خوشه چین
بمناسبت شهادت امیر حبیب الله
((13 اکتوبر))
خادم دین رسو ل الله
"گفت با زنجير، در زندان شبي ديوانۀ"
"عاقلان پيداست، کز ديوانگان ترسيدهاند"
"من يکي آئينهام کاندر من اين ديوانگان"
"خويشتن را ديده و بر خويشتن خنديدهاند"
"آب صاف از جوي نوشيدم، مرا خواندند پست"
"گر چه خود، خون يتيم و پيرزن نوشيدهاند"
"خالي از عقلند، سرهائي که سنگ ما شکست"
"اين گناه از سنگ بود، از من چرا رنجيدهاند"
"ما نميپوشيم عيب خويش، اما ديگران"
"عيبها دارند و از ما جمله را پوشيدهاند"
"ننگها ديديم اندر دفتر و طومارشان"
"دفتر و طومار ما را، زان سبب پيچيدهاند"
"ما سبکساريم، از لغزيدن ما چاره نيست"
"عاقلان با اين گرانسنگي، چرا لغزيدهاند"
*******************************
"بنام خـداوند گـــــــــــــــــــــــــــــرد آفرین"
"خداوند دیـــــــــــــــــــــــهم و تاگ و نگین"
"خداوند شــــــــــــــــــــــــــاهان با فر و نام"
"خداوند گــــــــــــــــــــیومرت، با فرو جای"
"خداوند هـــــــــــــوش و، تن و، رای ونام"
"جهان را نخــــــــــــــــستین جهان کدخدای"
"خداوند هوشنـــــــــــــــــــــــگ با فر وداد"
"که آتش از او در جـــــــــــــــــهان یاد باد"
"خداوند تهمورث، مردی هنـــــــــــــــــــر"
"که نامش به گیتی و بود زیب و فــــــــــر"
"خداوند جمشید ایزد نـــــــــــــــــــــــــشان"
"که جام جمش است بــــــــــــه گیتی نشان"
"خداوند شـــــــــــــــــــــــاه آفریدون گرد"
" کزآن تخمه کس در جهان نیست"
"خداوند کـــــــــــــــــــــــــیخسروی نامدار"
"خـــــــــــــــــــــــدای بزرگان هر روزگار"
"خداونـــــــــــــــــــــــــد زال و خداوند سام"
"خدای تهمتن یـــــــــــــــــــــــــلی نیک نام"
"خداوند گردان آریان زمـــــــــــــــــــــــــین"
"خداوند نیکان با رای و دیـــــــــــــــــــــــن"
"خداوند ساسان و ساســـــــــــــــــــــــــانیان"
"خداوند اشـــــــــــــــــــــــــکان و اشکانیـان"
"خداوند یعقــــــــــــــــــــــــــوب لیث صفـار"
"که از دشمنان اش بر آورد دمـــــــــــــــــار"
"خداوند سامان و سامانیـــــــــــــــــــــــــــان"
"خداوند سغد و همه سغدیــــــــــــــــــــــــان"
"کنون دم زنم از شه نامــــــــــــــــــــــــدار"
"شه ی راد مرد و شـه کامـــــــــــــــــــــدار"
"شه ی نیک خویی و شه تیز بیــــــــــــــــن"
"شه ی پر تـــــــــــــــــــــوان و شه با نگین"
"شه با خرد شـــــــــــــــــــــــــــــــــــاه آریایان"
"شهی از نژاد خراسانیـــــــــــــــــــــــــــــــــان"
"دلیری که از تخمه رستــــــــــــــــــــــــم است"
( تو گویی که خود رستم نیرم اســــــــــــــت)
"یلی کو یکه اندر آورد گــــــــــــــــــــــــــــاه"
"جهان را به دشمن بسازد ســـــــــــــــــــــــــیاه"
( گوییا فرامرز باز آمــــــــــــــــــــــــــــده)
(ازآن توده ی سر فراز آمـــــــــــــــــــــــــــده)
"و یا باز خوانیش تو اسفنــــــــــــــــــــــــــدیار"
"به فر و بازو به این رزم و کـــــــــــــــــــــــار"
"بله ، به بازو بود،رستم این نامـــــــــــــــــدار"
"بزرگ است و پرخاشگرو تیغـــــــــــــــــــدار"
"حبیب است ، کــــــــــــــــــــلکان و را زادگاه"
"که بنمود جهان را به دشــــــــــــــــــــمن سیاه"
"همه تخت و بخت سیه پیـــــــــــــــــــــشه گان"
"ز فرش بلغزید به هر بیشه گــــــــــــــــــــــان"
"خراسان پاک را ستد از ضـــــــــــــــــــــحاک"
"رخ کینه توزان بمالید به خــــــــــــــــــــــــاک"
"خراسان دگر باره آزاد گشـــــــــــــــــــــــــــت"
"ز درد و زاندوه دلشاد گشـــــــــــــــــــــــــــــــت"
"به کابل چندی ، پادشـــــــــــــــــــــــــــــاهی نمود"
"جهان را پر از شور شادی نــمــــــــــــــــــــــود"
"ازو مانده اســــــــــــــــــــــــت نام نیـــک یادگار"
"که تا باشد و هســـت جــــــــــــــــــــــهان پایدار."
عیاران می آیند
گفت شیخ این نسل ضحاکیان، ای قاضی درگاه مرا زحکم سحرگاه مجالی است؟
نه خیر
هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا کند نوحه گری
یعنی که نُمودند درآئینۀ صبح
که عمر«80» گذشت تو بی خبری
مرغ دزد درکلاه خود پردارد.
ازپر درسرخود تاج سر دارد
کی گفت؟ شهزاده، شهزاده گفت نه من شنیده ام از زبان عیاری مگرمه میترسم ازعیار، چرا که اینها کاشفان اوضاع بن بست اند. قصه های خسته دردل ندارند.اما درمقابل ما گنهکاران سخت گیراند. میگویند که زنده گی حس آزادی فارغ زیستن ازبنده گی است.این طوق غلامی ازپدردرپدربرای ما میراث مانده است.خاک می فروشیم، خودرا صادق معرفی میکنیم، مردان شجاع وناموس پرست را دزدگفتیم وسقاومیگوییم، سقاو پیشگی هزاربار شرف دارد به نسبت پادشاهی پادشاهی که به زورانگلیس نصیب گردیده باشد،(( امیردوست محمدخان، شاشجاع، نادرخان)) زیر هرعنوانی که باشد(( کمونیزم باشد)) به زور وتوطئۀ روس+ پا کستان آمده باشد،((اسلام سیاسی + امارت طالبی باشد)) مجاهدین+ + طالب به زورامریکائیها آمده باشد(( آقای کرزی))خود وخانوادۀ خودرا برترازدیگران میگوئیم پستی وضناعت میکنیم، به امانت مردم خیانت میکنیم، به زورتفنگ بیگانه خودرا حمایت میکنیم.روان شهید امیرحبیب الله خادم دین رسول الله برای ما میگوید که
"پاکیم چون ازتبارباران هستیم"
"سرسبز که ازفصل بهاران"
"هستیم با پاکی وسر سبزی خود می گوییم"
"ما عاشق ومست کامکاران هستیم"
خوشه خوشه ، دسته، دسته
چنده، چنده، بسته بسته
چون لاله های دشت
جامۀ سبز به تن
کلاه سرخ به سر
خارچشم ستم کاران هستیم
عاشق علم، عاشق انسان
ازنحلۀ عیاران هستیم
عیاران زمان ما پل پای کاوۀ آهنگر، سمک عیار، امیرابو مسلم خراسانی، یعقوب لیث صفاررا دنبال کردند. فرهنگ آب و نمک پرستی را نه این که حفظ بلکه رشد وانکشاف دادیم، سنگ،سنگ، تپه به تپه، کوه به کوه دره به دره، خانه به خانه ده به ده، قریه به قریه شهربه شهرهمه متحدانه به ندای مردم پاسخ به موقع دادیم این که گفته شده است.
دارومنبرهرود زادۀ یک نسل اند.
یکی زمنبرفرمان بداد دیگری به داربکشید
به جنبش دهقانی پشت پازد
باخنجر دست داشته
چشم ماراکور، خار،ازپای کفارکشید
بروید ازکتابخانۀ کاوۀ عیارسوقاتی بیاورید تا هموطنان ناموس پروروستم شکن ما ، درشرایط معاصرنسل امروزین عیارنوین بیا فرنند درگفتن منطق واستدلال دست برتر پیدا نمایند ورسم بت شکنی را که ازگذشته برای ما میراث مانده بود شما تحویل گیرندگان میراث نسل پیشینیان بخوانید و بدانید آنچنانکه حس آزادی خواهی تان مخلوط ومرکب با معلومات تکنا لوژی به مدارج عالی بیشتر ازپیشینیان فعا ل گردد.
خيزش کاوه آهنگر
سردار بزرگی که روحیه ظلم ستیزی را درآریانا گسترش داد
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
بر او انجمن گشت بازارگاه
همی بر خروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوی داد خواند
از آن چرم کاهنگران پشت پای
بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد
همانگه ز بازاز برخواست کرد
( فردوسی بزرگ )
چون ز استبداد آنان ملک شد ویران و پست
کاوه و دیگر هنرمندان برآوردند دست
الا ای کاوه خنجر کش
سوی ضحاک لشگر کش
فریدون است هان
برکش درفش کاویانی را
( شادروان ملک الشعرای بهار )
رمزوراز درپرده سخت گفتن درونمايه زبان اسطوره ايست. اين زبان ذهن انسان را از ظاهر به باطن معطوف ميکند و از گذشته ها به حال وازحال به آينده توجه ميدهد وبه درستي که بيانگر آرزوها ايدآل ها وآرمانهاي يک قوم است. اسطوره ها غايت آرزوهاي اقوام وآنچه ايشان به آن عشق ميورزند ودوست ميدارند تعريف ميکند. شناخت اسطوره ها شناخت آرمانهاست وبي شک کاوه آهنگر از پرآوازه ترين اسطوره هاي آریائی است. ماجراي ضحّاک ماردوش از شنيدني ترين داستانهاي شاهنامه اثر فردوسي، اين بزرگ مرد آزاده آریانا است که درآن به کاوۀ آهنگر اشاره ميشود وفردوسي اين شخصيت را دوباره ميپروراند تا امروز، ما ازآزادگي ودادگري کاوه درس بگيريم وزيرپرچم ستم وبيداد نرويم. باهم به مروري کوتاه بر اين داستان ميپردازيم. مرداس از فرمانروايان قدرتمند عربي بود که پسري بد گوهر و بد ذات به نام ضحّاک داشت. ضحّاک با همفکري شيطان که در لباس پيرمردي خيرخواه بر او آشکار ميشود، پرانگيزه به کشتن پدرورسيدن به قدرت وفرمانروايي ميشود وپدرش را که درحال نيايش از پاي درمي آورد.ضحّاک اين چنين بر تخت شاهي و فرمانروايي نشست ميکند و به مدت هزار سال حکم راني ميکند. دوران حکومت ضحّاک دوراني تيره وسياه بود.خرافات وگزند برخردوراستي چيره گرشده بودند وبيداد وپليدي آریانا زمين را فرا گرفته بود. شيطان روزي درلباس آشپز به دربارمي آيد. بعد ازاينکه چيره دستي شيطان درخواليگري بر درباريان آشکارميشود وي را به آشپزخانه دربار راه مي يابد. شيطان پاداش خودرا براي مهارتش درخواليگري بوسه زدن برشانه هاي پادشاه- ضحّاک ميخواند ودرباريان به وي اجازه ميدهند که شانه هاي ضحّاک را ببوسد.ازجاي بوسه اي که شيطان برشانه هاي ضحّاک ميزند دومارميرويند. ضحّاک درمانده به دنبال پزشک بود که شيطان اينبار درلباس پزشک براي تيمار وي آشکار شده و به او ميگويد که بايد هرروزمغز دوجوان را براي آن دومارپخت کنند و به آنان بخورانند. دژخيمان ضحّاک براي زنده نگاهداري ماران ضحّاک روزانه دو جوان را ازنژاد آریائیها برميگزيدند وميکشتند. اين کشتار بر آریائیها گران افتاد و دو دليرمرد يکي ارمايل و ديگري گرمايل به چاره انديشي برآمدند. بعد از راه يابي به دربار ضحّاک به خواليگري پرداختند. چون دژخيمان دوجوان به نزد ايشان مي آوردند يکي را رهايي ميدادند و به اوبزوميش ميدادند تا راه دشت وکوه را پي گيرند ودوباره به دست دژخيمان ضحّاک نيافتند. به گفته فردوسي کردهاي امروزي ازهمان تخمه و نژاد از همان جوانان نجات يافته از دست دژخيمان ضحّاک به دست دوخواليگرآریائی هستند. خواليگران به ناچارجوان ديگر را قرباني ميکردند و به مارهاي ضحّاک خوراکي ازمغز انسان وگوسفند ميدادند. بنابر اين شمار قربانيان مارهاي ضحّاک از شصت نفر در ماه به سي نفر درماه رسيد. شبي ضحّاک که درکنار ارنوازيکي ازدختران جمشيد-پادشاه آریانا زمين قبل از ضحّاک که وي به نزد خود آورده بود خوابيده بود، که خوابي آشفته وي را با نعره اي ازخواب پرانيد. ضحّاک روياي خود را چنين بازگو ميکند که سه مردجنگي به وي حمله بودند، واورا کت بسته درمقابل مردم به سوي دماوند ميراندند. اختر شناسان وموبدان را ازترس ياراي تعبيرخواب ضحّاک نبود، اما سرانجام به اوگفتند که تاج وتخت اوديرنخواهد پاييد.چون فريدون بالغ شود وبه مردي رسد با گرز پولادين وگاونشانش را که نشان خاندان اثفيان است برسرتوخواهد کوبيد وتورا به خواري خواهد بست وبرتخت توخواهدنشست. ضحّاک پرسيد کينه اوازچيست؟ وبه اوگفتند که پدرفريدون گاوي به نام برمايه که دايه او نيزباشد به دست توکشته خواهند شد واين کشتارتوکينه اي سخت بردل فريدون خواهدافکند.ضحّاک با شنيدن اين سخنان ازهوش رفت وازآن روزبه بعدديگرآرام و قرارنداشت وسراسيمه به دنبال فريدون ميگشت تااورا نيست کند.
آبتين پدرفريدون درهنگام گريزبه دست دژخيمان ضحّاک کشته ميشود وفرانک مادرفريدون وي را درروستاي ورک درناحيه لاريجان مازندران به دنيا مي آورد. فرانک هراسان فريدون را به نگهبان مرغزاري ميسپاردوازاوميخواهد که فريدون را تيمارکند. فريدون سه سال از برمايه گاوي که هرموي اوهمچون طاووس نرازيک رنگ بود شير ميخورد،تا اينکه همه جا صحبت ازاين گاوميشود وضحّاک ازاين مکان آگاه ميشود. پس فرانک به دنبال فريدون مي آيد و اورا به البرزکوه ميبردتااز گزند ضحّاک به دورباشد. فريدون درالبرزکوه به دست پيرمردي سپرده ميشود تا اورا پدرونگاهبان باشد. ضحّاک دراين ميان به آن مرغزار ميرود و برمايه را ميکشد وخانه آبتين را به آتش اهريمني خويش ميسوزاند.فريدون بعد ازشانزده سال سراغ مادرش را ميگيردوازالبرزکوه به نزد فرانک مي آيد تا ازاو درمورد خودش سوال کند. فرانک براي اوتمامي آنچه برايشان گذشته داستان ميکند وبه اوميگويد که پدرش آبتين خردمندي بي آزاراز نژاد تهمورث بوده وازنسل پادشاهان بوده است وبه دست ضحّاکيان کشته وازمغزش براي ماران ضحّاک خورش درست شده است. فريدون بعد ازآگاهي يافتن ازسرگذشت خود بسيارخشمگين ميشود وبه مادرميگويد که شمشير بردست خواهد گرفت وضحّاک را ازتخت پايين خواهد کشيد،اما مادربه او هشدار ميدهد که ضحّاک قدرتمند است وسپاهي بزرگ ونيرومند داردوازاوميخواهد که جهان را با بينشي فراترازبينش جواني اش ببيند تا سرخود را بيهوده و به خامي برباد ندهد.ضحّاک همچنان ازفريدون هراسان بودوازهراس وي شب وروزنداشت. سرانجام براي مشروعيت بخشيدن به حکومت اهريمني خويش بزرگان ومهتران را فراخواند وازآنان خواست که برنوشته اي گواهي دهند که ضحّاک جزنيکي وداد نجسته ونخواسته است. بزرگان وپيران درحال گواهي دادن بودند که به ناگاه فريادي از ميان جمعيت برميخيزدوجمعيت راخروش وهم همه اي مي افتد.کاوه آهنگر به ضحّاک ميخروشدکه من کاوه دادخواه، آهنگري بي آزارهستم وتورا نيکخواه ودادگرنميدانم. کاوه باجسارت به ضحّاک ميگويدکه اگرتو پادشاه هفت کشوري چرا همه رنج وسختي آن برگردن ماست؟.((کرزی اگررئیس جمهورقانونی هستی پس چرااینقدرجنگ وخرابی ملت؟)) وي به ضحّاک ميخروشد که مغزفرزندان من خوراک ماران توشده اند واکنون هم يکي ازپسران من درنزد توگرفتاراست. ضحّاک که هرگز نمي انديشيد مردي با چنين زهره وگفتاري به وي آنچنان بخروشد، سراسيمه دستورميدهد فرزند وي را آزاد کنند و به وي بازگردانند.کاوه روي به پيران وبزرگان که درحال گواهي دادن به دادگري ضحّاک بودن ميکند وميخروشد که شما دل به ضحّاک سپرده ايد وزيزدان ترسي به دل وشرمي به سرنداريد وبسوي دوزخ روانه ايد که اينگونه نا دادگرانه گواه بر دادگري ضحّاک ميشويد.کاوه ميگويد من نه بر اين گواهي پوچ گواهي ميدهم نه از ضحّاک هراسي دارم و گواهي را پاره کرده برزيرپاي مي افکند وازمجلس خارج ميشود.اطرافيان ضحّاک تعجب زده ازوي ميپرسند که چرا به کاوه هيچ نگفت و به او اجازه چنين جسارتي را داد اما ضحّاک ميگويد گفتارکاوه آنچنان اورا هراسان و آشفته کرد که توگوئي کوهي آهنين ميان من واوپديد آمد ومن نتوانستم هيچ بگويم.
پس از آنکه کاوه ازمجلس ضحّاک خارج شد مردم به دوروي گرد آمدند. کاوه برخروشيد وآواز دادخواهي سرداد ومردمان را به دادخواهي وظلم ستيزي فراخواند. کاوه پيشبند چرمي آهنگري خود را به درمي آورد وبرسر نيزه اي ميکند. نيزه اي که برآن چرم آهنگري کاوه قرار داشت درفرهن گآریائی به درفش کاوياني نامداراست ونشانه وطنپرستي وناسيوناليسم است. کاوه ازمردم ميخواهد که فريدون را حمايت کنند وبرضحّاک بشورند.همان چرم برنيزه بي ارزش سبب خيرشد و ضحّاکيان را از دادخواهان جدا کرد، و اين همان کاري است که اميدداريم پرچم شير وخورشيد انجام دهد !مردم به نزد فريدون رفتند و فريدون چرم برنيزه را به فال نيک گرفت وبه ابريشم روم وزربافت وگوهرهاي سرخ و زرد و بنفش بياراست. ازآن پس هرکس به پادشاهي آریانا زمين ميرسيد درفش کاوياني را با گوهري نومي آراست. فريدون چون روزگاررا بر ضحّاک آشفته ميبيند کلاه کياني به سرميکند و نزد مادرمي آيد به اوميگويد که به سوي ميدان خواهد رفت و ازمادرميخواهد که برايش نيايش کند. فرانک فريدون را به دادارپاک ميسپارد و ازاوميخواهد که فرزندش را ازبدي وپليدي به دورنگه دارد. فريدون به دو برادرخود کيانوش و شادکام ميگويد که روز پيروزي دورنيست وتاج تهمورث وجمشيد را بازپس خواهيم گرفت، وآریانارا دوباره پرازدادخواهيم کرد. فريدون آهنگران را فرا ميخواند ونقش گرزي گاونشان را برروي خاک مينگارد تا ايشان ازروي آن نگارش گرزي گاونشان برايش بسازند.آهنگراني چيره دست گرزگاونشاني را براي فريدون ميسازند.
در خرداد روز (روز ششم ماه) فريدون با سپاهيان به جنگ ضحّاکيان ميرود. از اروند رود ميگذرد به دژ ضحّاک در بيت المقدس ميرسد و بدان راه ميابد اما ضحّاک را نمي يابد، زيرا وي براي اينکه پيشگويي فالگيران درست از آب درنيايد به هندوستان رفته بود.کندرودست نشانده ضحّاک در بيت المقدس مي آيد و فريدون را مي ستايد، اما شبانه راه هندوستان به پيش ميپگيرد وبه نزد ضحّاک ميشود. ضحّاک را ازآنچه براورفته آگهي ميدهد. ضحّاک با سپاهي ازبيراهه به دژ ي آيد اما به اسارت فريدون درمي آيد. به فريدون الهام ميشود که وقت نيستي ونابودي ضحّاک هنوز فرانرسيده، پس اورا دست بسته و خواره لاريجان وپس البرزکوه ميبرد و درغاري که بن آن ناپيدا بود مي آويزد. روز پيروزي فريدون برضحّاک روزيست که جشن مهرگان در آنروز برگذار ميشود. مهرگان جشني است که در آن سپيدي برسياهي و جهل پيروز ميشود و روزيست که آریانا آزادي ورهايي ازستم ظالمان و ضحّاکيان وپيروزي نيکي برپليدي را جشن ميگيرند.واما سروروجشن از يک طرف و ترس ازاينکه زنده شدن ياد کاوه و دادخواهي وي درميان ايرانيان آنان را دوباره وچند باره به دادخواهي تشويق کند، آدمخواران و ضحّاکيان اين زمانه را آنچنان ميهراساند که قدرت دوزخي خويش را به رخ مجسمه بي جان کاوه آهنگر دراصفهان بکشند وتبرهاي دشمني با فرهنگ آریانا را برتکه سنگهاي تکه تکه شده فروبياورند .
پيرامون كاوه آهنگر ازحكيم ابوالقاسم فردوسي طوسي :
خروشيد و زد دست بر سر ز شاه
كه
شاها منم كاوه دادخواه
يكى بىزيان مرد آهنگرم
ز شاه
آتش آيد همى بر سرم
تو شاهى و گر اژدها پيكرى
ببايد
بدين داستان داورى
كه گر هفت كشور بشاهى
تراست
چرا رنج
و سختى همه بهر ماست
شماريت با من ببايد گرفت
بدان تا جهان ماند اندر شگفت
مگر كز شمار تو آيد پديد
كه نوبت ز
گيتى بمن چون رسيد
كه مارانت را مغز فرزند من
همى
داد بايد ز هر انجمن
سپهبد بگفتار او بنگريد
شگفت آمدش كان
سخنها شنيد
بدو باز دادند فرزند او
بخوبى بجستند پيوند او
بفرمود پس كاوه را پادشا
كه باشد بر
ان محضر اندر گوا
چو بر خواند كاوه همه
محضرش
سبك سوى
پيران آن كشورش
خروشيد كاى پاى مردان ديو
بريده دل از
ترس گيهان خديو
همه سوى دوزخ نهاديد روى
سپرديد
دلها بگفتار اوى
نباشم بدين محضر اندر گوا
نه هرگز
بر انديشم از پادشا
خروشيد و برجست لرزان ز جاى
بدرّيد و بسپرد محضر بپاى
گرانمايه فرزند او پيش اوى
ز ايوان
برون شد خروشان بكوى
مهان شاه را خواندند آفرين
كه اى
نامور شهريار زمين
ز چرخ فلك بر سرت باد سرد
نيارد گذشتن بروز نبرد......
+++++++++++++++++++++++++++
13اکتوبر
این عیّاران بی عیار((احزاب)) به قول "شریعتی بزرگ" قادرنبود ند خودرا بالاببرند،همانند سیب هم نشد تا با افتادنش اندیشهای را بالا ببرند.تنها((صلاحیت)) وحلالیت می طلبند وبس.
چپ وراست هیچ کاری انجام نداده اند.
حق عیاران است که بگویند وبنویسند
هرزنده حق خوردن حق کارکردن وحق خوابیدن را دارد.هرمرده حق داردکه کرامت انسانی اش حفظ شودوقبری داشته باشد.ازینکه شاه مستبد نادرخان، وطن فروش قسم خور به قرآن این کلام ربانی اعتنا نکرد. حبیب الله شاه جوان مرد عیار ناموس پرور ووطن پرست را بی رحمانه دور از کرامت انسانی به شکل وحشیانه به شهادت رسانید.میتش به گفتۀ عقب تپه نزدیکی غند نقلیه درچُقری انداخته شد.این قسم خورلا مذهب ندانسته بود که روزی اورا هم ضعیف ترین انسان ازلحاظ جسه ولی ازلحاظ مورال قوی ترین انسان«عبدالخاق» نقش زمین میسازد.بجا گفته اند که زمان روزی خودش روی عمل کردها داوری میکند. بالآخره بعد ازگذشت زمان روز موعد فرا رسید که خادم دین روسول الله مکتبی بنا مش مسمی شود.ازبرکت نامش پل هوائی برای نجات جان اطفال دورپیش قریه اش ازجانب بنیاد بیات ساخته شود.
چرا گره را به دندان بازکنیم، اگرآب است تیمم درکارنیست کاری را که دورپیش خانواده وقومش انجام بدهد،کارعاقلانه است علاقه مندانش بعد ازانکه دانسته شد مرقد خادم دین رسو ل الله همین است درساخت بنای گنبدش هرکس به توان خود سهم میگیرد. درنوشته های قبلی خودنوشته کرده بودم که امیرحبیب الله خادم دین رسول الله مستحق گنبد مرمرین است.
دولت را درین معامله دخل وخرچی نیست. مردمش میتوانند میت امیرحبیب الله شهیدخادم دین روسولالله را ازجاه مورد نظر درزادگاهش محترمانه نقل داده دفن نمایند. هرگاه ممانعتی ازجانب دولت صورت میگیرد موضوعی است که بعداً گفته خواهدشد.
بلی امیر حبیب لله کلکانی حق دارد که سرک کابل پروان راه(( کهنه)) بنام جادۀ خادم دین رسول الله مسمی گردد. اگردولت نخواهد که نام گذاری کند، این دریوران اند که میگویند ازطریق جاده خادم دین رسول الله بعدازچندروزوچندهفته تکرار(( چنانکه زورآباد نام پیدا کرد)) ورد زبا ن میشود. کاری را که خود میتوانید بالای دولت ضعیف نیاندازید. دولتها ی افغا نستان یکی پی دیگر نتوا نستند که خودرا عزت کنند مردم خودرا عزت کنند. بیگا نگان را پرستش کردند خلق خودرا بی عزت ساختند، تشت رسوائی شان بخش خبری صفحات تلویزیونهای بین المللی را تشکیل میدهد که، عذرخواهی ازمقام یک زن جرأ ت اخلاقی وانسانی است. زن همان طورکه نامش زیبا است بحیث مادرموقفش گرامی تراست. خداوند متعال گریه را حق زن آفریده است.گریه کردن یکی اززیبائیهای زن است که عاطفه آنرا ناشی ازحوادث نا هنجار زندگی درمقابل فرزند، برادر،خواهر،ئ همسر، بنی نوع بشر نشان میدهد بناً موقف زن را به این رنگ سبز شریک نسازید.(( بی بی خانم کرزی)) چگونه اشک تمساح میریزاند. حق غلام است که به ریختاندن اشک خویش احساس عاطفی بادار خودرا تحریک کند. این را میگویند که هنرنمائی روی صحنۀ تیاتر.
روز 13اکتوبر سالگرد شهادت امیرحبیب الله خادم دین رسول الله به نوشتۀ استاذ خلیل الله خلیلی عیاری ازخراسان است. ایجاب مینماید که به حمایه وپشت کارفرهنگیان وقلم بدستان کشور، به روز موعود.آنچنانکه دربارۀ سمک عیار نوشته اند.یعقوب لیث صفار را ستوده اند. امیر ابو مسلم خراسانی درزهن خردمندا ن جایگاه خودرا یافته است امیرحبیب الله کلکانی هم به حیث شخصیت خاص زمانی ازلحاظ شجاعت دلیر مردی، ناموس داری و صداقت برای نسل نو معرفی گردد ونسل های بالنده باشنیدن وخواندن مطالب پیرامون چنین شخصیت حس آزاد منشی اش بالا میرود.
بلی! امیرحبیب الله کلکانی یکی ازجوان مردان عصرخود بود. درگفتۀ خود پابند بود آنچه که می گفت عمل می کرد. درزنده گی دروغ نمی گفت. آدم متواضع بود.ازتکبر نفرت داشت.صفات دومی که شامل حال اوبود، حرفی راکه شنیده بود به کسی نمی گفت، دروغگو نبود، ازضعیفان غمخواری میکرد،انسان پاک دامن وبا ناموس بود، انسان متکی به خود بود، نان خود با ابلۀ دست خود پیدا می کرد، با دوست خود دوست بود.طرف دشمن با چشم دشمنانه می دید. انسان خیلی جسور بی باک ودلیربود. درکار کسی غرض نداشت، وفا به عهد بود، قسم شکن نبود، ازغیبت سخت بدش می آمد. آدم خراج بود.همیش بامردم خود نشست وبرخاست داشت. درطرزبرخورد با مردم خودرا ارزیابی می کرد. نوع رفتاروکردارخودرابا مردم سنجش وتعین میکرد مرد خدا دوست بود یک لحظه ازخدای خود غافل نبود.
اما بخاطرباید سپردکه موقف امیرحبیب الله خان خادم دین رسول الله به صفت یک عیارکاملاً شناخته شدۀ((کلکانی نه)) حوزۀ خراسان زمین ازموقف سیاستهای جنجال های کنونی افغانستان جدا است. بگذارید همانطوریکه ازهرلحاظ پاک بوده موقف تاریخی اش را باید که پاکیزه نگه داریم.
یا دش را گرامی میداریم روانش راشاد.نامش راآزاد وپرافتخار.