خوشه چین
کاستریکوم
Castricum
کاستریکوم نام شهراست مربوط((نورد هالند)) درهمین شهرکاستریکوم بودکه یک عده محدود کودتا چیان مسلکی سیاسی کسانیکه درتمامی کودتا های سه دهه اخیر نقش کلیدی داشتند. این بار((انگیزۀ اصلی)) دررقابت با((جنرال نورالحق علومی)) بودبه امیداینکه اگرحزب رادرافغا نستان تحت اشغال((رسماً ثبت وراجستر نمایند)) جا یگاه خاصی را درتغییر وتحول سیاسی آتیه افغا نستان به خود اختصاص میدهند. ((نهضت میهنی که شخصیتهای با اعتبار ودلسوز که باهم نشستن طرح ریختن دوجلسۀ بزرگ 500نفری و700 نفری را دائرکردند. تعهدات اخلاقی وانسانی سپردند که درجهت بسیج کلیه نیروهای وطن دوست وانسان دوست تلاش به خرچ داده شود ونجات واعمار وطن به حیث محوراساسی قرارداده شد)) ازنهضت میهنی یعنی خانۀ مردم فرارکردند(( وطن داشتن، وطن پرستی ووطن دوستی با ارزش تر ازهمه اندیشه های سیاسی)). خودرا مافوق همه جریانات،شخصیتها،خلاف استحقاق قراردادند وکتور ((خط مؤجه)) نشان میدادکه فراگیرسیاسی،دررأس اهرم«من»دیگران تحت فرمان«من» و«من» تحت فرمان اشغا لگران.
کسی نگفت که توبه کدام صلاحیت((ابتکار، خلاقیت،آفرینش)) وروی کدام پشتوانۀ ملی وبین المللی، ازیک بخش مربوط به پرچم((خانوادگی)) خودرا فراگیر سیاسی اعلان کردی. این طورفکرمیشود گویا که همه احزاب نوکرشما خواهند بود.
حلقات سیاسی کافی وسموار نیست که که شاگرد کان کافی با چپنک سفید درره رواستاده با دهن کج و گردن کج گرسنه وسیررا دعوت به خوردن نان نماید.
فراگیروقتی شده میتواند که تمام احزاب سیاسی راجستر شده واحزاب غیر رسمی وشخصیتهای طرف قبول وقابل محاسبه ونخبگان فرهیخته دورهم جمع درسیاستها بازنگری مینمایند بخا طرنجات وطن طرح مشترک وقابل قبول به همه میریزند وپخته میسازند. انگاه است که این چنین یک مجموعه بعد ازیک اعلامیۀ سیاسی میگویند جبهۀ فراگیرسیاسی، نه حزب فراگیرسیاسی.
بروگاوبکش نام خوده تغیر بده
ازکاستریکوم تا به هدف
ازکاستریکوم تابه هدف
به امید اینکه
رسیده باشی به صدف
درپایان
سفر
پوقانه ازپف زیاد شد
به دوکف
خوب تو که ازمه میخواهی به دنبال تو بیایم این همه سرمایۀ معنوی که دراثرسعی وتلاش شریف ترین عزیزترین شخصیت ها رنگ وبوگرفت دران فضا که باهم شریک((نهضت میهنی)) بودیم چه کردی؟ زمان سپری شد وقت ضایع گشت دران سرنوشت کشوروانسان وطن محتوم بود.چرا دزدیدی وبردی به که دادی؟ وچرا؟
گفتم که هوا سرد است مرو
عمر زمستان میشه دراز
باغ برهنه ترازگذشته
قناری میرود به چوبۀ دار
زاغ می آید به گفتار
برو به حرف نا شنو بگو
رفیق نیمه راه و فرزند ناخلف
دیگر نیاید بکار
عقاب آزادی باش پرواز کن به آسمان به کوه ودشت ودامان
زمین سرشاخ گاو،گاواستاده درپشت ماهی،ماهی دربحر،گاو ازترس زنبورآرام گرفته ورنه گاوکره زمین را کُن فیکُن میسازد.مگر کسی خبر ندارد که دریا وماهی، گاو زنبور وزمین همه فی نفسه درذات خود حرکت مربوط به خودرا دارند.
هفتۀ گذشته پهلوان سنگی را برای مسابقه درمیدان گذاشته بودم((بد بختانه که اقبال نشرنیافت))اما به آدرسهای شخصی رسیده بود. تا اعترافی بگیرم که بگویند مارا درانجام این کارجرأتی نیست. درطی یک هفته دیده شد کسی درین مسابقه حاضرنگردید که بگوید آه و یا نه.
شکست خورده های سیاسی فلنگی جمع می کنند وتری
یکی مفت بـــــر شده دیگرش میــــکند پــغمــــبــــــــری
خودنمایی، خود فروشی ،لحظـــه به لحظه وهر گـــــــــــری
مگر ازین ماجـــــــــــــــــرا چرا تو بی خبــــــــــــــــــــــری؟
یارمیـــــگوید: دیوانـــــــه مشـــــــــو
شایــــد که اوعاقل حسابــــم مـــــــــی کند
چون صداقت پیشۀ من بوده تا کنــــــــون
قیل وقـــال زشت جوابــــــم مـــــــی کند
نکته نکته حرف به حرف درلوح زمان
بخوانند وبدانند همه کس کتابـــم میـــکند
کارنامه هارا،الف تا به یـــــــا باید نوشت
رفته رفته به آینده همرکـــــــــــــابم می کند
آن راه که تا به حـــــال رفته بودم به غلــــــط
منــــحرف ازگناه روبه ثـــوابم مــــــــــــــی کند
غسل تعمید گرچه پیرم باردگر درصـــف مردان
پندارنیک، گفتارنیک،کردارنیک،شبابم مــی کند
خوشه چین
دوستان محترم بیایید که درجادۀ عدل وانصاف قدم بگذاریم ودرردیف انسانهای باوجدان استاده شویم بیایید که،ازخورده گیریها کناره گیری کنیم وبگوییم که جانم و قربانم توهنوز به حال نیامدۀ وتوباید بدانی که، دنیای متعرض وخشونت آفرین،توره مه ره واوره احمق ساخته است.دشمن به مانند نیاکان خود تخم نفاق کارید. رادیوهای غرب ازهرطرف جارید. روشنی پرده انداخت درشب سیاه آسمان تاریک ازابرسیاه باران غم بارید.کاروان رفته به سفرتورید،خروسان کلنگی درمیدان جنگ قرید.هوشیارته سرچریت ،لشکرآزاداگانته(( احزاب مترقی)) از کمربند بند به مانند نیشکربرید. لباس دوخته شدۀ نودر اثرفشارشارید، اولی را گرگ ساخت دومی راگوسفند،دومی راتوسط اولی خورید.هرطرف دیدیم که زوربالای عاجزغرید.
ایکاش می بودیم ازهمان آوان هوشیار
ایکاش ازهمان آوان میتوانستیم محبت را درمیان دلها تقسیم ،ایکاش ازهمان آوان میتوانستیم ازمحبت، معنی عشق را برهمه تفهیم.ایکاشکه داده میتوانستیم ازهمان آوان با احساس همدلی وعاطفه قلبهای سرد رانوازش ایکاشکه میتوانستیم ازهمان آوان نا امیدی را به شهرحقیقت رسانید.که امید ازتابش نورآفتاب مایه میگرفت.
ازان پس
ایکاش می شد درپخش محبت درمیدان عشق به مسابقه برخاست
ایکاش می شد ذریعۀ پیک بهاری ((گلی به گلی)) دوستی اجتماع را رنگ وبو داد
ایکاش می شد سکوت شبهارا ازهمان آوان شکستاندکه دیگرنالۀ غمین بهاران به گوش نمی رسید ایکاش میتوانستیم از تمامی حرفها ،کلمات وجملات تنها یک کلمه((صداقت)) را بین هم رعایت نموده ودرجامۀ عمل پیا ده میکردیم. از همه این ایکاشها که بگذریم با این مفهوم ایکاش گفتن جا یگاه تنبلان است ونه پذیرفتن مطلب،خصلت جاهلان است.ایکاش که رفقا ما ازسر تکاندن کشورهای با امکان آموخته باشند. یک دفعه رفتید رهبران تان را کله برید. امروز امریکای شکست خورده نوکران خودرا به بهانۀ افشای مطالب محرم ودپلماتیکی((اگرنباشد چیزکی کس نزند گپکی)) برای پرده پوشی گناه هان کبیرۀ خود((آب تا به گلوبچه زیرپا)) لچ وبرهنه کرده درچهارراهی های انترنتی به تما شا میگذارد.
سرانجام آنچه که باید شود.
همت را ازمورچه یاد گرفت چنانچه که بعد ازدوازده مرتبه سقوت ازارتفاع دیوارتوانست بارسیزدهم دانۀ ازدانه های گندم از زمین دربام جهان انتقال دهد.ازجهان ایکاش بیرون بیا که درنهایت آن سرنخ حلقۀ گم شده را اززیرآوار32 سال جنگ سرخ وسبز دریافت کرده ام. نشو((خود کوزه وخود کوزه گروخود گل کوزه)) نشو،به سرتکان دادنها فریب نخور، شکارچی دانه می اندازد تا باردیگربه دام با فتی،شکارچی چهرۀ جذاب وآهنگ کذاب وفریبنده دارد.آنگونه که دیروز!!!!!.مگرآنکه ناخدای خودمان.به مقصد سفر؟؟؟؟؟ رستاخیزملی. این همه ریکلام ها وافشای اسنادحرم،زیرعنوان طالب والقاعده،ووووووغیره به منظورریشه دوانی مادام العمراست وبس.
ازکاستریکوم تا به هدف چراعقب ماندی وناکام؟
ازخوان سرکارنه ریاستی نه وکالتی نه وزارتی.
صلاح کار کجا ومن خراب کـــــــــــــجا
ببین تفات ره کز کجاست تابه کـــــــــجا
دلم زسومعه بگرفت وخرقــــۀ سالــوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کــــــــجا
چه نسبت است به رنـــــدی صلاح وتقوارا
سماع وعظ کجا نغمۀ رباب کـــــــــــــــــــجا
زروی دوست دل دشمنان چه دریـــــــــــــابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کـــــــــــــــــجا
چوکحل بینش ما خـــــــــــاک آستان شماست
کجا رویم بفرما ازین جناب کـــــــــــــــــــجا
مبین به سیب زنــــــخدان که چاه درراه است
کجا همی روی ای دل بدین شتاب کـــــــــجا
بشد که یاد خوشباد روزگار وصـــــــــــــــال
خود آن کرشمه کجا رفت وآن عتــــــاب کجا
قراروخواب زحافظ طمــــــــع مدار ای دوست
قرار چیست صــــــــبوری کدام وخواب کـــــجا
کحل= سرمه