هادی "عروس سنگ"
سرنخ یاحلقه گم شده
معرفت انسانی که محصول اندیشه و تفکر اوست،او را در مقام والائی قرار میدهد که از موجودات و مبانی عا لم آفرینش ،برای بهره گیری استفاده بعمل آورند.با آنکه انسا نها از نظر آمادگی های مغزی وژنتیگی دارای توانائی های عام اند ،اما شرایط محیطی ،وابستگی و روابط اجتماعی،در رشد و عدم رشد توانمندیهای آنها موثر است.کار برد از استعداد مغزی موجد تفاوت ها و دگرگونی ها در همه امور زندگی انسانی میگردد،و بهره مندی از استعداددر ساختار ها و آفرینش های مختلف تبلور می یا بد .که عمداتا" آنرا در ساختارهای نظام های سیاسی ،اقتصادی ،و اجتماعی به ملا حظه می گیرند ،که ما هچگاهی این پروسس را در نظام زندگی اجتماعی به محاسبه آنطوریکه لازم است نگرفته ایم.
جوامع پیشرفته در تجربه آموخته اند که چگونه برای ایجاد فضای ،امن،مطمن و با ثبات روحیه هم اندیشی و تفاهم را میان هم ایجاد کرد و چگونه در یک فضای مشترک کاری و همنواعی مردم را بسوی سعادت همگانی رهنمون شد.آنها این موفقیت را در هم سوئی و پذیرش یکد یگربا همه تغیرو تفاوت اندیشه ها وسلیقه ها بخاطر امر وطنی قبول و انتخاب کرده اند ،ودر عمل به موفقیت های بزرگی دست یافتند .اما پیش قراولان ما با پیرایه نمایشی وفرا گرفتن گویا زیروزبرادبیات کلامی و افاده جملات فا قد تأ ثیر،اما بافته در کلمات کلیشه ئی و مغلق خود را عرضه میکنند.
دید و نگرش عده از دانشدندان ما گرایشی دارد موروثی که از ضمیر نا خود آگاه و یا خمیرمایه ای شخصیت کهن سلفی شان الهام میگیرد،که ازباور اعتقادی رسوخ می کند.بعضا"خبره گان ما در هر موقیعتی نمیتوانندویا نمی خواهند و شاید هم معتقد اند که هر دید دانشی خود را از صافه اعتقادی و ایمانی بگذرانندو این بر خورد همیشه متظاهر نبو ده ،بلکه از بافت های سلیقوی ادراک انها درنوشتارو یا ارائه ئی موضو عات بروز
میکند.از همین جاست که قرنها ست مردم ما بجای ورود در موضوعات و مسایل حیاتی روز ولو که خارج از دستورات دینی بوده ،به حکم سو استفاده گران دین ،در تشبث به هر پدیده نو باز داشته شده اند .و گونه ئی تبلیغاتی قلم بدستان ما در تحت تاثیر همین کنش وواکنشها مصدوم و آسیب دیده است.منشأ اساسی همه ئی این مشکلات فرهنگ جامانده و عقب گرایانه ایست که از یک ساختار نظام ایلیاتی و قبیلوی شکل می گیرد.مراودات ،سنت ها و آئین های عشیره وی که باز مانده نظامات بردگییست ،وبه چندقرن باز میگردد،به تمام شئون زندگی جامعه ما نفوذ کرده،و حفاظ این بدعت ها و خصوصیات عقب گرایانه جز فرهنگ دانشی ما شده که بعضا حتی در پرورش و ستایش آن با زبان و کلمات روز می پردازند.حفظ ،بست و انتشار این همه خفت ارزشی در انتخاب سوژه های حیاتی ،روش ماندگار تبلیغاتی است،که از پیشینه های دور برمبلغین امروز به ارث رسیده.این است مشکل اصلی که بعضا مدعیان روشنگری منقاد فرامین اربابان قبیله شوند ودر جایگاه سر باشی های قوم ،نژادوزبان طرف گردند.و بجای تصاعدو هم گرائی در مرداب و لجن زار تفرقه و نفاق فرو روند ،وخود را ذیحق بدانند.هیچگونه توجیه منطقی نمیتوان آورد مبنی بر آنکه چون فلان تیکه دار فروخته شده به بیگانه با طرح ملیت خوب وبد،بزرگ و کوچک تبلیغ میکند،ما نیز عین موضع و موقف را اختیارکنیم ،رسالت روشنگرانه انست که جامعه را از این امراض نجات داد روش روشنفکرانه تصاعد است،صعود است نه سقوط و نزول .روشنفکر رسالت روشنگری دارد،روشنگری به کسانی تعلق میگیرد ،که هر سوژه را از بین فلتر تحلیل منطقی گذشتانده با درک عمیق و استدلال با پشتوانه در خورد مردم بدهد.اکثریت روشنفکران ما بجای آفرینش آثار ارزشی که مبین پیام اصالت گذشته به حال و آینده باشد با تسوید محافظه کارانه در تلبیس واقیعات بوقوع پیوسته مصروفند،که در نهایت با حرکت "مورچه پا" در راه سعادت جامعه شعار میدهند.ولی در حقیقت امر به حالت "چپرزا" در جای خویش ایستاده اند.
رووس تبلیغاتی شان جلو گیری از تحرک و آفرینش خلا قیت های است که در نبود روش محافظه کارانه آنهاسالها قبل جامعه به گونه مردمان متمدن دیگر میتوانستند نفس بکشند .امروزه روز نیز شیوه تبلیغاتی پیروی است از جوامع غرب و امریکاکه همواره حقایق محسوس و روشن را که مغایر منافع و ارزشهای اجتماعی آنها بوده قلب تعریف کرده اند.چنانچه در تبلیغات تفکیک جمع و فرد ،اکثریت و اقلیت هیچگاهی متمایز نبوده،به گونه که مثلا ،هر گاه از مجاهد نام برده شود ،بدان پسوند آدم کش،جانی ،دزد ،قاچاق بر ،جنگ سالار ضمیمه میشود .و اگر به قبل از آنها تعلق میگیرد بنام خلقی و پرچمی ،بی دین ،کمونیست ،و.....همراه است.اما اگر پرسیده شود که همه ئی مجاهدین این صفات را داشته ویا همه خلقی و پرچمی چنان بوده اند سکوت میکنند.
ولی اگر لبه همین تیغ دو سر تبلیغاتی به سوی بیگانه ها گرایش می یابد دیگر این روش از بن تغیر میکند به گونه ئی که هر گاه قرار باشد که اعمال و اقدامات کشوری چون امریکا در ایلغار وهجوم به افغانستان و عراق به برسی بگیرند ،دیگر روش تبلیغ کاملا دگرگون میشود ،بدین معنی که تمام تباهی و قتل و کشتار ویرانی در این دو کشور را به "جورج بوش" نسبت میدهند و همه گناهان را به فرد خلاصه میسازند.از این مبلغین باید سوال کرد که هیچ مرجعه تبلیغاتی نه امریکائی ونه خارج از آن هیچگاهی گفته اند که امریکا سردمدار دمو کراسی در جهان نیست؟آیا نظام دمو کراتیک ممثل اراده مردم نیست؟آیا دولتهای دموکراتیک از طرف مردم انتخاب نمیشوند ؟ودر کشور دموکراتیک فرد میتواند مسوولیت با این سنگینی سوق هزاران سرباز وسر لشکر را به عهده داشته باشد و میتواند تصمیم فردی بگیرد وپاسخ گوی مصارف ملیاردها دالر و کشتن وکشته شدن هزاران مردمان آن کشور ها و کشور خود باشد؟آیا بوش متعلق به حزبی بنام جمهوری خواه نبود؟ وبه نمایدگی از همان حزب به مقام ریاست جمهوری نرسید؟آیا تصمیم اعزام این نیرو ها را برای اشغال این دوکشور سنای امریکا صادر نکرد؟آیا نهاد های سیاسی و دیپلو ماتیک امریکا روز ها وماه ها قبل از اقدام به تحلیل و تجزیه نتایج بعدی نپرداختند؟ودر حقیقت به صورت کل همین نهاد های دسته جمعی عامل این جنایات نبودند؟و در سنای امریکا نمایندگان هردو حزب دموکرات و جمهوری خواه به این اقدام متفقا" رای ندادند؟
چرا میگویند اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ شوروی؟و نمیگویند که حمله جنایت بار برژنف بر افغانستان:در این جاست که نوعه تبلیغات تعین میشود و به خورد مبلیغین رسانه های دنباله رو داده میشود.که آگاهانه یا نا آگاهانه از روش رسانه های تبلیغاتی غربی و امریکا پیروی میشود. در این حالت ترازوی قضاوت مبلیغین ما یک لبه اش به زمین است و لبه دیگرش به هوا که در نهایت پای ترور دولتی را کشیده وبه برائت مسببین اصلی میپردازد.
چه کسانی طالبان را ساخت و چه کسانی آنها را به قدرت رسانید؟آیا مشود قبول کرد که حدود 40 کشور پر قدرت جهانی با امکانات اقتصادی سر شار وسایل مدرن جنگی،لشکر تربیه شده به شمول دستگاه های قدرت مند استخباراتی که جهان را کنترول میکنند،در ظرف 9 سال از دست یابی ودست رسی به رهبران ومنابع اکمالاتی این گروه های کوچک در یک منطقه محدود و معلوم عاجز اند؟
بلی واقیعت را همه میبینند و حقیقت را همه میدانند،و از همین جاست که باید گفت تا زمانیکه چیز فهمان ما روش و طرز تفکر خود را در قبال جامعه و همدیگر تغیر ندهندو خود را آماده پذیرش افرادبا عقاید گوناگون و متفاوت نسازندکار به همین منوال خواهد بود،ودر نهایت تا زمانی که منورین و دانشمندان جامعه ما به این اصل گفته فیلسوف غربی "ولتر"متقاعد نشوند که "من به آنچه که میگوئی مخالف ام،اما بخاطر بیان وگفتن آن تا پای جان در کنارت هستم تا حق گفتن آزاد آنرا داشته باشی" کار به جائی نمی انجا مد .اگر از اتهام و تحقیر کتلوی گروه های سیاسی ،قومی و زبانی و....افاده های نا درست که منشأ خارجی دارد منصرف نشویم و همه را با دید یکسان نه نگریم موفق نخواهیم شد .
برای رسیدن به این امر بزرگ از خود باید آغاز کرد و نخست خود از دائره شرطی شده خویش بیرون شد.و بپذیریم که هر انسان حق دارد همانطوریکه میاندیشد و نتیجه میگیردقضاوت کند و عمل کند ،به شرط آنکه به زیان عامه نباشد.ما نباید توقع داشته باشیم آنطوریکه فکر میکنیم آنها هم فکر کنند.این میل خود خواهانه سبب شده که همواره قضاوت های خویش را از موضع اپوزیسیون داشته باشیم .نباید فراموش کرد که تنوع افکار و اندیشه موجد تنومندی وبار وری راه وطریقه میباشد. افکار گوناگون ما را به تفکر و تعمق بیشتر در قضاوت وا میدارد.این تساهل را میباید از تفاوت هنجارها و سیاق بر خورد در موضوعات گوناگون از مجامع و دول دموکراتیک فرا گرفت ،همانطوریکه قبل از تصمیم در موضع مشخص با تبیین اندیشه وافکاربا تمام قوت هر یکی می پردازند ودر نهایت با فیصله اکثریت همنواع شده در جهت تحقق نظریات اکثریت عمل میکنند.
بیائید بپذیریم که برای یک نظام پایدار و ثابت برای هر فرد جامعه حق بدهیم حق انسانی حق شهر وندی ،حق انتقاد،حق بیان آزاد،حق انتخاب عقیده و..... سایر حقوق که مستلزم حفظ ارزشهای انسانی است .قبول این حقوق اساسات وزیر بنای یک نظام دموکراتیک را میسازد وپذیرش آن در جامعه مارا به رسانیدن همان هدف "سرنخ یاحلقه گم شده"
میرساند.