عبدالواحد سیدی

 

 

 

ارزش عدل و انصاف  جامعه را تنومند

و دولتها رامستعد میسازد 

 

ساقی بجام عدل بده باده تا گدا

غیرت نیاورد که جهان پر بلا کند[1]

نگارش عبدالواحد سیدی

 

میتوانیم بگوییم که بیش از نیم قرن به این طرف در کشور ما یکسلسله اضطرابها و بگو مگو ها و جارو جنجالهای که اکثراً با تنش های همه جاگیر  پیوستگی دارد که نمیشود بفرموده پیر رندان  جهان را بی بلا بینیم .

عوامل مختلف که  همه روزه از طرف قلم بدستان افغان بر شمرده میشود و در مطبوعات کشوری و بیرون مرزی انعکاس می یابد بیانگر این نکته است  که جهان  در کشور ما تهی از ارزشهای اخلاقی عدل و داد و انصاف شده است ، هیچ روزی نیست که  صدای انفجارها باعث تراوش خون  هموطنان ما نگردیده ،جاده ای را  قرمز نساخته باشد که دلایل بیشماری بر وقوع این رویداد های خونین  سایه افگنده است که یکی از عوامل فساد و همریختگی ریشه دار  این است :

نبود مهتری چو دست دهد

روز و شب را شراب نوشیدن

یا طعام لذیذ بس خوردن

یا به الوان لباس پوشیدن

یا بر آنها که زیر دست تو اند

هرزمان بی گنه خروشیدن

من بگویم که مهتری چه بود

گر تو خواهی زمن نیوشیدن

مملکت را زغم رهانیدن

به مراعات خلق  کوشیدن[2]

 

ولی صد اوخ و افسوس که سالیان سال حکومت های   آمدند و رفتند و در مقابل عدل که لازمه زندگی  انسان گونه در جامعه شهری می باشد هر کدام شان مانند دو کبل برق یا دو خط قطار آهن همیشه از کنار عدل و انصاف بدون  وصل شدن و رسیدن بهم از مقابل عدالت گذشته اند و چه دردا که در رخداد این بی عدالتی دولت مردان ما زندگی  خود و خانواده های شان را نیز با مردم عامه یکجای پژمردند و سوختند.

این ظلم پیوست و زنجیره ای که از مدت نیم قرن به این سو بصورت اخص و سه سده بصورت عموم  شیرازه ها و شاهرگهای حیاتی مردم  ما را قطع کرده اند که شرح هر کدام آن  داستانهای دنباله دار  دردناکی دارد که من یکی از این داستانها را از زبان  حضرت نورالدین عبدالرحمن جامی که او خود مانند ما در داد و عدل حکومت های  زمان خودش اعتقادی نداشته و یا آن را لمس نکرده  بود بیان میدارم :

« مخالفت جامی با ظلم و استبداد به این مطلع :

یکی کعبه رو، گم شد از قافله

نه همراه او زاد و نه راحله

و این شرح گمگشتگی مسافری را میدهد که پس از مدتها سرگردانی به پیر زنی بر میخورد که در بیابان از گوشت مار و سوسمار تغذیه میکند ، وی نیز بحکم اضطرار ، لقمه های چند از این غذای  نا مطبوع میخورد ، و از پیر زن چنین می پرسد  که چرا به ده یا شهر نمی آیی ؟وی در جواب میگوید:

بگفتا که هر جا شهر و ده است

یکی سفله بر خلق فرمانده است

قناعت نمودن بناکام و کام

بدین ناگوار آب و نا خوش طعام

از آن به  که بهر شکم بخردی

بود زیر فرمان همچون خودی

و جامی در مورد راهبر به ادامه می گوید:

 

شاه باید که چشم باز بود

بر بد و نیک سر فراز بود

چشم او باز باشد از چپ و  راست

 تا زعالم برون بود کم و کاست

...باید او را زعلم دلی چون کوه

کش نگردد زداد خواهی ستوه

داد خواهی اگر ز تنگ دلی

نسبت او کند بسنگ دلی

نشود از حدیث او بیسنگ

وز جفا گوئیش بلند آهنگ

ور جهد از زبان او شرری

که چو آتش دراو کند اثری

گو درون را چو آب صافی کن

و آتشش را به آب تلافی کن[3]

 

مردم ما از زمانیکه مرحله های تاریخی بهم ازدواج میکنند در گیر شاهان و فرمانروایانی بوده اند که رجالی را در کشور بر میگزینند که نمک پرورده و نعمت خوار خود شان باشد و میکوشند تا با گذشت هر روزی به تعداد این گروه بیافزایندتا حال و مال و جاه و خوان شان بایگانی باشد و کسانی از افراد خانواده و عصبیت خود را که ادعای همسری باوی دارند و در مزایایی که از کشور داری نصیب شان میشود  خود و آنها را مستحق میدارند و توسط سرکوبهای پیوست بهم مردم را دور از عرصۀ رقابت با خود دور میسازند و بخاطری که مردم سر فراز نکنند رهبر مملکت رقیبان را گوشمال میدهد تا زمام فرمانروایی بطور مستقلانه در کف خود وی باشد و دیگران مزدور و مطاع . و به این ترتیب با سرهم کردن گروهک های  دست ساخته خود حاکمیت را از این شهر به آن شهر در خاندان خود پاینده نگاه میارند تا باشد که در هر دوری مردم به نفع استقرار وی بصورت استمرار رای دهند. که ما دیدیم در کشور ما چطور  این گروه نا متجانس بخاطر  اتصال همیشگی بقدرت و دولت  خواستند برای چندمین بار رئیس دولت را برهبری برسانند که سر انجام رساندند. و به این صورت  پیروزی این جشن استقرار نظام  را یعنی بزرگی و سروری و ستانیدن خراج و دفاع از سرزمین و آب و خاک را که منحصر بیک فرد نیست در بین قبیله استوار و پایدار نگه میدارند .و از این جاست که تسلط یافتن یک فرد بتمام افراد که نمایشگر یک حکومت خود کامه و مطلقه است آنهم در چوکات دیموکراسی فرمایشی پالایش شده توسط  غربی ها و بیگانگان که بجز هوا و نوای مشت همین اقلیت بسر اقتدار  نشانه ای ندارد  نفعی به مردم نمی رساند، چطور میتواند عدل و داد خواهی مردم را به صداقت  در یک منظومه قرار دهد؟

بنیان گذاران این نوع حکومت ها ، بعلت مدافعه و زد و خورد با حریفان خویش همان رنج ها و مشقت های را که پایه گذاران مرحلۀ نخستین  در بدست آوردن  کشور می برند تحمل بزرگی و سروری و خراج ستانی و دفاع از سرزمین و آب و خاک و نگهبانی و حمایت از آن بهیچ رو منحصر بیک فرد نیست ، زیرا پیروزی و غلبه برای همه اعضای قبیله روی داده و عصبیت نیز در این مرحله خودش را تا دامان دشمنان مستقر در کشور همچنان در میان آنها پایدار و مستقر میسازند .

پیشرفته تر از این مرحله در نوع حکومت داری بر مبنای یکتا مرکزی دوران خود کامگی و (حکومت مطلقه) است که خدا کند حکومت ما آنچنان نباشد؟ چرا که در این  تیپ حکومتها «تسلط یافتن یک تن  به همه افراد قبیله و جمعیت در امر کشور داری است ، چنانچه دیگران را از دست درازی در امور  کشور و مشارکت در سلطه قدرت و بهره ور شدن از مزایای قدرت مانع میشود.» [4]

 

وظیفه رهبر یا رئیس حکومت:

آدمیان از برکت عقل و دانش ، برای جلو گیری از تجاوز و ستمگری یکنفر را بنام حاکم یا  رئیس دولت  انتخاب و به فرمانروایی قبول میکنند .«بنا بر این این فرمانروا یکنفر از خود آنان خواهد بود ، که بر آنان غلبه تسلط و زورمندی داشته باشد، تا هیچ کس بدیگری نتواند تجاوز کند، و معنی فرمانروا و رئیس حکومت نیز همین است.»[5] که خوشبختانه این موضوع انتخاب رئیس جمهور در قانون اساسی مانیز بصورت بسیار واضح و مدلل رهنمود های جدی و روشن  دارد.

در صدر اسلام افراد و جناحهای مترقی در خراسان مانند حمزه سیستانی ، یعقوب لیث صفار که اکثراً از طبقات مردمی که بر علیه ظلم و اشغال کشور شان توسط اعراب بوده است برخاسته و معتقد بودند که خلیفه یا سلطانی که به مسالح اجتماعی بی اعتنا باشد ، ممکن است معزول شود و شخص دیگری بجانشینی او بر گزیده شود. که این عزل هیچوقت به آسانی از مقابل جامعه مدنی ما در نظاماتی که در گذشته و یا حال داریم نگذشته است بلکه مشحون با انقلابات و تشدید  عوامل باز دارنده و متغیر های است که از اثر آن تغیر در سطح رهبری کشور بوقوع می پیوندد. مثلاً در زمانیکه حمزه سیستانی نخواست خلافت عباسی نظر به آنچه که خلاف جهان بینی او بود ، بپذیرد  متوصل به زور شد و آن ساحات وسیع را به قهر از هارون رشید مقتدر ترین خلیفه عباسی باز ستاند.[6]

از قول امیر تیمور کورگانی آورده اند که گفته است :«هر سلطنتی که از کنکاش و مشورت خالی باشد ، چون شخصی است جاهل که آنچه کند و گوید همه غلط باشد ، و گفتار و کردارش سر بسر پشیمانی و ندامت بار آورد... در امور مملکت داری نُه (9) حصه مشورت و کنکاش است و یک حصه شمشیر که گفته اند به تدبیر ملک ها توان گشاد و فوجها توان شکست ، که به شمشیر های لشکر ها میسر نشود و به تجربه بمن رسیده که یک مرد کار دیده شجاع مردانه صاحب عزم و تدبیر از هزار مرد بی تدبیر و حزم است ...»[7]

خوشبختانه شور و کنکاش و مشورت در دین مقدس اسلام از اساسی ترین ارکان رهبری کشور بحساب میرود و قرآن به آن تأکید دارد که کار ها می باید با مشوره هم  قوام یابد. چنانچه روی همین اصول قرآنی بود که پیشوای بزرگ اسلام حضرت محمد (ص) در زمان ارتحال شان هرگز نگفت که بعد از من  مثلاً ابوبکر ، یا علی و یا عباس و عمر خلیفه باشد که این امر را مطابق به موازات و جهان بینی قرآن  به شوری موکول کرد که مسلمانان بعد از وفات شان اولین اصل قرآنی را که بر گزیدن خلیفه بود بجا آوردند و نخواستند که جامعه اسلام در حالی که پیامبر عزیز خود را از دست داده بود  مورد هرج و مرج قرار گیردو ما دیدیم که مثأله خلافت تا زمان خلفای راشده به آرامی  عملی شد.

جای خوشی در این است که جناب کرزی دو مراتبه  دست به جمع و جور کردن اقوام افغانستان در تحت خیمه  شورای بزرگ کشور زد . بد بختانه عناصر  ضد پیشرفت آنقدر در داخل و خارج کشور قوی بود که هر دو دفعه این تحرکات را سبوتاژ کردند و این جرگه دومی در زمانی  تحقق یافت که همه روزه  دست هزاران نفر از باشندگان این کشور بخون مردم بیگناه آلوده میگردد و قسمت اعظم کشور دارد بسوی بی ثباتی میرود. یک چیزی را که ما باید به آن متقن باشیم و پشتیبانی کنیم این است که بعد از نشست بن ما در تمام کشور حتی برابر به یک وجب جاده اسفلت نداشتیم ،همه طی جنگهای رهایی بخش در مقابله با روسهاو عمال شان، و بعداً از اثر جنگهای داخلی از بین رفته بود مکاتب ، درمانگاه ها ، موسسات و تاسیسات اجتماعی یا از اول وجود نداشت و یا هم اگر وجود داشت تخریب شده بود.

 

رشد و توسعه:

 اقای کرزی زمانی زمام قدرت را بدست گرفت که بی ثباتی و شکست در افغانستان بیداد میکرد و طالبان مردم افغانستان را از همه امور مربوط به پیشرفت زندگی محروم و در اسارت خود  داشته بودند. بعد از رفع حکومت طالبانی، فرزندان این وطن با تبانی دوستان و نخبگان به آبادی سراسری کشور همت گماریدند و  مطابق به برنامه های انکشاف و توسعه ملی تمام ساحات کشور تحت برنامه های باز سازی از قبیل برنامه همبستگی ملی و غیره قرار گرفت. در آنوقتها، ما مجبور بودیم بخاطر خریدن یک کیسه آرد پنجاه کیلویی چندین صد هزار افغانی پول با خود به بازار می بردیم، در حالیکه پول افغانی به بهترین شیوه  اصلاح شد و تا کنون جای مناسبی هم در بین سایر اسعار خارجی دارد . در دور ترین قسمت ها  مدرسه ها با لوازم  درسی گشایش یافت و راه های اساسی و مهم کشور هشتاد در صد اسفالت شد . آب آشامیدنی در اکثر نقاط کشور در دهات و قریه جات محیا گردید ، دیوار های استنادی در مقابل سیل اعمار گردید ، شبکه های مخصوص تلفونی و اطلاعات همگانی در دهات با سیستم های پیشرفته  به بهره برداری سپاریده شد،اردوی ملی و پولیس ملی نیز ایجاد و روز بروز در حال بالندگی است.به صد ها تلویزیون با پخش برنامه های فارسی و پشتو نقش محرکی در ارتقاع دانش و فکر ایجاد کرد ؛ و مخابرات و تیلی کمونکیشن با تلفون های همرا بی سیم و سیم دار و فایبر نوری راه را برای اشتراک مردم در جهان معلوماتو بانک های اطلاعاتی ب باز کرد و با استفاده از انترنت و ماشین های هوشمند افغانستان توانست خودش را در بانک جهانی سرویس های اطلاعات الکترونیک داخل نماید.  همۀ این کار  ها بتوسط فرزندان با عزم این  کشور  توسط انسجام دهندگان در کشور عملی شد ولی منکر این نمیشویم که به ملیارد دالر از کمک های توسعه وی افغانستان بجیب  چپاولگران نیز افتاد که در مورد آن میدیا همیشه  اظهاراتی داشته اند ولی این به آن معنی نیست که در کشور کاری صورت نه بسته است . ما که هیچ چیز نداشتیم ولی حالا بصد ها چیزی که بایسته زندگی متمدن در شهر ها را دارا می باشیم ولی بد بختانه در مدت نه سال دشمنان قسم خورده افغانستان نیز بیکار ننشستند ،  هر روز صف های شان را فشرده ساختند و حتی در این نزدیکی ها  قسمت های عمده از قلمرو ما در زیر نفوذ این دشمنان که در میدیا ها بنام طالبان یاد میگردد اشغال شده است ، سر بریدن ها ، انفجار دادن ها  مین گذاریها و تهدید راه های مواصلاتی بیک رسم و عنعنه تبدیل شده است . آیا فکر میکنید که اگر ما چیز های را که در ظرف نه سال علی رغم فتنه و فساد ساختیم و به آن دسترسی داریم بیک شب جنگ از دست بدهیم چه سرنوشتی متوجه ما و آینده فرزندان ما خواهد بود ؟ آیا دور نمای وحشتناک این منظره خبیثه جنگ را که چه تصویری در مقابل نسل های موجود و فردای ما می کشاید کسی میتواند با شکیبایی و بی پروایی ناظر باشد ؟ جواب نه خواهد بود .

 

اصل شورا و مشوت و جرگه:

 دولت افغانستان کوشید که این مجلس بزگ ملی را دایر نماید که یک ارمان پسندیده است اما در مورد بر گزاری آن می بایست با نخبگان علمای جامعه شناس علمای دین، بزرگان و کلیه اقشار کشور از دور و نزدیک مشوره میشد و کسانی را که به این جرگه دعوت نمودند باید همه آن دارای  شخصیت های علمی و حقوقی میبودند و نماینده های از قشر همیشه خاموش جامعه بر گزیده میشد تا فیصله های شان از زور و توانایی های ملی بهره مند میگردید. در این برنامه اشخاص ضعیف و با اراده های ضعیفو افکار بسته  و آنهم در یک محل شکننده و آسیب پذیر توسط گردانندگی و مدیریت شخص و یا اشخاصی که در نزد ملت وجه روشن نداشته اند  بر گزار شد و عاقبت هم در ختم تعریف کامل و جامعی از رخداد های این محفل و رویداد های پیش آمده نداشتند که هدفمندی جو تعین کننده این مجلس را تضعیف و ببی محتوی ساخته صرفاً به رهایی یک تعداد از اوباشان و دوسیه داران که نزد دولت از اثر جنایت های مرگبار در حبس بوده اند انجامید و دها تصمیم شعار گونه که هیچوقت از صافی یا فلتر اراده مردم نیگذرد  . چه فرق میکرد که این جرگه در کابل دایر نمیشد در یک ولایتی و یا شهری دایر میشد که در مورد  امنیت آن مشکلی رو نما نمیگردید.

 

پایگاه صلح در کشور:

بهر حال آرزو مندی مردم در این است تا تصامیمی که در ارتباط به مفاد این جرگه گرفته می شود مطابقت با مسالح علیای کشور و قانون اساسی ما داشته باشد . صلح کلمه خوبی است ما میتوانیم با قایم شدن صلح بسا چیز های را که از دست داده ایم دوباره بدست بیاوریم و در منطقه و کشور خود ثبات بر قرار نمایم . بیایید که این  مجلس یا جرگه صلح و یا کمک به امن منطقوی واقعاً اولین قدمی باشد در راه گشایش جرگه های بعدی بمنظور هموار ساختن صلح و امنیت در کشور .

 

و اما حکومت:

 افغانستان بایست  حکومتی داشته باشد که حد اکثر مردمان کشور ما از هر تباری که باشند و در هر قسمتی از این خاک که زندگی میکنند طرفدار و ناجی و پشتیبان این ملت و این وطن و گردانندگان آن باشند در غیر آن ما مانندشبه جزیره  بالقان که در طلیعه هزاره  سوم به دها سر زمین ضعیف تقسیم شد و نامی از یک کشور قوی و یکدست نخواهیم داشت.

 

عدل در دولت:

مردم افغانستان امید وار هستند که دولت فعلی  داد گری پیشه کند آنانی که حق این ملت بیچاره را تباه ساخته اند و یا امنیت ملی را برهم میزندو مردمان را در کوچه و بازار می کشند و سر میبرند، و یا کسانی که با دشمنان این وطن در پشت پرده دست دوستی دارند و ظاهراً در سطوح عالی با دولت نیز سر می جنبانند مورد باز پرس و داد گری قرار بگیرند و هر کسی به اندازه جرمش می باید به عدالت سپاریده شود و این تیپ اشخاص، هرگز بخشیده نشود. ولی مجازات زمانی عملی شود که شواهد و مدارک علیه آن توسط محاکم  قضایی کشور  تثبیت گردیده باشد « تا ما شاهد عدالت در کشور باشیم . اگر واقعاً رئیس حکومت این توانایی را در خود نمی بیند (که الزاماً دارای این توانایی ها هستند ) میتوانند با ایجاد یک رهبری قوی قضایی و داد گستری در پرتو آیین های دینی و قوانین نافذه  کشور عمل عدالت را پیاده نمایند. تا مادامیکه این عدالت انجام نپذیرد این کشور هر تصمیمی که می گیرد  نوشته ای بالای صفحه یخی خواهد بود که در معرض افتاب تموز قرار دارد .

البته این کلاً به این معنی نیست که رئیس دولت نسبت به رعایا با مهر و ملایمت رفتار نکند و از بدیها و جرایم ایشان در نگذرد و مردم را انیس و پناه گاه خویش نسازد . زیرا بهبود و اوضاع کشور وابسته بهمراهی و مساعدت رهبر کشور است ، اگر رهبر کشور در کیفر دادن مردم کینه توز و سختگیر باشد و گناهان آنها را از حد معمول بزرگ جلوه دهد و بمانند دو مقام ارشد کابینه اگر معذرتهای آنان را موجه نداند، انوقت بیم و خواری مردم را فرا می گیرد و سر انجام مانند امروز بدروغ ، مکر و فریب پناه می برند و بدان خو می گیرند و فساد و تباهی بفضایل اخلاقی آنان راه می یابد و چه بسا که در نبردگاهها و در هنگام مدافعه از یاری دولت دست بکشند و در نتیجه بد دلی و کینه ورزی درونی مردم مانند (امروز)به امر مهم نگهبانی کشور لطمه و آسیب  رساند  و گاهی هم ممکن است به سبب این وضع غوغا ایجاد شود و رهبر را از اوضاع کشور بر کنار کنند و یا چیزی خدا ناخواسته به ظهور برسد که در گذشته ها پیوست بظهور رسیده است که در نتیجه دولت به تباهی گراید و حصار های امنیتی کشور ویران شود و اگر به همین منوال فرمانروایی ادامه یابد اساس نگهبانی مرز ها متزلزل می گردد.

 

پشتیبانی از ملت و اطباع:

امور دیگری که در کشور داری در افغانستان باید مراعات شود ... عبارت از نعمت دادن به رعیت و مدافعه از حقوق ایشان است چنانچه این مسأله در زمان پادشاهی محمد ظاهر شاه بسیار اساسی و قاطع بود او که می فهمید اقوام جنوب کشور بهیچ صورت آرامی خود را حفظ نخواهد کرد و نا آرامی های آنها باعث اغتشاش در کشور خواهد شد تا زمانیکه در اریکه سلطنت تکیه داشت بتمام سران  اقوام  ولایات جنوبی معاش مستمری و رتب اعزازی تعین نموده بود و به بزرگان شان رتبه های فرقه مشری اعزازی داده شده بود . مردمان قبایل آزاد را توسط وزارت قبایل در داخل یک منظومه متصل و بلا انقطاع محکم کرده بود و با هر خانواده ای در آنطرف سرحد همدردی واقعی و مودت همیشگی وجود  داشت اطفال و جوانان شان به هزینه  دولت به داخل و خارج به تحصیل گماشته شدندکه اکنون پیر مردان خرد مندی هستند. دولت از طریق ریاست قبایل هزینه های هنگفتی ازقبل تعین شده توسط اشخاص نهایت امین ، معاش و مواجب را به فرد فرد شان می رساند و آنها را به ترتیبی در منظومه خود آورده بود که همه خود شان را افغان و جزء از یک خانواده افغانستانی میدانستند .و این کمک ها و مساعدتها که از هزینه مردم نهایت بیچاره افغانستان که خود شان سخت با آن کمک ها نیاز مندی داشتند در هنگامی تمویل میشد که قبایل آزاد (افریدی مهمند، مسعود ، وزیر و غیره) مانند امروز از برق ، جاده و مدرسه محروم بودند؛ ولی وقتی که آن رشته ها کنده شد قضیه بر عکس گردید و همان دوستان دایمی   بما دشمن شدند و بعوض اینکه لبه تیز تیغ شان را بسوی پنجابی ها بکشاید بما آختند  .و اما پاکستانی ها اگر بفهمند که شجاعت افغانها اگر سد نا شکنی را در مقابل  روسیه شوروی با ریختانده خون ملیونهاو بیجاو معیوب شدن ملیونهای دیگر نمی ساخت امروز شاید پرچم شوروی بالای حصار های کلفتون در کراچی در امتداد بحر هند در اهتزاز میبود و پاکستان پاک در میباخت؛ ولی دیدیم که این نا مردمان با ما چه نکردند؟

به اصل قضیه بر میگردیم ؛ پس ثابت میگردد که نعمت بخشیدن و احسان سلطان (زعیم پایه)بررعایا از جمله شرایط رفق و همراهی به ایشان  و مراقبت در امور معاش (اقتصاد) مردم است و این امر یکی از اصول مهم رعیت نوازی ودلجویی است .

ابن خلدون در صفحه 471 کتاب خود می نویسد :« اگر مملکت و توابع آن در بهترین مراحل آبادی و عدالت باشد ، منظور رعیت از داشتن سلطان (زعیم کشوری)به نیکو ترین وجوه حاصل میشود . یعنی اگر کشور قرین آرامش و آسایش باشد ، آنوقت مصلحت رعیت تامین خواهد گردید. واگر کشور در چنگال کجروی ، فقر و بیدادگری گرفتار باشد ، به زیان مردم خواهد بود و مایه نابودی رعیت (اطباع) خواهد شد . بهبود اوضاع کشور وابسته به همراهی و سعادت سلطان (زعیم کشور)نسبت به رعیت (اطباع) است . چنانکه اگر سلطان (زعیم کشور) در کیفر دادن مردم سختگیر و کینه توز باشد و در صدد تجسس نوامیس ایشان بر آید و گناه ایشان را (از حد معمول)بزرگ جلوه دهد ، آنوقت بیم و خواری مردم را فرا می گیرد و سر انجام بدروغ و مکر و فریب پناه میبرند و بدان خو می گیرند . و فساد و تباهی بفضایل اخلاقی آنان راه می یابد . وچه بسا هنگام دفاع از یاری سلطان (زعیم کشور) دست  می کشند.؛

 

مسأله خلافت:

ابن خلدون ضمن مطالعه در موضوع خلافت می نویسد که سلاطین و امرا غالباً بمردم ستم میکردند . نتیجه بیداد گری انان عصیان عمومی و هرج و مرج و کشتار بود . برای جلو گیری از این وضع ، زمامداران  خراسان و دیگر ملل بر آن شدند که در اداره کردن امور کشور بقوانین سیاسی خاصی که فرمانبری از آنها بر همگان فرض باشد ، متوصل شوند؛ و عموم مردم منقاد و پیرو چنین احکام شوند . چنانکه این وضع در بین تمام ملتها معمول و مجری بود و هرگاه دولتی دارای چنین سیاستی نباشد ، امور کشور به سر و سامان نخواهد رسید ... اگر اینگونه قوانین از جانب خردمندان بزرگان و رجال بصیر و آگاه دولت وضع و اجرا گردد ،چنین دولتی دارای چنین سیاست عقلی خواهد بود ...کشور داری و حکومت طبیعی، واداشتن مردم به امور زندگی بر مقتضای  غرض و شهوت است . و مملکت داری ، سیاستی بر مقتضای نظر عقلی در جلب مسالح دنیوی و دفع مضار آن میباشد.»[8]

 به عنوان حسن ختام به این موضوع با این مثنوی نگارش هذا را بفرجام می رسانم:

 

شنیدم که با پور روشن   روان    ملکشاه  گفت آن  شۀ  کامران

که ما را شهی بهر آن داده اند   بدین  پایگه زان    فرستاده  اند

که داد و دهش پیشۀ   ما بود                     نکو    کاری   اندیشۀ    ما  بود

نخفتیم ما در  شب    قیروش    که تا دیگران را برد خواب خوش

هزار آفرین بر چنان  شاه   باد    بر آن داور  و  افسر و   گاه   باد

اگر شاه    را   داد    آیین بود                      کشاورز   را   بیل    زرین   بود

زشوره بروید     گل    ارغوان                      چو باران گهر بارد   از   آسمان

 

      


 

[1] - خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی، دیوان

[2] - همانجا

[3] -سلسلته الذهب ، نور الدین عبدالرحمن جامی

[4] - تاریخ اجتماعی  مرتضی راوندی ، بخش دوازدهم ، ص

[5] - مقدمه ابن خلدو ن،ج/1، ص79به بعد.

[6] - این مسأله متفقاً توسط ابن اثیر (الکامل) ؛ طبری(تاریخ طبری) ؛ (تاریخ العبر ) ابن خلدون ؛ (تاریخ سیستان) نویسنده نا شناس همین موضوع اذعان گردیده است که عبدالحی حبیبی تاریخ نویس  شهیر کشور ما نیز در تاریخ افغانستان بعد از اسلام این موضوع را بصورت واضح و روشن باز تاب داده است.( رجوع شود به باز شناسی افغانستان جلد اول ،فصل بیستم،(هارون رشید و حمزه سیستانی و ادامه ماجرای خراسانیان  با در بار عباسی ،ص 448 نسخه الکترونیکی بایگانی شده درکتابخانه  سایت آریایی ، تالیف و پژوهش نگارنده)

[7] - توزوک تیموری ، ص3 به بعد

[8] - مقدمه ابن خلدون ، ج/1،ص372-374

 

 

 


بالا
 
بازگشت