عاقبت رحیم دوزنه
به مناسبت هشتم مارچ
اشرف هاشمی
ازدواج که چیزی طبعی است ، اما دو یا سه حتی چهارزن داشتن براصل سنت رسول االله (ص) در بین مردم ما رواج داشته بخصوص در بین آنهایکه دست شان بدهن شان میرسد یا یک چهار پیسه در جیب خود دارند. انه وبهانه گرفته به شکلی از اشکال دست به ازدواج زده ، عاقبت کار زندگی خوش و خندان خوده به غم بدل کرده ومایه ناراحتی چندین خانواده میشود.
ازاین بدبخت ها و این بدبختی ها هر کس ، در خانواده واطرافیان خود داشته ، خوشبختی خو نبوده و نداشته ولی از بدبختی های شان عالم و ادم اگاه بوده و هستند که یکی هم از این بدبخت ها رحیم است.
رحیم که از شش صنف بیشترتحصیل نداشت، درزمان شاه ازکاتبی به مرزایی بعد بنابر شناخت های فامیلی،واسطه ورشوت از ماموریت به حکمرانی خوده را رسانده ودر آغاز جوانی با عاقله دختر کاکا خودعقد نموده، برخلاف حرفهای مردم که می گفتند :(نکاح پسر کاکا ودخترکاکا در آسمان هفتم بسته میشود. ) آنها زندگی پر ازصفا و صممیت را سپری می کردند . عاقله که تازه ازدواج نموده بود هنوزرحیم کاتب بود آنهم دریکی از علاقه داری های دوردست ، زندگی بخور ونمیر ،اما پر از صفا و صمیمت ، اعتماد و دوستی عشق ومحبت در یک کلبه که مردم مجانی در اختیار آنها گذاشته بود .
همسرش که چند صنف بیشتر از رحیم درس خوانده خیلی دلش می خواست شانه به شانه هم سفر زندگی خود کارنموده تا لقمه نانی بهتر ،سرووضع خوبترداشته باشند،اما تعصباتی اطرافی سبب میشودکه او نیزمانند سایر زنان محلی خانم خانه باشد.رحیم هنوزتوان و قدرت آن را پیدا نکرده بود که سطرنجی های فرسوده زمان مجردی خود را به یک جوره گلیم نسبتآ خوب که از جملۀ آرزوهای عاقله بودتبادله نماید که اولین دخترش پا به جهان گذاشت ، هم زمان با بدنیا امدن اولین کودک شان پست وظیفوی رحیم نیز ارتقاع نموده که آنها، ان را از خوش قدمی نوزاد شمرده با قرض و وام محفلی نام گذاری گرفته اورا هما نام گذاشتند.
زمان میگذشت والدین صاحب دختر دوم شدند ،پست های وظیفوی با گذشت زمان ارتقاع نموده، شناخت ها بیشتر شده ، خانه های خیراتی مردم به خانه های سرکاری بدل شده ، سطرنجی به گلیم های قاغمه یی وقالین های مرغوب ،موتر سرکاری هم درخدمت . ازآنجایکه حکومت مرکز فساد ورشوت بود رشوه خوران هم چون بند های نیشکر بخاطر منافع مشترک از بالا تا پاهین و از پاهین تا بالا باهم خود را اتصال نموده بودند چون یکی برای دیگری پاس ودرروز بد ،یکی از دیگری حمایه ...
حالا رحیم حاکم شده حاکمی کلان ، همراه والی نشست و بر خاست دارد وهمراه رهبری ولایت ، دبده دارد وکش وفش ، مهمان دارد و مهمان داری ، سر شناس شده وپولدار ، قرب عزت دارد، نوکر و چاکر.
بازار رشوه گیری اش چنان گرم بودکه تا نیمه های شب او را به خود مصروف ساخته ،گرمی های بستر همسروکانون خانواده را آرام آرام فراموش نموده ،زندگی خانواده گی از صفا وصمیمت به آمریت و مادونیت بدل گردیده . او که بیرون را، برای خود محل اسایش وخوش گذرانی فکر می کردبه همان اندازه که در بیرون کیف و لذت میبرد به همان اندازه در داخل خانه ناراحتی و درد سر بار می آورد و باعث آزار و اذیت خانواده میگردید . بهانه می اورد تا زمینه بگو مگو آغاز گردد ،دشنام میداد ، داشتن دو دختر را بجای انکه بخود طعنه دهد بزن (دختر زای) گفته کار را تا سر حدی مشت و لگدمیرساندتا اینکه روزی بادّی دل خوده خالی کرده ولله وبالله ثم طلارا ازحلقوم خود چون شیخ های عرب ثقیل تلفظ نموده سو گند خورد تا فرقی تو دختر زای را نه سوزانم ماندنی ات نیستم .
چنان که خواسته بودکرد، هفته ها را چون مجردان ، در خانههای مردمان سر شناس که در امور ریشوه ستانی با او هم کاسه بود زار – زار از همسر خود نالید و بر کار وبارو جیب پرِیء خود بالید تا اینکه یکی از مدیران که با او در یک دیگ پخته و در یک فساد اغوشته بود دختری خود راکه چند سالی کمتر از انگشنانی یک دست از هما بزرگتر بود بدون چون وچرابه عقد رحیم در میاورد . رحیم که تقریبآ سه برابر او عمر داردبااو همسری میکند درحالیکه او دلش می خواهد با دختران رحیم هم بازی باشدچون او هنوزازشوهر وشوهرداری چیزی نمی داند.
چون حلقه زندگی بر گردن افتاد به قول بیدل چار باید زیست نا چار باید زیست، اما خوشبختانه زمان در گذر است چون آب روان.
شهلا زن دوم هم صاحب پنج کودک قد ونیم قد می شود ، تحولات سیاسی در افغانستان می آید ، بار و بقن رشوه خوران جمع می شود ، او ناچار است دو خانواده را بامعاش حلال اعاشه کند ارگاه وبارگاه را که چلانده نمی تواند بفکر ان می افتید تا به مرکز برود دو زن با سواد را بکار انداخته و بار مسوولیت را از شانه های خود بر شانه های آنها اندازد، که چنان هم کرد به گونه ءاستثماری مصارف خانه را بالای زنان انداخته ، ذخایر اندوخته زمان رشوه ستانی را در خدمت کاسبان شهر به سود داده حتی یک پیسه سیاه هم از ان مفاد و معاشات ماهوار خود در خرچ خانه سهم نمی گیرد ،همیشه و همیشه یک دلیل دارد که پیری داریم و آینده اولاد ها ... .
بازهم زمان در گذر و جامعه درتغیر ، ولی این بار در تغیر جامعه جنگ های خانه بخانه شهر را تحدید می کرد در شهر هرروز از کشته ها پشته ها می ساختند ودر میان پشته ها بلنداژ ها جدید حفر می کردند و از نو کشته ها می کردند ، شهر را وحشت و انسانها همه و حشت زده ... .
همه پا به فرار، هر کی توان تا هر کجایی داشت فرار کرد مایه جیب تعین کننده سر نوشت همه...
اما رحیم که از ایمان خود بیشتر به پول دوستی، داشت نمی خواست بازهم یک سنت برای نجات خانواده حتی برای نجات خود به مصرف رساند تا اینکه خانواده شهلابخاطر نجات دختر خود نا چار شد رحیم را باهمه خانواده اش از مرگ نجات داده هی میدان تی میدان به جرمنی برساند.
سرمایه رحیم که دست کاسبان بود، کاسبان لادرک ، دوکانها سوخته ، سنتی انهمه سرمایه بدست اش نیامد گویند حق اب با اب و حق شیر با شیر. خانه تخریب اموال هم به سرقت ، گوهی نه چیزی داشت ونه چیزی بود.
اما در جرمنی همه قبول وخانه های سوسیال ،در این کوچه خانه عاقله دو کوچه دور تر خانه شهلا. رحیم که ابتدا خیالاتی از بابت از دستدادن دار و نداری که چنان آسان بدست آورده بود و آسان از دست رفته بود گردیده بعد ها خود را به اینکه دیگران به هزینه های گزافی و چه اندازه مشقت خودرا در سر زمین موعود رسانیده بودند خود را قناعت داده دو خانه و دو زن را مایه افتخار خود می دانست، اما بی خبر از انکه اینجا کشوری دیگر با فرهنگ دیگر.
مشکل از راجستر شروع می شود باید در یکی از این دو آدرس راجستر و زندگی کند ، راجستر شدن او با شهلا عقده های چندین ساله عاقله و دخترانش را می کفاند ، پدری در حق دختران و از وقتیکه دختران بیاد دارند شوهری در حق مادرش را که نه دیدند بلکه همه ظلم و جنایت را که رحیم طی سالیان متمادی بر انها روا داشته یک یک شمرده ،شمرده نثارش نموده ، گپ بجای کشیدکه رحیم مجال دفاع چه جراات معذرت خواهی را هم بخود ندیده سر افگنده نزد شهلا بر می گردد.
شهلا که در افعانستان هم مسوولیت کودکان ورهبری خانه را به عهده داشت در اینجا نیز چنین می کند ، درس می خواند ، در جستجوی کار می شود ، پاک کاری می کند خسته خانه بر میگردد با غم غم رحیم روبرو می شود ، درد که رحیم از بر خورد زن و دخترانش دیده، یا عذاب و جدان که در حق انها پدری و شو هری نکرده بود او را ازار و اذیت نموده تمام روز در مغزخود می چرخاند و دلش باد میکند شام گاهان که همه خسته و کوفته بر می گردد در جستجوی بهانه گشته جنگ و دعوا براه انداخته ، اکثر شبها در اغاز شام دعوا باشروع کار در اشپز خانه آغازشده تا دیک پخته شود جنگ به اوج خود رسیده تا حدی که شبها دیگ پخته شده بدون استفاده به کثافات ریختانده میشود.
جنگ و دعوا ار روز ها به ماه ها و از ماها به سالها طول می کشد ، حرف از بگو مگو ی درون خانه به بیرون رسیده ،همسایه هاچندین بار از پولیس کمک خواسته ،اقارب و دوستان همه میدانند.
عاقله که خیال خود را راحت کرده ، افشا ساخت که سالیان قبل او مرا خواهر خانواده بود حالا هم من مثل خواهرش هستم ،دخترانش هم دلیل میاورد که از کودکی پدر ما نداشته ایم ، جوانی خود را با شهلا سپری کرده ، پیری و مرگ اش هم به او تعلق دارد تازه خداوند برای ما زندگی داده بگذارید که چهار صبایئ به خیال راحت بدون درد سر رحیم زندگی کنیم.
اما کاسه صبر شهلا دیگر لبریز شده ، چندین بار میخواهد دست بخود کشی بزند اما داشتن کودکان و موجودیت خانواده پدری و بخصوص مادرش مانع ان شده ، گاهی بسر ش میزند تابه عوض اینکه خود را از شر رحیم خلاص کند بهتر است جهان را از شر رحیم راحت سازد اما با خود لاخول والله می گوید .
رحیم نه المانی یاد دارد که باجامعه در تماس باشد ، نه نیروی دارد که مصروفی کاری شود ،نه عادت دارد کتا بی بخواند ،نه استعدادی دارد که در انترنیت راه بیافد و نه قلمی دارد که چیزی بنوسدتا همه روز را که در خلوت تنهایی در خانه است سپری نماید، تنها بودن، همه روز را در خانه وکمتر تماس داشتن او را خیالاتی که بود خیالاتی تر ساخته چون سن وسال هم از او گذشته ، زمینه های بیماری های قلبی ، شکر ، استرس، دیپرسی ... را بار اورده او این امراض باعث میشود که اوازلحاظ جسمانی ضعیف و از لحاظ جنسی عقیم . که این ناتوانی او باعث میگردد که بر زن بد گمان شود ، حالا که دیگر گلیم زن و دخترانی دیگرش را هموار نمی کند چونکه وقت یا مجال ان را نمی یابد چون از اول صبح که در خانه تنهاست شروع به کندن موضع (بلنداژ ) بر علیه شهلادر ذهن خود است تا شام. حتی بعضی اوقات انقدر باد می کند که برایش مجال تحمل را نمی دهد او میداندکه شهلا چند بجه از بس پاهین می شود خود را به همانجا رسانیده و دعوا را از همان جا آغاز می کند چند روزی به این شیوه عمل می کند با خود می اندیشد تا در محل کارش رفته ،یکبار دو بار نه چندین بار در محل کار شهلا نه تنها برای جنگ و دعوا بلکه برای تحت کنترول گر فتن او نیز سر زده تا اینکه مسوولین امور برای نجات خود از این درد سر او را از کار مرخص می کنند . بیکار شدن شهلا با عث خشنودی رحیم شده زمان بیشتربرای جنگ و دعوا خود مساعد می بیند اما بیخبر از ان که اولاد ها حالا بزرگ شده اند گنجایش این و ان را نداشته ، چون طی این چند سال بگو ومگو همه ارامشی را که اینها برای تحصیل احتیاج داشتند ازاینها گرفته شده بود همه انها خود را عقب مانده نسبت بدیگر همسن وسالهای خود یافته هر کدام بالنوبه خود را در آشوب خانواده گی شریک ساخته زمان به هدر رفته خود را به رخ والدین کشیده گرچه چیزی اسیاب کند وچیزی هم جو تر بود ولی هیچ کس نه گفت جو ما تر بود همه آسیاب کند را مقصر شمرده یک یکی فرار را برقرار تر جع داده شهلا هم بد نبال شان سر وگوش خود را بی غم کرده با خود تصمیم گرفت که بگذار همه دنیا مرا بد بگویند دیگر تحمل رحیم را ندارم . در یکی از روز های سرد زمستان که هوایی سرد بیرون در برابر سردی فضای خانه ایشان گرمی نشان می داد خانه را ترک نموده و به عقب نگاه نکرد تا ویرانی کلبه بی بنیاد خود را بیند.
********************************************
چند سال بعد شهلا بدون موافقه رحیم تن به ازدواج با مردی افغانی که زن المانی داشت و جدا شده بود میدهد . دختر بزرگ اش ازدواج بعدازچند سالی با استفاده از تجارب کافی والدین جدا شده - یک پسرش تا حال دوبار ازدواج نموده و طلاق نموده – پسری دیگرش تاحال یکبار مزه طلاق را چشیده هنوز همه جوان هستند زمان کافی در پیشروی دارد که چندین بار تجارب والدین را به آزمایش قرار دهند.این همه بدبختی را می توان بدوش محیط وجامعه انداخت ولی صادقانه باید گفت اشتباه یک مرد بالهوس چگونه چون مرض ایدز به دها خانواده دیگرسرایت نموده وآنها را نابود می سازد. ....
28فبروی 2010