خوشه چین

 

 

بخاطر یک کیک

بخاطر یک کیک جعفری(( پوستین)) را دردادن گناه نا بخشیدنی است.

 

 

قسمت چهارم

بلی! ازتریبیونهای(( چپ وراست)) خیلی مطالب دلچسپ آموزنده گفته میشد. بعضی ازجنابان عالی از هردوقماش کارهای خائنانه و غیرمسئولانه درپرتیک ومیدان عمل چنان شهکاریها،کارهای خا ئنانه وغیر مسئولانه ازخود بجا مانده اند که گفته میشود دستان استبداد گران جهان بشریت روی زمین را از پشت سر بسته اند.   بناچار،جنایت کاران راست را درنقش کیک و جنایت کاران چپ را درنقش گژدم معرفی نمائیم.

برگرفته ازسایت ارگان نشراتی پیام مجاهد.

آیا یگان دولت مردان موجود افغا نستان ازدم تیغ این مقاله جان به سلامت می برند؟


انسان چیست ؟
تاریخ : 2008/06/28
مربوط بخش : (شماره مسلسل 586)

از همان ایام که انسان وارد مرحلۀ تفکر وجستجوی پاسخ به اسرار سرشت وسرنوشت و چیستی وکیستی خود گردیده است، تاکنون به پرسشهای اینکه: انسان فاعل مختار است یامخلوق مجبور؟ فرایند رشد وکمال یابی انسان بصورت افقی پیش میرود ویا بصورت عمودی؟ چیستی وکیستی انسان نتیجۀ ماهیت انسان است ویا انسان سازندۀ ماهیت خویش است؟آیا جادۀ مسیر انسان از قبل کوبیده شده وانسان مسافرهدفمنداست و یااینکه انسان گمگشتۀ جنگل تاریخ است وخود بایدمسیرش را تعیین نماید؟ اگرهد فمند است، منزلگۀ مقصود کجاست؟ تعمق وتأمل بسیار ورزیده وبدین پرسشها ازجبرگرایان گرفته تا اختیارگرایان، ازمعتزلیان تااشعریان، از اندیشه های فلک زده وپرسشگرانۀ خیامی وباباطاهری تا روح فلک ستیز وجولانگری مولوی
 

(ازفلک هم بایدم پران شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم )،
ازپیروان اندیشه های وراثتی جنیتیکی
گرگ زاده عا قبت گرگ شود
گرچو با آدمی بزرگ شود (شیخ سعدی)
تا باورمندان به سازندگی عوامل کسبی ومحیطی
سگ اصحاب کهف روزی چند
پی نیکان گرفت ومردم شد (شیخ سعدی)
 

از معتقدان اصالت جمع ومارکسیستها (بقول مارکس: سجایای اخلاقی انسان زادۀ محیط اجتماعی اوست، پس اول باید محیط را انسانی ساخت وبقول لینین: محیط اجتماعی تعیین کنندۀ شعور اجتماعیست) تا وجودگرایان وفرد باوران ( اگزیستانسیالیستها واندیوید آلیستها )... هرکدام پاسخهای گو نا گون داده وهرکسی از« ظن خویش » فسانۀ گفته ودر خواب شده است:
 

آنانکه محیط فضل وآداب شدند
درجمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند به روز
گفتند فسا نۀ در خواب شدند

 (خیام)
 

نوع آدمي از بدو پيدايش و ازآن هنگام كه به تعبیر«خیامی» سفر زندگی را به «اضطرار» آغا ز وبه «اکراه» به پایان میرساند:
 

آورد به اضطرارم اول بوجود
جز حیرتم از حیات چیزی نفزود
رفتیم به اکراه و ندانیم چه بود
زین آمدن وبودن ورفتن مقصود

 (خیام)
 

گوییا در نقش ايرمان (مهمان ناخوانده) بر سر سفره خلقت وحيات حضور دارد. آدمی، این موجود معمائی وسرگردان دردایرۀ « آمدن وبودن ورفتن »، درین سفر رمزآلودش به روی خطوط مهندس دهر، گهی چنان محبوب ودرخور آفرین وگهی چنین مغضوب وسزاوار نفرین ، واقع میگردد که در یک موقع با بوسۀ مهر نواخته شده وزمانی دیگربگوشۀ زمین انداخته میشود.
 

جامیست که چرخ آفرین میزندش
صد بوسۀ مهر برجبین میزند ش
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف
می سازد وباز بر زمین میزندش

(خیام)
 

گرچو به باورحقیر، این کوزه گر دهر نه به نگار ین بودن این «جام» وعروج و مقامش در«کاخ» اهمیت قایل است ونه به «سفالین »بودن وتنزلش درحد«کوخ ».
برچرخ مکن حواله، کاندر ره عقل
چرخ ازتو هزار باربیچاره تر است (ناصر خسرو)
داستان «انسان » و«دهر » درواقع همان داستان پشه وفیل است. داستان همان فیل که از آمدن وبودن ورفتن مهمان ناخواندۀ خویش (پشه) اظهار بی اطلا عی کرد.
این موجودرازناک که بر طبق اساطیر وحکایات یونان باستان ،هنگام صبحدم به چهارپای(دوران کودکی)، هنگام ظهر به دوپای(دوران جوانی)وهنگام غروب به سه پای (دوران پیری بایک عصا ودوپا ) راه میرود چیست وکسیکه این موجود را بدرستی میشناسد وراز اورا میگشاید کیست ؟
آیا او بیو لوژیست وفیزیولوژیست و روانشناس وروانکاو است، انتروپولوجیست است،دانشمند و فیلسوف است، پیامبراست، عارف وشاعر وهنرمند است، اوکیست؟ درآن ملکول اولیۀ حاوی عنصر حیات چه نهفته بود که تاهنوز پیچیدگی درک اسرار وحقیقت آن کمتر ازانفجار بزرگ اولیه (big bang ) نیست؟
معمولاً بحث اخلاق انسان (دانش خوبیها وبدیها )یک بحث دینی است،بحث ماهیت وحقیقت انسان یک بحث قلسفی است،بحث شخصیت انسان یک بحث حقوقی وبحث وظایف اعضأ وامراض وعناصر واجزاي تشکیل دهندۀ انسان یک بحث علمی است.
از ديدگاه ادیان وبویژه دین مقدس اسلام ،انسان به حيث "اشرف مخلوقات"و "خليفه الله فی الارض"، از ديد يوناني و ارسطوئي به حيث "موجود اجتماعي"، از پشت عينك آمريكائي و فرانكليني به حيث "موجود ابزار ساز"، ازدیدعرفان ومولوی بحیث معنویت ناب و«اندیشۀ» صرف :
 

ای برادر تو همان اندیشه اي
مابقی خود استخوان وریشه اي
 

ازدید فرانسوی واستنباط «دکارتی »که همان سخن مولوی به تأویل دیگر است، یعنی «می اندیشم،پس هستم»، ازدید استعمار گران ورباخوران انگلیسی بحیث «خوک طلا خوار» واز دید روشنگران انگلیسی ( هابز )یکنوع گرگ (انسان گرگ انسان)، ازمنظر فلاسفۀ آلمانی منجمله «کانت» انسان بحیث یگانه موجود دارای کرامت ( هر چیز دارای قیمت است ،تنها انسان دارای کرامت است). به همين ترتيب از ديدگاه فلسفه هاي گوناگون به حيث موجود ناطق ، مذهبي وپرستشگر، داراي اخلاق، خندان(چون یک تعریف انسان اینست که :انسان تنها موجودیست که می خندد.) متفكر ومرگ اندیش( میگویند، انسان تنها موجودیست که مرگ قطعی و حتمی خودرا میداند وبه عواقب آن می اندیشد. ) تعريف و معرفي شده است.
یکی ازرمزهای دشواری شناخت وشگافتن ماهیت انسان همان گفتۀ «داکتر شریعتی » است که «ریشۀ درخت درزمین وریشۀ انسان در تاریخ است» وهمین تاریخمندی تعریف اورا دشوارساخته است، چون بگفتۀ نیچه: «آنچه تاریخ دارد بدرستی قابل تعریف نیست.» انسان بر علاوۀ تاریخمندی، خود نیز سازنده وآفرینندۀ تاریخ خویش است واین خصوصیت، دشواری تعریف اورا نیز مضاعف ساخته است. ازسوی دیگرانسان تنها موجودیست که مکلف به شناختن و دانستن بیشتری خود وماحول خود است. وسوسۀ نیای بزرگ ما دراز دست دادن بهشت ورضوان چه بود، جز آنچه، این دانۀ گندم چیست، چه طعم دارد وچرا من آنرا ندانم ونشناسم ؟ وسوسۀ شناختن ودانستن بیشتر، یکی از وجوه اساسی تمایز انسان باسایر مخلوقات است. درغیرآن، با درنظرداشت تعاریف ناطق بودن، خندان بودن ومرگ اندیش بودن انسان، چه تفاوتی بین انسان با یک طوطی ناطق، با یک بوزینۀ خندان، با یک قوی غمناک که در آخیرین شب عمر از خیل خویش جدا شده ودر گوشۀ خلوت بحر به تنهائی می میرد ویا یک وال که در لحظات پا یا نی عمرش خودرا به ساحل میکشد وبه روی شنها جان می سپارد وجود دارد؟ یک فیل میتواند پهناوری وانبوهی جنگلات هندوستان رادر ذهن مجسم وبه تداعی خاطرات و سوا لات خویش بپردازد، لیکن هیچگاه نمیتواند از خود بپرسد، من چیستم ویا من کیستم؟
انسان همانگونه که اشكال گوناگون جلوه هاي هستي و عالم را به روش هاي مختلف مذهبي و هنري و فلسفي و علمي مورد بحث قرار داده وبه شناسایی گرفته است ، خود نيز موضوع مطالعه و تحقيق چند شاخهء مهم از علوم انساني و تجربي واقع گرديده وهنوز نتوانسته است به دریافت پاسخهای درست سوالات برون انسانی ( طبیعت وهستی وکائنات...) و طرح درست سوال درون انسانی (راز ورمز ماهیت وعقل وعواطف و ضمایر خود آگاه ونا خودآگاه وظرفیتهای مغز وشگفتیهای روان وبسا نیروهای فرا علمی انسان...) واینکه انسان چیست ویا انسان کیست ؟ نایل آید.
 

نواي زندگي را ساز است انسان
گشايد راز وخود راز است انسان

(علامه اقبال)
 

جوهر اصلی وبن مایۀ ماهیت انسان چیست ؟ آیا این جوهر همان وحی الهی است که از انسان پیامبر ومحمد (ص) ساخته است ویا آن الهام شاعرانه وکشف عالمانه وقدرت جهانگیرانه و سوز عاشقانه وعقل حکیمانه است که از انسان ،حافظ وانشتین واسکندر ومولوی وبوعلی سینا ساخته است ؟
محققان درموردظرفیت ذخیروی مغزانسان بدین باور هستند که اگرممکن باشد وبتوان ظرفیت کاربردی مغز انسان را به شکل کمپیوتر در آورد،این کمپیوتر بزرگتر ازدوبرابر عمارت صدوهشت طبقۀ مرکز تجارت جهانی امریکا خواهد بود. بنابرین موقع که یک انسان معمولی بعد از تکمیل مراحل طبیعی عمرش وفات مینماید،درطول زندگی فقط 1%ویا 2% ظرفیت مغزی خویش رابکار انداخته است، متباقی 98% همینطور بدون استفاده به زیر خاک مدفون میگرد. به باور من ظرفیت خلاقيه وذخیره ای مغز انسان به مراتب بزرگتر از آن مقدار است که محققان دریافته اند؛ حتي میتوانم بگویم ظرفیت مغزی وتوانائی هایی نهفتۀ انسان حدود ونهایت ندارد. یکی از مصادیق این بی نهایتی ظرفیت استدراکی انسان، آنست که انسان میتواند بی نهایتی هستی وکائنات را درک نماید. اگرظرفیت بی نهایتی درنهاد انسان مضمر نباشد، چگونه میتواند بی نهایتی هستی را درک نماید؟ مثلاً عمر برخی حیوانات تک سلولی چند ساعت وبعضاًچند دقیقه است، اگر این حیوان در یکی از ساعات تاریک شب زاده شود ودر همان تاریکی شب بمیرد، چگونه میتواند معنای روز وروشنایی رادرک نماید؟ یا اگر بالفرض، طول شب بیشتر از ده برابر وصد برابرطول عمر انسان باشد واین انسان درشب زاده شود ودر تاریکی شب وفات نماید، چگونه میتواند معنای روز و روشنایی را بداند؟ پس اگر ظرفیت بی نهایتی در ماهیت انسان نهفته نباشد، چگونه میتواند، بداند کائنات مرز وحدود ندارد وتا بی نهایت امتداد دارد.
انسان وطبیعت، روح وماده، ذره وموج، ازل وابد، تاریکی وروشنایی مفاهیمی هستند که بسان دوخط موازی، تا بی نهایت به موازات هم امتداد دارند. برخی مفاهیم یکی بدون دیگری ، مفهوم وموجودیت ندارد، مثالهای بسیار سادۀ آن: سفید وسیاه ،تر وخشک ،چپ وراست ،تاریکی وروشنی ،مرگ وحیات ،هستی ونیستی ،خالق ومخلوق، ناقص وکامل، سلامتی وبیماری، پستی وبلندی، روزوشب، مثبت ومنفی، حاد ث وقدیم، صورت وهیولا، جوهر وعرض، ذهن وعین... وغیره میباشد. شب بدون روز همانقدر بی مفهوم است که شب در عین زمان با بودن روز تصور شود.
چنانچه ميدانيم هر يك از رشته هاي علوم تجربي و انساني معاصر، بااصول و روشهاي متفاوت و مقاصد جداگانه مايه هاي رمز آلود دروني انسان وجلوه هاي زندگاني بروني او را به بحث و كندوكاو گرفته اند.
علم بيولوژي ، انسان را بعنوان يك موجود حيه و داراي فعل و انفعالات فيزيولوژيك مورد بحث قرارداده و علم حقوق از انسان به عنوان يك شخص و داراي شخصيت حقوقي بحث مینماید. البته از« شخص » بودن انسان و« شخصيت » او ، صرفاً علم حقوق نيست كه بحث مينمايد ، برخی رشته هاي علمي ديگر هم در اين مورد به معنی خاص نطر افكنده اند.
"
شخص" و "شخصيت" مفاهيمي هستند كه از نظر رشته هاي مختلف علمي ، معاني متفاوت داشته و در همه جا يكسان و به يك معني بكار برده نمي شوند. در علم طب و بحث هاي مربوط به حوزه روانشناسي و رفتار شناسي؛ "شخصيت" به مجموعه صفات و خصالي گفته ميشود كه كركتر مشخص وفردي انسان را ميسازند. مباحث ادبي و فرهنگي و اخلاقي در تعريف از "شخصيت"، بيشتر فضايل معنوي و مكارم اخلاقي و سجاياي نيك انساني را در نظر دارند. به همين ترتيب شخصيت از نگاه علم جامعه شناسي و سياست تفاوت هاي معين خود را دارد. چنانچه درعلم اداره وسیاست، ویژگیهای ذیل را ازمختصات بیست گانۀ رهبرو رهبری شمرده اندکه« شخصیت» یکی از آن اوصاف بیست گانه میباشد. (شخصیت، جاذبه، تعهد، توانایی تأمین ارتباط،لیاقت،شجاعت،قدرت تشخیص، تمرکز، بزرگواری، ابتکار،گوش دادن، شوروشوق، نگرش مثبت، مشکل گشایی، مسؤلیت، آرامش خاطر، اعتماد به نفس، خدمت گذار،آموزنده، خطرپذیر)
اما از نظر علم حقوق ، به ويژه حقوق مدني كه از موضوع " شخصيت " و " حقوق " و تنظيم امور زندگاني اشخاص مشخصاً بحث مينمايد ، "شخصيت" عبارت از شايستگي لازمه شخص براي اينكه صاحب "حق" و "تكليف" باشد و شخص عبارت از: موجودي است كه داراي حق و تكليف باشد. درگذشته حق و تكليف دو مفهوم جدا از هم و متعلق به گروه هاي جداگانه اجتماعي بودند. سلاطين، طبقات حاكم و نژادها و خانواده هاي برتر، سراسر حق داشتند و ملزم به انجام هيچ گونه تكليف نبودند، برعكس طبقات پائين ورعايا و بردگان اكثراً مجبور به اجراي تكاليف بودند و از هيچگونه حق و شخصيت بهره مند نبودند. در جهان امروز و در پرتو تحولات نوين حقوق شناسانه و تصويب كنوانسيون ها و ميثاق ها و اعلاميه هاي جهاني حقوق بشر، هر انسان داراي « شخصيت » مستقل و حدود معين "حق ها" و "تكليف ها" است.

امید وارم خوشه های را که از اندیشۀ های دگراندیشان و دانش پژوهان، از هر خرمنی جمع آوری کرده ام با خواندن مطالب قسمتهای چهارگانه تفاوت میان انسان وکیک های انسان نما ها گذاشته شود.

 

 

 

 

++++++++++++++++++++

 

قسمت سوم

 

یگانه حرف «خوشه چین» به نسل نو چنین است که میگوید: شما هرگاه راهی سفر میشوید. برای شما سوغات میدهم سوغات من این است که در میدان عمل(( همه اشتباهات وخطاهای سیاسی که عملاً از جانب بیگانگان بالای جنبش چپ تحمیل شده است.ازاجرای دوبارۀ آن خود داری نمائید که خواروذلیل میشوید))

مطلب پیشنهادی

هر انسان مبارز، انسان دوست، وطن دوست، خدا جو، مجبور مکلف است که به عوض اتهام بستن ها و دشنام دادن ها مطالب هفت گانۀ زیر را به حافظۀ خود بسپارد وهریکی مجبورو مکلف است که یک کاپی برای دوست ویا رفیق خود بدهد وازش امتحان بگیرد.

اگر خدا یاری دهد درآینده پیرامون عناوین هفت گانه مفصلاً برای معلومات  هموطنانم دید گاه خودرا مینویسم.  

گاندی میگوید هفت چیز انسان را از پای در می آورد و هلاک میسازد:

1- سیاست بدون شرف2- لذت بدون وجدان3- پول بدون کار4- شناخت بدون ارزشها5-تجارت بدون اخلاق6- دانش بدون انسانیت7- عبادت بدون فداکاری

بلی! ازتریبیونهای(( چپ وراست)) خیلی مطالب دلچسپ آموزنده گفته میشد. بعضی ازجنابان عالی از هردوقماش کارهای خائنانه و غیرمسئولانه درپرتیک ومیدان عمل چنان شهکاریها،کارهای خا ئنانه وغیر مسئولانه ازخود بجا مانده اند که گفته میشود دستان استبداد گران جهان بشریت روی زمین را از پشت سر بسته اند.                                                                                                     بناچار،جنایت کاران راست را درنقش کیک و جنایت کاران چپ را درنقش  خسک معرفی نمائیم.

ببینیم ،اتوموسفیر((هواوگازات)) خاک آب و آتش،باد، جمعاٌ ((عناصر))، جنگلات درختان میوه داروغیر میوه داروجهان حیوانات وطیورهمه وهمه جزء از طبعیت جاندار و بیجان اند.هریک درذات خود در ارتباط تنگا تنگ باهم نظم فعال را تمثیل مینمایند و درزیبائی طبعیت نقش خودرا دارا میباشند.

اگرانسان میمیرد، گاو را شیر می خورد، موش را پشک میخورد، برگ از درخت میتکد، وبعد شگوفه مینماید، عاشقان   وبلبلان بیادش نغمه سرائی مینمایند، پرندگان چوچه میکشند...... همینطور به ادامه.به معنی زیباسازی طبعیت که خداوند خالق آن است میباشد. خداوند متعال درفعل وانفعال طبعیت برای هرعضو حد و مرزی را (( جنگ ومقابله تا سرحد پیروزی یک طرف بر طرف دیگر)) ویا(( تز انتی تز و سنتز)) تعیین کرده است. تا که کهنه جا را به نو تبدیل نماید.

به اساس، پیشبینیها ، بیانات ، گفته ها  تعریفات و نظریات پیغمبران ، فلاسفه ها ، دانشمندان ، علما و فضلا و اهل خبره انسان درطبعیت جایگاه بس بلند با لائی را به خود اختصاص داده است

بهروز ذبیح ا لله مینویسد

پیام حضرت مولانای بلخ ازعمق800سال بدینسوبرای بشریت این است که این جهان جانی دارد وما باید این جهان را بشناسیم.

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر،

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست.

 

این بزرگمردبشرنا آگاه رابه کرم پیله تشبیه میکندکه ازحرس آن قدردورخودتارمیتند که سرانجام خوداسیردام خویش میشود.

به نظر مولانا هیج علمی شریف تر از علم خودشناسی نیست اما متأ صفانه این انسان که هرگرهی را میگشاید وهرموی را می شگافد خویشتن خویش را فراموش کرده است. اودرکتاب « فیهی ما فیهی» در این زمینه می گوید: « اکنون همچنین علمای اهل زمان در علوم موی می شکافند و چیز های دیگر را  که به ایشان تعلق ندارد به غایت دانسته اند و اشان را بر آن احاطهء کلی گشته و آنچه مهم است و به او نزدیکتر از همه آن است خودیی اوست و خودیی خود را نمی داند. همه چیزرا با حلت و حرمت حکم می کند که این جایز است و آن جایز نیست و این حلال است و یا آن حرام است خودرا نمی داند که حلال است یا حرام جایز است یا ناجایز پاک است یا ناپاک است»مولانا معتقد است که بشر یک گره اصلی دارد که اگر آنرا بگشاید به نیکبختی می رسد و آن گره خویشتن خویش است.

 

بهر آن پیغمبر این را شرح ساخت،

هر که خود بشناخت ایزدان را شناخت.

 

ولی آدمی تمام عمر گرانبهای خود را در گشودن گرههای به هدر می دهد که از گشایش آن چیزی آیدش نمیشود و جوهر حقیقی و ملکوتیش شکوفا نمی شود. در تاجیکستان ما این حدیث خیلی زبانزده و رایج است.همهء گروه ها در بحث و مناظره ها از آن استفاده می کنند.

اما سوال سادهء ما این است که منظور از « خود را بشناس تا خدای خود را بشناسی» در اصل چیست؟ یعنی ما چرا در خویشتن خویش  بشناسیم که خداشناس رستگار و آزاده باشیم؟

ملت مان را؟

زادگاه مان را؟

کشورمان را؟

نام و نصب مان را؟

اعضای بدن مان را؟

چرا؟

در یک کلام خودشناسی شناخت هویت خویش است اما هویت اصلی انسان چه هست؟

جسم است، روح است، اندیشه است، نطق است، قلب است، چه هست؟

طور در بالا گفتیم عرفا و حکیمان ربانی هدف از آفرینش عالم و کلیهء موجودات را وجود مبارک حضرت آدم می دانند. آنها برای تایید این نظر خود به حدیث « کنت کنزا مخفیا...» که از حضرت داود به یادگار مانده است اشاره می کنند.

معنی حدیث این است که خداوند فرموده:« من گنجی نهانی بودم دوست داشتم شناخته شوم و آفریدم خلق را».

عرفا می گویند خداوند وجود انسان را از گل آفرید و سپس در این کالبد از روح خود دمید. و نفخت فیهی من الروحی. و اورا با آموزش تمام اسما و صفات خویش بر همهء مخلوقات برتری داد. موضوع و ماهیت اساسیی « مثنوی معنوی» هم تلاش همین روح زندانی در کالبد برای بازگشت به وطن اصلی خویش می باشد.

 

بشنو از نی چون حکایت می کند،

از جدای ها شکایت می کند.

کز نییستان تا مرا ببریده اند،

از نفیرم مرد و زن نالیده اند.

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق،

تا بگویم شرح درد اشتیاق.

 

یعنی از دید مولوی انسان دارای مقام علوی بوده و جای در ملکوت اعلا دارد و بر اثر دلبستگی به تعلقات دنیوی و سر نهادن به خواهش های نفسانی که خواستگاه تمام آلودگیها زشتی ها و فرو افتادگی از مقام انسان گرفتار آمده و از اصل خویش جدا مانده است.

مولوی نیز در مثنوی منشهء اصلی روح و حبوط آن به دنیای ماده و نیز بازگشت دوباره به منزلگه حقیقی را مطرح می کند.آنها که از این جدای سینه شرحه شرحه دارند و آرزوی پیوستن به اصل و مبدهء کل را در سر می پرورانند ناگزیر از تزکیه و تحذیب نفس و پرهیز از هوس های نفس هستند تا سبکبال و سبکبار  راه وادی دوست را پیش گیرند. عرفا هستی را تجلی حق می دانند که با تنزل در پنج مرتبه بدین صورت درامده است.

مراتب تنزل حضرت حق بدین ترتیب است:

 

اول، عالم اطلاق یا بی رنگی.

دوم، عالم مسما یا واحیدیت.

سوم،عالم ارواح.

چهارم،عالم مصالی یا خیال.

پنجم، عالم اجسام.

ابن عربی آن حکیم ربانی در این زمینه فرموده است:« در واقع یک تجلی بیش نیست اما مراتب تعیون از مبدهء تجلی فرق می کند و نسبت تعیون به اصل وجود نسبت سایه با شخص است. سایه موجودیت دارد اما نه موجودیت حقیقی زیرا که وجود سایه از خود او نیست. اصل آن شخص است اما شخص از سایه و سایه از شخص جدا نمی شود و اینکه سایه را می بینیم در نتیجهء نور است. از سایه همین قدر می توان فهمید که صاحب سایه ای هست. پس عالم موجودات سایهء حق است. حال جاهل سایه را در  شخص یک موجود حقیقی می پندارد اما عارف می داند که سایه وجود موهوم است و هیج  جز صاحب سایه نیست.

در واقع این موجودات چه در مراتب عالم بالا که قلمرو روحانیت است و چه در مراتب پایین تر که جسمانیت در آن ها غلبه می کند به لحاظ هویت حق یکی هستند. یعنی حقیقت حق به طور یکسان در همهء آن موجودات جریان دارد. پس خود را بشناس که کیستی و هویت تو چیست؟ و چه نسبتی با حق داری؟ و به چه اعتبار تو حقی؟

نسبت حق به سایه ی خاصی از خرد و بزرگ و صافی و صافی تر مانند نسبت نور است به شیشه ای که میان نور و بیننده حجاب می شود. نور به رنگ شیشه در می آید و حال آنکه نور در واقع رنگ ندارد ولی این طور می نماید.

بنابرین کسی که به حقیقت حق متحقیق گشته صورت حق در او بیشتر از ذیگران ظهور دارد. و معلوم است که ما مخلوقات به یکدیگر نیازمندیم ولی اسمای ما همان اسمای الاهی است. نیازمندی ما نیز بی شک به او بر می گردد و اعیان ما در واقع جز سایهء حق نیست و غیر حق نیست، پس هویت ما نه هویت ماست که هم اوست.»

یعنی معنی و ماحیت خودشناسی نزد عارفان و حکیمان ربانی همین است که از قول ابن عربی به طور مختصر و نهایت فشرده در بالا ذکر کردیم.

با این مقدمه ای که گفته شد به نظر می رسد که درک معنی خودشناسی و انسان کامل اسانتر شده باشد. حضرت مولانا غفلت یا نشناختن خود را بلای عالم بشری ارزیابی کرده است.

گفت با درویش روزی یک خسی،

که تورا انجا نمی داند کسی.

گفت او گر می نداند عامیم،

خویش را من نیک می دانم کییم.

وای اگر برعکس بودی درد و ریش،

او بودی بنای من من کور خویش.

حضرت مولانا می فرماید روح با پایین آمدن در مرحله های مختلف وارد کالبد انسان شده است.سیر نضولی روح از نظر مولانا بدین شکل است: از عالم غیب یا معانی به جماد از علم جماد به علم نبات ، از عالم نبات به عالم به عالم حیوان و از عالم حیوان وارد  کالبد انسان شده است. در سیر صعودی خود روح دوباره از عالم انسان به عالم  ملایک و از عالم ملایک به وطن اصلی خویش که همان  عالم غیب است می پیوندد.

حملهء دیگر بمیرم از بشر،

تا برارم از ملایک بال و پر.

بار دیگر از ملک قربان شوم،

انچه اندر وهم ناید آن شوم.

 

همان طوری که در آغاز مقاله اشاره کردیم حکیمان و عرفا معتقدند که جهان به خاطر شرافت انسان آفریده شده است یعنی قبل از آنکه خداوند جهان را خلق کند وجود آدمی را هدف نهایی قرار داده است. از این رو انسان اگرچه به ظاهر کوچک است در باطن جهان بزرگ است. به ابارهء دیگر انسان مهظر کل جهان است.

 

در فراخ عرصهء آن پاک جان،

تنگ آمد عرصهء هفت آسمان.

گفت پیغمبر که حق فرموده است،

من نگنجم در خم بالاو پست.

در زمین و آسمان و عرش نیز

من نگنجم این یقین دان ای عزیز.

در دل موءمن بگنجم ای عجب،

گر مرا جویی در آن دل ها طلب.

حضرت مولانا در « فیهی ما فیهی » می فرماید:« آدمی اسطرلاب حق است اما منجمی باید که اسطرلاب را بداند تره فروش یا بقال اگرچه اسطرلاب دارد اما از آن چه فایده گیرد و به آن اسطرلاب چه داند احوال افلاک را و  دوران اورا و برج هارا و تا ثیرات  آن را  و انقلاب را و غیره ذالک. وجود آدمی که « ولقد کرمنا بن آدم...» اسطرلاب حق است چون اورا حق تعالا به خود عالم و دانا کرده باشد از اسطرلاب وجود خود تجلی حق را و جمال بی چون را دم به دم می بیند و هرگز  آن جمال از این آیینه خالی نباشد.»

آدم اسطرلاب اوصاف علوست،

وصف آدم مظهر آیات اوست.

هر چه در وی می نماید عکس اوست،

همچو عکس ماه اندر آب جوست.

 

حضرت مولانا با توجه به میزان خودشناسی آدمیان را به طور کلی به دو گروه تقسیم می کند.گروهی که در محسوسات این جهان فروع مانده اند و راه بر دیگر سوی جهان نبورده اند و گروهی که با سیر و سلوک به ماوراء امن جهان رسیده اند.گذشته از این آن عارف وارسته می فرماید اگرچه همهء  آـدمیان بصورت شبیه  یکدیگرند اما بسیرت فرق می کنند.چون گوهر اصلی آدم سیرت است برای ظهور سریشت هر کس انسان ها در بوتهء ازمایش قرار می گیرند. سپس حضرت مولانا آدمیان را از حیس مرتبه به سه گروه تقسیم می کند:

1.انسان ناقص.

2. انسان متوسط.

3. انسان کامل.

 

 انسان ناقص کیست؟

حضرت مولانا در تعرف انسان ناقص در « فیهی ما فیهی» می فرماید:« ...و یک صنف دیگر بحایمند که ایشان شهوت محضند عقل زاجر ندارند بر اشان تکلیف نیست...»

 

قسم دیگر با خران ملحق شدند،

خشم محض و شهوت مطلق شدند.

وصف جبریلی در اشان بود رفت،

تنگ بود آن خانه و آن وصف زفت

 

انسان متوسط کیست؟

 

در تعریف انسان متوسط حضرت مولانا  فرموده است:« و بعضی در تنازع مانده اند و آنها آن طایفه اند که اشانرا در اندرون رنجی و دردی و فغان پدید می آید و به زندگانی خویش راضی نیستند.آین ها مومنانند.اولیا منتظر ایشانند که موءمنان را در منزل خود رسانند و چون خود کنند و شیاطین نیز منتظرند که اورا به اصفل السافلین سوی خود کشند.آدمی مسکین که مرکب است از عقل و شهوت نیمش فریشته و نیمش حیوان،نیمش مار است و نیمش ماهی. ماهیش سوی آب می کشاند و مارش سوی خاک در کشمکش و جنگ اشت...»

 

ماند یک قسم دیگر اندر جهاد،

نیم حیوان نیم حیی با رشاد.

روز و شب در جنگ و اندر کشمکش،

کرده چالش آخرش با اولش.

 

 

انسان کامل کیست؟

«...و بعضی ملایکند که ایشان عقل محضند.تاعط و بندگی و ذکر اشان را طبع است و غذاست و به آن خریش و حیات است. چنانکه ماهی در آب زندگی او از آب است و بستر و بالین او آب است.آن در حق او تکلیف نیست چون از شهوت مجرد است و پاک است. پس چه مینت اگر او شهوت نراند یا آرزوی هوا و نفس نکند؟ چون از این ها پاک است و اورا هیج مجاهده نیست و اگر تاعط کند آن را به حساب تاعط نگیرند چون طبعش آن است و بی آن نتوان بودن.آنان متابعت عقل چندان کردند که بکلی ملک گشتند و نور محض گشتند.ایشان انبیا و اولیا اند که از خوف و رجا رهیده اند که « لا خوف علیهم و لا هم یحزنون.» (سورهء یونس،آیهء 62 )

 

باده سرمایه ز لطف تو برد،

لطف آب از لطف تو حسرت خورد.

پادشاهی کن ببخشش ای رحیم،

ای کریم ابن الکریم ابن الکریم.

هر شرابی بندهء این قد و حد،

جمله مستان را بود بر تو حسد.

ای رخ چون زهره ات شمس الضحی،

ای گدای رنگ تو گلگونه ها.

ای همه دریا چه خواهی کرد نم،

وی همه هستی! چه می جویی عدم.

ای مه تابان چه خواهی کرد گرد؟

ای که مه در پیش رویت روی زرد.

تاج کرمناست بر فرق سرت،

توق اعطیناکه آویز برت.

چون خدا اندر نه آید در عیان،

نایب حقند این پیغمبران.

 

به دنبال تعریف انسان کامل حضرت مولانا به برسی ویژگی های آن می پردازد.انسان کامل از دیدگاه مولانا دارای ویژگی های فراوانی است که مطرح کردن آن ها در قالب این مقاله نمی گنجد بنابرین ما تنها با ذکر آماری برخی از ویژگی های انسان کامل بحث را به پاین می بریم.

1. انسان کامل خلیفهء خدا در زمین است.

2. انسان کامل روشنبین است.

3. واسطهء فیض است.

4. مشتاق کشف اسرار لاهوت است.

5. کارهایش بر اساس حکمت است.

6. بر ضمیر و اسرار مردم آگاه است.

7. نجات دهندهء اسیران عالم محسوسات است.

8. وحدت دهندهء بشر است.

9. کالبدش در طبیعت و روانش در ماوراء طبیعت.

10. انسان کامل میزان حق است.

آن دلی کز آسمان ها برتر است،

آن دل ابدال یا پیغمبر است.

پاک گشته آن ز دل صافی شده،

در فزونی آمده وافی شده.

انکه بدهد بی امید سودها،

آن خدای است آن خدای است آن خدا.

یا ولی حق که خوی حق گرفت،

نور گشت و تابش مطلق گرفت.

 

بی شبحه اندیشه های انسانشناسی و بشری حضرت مولانا نظیر ندارد و هیج انسانشناسی در تاریخ بشر در سطح مولانا در بارهء حقیقت گوهر وجودی انسان بدبن گونه تحقیق گسترده و کامل انجام نداده است. از این روست که با گذشت 800 سال در هر گوشهء جهان که آثار مولانا ترجمه شود مردم آن سرزمین دلباخته و مشتاق اندیشه های بشری آن بزرگوار خواهند شد.

خلاصه همان طور که در مقاله های گذشته اشاره شد به عقیدهء جمهور مولاناپژوهان «مثنوی معنوی»ی حضرت مولانا تفسیر عرفانی قرآن کریم است.استاد بها الدین خرمشاهی  از اندیشمندان سرشناس ایران در مقدمهء کتاب « قرآن و مثنوی» می نگارد:« با دیدن ژرفا و گستره و فراوانی نفوض آیات و عبارات قرآنی در ذهن و زبان مولانا و در تار و پود ابیات مثنوی چه در روساخت و چه در ژرف ساخت آن به این نتیجه رسیدیم که اگر مثنوی را از تفسیر های عرفانی قرآن کریم به شمار آوریم مبالغه نکرده ایم.البته با این توضیح که این تفسیر با آنکه بسیار فراگیر است تفسیر به معنای فنی و هرفه ی نیست اما شارح بسیاری از حقایق و دقایق قرآن است و در تاریخ 1200 سالهء ادب پارسی هیج اثر عرفانی دیگری با آن درجه از پیوندهای پیدا و پنهان با کلام الله مجید وجود ندارد.»

 

بلی! ازتریبیونهای(( چپ وراست)) خیلی مطالب دلچسپ آموزنده گفته میشد. بعضی ازجنابان عالی از هردوقماش کارهای خائنانه و غیرمسئولانه درپرتیک ومیدان عمل چنان شهکاریها،کارهای خا ئنانه وغیر مسئولانه ازخود بجا مانده اند که گفته میشود دستان استبداد گران جهان بشریت روی زمین را از پشت سر بسته اند.  بناچار،جنایت کاران راست را درنقش کیک و جنایت کاران چپ را درنقش غسک معرفی نمائیم.

 

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++

 

 

 

قسمت دوم

اکستریمستها عبارت میباشند از جاده اسفلت شده بعد از جنگ جهانی دوم برای دستیابی چاهای نفت درمنطقه، ازین خاطر است که ازموترها و کرینهای دیزلی و پطرولی و چکیدهای تیل خاک ، مبلایل،قیر،گریس، واسلین وغیره توسط دریوران بی لایسنس، ومستریهای کهنه کاروبادیسازان بی تجربه کشورما را کثیف ودود آلود ساخته است.

بعد از شش ماه اززندان پل چرخی خلاص شدم آن زمان بود سال 1363 هجری شمسی،زمانیکه به خانه رسیدم، قبل ازینکه دمی راحت بگیرم گفتم که این لباسهایم بکلی سوختانده شوند بخاطریکه دیگر ارزش پو شیدن را ندارند.

بمن گفتند که لباسهایت کاملاً نواست.گفتم اگر تکه سرگزهم باشد با این آلودگی، ازکثافت وزنده جانهای متحرک بی رحم گزنده تنم دیگر تحمل پوشیدن آنرا ندارد.

حدود صغوروکبیرجغرافیای سیاسی افغانستان کشورعزیزما،دیگرتحمل پوشش،چنین قیافه، وچنین نظام آلوده به فساد،توام دشمنی بامردم وخلق افغان را ندارد.

دشمن وطن

 الیگاه کرد،چلیگاه کرد، پلیگاه کرد

هم صبح کرد هم بیگاه کرد

 سرخ وسبزرا

  درکف د ست گرفت

ازجمع هردو

دستۀ گل شد

گیرنده گفت که

واه واه، واه  واه، واه واه

درک ازین مطلب را کس نکرد

 تنها «عیار» امروز

رفیق  روزهای دشوار«سپکجا» کرد

ده سال است  که  می گوید

شنیده باشید

 به این شرح

هنگام سپيده دم خروس سحري

داني که چرا همي کند نوحه گري

يعني که نمودند در آيينه صبح

کزعمر شبي گذشت وتو بيخبري

(( ازامیرعبد الرحمن خان تا امیرحامد کرزی خان))

 

حریف اهداف خودرااز خط دیورند

   تا به خط سیاه جابه جا کرد

کسی برایم ایمیل روان کرد که کلمه کیک  را به رنگ نسواری نوشتی  برای قناعت هموطنم اول میرویمکه* به نام سقراط فیلسوف اخلاق آشنا میشویم.

 بر گرفته از ویگی پیدیا

سقراط جدل بین حق و باطل را یاد می‏گیرد وسبب آسودگی خاطر پدرمی‏شود. اما بعد، پسر آموخته‏های خود را در ناسزا گویی به پدر به کار می‏برد و سرانجام پیرمرد را، حسابی کتک می‏زند و حقانیت عمل خود را با دلیل و برهان به اثبات می‏رساند! (تاریخ ادبیات یونان،اچ.جی.رز، ص 335، ترجمه ابراهیم یونسی، تهران 1358)در قرون میانه، فلسفه اخلاق و نظریه دانش سقراطی رواج بسیاریافت اما اینکه جامعه تئولوژی پوشیده بود و به ویژه نظریه جاودانگی روان او، سرچشمه الهام بسیاری از الاهی‏دانان شده و آنها از روش استدلال سقراط در این زمینه سود جستند. در دوره جدید، نیچه بزرگترین منتقد سقراط به میدان آمدو اوو افلاطون را آماج حمله قرار داد.نیچه می‏گفت: «من خود را با سقراط چنان نزدیک می‏بینم که هر روز با او می‏جنگم!» نیچه در«شامگاه بت‏ها» فصلی تمام را به حمله به سقراط اختصاص داده است. سقراط در این جا دیگر آن انسان بی‏آلایش و پاک اندیش افلاطونی نیست، حیله‏گری است که جوانان را گمراه می‏کند و با زندگانی به مخالفت برمی‏خیزد.سقراط در گوهر خود به طبقه‏های فرودست تعلق داشت. سقراط از عوام بود. می‏دانیم و خود می‏بینیم که سقراط چه اندازه زشت‏سیما بود اما زشتی که به خودی خود عیبی است در نزد یونانیان، به تقریب دلیلی برای رد و انکار بود. آیا سقراط در اصل یونانی بود؟ زشتی در موارد بسیار نشانه بالندگی ناقص است، بالندگی (رشدی) که به سبب دورگه بودن کند شده باشد و گرنه به نظر می‏آید که رشدی در جهت انحطاط باشد. مردم‏شناسان در میان جرم‏شناسان به ما می‏گویند که تبهکارنمونه، زشت است: دیورو، دیوخوست اما تبهکار منحط است. آیا سقراط تبهکاری نمونه بود؟ دست کم عقیده آن سیماشناس مشهور که دوستان سقراط آن را بس اعتراض‏انگیز یافتند، با این تصور، تضادی ندارد. بیگانه‏ای سیماشناس که از آتن می‏گذشت به سقراط رویاروی گفت که هیولاست و وجودش پر از گناهان و شهوت‏های پلید است.و سقراط فقط پاسخ داد که: شما مرا چه خوب می‏شناسید!                                                                                          فقط بی‏بندوباری غریزی و هرزگی شناخته شده نیست که در سقراط نشانه انحطاط است بلکه باوری نابهنگام آنچه منطقی است و آن بدخواهی گزنده که مشخص کننده اوست نیز به همین سو اشاره می‏کند. و فراموش نکنیم آن اوهام سماعی مانند  دیموندال ایزد سقراط ) Demon( را که درمعنایی دینی تفسیر کرده‏اند. همه‏چیز او اغراق‏آمیز،دلقک‏واروخنده‏آور است.

همه‏چیز او در همان زمان پنهانی، پوشیده و از آن واخورده‏های جامعه است. می‏کوشم تا دریابم که از کدام روحیه است که تساوی سقراطی: خرد=هنرهای اخلاقی=نیک‏بختی ... سرچشمه می‏گیرد. این عجیب‏ترین تساوی است، آن تساوی که به ویژه ائمه غریزه‏های هلنی کهن بر ضد آن است.

انسان فقط زمانی دیالکتیک را برمی‏گزیند که راه و چاره دیگری ندارد. می‏دانیم استدلال‏های دیالکتیکی، بدگمانی‏انگیز است و چندان متقاعدکننده نیست. همانطور که با آزمون محافل سخنوری وبه اثبات رسیده از میان بردن تأثیر پیرو دیالکتیک همانا ساده‏ترین کارهاست. دیالکتیک فقط می‏تواند آخرین تیر ترکش کسانی باشد که دیگر سلاحی برای‏شان باقی نمانده است. انسان ناچار است که حق خود را تحمیل کند وگرنه از آن بهره‏ای نگرفته است. به همین دلیل است که یهودی‏ها، پیرو دیالکتیک بودند. «رینارد روباه» از پیروان دیالکتیک بود. چی؟ و سقراط نیز پیرو دیالکتیک بود؟آیا طنز وریشخند سقراطی نمودار عصیان است؟ نمودار آزردگی وانتقام عوام است؟ آیا او مانند یکی از ستمدیدگان با کاردافکنی «قیاس» از درنده‏خویی ویژه خود لذت می‏برد؟ آیا از اشرافی که شیفته خود کرده است، انتقام می‏گیرد؟ انسان پیرو دیالکتیک افزار ستمگرانه‏ای در اختیار دارد و به یاری آن می‏تواند خودکامگی کند و با پیروزی بر دیگران خود را به خطر می‏افکند. بر عهده حریف پیرو دیالکتیک است تا نشان دهد ابله نیست. پیرو دیالکتیک خشمگین می‏کند و در همان زمان درمانده و سرزندگی را از هوش حریف می‏گیرد. چی؟ آیا دیالکتیک سقراطی نوعی کین‏توزی است؟من با روشی که سقراط می‏توانست با آن همه‏چیز را رد کند از نزدیک آشنا شده‏ام. پس ضروری‏ترین کار توضیح این واقعیت است که او دیگران را می‏فریفت. اینکه او نوعی ستیزه (جدل Agon) جدیدی را کشف کرد و نخستین استاد شمشیربازی این جدل در محافل اشرافی آتن بود، خود یک دلیل است. او دیگران را می‏فریفت زیرا درست بر غریزه جدل هلنی‏ها انگشت نهاد!به نظر نیچه، استدلال سقراطی، شور زندگانی را می‏کشد و اخلاق او معارض اخلاق مهتران و پهلوانان خطرپیشه یونانی بوده است. توجه به درون و گسترش دادن معارضه روان و تن از ویژگی‏های اخلاقی سقراطی است و این با نظریه تأیید زندگانی نیچه تضاد دارد. (ترجمه ع. دست غیب. تهران 1357) طرفداران سقراط نیز می‏توانند بگویند، نیچه تفاوت آداب و رسوم و «دانش اخلاق» (گوهره درون انسانی) را درنیافته است. کانت گفته بود که قانون اخلاقی درونی ملاک اعتبار است نه رسم و عادت‏ها و از این جاست که فلسفه اخلاق کانت همسان فلسفه اخلاق سقراط می‏شود قانون اخلاقی برای انسان فرمانی است که به طور کاته گوریک حکم می‏کند زیرا نامشروط است. بنیاد واقعی و ملموس ناب تعین اراده فقط خود اراده آزاد است. اراده آزاد، اراده‏ای است که خودش را تعیین می‏کند و اگر به وسیله «کام‏جویی» تعیین شود، میل و آرزویی به همراه دارد. انجام وظیفه مستلزم چیرگی بر بسیاری از تمایلات است. وظیفه به این اعتبار «والا» است که حتی بر خلاف تمایلات ماست.قانون اخلاقی، «مطلق» است و دلیل کافی آزادی اراده است. پس باید انسان، هرچه بیشتر خردمندانه رفتار کند. کانت می‏گوید: «طوری رفتار کن که اصل رفتار تو به وقت بتواند مانند اصل قانون دهی کلی به کار رود. اگر ما خرد ناب عملی را به کار ببریم و رفتار ما بر حسب این خرد باشد (خرد یعنی توانایی تشخیص اصول) می‏شود به جایی رسید که اصل قانون دهی کلی را تشخیص داد. در این جا، انسان مفهوم آزادی را کشف می‏کند. آزادی نسبت به قانون اخلاقی، مقدم است تا قانون اخلاقی را کشف نکنیم، نمی‏توانیم آزادی را به دست آوریم. این عاملی است که خودش قانون اخلاقی خود را تعیین می‏کند. هیچ چیز نیک نیست مگر نیت نیک. خوش‏بختی، خوب است. خوب است که انسان خوش‏بخت باشد اما مطلق نیست و نسبی است. پس باید از خوب و بد، آن سوتر رفت و اصل مطلق را جست‏وجو کرد. طوری رفتار کن که بتوانی که بخواهی اصل رفتار تو قانون عمومی شود.فیلسوف دیگری که در دوره جدید به سقراط دلبسته بود، کی یرکه‏گور است. او سقراط را انسانی یکه و نادر و دارای اگزیستانس می‏داند. یعنی کسی که هستی درونی دارد و اصیل است. به این اعتبار، سقراط را می‏توان از پیشگامان فلسفه اگزیستانس دانست. کسی مانند مسیح که کی‏یرکه‏گو را متوجه ژرفای هستی آدمی کرده است.

  *مینویسم که رنگ کیک همین گونه نیش تیزابی دارد. با خرطومی که خون انسان را میمکد جایش سوزش وخارشت مینماید. هکذا  مواد حفاظتی گوش انسان هم همین رنگ را دارد ازین خاطر است که حشره داخل گوش انسان نمیشود.

گوگرد را دیده باشید که دارای عین رنگ است خود این مطلب بیان میدارد، آدم های که درنقش کیک تربیت یافتند به مانند  کیکها همیش جاهای خوب را درداده اند. مثلیکه گوگرد هیزم ،بنزین وغیره را درمیدهد.

کشورما تیزابی شده

کنون نهال میوه امید

درین ویرانه نمی ریشد

   اگر سبزیده باشد

 تنها گل سرخ

از جنس تریاک

بجای انگور

 این مرگ سفید

سیاهی شب پرده انداخته

 به صحن کوچه های شهرما

اختلاف نبینی هرگزدرین ظلمت

میان این کیک بی وجدان

 وآن کیک درون جعفری

خر دجال

 هنگ، هنگ، هنگ

 میگه

  میان کوچه ها و پس کوچه ها

صدای دل خراش کریهش

 آتش غم میبارد

برسرهر بام

جایکه

کنون نهال میوه امید

درین ویرانه نمی ریشد

   اگر سبزیده باشد

 تنها گل سرخ

از جنس تریاک

 بجای انگور

 این مرگ سفید

ازآهنگ خسته کن خردجال درک میشود که آگرآن وقت سقراط دیالکتیک میگفت و در صدد کشف حقایق بود برای اینکه صدا ی حقیقت خفه شود. اورا کیکهای آن زمان میان زندان زهرنو شانیدند.

مگر امروز دخترجوانان و پسرجوانان قندهارکه درپی جستجوی حقایق اند،مکتب میروند تا ازشعلۀ های افروخته شده در مکتب چراغی به منزل خودشان بیاورند. به روی شان زهر پاشیده میشود.

 

++++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت اول

امید وارم که خوشه های دست چین شده توسط دستان خوشه چین، ازخرمن های، فیلسوفان، دانشمندان، شعرای دست اول قرنها، زمانه ها ، معلمان ، شخصیتهای بی نظیر تاریخ کشوروجهان پیرامون انسان و انسانیت، طرف قبول خوانندگان محترم قرار گیرد. اگر کلمات وجملات رکیک وزشت بیان میگردد.دلالت برجنایت دست اندرکاران سیاستگذاران غیر مسئول  مینماید. اگربعضی دیوارها را نم میزند. بلی همین دیوارهای نمناک بوده اند که دشمن از سوراخ آن داخل کشور گردیده است. قصورما نبوده بلکه عمل ضد انسانی و اخلاقی یک عده اشخاص در تبانی با قدرتهای ویرانگرطبعیت وجوامع انسانی همخوانی دارد. بناً امتیازاتی را گرفته و میگیرند عبارت از خدمت گذاری برای دشمن است بر ضد مردم افغا نستان.

بلی! ازتریبیونهای(( چپ وراست)) خیلی مطالب دلچسپ وآموزنده گفته میشد و میشود. بعضی ازکثافت مآ بان  عالی از هردوقماش کارهای خائنانه وغیرمسئولانه درمیدان عمل چنان شهکاریها،کارهای خا ئنانه وغیر مسئولانه ازخود بجا مانده اند که گفته میشود دستان استبداد گران جهان بشریت روی زمین را از پشت سربسته اند.

    مدافعان انسان زحمت کش افغا نستان در نقش دشمن توده ها عمل کردند.                   

مدافعان اسلام افغا نستان  درنقش دشمنان دین به نفع جهان ستم گرعمل کردند.   

بناچار،جنایت کاران راست را درنقش کیک وجنایت کاران چپ را درنقش غسک معرفی مینمائیم.

ازچپ((غسک)) را به حساب شمارانگشت می یابیم مگرازراست صداقت کاران را به شمارانگشت مییابیم. زمانیکه کیک و غسک خون ملت را میریزانند و مینوشند، می پندند، قابلیت گریز را پیدا کرده نمیتو انند.با اندک ترین فشار میشارند. 

مولانای روم می فرماید:خویشتن خویش  بشناسیم که خداشناس رستگار و آزاده باشیم؟

ملت مان را؟

زادگاه مان را؟

کشورمان را؟

نام و نصب مان را؟

اعضای بدن مان را؟

چرا؟

«عیار»شاگرد بها راست، ازبهارآموخت که بهار برایش گفت بود.ازبرای توعیار نا زنین ا زچشمه های ابرهای سرگردان قطرات باران را میریزانم این قطرات باران یکی به سوی دیگر می لولند ازجمع این لولشها آب بوجود می آید. زمانیکه آب بوجود آمد. پرنده، خزنده ،رونده ،دونده ،جهنده،جوینده، تپنده همه به سوی آب خودرا میکشانند.

بلی ! خوشه چین گفت واقعاً که عیاران بهاران انسانیت میباشند، ازفضا ومحیط انسانیت با وجدان ترینها را یکه یکه جمع بسازید تا جریان خردمندی ازبلندای حیثیت ووقار انسانهای شریف کشورمان درحرکت بیفتد که باردیگربه مانند نیاکان آقای کرزی جنایت کارترین انسانها درفکرتجزیۀ کشورمان نباشند.

بلی! درکشورما بودنه جنگی را دیده بودم، کوک جنگی را دیده بودم ، گاوجنگی را دیده بودم، خرجنگی را دیده بودم ، سگ جنگی را دیده بودم،ادم جنگی را دیده بودم ، گندی پران جنگی را دیده بودم حزب جنگی را تجربه کرده ایم اما جنگ تازۀ که از طریق سایت جناب مسکین یار بین ملا ها((ملاجنگی)) به راه انداخته شده است  نوع  جنگ خطرناکی است که ازجهان کیکها برخاسته است.

                                قابل توجه مراجع انسان شناسی

 حاکمیت خلق زیر نظر اتحاد شوروی سابق آنچه که نکرد رشوت نخورد به دارائیهای عامه دست برد نزدند.

اما درحاکمیت راست بعضیها آنچه که درتوان داشت درهمه استقامتها تاسرحدجنایت وفاجعۀ انسانی خیانت به منافع ملی دریغ نکردند.

درتمام ادیان انسان مورد توجه قرار گرفته است. اما درافغا نستان از ادیان استفاده نا جایز صورت میگیرد. انسانهای ما را به اشکال مختلف قتل عام مینمایند. رهبریهای، حاکمیت دوره جهاد، طالب ودولت اسلامی دوره های مختلف آقای کرزی، تحت رهبری کشورهای معتقد به (( عیسی علیه ا لسلام  وموسی کلیم ا لله)) پول میگیرند ماشین مافیای مواد مخدر سالاری را به چرخش آورده اند، جامعۀ افغا نی مارا که نه از لحاظ شرع اسلامی روا است ونه ازلحاظ دید انسانی،به کشتار گاه انسانی بدلش کرده اند جامعه افغانی که از لحاظ تاریخی دارای فرهنگ بس بلند با لای بوده است، درسطح نازل ترین فرهنگهای جهانی کشانیده اند. رهبران جهادی آنچه که شایستۀ یک عالم دینی است ارزش خودرا زیرسوالیه قرارداده اند. درین باره علمای کرام که دستان شان به کثافت آلوده نشده است حق قضاوت را دارا میباشند.

اگرکشورمان افغا نستان را جعفری فرض کنیم ، القاعده ومتحدین القاعده را در نقش کیک تصور نماییم، القاعدۀ که طبق پیشبینی تئوریسنهای ایا لات متحده امریکا، بخاطر منافع اقتصادی خود شان درمقابل خیزش جهانی کمونیزم، جبۀ سوم بین امپریالیزم وسوسیالیزم اساس گذاشته شد مناسبات اقتصادی مشترک خودرا ریختند. زمانیکه کمونیزم سقوط مینماید خطر برای امریکا و شرکای غربی بر طرف میگردد. چرا؟ این قدرجنگهای فرسایشی آنهم درسرزمین افغا نها ؟؟؟؟؟؟؟؟ آیا ایجاب مینماید که تا به سالهای نا معلوم ارابۀ ماشین جنگی کشورهای متجاوز بخاطرتباهی نسل افغان ادامه داشته باشد.  

کیک_ حشره است به اندازه شپش، بال ندارد دارای پاهای عقبی بلند به آسانی می جهد ، خرطومی دارد که با آن خون انسان را میمکد، اغلباً باعث سرایت امراض میگردد. معمولاً کیک درجاهای کثیف ونمدار پیدا میشود. 

جعفری_ منسوب به جعفر صادق ،امام ششم شیعه است.

جعفری_ گیاهی است دارای برگهای بریده وشاخه های راست ونازک ، گلهایش کوچک وسفید چطری مانند ، تخم آن خوشبو است ونیز جعفری نوعی گل زرد رنگ که در باغچه ها کشت میشوند میباشد.

جعفری_ عبارت میباشد ازپوست گوسفند با موهای درازآش داده شده که در زمانهای سابق در برآفتاب ویا جاهای دیگر به عوض پطو، لحاف، شال، نمد ویا گلیم ازش استفاده میگردید  ازینکه جعفری را درهوای سرد وجاهای نمدار ازش استفاده صورت میگرفت بناً جادارد که گفته شود کیک درمیان جعفری پیدا میشود.

ازینکه کیک وجعفری را شناختیم درینجا کیک درسیاست گونه دیگرخودرا به معرفی میدهد و میگوید که کیک شناسان محترم ما بعد از جنگ عمومی دوم جهانی دربارۀ مادروپدرکیک، ومراجع مرطوب وگنده که این کیک ها را وادار به تخم گذاری وتربیت کردند. معلومات مفصل بدهند و بگویند که به چه منظور چگونه درجاهای مرطوب و کثیف وگنده تحت نظارت سیاست های بریدژنسکی رشد کردند.

امروز امریکائیها به مانند مگس درفرق فرق خود میزنند.

به مراجع محترمی که درباره انسان و انسانیت می اندیشند. پیشنهاد میگردد که ازدیدگاهای مختلف ،روانشناسی انسان را علی الخصوص روانشناسی حکام موجود ملی و بین المللی را که فعلاً سرو کارشان در افغا نستان گره خورده است، قضاوت نمایند. آیا وجدان بشر حکم مینماید که ازین بیشتر در افغا نستان به فاجعه کاری ها ادامه داده شود؟ مردم باید بدانند که بعضاً انسانها ی هوش مند جامعه افغانی ما زمانیکه صاحب امکان میگردند(( چپ وراست)) راه ازخود بیگانگی  را پیشه نموده اند. درخصوص اینگونه مردم فلاسفه ها و دانشمندان چون مارکس، مولانا، سعدی شیرازی ،عمرخیام ، کانت بسا چیزها گفته اند.

مارکس درین باره چه گفته است:تاریخ نوع بشر جنبه ای دوگانه دارد، یعنی از یک سوی تاریخ نظارت آفریننده انسان بر طبیعت است و از سوی دیگر تاریخ از خودبیگانگی هر چه بیشتر انسان است. از خود بیگانگی به وضعی اطلاق می شود که در آن انسان ها تحت چیرگی خود آفریدۀ شان قرار می گیرند و این نیروها به عنوان قدرت های بیگانه در برابرشان می ایستند به عقیده مارکس همه نهادهای عمده جامعه سرمایه داری از دین و دولت گرفته تا اقتصاد سیاسی، دچار از خودبیگانگی اند وانگهی این جنبه های گوناگون از خود بیگانگی وابسته به یکدیگرند.

عینیت بخشی کار از خود بیگانگی است.

 پس انسان در همه نهادهایی که گرفتارشان شده است با از خود بیگانگی روبرو است اما به نظر مارکس از خود بیگانگی در محل کار از همه بیشتر اهمیت دارد. زیرا انسان به عقیده او گذشته ازهرچیز دیگریک انسان سازنده است. برخلاف صورت های دیگر از خود بیگانگی، از خود بیگانگی اقتصادی نه تنها بر اذهان انسان ها بلکه درفعالیت های روزانه شان نیز رخ می نماید. از خود بیگانگی مذهبی تنها در عرصه آگاهی و در زندگی درونی انسان رخ می دهد، اما از خود بیگانگی اقتصادی به زندگی واقعی باز بسته است… و از همین روی بر هر دو جنبه زندگی تأثیر می گذارد..
انواع از خود بیگانگی:
از خود بیگانگی در قلمرو کار چهار جنبه دارد: انسان از محصولی که تولید می کند، از فراگرد تولید، از خودش و سرانجام از اجتماع همگنانش بیگانه می شود. به هر روی از خود بیگانگی تنها نه در نتیجه تولید بلکه در فراگرد تولید و در چهارچوب خود فعالیت تولیدی نمایان می شود… . اگر محصول کار از خود بیگانگی است خود تولید نیز باید یک نوع از خود بیگانگی فعال باشد. از خود بیگانگی محصول کار تنها بیانگر از خود بیگانگی در خود فعالیت کار است. انسانی که از محصولات کارش و از فراگرد تولید بیگانه میشود، از خودش نیز بیگانه می گردد. او دیگر نمی تواند جنبه های گوناگون شخصیتش را به گونه ای کامل بپروراند کارگر در حال کار نه به خودش بلکه به شخص دیگری تعلق دارد. کارگر با فعالیت خودش در چنان ارتباطی است که کارش را بسان چیزی بیگانه و نه متعلق به خودش می انگارد و فعالیتش را رنج (انفعال) نیرویش را بی قدرتی و خلاقیتش را به عنوان عدم مردانگیش تلقی می کند.


روند از خود بیگانگی:
انرژی ذهنی و جسمانی شخصی کارگر و زندگی خصوصی اش …به فعالیتی تبدیل می شود که علیه او جهت گرفته و مستقل از اوست و به او هیچ تعلق ندارد.سرانجام ،انسان از خود بیگانه از اجتماع بشری و از هستی نوعی اش نیز بیگانه می گردد.انسان از انسانهای دیگر بیگانه شده است.انسانی که در برابر خودش قرار می گیرد،در برابر انسانهای دیگر نیز قرار می گیرد.هر آنچه که در مورد رابطه انسان با کارش،محصول کارش و با خودش صدق دارد،در مورد رابطه اش با انسانهای دیگر نیز مصداق پیدا می کند…هر انسانی از دیگران بیگانه است …و هر یک از دیگران نیز به همین سان از زندگی بشری بیگانه است.اصطلاح از خودبیگانگی را در نوشته های بعدی مارکس ،بویژه در سرمایه نمایان است.مارکس در مفهوم بت انگاری کالاها که برای تحلیل اقتصادی او جنبه ای کانونی دارد ،بارها اصطلاح از خود بیگانگی را به کار بسته بود.کالاها محصولات کار از خود بیگانه انسان و تجلیات تبلور یافته همین کارند که بسان هیولایی برای آفرینندگانش چیره گشته اند.
مفهوم از خود بیگانگی چه با بیان آشکار و به صورت ضمنی،همچنان در کانون تحلیل اقتصادی و اجتماعی مارکس جایش را حفظ می کند.در یک جامعه از خود بیگانه،کل وضع ذهنی انسانها و آگاهی شان تا حد زیادی باز تاب شرایطی اند که انسانها در آنها خودشان را می یابند و نیز منعکس کننده جایگاههای متفاوت آن ها در فراگرد تولیدند.این همان موضوع اصلی جامعه شناسی معرفت است.

  درجائی خوانده بودم که نوشته شده بود  

رها کن تا که آزاد شوی

یکی از راه های صید چوچۀ شادی در جنگلهای هندوستان اینست: صیاد کوزه ای با دهانه باریک انتخاب  مینماید، درآن  خوراکیهای مزه دار طرف علاقۀ چوچۀ شادی را  ریخته و آنرا به درخت آویزان میکند. بچه شادی حریص واز دنیا بی خبر دست باریکش را از دهانه تنگ کوزه واردکرده و مشتش را از خوراکی های خوشمزه پرمیکند. بعد که میخواهد دستش را ازکوزه بیرون بکشد، مشت پراو ازگلوی تنگ کوزه بیرون نمی آید و همین باعث به دام افتادنش میشود. اگر مشتش را بازکرده و دست از خوراکیهای مزه دار بکشد بکشد، میتواند دستش را خارج کرده و جانش را نجات دهد، ولی این شیوه را کسی تا بحال به او نیاموخته است.

 بیشتر حوادث کشور ما افغا نستان به این داستان شباهت دارد. سیاست گذاران چپ وراست کشورما ن مشت های خودرا از نیازها و برنامه های زندگی سیاسی خود پر کردند و آرامش خودرا فدای این مشت های پرکردند و نخواستند که با کنار گذاشتن آنها به آرامش مردم وتوده های ناتوان نزدیک شوند. بدین حساب    اسارت همراه بامشت پر،برای بعضاً(( چپ وراست))  ارزشی شده است، بالا تراز،رهائی، آرامش و آزادی.

درباره خوشبختی زیاد گفته و نوشته شده است، ولی درباره ضد آن یعنی بد بختی کمتر تحقیق شده است اینجا است که بد بختی  خلق بی دفاع را دامن کشان به کام خود فرو می برد. بد بختی چیست؟عبارت از برهم خوردن تعادل طبعی درزنده گی اجتماعی.                                                                                                                                                                  

اریش کستنر، شاعر آلمانی میگوید: »موقعی خوشبختم که دندانم درد نمیکند.« بنا براین یا دندان ما در حالت طبعی است و یا درد میکند. حالت سومی به عنوان »خوشحالی دندان«  وجود ندارد، از اینرو ازبین رفتن دندان درد خوشبختی است، بدون بدست آوردن یک حس مثبت جدید در دندان.  علاج رنج ازدست دادن است و نه بدست آوردن. شما یک شیشه تمیز و شفاف را در نظر بگیرید.  این شیشه به مرور زمان از حالت طبیعی و اصیل خود خارج شده و به آن جرم و آلودگی و رنگ و غیره اضافه میشود (مثل اضافه شدن درد بر دندان).، بطوریکه شیشه این آلودگی ها را نشان میدهد و مار ا هم متوجه یک شیشه کثیف میکند.  ما حداکثرکاری که میکنم برداشتن و ازبین بردن آلودگی است ولی نمیتوانیم چیزی بر شفافیت یک شیشه  که طبیعت اصلی آن صاف بودن است، اضافه کنیم. ضمناٌ تمیز ترین و بهترین شیشه آنست که خودرا نشان ندهد و حتی بخواهیم اشتباهاٌ با سر از آن ردشویم.                                                                                                                    

انسانهای ((مکار،حیله گر))هم همینطورند،درمنتهای پاکی وخلوص، ناپیدا ودورازنظراند.

برمیگردیم به تمثیل درد دندان: چقدر به ما احساس خوشبختی دست میدهد، وقتی درد ما را رها میکند؟ تنها برای مدت کوتاهی متوجه میشویم که خوشبختی داشتن یک حالت فوق العاده (دندان خوشحال!) نیست، بلکه عدم وجود رنجی است که به حالت طبیعی ما اضافه شده بود.

کودکان با کمترین چیزها احساس خوشبختی میکنند، چون هنوز درحالت بشاشیت طبیعی میباشند. هنوز شیشه پاک وجود شان آلوده نشده است.

به داستان شکارشادی برمیگردیم:شادی فکرمیکند با ازدست دادن آنچه درمشت دارد، درزندگی شکست خواهد خورد.درحالیکه ازدست دادن ورها کردن برایش همراه خواهد بود باآزادی وسعادت همیشگی.

ما اسیر خیلی از نیازهای خودساخته، احساس های زائد و مشغله های کاذب شده ایم و مشت خودرا چنان با آنها بسته ایم، که فکر میکنیم از دست دادن آنها، از بین رفتن دستاوردهائی گرانقیمت میباشد. دراین میان سه احساس و گرایش ما را بیشتر از هرچیزی به اسارت کشانده است: حرص، حسد و حسرت

حرص تلاش برای بدست آوردن چیزی است که هنوز نداریم. حسد رنج کشیدن ازچیزیست که دیگران دارند ومانداریم.حسرت غم و اندوه به چیزیست که داشتیم؛ ولی از دست دادیم.

 اگر این سه حس از میان میروند به معنی بازگشت به حالت طبیعی و انسانی: اگر این سه حس از وجود مان خارج شدند. احساس دیگری جای آنها را میگیرد. یعنی حرص مرد، اشتیاق زنده شد.اشتیاق علاقه طبیعی انسانست برای پیشرفت و کسب آینده ای بهتر. کسی نمیگوید که غذا خوردن کار بدیست، ولی یکی با حرص و ولع میخورد و دیگری با اشتیاق، به اندازه وبالذت همراه با شکر وسپاس از داشتن این نعمت،حسد جای خود را به رواداری میدهد. حسد رنجی است فزاینده و لاعلاج همراه با تصوراتی غالباٌ نادرست از زندگی دیگران، درحالیکه رواداری رهائی از این رنج و آزاد شدن نیروهائیست برای تلاش سالم.

رودکی میگوید:

به روزنیک کسان گفت تا که غم مخوری

بسا کســا که به روز تو آرزو منـــــد است

حسرت جای خود را به عبرت و تجربه میدهد. درحالیکه حسد و حرص به حال و آینده مربوط میشوند، جایگاه حسرت در گذشته از دست رفته است. ما همواره درحال از دست دادن ناخواسته عمر، جوانی، سلامتی و طراوت نشسته ایم. خیلی از این نعمت های گرانبها را در اثر اشتباهات خودمان ازدست دادیم و نباید دیگران را مقصر بدانیم. عبرت گرفتن از گذشته حداقل میتواند ما را از تکرار این اشتباهات مصئون بدارد، درحالیکه حسرت همراه با عصبیت و خودخوری میتواند ما را برای بدست آوردن از دست رفته ها به خطاها و لغزش های جدیدی بکشاند. خیلی از گمشده ها و ازدست رفته ها هنگامی دوباره بدست می آیند که دست از کوشش جانکاه برداشته و در برخورد با گذشته به روشی عبرت آمیز و آمیخته با  آرامش رسیده باشیم.

کسانیکه با حرص و ولع به دنبال قرار و آرامش اند، آنرا نخواهند یافت. قراروآرامش هنگامی برمیگردد که دست از طلب حریصانه برداشته باشیم.

 

 

 


بالا
 
بازگشت