محمد یعقوب هوتکی
بوتل تیل و شام غربیان
دیروز در دم شام نزدیک دوکان عشقری بابا که بوتل تیل بدستم وزیر قولم نان بود پایم به سنگی خورده افتادم دو قرص نان را که از نانوانی کاکا برات خریده بودم همرا دوقرص نان نیمه چکیده که کاکا برات برایم خیرات داده بود دیگر طرف افتاده در دستمال سفید گل دوزی شده گل سرخ سبزوزرودکه بوبویم برای خریدن نان همیشه ششتگی واطو شده نگاه میکرد وباربار میگفت از آن برای نان خوردن استفاده نکنید .یگان وقت که بوبویم درخانه نمیبود خوشم میآمد که بالای آن نان بخورم می گرفتم پیاله پامک سبزخودرا ازچای شرین پرکرده بالای صدرنجی نزدیک دسترخوان سفید گل دوزی و نان خودرا روی دسترخوان سفید گل دوزی میگذاشتم وباکیف نان و چای خود رامیخوردم بعدا آنرا خوب می تکاندم وقات کرده بالای آلماری یک ونیم متره که دروازه آن شیشه یی بود . ( وهرروز بوبویم بعداز جمع وجاروآنقدر اورا پاک میکرد که بل میزد و دربین آن ظرف های ناشکن و چینی ما بود گر چه همه شان یک رنگ و یک ساختمان نبود یکی خورد ودیگری کلان به گفته بوبو جانم درجن نیست اما عزت مهمان که بیاید میشود قند دانی سفید که سرپوش آن مرغابی بابلهای بلند که به جای دسته کار میداد چهار دانه قاشق برنجی دودانه قاشق چای ویگان چیزهای انتیک و قدیم دیگر هم بود) می گذاشتم .از طرف نان دلم جمع بود زیرا در دستمال سفیدگل دوزی شده بسته بود از بوره و چای که خریده بودم هم پریشان نیستم زیر در جیب واسکت ام بودواز پول باقمانده تیل بود . بوبویم گفته بود هفت افغانی را تیل بگیر و سه افغانی آن را چای و بوره بگیری دیگر روز ها دوافغانی را گر میگرفتم اما خواهرک ام که هفت ساله بود گر را خورده نمیتوانست میگفت دهن ام شاریده ماسه نفر بودیم گذاره میشد برای سه روزتا نوبت کالا شویی خانه شاه لالا بود( زن شاه لالا زن خوب دلسوزو دل کلان داشت همان قسم که چاق بود خرچ و برچ شان هم کلان بود دریک هفته دوبار بوبوم برای کالا شویی میرفت خود شاه لالا مستر ی بود گرچه بوبویم دوجای دیگر هم درآخر کوچه کالا شویی میکرد اما زن شاه لالا مستری از کالا شویی جدا و از اطوکاری جداگانه پیسه میداد . یگان کالا که در جان شان تنگ یاکوتاه میشد برای ما روان میکردند بوبویم برای من وخواهرم آنرا برابر جان ما میکرد .همین امروز هم پراهن تنبان گیبی شری فولادی رنگ که ستار بچه شاه لالا برایم روان کرده بود پوشیده بودم وقتی بوبویم آورده بودتنبان ازقسمت پاچه اش کمی بالاتردوجایش چنان سه کنجه پریده بود که میگفتی حتمی کدام کسی ازآن قیچی کرده امابوبویم طوری آنرا ازپاچه به بالا تیروبیر کرده بود که بیخی نوشده بود.بوبویم خوب خیاطی هم میکرد بعضی اوقات برای دخترهای نامزددار جهیزهم میدوخت شرینی واجوره خوب میگرفت از کرایه خانه بی غم بودیم زیرا حویلی یکی از قومی های مادرم بود که وقتی بابایم درخانه آنها کار میکرد زیر خانه شان سربابایم چپه شد و بابی خدابیامرزم استخوان از قسمت کمرش شکست و بعداز یکماه درشفاخانه مرد وسه سال شد که ما درهمین خانه زندگی میکنیم وخودشان در عربستان سعودی زنده گی میکنند بالا خانه وسه اتاق دیگر آنرا به کسی دیگر کرایه داده اند و هر سال یکباریکی شان می آمد و کرایه یکساله خودرا میگیرفتند و هم به بوبویم یادآورمیشدند که بایدهمسایه کاه گل بام را فراموش نکنند .اول سر صبح وقتی ستار بچه شاه لالا مرا درآن پیراهن تنبان دید گفت بچش شاه شدی از غیرت سرخ وزرد شدم اما بی غیرت ها واری تیرخوده آوردم ستار متوجه شد یک رقم غروروافتخارکرد که لباسهای کهنه اش رابرای من داده هروقتی لباس هایش را برای ماروان میکرد آنرا می پوشیدیم یک گپ می زد هیچ که نمیشد آهسته دربغل گوشم میگفت بچش قلندر قواره ات آدم واری شده ). مه افتیده بودم زانو هایم شاریده بود اما از غیرت بلند شدم کاکا میرزا که در نزدیک دوکان داشت صدا کرد بچم زیاد اوگار شدی کمک ات کنم گفتم نی کاکا میرزا خیر بیبنی خوب هستم . اوفتادی اه !اوگار شدی نی درحالیکه زانو هایم شاریده تنبان نوام هم پاره شده پروایشه ندارم از جانب بوتل تیل پریشانم که دراین شام غربیان بی بوتل تیل کجا بروم ؟
نوشته شده درعقرب1349