تاریخ افغان ها

 

 

 


 

 

 

نویسنده: ژوسیف. پیری. فیریر، قبلا شارژدافیر و بعدا معاون – جنرال ارتش پارسیان

 

 

برگردان انگلیسی ازمتن فرانسوی: کپتان ویلیام جیسی، لندن، مارچ 1858

 

 

  

برگردان فارسی ازمتن انگلیسی: سهیل سبزواری

 

پافوس، جون 2009

 

 

 

فصل دوازدهم – وعده های کامران

 

صعود شیردل خان درکندهار، پیشروی کامران بآنجا، فرارپردل خان، مظالم کامران بالای فتح خان، برادران وزیر، دوست محمد خان، علت مشاجره با فتح خان، تسخیرکابل، فرارخانواده شاهی، ملاقات محمود وکامران درغزنی، فراردادن ایشان توسط دوست محمد، قتل فتح خان، تعقیب شاه وپسرش ورسیدن به هرات، سوئ تفاهم بین شهزادگان، قبولی سلطه پارس، منازعه بین محمود وکامران، حمله حاجی فیروزوقلیچ خان به کامران، کشته شدن قلیچ خان واسیرشدن حاجی فیروز، اختلاف کامران وپارسیان، اغتشاش درفراه، پیشروی کامران بآنجا، اغتشاش مصطفی خان ومحمد حسین درهرات، علت آن، ادعای ریاست جهانگیرمیرزا وخلع او، جانشینی حاجی فیروز، مرگ موه ولیخان، عقب نشینی حاجی فیروزبه مشهد، بسته نمودن دروازه های هرات توسط مصطفی میرزا بمقابل کامران، محاصره شهروعقب نشینی بهنگام تقرب شیردل خان، عقب نشینی شیردل خان، مظالم مصطفی خان، توطیه سید میرصدیق، ورود کامران به هرات، پایان مصیبت بارمصطفی خان، انتقام کامران، انعکاس افغانها.

 

شیردل خان وبرادرش پس ازفرارهرات دردهکده مستحکم نادعلی، واقع درحدود 23 میلی گرشک پناه میگیرند که مربوط ادی، مادرفتح خان می باشد. آنها ازآنجا ماموران سِری بتمام جهات میفرستند تا قبایل کوچی بپا خیزند. یکتعداد زیاد بارکزیها به درخواست ایشان جواب داده وهستۀ یک ارتش کوچک را ایجاد میکنند که بزودی با پیوستن تعداد زیاد فراریان از نیروهای شاهی افزایش مییابد.

 

شهزاده با مشاهده اینکه قطعات ارسالی اوبطورمداوم توسط طرفداران فتح خان نابود یا دفع میشوند، ازهنرمکارگی کارمیگیرد تا برادران را بدام اندازد. اوبفکرکشانیدن وزیرواقناع پردل خان بطرف خود میباشد، طوریکه اورا ازاسارت بیرون آورده وبرایش میگوید چشمهای برادرش را بخاطری کشیده است که اورا بمقام وزیرارتقا دهد: درعین زمان برایش لباس قشنگ افتخارداده، سردارتعین نموده ووعده میدهد فرمان وزیری اوبمجرد تسلیمی شیردل خان وکهندل خان صادرمیشود؛ همچنان اورا وادارمیسازد بآنها بنویسد به کندهار بیایند. پردل خان ازاین وعده قدردانی میکند، اما شک دارد که به شهزاده اعتماد نموده ونظراو را قبول نماید؛ بآنهم اووفاداری کامل خود را اطمینان داده وطوری برخورد میکند که بقولش ایستاده است، اما دوروزبعد فرارنموده، به برادرانش درنادعلی پیوسته وترس اینکه اوبعین سرنوشت برادربزرگ خود مواجه شود، از بین میرود. موجودیت او باعث سربازگیری تازه درصف ایشان میشود، چون افغانها اعتماد قوی باودارند؛ آنها او را بحیث یکی از با استعداد ترین پسران پاینده خان تصورنموده وهرگاه اختلافی بین ایشان پیدا میشد، اوهمیشه بحیث میانجی عمل مینمود.

 

کامران میرزا با فرارپردل خان خشمگین گردیده، انتقام اورا ازفتح خان گرفته وبالای اوانواع شکنجه روا میدارد. با درک اینکه هنوزهم شعاعی درچشمهای فتح خان دیده میشود، یک میله داغ آهنی را درحلقه چشم او داخل میکند تا تمام چشم او خشک گردد. دراین شرایط است که قصاب، اورا بغزنی میآورد، جائیکه شاه محمود انتظاراورا میکشد، اما این وزیر دلاورهرگزخواستار شفاعت خود نشده وبا ثبات وپایداری، بزرگی خویش را درفلاکت نشان میدهد طوریکه سخاوت بهنگام قدرت داشت.

 

مظالمی که درحق اینمرد صورت میگیرد، شایسته مجازات بوده، بزودی 17 برادراو متحد میشوند تا انتقام اورا بگیرند. نامهای آنها عبارتند از:

 

ازیک مادر: وزیرفتح خان، محمد عظیم خان و تیمورخان – (همه فوت).

 

ازیک مادر: پردل خان وشیردل خان (هردوفوت)، کهندل خان، رحیم خان و میردل خان – (هرسه زنده درسال 1846).

 

ازیک مادر: دوست محمد خان (زنده)، امیرمحمد خان و جمال خان (هردو فوت).

 

ازیک مادر: سلطان محمد خان (زنده)، یارمحمد خان (فوت)، پیرمحمدخان و سید محمد خان (هردو زنده).

 

ازیک مادر: نواب اسد خان و نواب صمد خان (هردو فوت) و نواب جبارخان (زنده).

 

ازیک کنیز: جمعه خان (زنده).

 

محمد عظیم خان که پس ازفتح خان پسربزرگ پاینده خان بوده و حاکم کشمیراست، بهنگام شنیدن مظالم بیرحمانه بالای برادرنابینایش مریض بوده ونمیتواند با اقاربش یکجا شود، اما پرچم قیام دراین ولایت را برضد شاه محمود برافراشته ودوست محمد خان را قبل ازخودش بکابل میفرستد تا همکاری مردم را جلب نماید. این رئیس جوان برای چنین کاری بسیار مناسب است، زیرا درچندین مورد شجاعت واستعداد نظامی خود را نشان داده، ولی دراین وقت بنا بدلایلی دراسارت بسرمیبرد:

 

چند روزقبل ازحمله پارسیان درکافرقلعه، فتح خان باومیگوید جواهرات قیمت بهای را که برای خودش انتخاب کرده و دوست محمد خریداری کرده بود تسلیم کند؛ اوهمچنان میخواهد کمربند مزین با الماسهای گرفته شده ازدخترشاه محمود را بهنگام تجاوز به حرم حاجی فیروزالدین تسلیم نماید. اما دوست محمد خواهش اورا با سرسختی رد میکند؛ این امرباعث رنجش بین آنها شده ودوست محمد با ترس ازقهر برادرش بطورمخفیانه ازدربارفرارنموده وبه کشمیرمیرود؛ محمدعظیم خان که برادر اصلی وزیراست، جانب اورا گرفته وتقاضا میکند که الماسها ومروارید ها را مسترد نماید تا به فتح خان داده شود، چون اوپیشبینی میکند این دزدی باعث بروزشکایات وتحریکات تازه بمقابل خانواده اومیشود.

 

دوست محمد با رد اعادۀ این اشیای گرانبها زندانی میشود، دراینوقت اورا رها میسازند تا درانتقام گیری برادرش (که بخاطراواینقدرمورد آزارقرار گرفته است) کمک کند. فریاد عزت، انتقام خون و محکومیت بی اساس، چیزهای بالاترازنارضائیتی اومیباشد؛ لذا اوبا یک قطعه کوچک مردان، جسورانه بمقابل کابل پیشروی میکند. شاه محمود که غرق عیاشی است، نمیتواند مراقب امنیت خود بوده وازلحظۀ که شورش درکابل بپا میشود، مواظبت کابل را به نواسه اش جهانگیرمیرزا (پسرکامران) میسپارد که بحیث لیتنانت ومشاورمسئول با وزیرجدید او محمد عطا خان پوپلزی همکاری میکند: پس ازاین محمود به قلعه غزنی رفته وازآنجا به پسرش مینویسد که بآنجا آمده وباوبپیوندد. دوست محمد خان با شکست کامل قطعه فرستاده شده توسط جهانگیرمیرزا وارد کابل شده وآن شهزاده را مجبوربه فرارمیسازد؛ اوهمچنان عطامحمدخان را اسیرگرفته، چشمهای اورا درمیدان عمومی کشیده و متعاقبا اورا به کوهها میفرستد.

 

شاه محمود پس ازیکجا شدن با جهانگیرمیرزا ویکتعداد سربازان او، با سربازانی که پسرش کامران میرزا ازکندهارآورده است پیوست میشود که تعداد آنها کم وبیروحیه میباشند، اما اگراویک مرد هوشیارمیبود، توانائی آن موجود بود که شورشیان را سرکوب کند. ارتش چند روزدر غزنی معطل میشود تا کامران میرزا استراحت نموده وبعد بطرف کابل مارش میکند ؛ اما محمد عظیم خان که صحتش خوب شده و با دوست محمد پیوسته است، سفرخود را نیمه گذاشته و دروسط غزنی- کابل در راس چهارهزارمرد با اوبجنگ میپردازد. شهزاده که 12 هزارنفردارد کمترین شکی برای پیروزی ندارد، اما اودر تخمین احساسات سربازان خویش اشتباه میکند؛ چون درشب قبل ازتصادم، آنها به دشمن میپیوندند. محمد عظیم ودوست محمد فورا کامران را تا دیوارهای غزنی تعقیب نموده وبزودی آنها را مجبور میسازند که شهررا تخلیه کنند.

 

شاه محمود که با این فاجعه سخت بیچاره شده، فرمان میدهد فتح خان را (که ازمدت 8 ماه پیش چشمهای اورا نابینا ساخته) بنزدش آورده وفرمان میدهد اوبه برادرانش بنویسد وخواهش نماید که به وظایف قبلی خود بر گردند. وزیربیچاره بطورآرام جواب میدهد: اوبا ازدست دادن چشمهایش، تمام نفوذ خود بالای دوستانش را ازدست داده وبعد از این دراموردنیوی مداخله نمیکند. شاه با این جواب خشمگین گردیده، فرمان قتل اورا داده و دشمنان او یا اشراف درباررا ملزم باجرای این حکم میسازد؛ کامران میرزا(ظالم ترین سدوزی) اولا حمله نموده وبعدا دیگران خنجرهای خود را کشیده وکوشش میکنند بیشترین شکنجه وعذاب را نصیب او گردانند. آنها او را زنده پوست نموده، اعضای بدن اورا یک بیک جدا کرده و در آخرسر او را میبرند که به درد، رنج وتقلاهای اوپایان میدهد. جسد اوکه متشکل ازاندامهای بریده است بجلادان عمومی سپرده میشود تا اورا توته نموده، دریک جوال انداخته، به غزنی انتقال داده و زیرخاک نمایند.

 

فتح خان درمیان اینهمه شکنجه های وحشتناک، نه آه میکشد ونه شکایت میکند؛ او تمام این شکنجه ها را با شجاعت یک قهرمان وآرامش یک وجدان پاک تحمل میکند.

 

فریاد خشم عمومی ازسراسرافغانستان بمقابل قاتلان این مرد بزرگ بلند شده وکسانیکه وفادارسدوزی مانده بودند(نه ازنقطه نظرهمدردی، بلکه ازنقطه نظرعاطفه)، آنها را ترک میکنند؛ حتی دوستان شخصی شاه (با دلسوزی) به شیوۀ که این خدمه سابق ووفادارخود را بقتل رسانده است، اورا ترک میکنند؛ فقط چند سرداروجود داشتند که حسادت آنها هنوزهم با پایان دردمند اواقناع نشده است.

 

شاه محمود حالا مانند یک آواره و فراری، فقط چند خدمه با خود داشته، رانده شده، به ستوه آمده، دنبال شده ومجبورمیشود تا ازمحلات مسکونی دوری نموده وحتی ازتوقف دربیابانهای خالی میترسد، چون تعقیب او بسیارشدید است. خطراتی را که اوتحمل میکند بی پایان است؛ باهرنوع محرومیت اذیت شده، چیزی برای ادامه زندگی بجزازریشه ومیوه های وحشی ندارد. نزدیک ازگرسنگی مرده ودرآخرین مرحله مایوسی تلاش میکنند به کندهاربرسند، درحالیکه غزنی را به مواظبت گل محمد خان پوپلزی میسپارند؛ اما بزودی میداند که شهربدست محمد زیها افتیده و پردل خان بکمک میرافضل خان اسحاقزی، آنرا تسخیرکرده است. پس از اینکه فتح خان بینائی خود را ازدست میدهد، افضل ازپارس برمیگردد تا دربین قبیله خود (درحوالی کوهنشین، قلعۀ واقع درسواحل هلمند ومربوط بخودش) زندگی کند، پردل خان بدون تشویش در باره احساس دشمنی در بین میرافضل خان وبرادربزرگش، بنزد اوآمده، خواستارکمک او و قبیله اومیشود؛ این مطالبه پذیرفته شده ومیر با محمد زیها میپیوندد. دورئیس بعدا بمقابل کندهارمارش نموده وپس ازیک مقاومت ضعیف پیروز می شوند؛ اما گل محمد خان حاکم فرارنموده وبه هرات میرود که گارنیزیون آن وفادارکامران میرزا بوده و میداند چطورآنها را مطیع نگهدارد.

 

شاه محمود با خبرشدن ازاین وضع مطلوب، فورا بطرف آنشهرحرکت میکند، اما ازاینکه کاملا بدون تدارکات بوده وازتمام جوانب مورد تهدید قراردارد، مجبورمیشود مسیرهای کم رفت وآمد و غیرقابل دسترس را بپیماید. تعداد پیروانش هرروزبعلت گرسنگی، خستگی ومحرومیت کاهش مییابد. دراین شرایط است که آنها سلسله پاروپامیزان را عبورمیکنند که باشندگان آن هزاره های پشت- کوه بوده و با آنکه دشمن افغانها میباشند، نسبت بافغانها کمتر روحیه ترور و وحشت با ایشان دارند. درآخر محمود به هرات میرسد، اما با اوفقط پسرش کامران، برادرش حاجی فیروزالدین و11 خدمه وفادارباقی مانده است.

 

اما این قطعه سه نفری بزودی دراثرنفاق ازهم میپاشد. یگانه آرزوی کامران میرزا سقوط فتح خان بخاطرحکومت خودش میباشد؛ لذا او با تصاحب تمام قدرت شروع بکارمیکند؛ شاه محمود که بدون هیچ دلیلی، نگون بختی خویش را مرهون پسرش میداند با این تلاشها مقاومت نموده و مصمم است خودش حکومت کند که روزانه دربین ایشان صحنه های خشنی ایجاد میشود؛ حاجی فیروزالدین با خسته شدن ازاین مناقشات پایان نشدنی، ازشاه اجازه گرفته و به مشهد میرود.

 

محمود وپسرش پس ازرسیدن به هرات وسپری نمودن مدتی، با تهدیدهای پارسیان مواجه شده ومعلوم میشود که میخواهند ادعاهای خویش بالای هرات را تجدید کنند، لیکن شاه محمود و کامران این موضوع را یک مسئله مهم وعزت نفس نمیداند(طوریکه حاجی فیروزالدین میدانست)، لذا اینها بدون منازعه، سلطه شاه پارس را پذیرفته وتعهد میسپارند که باج پرداخته وخود را بسیارخوشبخت احساس میکنند ازاینکه توانسته اند با قبولی چنین شرایطی بحیث مالکین صلح آمیزآخرین پناگاهی باقی بمانند که میتوانند درافغانستان داشته باشند.

 

در1819 مدت کوتاهی پس ازعقد این توافقنامه، کامران میرزا ازلجاجت پدرخسته شده ومیخواهد خودش سلطنت نماید، لذا اورا ازهرات بیرون میراند، اما شاه محمود با جمع آوری یک ارتش کوچک ازایماقها، شهررا در1820 محاصره میکند. اما شکست خورده ومجبورمیشود به هزاره زینت فرارکند: بآنهم خود را مغلوب ندانسته و با گذشت زمان، انرژی جوانی برای مقابله با پسر را پیدا میکند. پس از تقویه ارتش خویش در 1821برگشت نموده وهرات را برای باردوم تحت محاصره قرارمیدهد؛ اما پس ازچند روز، سرداران بین پدروپسرمداخله ومصالحه میکنند که شاه محمود عنوان شاه وافتخارات را داشته و قدرت بدست پسرش باشد.

 

درحالیکه این دوشهزاده (پدروپسر) برسرقدرت درکنج غربی افغانستان میجنگیدند، قسمتهای دیگرسلطنت بدست محمدزیها وسیکها افتاده است. محمدزیها درجنگ با سیکها ونفاقهای داخلی مصروف بوده ومخالفت با هرات را ازطریق تحریکات، شایعات وتوطیه های مخفی درآن ولایت تلافی میکنند طوریکه کامران درمراحل اولیه، مشکلات زیادی برای حفظ قدرت خود دارد، اما وقتی تقویه میشود، حملات وارده توسط دشمنان را دفع وطرد میکند.

 

وقتی حاجی فیروزالدین با ناخوشی ازبرخورد برادر و برادرزاده اش به مشهد میرود، با سردارقلیچ خان تایمنی مشهورملاقات نموده و او برایش میگوید که ترک هرات اقدام نادرستی بوده، محمود و کامران هیچیک توانائی نگهداری خود را ندارند، درحالیکه او(فیروزالدین) آن منطقه را برای سالیان طولانی وبا اقناع عمومی مردم اداره کرده وباید مدتها قبل توسط ایشان بمسند قدرت ارتقا داده میشد. خلاصه این سردارمیگوید که تمام آنچه او میتواند بیدارسازی همت او بوده و پشتیبانی خود را برای نصب دوباره اودرقدرت وعده میدهد. شهزاده برای مدت طولانی درمقابل این مناقشات مقاومت میکند، اما درآخر، با درخواست او راضی شده و تصمیم میگیرد بمشوره قلیچ خان دوباره اداره مردم و ولایتی را بدست گیرد که برای مدت 16 سال مردم آن خوشحال وشگوفان بودند. قلیچ خان تمام آمادگیهای لازم را اتخاذ نموده وتهاجم در1822 آغازمیشود. این تهاجم آنقدر مخفی نگهداشته میشود که وقتی کامران میرزا بقصد شکار باطراف کیسان (شهری واقع درحدود 15 ساعت ازهرات درمسیرراه مشهد) میرود، با دیدن محافظین مقدم حاجی فیروزحیران شده ونزدیک بود که اسیرشود؛ چهارخدمه خانه اورا دفاع کرده وهمه درمدخل کشته میشوند، درحالیکه اوازدروازه عقبی بیرون رفته وبتنهائی فرارمیکند. با رسیدن به هرات، فورا وزیرخود، عطا خان و یکتعداد افسران دیگر را بتمام جوانب میفرستد تا قطعاتی ازقبایل کوچی آماده ساخته و شهر را نجات دهند. درحالیکه این سربازان تحت فرماندهی عطا خان الکوزی به ارتش حاجی فیروزحمله میکند، شهزاده کامران درراس دوهزارافغان شهررا ترک کرده وازعقب دشمن حمله مینماید. این جنگ 13 ساعت دوام میکند؛ قدرت آتش کمتراستعمال میشود، چون هردو ارتش با فولاد سرد و پیاده میجنگند و شاید هرگزچنین جنگ سختی درپای دیوار های هرات صورت نگرفته باشد؛ وقتی جنگ بپایان میرسد، تعداد مردگان بمراتب بیشترازتعداد زندگان است. پیروزی برای مدت زیادی نامعلوم است، لیکن مرگ قلیچ خان، جریان جنگ را بنفع کامران تغیرمیدهد. این سردار شهزاده را تنها ساخته و با غضب تعقیب میکند، در چند مورد او شمشیرها را با قطع گردن او پرتاب میکند، اما بخت با او یاری نکرده، اسپ اودریک درۀ تنگی افتیده وگردن او زخمی میشود. سربازانش با دیدن اودراینحالت ناتوانی برگشته وفرارمیکنند، دشمن اورا اسیرساخته وکامران با شمشیرخود اورا میکشد – دراینمورد نیزمانند همیشه خود را وحشی درجنگ و ظالم درپیروزی نشان میدهد. حاجی فیروزنیزدستگیر شده و بهیچوجه بسرنوشت کمترازجنرال خود مواجه نمیگشت اگرشاه محمود قویا بنفع او مداخله نمیکرد؛ اما او در ارگ زندانی گردیده واز نزدیک زیرنظارت قرارمیگیرد.

 

شهزاده کامران بمجردیکه ازاین خطرنجات مییابد با خطردیگری مواجه میشود. روسای متحد خراسان در1823 به هرات حمله میکنند؛ این تهاجم بفرمان فتح علیشاه، شاه پارس صورت میگیرد تا کامران را مجبور به پرداخت باجی نماید که اوببهانه های مختلف هرگزنپرداخته است. در جریان سه ماه، خراسانیان چندین حمله ناموفقانه میکنند تا شهررا تسخیر کنند و آنها ولایت را ترک نمیکنند تا اینکه آنرا کاملا ویران کردند. این تاخت و تازپارسیان اغلبا تجدید شده وکامران تمام آنها را با قوه دفع می کند؛ اما او اغلبا درمقابل این طوفانها خم وچم میشود، طوریکه حاجی فیروزقبل ازاو مجبوربچنین کاری بوده است یعنی پرداخت مقداری باج به شاه پارس و پیروی ازبعضی مراسم احمقانۀ بیعت.

 

کامران میرزا بندرت میتواند این دشمنان را نابود سازد، درحالیکه این  مشکلات غیرمترقبه درسال 1824 بنواحی هرات کشانیده میشود که تا اینزمان آرام بوده اند. وضع فراه خرابترمیشود: زیرا باشندگان آن، خود را ازهرات جدا ساخته وبا کندهارمتحد میشوند، این امرباعث میشود تا کامران برای مطیع ساختن آنها درراس یک ارتش مارش کند.

 

قبل ازاین تهاجم، شهزاده تمام تدابیربرای حفظ آرامش درهرات را بهنگام غیابت خود اتخاذ میکند. دراین هنگام شاه محمود تمام نفوذ خود را از دست داده وتوسط کامران مجبورمیشود به باغ شاه برود، قصری که حدود یک فیرتوپ ازشهرفاصله داشته ودرآنجا بسهولت میتواند تمایلات هرزگی خویش را ارضا نماید. ارگ با یک گارنیزیون خوب بسرپرستی مصطفی خان زوری سپرده میشود که همیشه وفاداراوبوده وکاکای مادری خود(ماما)، محمد حسین خان را بعنوان وکیل یا حاکم شهرتعین میکند. این دوشخصیت دارای صلاحیت مساوی دراداره امورات بوده و کامران امیدواراست با مخالفت یکی برضد دیگری بتواند تضمین بیشتری برای وفاداری آنها تامین کند. پسربزرگش، جهانگیرمیرزا را درهرات میگذارد تا اعمال آنها را کنتروال کند، اما آنها این شهزاده را کمترمدنظر داشته واوبسادگی به ترویج کننده فرمانهای آنها تبدیل میشود.

 

وکیل محمد حسین خان نفوذ زیادی درشهردارد وسردارمصطفی خان قدرت بیشتری درارتش. دراول معلوم میشود آنها بخوبی با همدیگر کار میکنند، درحالیکه فقط بصورت ظاهری متحد شده اند؛ هریک مخفیانه کوشش میکند دیگری را ازبین برده وکامران را درجانبی قراردهد که بتواند بجای اوحکومت کند. آنها همچنان تلاش میکنند تا جاه طلبی های خویش را ازهمدیگرپنهان دارند که واقعه نابهنگامی بوقوع پیوسته وآنها وادارمیشوند با همآهنگی درقیامی شرکت کنند که هریک بطورانفرادی قصد آنرا داشتند.

 

سربازان به این امید به فراه رفته بودند تا بمجرد رسیدن بآنجا (طوریکه کامران وعده کرده بود) حقوق خویش را دریافت کنند، اما با عملی نشدن این وعده، آنها شروع به شکایت کرده وشهزاده مجبورمیشود بخاطرپول، شخصی را بهرات بفرستد. یکی ازافسران خانگی او بنام موولی خان در راس این وظیفه قرارگرفته وکامران برایش یک نامۀ 6 هزارتومانی داده وفرمان میدهد مامایش محمد حسین خان باید آنرا بدون معطلی پرداخت کند. موه ولی خان این وظیفه را بشکل بسیارمغرورانه وگستاخانه انجام میدهد، زیرا پول آماده نمیباشد؛ وکیل ازاومیخواهد چند روز صبرنماید، لیکن افسرمیخواهد پول باید فورا داده شود وباینمنظور حسین خان را با کلمات اهانت آمیزی سرزنش میکند. سردار مصطفی خان که دراین بحث حاضراست به دوستش میگوید این برخورد شیطانی باید به کامران اطلاع داده شود: اومیگوید، "اگریک زیردست با چنین شیوۀ درمقابل ما برخورد کند، وقتی شهزاده برگردد چه خواهد کرد؟" تصورات این روسا که برای شورش آماده بودند، بزودی به جوش میآید؛ آنها فورا قاصد را اسیر نموده وتصمیم به سرنگونی کامران میگیرند؛ اما بهنگام بحث برسر حکومتی که باید تشکیل دهند و چه کسی باید رئیس آن باشد، به تفاهم نرسیده و مسئله به تعویق میافتد. بآنهم بالای نقطه اساسی یعنی سرنگونی شهزاده کامران موافقه میکنند؛ همچنان میخواهند پسرش جهانگیررا با انجام بعضی اعمال ظالمانه درپیش مردم مورد تنفرقراردهند. لذا آنها اعلام میکنند نقش پدرش بپایان رسیده وقرارمعلوم این شهزاده که حدود 22 سال دارد با کمال میل این پیشنهاد را میپذیرد بفکراینکه درجا نشینی پدرش (کامران) خطری وجود ندارد نسبت باینکه محمود شاه سقوط داده شود. لذا جهانگیر خود را شهزاده مستقل هرات اعلام داشته واولین اقدام اوحکم دربارۀ موه ولی خان میباشد وآنهم هولناکترین حکمی: اینها اولا بینی، گوشها وانگشتان او را بریده وهرساعت بالای او یک زخم شمشیر میزنند. درد و رنج این مرد بدخت دو روز طول کشیده و پس ازآن یکی ازافسران جهانگیرمیرزا او را ازطریق بازارها کشانیده وبا صدای بلند ازتمام دوستان شاه جدید میخواهد بالای او سنگ بیاندازند، درحالیکه 200 مردیکه قبلا توسط سردار و وکیل آماده ساخته شده بودند، این تیره بخت را سنگباران میکنند.

 

محمد حسین ومصطفی خان مستقیما هدف خویش را با تقابل جهانگیر با پدرش ومنفورنمودن اودرچشم هراتیان بدست آورده، بعد به بهانه بهبود اوضاع قیام نموده، شهزاده را اسیرساخته وقدرت اجرائیوی را بدست میگیرند. لحظۀ بحرانی فرا میرسد، چون آنها ازمقصد همدیگر اطلاع داشتند. وکیل با احساس اینکه قوت کافی ندارد تا آشکارا به سردارحمله نموده واورا ازارگ بیرون کند، حاجی فیروزرا اززندان بیرون نموده و او را بحیث شاه اعلام میکند. مصطفی خان که عقب مانده، میبیند اگربه تنهائی ایستاده شود، نمیتواند چیزی بدست آورد، چون حاجی فیروز را همۀ مردم دوست داشتند؛ آنها هنوزبخاطرداشتند که درجریان اداره امور توسط اوچقدرخوشحال بوده وبرگشت اوسُرورآنها را بیشترمیسازد. بحیث وزنه متعادل، سردار بنزد شاه محمود به باغ شاه میرود (جائیکه اوتقریبا زندگی فراموشانه داشته وازاینکه درشهرچه میگذرد بیخبرمیباشد)، تا او را بمقابل حاجی فیروزایستاده نماید. این کاراجرا شده وبزودی خون در هرات جاری میشود، مصطفی خان درتصادم اولی شکست خورده و مجبورمیشود خود را یکجا با شاه سابق درارگ قفل نموده وازآنجا شهررا به توپ میبندند که بخاطرجلوگیری ازتخریب کامل تسلیم میشوند.

 

این سلطنت دوم حاجی فیروزالدین فقط 18 روزدوام میکند: مصطفی خان اورا مجبورمیسازد یکباردیگرفرارنموده وبا وکیل خان درمشهد پناهگزین شود. فیروزدر1845 زنده بوده ومن اورا در مسیرسفرم ازطریق مشهد دراین سال ملاقات نموده واین جزئیات را از دهان او شنیدم.

 

مصطفی خان پس ازخلع جهانگیرمیرزا و انتخاب فیروز الدین، وقتی می بیند قدرت ازدستش رفته وبفکراینکه چانس پیروزی اش کم بوده و کمتر بالای شاه محمود حساب میکند، به کامران میرزا احوال فرستاده و ازاو میخواهد بعجله برگردد. این شهزاده با عجله خواست او را پذیرفته وبپای دیوارهای هرات میرسد(پس ازروزیکه کاکایش حاجی فیروز و وکیل از شهرعقب نشینی میکنند)، اما دروازه ها را بسته مییابد؛ چون مصطفی فعلا رقیبی ندارد برایش ابلاغ میکند حالا شاه دیگری بجزمحمود را قبول نداشته وفقط ازاواطاعت مینماید وفرمان اواینستکه پسرش اجازه ورود به شهرندارد.

 

کامران پس ازاخذ این پیام فورا بسرمایه گذاری محل میپردازد، وقتی می خواهد به کندنکاری خندق بپردازد، مجبورساخته میشود به لاش- جوین (یک قصرمستحکم واقع درجنوب فراه) عقب نشینی کند تا اینکه ازجنگ با شیردل خان محمدزی که قوتهایش بمراتب بیشترازاومیباشد، جلوگیری کند. این سردارتوسط برادرش پردل خان حاکم کندهارفرستاده شده بود تا هم انتقام فتح خان را بگیرد وهم هرات را تسخیرکند، این پیروزی با آنهائی علاوه میشود که اززمان سقوط شاه محمود درشرق بدست آورده ومیتواند اورا آقای افغانستان سازد، طوریکه بعد ازاین خواهیم دید.

 

شیردل خان که نمیتواند با فراخوانهای ساده اختیارمحل را بدست آورد، شروع بمحاصره میکند، اما بزودی مجبورمیشود محاصره را برداشته و بطرف کندهارعقب نشینی کند، چون خود را دربین دوآتش مییابد؛ زیرا ارتشی ازخراسان تحت فرماندهی محمد خان گارای درجواراوقراردارد که به پشتیبانی مصطفی خان خواسته شده است.

 

مصطفی خان حالا با کنارگذاشتن حاجی فیروز، کامران و شیردل خان، توقع متحد خود محمد خان گارای را با پرداخت پول ومصارف کمپاین او برآورده میسازد؛ اما بآنهم باندازه کافی خود را مصئون ندانسته، فکرمی کند بهترین طریقه نگهداری قدرت ازبین بردن تمام مخالفین است. لذا خون درهمه جا جاری شده وشورش یگانه وسیله دردست هراتیان بیچاره است تا بوسیله آن بتوانند خود را از شراین ستمگر نجات دهند.

 

سید میرصدیق خان رئیس شاخه افغان بردرانی، یک قبیلۀ که اکثریت باشندگان هرات ازآن بوجود آمده است، ازشهزاده کامران دعوت میکند تا مخفیانه به شهرآمده ووقتی بآنجا میرسد اورا اجازه دخول خواهند داد. باوجود اینکه پس از فرارکامران، تقریبا تمام ارتش، او را ترک کرده است، درقبولی این دعوت خطرناک جهت بدست گیری قدرت تردید نکرده وبا رسیدن به هرات درنیمه شب، مارش اوافشا نشده و سید باو اجازه میدهد بدون فیریک مرمی داخل شهرشود. باقیمانده شب مصرف اطلاع دادن برگشت کامران به باشندگان شده وبهنگام صبح، ارگی که درآن مصطفی خان مسکون است با ده هزارمرد مسلح محاصره شده و توسط آتش توپخانه ومرمیهای تیراندازان بیدارمیشود. سرداربا این حمله ناگهانی غافلگیرشده وچندین نفررا درلحظه اول ازدست میدهد، اما پس ازچند ساعت دفاع خود را تنظیم میکند که درجریان یکماه شدیدا کارنموده وفقط زمانی مجبوربه تسلیم میشود که برجها با انفجارماین ها لرزیده، در حال فروریختن بوده وشکاف بزرگی برای عبورارتش محاصره کننده باز شده است. دراینحالت، اوسرداردوست محمد خان پوپلزی را نزد کامران میفرستد تا تسلیمی خویش را اعلام کند: درعین زمان اوطلب عفوخویش را با فرستادن قرآن و بازنمودن صفحه عدم نفرت مسلمانان و عفو گناه ایشان میکند؛ اما شهزاده با دوربودن ازاسلام (وطوریکه قبلا گفتم، یک نمونه نایاب دهشت)، بالای قاصد حمله نموده وبا یک عصا چوب که در دستش میباشد، به سراومیکوبد.

 

مصطفی خان با دیدن واضح این حادثه و نوع سرنوشتی که انتظاراو را میکشد، با بیعلاجی ده روزدیگرمقاومت میکند – او شیری درقفس است ... درآخر، قصرسقوط نموده، مصطفی اسیرساخته شده وبا دردناکترین مرگ مواجه میشود. بدن او با آهن داغ سوختانده شده وگوشت او توسط انبور داغ- سرخ تکه و کنده میشود؛ او کاملا پوشیده با زخمها و تقریبا کباب شده دریک درخت بزرگ درمدخل ارگ بسته شده ودراین نقطه، مردم را جمع میکنند تا بروی او تف نموده و بدن او را با انواع نجاست میمالند. درآخرشکم او را پاره نموده واو پس ازتحمل هفت روزعذاب و رنج هولناک میمیرد. درختی که اورا بسته بودند در1845 هنوزموجود است. کامران میرزا پدرخویش(شاه محمود) را نیز بخاطرکمک سردار  با محروم ساختن ازشراب برای یکماه جزا میدهد که برای اویک ضربۀ هولناک میباشد. اما پسرش جهانگیرمیرزا را آزاد میسازد، ولی بخاطر کمک درسرنگونی پدرش، اورا بمجازات 2 هزارچوب زدن درکف پاها محکوم میسازد، با فراموش نمودن اینکه اوخود مجرم عین جرم میباشد. دراین خانواده، پسر، نواسه و پدرکلان تماما ارزش مساوی با یکدیگر داشته و کوشش میکنند خود را با نفرت انگیز ترین جرایم ازهمدیگر متمایز سازند. چنین است خصلت افغان: مردم افغانستان با آن چیزی افتخارمیکنند که برای ما پست وشرم آوراست.

 

هنوزازمرگ مصطفی خان یکسال نمیگذرد که کامران میبیند بعضی اشخاص جاه طلب سلطنت او را درمعرض خطرقرارمیدهند. متناوبا غالب ومغلوب، سلطنت اوچیزی نیست جز درامۀ طولانی جنگهای داخلی، توطئه ها وشورشها که با بیرحم ترین کشتارها ادامه مییابد. او بصورت ظالمانه تمام کسانی را که مخالف او بودند بقتل میرساند، حتی اشخاصی که صرف مظنون میباشد: یکتعداد زیاد این موجودات نگون بخت زیرپای فیلها یا پیشروی پلنگهای گرسنه انداخته میشوند که باین منظورنگهداری میشدند. درانتقام اویکنوع درنده خوئی وحشیانه وجود دارد که مشکل است برای آن درک وتصوری ایجاد کرد؛ نفرت انگیز ترین خصلت اواین بود که نهایت محظوظ میشد اگرخودش اجراکننده احکام خودش میبود. دراروپا خاطره کامران برای عصرها مورد نفرت قرارخواهد داشت، مگرافغانها آنها را ازنقطۀ نظردیگرمشاهده میکنند؛ ازنگاه آنها، آنچه را شجاعت یا دلاوری مینامند، بزرگترین فضیلت است: شجاعت جای تمام چیزهای دیگررا میگیرد، انتقام گیری ازدشمن، کشتار و قتل دستجمعی انسانها برای آنها شجاعت محسوب میشود. یک شهزاده، یک رئیس یا یک شخص پائین رتبه که صاحب قدرت مطلقه میشود، او باید ثابت سازد که این امتیاز را با کشتاردستجمعی با دستهای خود بدست آورده است.  آنها درک نمیکنند، چرا یک دشمن وقتی شکست میخورد یا غیرمسلح ساخته میشود باید مورد عفو قرارگیرد، آنها اینکار را یک عمل ضعیفانه وبزدلی میدانند. درمحاسبۀ آنها هرکسی که بیشترین کشتارکرده باشد قویترین وبا افتخارترین آدم است؛ بسیارقابل تردید است اگردرهرات خانوادۀ یافت شود که یکی ازاعضایش را توسط کامران از دست نداده باشد. حالا که او مرده است، مردم گله وار به زیارت قبر او میروند. با داشتن چنین روحیۀ، قابل تعجب نیست اگرمی بینیم تاریخ این قوم عموما با خون ترسیم شده است.

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت