اسدالله جعفری
اشاره :
این زندگی نامه نواقص بسیار دارد چون کس وکسانی اطلاعات دقیق از زندگی استاد دراختیارم نگذاشت لذا آنچه ره من گفته ام قطره ازدریا است اما این نوشته زیبایی های خودش را ودارد جوشش عشق خالص یک شاگرد به استاد وعشق یک انسان به کمال است این دو ویژگی برای آن است که من این نوشته را بدون هیچ دستور وسفارشی از کس وکسانی نوشتم بلکه فقط وفقط به عنوان یک وظیفه شاکردی واستادی نه برای خوش آمد کسانی دیگر(اگر چنین می کردم ومی گفتم فلانی گفت حتی ...) حتی فرزندان عزیز استاد ومخصوصا فرزند دانشمند ونجیب وکریم الخلق استاد، ابراهیم، که بسیار دوست دارم وبه خاطر نجابت وخلق کریمانه اش برایم عزیز است.
باحرمت فراوان به خوانندگان عزیز
دوشنبه 23/1/89سحرگاه سومین روز عروب آن خورشید
بنام خدا
غروب خورشید بام جهان،بامیان
سطر وشطری از زندگی آیت الله رضوانی یکاولنگی
اسدالله جعفری
مگر رسالت خورشید غیر ازتا بیدن بر هامون هاو آقیانوس هاست؟
اگر رسالت خورشید تابیدن نباشد چه باشد؟
اگرخورشید برهامون ها نتابد ، وادی ها عقیم نمی ماند؟
اگر خورشید بر اقیانوس ها نتابد آسمان سترون وزمین همان پیکر بی روح نیست؟.
خورشید رسالتش پرتو افشانی است تا جهان فسرده نگردد.
خورشیدباید بتابد تا شبنم از رخسار لاله غبار غربت بشوید.
اوبتابد تاسینه ی کویر پرواز نگاه های حیرت باشد واز حیرت حریت خلق گردد.
خورشید رسالتش تابیدن وتافتن است تا باتابیدنش چشمه ساران آیینه گردانی کنند وعصمت افق تفسیر گردد.
آری رسالت خورشید تابیدن است وتابیدن است وتابیدن.
ولی گاه خورشید همان عروس خاور است واز شرق نگاه گریبان می درد تا عصمت چشم ها تقدیمش گردد.
گاه دیگر خورشید از بام خانه ی خدا یعنی جان انسان طلوع می کند تاقاره های نامکشوف روح جان گیرد.
آنسان که عروس خاور از شرق نگاه، آبشارزرین گیسویش را هدیه زمین می کند تا عاشقی به گل نشیند، خورشید علم از شرق دل وبام خدا شبنم برفطرت می افشاند تا فضیلت های برین شکوفه بندد وانسانیت ثمربخشد.
خورشید علم، طلوع گاهش جان های عالمان عامل به قرآن وسنت است.
آنگاه که خورشید علم، جان عالمان را تسخیر نمود عرفان، زبان قرآن می شود وبرهان، حکمت را عصمت می بخشد.
جان عالمان عامل به قرآن وسنت، همان شرقستان خورشید علم است وبام خدا.
این عالمان بودند که زبان خدا می شد وفرقان به خلق خدا هدیه می کردند،تا خنجر بر سینه جهل زنند وگلوی شیطان بدرند وپهلوی نفاق شکافد تامبادا نقاق آفاق درنوردد.
این رسالت خورشید است واگرغیر از این بود این جهان این جهان نبود وجهان دیگر بود.
اکنون می خواهم از خورشید بام جهان بامیان، حضرت آیت الله رضوانی یکاولنکی، روایتی باز خوانم وحکایتی روایت.
می خواهم از خورشید بام جهان بامیان، بگویم او که نیم قرن برجان ها تابید وایمان رابرهان بخشید وجان را عرفان .
می خواهم از او بگویم. همان که علیِ حسین بود وروایتگرسرخ خونین بالان عاشق.
او علی حسین بودوزاده ایمان وفرزند تاریخ وراوی روی خدا.
خُلق حسن داشت وسیرت علی که خود علی حسین بود و غزل خوان گل روی حسین.
می خواهم از او بگویم واز راز های سربمهر حیاتش که رنگ خدا داشت ورنگی در بیرنگی بود.
ازدامن مهر مادر تا دانشسرای اهلبیت
1318 خورشیدی بود که این خورشید جهان جان ها ، در کوهپایه های بام جهان بامیان ودردامنه های بابای زمین وکمرکش بودا، زاد گاه رستم وآبشخور رخش، قریه ی« ناقوم» طلوع کرد.
باطلوع او بود که «رستم» احساس غریبی در سینه حس نمود ونگین «ناقوم» را خاتم سلیمان یافت.
او در خانواده ی دیده به جهان گشود که مادر، عاشق زینب بود و پدر دل داده حسین وفرزندان خانواده دل در گرو مهر علی داشت واین چنین بود که نام اورا علی حسین گذاشت تا مادر بوی پیراهن زینب را از دهان او ببیوید وپدر با نای حنجره علی حسین، زائردل شکسته نینوا باشد وفرزندان خانواده ساغر مهر علی از خمخانه جان او سرکشد وشیداییش مضاعف گردد.
او علی حسین بود وباید چون علی باب العلم می شد وبسان حسین آیینه گردان جلال وجمال خدا .
اینگونه بود که مادر زینبی وپدر حسینی وخانواده علوی خوی، علی حسین را راهی مکتب خانه کرد تا در منبرِ حسین، قرآن آموزد وپله پله تاخدا بالا رود.
خدا که کارهایش به کار آدمی نمی ماند، این کارش نیز از همان کار های مخصوص به خودش بود وخلقت علی حسین هم از همان کار های کلاف سردرگم چنانکه آخوند دهه انگشت حیرت به دندان می گزید ودر برابر کنج کاوی های علی حسین کوچک درمانده می شد ودوان دوان به خانه پدرش می رفت وندادر می داد که آی ...این چه کودکی است که توداری!؟
پدر گفته بود: یا شیخ چه شده است وکدامین خطایی از علی حسین من سرزده است؟.
آخوند جواب داده بود که : وقتی سبق به جایی از قرآن رسید که آیات چند از آن پاک شده است وعلی حسین انگشت روی همان آیات رفته به ناکجا آباد گذاشته ومی گوید والله وبا لله باید بگویی که در اینجا چه بوده است تا این گمشده هارا برایم باز نخوانی من سبق نخوانم ودیگر درسی نگیرم.
مادر که چنین حکایت از زبان آخوند به شکایت شنیده بود ، پیش آمده بود وگفته بود :
جناب آخوند:
علی حسین، وقتی از منبر، خانه می یاید،سبق خودرا چنان به شوق می خواند که نان خوردن از یادش می رود .
روزی، خانه ی... ، کوچه( نوعی غذای محلی هزارگی) آورده بود وعلی حسین داشت سبق می خواند. چنان غرق درسبق بود که ما کوچه را خوردیم واو متوجه خوردن ما نشد وبعد که چشمش به کاسه کوچه افتاد گفت آیَی(مادر) شما کی کوچه خوردید که مرا ندادید؟
آری او خلق وخویش دیگر بود ودیگرگونه می مانیست .عاشق درس بود وتکاپوگر اندیشه ها وغواص بحر معانی وصیاد غزال تیز پای کمال.
عشق به کمال
اوازتبار عاشقان کمال بود ودرجست وجوی آب حیات. چنان که دیگر عاشقان بودند
وقتی هفت بهار لبخندش به گل نشست، در گلستان قرآن لاله چین شد واز حمد آغاز نمود وبه توحید رسید ویگانه زمان شد.
او هفت شهر عشق را گشت تا به مولا علی رسید واز باب العلم محمد وارد شهر علم شد ولباس مقدس رسول خدا را برقامت خویش یافت وبال ملائیک را فرش راهش.
چنان که حیات عالمان دین وسلسله داران حیات معقول، مشعشع از حکایت های محیر العقول وشیرین است:
برهان الحق خالق «المیزان» علامه طباطبایی، چنان عاشق دانستن بود که غمی بنام غم نان نشناخت ودر کهن سالی ودر روز های که جیره بندی نفت وترک تازی سرمابود،نفت نداشت که خودرا گرم کند واو پتوی برگرد خود می پیچید وسرمانیشش راتا سویدای جانش فرومی برد واو تفسیر المیزان می نوشت وآخ نمی گفت.
راوی «ازدریا به دریا» وشارح کلام مولا علی علامه محمد تقی جعفری، دوروز قوت لایموت گیرش نیامد وجانش تا گلوگایش بالا آمده بود، اما علامه جعفری چشم از کتاب برنداشته بود.
علامه شهید مطهری ویار غارش آیت الله العظمی منتظری چنان دردرس ومباحثه غرق می شدند که خورشید از پیشانی شرق به دامن غروب در می غلطید وآ دو یار غار نانی برلب نمی گذاشتند.
کتاب حیات خورشید بام جهان ونگین رستم،آیت الله رضوانی هم مشعشع است ازآیات باهره وسوره های مبارکه ی عشق به کمال وپویندگی وجویندگی خضر وسرچشمه آب حیات است.
همروزگارانش حکایت کرده اند که :
روزی علی حسین، کتاب خودرا زیر بغل می گیرد واز قریه راهی کشتزاران می گردد ودر چمنزاری یاحق گویان می نشیند وبسم الله گفته کتاب را بازنموده ودر جهان لایتناهای دانستن ویافتن سفر آغاز می کند وچنان عاشقانه سفر می کند که خورشید مجنون وار پا به پایش وادی ها می پیماید وهامون ها طی می کند و لی نمی تواند از او گوی سبقت رباید وعلم ظفر افرازد واو را زمین گیر کند . سر انجام خورشید دربیستر غروب در می غلطد وعلی حسین را جدای از کتابش نمی یابد وفقط نماز از او در می رباید واین حدیث عاشقی را درسینه خویش به یاد گار می سپارد تا با نسل های آینده روایت وحکایت کند.
همین عشق سوزان کمال خواهی در جان او بود که شهوت تن سوزاند وشهد علم وکمال را در کامش چکاند تا او از سرسلسله داران کاروان حیات رو به سوی کمال مطلق باشد ودرجاذبه ربوبی قرار گیرد.
همین شهوت سوزی وشهد نوشی بود که اورادر سن دوازده سالگی راهی مدرسه علمیه «سیادره» کرد تا در محضر پارسا مرد دارای کرامات تازه برگشته از پایتخت دل ها نجف، آخوند شیخ موسی کلانی، زانوی ادب برزمین زند وخوشه دانش بچیند وکمال یابد وفطرت شکوفا گردد.
راهپویی وراهبری
او که از استعداد خدا دادی برخور داد بود وعشق به کمال رادرجان داشت ودعای خیر پدر ومادررا بهمراه، بسیار زود قرت العین آن زاهد دوران وکلید دار گنج های دانش شد وجانشین اودر تدریس واداره کلاس .
خورشید بام جهان، علی حسین رضوانی چنان زیبادرخشید که شیخ کلانی کلانش می شمرد وبزرگش می داشت وعزیر قلبش بود وسرور سینه اش.
می گویند دعای استاد وپدر ومادر ناگفته کار هاکند ویسترساز سعادت ودانه دام توفیق است.
علی حسین کوچک که هنوز جانش چنان باران زلال بود وبسان اشک خورشید بی غل وغش، دعای والدین توشه راهش بود ونیایش وخواهش استاد سرمایه اش، تاج لقد کرمنا به شایستگی از آن خود کرد وساغر بخش کوثر علم وخضر راه تکاپوگران اندیشه ها شد.
خورشید بام جهان بامیان، آیت الله رضوانی، در همان آوانی نوجوانی ماه مجلس شد ومسئله آموز صدمدرس .
او با آنکه درصغر سن بود وآغاز راه، راهبر بزرگان راه پیموده شد وکتابی را می خواند وکتابی دیگر را تدریس می کرد وگامی فراپیش می نهاد وقافله را تا قله مقصود صعود می داد وجان شان را از خورشید دانش گرم می کرد.
در روز گاران نوجوانی که در محضرپیر صاحب کرامت، شیخ کلانی بود، طالبان علم که از نظر درسی یک گام پس تر از آیت الله رضوانی بودند، همه بدون استثنا از شاگردان ایشان بودند که از دانه درشت های آن دوران می توان آقای شیخ قربانعلی عرفانی یکاولنگی رهبر حزب وحدت ملت افغانستان، مشاویر ریاست جمهوری افغانستان وسناتور ولایت بامیان در مجلس سنا افغاتستان را نام برد.
استاد در مدرسه شیخ کلانی علاوه بر شیخ از محضر آیت الله مرحوم سید علی بهشتی هم بهره های علمی برده وقسمتی از منطق را از محضر ایشان فراگرفته است.
استاد، علاوه بر مدرسه سیادره در مدارس،چهارده ،زرد سنگ ومدرسه زارین، درس خوانده است.
استاد بعد از شیخ کلانی وسید بهشتی،حاج باقر ، فصیحی، حاج آخوند، بیشترین بهره را از آیت الله سید رئیس یکاولنگ برده است.
استاد رضوانی، درمدرسه زارین درعین حالی که خودش از آقای رئیس علم می آموخت،روزانه تاشش درس را تدریس می نمود ودرواقع روح مدرسه ی زارین ایشان بود وبه همین جهت است که طلاب ولایت بامیان اکثرا وطلاب یکاولنگ بدون استثنا از شاگردان آیت الله رضوانی هستند.
آیت الله رضوانی، چنان که در مدرسه های فوق الذکر، خورشید درخشان وپیغمبر راهپویان حق، در میان عامه مردم نیز از جایگاه والای اخلاق وعزت وکرامت برخوردار بود.
همانطور که در حوزه ها خداوندگار دانش بود، در اجتماع هم خورشید بیبدیل ویگانه دوران ووحید دهرشد .
استاد رضوانی در بعد خطابه ومنبر وروضه خوانی امام حسین،شهسوار بی رقیب وشهره آفاق بود.
نویسنده این سطور، از دوران کودکی بیاد دارد که استاد رضوانی، از چنان شهرت وسیرت نیکی برخوردار بود که در هنگام عاشورای حسینی، برای بردن ایشان در دهه عاشورا بین منطقه چه بگو ومگوها که نمی شد وگاه به دعوا نیز کشانده می شد
از همان دوران کودکی بیاد دارم که در یک دهه عاشورا بین قریه «دهن سیرداغ« و قریه های «پیروز بهار»(فروز بهار) دعوا شد. چون قریه دهن سیرداغ آستاد را آورده بود وسید های منطقه ی پیروز بهار که خودشان را آقای بالا سر همه می دانستند نیز برای بردن استاد آمده بودند ومردم دهن سیر داغ می گفت ما ایشان را قبل از شما آورده ایم واین حق ماست وسید های منطقه پیروز بهار می گفت ما باید استاد را ببریم واین کشمکش سه روز زمان برد وسرانجام کار به قرعه کشید وقرعه بنام سید های پیروز بهار در آمد و استاد را بردند.
این نمونه ی کوچک از جایگاه اجتماعی استاد رضوانی بود وتفصیل آن را به وقت دیگروا می گذاریم.
روشنگری وبیداری
باروی کار آمدن کمونیست ها در افغانستان، استاد رضوانی از اولین کسانی بود که مبارزه فرهنگی وعقیدتی را علیه کمونیست ها شروع نمود ومردم را به مبارزه دعوت می نمود.
از آنجایی که ایشان توفیق زیارت عتبات عالیات را یافته ودر معیت مادر مؤمنه وپارسایش به کربلا ونجف مشرف شده بود،(از مدت اقامت ایشان در کربلا ونجف اطلاع دقیق در دست نیست اما از انسانی چون استاد رضوانی بعید است که ازدرس های بزرگان کربلا ونجف سری نزده باشد)
رهآورد این سفر معنوی استاد چند کتاب بود که از جمله کتاب شریف نهج البلاغه بود واستاد تنها عالم دینی آن زمان بود که از نهج البلاغه مولا علی سخن می گفت.
لذا در آغاز مبارزه علیه کمونیست ها، استاد زبان ذوالفقار گونش را تا قلب سپاه فرهنگی کمونیست فرماندهی می کرد واز سپاه دشمن جان می گرفت وکفر را سینه می درید والتقاط را گلو می برید ومزرعه ایمان را نیسان باران می کرد تا درگلستان عقیده گل توحید بروید.
با سرنگونی حکومت کمونیست در ولایت بامیان واستقرار اداره اسلامی در ولسوالی یکاولنگ، آیت الله رضوانی به عنوان یک عالم دینی دارای تقوا وتعهد، عهده دار وظیفه خطیر ومهم قضاوت شد. عهده دار وظیفه مهم وسرنوشت سازی شد که از شرایط عمده آن مجتهد بودن وتقوا داشتن وعدالت است واستاد همه ی این شرایط را بوجه احسن دارا بود. لذا به اتفاق همه ی علمای صاحب نظر، ایشان به عنوان قاضی شرع تعیین گردید واین رسالت را تا سه سال به نکوترین وجه وباتعهد وعدالت به سامان رساند.
در سال 59 باشکست مجاهدین وتسلط کمونیست ها بر یکاولنگ، استاد درصدر لیستی علما وبزرگانی قرار گرفت که باید دسگیر شده به کابل منتقل شوند.
دوستان وآشنایان، به استاد اطلاع دادند که شما درصدر افرادی قراردارید که قرار است دستگیرشده به کابل منتقل شوید.
بنا بر این، استاد، همراه مادر وفرزندان برادر وخانواده،همچون مولایش حسین شبانه از منطقه خارج شده به سمت کرمان می رود.
استاد بطور ناشناس در قافله هجرت به سمت ایران حرکت می کند وبعداز چندین ماه سفر پرمشقت، در مشهد مقدس می رسد ودر جوار عالم آل رسول علی بن موسی الرضا، رحل اقامت می افکند وباقی مانده از سطوح عالی را پی می گیرد ودر محضر خداوندگاران دانش حضرات آیات مرتضوی وفلسفی، خارج فقه واصول را فرامی گیرد.
استاد رضوان از ممتازان حوزه علمیه بود وبارهای بار، جایزه ممتازی حوزه را از رقبای ایرانی وغیر ایران ربود.
استاد رضوانی، بیش از نیم قرن ، حوزه تدریس داشت وصدها شاگرد در سطوح مختلف ودررشته های گوناگون علمی چون ،ادبیات،فقه واصول، منطق وکلام و تفسیر تربیت نمود که امروزه درگوشه گوشه عالم، حوزه تدریس دارند واز شخصیت های بنام علمی سیاسی واجتماعی هستند.
استاد رضوانی در سبک تدریس، سبک مجتهد پرور داشت چنان که خود در رشته های علوم اسلامی مجتهد بود، شاگردانش نیز در همان رشته های که در محضر استاد تلمذ نموده اند خبره ومجتهد شده اند.
استاد رضوانی در ادبیات، ادیب ثانی ودر منطق خواجه نصیر دوران ودرکلام علامه ی حلی ودرفقه شیخ الطائفه زمان ودر اصول آخوند عصر بود.
خود استاد می فرمود: کتاب سیوطی را آنقدر تدریس کرده ام که برایم مکه شده چنانکه سوره فاتحه وتوحید برای عامه مردم درنماز ملکه شده است. این کتاب هم برای من همان حکم سوره فاتحه وتوحید رادارد
استاد وعرفان
استاد، را نمی شود یک عارف به معنای مصطلح در میان اهل فن گفت. اما با مبانی عرفان نظری آشنایی عمیق داشت وبا مأثورات ائمه ومسفورات عرفا مأنوس بود واز جمله متون عرفانی که اینجانب برای استاد رضوانی تهیه کردم عبارت بود از:
شرح برمقدمه قیصری بر فصوص الحکم شیخ اکبر محیی الدین ابن عربی، نوشته امام المحققین سید جلال الدین آشتیانی.
2 – انواری جلیه ، نوشته ملاعبدالله مدرس زنوزی، بامقدمه وتصحیح جلال الدین آشتیانی.
ریاض السالکین، شرح عرفانی وادبی بر صحیفه سجادیه، نوشته سید علیخان مدنی
مصباح الهدایه الی الخلافه والولایه، نوشته امام خمینی
اهل فن می دانند که این کتب ذکرشده وموجود دردست استاد از عمده متون عرفان نظری است که به دست بزرگترین عرفای اسلام تقریر یافه است.
پس نتیجه این که استاد با مبانی عرفان نظری آشنایی عمیق داشت ودر عرفان عملی بهترین گواه همان خطابه های استاد است که چون خورشید می درخشد ونیاز به هیچ دلیل وبرهان ندارد.
آشنایی استاد با ملاصدرا
استاد رضوانی، باملاصدرا بیگانه نبود.اگرچه نمی شود گفت ایشان فیلسوف صدرایی است ولی بیگانه ی با ملاصدرا نبود. من بعنوان شاگرد استاد، دواثر مهم ملاصدرا، بنام های« شرح براصول کافی » واسرارالآیات« را به استاد هدیه نمودم واستاد از شرح اصول کافی ملاصدرا بسیار تعریف می کرد ومی فرمود : من از شرح ملا صدرا بسیار استفاده می کنم.
اما راجع به نظرات فلسفی سخنی نمی گفت ولی با نظرات تأویلی ملاصدرا، نظر موافق نداشت.
آشنایی استاد با بوعلی سینا
من به عنوان شاگرد از استاد خواستم که «شرح اشارات» بوعلی سینا وخواجه نصیرالدین را برایم تدریس کند.
استاد فرمود: من جلد اول اشارات را چند بار تدریس نموده ام ولی جلد دوم وسوم اشارات را فقط یک بار شروع به تدریس کردم اما ادامه ندادم.
استاد وجریان های روشنفکری ونواندیشی دینی.
شاید بسیاری ها استاد را قیاس به خویش کنند واستاد را یک تفکیکی سنت گرا وناآشنا با جریان های روشنفکری ونواندیشی دینی بدانند.
ولی حقیقت غیر از این است. حقیقت از این قرار است که استاد، اینجانب را دستور فرمود که کتاب های جریان روشنفکری ونواندیشی دینی را برای استاد بطور امانی آماده کنم تا استاد بامطالعه آنها با آگاهی قضاوت کنند
از جمله کتاب های دکتر سروش را از آقای شیخ حسن واعظی که خود یک واعظ حسن است وهمچنین ازبرادر فاضل ام آقای جعفر رضایی امانی گرفتم وتقدیم استاد نمودم.
استاد رضوانی روی کتاب «قبض وبسط تئوریک شریعت» حرف داشت وازدانش وارزش وحدیث بندگی ودلبردگی آقای دکترسروش تعریف می کرد.
ولی خود استاد به شوخی وجدی می فرمود: من یک آخوند سنتی هستم.
اما این سنتی بودن به معنایی تعطیل عقل نبود .همچنین این سنتی به معنای خمود فکری هم نبود.
استاد در عین حال که سنتی وبه تعبیر امام خمینی معتقد به اجتهاد جواهری بود اما نواندیشی های در فقه واصول داشت.
آقای سید احمد حسینی حنیف که یکی از طلاب موفق در حوزه ودانشگاه است، در خاطره ی از استاد می فرمود:
ما برای مصاحبه درباره زندگی آقای رئیس یکاولنگ چند باری خدمت استاد رضوانی رفتیم.در یکی از این مصاحبه ها استاد فرمود:
شما که گروه تحقیق دارید، باید تحقیق کنید که همین خمس جریانش چیست؟ اصلا چه شد که خمس فقط به بنی هاشم تعلق گرفت این چطور با عقل جور در می آید؟
اخلاق استاد
اخلاق از بزرگترین فصل صنفی عالمان دینی است اصلا عالمان با اخلاق شناخته می شود وفصل صنفی عالمات دینی، اخلاق است که عالم دینی را از غیر دینی متمایز می کند.
داستان اخلاق در زندگی علمای دین داستان بلند دامن است و سراز صدها جلد کتاب در میآورد که وقت دیگر می خواهد وفرصت وفراغت.
در حالات عارف شهیر واستاد عرفان امام خمینی مرحوم شاه آبادی می نویسد:
آفای شاه آبادی در تهران در مسجدی اقامه نماز می کرد.از قضا روزی یک طلبه ساده دل، بایک کتاب جامع المقدمات، پیش آقای شاه آبادی می آید ومی گوید : آقا به من یک درس امثله بگو»
آقای شاه آبادی هم بدون هیچ لیت ولعل قبول می کند وبه ایشان می گوید: شب ها بعد از نماز بیا تا باهم درس بخوانیم.
مدتی از ازاین واقعه می گذرد تا دیگران متوجه می شودکه شاه آبادی با آن مقام علمی برای یک طلبه مبتدی امثله درس می گویند.لذا تصمیم می گیرند به طلبه بگویند که این شاه آبادی است ومقام ایشان بالاتر از این است که بیاید وقت خودرا صرف امثله گفتن باتو کند.
اما وقتی آقای شاه آبادی متوجه می شود می گویند شما حق ندارید این کار را بکنید او به عنوان یک انسان از من خواسته که من برایش درس بگویم بنا براین دارم به انسان درس می دهم.
عین همین واقعه ده ها باربرای استاد اتفاق افتاده است که یک نمونه اش خود من هستم.من در نیمه دوم دهه 60 درس طلبگی را شروع کردم وپدرم بزرگوارم مرا خدمت استاد رضوانی برد تا به من درس بدهد واستاد که کفایه را تدریس می کرد برای من امثله درس می داد ومن در منزل استاد که در دوازده متری کنار مسجد الهادی بود می رفتم واستاد با آن مقام علمی باگشاده روی برای من امثله درس می گفت.
نمونه دیگر جریان تدریس تفسیر استاد است. وقتی در حوزه مشهد تفسیر جوامع الجوامع ومجمع البیان جزء متون امتحانی قرار گرفت، استاد درخانه اش درس تفسیر برگزار نمود که از جمله شاگردان درس تفسیر استاد، نویسنده فاضل آقای محمد علی برهانی شهرستانی است.
استاد برای چندین طلبه مجمع البیان را به صورت انفرادی تدریس نمود تا آن ها در حوزه قبول شوند.
استاد وتبلیغ
استاد رضوانی در عرصه تبلیغ وخطابه، خورشید عالم تابی بود که شعاع اندیشه اش را آیات قرآن ونهج البلاغه مولا علی شکل می بخشید.
ایشان در تبلیغ، سبک مخصوص به خودرا داشت وزبانش زبان آیات وروایات بود.چنان سخن می گفت که عام می فهمید وخاص می پسندید.برای هر بخش از سخنش آیات وروایات وعمدتا بخش های از خطبه های نهج البلاغه را شاهد می آورد ودر حقیقت برهان خطابه های اخلاقی واجتماعی استاد قرآن ونهج البلاغه بود.
درمیان بزرگان حوزه فقط آیت الله العظمی منتظری به سبک آیت الله رضوانی سخن می گفت. شاید به همین دلیل بود که استاد به ایشان بسیار علاقه داشت وکتاب های ایشان را با علاقه ودقت مطالعه می کرد. می دانست که دست رسی به آثار آیت الله العظمی منتظری فقط از طریق من میسر است لذا به من گفته بود که حتی المقدور آثار ایشان را برایش تهیه کنم.
به جرأت می توان گفت که سبک خطابه های استاد رضوانی در ایران وافغانستان بی بدیل بوده واز وِیژگی های چند برخوردار بود:
1 – استاد رضوانی، بیان مغلق نداشت.
2 – خطابه های استاد از نظم موضوعی وساختار اندام واری بی مانند برخوردار بود.
3 – آیات قرآن ونهج البلاغه را به زبان ویژه بیان می کرد.
4 – بیان روان داشت وکلام استاد کلام فاخر بود ودارای حلاوت ویژه.(از نظر دستور زبان کاستی های داشت)
5 – استاد خلاق سخن بود وسخن به سفارش نمی گفت ودربیان حق بسیار دلیر بود.
خدمات اجتماعی
استاد زندگی فقیرانه توأم با قناعت داشت واز آنجا ی که وابستگی به احزاب سیاسی نبود امکانات مادی نداشت که بتواند کار های اجتماعی عام المنفعه کند مسجد بسازد وبه فقیران کمک کند ومؤسسه راه اندازد (اگرچه امروزه مؤسسه های خیریه مؤسسه کرامت فروشی ودین وایمان برباد ده است تا ایمان آفرین وکرامت گستر.)
اما بزرگترین خدمات اجتماعی استاد همان تبلیغ دین واصلاح ذات البینی امت مرحومه وبیان احکام دین وفضیلت گستری بود.
کمتر روزی بود که خانه استاد خالی ازمراجعان باشد روزانه ده ها نفر برای حل مشکلات دینی وحقوقی به خانه استاد مراجعه می کردند ودَرِخانه ی استاد (چنان دَرِخانه مولا علی که به روی همه باز بود)باز بود نه دربان داشت ونه اطاق انتظارونوعا استاد شخصا دم در میامد واز مراجعان استقبال می نمود.
استاد با اینکه نیم قرن تدریس نمود وخطابه خواند وبه رتق وقتق امور مردم می پرداخت، از امر مهم خلق آثار ونوشتن کتاب وبه یادگارگذاشتن باقیات صالحات نیز غافل نبود ودر این راستا گنجینه ی گرانسنگ از آثار قلمی در حوزه معارف اسلامی وعلوم اسلامی –انسانی بیاد گار گذاشته است که امید است به همت بیت محترم وشاگردان بزرگوارش آن ها چاپ شوند.
آثار استاد
فقه واصول:
16جلد تقریرات درس خارج فقه و اصول وبه زبان عربی
کلام:
ردبرخی شبهات به ضمیمه مناظرات. یک جلد
لسان حق یک جلد
معارف واخلاق:
سرمایه سخن 8جلد
سرمایه خوشبختی 1جلد
سرمایه حق گویان2 جلد
سلم صعود برای سخنوران 2جلد
مدایح ومراثی اهلبیت آل رسول:
گوهر های اشک1جلد
اشک های چکیده1جلد
سوگنامه شهدا1جلد
منتخب المراثی1جلد
نخبت المواعظ
آثار ناتمام وبدون نام:
چندین جلد دست نوشته های است که بعضا بدون نام است وبعضا ناتمام