیده شد، فردا در جای دیگر به گونه بدتر آزموده خواهد شد.

پاره دیگر همان گزارش بسی روشنگرانه تر است: "محمد یاسین، یکی از ساکنان محل میگوید آنان چندین بار موضوع را با نهادهای دولتی و کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در میان گذاشته و به گفته او، مکتوبی از دولت افغانستان دریافت کرده اند که هندوها و سیکهـ ها را از سوزندان اجساد شان در این محل مانع میشود. اما فرماندهی پلیس کابل می گوید، معترضان، افرادی هستند که ظرف سالهای اخیر در اطراف این محل خانه هایی را به شکل غیرقانونی ساخته اند. علیشاه پکتیاوال، یک مسئول فرماندهی پلیس کابل می گوید، پلیس پنج نفر از این معترضان را بازداشت کرده و به سیکهـ ها، دوباره فرصت داده تا مراسم خود را اجرا کنند."

گفتارها و نوشتارهای "کمیسیونهای مستقل حقوق بشر" که دیگر برای کمتر کسی ناشناخته مانده، بایستی همیشه ندیده و نشنیده گرفته شوند، زیرا اگر راست و درست بگویند یا بنویسند، پاسخ ارتش ایالات متحده در افغانستان را چه بدهند. میماند یاوه های این کلکسیون تماشایی "نهادهای دولتی" که هرگز نمیتوانند روزگار بهتر از "کمیسیونهای مستقل حقوق بشر" افغانستان داشته باشند، اینها نیز مانند قهرمانهای بالیوود، همزمان در دو نقش "نیکوکردار روزانه و تبهکار شبانه" روی پرده آورده میشوند:

"نهادهای دولتی" (وه که این نام چقدر بر شانه های هندو و مسلمان افغانستان سنگینی میکند)، از یکسو به باشندگان قلاچه "مکتوب" میدهند و در آن مینویسند: "هندوها و ستکهـ ها نمیتوانند مردگان شان را اینجا بسوزانند" و از سوی دیگر به رسانه ها میگویند: "پلیس پنج نفر از معترضان را بازداشت کرده و به سیکها، دوباره فرصت داده تا مراسم خود را اجرا کنند."

روشن نیست که مردم افغانستان به پاداش کدامین گناهان شان تا کجا و تا چند اینگونه شکنجه خواهند شد. سکهـ/ هندویی که در سالهای آشوبزده این سرزمین هرگز آب خوش از گلویش پایان نرفت و دمی آرام نزیست، اینک پس از مرگ نیز ناآرام میماند.

اگر سیکهـ/ هندو میبودم گلایه کنان میگفتم: خداوندا! کاشانه ام را آنها گرفتند، "مرا گفتی صبوری کن، صبوری". زندگیم را تو گرفتی و "مرا گفتی صبوری کن، صبوری". مرده ام را روی دستم گذاشتی، "مرا گفتی صبوری کن، صبوری". هم خاک و آتش از من دریغ شدند و هم آب و باد، و باز هم "مرا گفتی صبوری کن، صبوری"... آخر اینهمه "صبوری خاک عالم بر سرم کرد."

 

خداوندا! من آتشگاه کوچک قلاچه را در میان آتشگاه بزرگتری به نام افغانستان گم کرده ام.

 

[][]

ریجاینا (کانادا)

30 سپتمبر 2007

 

 

 


بالا
 
بازگشت